یکشنبه، 17 اردی بهشت، در نشست دوم از سلسله کارگاه های #آگاهی_برتر کلینیک نیک آرام میزبان جناب آقای #دکترمحمدرضاسرگلزایی بود.
بخش هایی از سخنرانی ایشان را در نشست #گوهر_خود_را_هویداکن با هم می خوانیم:
" گوهر خود را هویدا کن ،کمال این است و بس
خویش را در خویش پیدا کن ،کمال این است و بس...
گوهر در ادبیات چه مفهومی دارد؟ راه رمزگشایی این سوال این است که بیابیم متضاد این کلمه چه چیزی ست. در #مثنوی مولوی، در داستان موسی و شبان آمده است:
زآن که دل جوهر بود گفتن عرض
پس طفیل آمد عرض جوهر غرض
جوهر (گوهر) در برابر عرض آمده است. از دیدگاه #مولوی، ما انسان ها بخشی داریم که آن اصل و گوهر ماست و بخشی هم داریم که بر ما عارض می شود. مانند زبان هندی و روسی و فارسی که هریک از ما از الفاظ متفاوتی استفاده می کنیم که پشت همه ی آن ها یک فهم مشترک است: زبان دل، فهم دلی و قلبی. فهم دلی همان فهم پدیدارشناسانه است.ما با جوهر قطع ارتباط شده ایم و هدف غایی این است که دوباره به آن متصل شویم."
در ادامه ایشان به شرح و نقد گوهر از دیدگاه فلاسفه و روان شناسان انسان گرا پرداختند و مکاتب گریزگرایی(Skepticism)،
خردگرایی(Rationalism)، تفکرات سوفیستان و در مقابل آن سقراط، مکتب فکری افلاطون، مکتب دکارت و اصالت تجربه (Empiricism) را شرح دادند:
" گریزگرایی بر دو اصل شک کردن بر همه چیز و حراست از شک خویش باور دارد و قائل بر نسبی گرایی است. عده ای دیگر بر این باورند که پس از این دو اصل، اطلاعات به دو دسته ی اکاذیب و..یا درست و بر حق تقسیم می شوند. اینان قائل به حکمت و اصالت خرد هستند: آگاهی ناب و خالص. سقراط نماینده ی آن هاست. در مقابل سوفیست ها قرار دارند که به خود لقب صاحب خرد داده و متصور بودند خالق خرد هستند نه کاشف آن و خرد چیزی ست که روی آن اجماع نظر شود!"
"در روش سقراط (essentialism) ابتدا شک می کنیم، سپس آنقدر جست و جو می کنیم تا به ذات و جوهر برسیم. شواهد را به چالش میکشیم تا به شواهدی برسیم که به چالش کشیدنی نیست و به آن ایمان بیآوریم.او به تفکر نقاد، آزاد اندیشی و آزادی بیان معتقد بود و این را راه حرکت به سمت خرد جمعی و حقیقت می دانست."
" افلاطون گفت: هر آنچه در زمین همگان بر روی آن اجماع نظر کنند، عرض است. جوهر و حقیقت در جهانی دیگرست؛ جهانی که آن را جهان ایده یا عالم مُثُل نامید و معتقد بود صداقت و زیبایی خالص آنجاست و ما لمحه هایی از آن ها را در این جهان می بینیم. برخی انسان ها متفاوت هستند و توانایی دیدن اعماق آن جهان را در درجات مختلف دارند."
در ادامه به توضیح مثال غار افلاطون، داستان فیل در اتاق تاریک و قرابت دیدگاه مولوی با افلاطون درباره ی جوهر و خرد پرداختند و پس از آن دو نمونه مکتب فلسفی رنسانس را شرح دادند:
"رنه دکارت می گوید ما انسان ها می توانیم شهود یا عقل فراحسی داشته باشیم. آرا و عقایدی را می توانیم درک کنیم که با حواس پنجگانه نمی توان درک کرد. در مقابل فیلسوفان اصالت تجربه قرار دارند: جیم میل و جان استوارت میل معتقدند باید به تحلیل پدیده های ذهن انسان پرداخت و هر زمان ما چیزهایی را تجربه می کنیم که در حواس ما نمی گنجد یعنی مغز ما دچار مشکلات شیمیایی شده است. آن ها قائل به هیچ خرد ذاتی یا ادراک فراحسی نبودند و دانش را نتیجه ی حس، تجربه و ابزارها ارتقاء دهنده ی حواس، منطق صوری و اجماع نظر می دانستند."
