#مقاله
#طنازی_دردمندانه
در فرهنگ ایرانی جوک ساختن و لطیفه گفتن فراوان دیده می شود. این که کدام لطیفه ها سازنده (functional) هستند و کدام مخرب (dysfunctional)، موضوع این مقاله است.
بخشی از #آهنگ زیبای #هتل_کالیفرنیا را که گروه Eagles می خوانند بسیار دوست دارم:
Some dance to forget,
Some dance to remember...
"برخی می رقصند تا چیزی را فراموش کنند، در حالی که برخی می رقصند تا چیزی را به خاطر آورند!"
به عقیده من لطیفه های سازنده لطیفه هایی هستند که به ما کمک می کنند به مشکلات فراموش شده مان آگاه شویم، در حالی که لطیفه های مخرب لطیفه هایی هستند که باعث می شوند ما مشکلاتمان را از خاطر ببریم و دچار "انکار" (Denial) گردیم.
یکی از مکانیزم های دفاعی بیمارگونه هنگام مواجهه با رویدادها و شرایط ناگوار، مکانیزم انکار است. انکار به معنای خودفریبی و فرار از واقعیت دردناک است. به قول مولانا:
تا دمی از هوشیاری وارهند
ننگ خمر و زمر بر خود می نهند
می گریزند از خودی در بی خودی
یا به مستی یا به شغل ای مهتدی
و به قول حافظ:
هر که شد "محرم دل" در حرم یار بماند
آن که این کار ندانست در "انکار" بماند
انکار باعث می شود ما درد نکشیم اما این چاره دردهای ما نیست، انکار همانند مخدری است که سبب می شود بیمار از بیماری خود غافل شود، هر چه بیماری پیشرفت می کند معتاد میزان مخدر خود را افزایش می دهد و این فرایند باعث می شود که زمان طلایی (golden time) مداخله بگذرد، دندانی با پوسیدگی یک سطحی به معالجه ریشه نیازمند شود، نوزاد دچار کم کاری تیروئید دچار عقب ماندگی ذهنی شود یا فرد سیگاری دچار برونشیت مزمن و کورپولمونار گردد. پس از آن، درمان دشوار و پرهزینه و گاهی اوقات غیر ممکن می گردد! در پاسخ به دردهای مشترک و مشکلات کلان اجتماعی نیز، گاهی لطیفه گویی چیزی جز فرایند انکار نیست. برده هایی که به جای اتحاد و نافرمانی در مقابل ستم برده دار دور هم می نشینند و به انحناهای بدن برده دار می خندند تفاوتی با معتادی ندارند که به جای رسیدگی به علت دندان دردش دوز تریاکش را افزایش می دهد!
در مقابل این لطیفه های انکار محور، لطیفه هایی هستند که ما را از "چرت عادت" بیدار می کنند.
گاهی، مشکلات ما آن قدر دیرپا، مزمن و فراگیر (اپیدمیک) می شوند که ما به آن ها عادت می کنیم. در چنین مواقعی اشاره ای طنز آلود به مشکلی که آن را فراموش کرده ایم یا به آن عادت کرده ایم می تواند تلنگری باشد بر ذهن های مخمور و خواب زده.
دکتر ویکتور فرانکل -پایه گذار معنا درمانی- یکی از تکنیک های درمان را به طنز کشیدن روان نژندی (Neurosis) می داند و در کتاب "پزشک و روح" می نویسد: "هنگامی که بیمار روان نژند بتواند به روان نژندی خود بخندد از اسارت آن روان نژندی آزاد شده است".
در تاریخ ادبیات ایران کم نیستند صاحب سخن هایی که بیماری های فردی و جمعی ما را با زبان طنز بیان می کردند از داستان #خر_برفت_و_خر_برفت_و_خر_برفت #مولانا جلال الدین رومی گرفته تا ماجرای "درد چشم به نزد بیطار بردن" شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی. لطیفه #لحاف_ملا امروزه نیز برای ما کاربرد دارد و "گربه زاهد شد و مسلمانا" عبید زاکانی نیز!
در ادبیات معاصر ما نیز از ایرج میرزا و نسیم شمال گرفته تا ابوالقاسم پاینده و کیومرث صابری فومنی تلاش بسیار کردند تا با طنزهایشان ما را از "بی خبری" درآورند.
در مقابل، دلقک ها و شومن (showman) های فراوانی هم تلاش دارند ما را از خنده روده بر کنند تا فراموش کنیم که خندیدن به انحناهای بدن برده دار، زنجیرهای بردگی را نمی شکند!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#طنازی_دردمندانه
در فرهنگ ایرانی جوک ساختن و لطیفه گفتن فراوان دیده می شود. این که کدام لطیفه ها سازنده (functional) هستند و کدام مخرب (dysfunctional)، موضوع این مقاله است.
بخشی از #آهنگ زیبای #هتل_کالیفرنیا را که گروه Eagles می خوانند بسیار دوست دارم:
Some dance to forget,
Some dance to remember...
