دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.2K subscribers
1.76K photos
97 videos
153 files
3.24K links
Download Telegram
#مقاله
#جوزدگی

۱- در اواسط ۱۹۷۰ شرکت شکلات سازی "مارس" یکباره متوجه شد فروش شکلات هایش افزایش یافته است در حالی که هیچ تغییری در بودجه تبلیغاتی ایجاد نشده بود، قیمت شکلات هم تغییری نکرده بود، محصول هم همان بود، پس چرا فروششان بیشتر شده بود؟ 
کار، کار فضاپیمای مکان یاب ناسا بود! مأموریت این فضاپیما این بود که نمونه ای از خاک یکی از سیاره های نزدیک را به زمین بیاورد. فرود این فضاپیما روی سیاره مریخ (مارس) با تبلیغات زیادی همراه بود و موفقیت ناسا عنوان اول همه روزنامه ها شده بود.
نام شکلات "مارس" از روی نام بنیانگذار شرکت، "فرانکلین مارس" انتخاب شده بود، نه به خاطر سیاره مارس، ولی تکرار نام مارس در رادیو تلوزیون باعث شده بود ذهن مردم بیشتر از قبل متوجه شکلات مارس شود و فروش این شکلات بالا برود! 
۲- در یک تحقیق راجع به "روز هالووین" معلوم شد که مردم یک روز قبل از هالووین خیلی بیشتر به محصولات نارنجی رنگ (مثل نوشابه پرتقالی) تمایل پیدا می کنند! قبل از هالووین محرک های نارنجی رنگ مربوط به این سنت (مثل کدو تنبل و محرک های نارنجی) افکار را به سمت محصولات نارنجی رنگ می برند! 
۳- در شهرهای آفتابی آمریکا مثل میامی خیلی راحت تر می توانید ببینید که همسایه تان چه ماشینی سوار می شود تا شهرهایی که مثل سیاتل اغلب بارانی هستند.
در شهرهای آفتابی تمایل مردم برای عوض کردن ماشین شان بیشتر می شود، پژوهش روی داده های حاصل از فروش یک و نیم میلیون ماشین نشان داد که از هر هشت ماشین که خریده می شود یکی به خاطر "اثر اجتماع" است: وقتی مردم می بینند همسایه شان ماشین جدید خریده تمایل به خرید ماشین جدید پیدا می کنند!
تحقیقات فوق نمونه ای بودند از مطالعات گسترده ای که نشان دهنده تلقین پذیری گروهی در انسان ها هستند. انسان موجودی اجتماعی است و به شدت تمایل دارد رفتاری نشان دهد که او را "عضو" یک گروه نماید. این تمایل به تعلق به گروه باعث می شود که انسان ها به شدت تمایل به "جو زدگی" داشته باشند.
البته شدت این تمایل در افراد برون گرا - هیجانی خیلی بیشتر از افراد درون گرا - منطقی است، یعنی فردی با تمایلات شخصی "هیستریونیک" خیلی بیشتر از افرادی با تمایلات "اسکیزوئید" و "وسواس جبری" دچار جو زدگی می شود با این حال همه ما اگر حواس مان را به تصمیمات و انتخاب هایمان جمع نکنیم به شدت دچار جو زدگی می شویم و بی آن که بدانیم تصمیمات همسایه یا تیتر روزنامه ها یا حتی رنگی که در ویترین مغازه ها بیشتر به چشم می خورد بر تصمیمات ما اثر می گذارند، آن گاه خود ما نیز جزئی از این "شبکه مسری" ناقل "ویروسی" خواهیم شد که از دیگران به ما انتقال یافته است!
البته اثر اجتماع و فشار گروه
(peer pressure)
همیشه هم جنبه منفی ندارد بلکه گاهی فشار گروهی یک تغییر مثبت را تسریع و تسهیل می کند.
مثلأ موفقیت درمانی کسانی که برای ترک سیگار در یک برنامه گروهی شرکت می کنند بیش از کسانی است که از روش های انفرادی درمان استفاده می کنند، همچنین بسیاری از افراد به دلیل تمایل به تعلق به یک گروه به یک باشگاه ورزشی می روند و گروه باعث می شود برنامه ورزشی آنان استمرار داشته باشد.
به قول #مولانا
چون بد مطلق نباشد در جهان
نیک و بد نسبی است این را هم بدان!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت:
پژوهش های مورد اشاره از کتاب "مسری: راهکارهای بازاریابی ویروسی" نوشته جونا برگر - ترجمه نیوشا عاشورزاده- انتشارات شریف نقل شده اند.
نمونه های دیگری از این پژوهش ها را می توانید در کتاب #کوری_خود_خواسته نوشته "مارگارت هفرفان" -ترجمه اقدس صغری- انتشارات سرور کیان بیابید. راجع به فرایندهای "همنوایی" و "تلقین پذیری گروهی" می توانید از کتاب "روان شناسی اجتماعی" نوشته رابرن بارون و همکاران -ترجمه یوسف کریمی- انتشارات ارسباران کسب اطلاع نمایید
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#پدیده_انکار

