دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.3K subscribers
1.9K photos
113 videos
176 files
3.39K links
Download Telegram
#پرسش_و_پاسخ

*پرسش:

با سلام، استاد چند تا سوال داشتم خیلی لطف میکنید اگر جواب بدید

 بین منزلگاه عرفا و سیر سلوک و طی طریق صوفیان ایرانی و فردیّت غربی در روانشناسی #یونگ و فلسفه #نیچه چه شباهت ها و تفاوت هایی هست و این که کجا میشه بیشتر راجع به این مسائل مطالعه کرد؟


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

با سلام و احترام
من کتابی ندیده ام که مسیر تفرّد یونگی را با منازل سلوک در تصوّف مقایسه کرده باشد. در کتاب های #کوزه_ای_از_آب_بحر و #انسان_فلسفه_عرفان کوشیده ام با نگاه روان شناسانه (از نوع یونگی و وجودی) به نگرش و گرایش عرفانی بپردازم. در مقالهٔ #در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست هم از منظر #یونگی تجربهٔ #مولانا را تحلیل کرده ام. 

به زودی درسگفتارهایی تحت عنوان «روان شناسی تجربهٔ عرفانی» در تهران ارئه خواهم کرد. 

زمان و مکان آن در کانال اعلام خواهند شد.

تندرست باشید

T.me/drsargolzaei
#مقاله
#زندگی_حس_غریبی_است_که_یک_مرغ_مهاجر_دارد
قسمت اول

ﻣﺸﺎﻫﺪه ي زﻧﺪﮔﻲ ﺣﻴﻮاﻧﺎت ﻣﺎ را در ﺷـﮕﻔﺘﻲ و ﺣﻴـﺮت ﻓـﺮو ﻣـﻲ ﺑـﺮد. ﺣﻴﻮاﻧﺎت ﺑﺪون اﻳﻦ ﻛﻪ ﻛﺴﻲ ﺑﻪ آن ﻫﺎ ﺗﻐﺬﻳﻪ ي ﺻﺤﻴﺢ را آﻣـﻮزش داده ﺑﺎﺷﺪ ﻏﺬاي ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺧﻮد را ﺑﺮﻣﻲ ﮔﺰﻳﻨﻨﺪ، آنﻫﺎ ﺗﻐﺬﻳـﻪ ي ﺳـﺎﻟﻢ را «ﺑـﻮ ﻣﻲﻛﺸﻨﺪ»! ﻣﺮﻏﺎن ﻣﻬﺎﺟﺮ ﻫﻨﮕﺎم ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻓﺼﻞ، از ﻗﻠﻤﺮوي ﺳـﺎﺑﻖﺷـﺎن ﺑﻪ اﻗﻠﻴﻢ ﺟﺪﻳﺪي ﭘﺮ ﻣﻲﮔﺸﺎﻳﻨﺪ ﺑـﺪون اﻳـﻦ ﻛـﻪ «ﻧﻘـﺸﻪ ي راﻫﻨﻤـﺎ» و «ﻗﻄﺐﻧﻤﺎ» ﺑﻪ ﻫﻤﺮاه داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ! «ﺣﺲِ ﻏﺮﻳﺒﻲ» در ﻫﺰاران ﻛﻴﻠﻮﻣﺘﺮ ﭘﺮواز آنﻫﺎ را ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﻣﻲﻛﻨﺪ و ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﻲرﺳﺎﻧﺪ!
ﭼﻪ ﻧﺎم اﻳﻦ ﺣﺲ ﻏﺮﻳﺐ را «ﻫـﺪاﻳﺖ اﻟﻬـﻲ» بناﻣﻴﻢ، ﭼـﻪ «اراده ي ﻣﻌﻄﻮف ﺑﻪ ﺣﻴﺎت» و ﭼﻪ «اﻧﺘﺨﺎب ﻃﺒﻴﻌـﻲ»، در ﻫﺮﺻـﻮرت ﺣﻘﻴﻘـﺖ ﻳﻜﺴﺎﻧﻲ ﭘﺸﺖ اﻳﻦ ﻧﺎمﻫﺎ رخ ﻣﻲﻧﻤﺎﻳﺪ: «اﻳﻦ ﺣﺲ ﻏﺮﻳﺐ ﻗﺎﺑﻞ اﻋﺘﻤـﺎد اﺳﺖ».
ﺑﺮاﻳﻦ اﺳﺎس، ﻧﻈﺮﻳﻪ ﭘﺮدازانِ ﺑﺴﻴﺎري ﭼﻨﻴﻦ ﮔﻔﺘﻪاﻧﺪ ﻛﻪ اﮔﺮ اﻧﺴﺎن ﻫـﻢ ﺑﻪ ﻏﺮﻳﺰه اش ﺗﻜﻴـﻪ ﻛﻨـﺪ ﻫـمچون ﻣﺮﻏـﺎن ﻣﻬـﺎﺟﺮ، ﻣﻘـﺼﺪ ﺧـﻮد را ﺑــﻪ درﺳــﺘﻲ ﭘﻴــﺪا ﻣــﻲﻛﻨــﺪ. از ﻧﻈــﺮ آﻧــﺎن دﻟﻴــﻞِ ﮔــﻢ ﮔــﺸﺘﮕﻲ ﻫــﺎ و ﻧﺎﺑﺴﺎﻣﺎﻧﻲ ﻫﺎي زﻧﺪﮔﻲ ﺑﺸﺮي اﻳﻦ ﺑﻮده اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺸﺮ، ﻏﺮﻳﺰه ي ﺧﻮد را ﭘﺴﺖ و ﺣﻴﻮاﻧﻲ دانسته و ﺳﻌﻲ در ﺳـﺮﻛﻮب و ﻣﻬـﺎر آن ﻧﻤـﻮده اﺳـﺖ درواﻗﻊ، ﺑﺸﺮ ﻧﻘﺸﻪ ي راﻫﻨﻤﺎي ﺧﻮد را ﻣﺨﺪوش ﻛـﺮده و ﻗﻄـﺐﻧﻤـﺎي ﺧﻮد را ﺷﻜﺴﺘﻪ اﺳﺖ و آنﮔﺎه ﮔﻢ ﮔﺸﺘﻪ وﺣﻴﺮان شده:

از ﻫﺮﻃﺮف ﻛﻪ رﻓﺘﻢ ﺟﺰ وحشتم ﻧﻴﻔﺰود
زﻳﻨﻬﺎر از اﻳﻦ ﺑﻴﺎﺑﺎن وﻳﻦ راه ﺑﻲﻧﻬﺎﻳﺖ 

ﻣﻌﺘﻘﺪﻳﻦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﻈﺮﻳﻪ، اﺣﺴﺎﺳﺎت را ﭘﺎﻳـﻪ ي اﺧـﻼق ﻗـﺮار داده اﻧـﺪ و ﮔﻔﺘﻪ اﻧﺪ ﻛﻪ زﻧﺪﮔﻲ ﺑﺮ ﭘﺎﻳﻪ ي اﺣﺴﺎﺳﺎت، ﺳﺎﻟﻢ و اﺧﻼﻗﻲ است.

