#دست_نگهدارید_این_کشتی_دارد_غرق_میشود!
فیلم سینمایی «تایتانیک» را به خاطر دارید؟ در صحنه ای از این فیلم در حالی که کشتی عظیم تایتانیک در اثر برخورد با کوه یخ دچار صدمه ی جدی شده بود، گروهی نوازنده در عرشه ی کشتی مشغول اجرای قطعات برگزیده از موسیقی کلاسیک بودند! آنان کار خود را به بهترین نحو اجرا می کردند و دقت می کردند که کیفیت کارشان تحت تاثیر شرایط نامناسب موجود قرار نگیرد! اما در یک کشتیِ درحالِ غرق شدن و در میان مسافرانی که از هول و وحشت در حال سراسیمه دویدن به این سو و آن سوهستند، چه اهمیتی دارد که موسیقی کلاسیک با بهترین کیفیت اجرا شود؟!
***
نمی دانم کتاب «قلعه ی حیوانات» نوشته ی #جورج_اورول را خوانده اید یا نه. ماجرای این کتاب، داستان حیوانات یک مزرعه علیه اربابِ زورگوست.
حیوانات دست به دستِ هم می دهند و ارباب و خانواده اش را از مزرعه بیرون می کنند و خود، مدیریت مزرعه را به دست می گیرند. اولین کار آن ها پس از پیروزی انقلابشان تنظیم عهد نامه ای ست که طبق آن همه ی حیوانات با هم برابرند و هیچ کس حق ندارد خود را ارباب و مالک دیگران بداند اما چیزی نمی گذرد که خوکی که مدیریت مزرعه را به دست گرفته است، آرام آرام عهدنامه را تغییر می دهد و برای خود و اطرافیانش حقوق و امتیازات ویژه ای وضع می کند در این میان، اسبی در این مزرعه زندگی می کند به نام «باکستر» که به لحاظ خوش خلقی، صبوری و پشتکار، مورد احترام همه ی حیوانات است. حیوانات از او می خواهند کمک شان کند تا در مورد شرایط جدید تصمیم بگیرند اما «باکستر» سخت مشغول کار است و به اطرافش توجه ای ندارد.
شعار او این است: «من کار می کنم!» و احساس می کند که باید کار خود را به بهترین شکل انجام دهد و کاری به کار دیگری نداشته باشد!
گرچه «باکستر» می توانست از اتفاق وحشتناکی که در «قلعه ی حیوانات» رخ می داد جلوگیری کند ولی چنان سرش به کارش گرم بود که فقط هنگامی از «تغییرات» باخبر شد که خوک حاکم، او را به یک سلاخ فروخت!
***
اولویت بندی از مهم ترین مهارت های زندگی است. شما هرچقدر زیبا ویولن بنوازید، در یک قایق در حال غرق شدن، ویولن نواختن دراولویت قرار ندارد.
شما هرچقدر کشاورز قابلی باشید، در یک مزرعه ی در حال سوختن، سم پاشی و آفت زدایی در اولویت قرار ندارد.
شما هر چقدر آرایشگر قابلی باشید، اصلاح کردن سر و صورت فردی که دچار حمله ی قلبی شده است و باید بلافاصله به بیمارستان انتقال یابد را عاقلانه نمی دانید.
#کارل_مارکس، فیلسوف آلمانی، یکی از افسون های جامعه ی سرمایه داری را «تخصصی شدن» می داند. هرکس چنان سرش به کار و تخصص خود گرم است که فراموش می کند کل این جامعه به کدام سو حرکت می کند!
باهوش ترین و سختکوش ترین آدم ها گرفتار الگوی «باکستر» می شوند و وضع کلان اجتماعی را از یاد می برند آیا در جامعه ای که رسانه های فراگیر به آلوده کردن روان مردم مشغولند و هر روز میلیون ها نفر را بیمار می کنند، من باید فقط در مطب روان پزشکی ام بنشینم و وقتم را با ویزیت یکی یکی بیماران پر کنم؟! آیا این تنها وظیفه ی من است؟!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
فیلم سینمایی «تایتانیک» را به خاطر دارید؟ در صحنه ای از این فیلم در حالی که کشتی عظیم تایتانیک در اثر برخورد با کوه یخ دچار صدمه ی جدی شده بود، گروهی نوازنده در عرشه ی کشتی مشغول اجرای قطعات برگزیده از موسیقی کلاسیک بودند! آنان کار خود را به بهترین نحو اجرا می کردند و دقت می کردند که کیفیت کارشان تحت تاثیر شرایط نامناسب موجود قرار نگیرد! اما در یک کشتیِ درحالِ غرق شدن و در میان مسافرانی که از هول و وحشت در حال سراسیمه دویدن به این سو و آن سوهستند، چه اهمیتی دارد که موسیقی کلاسیک با بهترین کیفیت اجرا شود؟!
***
نمی دانم کتاب «قلعه ی حیوانات» نوشته ی #جورج_اورول را خوانده اید یا نه. ماجرای این کتاب، داستان حیوانات یک مزرعه علیه اربابِ زورگوست.
حیوانات دست به دستِ هم می دهند و ارباب و خانواده اش را از مزرعه بیرون می کنند و خود، مدیریت مزرعه را به دست می گیرند. اولین کار آن ها پس از پیروزی انقلابشان تنظیم عهد نامه ای ست که طبق آن همه ی حیوانات با هم برابرند و هیچ کس حق ندارد خود را ارباب و مالک دیگران بداند اما چیزی نمی گذرد که خوکی که مدیریت مزرعه را به دست گرفته است، آرام آرام عهدنامه را تغییر می دهد و برای خود و اطرافیانش حقوق و امتیازات ویژه ای وضع می کند در این میان، اسبی در این مزرعه زندگی می کند به نام «باکستر» که به لحاظ خوش خلقی، صبوری و پشتکار، مورد احترام همه ی حیوانات است. حیوانات از او می خواهند کمک شان کند تا در مورد شرایط جدید تصمیم بگیرند اما «باکستر» سخت مشغول کار است و به اطرافش توجه ای ندارد.
شعار او این است: «من کار می کنم!» و احساس می کند که باید کار خود را به بهترین شکل انجام دهد و کاری به کار دیگری نداشته باشد!
گرچه «باکستر» می توانست از اتفاق وحشتناکی که در «قلعه ی حیوانات» رخ می داد جلوگیری کند ولی چنان سرش به کارش گرم بود که فقط هنگامی از «تغییرات» باخبر شد که خوک حاکم، او را به یک سلاخ فروخت!
***
اولویت بندی از مهم ترین مهارت های زندگی است. شما هرچقدر زیبا ویولن بنوازید، در یک قایق در حال غرق شدن، ویولن نواختن دراولویت قرار ندارد.
شما هرچقدر کشاورز قابلی باشید، در یک مزرعه ی در حال سوختن، سم پاشی و آفت زدایی در اولویت قرار ندارد.
شما هر چقدر آرایشگر قابلی باشید، اصلاح کردن سر و صورت فردی که دچار حمله ی قلبی شده است و باید بلافاصله به بیمارستان انتقال یابد را عاقلانه نمی دانید.
#کارل_مارکس، فیلسوف آلمانی، یکی از افسون های جامعه ی سرمایه داری را «تخصصی شدن» می داند. هرکس چنان سرش به کار و تخصص خود گرم است که فراموش می کند کل این جامعه به کدام سو حرکت می کند!
باهوش ترین و سختکوش ترین آدم ها گرفتار الگوی «باکستر» می شوند و وضع کلان اجتماعی را از یاد می برند آیا در جامعه ای که رسانه های فراگیر به آلوده کردن روان مردم مشغولند و هر روز میلیون ها نفر را بیمار می کنند، من باید فقط در مطب روان پزشکی ام بنشینم و وقتم را با ویزیت یکی یکی بیماران پر کنم؟! آیا این تنها وظیفه ی من است؟!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#اسطوره_اقتصاد_و_اخلاق_جنسی
قسمت اول
جیمز جرج فریزر
سر جمیز جرج فریز (1941-1854) دانش آموخته ی ممتاز «ترینیتی کالج کمبریج» در رشته «متون کلاسیک» بخش بزرگی از عمر خود را صرف «مردم شناسی اقوام باستانی» نمود که حاصل آن آثار زیر است:
توتمیسم (1887)، شاخه_زرین (1890)، وظیفه روح(1909)، اعتقاد به فناناپذیری و پرستش مردگان (1913)، دانش عوام در عهد عتیق(1918)، آپولودووروس (1921)، پرستش طبیعت (1926)، انسان، خدا و جاودانگی (1927)، اسطوره های منشاء آتش و رشد نظریه ی مُثُل افلاطون (1930)، بافه های انبارشده (1931)، ترس از مردگان در دین ابتدایی (1933) و گزیده ی مردم شناسی (1938).
شاخه زرین
این کتاب معروف ترین اثر فریزر است که پس از انتشار اول در 1890، در سال های 1900 و 1906 مورد ویرایش قرار می گیرد. شاخه ی زرین اثری دوران ساز است که می خواهد وجه مشترک تقریبا همه ادیان ابتدایی را با هم و با ادیان جدیدتر مثل مسیحیت نشان دهد. تز کتاب این است که همه ی ادیان، در اصل، آیین های«باروری» بوده اند.
فریزر در این کتاب می گوید: «اگر آزمون حقیقت با نمایش دست ها یا سرشماری صورت می گیرد، نظام جادو خیلی بیش از کلیسای کاتولیک حق دارد به شعار مغرورانه ی «آن چه همه، همیشه، در همه جا بدان معتقدند» به عنوان مدرک موثق و مسلم صحت خود متوسل شود».
«شاخه زرین» در بهار 1383 با ترجمه ی کاظم فیروزمند توسط نشر آگه به فارسی انتشار یافته و تاکنون به چاپ ششم رسیده است.
غذا، خدا، آئین
#کارل_مارکس، فیلسوف آلمانی قرن بیستم، می گوید: «بگو غذای تو چیست تا بگویم خدای تو کیست». آن گونه که «یوستین گرودر» فیلسوف معاصر نروژی نظریه مارکس را شرح می دهد، مارکس اعتقاد داشت که «اقتصاد، زیربنای فرهنگ است».
برای مثال، فرهنگ عمومی دو کشور ایران و ترکیه را در نظر بگیرید، دو کشور همسایه، با جمعیت برابر و مساحت نزدیک و تاریخ مشابه. همزمان در هر دو کشور حرکت از نظام اقتصادی فئودالیزم به نظام اقتصادی کاپیتالیسم شروع شد. مصطفی کمال #آتاتورک و #رضاشاه پهلوی در یک زمان با شیوه «تجدد آمرانه» سعی در فروپاشیدن نهادهای عصر کشاورزی (مذهب- قبیله- نظام ملوک الطوایفی) و ایجاد نهادهای عصر صنعت (سکولاریزم- ملی گرایی- دولت مرکزی) نمودند. در واقع آنها در جهت تغییر دادن تعاملات اقتصادی و فرهنگ تلاش نمودند اما به دلیل تفاوت «منابع اقتصادی» نتیجه این دو تلاش یکی نشد: ترکیه به دلیل وابستگی به درآمد گردشگری (توریسم) سکولار شد و به تدریج حکومت نظامی حاکم بر آن نیز جای خود را به نظام پارلمانی داد تا علاوه بر عضویت در «ناتو» به عضویت در «اتحادیه اروپا» نیز پذیرفته شود. اما وجود «نفت» به عنوان منبع اقتصادی ایران تمام تلاش ها در جهت زدودن نهادهای عصر فئودالیته را خنثی نمود.
بر مبنای نظریه مارکس، مذهب انسان در هر دوره، تجلی ذهنی تعاملات عینی اقتصادی بوده است. در عصر شکار و میوه چینی که بشر هیچ کنترلی بر منابع اقتصادی خود نداشت، در ذهن او خدایان متعدد حاکم بر طبیعت در حال رقابت و نزاع با یکدیگر بودند، یکی باران می فرستاد و دیگری طوفان و بشر گرفتار در بین این نیروهای عظیم و غیرقابل پیش بینی دست به دامن رصد کردن تغییرات زمین و آسمان می شد تا کمی شرایط را برای خود قابل پیش بینی تر سازد. نتیجه این توجه همراه با نگرانی
(ترصد= Hypervigilance)
این بود که بشر در ابرها و کوه ها چشم و ابروی هیولایی را ببیند و در امواج دریا یا غرش رعد صدای عربده های رب النوعی را بشنود (فرآیند روانی Paridolia و Affective illusion). در نتیجه، همه پدیده های طبیعی دارای روحی شبه انسانی شدند (Anthropomorphism) و مذهب به شکل تعامل دائمی با طبیعت، گفتگو با درخت و کوه و آب و شکار درآمد.