پس از آن به تشریح دیدگاه پیشگامان روان شناسی انسان گرا پرداختند:
" #یونگ معتقد است همه ی ما یک آگاهی کهن، پیشین و پیش تولدی داریم. ما میراث دار خرد نسل های قبل از خود هستیم. در ناخودآگاه ما دریچه ای به خرد جمعی وجود دارد. باید لایه ها را از خویش برداریم تا به گوهر برسیم. با عبور از پرسونا، به shadow و پس از آن آنیما و آنیموس و سپس در آخر به Self می رسیم و در اینجا این توان ego ماست که ما را در مسیر بصیرت و بینش یا تهاجم و فروپاشی قرار خواهد داد. "
" کارن هورنای سه 'من' را مطرح می کند: چیزی که اکنون هستیم the actual self، من حقیقی the real self و در آخر من ایده آل the idealized self.
چیزی که مانع رسیدن به من حقیقی، رسالت وجودی و معنوی ما می شود سیستم تفاخر (pride) در جامعه است. برای رسیدن به من حقیقی باید یک مسیر رشدی برنامه ریزی شده را به همراه یک استاد دارای دانش، تجربه و خرد، طی کنیم تا به نقطه ی شناسایی من حقیقی خود برسیم و به سمت آن حرکت کنیم. "
" مازلو از خودشکوفایی صحبت می کند: ازکسانی که دغدغه های آن ها فراتر از نیاز های اولیه انسان است. او می گوید آن ها در تجربه ی اوج( Peak experience) چیزی به سراغشان می آید که آن ها را به سمت دغدغه ی خود شکوفایی سوق می دهد."
"ویکتور فرانکل، خالق مکتب معنا درمانی، می گوید گوهری داریم که وظیفه ی رشدی تمامی ما این است که آن گوهر درون خود را پیدا و سپس آن را هویدا سازیم."
بخش هایی از سخنرانی ایشان را در نشست #گوهر_خود_را_هویداکن با هم می خوانیم:
" گوهر خود را هویدا کن ،کمال این است و بس
خویش را در خویش پیدا کن ،کمال این است و بس...
گوهر در ادبیات چه مفهومی دارد؟ راه رمزگشایی این سوال این است که بیابیم متضاد این کلمه چه چیزی ست. در #مثنوی مولوی، در داستان موسی و شبان آمده است:
زآن که دل جوهر بود گفتن عرض
پس طفیل آمد عرض جوهر غرض
جوهر (گوهر) در برابر عرض آمده است. از دیدگاه #مولوی، ما انسان ها بخشی داریم که آن اصل و گوهر ماست و بخشی هم داریم که بر ما عارض می شود. مانند زبان هندی و روسی و فارسی که هریک از ما از الفاظ متفاوتی استفاده می کنیم که پشت همه ی آن ها یک فهم مشترک است: زبان دل، فهم دلی و قلبی. فهم دلی همان فهم پدیدارشناسانه است.ما با جوهر قطع ارتباط شده ایم و هدف غایی این است که دوباره به آن متصل شویم."
در ادامه ایشان به شرح و نقد گوهر از دیدگاه فلاسفه و روان شناسان انسان گرا پرداختند و مکاتب گریزگرایی(Skepticism)،
خردگرایی(Rationalism)، تفکرات سوفیستان و در مقابل آن سقراط، مکتب فکری افلاطون، مکتب دکارت و اصالت تجربه (Empiricism) را شرح دادند:
" گریزگرایی بر دو اصل شک کردن بر همه چیز و حراست از شک خویش باور دارد و قائل بر نسبی گرایی است. عده ای دیگر بر این باورند که پس از این دو اصل، اطلاعات به دو دسته ی اکاذیب و..یا درست و بر حق تقسیم می شوند. اینان قائل به حکمت و اصالت خرد هستند: آگاهی ناب و خالص. سقراط نماینده ی آن هاست. در مقابل سوفیست ها قرار دارند که به خود لقب صاحب خرد داده و متصور بودند خالق خرد هستند نه کاشف آن و خرد چیزی ست که روی آن اجماع نظر شود!"