آﻳﺎ ﻣﻲﺗﻮان ﺑﻪ اﺣﺴﺎﺳﺎت اﻋﺘﻤﺎد ﻛﺮد؟

#مولانا در #مثنوی_معنوی ﺣﻜﺎﻳﺖ دﺑﺎﻏﻲ را ﻣﻲآورد ﻛﻪ ﮔـﺬارش ﺑﻪ «ﺑﺎزار ﻋﻄﺎران» اﻓﺘﺎد. ﮔﺮﭼﻪ اﻏﻠﺐ ﻣﺮدم از اﺳﺘﺸﻤﺎم ﻋﻄﺮ ﺑﺨـﻮر و ادوﻳﻪ ﺣﺎلِ ﺧﻮﺑﻲ ﭘﻴﺪا ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ، دﺑﺎغ ﻛـﻪ ﺑـﺎ ﺑـﻮي ﻓـﻀﻼت ﺣﻴﻮاﻧـﺎت ﺳﺮوﻛﺎر داﺷﺖ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﻪﻫﻢ ﺧﻮرد!

آن ﻳﻜﻲ اﻓﺘﺎد ﺑﻲﻫﻮش و ﺧﻤﻴﺪ
ﭼﻮن ﻛﻪ در ﺑﺎزارِ ﻋﻄﺎران رﺳﻴﺪ
ﺑﻮيِ ﻋﻄﺮش زد ز ﻋﻄﺎرانِ راد
ﺗﺎ ﺑﮕﺮدﻳﺪش ﺳﺮ و ﺑﺮ ﺟﺎ اﻓﺘﺎد
ﻫﻢﭼﻮ ﻣﺮدار اوﻓﺘﺎد او ﺑﻲﺧﺒﺮ
ﻧﻴﻢ روز اﻧﺪر ﻣﻴﺎنِ رﻫﮕﺬر

«ﻋﻄﺎران» ﺑﻪ دورش ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ و ﻫﺮﻳﻚ ﻃﺒﺎﺑﺘﻲ ﻣﻲ ﻛﺮد ﻛـﻪ اﻏﻠـﺐ اﻳﻦ ﻃﺒﺎﺑﺖﻫﺎ ﺷﺎﻣﻞ ﺗﺠﻮﻳﺰ ﭼﻴﺰي ﺧﻮﺷﺒﻮ ﺑﻮد، ﻏﺎﻓﻞ از اﻳﻦ ﻛﻪ ﻋـﺎدت اﻳﻦ ﻓﺮد ﺑﻪ ﺑﻮي ﺑﺪ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪه اﺳﺖ ﻛﻪ اﺣﺴﺎﺳﺎت و واﻛﻨﺶ ﻫـﺎي او ﻏﻴﺮﻋﺎدي ﺑﺎﺷﺪ:

ﺟﻤﻊ آﻣﺪ ﺧﻠﻖ ﺑﺮ وي آن زﻣﺎن
ﺟﻤﻠﮕﺎن ﻻحول ﮔﻮ، درﻣﺎن ﻛُﻨﺎن
آن ﻳﻜﻲ ﻛﻒ ﺑﺮ دلِ او ﻣﻲﺑﺮاﻧﺪ
وز ﮔُﻼب آن دﻳﮕﺮي ﺑﺮ وي ﻓﺸﺎﻧﺪ
او ﻧﻤﻲداﻧﺴﺖ ﻛﻪاﻧﺪر مرﺗَﻌﻪ
از ﮔُﻼب آﻣﺪ ورا آن واﻗﻌﻪ
آن ﻳﻜﻲ دﺳﺖاش ﻫﻤﻲ ﻣﺎﻟﻴﺪ و ﺳﺮ
آن دﮔﺮ ﮔﻪ ﮔﻞ ﻫﻤﻲ آورد ﺗَﺮ
آن ﺑﺨﻮرِ ﻋﻮد و ﺷﻜﺮ زد ﺑﻪ ﻫﻢ
و آن دﮔﺮ از ﭘﻮﺷﺶاش ﻣﻲﻛﺮد ﻛﻢ 

 ﺗﺎ اﻳﻦ ﻛﻪ ﺑﺮادر دﺑﺎغ از ﻣﺎﺟﺮا ﺑـﺎﺧﺒﺮ ﻣـﻲﺷـﻮد و از آنﺟـﺎ ﻛـﻪ ﻋـﺎدات ﺑﺮادرش را ﻣﻲداﻧﺪ راهﺣﻞِ دﻳﮕﺮي را ﺑﺮﻣﻲﮔﺰﻳﻨﺪ:

ﻳﻚ ﺑﺮادر داﺷﺖ آن دﺑﺎغِ زﻓﺖ
ﮔُﺮﺑُﺰ و داﻧﺎ ﺑﻴﺎﻣﺪ زود ﺗﻔﺖ
اﻧﺪﻛﻲ ﺳﺮﮔﻴﻦِ ﺳﮓ در آﺳﺘﻴﻦ
ﺧﻠﻖ را ﺑﺸﻜﺎﻓﺖ، آﻣﺪ ﺑﺎ حنین
ﮔﻔﺖ ﻣﻦ رﻧﺠﺶ ﻫﻤﻲ داﻧﻢ زﭼﻴﺴﺖ
ﭼﻮن سبب داﻧﻲ دوا ﻛﺮدنﺟﻠﻲﺳﺖ
ﮔﻔﺖ ﺑﺎ ﺧﻮد ﻫﺴﺖاش اﻧﺪر ﻣﻐﺰ و رگ
ﺗﻮي ﺑﺮ ﺗﻮ، ﺑﻮيِ آن ﺳﺮﮔﻴﻦِ ﺳﮓ
ﭼﻮن ﺟُﻌُﻞ ﮔﺸﺘﻪ ﺳﺖ از ﺳﺮﮔﻴﻦ ﻛﺸﻲ
از ﮔُﻼب آﻳﺪ جعل را بیهُشی
ﻫﻢ از آن ﺳﺮﮔﻴﻦِ ﺳﮓ داروي اوﺳﺖ
ﻛﻪ ﺑﺪان او را ﻫﻤﻲ ﻣﻌﺘﺎد و ﺧﻮﺳﺖ