نمونه چنین مذهبی را در «نامه رئیس سرخپوستان سیاتل به رئیس جمهور آمریکا» می توانید بخوانید (ر.ک.قدرت اسطوره: جوزف کمبل).
#عصر_شکار با اکتشاف کشاورزی و دامپروری به پایان رسید و منبع اقتصادی بشر خاک حاصلخیز وباران کافی شد. رفتار اقتصادی مناسب در این عصر، انضباط و دیسیپلین بود، لذا تعامل اقتصادی به صورت نظام سلسله مراتبی درآمد.
نتیجه این سلسله مراتب اجتماعی (هیارشی)، لزوم ثبات در حاکمیت (الیگارشی) بود. تبدیل شرکای هم قبیله (کومون) به ارباب و کدخدا و مباشر و کارگر و ایجاد نظام منسجم برده داری (Racism) و تفکیک حقوق مرد و زن (Sexism) از نتایج فرهنگی عصر کشاورزی بودند.
«جیمز جورج فریزر» مطالعه آئین های مذهبی انسان را از عصر کشاورزی آغاز می کند. عصری که انسان نگاه به زاد و ولد حیوانات و رویش گیاهان دارد و از آنجا که «تولیدمثل»، منبع اقتصادی او را شکل می دهد، فرهنگ او نیز بر گرد این محور می گردد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#اسطوره_اقتصاد_و_اخلاق_جنسی
قسمت اول
جیمز جرج فریزر
سر جمیز جرج فریز (1941-1854) دانش آموخته ی ممتاز «ترینیتی کالج کمبریج» در رشته «متون کلاسیک» بخش بزرگی از عمر خود را صرف «مردم شناسی اقوام باستانی» نمود که حاصل آن آثار زیر است:
توتمیسم (1887)، شاخه_زرین (1890)، وظیفه روح(1909)، اعتقاد به فناناپذیری و پرستش مردگان (1913)، دانش عوام در عهد عتیق(1918)، آپولودووروس (1921)، پرستش طبیعت (1926)، انسان، خدا و جاودانگی (1927)، اسطوره های منشاء آتش و رشد نظریه ی مُثُل افلاطون (1930)، بافه های انبارشده (1931)، ترس از مردگان در دین ابتدایی (1933) و گزیده ی مردم شناسی (1938).
شاخه زرین
این کتاب معروف ترین اثر فریزر است که پس از انتشار اول در 1890، در سال های 1900 و 1906 مورد ویرایش قرار می گیرد. شاخه ی زرین اثری دوران ساز است که می خواهد وجه مشترک تقریبا همه ادیان ابتدایی را با هم و با ادیان جدیدتر مثل مسیحیت نشان دهد. تز کتاب این است که همه ی ادیان، در اصل، آیین های«باروری» بوده اند.
فریزر در این کتاب می گوید: «اگر آزمون حقیقت با نمایش دست ها یا سرشماری صورت می گیرد، نظام جادو خیلی بیش از کلیسای کاتولیک حق دارد به شعار مغرورانه ی «آن چه همه، همیشه، در همه جا بدان معتقدند» به عنوان مدرک موثق و مسلم صحت خود متوسل شود».
«شاخه زرین» در بهار 1383 با ترجمه ی کاظم فیروزمند توسط نشر آگه به فارسی انتشار یافته و تاکنون به چاپ ششم رسیده است.
غذا، خدا، آئین
#کارل_مارکس، فیلسوف آلمانی قرن بیستم، می گوید: «بگو غذای تو چیست تا بگویم خدای تو کیست». آن گونه که «یوستین گرودر» فیلسوف معاصر نروژی نظریه مارکس را شرح می دهد، مارکس اعتقاد داشت که «اقتصاد، زیربنای فرهنگ است».
برای مثال، فرهنگ عمومی دو کشور ایران و ترکیه را در نظر بگیرید، دو کشور همسایه، با جمعیت برابر و مساحت نزدیک و تاریخ مشابه. همزمان در هر دو کشور حرکت از نظام اقتصادی فئودالیزم به نظام اقتصادی کاپیتالیسم شروع شد. مصطفی کمال #آتاتورک و #رضاشاه پهلوی در یک زمان با شیوه «تجدد آمرانه» سعی در فروپاشیدن نهادهای عصر کشاورزی (مذهب- قبیله- نظام ملوک الطوایفی) و ایجاد نهادهای عصر صنعت (سکولاریزم- ملی گرایی- دولت مرکزی) نمودند. در واقع آنها در جهت تغییر دادن تعاملات اقتصادی و فرهنگ تلاش نمودند اما به دلیل تفاوت «منابع اقتصادی» نتیجه این دو تلاش یکی نشد: ترکیه به دلیل وابستگی به درآمد گردشگری (توریسم) سکولار شد و به تدریج حکومت نظامی حاکم بر آن نیز جای خود را به نظام پارلمانی داد تا علاوه بر عضویت در «ناتو» به عضویت در «اتحادیه اروپا» نیز پذیرفته شود. اما وجود «نفت» به عنوان منبع اقتصادی ایران تمام تلاش ها در جهت زدودن نهادهای عصر فئودالیته را خنثی نمود.
بر مبنای نظریه مارکس، مذهب انسان در هر دوره، تجلی ذهنی تعاملات عینی اقتصادی بوده است. در عصر شکار و میوه چینی که بشر هیچ کنترلی بر منابع اقتصادی خود نداشت، در ذهن او خدایان متعدد حاکم بر طبیعت در حال رقابت و نزاع با یکدیگر بودند، یکی باران می فرستاد و دیگری طوفان و بشر گرفتار در بین این نیروهای عظیم و غیرقابل پیش بینی دست به دامن رصد کردن تغییرات زمین و آسمان می شد تا کمی شرایط را برای خود قابل پیش بینی تر سازد. نتیجه این توجه همراه با نگرانی
(ترصد= Hypervigilance)
این بود که بشر در ابرها و کوه ها چشم و ابروی هیولایی را ببیند و در امواج دریا یا غرش رعد صدای عربده های رب النوعی را بشنود (فرآیند روانی Paridolia و Affective illusion). در نتیجه، همه پدیده های طبیعی دارای روحی شبه انسانی شدند (Anthropomorphism) و مذهب به شکل تعامل دائمی با طبیعت، گفتگو با درخت و کوه و آب و شکار درآمد.
نمونه چنین مذهبی را در «نامه رئیس سرخپوستان سیاتل به رئیس جمهور آمریکا» می توانید بخوانید (ر.ک.قدرت اسطوره: جوزف کمبل).
#عصر_شکار با اکتشاف کشاورزی و دامپروری به پایان رسید و منبع اقتصادی بشر خاک حاصلخیز وباران کافی شد. رفتار اقتصادی مناسب در این عصر، انضباط و دیسیپلین بود، لذا تعامل اقتصادی به صورت نظام سلسله مراتبی درآمد.
نتیجه این سلسله مراتب اجتماعی (هیارشی)، لزوم ثبات در حاکمیت (الیگارشی) بود. تبدیل شرکای هم قبیله (کومون) به ارباب و کدخدا و مباشر و کارگر و ایجاد نظام منسجم برده داری (Racism) و تفکیک حقوق مرد و زن (Sexism) از نتایج فرهنگی عصر کشاورزی بودند.
«جیمز جورج فریزر» مطالعه آئین های مذهبی انسان را از عصر کشاورزی آغاز می کند. عصری که انسان نگاه به زاد و ولد حیوانات و رویش گیاهان دارد و از آنجا که «تولیدمثل»، منبع اقتصادی او را شکل می دهد، فرهنگ او نیز بر گرد این محور می گردد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#هگل_مارکس_روح_تاریخ_یا_ماتریالیسم_تاریخی؟
"گئورگ ویلهلم #هگل" فیلسوف نام آور آلمانی جهان را بازنمایی تکامل یک روح بزرگ می دانست که در حال حرکتی دائمی است. هدف این حرکت دائمی رسیدن این روح بزرگ به آگاهی مطلق درباره خویشتن است. اگر انسان نسبت به سایر حیوانات خودآگاه تر است، و انسان امروزی نسبت به انسان هزاران سال پیش بیشتر به تأمل در نفس و اکتشاف در خویشتن می پردازد، بازنمایی تکاملی است که آن "ایده" یا روح پیدا کرده است. هگل اصطلاحی دارد با عنوان "روح تاریخ" و آن همان مرحله رشدی ایده یا روح جهان است. از منظر هگلی عقلانیت یعنی همگام بودن با این ایده مطلق یا روح کل.
سال ۱۸۳۶ که #کارل_مارکس به دانشگاه برلین رفت مشرب فلسفی غالب در آن دانشگاه مانند هر دانشگاه دیگر آلمان در آن زمان هگلی بود بنابراین مارکس به موضوع پایان نامه دکترایش که راجع به "مقایسه دیدگاه های دموکریتوس و اپیکوروس" بود با حال و هوایی هگلی پرداخت. اما خواندن کتاب "تزهایی مقدماتی درباره اصلاح فلسفه" نوشته لودویگ #فوئرباخ باعث شد که مارکس به این نتیجه برسد که باید اصلاحی در دیدگاه هگلی خود ایجاد کند.
خلاصه نقد فوئرباخ نسبت به آرای هگل را می توانیم در این عبارت آیزایا برلین ببینیم:
"این روح فلان عصر چیست جز اسمی اختصاری برای کل پدیده هایی که آن عصر یا فرهنگ را تشکیل می دهند؟! این که هر عصری الگویی دارد که آن را از سایر عصرها متمایز می کند نمی تواند مبنایی برای فرض یک الگوی سبب ساز برای تاریخ باشد. الگوها نمی توانند موجب رویدادها بشوند. الگو نوعی صورت یا قالب است، خصوصیت و صفت رویدادهاست و رویدادها خود می توانند فقط معلول رویدادهای دیگر باشند. اصطلاحاتی چون نبوغ یونانی، خصلت رومی، روح رنسانس یا روح انقلاب فرانسه چه هستند جز برچسب های انتزاعی که آدم ها برای سهولت کار جعل کرده اند و به مجموعه معینی از کیفیات و رویدادهای تاریخی الصاق می کنند؟! ایدهٔ هگلی صرفأ اسم مستعاری است برای خدای انسان ریخت (آنتروپومورفیک) مسیحیت و لذا موضوع را به خارج از محدوده های بحث عقلی منتقل می کند."
مارکس که پس از خواندن آرای فوئرباخ با نگاهی نقاد به آرای هگل نگریست به نظرش این طور رسید که هگل عمارت زیبایی از جنس کلمات برپا کرده است و وظیفه مارکس و هم نسلان اوست که این عمارت را با نمادهایی دال بر چیزهایی واقعی که زمان و مکان دارند و روابط تجربی قابل مشاهده ای نیز با یکدیگر دارند تعویض کنند. این چنین شد که مارکس بنیانگذار نوعی "ماتریالیسم تاریخی" شد. در این قالب بندی فکری، مارکس همچون هگل نوعی "جبر تاریخی" را پذیرفت ولی شالوده این جبر تاریخی را به امری انتزاعی به نام "جریان خودآگاهی ایده مطلق" نسبت نداد بلکه به "تنازع بقا" و "ضرورت های اقتصادی" ارجاع داد و به این نحو قاعده عمارت هگلی را از آسمان به زمین منتقل کرد.
از نظر مارکس اقتصاد زیربنای فرهنگ است به این معنا که ضروریت های اقتصادی باعث ایجاد قراردادهای اجتماعی می شوند و گذر زمان، این قراردادها را تبدیل به سنّت های فرهنگی می کند. در کتاب #حرف_هایی_برای_امروزیها (انتشارات بهار سبز) به این موضوع پرداخته ام که در عصرهای گذشته که ضرورت های اقتصادی با امروزه متفاوت بوده اند، چارچوب های فرهنگی متناسب با آن ضرورت های اقتصادی مورد اجماع و توافق عمومی قرار گرفته اند. پس از گذشت قرن ها، این "قراردادهای اجتماعی" تبدیل به سنت های فرهنگی شده اند. اکنون، که ضرورت های اقتصادی تغییر پیدا کرده اند، حفظ سرسختانه (ارتودکس) این سنت های فرهنگی برای ما ناکارآمد است.