وقتی در روانشناسی راجع به انکار صحبت می کنیم، منظورمان فرایندی ست که اغلب ما انسانها دچار آن هستیم و معنی آن این است که سعی می کنیم به خودمان دروغ بگوییم!  اغلب آدم ها بارها به خودشان دروغ می گویند، چرا؟! چون گاهی اوقات حقیقت دردناک است، تاب تحمل آن را نداریم، پس ترجیح می دهیم همچون کبک سر در برف فرو کنیم و تصور کنیم شکارچیان ما را نمی بینند! پدیده ی انکار البته گاهی به ما کمک می کند. مثلا بسیاری از انسان ها اگر قرار بود واقعیت غیر قابل اجتناب "مرگ" را همیشه به یاد داشته باشند قادر به ادامه ی حیات نبودند و دچار اضطراب دائمی میشدند. اما خیلی وقت ها پدیده ی انکار بسیار خطرناک است. مثلا فرد از ترس این که نکند بیماری خطرناکی داشته باشد حاضر به آزمایش دادن نیست و خود را قانع می کند که "من خیلی هم سالمم و این دکترها عادت دارند الکی مردم را بترسانند!"
انکار، باعث می شود که چنین بیماری وقت طلایی درمان را از دست بدهد. شما چه مواردی از انکار را می شناسید؟

انکار به عنوان یک بلای جمعی

گاهی اوقات انکار پدیده ای فردی نیست بلکه یک گروه در توافقی ناخوداگاه دچار یک انکار جمعی می شوند! مثلا مردم یک شهر کشنده بودن آلودگی هوا را انکار می کنند و چنان به زندگی خود ادامه می دهند که گویی اعداد و ارقام مربوط به خطر، اعدادی بی ربط به زندگی آنها هستند! یا مردم یک کشور مضرات ناشی از مواجهه ی دائمی با پارازیت های ماهواره ای را نادیده می گیرند، چنان که انگار این عوارض و خطرات قصه هایی مهمل هستند! وقتی انکار بصورت یک پدیده ی گروهی رخ می دهد عوارض و هزینه های بیشتری هم ایجاد می کند

معرفی یک کتاب خوب

خوشبختانه چند وقتی است کتاب جامع و مفیدی در زمینه ی انکار به فارسی منتشر شده است. این کتاب #کوری_خودخواسته نام دارد و توسط "مارگارت هفرنان" نوشته شده است. نویسنده ی کتاب، موشکافانه به بررسی پدیده ی انکار پرداخته و نقش این پدیده را در گرفتاری های بزرگ تاریخ معاصر نشان داده است. خانم هفرنان ابتدا گستردگی پدیده ی انکار را در زندگی های شخصی ما نشان داده و سپس نقش آن را در حوادثی همچون فاجعه ی نیروگاه اتمی چرنوبیل، بحران وال استریت و فجایع زندان هایی همچون ابوغریب اثبات می نماید. خواندن این کتاب را قویأ پیشنهاد می کنم. این کتاب توسط خانم دکتر اقدس صفری به فارسی برگردانده شده و انتشارات سرور کیان آن را منتشر کرده است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/WillfulBlindness.jpg
#مقاله
#جوزدگی