«ﻣﻮﻻﻧﺎ» در اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ ﺷﻴﺮﻳﻦ، ﭘﻨﺪﻣﺎن ﻣﻲدﻫﺪ ﻛﻪ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻪ ﻣـﺬاقِ ﻣﺎ ﺧﻮش اﺳﺖ ﻟﺰوﻣﺎً ﭘﺎﻛﻴﺰه و ﻣﻄﻬـﺮ ﻧﻴـﺴﺖ و ﻫﺮﭼـﻪ ﺑـﻪ ﻣـﺬاقِ ﻣـﺎ ﻧﺎﺧﻮش اﺳﺖ ﻟﺰوﻣﺎً ﻣﻀﺮ و آﻟﻮده ﻧﻤﻲ ﺑﺎﺷﺪ.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#حافظ_مولانا_آرکه_تایپ_ها

خلاصهٔ سخنرانی #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک در همایش مهر مولانا-قسمت اول

مؤسسهٔ سروش مولانا – بیستم مهرماه 1396

به نقل از روزنامهٔ اعتماد 22 مهرماه 1396

مفهوم #آركی_تايپ Archetype# از دو بخش «آركي» يعني باستاني و «تايپ» يعني سنخ و گونه تشكيل شده است. اين مفهوم بيش و پيش از هر كس با نام #كارل_گوستاو_يونگ، روانپزشك سوييسي گره خورده است و مراد از آن اين است كه انسان‌ها در درون خودشان تمايلات ناخودآگاهي به سمت برخي جبرها دارند، يعني انسان‌ها گمان مي‌كنند بسياري از امور را انتخاب مي‌كنند، اما اين انتخاب‌ها در چارچوب‌هاي محدودي صورت مي‌گيرد. بنابراين مراد از نگاه آركي تايپي آن است كه گويي جبرهايي مثل ذوات در عالم وجود دارد كه انسان‌ها تنها مي‌توانند تركيب‌هايي از اين ذوات اصلي را داشته باشند و اين نگاه با نگاه اگزيستانسيال كه بر تقدم وجود بر ماهيت مبتني است، متفاوت است. يونگ از ١٩٣٤ تا ١٩٣٩ يعني آغاز جنگ جهاني دوم به مدت ٥ سال در سمينارهاي هفتگي كتاب #چنين_گفت_زرتشت #نيچه و خود نيچه را تحليل مي‌كرد و به اين بهانه روانشناسي تحليلي خود را معرفي كرد. تقريرات اين جلسات قريب به ١٥٠٠ صفحه است كه در زمان حياتش ٥٠٠ صفحه از آن انتخاب و منتشر شد و خوشبختانه اين كتاب با ترجمه دکتر سپيده حبيب توسط نشر قطره منتشر شده است. يونگ در اين كتاب به جزوه‌اي كوچك از نيچه با نام «بصيرت ديونيزوسي به جهان» (١٨٧٠) ارجاع مي‌دهد كه الان بخشي از كتاب زايش تراژدي نيچه است. نيچه در اين جزوه سراغ رب‌النوع‌هاي يونان باستان مي‌رود و مي‌گويد زندگي تعادلي ميان نگاه آپولوني و نگاه ديونيزوسي است. نگاه آپولوني زندگي را از بيرون به مثابه يك ابژه مي‌نگرد، مثل نگاه علمي به پديده‌هاي جهان در حالي كه نگاه ديونيزوسي متفاوت از آن درگير شدن با پديده‌ها و تجربه آنهاست، يعني مرز ميان انسان و آنچه مشاهده مي‌كند، برداشته مي‌شود و معاشقه با جهان صورت مي‌گيرد. نيچه در اين جزوه با ارجاع به #شوپنهاور مي‌گويد زندگي گويي بندبازي و تعادلي ميان نگاه آپولوني و نگاه ديونيزوسي است. نگاه آپولوني واقع‌نگري و مواجهه علمي با جهان را ممكن مي‌كند، اما نگاه ديونيزوسي تجربه و همدلي با جهان را امكان‌پذير مي‌سازد و ادراكي پديدارشناختي و دروني از جهان پديد مي‌آورد. در روان ‌درماني گاهي اين بندبازي و ايجاد تعادل ميان اين دو نگاه ضروري است.
نيچه معتقد است وقتي بيش از حد به جهان آپولوني و ابژكتيو بنگريم، به نيهيلسم دچار مي‌شويم، زيرا در مي‌يابيم كه جهاني آشوبناك و ناشناختني در برابر ما است كه نمي‌توانيم با آن ارتباط برقرار كنيم و احساس تنهايي و غربت و وانهادگي مي‌كنيم، مثل ني‌اي كه از نيستان جدا شده است. به نظر نيچه در چنين شرايط نيهيليستيك آپولوني، ديونيزوس به دو شكل به كمك انسان مي‌آيد؛ يا به شكل خلاقيت عارفانه يا به شكل خلاقيت هنرمندانه. يعني عارف يا هنرمند با اثر هنري معنايي را بر عالم بار مي‌كند و مي‌آفريند كه انسان‌هاي گرسنه سير مي‌شوند. نيچه البته تاكيد دارد كه پيش از آن بايد آپولون وجود داشته باشد، يعني اگر انسان قواعد و اصول زيبايي‌شناختي را نداند، بصيرت ديونيزوسي نمي‌تواند تبديل به محصول قابل استفاده شود، بنابراين، اين هر دو نگرش ضروري است كه بايد بندبازي ميان آنها صورت گيرد. از ديد نيچه انسان آوردگاه ميان آپولو و ديونيزوس است.  هراكليتوس متفكر بزرگ پيشاسقراطي ٥٠٠ سال ق. م. به اهميت اين دو آركي‌تايپ به عنوان پسران زئوس اشاره كرده بود. در يونان باستان البته اين دو را به عنوان خدايگان مي‌شناختند و معتقد بودند اين دو را بايد با هم پرستيد، اما امروز ما آنها را كشش‌هاي رواني (trend) مي‌ناميم. يونانيان زمان‌هاي مشخصي از سال (حدود ٣ ماه) را به عبادت ديونيزوس كه رب النوع شراب و سرمستي است مي‌پرداختند و باقي سال را به عبادت آپولون مي‌پرداختند. #حافظ نيز گويي از اين داستان يونان باستان خبر داشته كه مي‌گويد:

 نگويمت همه سال مي ‌پرستي كن
سه ماه مي‌ خور و نه ماه پارسا مي‌باش

 در تناظر و تبادل ميان ديونيزوس و آپولون، عرفان آركي‌تايپ ديونيزوسي دارد. البته اشاره خواهد شد كه انواع عرفان و آركي تايپ‌هاي عرفاني داريم و تفاوت حافظ و #مولانا از همين جا بر مي‌خيزد. همچنين لازم به ذكر است كه امپدوكلوس كه همزمان با هراكليتوس بود، اين دو آركي‌تايپ را به صورت دو كشش رواني يعني لوگوس (مشابه آپولون) و اروس (مشابه ديونيزوس) مي‌ديد.