پنجاه سال پیش هفتاد درصد ایرانیان در روستا سکونت داشتند و سی درصد آنها شهرنشین بودند. اقتصاد ایران اقتصاد دامپروری - کشاورزی بود. اکنون این نسبت معکوس شده است، هفتاد درصد ایرانیان شهرنشین هستند و قرار است اقتصاد ما اقتصاد صنعتی باشد. حفظ سنّت های "روستا محور" برای ما هزینه ای بیش از فایده دارد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت: اوّل - کتاب «کارل مارکس: زندگی و محیط» نوشتهٔ آیزیا برلین با ترجمهٔ رضا رضایی توسط نشر ماهی به فارسی منشر شده است.
دوّم - لطفا مقالهٔ #فوکو_مارکس_فرهنگ_اقتصاد را هم در کانال یا سایت drsargolzaei.com بخوانید.
@drsargolzaei
#هگل_مارکس_روح_تاریخ_یا_ماتریالیسم_تاریخی؟
"گئورگ ویلهلم #هگل" فیلسوف نام آور آلمانی جهان را بازنمایی تکامل یک روح بزرگ می دانست که در حال حرکتی دائمی است. هدف این حرکت دائمی رسیدن این روح بزرگ به آگاهی مطلق درباره خویشتن است. اگر انسان نسبت به سایر حیوانات خودآگاه تر است، و انسان امروزی نسبت به انسان هزاران سال پیش بیشتر به تأمل در نفس و اکتشاف در خویشتن می پردازد، بازنمایی تکاملی است که آن "ایده" یا روح پیدا کرده است. هگل اصطلاحی دارد با عنوان "روح تاریخ" و آن همان مرحله رشدی ایده یا روح جهان است. از منظر هگلی عقلانیت یعنی همگام بودن با این ایده مطلق یا روح کل.
سال ۱۸۳۶ که #کارل_مارکس به دانشگاه برلین رفت مشرب فلسفی غالب در آن دانشگاه مانند هر دانشگاه دیگر آلمان در آن زمان هگلی بود بنابراین مارکس به موضوع پایان نامه دکترایش که راجع به "مقایسه دیدگاه های دموکریتوس و اپیکوروس" بود با حال و هوایی هگلی پرداخت. اما خواندن کتاب "تزهایی مقدماتی درباره اصلاح فلسفه" نوشته لودویگ #فوئرباخ باعث شد که مارکس به این نتیجه برسد که باید اصلاحی در دیدگاه هگلی خود ایجاد کند.
خلاصه نقد فوئرباخ نسبت به آرای هگل را می توانیم در این عبارت آیزایا برلین ببینیم:
"این روح فلان عصر چیست جز اسمی اختصاری برای کل پدیده هایی که آن عصر یا فرهنگ را تشکیل می دهند؟! این که هر عصری الگویی دارد که آن را از سایر عصرها متمایز می کند نمی تواند مبنایی برای فرض یک الگوی سبب ساز برای تاریخ باشد. الگوها نمی توانند موجب رویدادها بشوند. الگو نوعی صورت یا قالب است، خصوصیت و صفت رویدادهاست و رویدادها خود می توانند فقط معلول رویدادهای دیگر باشند. اصطلاحاتی چون نبوغ یونانی، خصلت رومی، روح رنسانس یا روح انقلاب فرانسه چه هستند جز برچسب های انتزاعی که آدم ها برای سهولت کار جعل کرده اند و به مجموعه معینی از کیفیات و رویدادهای تاریخی الصاق می کنند؟! ایدهٔ هگلی صرفأ اسم مستعاری است برای خدای انسان ریخت (آنتروپومورفیک) مسیحیت و لذا موضوع را به خارج از محدوده های بحث عقلی منتقل می کند."
مارکس که پس از خواندن آرای فوئرباخ با نگاهی نقاد به آرای هگل نگریست به نظرش این طور رسید که هگل عمارت زیبایی از جنس کلمات برپا کرده است و وظیفه مارکس و هم نسلان اوست که این عمارت را با نمادهایی دال بر چیزهایی واقعی که زمان و مکان دارند و روابط تجربی قابل مشاهده ای نیز با یکدیگر دارند تعویض کنند. این چنین شد که مارکس بنیانگذار نوعی "ماتریالیسم تاریخی" شد. در این قالب بندی فکری، مارکس همچون هگل نوعی "جبر تاریخی" را پذیرفت ولی شالوده این جبر تاریخی را به امری انتزاعی به نام "جریان خودآگاهی ایده مطلق" نسبت نداد بلکه به "تنازع بقا" و "ضرورت های اقتصادی" ارجاع داد و به این نحو قاعده عمارت هگلی را از آسمان به زمین منتقل کرد.
از نظر مارکس اقتصاد زیربنای فرهنگ است به این معنا که ضروریت های اقتصادی باعث ایجاد قراردادهای اجتماعی می شوند و گذر زمان، این قراردادها را تبدیل به سنّت های فرهنگی می کند. در کتاب #حرف_هایی_برای_امروزیها (انتشارات بهار سبز) به این موضوع پرداخته ام که در عصرهای گذشته که ضرورت های اقتصادی با امروزه متفاوت بوده اند، چارچوب های فرهنگی متناسب با آن ضرورت های اقتصادی مورد اجماع و توافق عمومی قرار گرفته اند. پس از گذشت قرن ها، این "قراردادهای اجتماعی" تبدیل به سنت های فرهنگی شده اند. اکنون، که ضرورت های اقتصادی تغییر پیدا کرده اند، حفظ سرسختانه (ارتودکس) این سنت های فرهنگی برای ما ناکارآمد است.
پنجاه سال پیش هفتاد درصد ایرانیان در روستا سکونت داشتند و سی درصد آنها شهرنشین بودند. اقتصاد ایران اقتصاد دامپروری - کشاورزی بود. اکنون این نسبت معکوس شده است، هفتاد درصد ایرانیان شهرنشین هستند و قرار است اقتصاد ما اقتصاد صنعتی باشد. حفظ سنّت های "روستا محور" برای ما هزینه ای بیش از فایده دارد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت: اوّل - کتاب «کارل مارکس: زندگی و محیط» نوشتهٔ آیزیا برلین با ترجمهٔ رضا رضایی توسط نشر ماهی به فارسی منشر شده است.
دوّم - لطفا مقالهٔ #فوکو_مارکس_فرهنگ_اقتصاد را هم در کانال یا سایت drsargolzaei.com بخوانید.
@drsargolzaei
#مقاله
#درسهایی_از_اریک_امانوئل_اشمیت
اریک امانوئل اشمیت متولّد ۲۸ مارس ۱۹۶۰ در لیون، نویسنده، نمایشنامه نویس و فیلسوف فرانسوی است. نوشتههای او به ۴۳ زبان دنیا منتشر شده و نمایشنامههای او در بیش از ۵۰ کشور روی صحنه رفتهاند.
وی دکترای فلسفه دارد.
از اریک امانوئل اشمیت سه کتاب زیبا خوانده ام:
#خرده_جنایتهای_زناشویی، #سومویی_که_نمیتوانست_گنده_شود و #زمانی_یک_اثر_هنری_بودم
نمایشنامه درخشان "خرده جنایت های زناشویی" گرچه به ظاهر در باب پیچیدگی رابطه زناشویی است ولی به عقیده من بیشتر راجع به نسبی بودن حقیقت است. در طی این نمایشنامه مردی که به دلیل دچار شدن به فراموشی در بیمارستان بوده همراه همسرش به خانه باز می گردد و آن دو تلاش می کنند وقایعی که مرد فراموش کرده بازیابی نمایند اما در اثنای گفتگوی آنها مکررا روایتی متفاوت از گذشته بازیابی می شود و هر روایت آنچنان مستدل به نظر می رسد که تا هنگامی که روایت آلترناتیو گفته نشده است حقیقتی قطعی به نظر می رسد. شبیه این ماجرا در کتاب #انسان_جنایت_احتمال #نادر_ابراهیمی اتفاق می افتد. مردی همسرش را به قتل رسانده و چندین روایت از این قتل ارائه می شوند. روایت ها به گونه ای یک در میان چیده شده اند و شما با خواندن یکی از داستان ها مرد را محکوم می کنید ولی با خواندن روایت بعدی به او حق می دهید و این تغییر عقیده چند بار اتفاق می افتد. من در تماشای فیلم مستند «کارت قرمز» فیم ارزشمند مهناز افضلی هم بارها این تغییر حکم را در ذهنم تجربه کردم و به سازندهٔ گرانقدر فیلم گفتم که جدا از موضوع پرونده ای که در فیلم مورد کاوش قرار گرفت من این جنبه از فیلم تان را بسیار ارزشمند می دانم.
در داستان "سومویی که نمیتوانست گنده شود" نویسنده داستان زندگی نوجوانی را روایت می کند که پدر و مادر خود را از دست داده و دست فروشی می کند. او با یک استاد ذن بودیسم آشنا می شود که مربی کشتی سنتی ژاپنی (سومو) است و از نوجوان دعوت می کند که علیرغم بدن نحیفی که دارد وارد این رشته ورزشی شود. در اثنای این ماجرا اریک امانوئل اشمیت اصول محوری ذن بودیسم را شرح می دهد. مهم ترین درس ذن بودیسم «تعلیق باورها» است، ذن بودیسم قرار است ما را به فروتنی برساند، فروتنی بزرگی که ناشی از یک «نمی دانم» بزرگ است، و نیز قرار است ما را تبدیل به مشاهده کنندگان بهتری کند، صد حیف که طبع بت پرست ما اغلب تَبَرِ بُت شکنی را در جای بُتِ شکسته می نشاند و این بت جدید را می پرستد! «کاش ابراهیم به جای بت ها خوی بت پرستی را درهم می شکست!» به هر حال اریک امانوئل اشمیت نیز گاهی (به ندرت) در این کتاب به این ورطه می افتد و استاد ذن به جای تعلیق باورها، باورهای جدیدی را با قطعیت درس می دهد و ذن بودیسم به جای شیوه ای برای پالایش ذهن تندیل به یک مذهب می شود.
امّا "زمانی که یک اثر هنری بودم" از دو کتاب قبلی برای من جالب توجه تر بود چرا که به آسیب شناسی زمانه ما می پردازد، آسیبی که کاپیتالیسم و رسانه های مروّج آن به سلامت ما وارد می کنند و ما را تبدیل به موجودات نمایشی و ویترینی می کنند که ارزشمندی مان به نمره ای است که تماشاگران به ما می دهند تماشاگرانی که خود نگران نمره ای هستند که ما به آنها می دهیم! #کارل_مارکس (فیلسوف، تاریخدان و اقتصاددان نابغه ی آلمانی) اعتقاد داشت که در نظام سرمایه سالاری (#کاپیتالسیم) کالا ها تبدیل به #فتیش می شوند. کلمه ی فتیش به معنای بت است: شیئی بی جان که مردمان بَدَوی باور داشتند روحی الهی در آن حلول کرده و آن را می پرستیدند! در جامعه ی کاپیتالیست (پول محور) کالاها به گونه ای مورد پرستش قرار می گیرند! کالا نه به سبب کارکردی که دارد بلکه به خودی خود دارای اصالت است! کالاها دیگر "طریقیّت" ندارند بلکه "موضوعیّت" دارند! یعنی حاوی نام و نشانی هستند که به خودی خود احترام برانگیز است و ما نه به سبب نیاز به کارکرد یک کفش، گوشی تلفن یا اتوموبیل بلکه به سبب "پرستیژ" برای کالاها پول می پردازیم.
امروزه که مردم در فضای مجازی به رقابت می پردازند تا تعداد "لایک ها" یا "فالوورها" شان را به رخ هم بکشند و با آن به تفاخر بپردازند آنچه اریک امانوئل اشمیت در "زمانی یک اثر هنری بودم" روایت می کند برایم ملموس تر شده است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#درسهایی_از_اریک_امانوئل_اشمیت
اریک امانوئل اشمیت متولّد ۲۸ مارس ۱۹۶۰ در لیون، نویسنده، نمایشنامه نویس و فیلسوف فرانسوی است. نوشتههای او به ۴۳ زبان دنیا منتشر شده و نمایشنامههای او در بیش از ۵۰ کشور روی صحنه رفتهاند.