۱- در اواسط ۱۹۷۰ شرکت شکلات سازی "مارس" یکباره متوجه شد فروش شکلات هایش افزایش یافته است در حالی که هیچ تغییری در بودجه تبلیغاتی ایجاد نشده بود، قیمت شکلات هم تغییری نکرده بود، محصول هم همان بود، پس چرا فروششان بیشتر شده بود؟ 
کار، کار فضاپیمای مکان یاب ناسا بود! مأموریت این فضاپیما این بود که نمونه ای از خاک یکی از سیاره های نزدیک را به زمین بیاورد. فرود این فضاپیما روی سیاره مریخ (مارس) با تبلیغات زیادی همراه بود و موفقیت ناسا عنوان اول همه روزنامه ها شده بود.
نام شکلات "مارس" از روی نام بنیانگذار شرکت، "فرانکلین مارس" انتخاب شده بود، نه به خاطر سیاره مارس، ولی تکرار نام مارس در رادیو تلوزیون باعث شده بود ذهن مردم بیشتر از قبل متوجه شکلات مارس شود و فروش این شکلات بالا برود! 
۲- در یک تحقیق راجع به "روز هالووین" معلوم شد که مردم یک روز قبل از هالووین خیلی بیشتر به محصولات نارنجی رنگ (مثل نوشابه پرتقالی) تمایل پیدا می کنند! قبل از هالووین محرک های نارنجی رنگ مربوط به این سنت (مثل کدو تنبل و محرک های نارنجی) افکار را به سمت محصولات نارنجی رنگ می برند! 
۳- در شهرهای آفتابی آمریکا مثل میامی خیلی راحت تر می توانید ببینید که همسایه تان چه ماشینی سوار می شود تا شهرهایی که مثل سیاتل اغلب بارانی هستند.
در شهرهای آفتابی تمایل مردم برای عوض کردن ماشین شان بیشتر می شود، پژوهش روی داده های حاصل از فروش یک و نیم میلیون ماشین نشان داد که از هر هشت ماشین که خریده می شود یکی به خاطر "اثر اجتماع" است: وقتی مردم می بینند همسایه شان ماشین جدید خریده تمایل به خرید ماشین جدید پیدا می کنند!
تحقیقات فوق نمونه ای بودند از مطالعات گسترده ای که نشان دهنده تلقین پذیری گروهی در انسان ها هستند. انسان موجودی اجتماعی است و به شدت تمایل دارد رفتاری نشان دهد که او را "عضو" یک گروه نماید. این تمایل به تعلق به گروه باعث می شود که انسان ها به شدت تمایل به "جو زدگی" داشته باشند.
البته شدت این تمایل در افراد برون گرا - هیجانی خیلی بیشتر از افراد درون گرا - منطقی است، یعنی فردی با تمایلات شخصی "هیستریونیک" خیلی بیشتر از افرادی با تمایلات "اسکیزوئید" و "وسواس جبری" دچار جو زدگی می شود با این حال همه ما اگر حواس مان را به تصمیمات و انتخاب هایمان جمع نکنیم به شدت دچار جو زدگی می شویم و بی آن که بدانیم تصمیمات همسایه یا تیتر روزنامه ها یا حتی رنگی که در ویترین مغازه ها بیشتر به چشم می خورد بر تصمیمات ما اثر می گذارند، آن گاه خود ما نیز جزئی از این "شبکه مسری" ناقل "ویروسی" خواهیم شد که از دیگران به ما انتقال یافته است!
البته اثر اجتماع و فشار گروه
(peer pressure)
همیشه هم جنبه منفی ندارد بلکه گاهی فشار گروهی یک تغییر مثبت را تسریع و تسهیل می کند.
مثلأ موفقیت درمانی کسانی که برای ترک سیگار در یک برنامه گروهی شرکت می کنند بیش از کسانی است که از روش های انفرادی درمان استفاده می کنند، همچنین بسیاری از افراد به دلیل تمایل به تعلق به یک گروه به یک باشگاه ورزشی می روند و گروه باعث می شود برنامه ورزشی آنان استمرار داشته باشد.
به قول #مولانا
چون بد مطلق نباشد در جهان
نیک و بد نسبی است این را هم بدان!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت:
پژوهش های مورد اشاره از کتاب "مسری: راهکارهای بازاریابی ویروسی" نوشته جونا برگر - ترجمه نیوشا عاشورزاده- انتشارات شریف نقل شده اند.
نمونه های دیگری از این پژوهش ها را می توانید در کتاب #کوری_خود_خواسته نوشته "مارگارت هفرفان" -ترجمه اقدس صغری- انتشارات سرور کیان بیابید. راجع به فرایندهای "همنوایی" و "تلقین پذیری گروهی" می توانید از کتاب "روان شناسی اجتماعی" نوشته رابرن بارون و همکاران -ترجمه یوسف کریمی- انتشارات ارسباران کسب اطلاع نمایید
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ


*پرسش:

استاد عزیزم با تشکر فراوان از مطالب ارزنده و ذیقیمت شما. عمیقا از اینکه می بینم افراد بسیاری قوه تمیز چندانی بین علم و علم قلابی (pseudoscience که به غلط به "شبه علم" ترجمه می شود) ندارند آزرده می شوم. برایم جالب است که بسیاری از چنین افرادی از نظر بهره هوشی نرمال یا بالاتر از نرمال هستند و بسیاری از آنها از نظر دانش یا حداقل از نظر مدرک تحصیلی، در وضعیت خوبی هستند. با این حال، شدیدا اصرار به آمیختن روانشناسی و شبه روانشناسی (به قول خودشان فرا روانشناسی!) و عرضه هر دو به عنوان نظریه های علمی دارند. این دوستان فرق رفرنس های علمی را از نظریات شخصی منتشر شده در کتب زرد تشخیص نمی دهند. دانش بسیار سطحی از کوانتوم و نظریهٔ نسبیّت دارند (در حد مغالطات فیلم و کتاب Secret و امثالهم)  و مدام از آن دانش سطحی و اشتباه و ربط دادن های اشتباه، جهت توجیه صحت فرمایشات مضر و غیر علمی خود استفاده می کنند. و هر چه بیشتر مطالعه می کنند، به جای اینکه با دیده انتقادی مطالعه کنند و کمک کند از این گرداب اعتقادات به نام علم بیرون بیایند، بیشتر می روند سمت همین کتب زرد  که آنها را بر اعتقادات به نام علم شان استوار تر می کند. اگر هم معتبرترین رفرنس های روز را خلاف اعتقادات ایشان، به آنها ارایه کنیم، باز با یک denial ساده و یک توجیه ساده تر، همگی را به راحتی نفی می کنند و دور می ریزند. بنده که وقت زیادی صرف این کردم که به این دوستان عرض کنم که 1)این مطالب غیر علمی هیچ سنخیتی با علم ندارند، ۲) بسیاری از چنین مطالبی که به عنوان فراروانشناسی و متافیزیک عرضه می شوند، خطاهای دانسته شارلاتان ها یا خطاهای نادانسته سایرین است، ۳) چنین مطالبی (مثلا شبه روانشناسی یا به قول دوستان فرا روانشناسی) ممکن است در مواردی هم درست یا حتی سودمند و ارزشمند باشند؛ ولی درست یا غلط، جای آنها در مطب پزشک یا روانشناس قسم خورده که به کار درمانی مشغول است، نیست، ۴) این مطالب نبایستی به عنوان علم مطرح شوند ...  به قولی، "بزرگترین دشمن علم، جهل نیست؛ بزرگترین دشمن علم، توهم دانش است." - جمله منتسب به #استیفن_هاوکینگ 
متاسفانه بسیاری از افراد فراوانی که دیده ام که چنین خصوصیاتی داشتند، خود روانشناس بودند که جای بسی تاسف است. انگار یک bias وجود دارد که بسیاری از افرادی که علاقه به چنین مطالبی دارند، می روند و در روانشناسی مشغول به کار می شوند و سپس در مطب خود به باز کردن چاکرا و شمنیسم و هومیوپاتی و غیره میپردازند.