@drsargolzaei
 
#حافظ_مولانا_آرکه_تایپ_ها

خلاصهٔ سخنرانی #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک در همایش مهر مولانا-قسمت دوم

#مولانا نيز كه از وصل كردن و فصل كردن سخن مي‌گويد، همين گونه بحث مي‌كند، زيرا وصل كردن مشابه اروس است و فصل كردن مشابه لوگوس يا جايي كه مي‌گويد:

زين خرد جاهل همي بايد شدن
دست در ديوانگي بايد زدن
آزمودم عقل دورانديش را
بعد از اين ديوانه سازم خويش را

اين جا خرد و عقل يعني آپولون و لوگوس در برابر ديوانگي يعني ديونيزوس و اروس قرار مي‌گيرند. يعني قلمرو عرفان، قلمرو «فَاخلَع نَعلَيك» و بيرون آوردن كفش عقل است و #عرفان در كل گرايشي ديونيوزوسي دارد، در حالي كه در #فلسفه به خصوص خردگراياني چون #دكارت و #اسپينوزا و #راسل گرايش آپولوني دارند، البته فيلسوفان رومانتيست عمدتا ديونيزوسي مي‌انديشند. اما مولانا سخناني گيج‌كننده دارد، يعني گاهي ديونيزوسي سخن مي‌گويد و زماني آپولوني وعظ مي‌كند. در اخلاق نيز نمي‌دانيم كه آيا روايتي رواقي‌گراي دارد يا اخلاقي كلبي مسلكانه. پاسخ به اين تقابل اين است كه از ديد مولانا انسان‌ها هم درجه نیستند و احساسات شان علیا و سُفلی  دارند، احساساتي كه از پايين (غرایز) مي‌آيد را انسان بايد كنترل كند، اما احساسات از بالا (الهام ها) را بايد رها كرد.

آنيما و آنيموس

#يونگ نيز مي‌گويد كلا گرايش‌هاي اين جهاني دو دسته‌اند: نرينه روان يا آنيموسي و مادينه روان يا آنيمايي. او اين گرايش‌ها را از فلسفه چيني اخذ مي‌كند كه در آن يان و يين با هم در تعامل هستند. از ديد چيني‌ها نرينه رواني با صلابت، خشونت، قاطعيت، جاه طلبي، نقد كردن و نگاه ابژكتيو ارتباط دارد، در حالي كه مادينه رواني با صبر، سكوت، حلم، قناعت، انعطاف و نرمي ارتباط دارد. بنابراين نويونگي‌ها آركي تايپ‌ها را به آنيموسي (masculine) و آنيمايي (feminine) تقسيم مي‌كنند. بر مبناي سخنانی که هراكليتوس و سوفوكلوس و هسيود و مهم‌تر از همه هومر در #ايلياد و #اوديسه درباره يونان باستان و خدايان كوه المپ گفته‌اند، جين #شينودا_بولن روان‌پزشك نويونگي امريكايي آركي‌تايپ‌ها را به زندگي روزمره ما مي‌آورد و معتقد است كه مي‌توان سنخ رواني انسان‌ها را بر مبناي اين رب النوع‌ها طبقه‌بندي كرد، مثل آدم‌هاي اهل علم و دانش (آپولوني) و انسان‌هاي عاشق پيشه (ديونيزوسي) و انسان‌هايي كه اهل اراده معطوف به قدرت هستند (زئوس تايپ) و غیره.

سه آركي‌تايپ عرفاني

از اين ديدگاه ما سه آركي‌تايپ عرفاني داريم، نخست ديونيزوس دل از دست داده‌اي كه به جهان به مثابه معشوق مي‌نگرد و مي‌گويد

وفا كنيم و ملامت كنيم و خوش باشيم
كه در طريقت ما كافريست رنجيدن

دوم نگاهي كه در شرق دور رايج است و گويا بودا آن را داشت و آن نوع هستيايي است. هستيا از ايزدبانوان يونان باستان بود كه رب النوع آتش مطبخ و معبد بود. هستيا هميشه ساكت و در حضور كامل بود.او سكوت فروتنانه‌اي در برابر همه‌چيز داشت. او نهايت سكوت، صبر، حضور، قناعت و درون‌گرايي بود. سوم سنخ آئین های عرفاني آئین های هرمسي است كه ويژگي هرمس اين بود كه از مرزها عبور مي‌كرد، قصه گو و طناز بود و هميشه در جهان مي‌چرخيد و مكتشف بود. بر اين اساس سه آيين عرفاني داريم: نوعي هستيايي كه ساكت و صبور است و اگر از ايشان درباره عرفان بپرسي سكوت مي‌كنند و از تنها حضورشان پاسخ سوال را مي‌توان دريافت نه از کلام شان، نوع ديونيزوسي كه با شور و شيدايي و بي‌تابي خود را نشان مي‌دهد كه تركيبي از غم و شادي و دوري و نزديك است و بايد سراغ شان رفت تا از عرفان بگويند و نوع هرمسي كه طناز و رند و برون گرا و قصه گو است و خودش بیرون می آید و همه جا راجع به عرفان سخن مي‌گويند. با نگرش آنيمايي و آنيموسي، هستيا و ديونيزوس آنيمايي هستند زيرا بر پذيرش و تسليم تاكيد دارند در حالي كه هرمس‌ها آنيموسي هستند، زيرا برون‌ آيي  مي‌كنند و شبكه  تشكيل مي‌دهند.
مولانا شبكه تشكيل مي‌دهد و اطرافش آدميان فراوانی هستند، بنابراين مولانا بعد از يك دوران ديونيزوسي كه دوران غزليات است، به دوران هرمسي مي‌رسد. هرمس‌ها قصه‌گو هستند و پيام‌هایشان را در قصه مي‌پيچانند و بيان مي‌كنند و بنابراين طناز و رند هستند. #حافظ علاقه دارد كه بگويد رند است و مدام نيز اين را مي‌گويد، اما واقعا رند نيست. در حالي كه مولانا بدون آنكه بگويد رند هستم، رندانه در مثنوي پيامش را بيان مي‌كند. در آيين‌هاي عرفاني ذن‌بوديسم يك آيين هستيايي است، اما آيين‌هايي كه موسيقي و خلسه و شعر دارند، ديونيزوسي يا ارفئوسي هستند . آيين‌هاي هرمسي نيز پر از هزارتو و شعبده‌بازي هستند و در آنها انسان همواره در حال ماجراجويي است، ماجراجويي‌هايي كه در آنها معنايي كشف مي‌شود، مثل آيين‌هاي كيمياگري در قرون وسطي و كابالا. مولاناي مثنوي، مولاناي هرمس است و مولاناي غزليات، مولاناي ديونيزوس، اما از حافظ هر چه مي‌بينيم، ديونيزوس است.