وی دکترای فلسفه دارد.
از اریک امانوئل اشمیت سه کتاب زیبا خوانده ام:
#خرده_جنایتهای_زناشویی، #سومویی_که_نمیتوانست_گنده_شود و #زمانی_یک_اثر_هنری_بودم
نمایشنامه درخشان "خرده جنایت های زناشویی" گرچه به ظاهر در باب پیچیدگی رابطه زناشویی است ولی به عقیده من بیشتر راجع به نسبی بودن حقیقت است. در طی این نمایشنامه مردی که به دلیل دچار شدن به فراموشی در بیمارستان بوده همراه همسرش به خانه باز می گردد و آن دو تلاش می کنند وقایعی که مرد فراموش کرده بازیابی نمایند اما در اثنای گفتگوی آنها مکررا روایتی متفاوت از گذشته بازیابی می شود و هر روایت آنچنان مستدل به نظر می رسد که تا هنگامی که روایت آلترناتیو گفته نشده است حقیقتی قطعی به نظر می رسد. شبیه این ماجرا در کتاب #انسان_جنایت_احتمال #نادر_ابراهیمی اتفاق می افتد. مردی همسرش را به قتل رسانده و چندین روایت از این قتل ارائه می شوند. روایت ها به گونه ای یک در میان چیده شده اند و شما با خواندن یکی از داستان ها مرد را محکوم می کنید ولی با خواندن روایت بعدی به او حق می دهید و این تغییر عقیده چند بار اتفاق می افتد. من در تماشای فیلم مستند «کارت قرمز» فیم ارزشمند مهناز افضلی هم بارها این تغییر حکم را در ذهنم تجربه کردم و به سازندهٔ گرانقدر فیلم گفتم که جدا از موضوع پرونده ای که در فیلم مورد کاوش قرار گرفت من این جنبه از فیلم تان را بسیار ارزشمند می دانم.
در داستان "سومویی که نمیتوانست گنده شود" نویسنده داستان زندگی نوجوانی را روایت می کند که پدر و مادر خود را از دست داده و دست فروشی می کند. او با یک استاد ذن بودیسم آشنا می شود که مربی کشتی سنتی ژاپنی (سومو) است و از نوجوان دعوت می کند که علیرغم بدن نحیفی که دارد وارد این رشته ورزشی شود. در اثنای این ماجرا اریک امانوئل اشمیت اصول محوری ذن بودیسم را شرح می دهد. مهم ترین درس ذن بودیسم «تعلیق باورها» است، ذن بودیسم قرار است ما را به فروتنی برساند، فروتنی بزرگی که ناشی از یک «نمی دانم» بزرگ است، و نیز قرار است ما را تبدیل به مشاهده کنندگان بهتری کند، صد حیف که طبع بت پرست ما اغلب تَبَرِ بُت شکنی را در جای بُتِ شکسته می نشاند و این بت جدید را می پرستد! «کاش ابراهیم به جای بت ها خوی بت پرستی را درهم می شکست!» به هر حال اریک امانوئل اشمیت نیز گاهی (به ندرت) در این کتاب به این ورطه می افتد و استاد ذن به جای تعلیق باورها، باورهای جدیدی را با قطعیت درس می دهد و ذن بودیسم به جای شیوه ای برای پالایش ذهن تندیل به یک مذهب می شود.
امّا "زمانی که یک اثر هنری بودم" از دو کتاب قبلی برای من جالب توجه تر بود چرا که به آسیب شناسی زمانه ما می پردازد، آسیبی که کاپیتالیسم و رسانه های مروّج آن به سلامت ما وارد می کنند و ما را تبدیل به موجودات نمایشی و ویترینی می کنند که ارزشمندی مان به نمره ای است که تماشاگران به ما می دهند تماشاگرانی که خود نگران نمره ای هستند که ما به آنها می دهیم! #کارل_مارکس (فیلسوف، تاریخدان و اقتصاددان نابغه ی آلمانی) اعتقاد داشت که در نظام سرمایه سالاری (#کاپیتالسیم) کالا ها تبدیل به #فتیش می شوند. کلمه ی فتیش به معنای بت است: شیئی بی جان که مردمان بَدَوی باور داشتند روحی الهی در آن حلول کرده و آن را می پرستیدند! در جامعه ی کاپیتالیست (پول محور) کالاها به گونه ای مورد پرستش قرار می گیرند! کالا نه به سبب کارکردی که دارد بلکه به خودی خود دارای اصالت است! کالاها دیگر "طریقیّت" ندارند بلکه "موضوعیّت" دارند! یعنی حاوی نام و نشانی هستند که به خودی خود احترام برانگیز است و ما نه به سبب نیاز به کارکرد یک کفش، گوشی تلفن یا اتوموبیل بلکه به سبب "پرستیژ" برای کالاها پول می پردازیم.
امروزه که مردم در فضای مجازی به رقابت می پردازند تا تعداد "لایک ها" یا "فالوورها" شان را به رخ هم بکشند و با آن به تفاخر بپردازند آنچه اریک امانوئل اشمیت در "زمانی یک اثر هنری بودم" روایت می کند برایم ملموس تر شده است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#بدترین_انتخاب!
۱- منوچهر احترامی قصه ای نوشته بود راجع به قورباغه های برکه ای که برای دفع مارها (که آرامش را از زندگی آنها ربوده بودند) دعوتنامه ای برای لک لک ها می فرستند. لک لک ها که بعنوان منجی قورباغه ها به برکه می آیند مدتی بعد که تعداد مارها کم می شود گرسنه می مانند و تصمیم به تست کردن خوراک قورباغه می گیرند. از بد روزگار این خوراک به مذاق شان خوشتر از خوراک مار می آید و قورباغه خوار می شوند! این چنین می شود که مارها دوباره شانس بقا می یابند و تکثیر می گردند و حالا قورباغه ها می مانند و دو صیاد: هم مارهای سابق، هم لک لک های لاحق! دیگر هیچکس منجی نیست. تنها دژخیم دارند این قورباغه های قربانی!
۲- ابوالقاسم پاینده هم در کتاب #مرده_کشان_جوزان قصه ای نوشته بود با نام #ماموران_دفع_ملخ و باز همین حکایت روایت شده بود.
روستایی گرفتار حمله ملخ می شود و کشتزارهایش ویران می گردند. ملخ ها دو سه روزی می مانند و کشت و زرع را می بلعند و می روند. چند ماه بعد سر و کله هفت مامور دولت پیدا می شود که آمده اند برای دفع ملخ! ماموران دولت به جای دو سه روزی که ملخ ها مقیم روستا شده بودند ماه ها در روستا ماندند که اگر ملخ ها برگشتند آنها را با سبوس سم زده قلع و قمع نمایند. سر و کله هیچ ملخی دیگر پیدا نمی شود اما ماموران مسلح دولت به اندازه چندین هجوم ملخ روستائیان را تاراج می کنند! این بار روستائیان بیچاره برخلاف قورباغه های آن برکه دعوتنامه ای هم برای این دژخیمان ارسال نکرده بودند!
* * * * * *
اصطلاح "دفع افسد به فاسد" را همه مان شنیده ایم، حکیمی گفته است انتخاب بین خیر و شر هنر نیست چرا که هر حیوانی آنچه برای زندگیش خیر است انتخاب می کند و آنچه برای زندگیش شر است دفع می کند. سپس این حکیم می افزاید هنر این است که بین دو شر آن را برگزینی که فساد کمتری دارد (همان دفع افسد به فاسد) و بین دو خیر آن را برگزینی که صالح تر است (همان انتخاب اصلح!) اما برخی از ما معکوس قاعده دفع افسد به فاسد عمل می کنیم، برای دفع مارها از لک لک ها کمک می طلبیم و برای دفع ملخ ها از ماموران دفع ملخ دعوت می کنیم. اینجاست که درد را با دردی سنگین تر یا ماندگارتر علاج می کنیم!
نمونه های این انتخاب ها در زندگی ما کم نیستند:
درمان اضطراب با الکل، درمان افسردگی با کوکائین، درمان روزمرگی و تکرار با حشیش، درمان دیر راه افتادن با رانندگی بی احتیاط و پرسرعت، انتقام گرفتن از پدر و مادر با خودزنی، لج بازی با همسر از طریق خیانت و بالاخره به قول #کارل_مارکس فرار از بی روحی جهان به افیون توده ها!
اگر قرار باشد نگاهی مقطعی
(Cross-Sectional)
به مسائل و فرایند حل مساله داشته باشیم بارها پیش می آید که افسد را جایگزین فاسد کنیم. برای دفع افسد به فاسد و نیز برای انتخاب اصلح باید نگاهی طولی
(Longitudinal)
به زندگی، مساله ها و حل مساله داشته باشیم، علاوه بر این باید بتوانیم تکانه های مغز غریزی مان را که تنها به لذت فوری و دفع آنی تنش می اندیشد مهار کنیم و استراتژیک بیاندیشیم (این موضوع در مقاله #شطرنج_تجویز_میشود! بیان شده است).
نگاه طولی به زندگی زمانی به دست می آید که تاریخ بخوانیم: تاریخ تکامل موجودات، تاریخ تکامل انسان، تاریخ معاصر جهان، تاریخ معاصر ایران و تاریخ زندگی های انسان های پشیمان (أنفس لوّامة) و انسان های شادمان (أنفس راضیةً مرضیّةً) نه آن گونه که قصه های زیبای خفته و سیندرلا می گویند بلکه آن گونه که قصه های مبتنی بر اسناد و مدارک رویت می کنند.
کتاب های زیر را از این حیث پیشنهاد می کنم که هم نگاهی به تاریخ معاصر دارند و هم روایت معتبر زندگی انسان هایی هستند که آزاده، جستجوگر، ایستاده و مقاوم زندگی کرده اند و در عین حال معصوم از خطا و اشتباه هم نبوده اند:
#زنده_ام_تا_روایت_کنم : گابریل گارسیا مارکز
#ابن_مشغله_و_ابوالمشاغل : نادر ابراهیمی
#درفاصله_دو_نقطه: ایران درودی
#از_کاخ_شاه_تا_زندان_اوین : احسان نراقی
من هم در کتاب های زیر تلاش کرده ام بخش های آموزنده زندگی مردمانی را که در کار بالینی ام ملاقات کرده ام با شما در میان بگذارم:
#راهی_برای_رهایی_از_اعتیاد: انتشارات به نشر
#ماجراهای_عاشقانه:
انتشارات مرندیز
#من_این_سرنوشت_را_نمیخواهم: انتشارات مرندیز
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#بدترین_انتخاب!
۱- منوچهر احترامی قصه ای نوشته بود راجع به قورباغه های برکه ای که برای دفع مارها (که آرامش را از زندگی آنها ربوده بودند) دعوتنامه ای برای لک لک ها می فرستند. لک لک ها که بعنوان منجی قورباغه ها به برکه می آیند مدتی بعد که تعداد مارها کم می شود گرسنه می مانند و تصمیم به تست کردن خوراک قورباغه می گیرند. از بد روزگار این خوراک به مذاق شان خوشتر از خوراک مار می آید و قورباغه خوار می شوند! این چنین می شود که مارها دوباره شانس بقا می یابند و تکثیر می گردند و حالا قورباغه ها می مانند و دو صیاد: هم مارهای سابق، هم لک لک های لاحق! دیگر هیچکس منجی نیست. تنها دژخیم دارند این قورباغه های قربانی!
۲- ابوالقاسم پاینده هم در کتاب #مرده_کشان_جوزان قصه ای نوشته بود با نام #ماموران_دفع_ملخ و باز همین حکایت روایت شده بود.
روستایی گرفتار حمله ملخ می شود و کشتزارهایش ویران می گردند. ملخ ها دو سه روزی می مانند و کشت و زرع را می بلعند و می روند. چند ماه بعد سر و کله هفت مامور دولت پیدا می شود که آمده اند برای دفع ملخ! ماموران دولت به جای دو سه روزی که ملخ ها مقیم روستا شده بودند ماه ها در روستا ماندند که اگر ملخ ها برگشتند آنها را با سبوس سم زده قلع و قمع نمایند. سر و کله هیچ ملخی دیگر پیدا نمی شود اما ماموران مسلح دولت به اندازه چندین هجوم ملخ روستائیان را تاراج می کنند! این بار روستائیان بیچاره برخلاف قورباغه های آن برکه دعوتنامه ای هم برای این دژخیمان ارسال نکرده بودند!