"برخی می رقصند تا چیزی را فراموش کنند، در حالی که برخی می رقصند تا چیزی را به خاطر آورند!"
به عقیده من لطیفه های سازنده لطیفه هایی هستند که به ما کمک می کنند به مشکلات فراموش شده مان آگاه شویم، در حالی که لطیفه های مخرب لطیفه هایی هستند که باعث می شوند ما مشکلاتمان را از خاطر ببریم و دچار "انکار" (Denial) گردیم.
یکی از مکانیزم های دفاعی بیمارگونه هنگام مواجهه با رویدادها و شرایط ناگوار، مکانیزم انکار است. انکار به معنای خودفریبی و فرار از واقعیت دردناک است. به قول مولانا:
تا دمی از هوشیاری وارهند
ننگ خمر و زمر بر خود می نهند
می گریزند از خودی در بی خودی
یا به مستی یا به شغل ای مهتدی
و به قول حافظ:
هر که شد "محرم دل" در حرم یار بماند
آن که این کار ندانست در "انکار" بماند
انکار باعث می شود ما درد نکشیم اما این چاره دردهای ما نیست، انکار همانند مخدری است که سبب می شود بیمار از بیماری خود غافل شود، هر چه بیماری پیشرفت می کند معتاد میزان مخدر خود را افزایش می دهد و این فرایند باعث می شود که زمان طلایی (golden time) مداخله بگذرد، دندانی با پوسیدگی یک سطحی به معالجه ریشه نیازمند شود، نوزاد دچار کم کاری تیروئید دچار عقب ماندگی ذهنی شود یا فرد سیگاری دچار برونشیت مزمن و کورپولمونار گردد. پس از آن، درمان دشوار و پرهزینه و گاهی اوقات غیر ممکن می گردد! در پاسخ به دردهای مشترک و مشکلات کلان اجتماعی نیز، گاهی لطیفه گویی چیزی جز فرایند انکار نیست. برده هایی که به جای اتحاد و نافرمانی در مقابل ستم برده دار دور هم می نشینند و به انحناهای بدن برده دار می خندند تفاوتی با معتادی ندارند که به جای رسیدگی به علت دندان دردش دوز تریاکش را افزایش می دهد!
در مقابل این لطیفه های انکار محور، لطیفه هایی هستند که ما را از "چرت عادت" بیدار می کنند.
گاهی، مشکلات ما آن قدر دیرپا، مزمن و فراگیر (اپیدمیک) می شوند که ما به آن ها عادت می کنیم. در چنین مواقعی اشاره ای طنز آلود به مشکلی که آن را فراموش کرده ایم یا به آن عادت کرده ایم می تواند تلنگری باشد بر ذهن های مخمور و خواب زده.
دکتر ویکتور فرانکل -پایه گذار معنا درمانی- یکی از تکنیک های درمان را به طنز کشیدن روان نژندی (Neurosis) می داند و در کتاب "پزشک و روح" می نویسد: "هنگامی که بیمار روان نژند بتواند به روان نژندی خود بخندد از اسارت آن روان نژندی آزاد شده است".
در تاریخ ادبیات ایران کم نیستند صاحب سخن هایی که بیماری های فردی و جمعی ما را با زبان طنز بیان می کردند از داستان #خر_برفت_و_خر_برفت_و_خر_برفت #مولانا جلال الدین رومی گرفته تا ماجرای "درد چشم به نزد بیطار بردن" شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی. لطیفه #لحاف_ملا امروزه نیز برای ما کاربرد دارد و "گربه زاهد شد و مسلمانا" عبید زاکانی نیز!
در ادبیات معاصر ما نیز از ایرج میرزا و نسیم شمال گرفته تا ابوالقاسم پاینده و کیومرث صابری فومنی تلاش بسیار کردند تا با طنزهایشان ما را از "بی خبری" درآورند.
در مقابل، دلقک ها و شومن (showman) های فراوانی هم تلاش دارند ما را از خنده روده بر کنند تا فراموش کنیم که خندیدن به انحناهای بدن برده دار، زنجیرهای بردگی را نمی شکند!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب
#مرده_کشان_جوزان
نویسنده: ابوالقاسم پاینده
ناشر: انتشارات جاویدان- چاپ دوّم 1355
(چاپ اوّل با نام «در سینمای زندگی» بیست سال پیش از آن منتشر شده است.)
کتاب «مُرده کشان جوزان» حدود شصت سال پیش توسط مرحوم ابوالقاسم پاینده نوشته شد و از چهل سال پیش به این سو دیگر تجدید چاپ نشده است. از آنجا که این کتاب نایاب است و تجدید چاپ نیز نمی شود نسخهٔ پی.دی.اف کتاب در کانال قرار گرفت.