@drsargolzaei
#مقاله
#لیک_سوراخ_دعا_گم_کرده_ای!
قسمت اول

#مولانا در دفتر چهارم #مثنوی حکایتی آورده است تحت عنوان «سرٌ خواندن اورادِ وضو» مولانا در این حکایت ابتدا راجع به دعاهای وضو سخن می گوید:

چون که استنشاق بینی می کنی
بوی جنت خواه از رب غنی

یعنی هنگام شستن بینی در وضو (استنشاق) باید بگویی: «اللهم ارحنی رایحة الجنة: (خداوندا رایحه بهشت را بر من بوزان)»

چون که استنجا کنی ورد سُخُن
این بُوَد که از زیانم پاک کن

یعنی هنگام شستن نجاست (استنجا) باید بگویی:
«اللهم اجعلنی من التوابین و اجعلنی من المتطهرین: خداواندا مرا از توبه کنندگان و پاک شوندگان قرار ده»)
آنگاه مولانا حکایت مردی را آورده است که طوطی وار ادعیه وضو را حفظ کرده بود ولی جایگاه درست آنها را نمی‌دانست. لذا زمانی که در حال اجابت مزاج بود و مقعدش را می‌شست دعای استنشاق را می‌خواند: دانایی که از آنجا عبور می‌کرد و صدایش را شنید به او اعتراض کرد:

گفت شخصی، خوب ورد‌ آورده‌ای
لیک سوراخ دعا گُم کرده‌ای
این دعا که وردِ بینی بود چون
ورد مقعد کرده‌ای تو ای حرون؟
رایحه‌ی جنت ز بینی بافت حرٌ
رایحه بینی کی آید از دُبُر؟

آنگاه مولانا آموزه‌ی خود را گسترش می‌دهد:

ای تواضع برده پیش ابلهان
وی تکبر برده تو پیش شهان
آن تکبر بر خسان خوبست و چُست
هین مرو معکوس، عکسش بند توست

از نظر مولانا، همان گونه که هر دعایی شایسته عضوی از بدن است و آن را جابجا خواندن ناشایست است، هر رفتاری نیز جایگاهی دارد. در جایی باید تکبر ورزید و در جای دیگر باید متواضع بود. گردن افراشتن در حضور پادشاهان فضیلت و معرفت و فروتنی کردند در مقابل افراد فرومایه اشتباهی است که موجب گرفتاری ما می‌گردد. 
اگر به دستورات اخلاقی و نصایح بزرگان نگاه کنیم اغلب متوجه می‌شویم که دستوراتی متضاد را در پیش روی داریم. 
از یک سو از قول #مسیح برایمان نقل شده است که : «اگر کسی سیلی به گونه‌تان زد آن گونه‌تان را نیز پیش بیاورید و اگر کسی عبایتان را دزدید قبایتان را نیز به او ببخشید.»
از سویی دیگر در #تورات آمده است که "چشم در برابر چشم، دندان در برابر دندان". و نیز گفته اند که پیامبر اسلام در پاسخ کسی که هر روز خاکستر و زباله بر سرا ایشان می‌ریخت به هنگام بیماری به عیادت او رفت و از سویی دیگر به تلافی اشعار توهین آمیز ابولهب سوره‌ای می‌آید که ابولهب و همسرش را طعن و لعن می کند! 
مولانا در ادامه حکایت «سر اوراد وضو» به این می‌پردازد که گرچه در قرآن آمده است که «وامرهم شوری بینهم»
و دستور به مشورت و هم فکری داده شده اما در برخی از تصمیمات زندگی باید بر پای عزم خود ایستاد و از  کسی نظر نپرسید:

نیست وقت مشورت، هین راه کُن
چون علی، تو آه اندر چاه کُن
مَحرمِ آن راه کمیاب است بس
شب رو و پنهان روی کُن چون عَسَس

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#لیک_سوراخ_دعا_گم_کرده_ای!
قسمت دوم

در ادامه، #مولانا قصه ماهی‌ای رامی‌آورد که در آبگیری زندگی می‌کند که در آن نزدیکی سر و کله صیادان پیدا شده، ماهی در تعارض است که به مصداق «حب الوطن من الایمان» در آبگیری که وطن اوست بماند و خطر را به جان بخرد یا جلای وطن کند و به دریا شتابد. مولانا به این چنین پاسخ می‌دهد.
 
همچنین حب الوطن آمد درست
تو وطن بشناس ای خواجه نخست
سوی دریا عزم کن زین آبگیر
بحر جو و ترک این گرداب گیر

در جایی مولانا تحذیرمان می دهد که آرام نگیریم و در خواب نرویم. 

همچو آهو کز پی او سگ بود
می‌دود تا در تنش یک رگ بود
خواب خرگوش و سگ اندر پی خطاست
خواب خود، در چشم ترسنده کجاست؟

در جای دیگر ما را به "کاهلی" فرا می‌خواند و توضیح می دهد که عارفان کسانی هستند که بدون کشت و کار، محصول درو می‌کنند! 

عارفان از دو جهان کاهل‌ترند
زانکه بی شدیار خرمن می‌برند
کاهلی را کرده‌ان ایشان سند
کار ایشان را چو یزدان می‌کند

همان طور که #لسان_الغیب، #حافظ نیز همین معنا را به زبانی دیگر می‌گوید:

چون حُسن عاقبت نه به رندی و زاهدی است
آن به که کار خود به عنایت رها کنند.
 