* * * * * *
اصطلاح "دفع افسد به فاسد" را همه مان شنیده ایم، حکیمی گفته است انتخاب بین خیر و شر هنر نیست چرا که هر حیوانی آنچه برای زندگیش خیر است انتخاب می کند و آنچه برای زندگیش شر است دفع می کند. سپس این حکیم می افزاید هنر این است که بین دو شر آن را برگزینی که فساد کمتری دارد (همان دفع افسد به فاسد) و بین دو خیر آن را برگزینی که صالح تر است (همان انتخاب اصلح!) اما برخی از ما معکوس قاعده دفع افسد به فاسد عمل می کنیم، برای دفع مارها از لک لک ها کمک می طلبیم و برای دفع ملخ ها از ماموران دفع ملخ دعوت می کنیم. اینجاست که درد را با دردی سنگین تر یا ماندگارتر علاج می کنیم!
نمونه های این انتخاب ها در زندگی ما کم نیستند:
درمان اضطراب با الکل، درمان افسردگی با کوکائین، درمان روزمرگی و تکرار با حشیش، درمان دیر راه افتادن با رانندگی بی احتیاط و پرسرعت، انتقام گرفتن از پدر و مادر با خودزنی، لج بازی با همسر از طریق خیانت و بالاخره به قول #کارل_مارکس فرار از بی روحی جهان به افیون توده ها!
اگر قرار باشد نگاهی مقطعی
(Cross-Sectional)
به مسائل و فرایند حل مساله داشته باشیم بارها پیش می آید که افسد را جایگزین فاسد کنیم. برای دفع افسد به فاسد و نیز برای انتخاب اصلح باید نگاهی طولی
(Longitudinal)
به زندگی، مساله ها و حل مساله داشته باشیم، علاوه بر این باید بتوانیم تکانه های مغز غریزی مان را که تنها به لذت فوری و دفع آنی تنش می اندیشد مهار کنیم و استراتژیک بیاندیشیم (این موضوع در مقاله #شطرنج_تجویز_میشود! بیان شده است).
نگاه طولی به زندگی زمانی به دست می آید که تاریخ بخوانیم: تاریخ تکامل موجودات، تاریخ تکامل انسان، تاریخ معاصر جهان، تاریخ معاصر ایران و تاریخ زندگی های انسان های پشیمان (أنفس لوّامة) و انسان های شادمان (أنفس راضیةً مرضیّةً) نه آن گونه که قصه های زیبای خفته و سیندرلا می گویند بلکه آن گونه که قصه های مبتنی بر اسناد و مدارک رویت می کنند.
کتاب های زیر را از این حیث پیشنهاد می کنم که هم نگاهی به تاریخ معاصر دارند و هم روایت معتبر زندگی انسان هایی هستند که آزاده، جستجوگر، ایستاده و مقاوم زندگی کرده اند و در عین حال معصوم از خطا و اشتباه هم نبوده اند:
#زنده_ام_تا_روایت_کنم : گابریل گارسیا مارکز
#ابن_مشغله_و_ابوالمشاغل : نادر ابراهیمی
#درفاصله_دو_نقطه: ایران درودی
#از_کاخ_شاه_تا_زندان_اوین : احسان نراقی
من هم در کتاب های زیر تلاش کرده ام بخش های آموزنده زندگی مردمانی را که در کار بالینی ام ملاقات کرده ام با شما در میان بگذارم:
#راهی_برای_رهایی_از_اعتیاد: انتشارات به نشر
#ماجراهای_عاشقانه:
انتشارات مرندیز
#من_این_سرنوشت_را_نمیخواهم: انتشارات مرندیز
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#چشم_تاریخ
#سرمایه_داری_و_جنگ
#کارل_مارکس نابغۀ آلمانی و منتقد سرمایه داری، دولت های اروپای غربی را اتحادیۀ سرمایه داران نامید زیرا این دولت ها برای سود سهامداران، حاضر به ایجاد جنگ بودند. ننگین ترین نمونه ای که نشان می دهد چه طور حکومت ها تحت فرمان سرمایهٔ بزرگ (کاپیتال) بودند اولین جنگ تریاک میان بریتانیا و چین در سالهای ۱۸۴۲ - ۱۸۴۰ بود. در نیمهٔ اول قرن نوزدهم، کمپانی هند شرقی بریتانیا با صدور تریاک به چین، ثروت های کلان کسب کرد. میلیون ها چینی معتاد شدند که این کشور را از نظر اقتصادی و اجتماعی تضعیف کرد. در اواخر دههٔ ۱۸۳۰ حکومت چین ورود مواد مخدر به این کشور را ممنوع اعلام کرد، اما تجار مواد مخدر بریتانیایی به راحتی این قانون را نادیده گرفتند. مسئولان چینی شروع به توقیف و انهدام محموله های مخدر کردند. کارتل های مواد مخدر ارتباطات نزدیکی با وست مینستر (=دربار بریتانیا) و داونینگ استریت (= مقر نخست وزیری بریتانیا) داشتند - درحقیقت بسیاری از نمایندگان مجلس و وزرا در کمپانی های مواد مخدر سهام داشتند- و بنابراین به حکومت بریتانیا فشار آوردند تا وارد عمل شود. در سال ۱۸۴۰ بریتانیا به نام «آزادی تجارت» به چین اعلان جنگ داد. چینی ها از پس سلاح های مدرن بریتانیایی برنیامدند. در معاهدهٔ صلحی که به دنبال این جنگ آمد، چین پذیرفت که محدودیتی برای فعالیتهای تاجران بریتانیایی مواد مخدر ایجاد نکند و خساراتی را که پلیس چین به آنان وارد آورده بود را جبران کند. به علاوه، انگلستان که خواستار سلطه بر هنگ کنگ بود این حق را به دست آورد که از آنجا به عنوان پایگاهی مطمئن برای واردات مواد مخدر استفاده کند (هنگ کنگ تا سال ۱۹۹۷ در دست بریتانیا باقی ماند). در اواخر قرن نوزدهم حدود چهل میلیون چینی، یعنی یک دهم جمعیت این کشور، به تریاک اعتیاد داشتند. این تنها جنگی نبود که برای دفاع از منافع سرمایه گذاران رخ داد. خود جنگ می توانست کالا باشد، درست مثل تریاک. در سال ۱۸۲۱ یونانی ها علیه امپراتوری عثمانی شورش کردند. این قیام همدردی زیادی را در محافل لیبرال و احساساتی بریتانیا برانگیخت - حتی لرد بایرون شاعر به یونان سفر کرد تا در کنار شورشی ها بجنگد. اما سرمایه داران لندن این شورش را نیز به چشم یک فرصت بزرگ نگریستند. به رهبران شورشی پیشنهاد کردند که برای شورشیان یونانی اوراق قرضهٔ قابل خرید و فروش منتشر کنند و در بازار بورس لندن بفروشند. یونانی ها هم وعده بدهند تا چنانچه در کسب استقلال موفق شوند، بهای این اوراق را با بهره اش بازپرداخت کنند. سرمایه گذاران خصوصی برای کسب سود، یا برای حمایت از آرمان یونانی ها، یا هردو، این اوراق را می خریدند. ارزش اوراق قرضهٔ شورش یونان بسته به نوسانات ناشی از شکست و پیروزی نظامی شورشیان یونانی در میدان های نبرد، در بازار بورس لندن بالا و پایین می رفت. رفته رفته ترکها به برتری دست یافتند. با بالا رفتن احتمال شکست شورشی ها، صاحبان اوراق با خطر از دست دادن سرمایه شان روبرو شدند. منافع صاحبان اوراق قرضه، منافع ملی بود. بنابراین بریتانیا یک ناوگان بین المللی تدارک دید و در سال ۱۸۲۷ ناوگان اصلی عثمانی را در نبرد ناوارینو غرق کرد. یونان، پس از قرنها انقیاد، سرانجام آزاد شد. اما این آزادی با مبالغ هنگفتی بدهی همراه بود که این کشور جدید هیچ راهی برای تسویه اش نداشت. اقتصاد یونان در طی دهه های بعدی در گرو سرمایه گذاران بریتانیایی بود.
برگرفته از کتاب "انسان خردمند" نوشتۀ یووال نوح هراری- ترجمۀ نیک گرگین- انتشارات فرهنگ نشر معاصر
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
http://axnegar.fahares.com/axnegar/zIp0sSQexRANgm/6525262.jpg
#سرمایه_داری_و_جنگ
#کارل_مارکس نابغۀ آلمانی و منتقد سرمایه داری، دولت های اروپای غربی را اتحادیۀ سرمایه داران نامید زیرا این دولت ها برای سود سهامداران، حاضر به ایجاد جنگ بودند. ننگین ترین نمونه ای که نشان می دهد چه طور حکومت ها تحت فرمان سرمایهٔ بزرگ (کاپیتال) بودند اولین جنگ تریاک میان بریتانیا و چین در سالهای ۱۸۴۲ - ۱۸۴۰ بود. در نیمهٔ اول قرن نوزدهم، کمپانی هند شرقی بریتانیا با صدور تریاک به چین، ثروت های کلان کسب کرد. میلیون ها چینی معتاد شدند که این کشور را از نظر اقتصادی و اجتماعی تضعیف کرد. در اواخر دههٔ ۱۸۳۰ حکومت چین ورود مواد مخدر به این کشور را ممنوع اعلام کرد، اما تجار مواد مخدر بریتانیایی به راحتی این قانون را نادیده گرفتند. مسئولان چینی شروع به توقیف و انهدام محموله های مخدر کردند. کارتل های مواد مخدر ارتباطات نزدیکی با وست مینستر (=دربار بریتانیا) و داونینگ استریت (= مقر نخست وزیری بریتانیا) داشتند - درحقیقت بسیاری از نمایندگان مجلس و وزرا در کمپانی های مواد مخدر سهام داشتند- و بنابراین به حکومت بریتانیا فشار آوردند تا وارد عمل شود. در سال ۱۸۴۰ بریتانیا به نام «آزادی تجارت» به چین اعلان جنگ داد. چینی ها از پس سلاح های مدرن بریتانیایی برنیامدند. در معاهدهٔ صلحی که به دنبال این جنگ آمد، چین پذیرفت که محدودیتی برای فعالیتهای تاجران بریتانیایی مواد مخدر ایجاد نکند و خساراتی را که پلیس چین به آنان وارد آورده بود را جبران کند. به علاوه، انگلستان که خواستار سلطه بر هنگ کنگ بود این حق را به دست آورد که از آنجا به عنوان پایگاهی مطمئن برای واردات مواد مخدر استفاده کند (هنگ کنگ تا سال ۱۹۹۷ در دست بریتانیا باقی ماند). در اواخر قرن نوزدهم حدود چهل میلیون چینی، یعنی یک دهم جمعیت این کشور، به تریاک اعتیاد داشتند. این تنها جنگی نبود که برای دفاع از منافع سرمایه گذاران رخ داد. خود جنگ می توانست کالا باشد، درست مثل تریاک. در سال ۱۸۲۱ یونانی ها علیه امپراتوری عثمانی شورش کردند. این قیام همدردی زیادی را در محافل لیبرال و احساساتی بریتانیا برانگیخت - حتی لرد بایرون شاعر به یونان سفر کرد تا در کنار شورشی ها بجنگد. اما سرمایه داران لندن این شورش را نیز به چشم یک فرصت بزرگ نگریستند. به رهبران شورشی پیشنهاد کردند که برای شورشیان یونانی اوراق قرضهٔ قابل خرید و فروش منتشر کنند و در بازار بورس لندن بفروشند. یونانی ها هم وعده بدهند تا چنانچه در کسب استقلال موفق شوند، بهای این اوراق را با بهره اش بازپرداخت کنند. سرمایه گذاران خصوصی برای کسب سود، یا برای حمایت از آرمان یونانی ها، یا هردو، این اوراق را می خریدند. ارزش اوراق قرضهٔ شورش یونان بسته به نوسانات ناشی از شکست و پیروزی نظامی شورشیان یونانی در میدان های نبرد، در بازار بورس لندن بالا و پایین می رفت. رفته رفته ترکها به برتری دست یافتند. با بالا رفتن احتمال شکست شورشی ها، صاحبان اوراق با خطر از دست دادن سرمایه شان روبرو شدند. منافع صاحبان اوراق قرضه، منافع ملی بود. بنابراین بریتانیا یک ناوگان بین المللی تدارک دید و در سال ۱۸۲۷ ناوگان اصلی عثمانی را در نبرد ناوارینو غرق کرد. یونان، پس از قرنها انقیاد، سرانجام آزاد شد. اما این آزادی با مبالغ هنگفتی بدهی همراه بود که این کشور جدید هیچ راهی برای تسویه اش نداشت. اقتصاد یونان در طی دهه های بعدی در گرو سرمایه گذاران بریتانیایی بود.