حالا سؤالم این است که  چرا چنین افرادی وجود دارند؟ منظورم افرادی است که ۱) نمی توانند یا شاید نمی خواهند تمیز دهند، ۲) در برابر evidence مقاومت می کنند و اصرار به شناختن و شناساندن ایدولوژی محبوب خود یا نظر شخصیشان به اسم علم دارند ۳) هوش اکثر ایشان ولی نه همه ایشان [در حد درک من از اطرافیانم با چنین مشخصاتی] نرمال یا بالاتر از نرمال است ۴) سواد اکثر ایشان در حد خوب یا حتی بالا است. 


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

سلام و احترام
مارگارت هفرنان در کتاب #کوری_خودخواسته ( ترجمه دکتر اقدس صفری - انتشارات سرور کیان) به سؤال شما پاسخ داده است: نیاز روانی ما به امنیّت قوی ترین نیاز ماست بنابراین ما تمایل داریم گزاره هایی را که ما را آرام می کنند بپذیریم و گزاره هایی که ما را مردّد و مضطرب می کنند رد کنیم.
شاید برای فعّال نگهداشتن تفکّر نقّاد باید فضای امنیت عمیقی فراهم کنیم که اغلب انسان ها از آن محروم بوده اند!
همان چیزی که #فرانتز_الکساندر
corrective emotional experience
می نامد.

تندرست باشید

T.me/drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#فست_فود_دانایی!

به دو جمله زیر دقت کنید:

"نوشتن، روشی برای ذخیره اطلاعات توسط علائم صوری است" 
"نوشتن، روشی است برای ذخیره اطلاعات توسط علائم صوری"

هر دو جمله فوق یک معنا را می رسانند و از اجزای کاملاً مشابهی تشکیل شده اند، امّا مغز ما با دو جملهٔ فوق برخوردی کاملاً متفاوت دارد. جملهٔ اوّل، به دلیل قرار گرفتن "است" در انتها، مغز را مدّت طولانی تری در انتظار دریافت و ادراک پیام می گذارد تا جملهٔ دوّم. مغز با جملهٔ دوّم "راحت تر" است.
همانطور که #اریک_برن (روانپزشک کانادایی - آمریکایی) در کتاب #بعد_از_سلام_چه_می_گویید؟" نوشته است مغز ما دچار "گرسنگی ساختار" یا Structure Hunger است. مارگارت هافمان در کتاب #کوری_خودخواسته نیز این موضوع را به گونهٔ دیگری توضیح می دهد:
مغز ما از انتظار، تعلیق و سردرگمی می ترسد و در جستجوی امنیّت و آشنایی است، به این دلیل ما به سرعت از "نادانی" به "دانایی کاذب" می گریزیم. ما ترجیح می دهیم محیط را "به غلط" بشناسیم تا این که محیط را نشناسیم و غریبه باقی بمانیم تا فرصت کسب اطلاعات درست را به دست آوریم.
این یکی از خطرات عصر اطلاعات و رسانه است. مغز عجول و کم حوصلهٔ ما به دنبال "فست فود دانایی" است و "کارشناسان دروغین" به ما "فست فود دانایی" می فروشند! شما بدون این که با علوم اعصاب، فلسفهٔ ذهن، فلسفهٔ زبان، فلسفهٔ علم، تاریخ علم و تاریخ روان شناسی آشنا شوید پیام های کوتاه روان شناسی دریافت می کنید، پیام هایی مانند "از دلت پیروی کن!" و "قضاوت نکن!". دوره های کوتاه مدت خوشبختی، موفقیت و ثروتمند شدن که قرار است "سکوی پرش" (یا به قول آمریکایی ها "Fly in Programs") ما باشند و ما را به "ارض موعود" پرتاب کنند از "بی حوصلگی" و "بی صبری" مغز ما استفاده می کنند تا فروشندگان این فست فودها را به "بهشت زمینی" شان نزدیک تر کنند.
چنین دوره هایی معمولا سه رکن دارند: روان شناسی شبه علمی، فروشندگان فست فود دانایی و مغزهای عجول، حریص و کم حوصله!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت:
کتاب "بعد از سلام چه می گویید؟" اریک برن با ترجمه مهدی قرچه داغی توسط انتشارات البرز و انتشارات پیکان به فارسی منتشر شده اند.
کتاب "کوری خود خواسته" مارگارت هافمان با ترجمه دکتر اقدس صفری توسط انتشارات سرور کیان به فارسی منتشر شده است.