 و یا: 

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

اینجاست که ما در می‌مانیم که چه وقت باید بخشش کرد و چه وقت باید تلافی کرد، چه وقت باید همفکری کرد و چه وقت باید در تنهایی تصمیم گرفت. چه وقت باید رفت و چه وقت باید ماند، چه وقت باید شتافت و چه وقت باید نشست. 
با این همه دستور اخلاقی و وعظ و خطابه در انتها، در وقت تصمیم گیری، ما تنها می‌مانیم چرا که تشخیص سوراخ دعا با ماست. 
پیدا کردن راه درست مثل سوار شدن بر قطار ساده نیست. 
نمی‌توانیم یک بار برای همیشه قطاری را که به مقصد بهشت می‌رود بیابیم و بر آن سوار شویم و آسوده خاطر باشیم که روزی در مقصد پیاده می‌شویم. سفر زندگی مثل تنها به بادیه رفتن است. هر روز و هر ساعت باید به جستجوی جهت درست باشیم. گاهی از طریق پایش حرکت خورشید، گاهی از طریق تمسک به ستاره‌ها و گاهی با پرسش از سایر مسافران و گاهی با خطا رفتن و بازگشتن. 
سفر زندگی سفری است پر از بیم و امید، پر از حیرت و وحشت و پر از دشواری و سنگلاخ:

در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
 
اردیبهشت 1389

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ

*پرسش:

با سلام و احترام خدمت دکتر سرگلزایی عزیز
توی کانالتون پستی راجع به تحلیل ارکه تایپی مراحل سلوک مولوی در مقایسه با مراحل سلوک نیچه بود. گفته بودید که مولوی با گذر از مرحله اپولونی (فقه) و سپس ورود به مرحله دیونیزوسی (دیوان شمس)، و نهایتا ترکیب این دو و با رسیدن به مرحله ی هرمسی (مثنوی معنوی) عارف شد. اما نیچه با گذر از مرحله ی اپولونی (علم گرایی) و سپس رسیدن به مرحله ی دیونیزوسی (وجودگرایی)، تبدیل به فیلسوفی شاعر مسلک شد اما چون نتونست این دو بعد رو با هم پیوند بده (طبق نظریه خودش در زایش تراژدی)، به گفته شما دچار فروپاشی روانی شد. حالا سوالاتی که دارم اینه که اولا چی باعث شد مولوی مثل نیچه دچار فروپاشی روانی نشه؟ 

ثانیا آیا پیمودن همچین راهی برای تمامی انسان ها جهت رشد لازمه؟ آیا نهایتا همه باید هرمسی بشیم؟

 (آپولونی-->دیونیزوسی-->هرمسی) 

ثالثا نمای کلی این نظریه چیه؟ ینی بقیه ارکه تایپ ها چه نقشی تو رشد روانی ما بازی می کنن؟ مثلا چرا زئوس یا هفائستوس یا پوزیدون توی این تحلیل ها نبودند؟

با تشکر


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

با سلام و احترام
اوّل- تفاوت #مولانا با #نیچه این بود که مولانا دارای آرکه تایپ هِرمِس بود در حالی که نیچه این #آرکه_تایپ را نداشت. آرکه تایپ هرمس بین آرکه تایپ های آپولو و دیونیزوس میانجی گری می کند و نقطهٔ تعادل بین این دو را می یابد.

دوّم- نیچه فقط راجع به این دو آرکه تایپ (آپولو-دیونیزوس) صحبت کرده (کتاب #زایش_تراژدی- فصل بصیرت دیونیزوسی- نشر نی) زیرا هدف نیچه تشریح آرکه تایپ ها نبوده بلکه نیچه در این کتاب به تاریخ هنر و تحلیل فلسفی هنر می پردازد؛ ولی #یونگ در کتاب های #راز_پیوند، #آیون و #روانشناسی_و_کیمیاگری (همه با ترجمهٔ پروین فرامرزی- انتشارات بهنشر) به آرکه تایپ های بیشتری اشاره کرده است و رابرت جانسون و #شینودا_بولن هم این آرکه تایپ ها را گسترش داده اند. 

سوّم-  چون بحث ما راجع به تجربهٔ عارفانه بود به آرکه تایپ های آپولو- دیونیزوس- هرمس پرداخته ام که البته در بحث کامل تر آرکه تایپ هِستیا را نیز وارد بحث کرده ام؛ اگر به جای سیر و سلوک درونی بخواهیم راجع به کسب و کار تحلیل روان شناختی ارائه دهیم آن وقت آرکه تایپ های زئوس- آتنا- هرمس و هفائیستوس محور بحث قرار خواهند گرفت، و اگر به تحلیل استبداد و خودکامگی در سیاست بپردازیم آرکه تایپ های زئوس- پوزیدون- آتنا- آرس- هرمس مورد بحث قرار خواهند گرفت و بالاخره در تحلیل روابط زن و مرد به آرکه تایپ های آفرودیت- پرسفون- هراـ هرمس- زئوس- هفائیستوس و دیونیزوس می پردازیم.

پیروز باشید

T.me/drsargolzaei
#مقاله
#اگزیستانسیالیسم

گرچه واژه ی «اگزیستانسیالیسم» ریشه در اروپای قرن بیستم دارد ولی نباید تفکر اگزیستانسیالیسم را محصول مدرنیته ی غربی دانست زیرا مبنای این نوع تفکر قرن ها قبل از آن توسط اندیشه ورزانی از گوشه کنار جهان مطرح شده است.
برای مثال آنچه #بودا چند قرن پیش از میلاد مطرح کرده هیچ تفاوت اساسی با اگزیستانسیالیسم قرن بیستم ندارد.
برای فهم کامل اگزیستانسیالیسم می توانید به آثار #ژان_پل_سارتر (فیلسوف، روان شناس ، نمایشنامه نویس و رمان نویس فرانسوی) رجوع کنید، با این حال سعی می کنم در این یادداشت کوتاه تصویری از تفکر اگزیستانسیالیست را ترسیم کنم. اساس اگزیستانسیالیسم بر «قبول وضعیت بشری» استوار است. بشر در جهانی زندگی می کند ناشناخته، متغیر و ناایمن. همه ی دانسته های ما تصویری فرضی اند که محدودیت حواس و هوش ما آنها را محدود می کند. به قول #مولانا (که گاهی اگزیستانسیالیست است و گاهی مذهبی!):

پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زان سبب عالم کبودت می نمود

همانطورکه #امانوئل_کانت در #نقد_عقل_محض گفته است، انسان امکان فهم جهان را مستقل از محدودیت حواس و حالات هیجانی و پیش زمینه های تربیتی اش ندارد. در واقع «تجربه ی ما مصبوغ و مسبوق به حالات هیجانی ما و انتظارات و باورهای ماست.»
به گفته ی #خیام: «هر کس سخنی از سر سودا گفته ست ...»
آن که طبعی عصبی و تحریک پذیر دارد، جهان را سرشار از خطر و تهدید می بیند و آن که طبعی عاشق پیشه دارد، زندگی را انباشته از ماجراهای عاشقانه می یابد. تمثیل «فیل در تاریکی» مولانا، بهترین استعاره برای بیان نسبی بودن دانش بشری است.
از سوی دیگر، بشر همواره با «عدم قطعیت» سر و کار دارد. جهان سرشار از پیش بینی نشده هاست. «مرگ» نمونه ی کاملی از ابهام و رازآمیز بودن زندگی است. هر فرضیه ای درباره ی «پس از مرگ» برای همیشه در همان حد فرضیه بودن درجا خواهد زد. نتیجه این که تفکر اگزیستانسیال، انسانی را تربیت می کند که نادانی بشری خود را می پذیرد و در وضعیت «فروتنی» شناختی می ماند. چنین انسانی توانایی «تعامل، تامل و تحمل» را در روابط بین فردی اش همواره حفظ می کند یا به تعبیر پارسی:

آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند

علاوه بر این، تفکر اگزیستانسیال این توانایی را از انسان می طلبد که به جای «فرض ایمن بودن»، متانت تحمل جهان غیر قطعی را داشته باشد. از آن طرف، تفکر مذهبی برپایه ی «می دانم مطلق» شکل گرفته است. مذهبی ها برای جهان «از ازل تا ابد» قصه هایی قطعی دارند. کسی که در چنین «می دانم مطلق» دست و پا می زند کجا می تواند فروتنی لازم برای «تعامل ، تأمل و تحمل» را داشته باشد؟! اینجاست که اساسا تفکر مذهبی جایی برای «گفتگوی تمدن ها» باز نمی گذارد و چاره ای جز «برخورد تمدن ها» ندارد. تفکر مذهبی، «پاسخ مدار» است، برخلاف تفکر اگزیستانسیالیست که «پرسش مدار» است.
این بیت پارسی نیز بیان شیرینی است از تفکر مذهبی:

آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند

از آنجا که احساس ایمنی فرد مذهبی بر پایه ی گزاره های آزمون نشدنی درباره ی جهان هستی استوار است، هرگونه نقد و چالش این گزاره ها، فرد مذهبی را مضطرب و عصبانی می کند بنابراین برای او گزاره هایش ارزش حیاتی می یابند تا حدی که حاضر است به جای چالش و گفتگو بر سر این گزاره ها دست به خشونت برد چرا که جهان بدون آن گزاره ها برای چنین فردی غیرقابل تحمل است. این روزها، نظریه پردازانی در ایران در پی این هستند که تفکر اگزیستانسیال را زاییده ی مدرنیته ی غربی بنامند و صاحبان چنین تفکری را غربزده تلقی کنند! این شبه متفکران، چگونه می توانند «حکیم عمر خیام» را که صدها سال پیش از جریان مدرنیته در غرب، مصداق روشن تفکر اگزیستانسیالیست بود غربزده معرفی کنند؟! همین یک بیت از خیام، چکیده ای است از تمام اگزیستانسیالیسم:

از جمله ی رفتگان این راه دراز
باز آمده ای کو که به ما گوید «راز»؟! 

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#آزمون_استخدامی_برای_پیرطریقت!

کارل گوستاو #یونگ، روانپزشک سوئیسی، در کتاب "سمینار یونگ درباره زرتشت نیچه" با زبان طنز می گوید: 
"اگر یک روز با کسی برخورد کردید که تصور کردید یک پیر طریقت یا مرشد معنوی است از او بخواهید پرواز کند یا روی آب راه برود!" یونگ می خواهد بگوید تصور خیالی که ما از یک راهنمای معنوی داریم گاهی اوقات آسیب های جدی به ما وارد می کند. ما بر اساس قصه ها، کارتون ها، شعرها و فیلم ها در انتظار ملاقات با کسی هستیم که بتوانیم سر بر آستان او بگذاریم و بخوانیم:

بر آستان جانان گر سر توان نهادن
فریاد سربلندی بر آسمان توان زد

تصور می کنیم روزی کسی با محاسن سفید از راه خواهد رسید و به تمام سوالات ما پاسخ های وحیانی و شهودی و ماورایی خواهد داد و ما خود را به تمامی به او خواهیم سپرد که:

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها

و فریاد سر خواهیم داد که: "شمس من و خدای من!"

یونگ برای این که ما را از غرق شدن در این افسانه ها نجات دهد به ما یادآوری می کند که پیر طریقت و شیخ مراد در این افسانه ها به آسمان می پرید، طی الارض می کرد و بر آب قدم می زد، اگر می خواهید "مطیع اوامر" کسی باشید ببینید چه چیزی از افسانه ها در وجود او می یابید.
خطر غرق شدن در افسانه هایی شبیه #شمس و #مولانا کم نیست. برخی با "رهبران سیاسی" چنان تعامل می کنند که گویا در مقابل یک مرشد خطاناپذیر افسانه ای قرار دارند!
رهبران سیاسی بر اساس یک قرارداد اجتماعی دارای اختیارات ویژه شده اند نه بر مبنای ارائه معجزه و کرامت!
گروهی از کاردینال ها پس از فوت پاپ دور هم جمع می شوند و با بحث و گفتگو و شورا و رای گیری از بین خودشان پاپ جدید انتخاب می کنند. آن وقت ببینید چه قدر مسخره و مضحک است که همین "ریش سفید های واتیکان" در سال ۱۸۶۹ میلادی تصویب کرده اند که چون "روح القدس" در هنگام انتخاب پاپ , ریش سفید ها را هدایت می کند پس پاپ انتخاب شده در انجام وظایفش "خطاناپذیر" است!
گاهی این خطا در رابطه درمانی هم ایجاد می شود. کم پیش نمی آید که درمانجو و درمانگر گرفتار قصه "شمس و مولانا" هستند!
درمانگر از جایگاه حرفه ای به جایگاه اسطوره ای می لغزد و درمانجو را هم با خودش به دره می اندازد.
قصه شمس و مولانا در دنیای امروزی هم کم بازتولید نمی شود. در داستان های "کیمیاگر" ، "بریدا" , "ساحره ی پورتوبلو" و برخی دیگر از آثار #پائولوکوئیلو یک استاد عجیب و غریب ظاهر می شود و معجزات و کراماتی از خود نشان می دهد و مسیر رشد معنوی یک سالک را به شکلی "جهشی" تغییر می دهد.
در فیلم های سینمایی زیادی یک پیرمرد فرتوت (که اغلب هم چینی است!) از راه می رسد و اکسیر اعظم را در اختیار جوانی به بن بست رسیده می گذارد و او ناگهان تبدیل به یک قهرمان می شود!
باید به خاطر داشته باشیم که اغلب قصه ها، روایت جهان (آن گونه که هست) نیستند، هر چه هم جذاب و دلنشین باشند، قصه ها بازسازی جهان به شکلی که دوست داریم باشد هستند.
این جهان خیالی می تواند الهام بخش و آموزنده باشد ولی اشتباه گرفتن آن با جهان فیزیکی ممکن است سقوط های دردناک یا حتی مرگباری را برای یک فرد یا یک ملت به همراه داشته باشد.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei

وب سایت:
http://drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#آزمون_استخدامی_برای_پیرطریقت!

کارل گوستاو #یونگ، روانپزشک سوئیسی، در کتاب "سمینار یونگ درباره زرتشت نیچه" با زبان طنز می گوید: 
"اگر یک روز با کسی برخورد کردید که تصور کردید یک پیر طریقت یا مرشد معنوی است از او بخواهید پرواز کند یا روی آب راه برود!" یونگ می خواهد بگوید تصور خیالی که ما از یک راهنمای معنوی داریم گاهی اوقات آسیب های جدی به ما وارد می کند. ما بر اساس قصه ها، کارتون ها، شعرها و فیلم ها در انتظار ملاقات با کسی هستیم که بتوانیم سر بر آستان او بگذاریم و بخوانیم:

بر آستان جانان گر سر توان نهادن
فریاد سربلندی بر آسمان توان زد

تصور می کنیم روزی کسی با محاسن سفید از راه خواهد رسید و به تمام سوالات ما پاسخ های وحیانی و شهودی و ماورایی خواهد داد و ما خود را به تمامی به او خواهیم سپرد که:

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها

و فریاد سر خواهیم داد که: "شمس من و خدای من!"

یونگ برای این که ما را از غرق شدن در این افسانه ها نجات دهد به ما یادآوری می کند که پیر طریقت و شیخ مراد در این افسانه ها به آسمان می پرید، طی الارض می کرد و بر آب قدم می زد، اگر می خواهید "مطیع اوامر" کسی باشید ببینید چه چیزی از افسانه ها در وجود او می یابید.
خطر غرق شدن در افسانه هایی شبیه #شمس و #مولانا کم نیست. برخی با "رهبران سیاسی" چنان تعامل می کنند که گویا در مقابل یک مرشد خطاناپذیر افسانه ای قرار دارند!
رهبران سیاسی بر اساس یک قرارداد اجتماعی دارای اختیارات ویژه شده اند نه بر مبنای ارائه معجزه و کرامت!
گروهی از کاردینال ها پس از فوت پاپ دور هم جمع می شوند و با بحث و گفتگو و شورا و رای گیری از بین خودشان پاپ جدید انتخاب می کنند. آن وقت ببینید چه قدر مسخره و مضحک است که همین "ریش سفید های واتیکان" در سال ۱۸۶۹ میلادی تصویب کرده اند که چون "روح القدس" در هنگام انتخاب پاپ , ریش سفید ها را هدایت می کند پس پاپ انتخاب شده در انجام وظایفش "خطاناپذیر" است!
گاهی این خطا در رابطه درمانی هم ایجاد می شود. کم پیش نمی آید که درمانجو و درمانگر گرفتار قصه "شمس و مولانا" هستند!
درمانگر از جایگاه حرفه ای به جایگاه اسطوره ای می لغزد و درمانجو را هم با خودش به دره می اندازد.
قصه شمس و مولانا در دنیای امروزی هم کم بازتولید نمی شود. در داستان های "کیمیاگر" ، "بریدا" , "ساحره ی پورتوبلو" و برخی دیگر از آثار #پائولوکوئیلو یک استاد عجیب و غریب ظاهر می شود و معجزات و کراماتی از خود نشان می دهد و مسیر رشد معنوی یک سالک را به شکلی "جهشی" تغییر می دهد.
در فیلم های سینمایی زیادی یک پیرمرد فرتوت (که اغلب هم چینی است!) از راه می رسد و اکسیر اعظم را در اختیار جوانی به بن بست رسیده می گذارد و او ناگهان تبدیل به یک قهرمان می شود!
باید به خاطر داشته باشیم که اغلب قصه ها، روایت جهان (آن گونه که هست) نیستند، هر چه هم جذاب و دلنشین باشند، قصه ها بازسازی جهان به شکلی که دوست داریم باشد هستند.
این جهان خیالی می تواند الهام بخش و آموزنده باشد ولی اشتباه گرفتن آن با جهان فیزیکی ممکن است سقوط های دردناک یا حتی مرگباری را برای یک فرد یا یک ملت به همراه داشته باشد.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei

وب سایت:
http://drsargolzaei.com
فایل صوتی لایو اینستاگرام در کانال پادکست دکتر سرگلزایی قرار گرفت:
موضوع:«امروز با
مولانا»
به مناسبت شب عرس
مولانا
تاريخ: ۲۵ آذرماه ۱۴۰۲، ۱۶ دسامبر ۲۰۲۳

دکتر محمدرضا سرگلزایی، نویسنده‌ی کتاب «کوزه‌ای از آب بحر»،
ساسان حبیب‌وند، نویسنده‌ی کتاب «از نگاه مولوی»

لینک فایل صوتی:
https://t.me/drsargolzaeipodcast/1088

📌 تهیه کتاب «کوزه‌ای از آب بحر»:
نشر بهار سبز
۰۲۱- ۲۲۶۲۲۹۰۱

📌 تهیه کتاب «از نگاه مولوی»:
نشر طرح‌واره:
۰۲۵ ۳۷۷۳۷۷ ۸۸
واتس‌اپ نشر:
۰۹۱۲۶۵۱۶۹۳۲


#فایلـصوتی
#مولانا

@drsargolzaei
@drsargolzaeipodcast
@sasanhabibvand