برگرفته از کتاب "انسان خردمند" نوشتۀ یووال نوح هراری- ترجمۀ نیک گرگین- انتشارات فرهنگ نشر معاصر
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
http://axnegar.fahares.com/axnegar/zIp0sSQexRANgm/6525262.jpg
Forwarded from اتچ بات
#معرفی_کتاب
نام کتاب: #سرشت_راستین_انسان
نویسنده: #اریک_فروم
ترجمه: #فیروز_جاوید
انتشارات: اختران - چاپ دوم - ۱۳۸۶
* * *
شاید در مورد هیچ فیلسوفی به اندازه ای که در مورد #کارل_مارکس (Karl Marx) مطلب نوشته شده و اندیشه های او تحلیل، نقد و بررسی شده اند قلم زده نشده باشد. اما یکی از روان ترین این نوشته ها، کتاب "سرشت راستین انسان" نوشته "اریک فروم" (Erich From) روان شناس و روانکاو بلند آوازهٔ آمریکایی - آلمانی تبار است. هر چه باشد اریک فروم به ساده نویسی و برای عموم نوشتن معروف است.
او که اکثراً در آثارش می کوشید تا ارتباط متقابل روانشناسی و جامعه را شرح دهد و معتقد بود که با به کار بستن اصول روانکاوی، به عنوان علاج مشکلات و بیماریهای فرهنگیِ بشر، راهی به سوی تحقّق یک "جامعهٔ معقول" و متعادل از لحاظ روانی خواهد یافت در این کتاب به ریشه های تفکر خودش در مورد جامعه و انسان پرداخته که بسیاری از این تفکراتش از دیدگاه های "وجودگرایی اومانیستی" مارکس نشات گرفته است.
از دیدگاه فروم و بسیاری دیگر از اندیشمندان، آرا و عقاید "مارکس" آنطور که باید درک نشده است و وی سعی دارد در این کتاب مارکس واقعی و نظریاتش را با تاکید بر جنبه های اومانیستی (انسان گرایانه) مارکس تا جایی که ممکن است به شیوه ای روان به مخاطب عرضه کند. از نظر مارکس تحقق کامل انسانیت فرد و رهایی اش از بند نیروهای اجتماعی که او را به اسارت می گیرند، مستلزم شناخت این نیروها و تغییرات اجتماعی مبتنی بر این شناخت است.
همچنان که فروم در فصل "بیگانگی" کتاب "سرشت راستین انسان" می گوید:
«او دغدغهٔ آزاد سازی انسان را از آن نوع کاری دارد که او را بردهٔ اشیا می کند. درست مثل "کی یِر کِگور" فیلسوف دانمارکی ، مارکس نیز دغدغهٔ رستگاری فرد را داشت. نقد او از جامعه سرمایه داری نه از شیوه توزیع درآمد بلکه از "شیوه تولید" است؛ از این که فردیّت را تباه می کند و انسان را به بردگی می کشاند؛ و نه فقط سرمایه دار، بلکه این خود نظام سرمایه داری است که انسان - چه کارگر و چه سرمایه دار - را به وسیلهٔ اشیا و وضعیتی که ساختهٔ خودشان است، به بردگی می کشاند. »
#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی
@drsargolzaei
نام کتاب: #سرشت_راستین_انسان
نویسنده: #اریک_فروم
ترجمه: #فیروز_جاوید
انتشارات: اختران - چاپ دوم - ۱۳۸۶
* * *
شاید در مورد هیچ فیلسوفی به اندازه ای که در مورد #کارل_مارکس (Karl Marx) مطلب نوشته شده و اندیشه های او تحلیل، نقد و بررسی شده اند قلم زده نشده باشد. اما یکی از روان ترین این نوشته ها، کتاب "سرشت راستین انسان" نوشته "اریک فروم" (Erich From) روان شناس و روانکاو بلند آوازهٔ آمریکایی - آلمانی تبار است. هر چه باشد اریک فروم به ساده نویسی و برای عموم نوشتن معروف است.
او که اکثراً در آثارش می کوشید تا ارتباط متقابل روانشناسی و جامعه را شرح دهد و معتقد بود که با به کار بستن اصول روانکاوی، به عنوان علاج مشکلات و بیماریهای فرهنگیِ بشر، راهی به سوی تحقّق یک "جامعهٔ معقول" و متعادل از لحاظ روانی خواهد یافت در این کتاب به ریشه های تفکر خودش در مورد جامعه و انسان پرداخته که بسیاری از این تفکراتش از دیدگاه های "وجودگرایی اومانیستی" مارکس نشات گرفته است.
از دیدگاه فروم و بسیاری دیگر از اندیشمندان، آرا و عقاید "مارکس" آنطور که باید درک نشده است و وی سعی دارد در این کتاب مارکس واقعی و نظریاتش را با تاکید بر جنبه های اومانیستی (انسان گرایانه) مارکس تا جایی که ممکن است به شیوه ای روان به مخاطب عرضه کند. از نظر مارکس تحقق کامل انسانیت فرد و رهایی اش از بند نیروهای اجتماعی که او را به اسارت می گیرند، مستلزم شناخت این نیروها و تغییرات اجتماعی مبتنی بر این شناخت است.
همچنان که فروم در فصل "بیگانگی" کتاب "سرشت راستین انسان" می گوید:
«او دغدغهٔ آزاد سازی انسان را از آن نوع کاری دارد که او را بردهٔ اشیا می کند. درست مثل "کی یِر کِگور" فیلسوف دانمارکی ، مارکس نیز دغدغهٔ رستگاری فرد را داشت. نقد او از جامعه سرمایه داری نه از شیوه توزیع درآمد بلکه از "شیوه تولید" است؛ از این که فردیّت را تباه می کند و انسان را به بردگی می کشاند؛ و نه فقط سرمایه دار، بلکه این خود نظام سرمایه داری است که انسان - چه کارگر و چه سرمایه دار - را به وسیلهٔ اشیا و وضعیتی که ساختهٔ خودشان است، به بردگی می کشاند. »
#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی
@drsargolzaei
Telegram
#مقاله
#دست_نگهدارید_اینکشتی_دارد_غرق_میشود!
✍#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
فیلم سینمایی «تایتانیک» را به خاطر دارید؟ در صحنه ای از این فیلم در حالی که کشتی عظیم تایتانیک در اثر برخورد با کوه یخ دچار صدمه ی جدی شده بود، گروهی نوازنده در عرشه ی کشتی مشغول اجرای قطعات برگزیده از موسیقی کلاسیک بودند! آنان کار خود را به بهترین نحو اجرا می کردند و دقت می کردند که کیفیت کارشان تحت تاثیر شرایط نامناسب موجود قرار نگیرد! اما در یک کشتیِ درحالِ غرق شدن و در میان مسافرانی که از هول و وحشت در حال سراسیمه دویدن به این سو و آن سوهستند، چه اهمیتی دارد که موسیقی کلاسیک با بهترین کیفیت اجرا شود؟!
* * *
نمی دانم کتاب «قلعه ی حیوانات» نوشته ی #جورج_اورول را خوانده اید یا نه. ماجرای این کتاب، داستان حیوانات یک مزرعه علیه اربابِ زورگوست.
حیوانات دست به دستِ هم می دهند و ارباب و خانواده اش را از مزرعه بیرون می کنند و خود، مدیریت مزرعه را به دست می گیرند. اولین کار آن ها پس از پیروزی انقلابشان تنظیم عهد نامه ای ست که طبق آن همه ی حیوانات با هم برابرند و هیچ کس حق ندارد خود را ارباب و مالک دیگران بداند اما چیزی نمی گذرد که خوکی که مدیریت مزرعه را به دست گرفته است، آرام آرام عهدنامه را تغییر می دهد و برای خود و اطرافیانش حقوق و امتیازات ویژه ای وضع می کند در این میان، اسبی در این مزرعه زندگی می کند به نام «باکستر» که به لحاظ خوش خلقی، صبوری و پشتکار، مورد احترام همه ی حیوانات است. حیوانات از او می خواهند کمک شان کند تا در مورد شرایط جدید تصمیم بگیرند اما «باکستر» سخت مشغول کار است و به اطرافش توجه ای ندارد.
شعار او این است: «من کار می کنم!» و احساس می کند که باید کار خود را به بهترین شکل انجام دهد و کاری به کار دیگری نداشته باشد!
گرچه «باکستر» می توانست از اتفاق وحشتناکی که در «قلعه ی حیوانات» رخ می داد جلوگیری کند ولی چنان سرش به کارش گرم بود که فقط هنگامی از «تغییرات» باخبر شد که خوک حاکم، او را به یک سلاخ فروخت!
* * *
اولویت بندی از مهم ترین مهارت های زندگی است. شما هرچقدر زیبا ویولن بنوازید، در یک قایق در حال غرق شدن، ویولن نواختن دراولویت قرار ندارد.
شما هرچقدر کشاورز قابلی باشید، در یک مزرعه ی در حال سوختن، سم پاشی و آفت زدایی در اولویت قرار ندارد.
شما هر چقدر آرایشگر قابلی باشید، اصلاح کردن سر و صورت فردی که دچار حمله ی قلبی شده است و باید بلافاصله به بیمارستان انتقال یابد را عاقلانه نمی دانید.
#کارل_مارکس، فیلسوف آلمانی، یکی از افسون های جامعه ی سرمایه داری را «تخصصی شدن» می داند. هرکس چنان سرش به کار و تخصص خود گرم است که فراموش می کند کل این جامعه به کدام سو حرکت می کند!
باهوش ترین و سختکوش ترین آدم ها گرفتار الگوی «باکستر» می شوند و وضع کلان اجتماعی را از یاد می برند.
آیا در جامعه ای که رسانه های فراگیر به آلوده کردن روان مردم مشغولند و هر روز میلیون ها نفر را بیمار می کنند، من باید فقط در مطب روان پزشکی ام بنشینم و وقتم را با ویزیت یکی یکی بیماران پر کنم؟! آیا این تنها وظیفه ی من است؟!
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#دست_نگهدارید_اینکشتی_دارد_غرق_میشود!
✍#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
فیلم سینمایی «تایتانیک» را به خاطر دارید؟ در صحنه ای از این فیلم در حالی که کشتی عظیم تایتانیک در اثر برخورد با کوه یخ دچار صدمه ی جدی شده بود، گروهی نوازنده در عرشه ی کشتی مشغول اجرای قطعات برگزیده از موسیقی کلاسیک بودند! آنان کار خود را به بهترین نحو اجرا می کردند و دقت می کردند که کیفیت کارشان تحت تاثیر شرایط نامناسب موجود قرار نگیرد! اما در یک کشتیِ درحالِ غرق شدن و در میان مسافرانی که از هول و وحشت در حال سراسیمه دویدن به این سو و آن سوهستند، چه اهمیتی دارد که موسیقی کلاسیک با بهترین کیفیت اجرا شود؟!
* * *
نمی دانم کتاب «قلعه ی حیوانات» نوشته ی #جورج_اورول را خوانده اید یا نه. ماجرای این کتاب، داستان حیوانات یک مزرعه علیه اربابِ زورگوست.
حیوانات دست به دستِ هم می دهند و ارباب و خانواده اش را از مزرعه بیرون می کنند و خود، مدیریت مزرعه را به دست می گیرند. اولین کار آن ها پس از پیروزی انقلابشان تنظیم عهد نامه ای ست که طبق آن همه ی حیوانات با هم برابرند و هیچ کس حق ندارد خود را ارباب و مالک دیگران بداند اما چیزی نمی گذرد که خوکی که مدیریت مزرعه را به دست گرفته است، آرام آرام عهدنامه را تغییر می دهد و برای خود و اطرافیانش حقوق و امتیازات ویژه ای وضع می کند در این میان، اسبی در این مزرعه زندگی می کند به نام «باکستر» که به لحاظ خوش خلقی، صبوری و پشتکار، مورد احترام همه ی حیوانات است. حیوانات از او می خواهند کمک شان کند تا در مورد شرایط جدید تصمیم بگیرند اما «باکستر» سخت مشغول کار است و به اطرافش توجه ای ندارد.