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
Forwarded from زیر سقف آسمان
♦️حکومت‌‌ها ابتدا در ذهن‌ها سقوط می‌کنند

دکتر سعید معدنی

۲ خرداد ۱۴۰۲

رمان "بینایی" نوشته‌ی ژوزه ساراماگو حکایت مردمی است که از حکومت ناراضی هستند و برای نشان دادن اعتراض پای صندوق رای حاضر نمی شوند. این رمان در ادامه رمان دیگری به نام "کوری" است که نویسنده پرتغالی به خاطر نوشتن رمان کوری جایزه‌ی ارزشمند نوبل ادبی را گرفته است.  

رمان "بینایی"به نوعی ادامه "کوری" و در همان شهری که داستان کوری اتفاق افتاده ماجرایش می‌گذرد و برخی شخصیت‌ها سرنوشت شان در این رمان ادامه می‌یابد. داستان کتاب "بینایی"  داستان حکومتی است که ذاتا" دیکتاتور است اما ظاهرا" برای مشروعیت‌بخشی به خود انتخابات صوری هم برگزار می‌کند.

در یک روز بارانی که روز رفراندم و رای‌گیری است. هیچکس در حوزه‌های رای حاضر نمی شود حتی بسیاری از خانواده‌های مسئولان برگزاری انتخابات هم‌ مشارکتی ندارند. سکوت محضی حاکم است؛ ابتدا مسئولان فکر می‌کنند که شاید بارش باران و شرایط آب و هوایی باعث شده اما وقتی باران قطع می شود و هوا مساعد است باز خبری از حضور مردم نیست و این شکست بزرگی برای حکومت است. رئیس جمهور و سایر مسئولان به تکاپو، توصیه و التماس می افتند که مردم شرکت کنند. سر انجام مردم در بعد از ظهر به سوی حوزه‌های رای گیری هجوم می‌آورند اما فردا که آرا را می‌شمارند معلوم می شود همه‌ی رای‌ها سفید است!

این عدم مشارکت ابتدایی و از دست رفتن مشروعیت سیستم و یا سفیدی رای‌های اعتراضی نشان می‌دهد حکومت های دیکتاتوری که ادای دمکراسی را درمی‌آورند، ابتدا در ذهن مردم سقوط می کنند سپس در ادامه، سقوط عینی و  واقعی اتفاق می‌افتد. یک نظام سیاسی که بر ابدان حکومت می‌کند نه بر قلب‌ها، خود را به نابینایی! می‌زند و چشم بر مشکلات می‌بندد و سعی میکند با تبلیغات دروغین همه چیز را عادی نشان دهد. اما حاکمان زمانی به خود می‌آیند که دیگر دیر شده است. در مقابل مردم به آگاهی رسیده "بینا" شده اند و دیگر حاضر نیستند مفت و مجانی به حکومتگران فاسد نالایق و ناتوان سواری دهند و مشروعیت ببخشند.

در رمان بینایی ماجراهای دیگری هم اتفاق می‌افتد. تعقیب و ترور و قتل هم وجود دارد. کسانی که رمان کوری و بینایی را مطالعه نکرده‌اند پیشنهاد می کنم که ابتدا "کوری" و سپس "بینایی" را بخوانند.

داستان بینایی رسوایی حکومت دیکتاتوری به ظاهر دمکراسی است که در ذهن و قلم یک نویسنده اروپایی به نمایش می‌گذارد. در طول خواندن رمان همیشه این موضوع در ذهن شما نقش می بندد که به عنوان یک جهان سومی خاورمیانه‌نشین، اگر چنین رمانی می نوشتید و "سقوط حکومت‌ها در ذهن‌ها" را ترسیم می کردید، چگونه روایت میکردید و می‌نوشتید؟

https://t.me/Saeed_Maadani/3858

#سعید_معدنی
#ژوزه_ساراماگو
#کوری
#بینایی
#دیکتاتوری
#سقوط


@NewHasanMohaddesi