"در روش سقراط (essentialism) ابتدا شک می کنیم، سپس آنقدر جست و جو می کنیم تا به ذات و جوهر برسیم. شواهد را به چالش میکشیم تا به شواهدی برسیم که به چالش کشیدنی نیست و به آن ایمان بیآوریم.او به تفکر نقاد، آزاد اندیشی و آزادی بیان معتقد بود و این را راه حرکت به سمت خرد جمعی و حقیقت می دانست."
" افلاطون گفت: هر آنچه در زمین همگان بر روی آن اجماع نظر کنند، عرض است. جوهر و حقیقت در جهانی دیگرست؛ جهانی که آن را جهان ایده یا عالم مُثُل نامید و معتقد بود صداقت و زیبایی خالص آنجاست و ما لمحه هایی از آن ها را در این جهان می بینیم. برخی انسان ها متفاوت هستند و توانایی دیدن اعماق آن جهان را در درجات مختلف دارند."
در ادامه به توضیح مثال غار افلاطون، داستان فیل در اتاق تاریک و قرابت دیدگاه مولوی با افلاطون درباره ی جوهر و خرد پرداختند و پس از آن دو نمونه مکتب فلسفی رنسانس را شرح دادند:
"رنه دکارت می گوید ما انسان ها می توانیم شهود یا عقل فراحسی داشته باشیم. آرا و عقایدی را می توانیم درک کنیم که با حواس پنجگانه نمی توان درک کرد. در مقابل فیلسوفان اصالت تجربه قرار دارند: جیم میل و جان استوارت میل معتقدند باید به تحلیل پدیده های ذهن انسان پرداخت و هر زمان ما چیزهایی را تجربه می کنیم که در حواس ما نمی گنجد یعنی مغز ما دچار مشکلات شیمیایی شده است. آن ها قائل به هیچ خرد ذاتی یا ادراک فراحسی نبودند و دانش را نتیجه ی حس، تجربه و ابزارها ارتقاء دهنده ی حواس، منطق صوری و اجماع نظر می دانستند."
پس از آن به تشریح دیدگاه پیشگامان روان شناسی انسان گرا پرداختند:
" #یونگ معتقد است همه ی ما یک آگاهی کهن، پیشین و پیش تولدی داریم. ما میراث دار خرد نسل های قبل از خود هستیم. در ناخودآگاه ما دریچه ای به خرد جمعی وجود دارد. باید لایه ها را از خویش برداریم تا به گوهر برسیم. با عبور از پرسونا، به shadow و پس از آن آنیما و آنیموس و سپس در آخر به Self می رسیم و در اینجا این توان ego ماست که ما را در مسیر بصیرت و بینش یا تهاجم و فروپاشی قرار خواهد داد. "
" کارن هورنای سه 'من' را مطرح می کند: چیزی که اکنون هستیم the actual self، من حقیقی the real self و در آخر من ایده آل the idealized self.
چیزی که مانع رسیدن به من حقیقی، رسالت وجودی و معنوی ما می شود سیستم تفاخر (pride) در جامعه است. برای رسیدن به من حقیقی باید یک مسیر رشدی برنامه ریزی شده را به همراه یک استاد دارای دانش، تجربه و خرد، طی کنیم تا به نقطه ی شناسایی من حقیقی خود برسیم و به سمت آن حرکت کنیم. "
" مازلو از خودشکوفایی صحبت می کند: ازکسانی که دغدغه های آن ها فراتر از نیاز های اولیه انسان است. او می گوید آن ها در تجربه ی اوج( Peak experience) چیزی به سراغشان می آید که آن ها را به سمت دغدغه ی خود شکوفایی سوق می دهد."
"ویکتور فرانکل، خالق مکتب معنا درمانی، می گوید گوهری داریم که وظیفه ی رشدی تمامی ما این است که آن گوهر درون خود را پیدا و سپس آن را هویدا سازیم."