شعار او این است: «من کار می کنم!» و احساس می کند که باید کار خود را به بهترین شکل انجام دهد و کاری به کار دیگری نداشته باشد!
گرچه «باکستر» می توانست از اتفاق وحشتناکی که در «قلعه ی حیوانات» رخ می داد جلوگیری کند ولی چنان سرش به کارش گرم بود که فقط هنگامی از «تغییرات» باخبر شد که خوک حاکم، او را به یک سلاخ فروخت!
* * *
اولویت بندی از مهم ترین مهارت های زندگی است. شما هرچقدر زیبا ویولن بنوازید، در یک قایق در حال غرق شدن، ویولن نواختن دراولویت قرار ندارد.
شما هرچقدر کشاورز قابلی باشید، در یک مزرعه ی در حال سوختن، سم پاشی و آفت زدایی در اولویت قرار ندارد.
شما هر چقدر آرایشگر قابلی باشید، اصلاح کردن سر و صورت فردی که دچار حمله ی قلبی شده است و باید بلافاصله به بیمارستان انتقال یابد را عاقلانه نمی دانید.
#کارل_مارکس، فیلسوف آلمانی، یکی از افسون های جامعه ی سرمایه داری را «تخصصی شدن» می داند. هرکس چنان سرش به کار و تخصص خود گرم است که فراموش می کند کل این جامعه به کدام سو حرکت می کند!
باهوش ترین و سختکوش ترین آدم ها گرفتار الگوی «باکستر» می شوند و وضع کلان اجتماعی را از یاد می برند.
آیا در جامعه ای که رسانه های فراگیر به آلوده کردن روان مردم مشغولند و هر روز میلیون ها نفر را بیمار می کنند، من باید فقط در مطب روان پزشکی ام بنشینم و وقتم را با ویزیت یکی یکی بیماران پر کنم؟! آیا این تنها وظیفه ی من است؟!
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ
❓پرسش:
سلام آقای دکتر
در ابتدا از مطالب بسیار خوبتان تشکر میکنم.
در مقاله ای که در کمتر از یک ساعت پیش با عنوان #دست_نگهدارید_اینکشتی_دارد_غرق_میشود، اشاره بسیار خوبی به تعهد اجتماعی نمودید. اما در انتهای مقاله به گفته ای از مارکس در مورد آفت تخصصی شدن اشاره کردید. این سوال رو هم بیشتر جهت عدم سوء تفاهم به مارکس پرسیدم. آیا منظور مارکس از تخصصی شدن دقیقا همین رشته های تخصصی ست که در همه علوم وجود دارد؟ یعنی مثلاً وجود تخصصی به نام روانپزشکی یا قلب و مغز و ... یک اشتباه است و ما باید با همان طب سنتی که یک طبیب همه دردها رو تشخیص میداد، برگردیم؟
البته مفهمومی که من از مثال کشتی تایتانیک و قلعه حیوانات دریافت کردم، تعهد اجتماعی بود و چندان ارتباطی با تخصصی شدن ندارد.
با تشکر از شما و کارل مارکس بزرگ
✅ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
ممنونم که مطالب کانال را مطالعه می فرمایید.
منظور #کارل_مارکس از تخصصی شدن در #نظام_کاپیتالیسم این است که هر فرد چنان با حرفه و تخصص خود همذات پنداری می کند که راجع به آنچه به رشتهٔ تخصصی و حرفه اش مربوط نیست بی اعتنا و بی توجه می شود. همانندسازی با حرفه و شغل، با حرفه ای بودن تفاوت دارد، کسی که با حرفه اش همانندسازی می کند هیچ نقش و تکلیفی جدا از نقش و تکالیف تخصصی شغلی اش برای خود قائل نیست.
پیروز باشید
T.me/drsargolzaei
❓پرسش:
سلام آقای دکتر
در ابتدا از مطالب بسیار خوبتان تشکر میکنم.
در مقاله ای که در کمتر از یک ساعت پیش با عنوان #دست_نگهدارید_اینکشتی_دارد_غرق_میشود، اشاره بسیار خوبی به تعهد اجتماعی نمودید. اما در انتهای مقاله به گفته ای از مارکس در مورد آفت تخصصی شدن اشاره کردید. این سوال رو هم بیشتر جهت عدم سوء تفاهم به مارکس پرسیدم. آیا منظور مارکس از تخصصی شدن دقیقا همین رشته های تخصصی ست که در همه علوم وجود دارد؟ یعنی مثلاً وجود تخصصی به نام روانپزشکی یا قلب و مغز و ... یک اشتباه است و ما باید با همان طب سنتی که یک طبیب همه دردها رو تشخیص میداد، برگردیم؟
البته مفهمومی که من از مثال کشتی تایتانیک و قلعه حیوانات دریافت کردم، تعهد اجتماعی بود و چندان ارتباطی با تخصصی شدن ندارد.
با تشکر از شما و کارل مارکس بزرگ
✅ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
ممنونم که مطالب کانال را مطالعه می فرمایید.
منظور #کارل_مارکس از تخصصی شدن در #نظام_کاپیتالیسم این است که هر فرد چنان با حرفه و تخصص خود همذات پنداری می کند که راجع به آنچه به رشتهٔ تخصصی و حرفه اش مربوط نیست بی اعتنا و بی توجه می شود. همانندسازی با حرفه و شغل، با حرفه ای بودن تفاوت دارد، کسی که با حرفه اش همانندسازی می کند هیچ نقش و تکلیفی جدا از نقش و تکالیف تخصصی شغلی اش برای خود قائل نیست.
پیروز باشید
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
#دست_نگهدارید_این_کشتی_دارد_غرق_میشود!
فیلم سینمایی «تایتانیک» را به خاطر دارید؟ در صحنه ای از این فیلم در حالی که کشتی عظیم تایتانیک در اثر برخورد با کوه یخ دچار صدمه ی جدی شده بود، گروهی نوازنده در عرشه ی کشتی مشغول اجرای قطعات برگزیده از موسیقی کلاسیک بودند! آنان کار خود را به بهترین نحو اجرا می کردند و دقت می کردند که کیفیت کارشان تحت تاثیر شرایط نامناسب موجود قرار نگیرد! اما در یک کشتیِ درحالِ غرق شدن و در میان مسافرانی که از هول و وحشت در حال سراسیمه دویدن به این سو و آن سوهستند، چه اهمیتی دارد که موسیقی کلاسیک با بهترین کیفیت اجرا شود؟!
*
نمی دانم کتاب «قلعه ی حیوانات» نوشته ی #جورج_اورول را خوانده اید یا نه. ماجرای این کتاب، داستان حیوانات یک مزرعه علیه اربابِ زورگوست.
حیوانات دست به دستِ هم می دهند و ارباب و خانواده اش را از مزرعه بیرون می کنند و خود، مدیریت مزرعه را به دست می گیرند. اولین کار آن ها پس از پیروزی انقلابشان تنظیم عهد نامه ای ست که طبق آن همه ی حیوانات با هم برابرند و هیچ کس حق ندارد خود را ارباب و مالک دیگران بداند اما چیزی نمی گذرد که خوکی که مدیریت مزرعه را به دست گرفته است، آرام آرام عهدنامه را تغییر می دهد و برای خود و اطرافیانش حقوق و امتیازات ویژه ای وضع می کند در این میان، اسبی در این مزرعه زندگی می کند به نام «باکستر» که به لحاظ خوش خلقی، صبوری و پشتکار، مورد احترام همه ی حیوانات است. حیوانات از او می خواهند کمک شان کند تا در مورد شرایط جدید تصمیم بگیرند اما «باکستر» سخت مشغول کار است و به اطرافش توجه ای ندارد.
شعار او این است: «من کار می کنم!» و احساس می کند که باید کار خود را به بهترین شکل انجام دهد و کاری به کار دیگری نداشته باشد!
گرچه «باکستر» می توانست از اتفاق وحشتناکی که در «قلعه ی حیوانات» رخ می داد جلوگیری کند ولی چنان سرش به کارش گرم بود که فقط هنگامی از «تغییرات» باخبر شد که خوک حاکم، او را به یک سلاخ فروخت!
*
اولویت بندی از مهم ترین مهارت های زندگی است. شما هرچقدر زیبا ویولن بنوازید، در یک قایق در حال غرق شدن، ویولن نواختن دراولویت قرار ندارد.
شما هرچقدر کشاورز قابلی باشید، در یک مزرعه ی در حال سوختن، سم پاشی و آفت زدایی در اولویت قرار ندارد.
شما هر چقدر آرایشگر قابلی باشید، اصلاح کردن سر و صورت فردی که دچار حمله ی قلبی شده است و باید بلافاصله به بیمارستان انتقال یابد را عاقلانه نمی دانید.
#کارل_مارکس، فیلسوف آلمانی، یکی از افسون های جامعه ی سرمایه داری را «تخصصی شدن» می داند. هرکس چنان سرش به کار و تخصص خود گرم است که فراموش می کند کل این جامعه به کدام سو حرکت می کند!
باهوش ترین و سختکوش ترین آدم ها گرفتار الگوی «باکستر» می شوند و وضع کلان اجتماعی را از یاد می برند. آیا در جامعه ای که نهادهای قدرت و رسانه فراگیر به آلوده کردن روان مردم مشغولند و هر روز میلیون ها نفر را بیمار می کنند، من باید فقط در مطب روان پزشکی ام بنشینم و وقتم را با ویزیت یکی یکی بیماران پر کنم؟! آیا این تنها وظیفه ی من است؟!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
T.me/drsargolzaei
فیلم سینمایی «تایتانیک» را به خاطر دارید؟ در صحنه ای از این فیلم در حالی که کشتی عظیم تایتانیک در اثر برخورد با کوه یخ دچار صدمه ی جدی شده بود، گروهی نوازنده در عرشه ی کشتی مشغول اجرای قطعات برگزیده از موسیقی کلاسیک بودند! آنان کار خود را به بهترین نحو اجرا می کردند و دقت می کردند که کیفیت کارشان تحت تاثیر شرایط نامناسب موجود قرار نگیرد! اما در یک کشتیِ درحالِ غرق شدن و در میان مسافرانی که از هول و وحشت در حال سراسیمه دویدن به این سو و آن سوهستند، چه اهمیتی دارد که موسیقی کلاسیک با بهترین کیفیت اجرا شود؟!
*
نمی دانم کتاب «قلعه ی حیوانات» نوشته ی #جورج_اورول را خوانده اید یا نه. ماجرای این کتاب، داستان حیوانات یک مزرعه علیه اربابِ زورگوست.
حیوانات دست به دستِ هم می دهند و ارباب و خانواده اش را از مزرعه بیرون می کنند و خود، مدیریت مزرعه را به دست می گیرند. اولین کار آن ها پس از پیروزی انقلابشان تنظیم عهد نامه ای ست که طبق آن همه ی حیوانات با هم برابرند و هیچ کس حق ندارد خود را ارباب و مالک دیگران بداند اما چیزی نمی گذرد که خوکی که مدیریت مزرعه را به دست گرفته است، آرام آرام عهدنامه را تغییر می دهد و برای خود و اطرافیانش حقوق و امتیازات ویژه ای وضع می کند در این میان، اسبی در این مزرعه زندگی می کند به نام «باکستر» که به لحاظ خوش خلقی، صبوری و پشتکار، مورد احترام همه ی حیوانات است. حیوانات از او می خواهند کمک شان کند تا در مورد شرایط جدید تصمیم بگیرند اما «باکستر» سخت مشغول کار است و به اطرافش توجه ای ندارد.
شعار او این است: «من کار می کنم!» و احساس می کند که باید کار خود را به بهترین شکل انجام دهد و کاری به کار دیگری نداشته باشد!
گرچه «باکستر» می توانست از اتفاق وحشتناکی که در «قلعه ی حیوانات» رخ می داد جلوگیری کند ولی چنان سرش به کارش گرم بود که فقط هنگامی از «تغییرات» باخبر شد که خوک حاکم، او را به یک سلاخ فروخت!
*
اولویت بندی از مهم ترین مهارت های زندگی است. شما هرچقدر زیبا ویولن بنوازید، در یک قایق در حال غرق شدن، ویولن نواختن دراولویت قرار ندارد.
شما هرچقدر کشاورز قابلی باشید، در یک مزرعه ی در حال سوختن، سم پاشی و آفت زدایی در اولویت قرار ندارد.
شما هر چقدر آرایشگر قابلی باشید، اصلاح کردن سر و صورت فردی که دچار حمله ی قلبی شده است و باید بلافاصله به بیمارستان انتقال یابد را عاقلانه نمی دانید.
#کارل_مارکس، فیلسوف آلمانی، یکی از افسون های جامعه ی سرمایه داری را «تخصصی شدن» می داند. هرکس چنان سرش به کار و تخصص خود گرم است که فراموش می کند کل این جامعه به کدام سو حرکت می کند!
باهوش ترین و سختکوش ترین آدم ها گرفتار الگوی «باکستر» می شوند و وضع کلان اجتماعی را از یاد می برند. آیا در جامعه ای که نهادهای قدرت و رسانه فراگیر به آلوده کردن روان مردم مشغولند و هر روز میلیون ها نفر را بیمار می کنند، من باید فقط در مطب روان پزشکی ام بنشینم و وقتم را با ویزیت یکی یکی بیماران پر کنم؟! آیا این تنها وظیفه ی من است؟!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
T.me/drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
❓پرسش:
سلام آقای دکتر
در ابتدا از مطالب بسیار خوبتان تشکر میکنم.
در مقالهای با عنوان #دست_نگهدارید_اینکشتی_دارد_غرق_میشود، اشاره بسیار خوبی به تعهد اجتماعی نمودید. اما در انتهای مقاله به گفتهای از مارکس در مورد آفت تخصصیشدن اشاره کردید. این سوال رو هم بیشتر جهت عدم سوءتفاهم به مارکس پرسیدم. آیا منظور مارکس از تخصصیشدن دقیقا همین رشتههای تخصصیست که در همه علوم وجود دارد؟ یعنی مثلاً وجود تخصصی به نام روانپزشکی یا قلب و مغز و... یک اشتباه است و ما باید با همان طبسنتی که یک طبیب همه دردها رو تشخیص میداد، برگردیم؟
البته مفهمومی که من از مثال کشتی تایتانیک و قلعه حیوانات دریافت کردم، تعهداجتماعی بود و چندان ارتباطی با تخصصی شدن ندارد.
با تشکر از شما.
✍ پاسخ دکتر سرگلزایی:
با سلام و احترام
ممنونم که مطالب کانال را مطالعه میفرمایید.
منظور #کارل_مارکس از تخصصی شدن در #نظام_کاپیتالیسم این است که هر فرد چنان با حرفه و تخصص خود همذاتپنداری میکند که راجع به آنچه به رشتهٔ تخصصی و حرفهاش مربوط نیست بیاعتنا و بیتوجه میشود. همانندسازی با حرفه و شغل، با حرفهای بودن تفاوت دارد، کسی که با حرفهاش همانندسازی میکند هیچ نقش و تکلیفی جدا از نقش و تکالیف تخصصی شغلیاش برای خود قائل نیست.
پیروز باشید.
Drsargolzaei.com
@drsargolzaei
❓پرسش:
سلام آقای دکتر
در ابتدا از مطالب بسیار خوبتان تشکر میکنم.
در مقالهای با عنوان #دست_نگهدارید_اینکشتی_دارد_غرق_میشود، اشاره بسیار خوبی به تعهد اجتماعی نمودید. اما در انتهای مقاله به گفتهای از مارکس در مورد آفت تخصصیشدن اشاره کردید. این سوال رو هم بیشتر جهت عدم سوءتفاهم به مارکس پرسیدم. آیا منظور مارکس از تخصصیشدن دقیقا همین رشتههای تخصصیست که در همه علوم وجود دارد؟ یعنی مثلاً وجود تخصصی به نام روانپزشکی یا قلب و مغز و... یک اشتباه است و ما باید با همان طبسنتی که یک طبیب همه دردها رو تشخیص میداد، برگردیم؟
البته مفهمومی که من از مثال کشتی تایتانیک و قلعه حیوانات دریافت کردم، تعهداجتماعی بود و چندان ارتباطی با تخصصی شدن ندارد.
با تشکر از شما.
✍ پاسخ دکتر سرگلزایی:
با سلام و احترام
ممنونم که مطالب کانال را مطالعه میفرمایید.
منظور #کارل_مارکس از تخصصی شدن در #نظام_کاپیتالیسم این است که هر فرد چنان با حرفه و تخصص خود همذاتپنداری میکند که راجع به آنچه به رشتهٔ تخصصی و حرفهاش مربوط نیست بیاعتنا و بیتوجه میشود. همانندسازی با حرفه و شغل، با حرفهای بودن تفاوت دارد، کسی که با حرفهاش همانندسازی میکند هیچ نقش و تکلیفی جدا از نقش و تکالیف تخصصی شغلیاش برای خود قائل نیست.
پیروز باشید.
Drsargolzaei.com
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
❓پرسش:
سلام آقای دکتر
در ابتدا از مطالب بسیار خوبتان تشکر میکنم.
در مقالهای با عنوان #دست_نگهدارید_اینکشتی_دارد_غرق_میشود، اشاره بسیار خوبی به تعهد اجتماعی نمودید. اما در انتهای مقاله به گفتهای از مارکس در مورد آفت تخصصیشدن اشاره کردید. این سوال رو هم بیشتر جهت عدم سوءتفاهم به مارکس پرسیدم. آیا منظور مارکس از تخصصیشدن دقیقا همین رشتههای تخصصیست که در همه علوم وجود دارد؟ یعنی مثلاً وجود تخصصی به نام روانپزشکی یا قلب و مغز و... یک اشتباه است و ما باید با همان طبسنتی که یک طبیب همه دردها رو تشخیص میداد، برگردیم؟
البته مفهمومی که من از مثال کشتی تایتانیک و قلعه حیوانات دریافت کردم، تعهداجتماعی بود و چندان ارتباطی با تخصصی شدن ندارد.
با تشکر از شما.
✍ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
ممنونم که مطالب کانال را مطالعه میفرمایید.
منظور #کارل_مارکس از تخصصی شدن در #نظام_کاپیتالیسم این است که هر فرد چنان با حرفه و تخصص خود همذاتپنداری میکند که راجع به آنچه به رشتهٔ تخصصی و حرفهاش مربوط نیست بیاعتنا و بیتوجه میشود. همانندسازی با حرفه و شغل، با حرفهای بودن تفاوت دارد، کسی که با حرفهاش همانندسازی میکند هیچ نقش و تکلیفی جدا از نقش و تکالیف تخصصی شغلیاش برای خود قائل نیست.
پیروز باشید.
#دکتر_سرگلزایی
#drsargolzaei
@drsargolzaei
❓پرسش:
سلام آقای دکتر
در ابتدا از مطالب بسیار خوبتان تشکر میکنم.
در مقالهای با عنوان #دست_نگهدارید_اینکشتی_دارد_غرق_میشود، اشاره بسیار خوبی به تعهد اجتماعی نمودید. اما در انتهای مقاله به گفتهای از مارکس در مورد آفت تخصصیشدن اشاره کردید. این سوال رو هم بیشتر جهت عدم سوءتفاهم به مارکس پرسیدم. آیا منظور مارکس از تخصصیشدن دقیقا همین رشتههای تخصصیست که در همه علوم وجود دارد؟ یعنی مثلاً وجود تخصصی به نام روانپزشکی یا قلب و مغز و... یک اشتباه است و ما باید با همان طبسنتی که یک طبیب همه دردها رو تشخیص میداد، برگردیم؟
البته مفهمومی که من از مثال کشتی تایتانیک و قلعه حیوانات دریافت کردم، تعهداجتماعی بود و چندان ارتباطی با تخصصی شدن ندارد.
با تشکر از شما.
✍ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
ممنونم که مطالب کانال را مطالعه میفرمایید.
منظور #کارل_مارکس از تخصصی شدن در #نظام_کاپیتالیسم این است که هر فرد چنان با حرفه و تخصص خود همذاتپنداری میکند که راجع به آنچه به رشتهٔ تخصصی و حرفهاش مربوط نیست بیاعتنا و بیتوجه میشود. همانندسازی با حرفه و شغل، با حرفهای بودن تفاوت دارد، کسی که با حرفهاش همانندسازی میکند هیچ نقش و تکلیفی جدا از نقش و تکالیف تخصصی شغلیاش برای خود قائل نیست.
پیروز باشید.
#دکتر_سرگلزایی
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
❓پرسش:
سلام آقای دکتر
در ابتدا از مطالب بسیار خوبتان تشکر میکنم.
در مقالهای با عنوان #دست_نگهدارید_اینکشتی_دارد_غرق_میشود، اشاره بسیار خوبی به تعهد اجتماعی نمودید. اما در انتهای مقاله به گفتهای از مارکس در مورد آفت تخصصیشدن اشاره کردید. این سوال رو هم بیشتر جهت عدم سوءتفاهم به مارکس پرسیدم. آیا منظور مارکس از تخصصیشدن دقیقا همین رشتههای تخصصیست که در همه علوم وجود دارد؟ یعنی مثلاً وجود تخصصی به نام روانپزشکی یا قلب و مغز و... یک اشتباه است و ما باید با همان طبسنتی که یک طبیب همه دردها رو تشخیص میداد، برگردیم؟
البته مفهمومی که من از مثال کشتی تایتانیک و قلعه حیوانات دریافت کردم، تعهداجتماعی بود و چندان ارتباطی با تخصصی شدن ندارد.
با تشکر از شما.
✍ پاسخ دکتر سرگلزایی:
با سلام و احترام
ممنونم که مطالب کانال را مطالعه میفرمایید.
منظور #کارل_مارکس از تخصصی شدن در #نظام_کاپیتالیسم این است که هر فرد چنان با حرفه و تخصص خود همذاتپنداری میکند که راجع به آنچه به رشتهٔ تخصصی و حرفهاش مربوط نیست بیاعتنا و بیتوجه میشود. همانندسازی با حرفه و شغل، با حرفهای بودن تفاوت دارد، کسی که با حرفهاش همانندسازی میکند هیچ نقش و تکلیفی جدا از نقش و تکالیف تخصصی شغلیاش برای خود قائل نیست.
پیروز باشید.
#دکتر_سرگلزایی
#drsargolzaei
@drsargolzaei
❓پرسش:
سلام آقای دکتر
در ابتدا از مطالب بسیار خوبتان تشکر میکنم.
در مقالهای با عنوان #دست_نگهدارید_اینکشتی_دارد_غرق_میشود، اشاره بسیار خوبی به تعهد اجتماعی نمودید. اما در انتهای مقاله به گفتهای از مارکس در مورد آفت تخصصیشدن اشاره کردید. این سوال رو هم بیشتر جهت عدم سوءتفاهم به مارکس پرسیدم. آیا منظور مارکس از تخصصیشدن دقیقا همین رشتههای تخصصیست که در همه علوم وجود دارد؟ یعنی مثلاً وجود تخصصی به نام روانپزشکی یا قلب و مغز و... یک اشتباه است و ما باید با همان طبسنتی که یک طبیب همه دردها رو تشخیص میداد، برگردیم؟
البته مفهمومی که من از مثال کشتی تایتانیک و قلعه حیوانات دریافت کردم، تعهداجتماعی بود و چندان ارتباطی با تخصصی شدن ندارد.
با تشکر از شما.
✍ پاسخ دکتر سرگلزایی:
با سلام و احترام
ممنونم که مطالب کانال را مطالعه میفرمایید.
منظور #کارل_مارکس از تخصصی شدن در #نظام_کاپیتالیسم این است که هر فرد چنان با حرفه و تخصص خود همذاتپنداری میکند که راجع به آنچه به رشتهٔ تخصصی و حرفهاش مربوط نیست بیاعتنا و بیتوجه میشود. همانندسازی با حرفه و شغل، با حرفهای بودن تفاوت دارد، کسی که با حرفهاش همانندسازی میکند هیچ نقش و تکلیفی جدا از نقش و تکالیف تخصصی شغلیاش برای خود قائل نیست.
پیروز باشید.
#دکتر_سرگلزایی
#drsargolzaei
@drsargolzaei