ابوالقاسم پاینده در 1292 شمسی در نجف آباد اصفهان به دنیا آمد. تحصیلات حوزوی را در اصفهان گذراند ولی به روزنامه نگاری روی آورد و از سال 1308 در روزنامه های عرفان، شفق سرخ و ایران و مجلّات تعلیم و تربیت و صبا به نویسندگی پرداخت. کتاب مُرده کشان جوزان مجموعه داستان های ابوالقاسم پاینده است که در سبک طنز نگاشته شده و نمونه ای است از طنز عمیق، مسؤولانه ، مؤدبانه و هدفمند (پیش از این در مقالهٔ #طنازی_دردمندانه به این شیوه از طنز پرداخته ام). در این داستان ها ابوالقاسم پاینده معضلات عمیق فرهنگی اجتماعی ایرانیان را موشکافی می کند. اوّلین داستان این مجموعه که عنوان کتاب را بر خود دارد دربارهٔ روستایی است که در فصل رسیدن میوه ها دچار سرقت میوه از باغ ها می شود. باغداران به جای اندیشیدن به در دسترس ترین و منطقی ترین دلیل برای این پدیده، ماجرا را به جنّیان نسبت می دهند و دست به دامان ملّا و رمّال و جن گیر می شوند. در داستان «مأموران دفع ملخ» (که پیش از این در یادداشت #بدترین_انتخاب هم به آن اشاره کرده ام) روستایی دچار حملهٔ ملخ می شود ولی مأموران دولت که به بهانهٔ دفع ملخ به آن روستا گسیل می شوند به مراتب بیشتر از مهاجمان به روستاییان صدمه می زنند. پاینده در داستان «حاکم بلخ» به تعامل حاکم و رعیّت در بازتولید جهالت می پردازد و در داستان «کمیتهٔ مخفی» بازی سیاسی فردی قدرت طلب به نام مذهب را هوشمندانه روایت می کند. هریک از قصه های شیرین این کتاب وجهی از بیماری های فرهنگی ما را تصویر می کند. گرچه از نوشتن این کتاب نزدیک به شصت سال می گذرد بسیاری از امراض فرهنگی مورد اشاره ابوالقاسم پاینده هنوز هم در میان ایرانیان زنده اند! ابوالقاسم پاینده در سال 1363 درگذشته است.
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/jozan.jpg
#مرده_کشان_جوزان
نویسنده: ابوالقاسم پاینده
ناشر: انتشارات جاویدان- چاپ دوّم 1355
(چاپ اوّل با نام «در سینمای زندگی» بیست سال پیش از آن منتشر شده است.)
کتاب «مُرده کشان جوزان» حدود شصت سال پیش توسط مرحوم ابوالقاسم پاینده نوشته شد و از چهل سال پیش به این سو دیگر تجدید چاپ نشده است. از آنجا که این کتاب نایاب است و تجدید چاپ نیز نمی شود نسخهٔ پی.دی.اف کتاب در کانال قرار گرفت.
ابوالقاسم پاینده در 1292 شمسی در نجف آباد اصفهان به دنیا آمد. تحصیلات حوزوی را در اصفهان گذراند ولی به روزنامه نگاری روی آورد و از سال 1308 در روزنامه های عرفان، شفق سرخ و ایران و مجلّات تعلیم و تربیت و صبا به نویسندگی پرداخت. کتاب مُرده کشان جوزان مجموعه داستان های ابوالقاسم پاینده است که در سبک طنز نگاشته شده و نمونه ای است از طنز عمیق، مسؤولانه ، مؤدبانه و هدفمند (پیش از این در مقالهٔ #طنازی_دردمندانه به این شیوه از طنز پرداخته ام). در این داستان ها ابوالقاسم پاینده معضلات عمیق فرهنگی اجتماعی ایرانیان را موشکافی می کند. اوّلین داستان این مجموعه که عنوان کتاب را بر خود دارد دربارهٔ روستایی است که در فصل رسیدن میوه ها دچار سرقت میوه از باغ ها می شود. باغداران به جای اندیشیدن به در دسترس ترین و منطقی ترین دلیل برای این پدیده، ماجرا را به جنّیان نسبت می دهند و دست به دامان ملّا و رمّال و جن گیر می شوند. در داستان «مأموران دفع ملخ» (که پیش از این در یادداشت #بدترین_انتخاب هم به آن اشاره کرده ام) روستایی دچار حملهٔ ملخ می شود ولی مأموران دولت که به بهانهٔ دفع ملخ به آن روستا گسیل می شوند به مراتب بیشتر از مهاجمان به روستاییان صدمه می زنند. پاینده در داستان «حاکم بلخ» به تعامل حاکم و رعیّت در بازتولید جهالت می پردازد و در داستان «کمیتهٔ مخفی» بازی سیاسی فردی قدرت طلب به نام مذهب را هوشمندانه روایت می کند. هریک از قصه های شیرین این کتاب وجهی از بیماری های فرهنگی ما را تصویر می کند. گرچه از نوشتن این کتاب نزدیک به شصت سال می گذرد بسیاری از امراض فرهنگی مورد اشاره ابوالقاسم پاینده هنوز هم در میان ایرانیان زنده اند! ابوالقاسم پاینده در سال 1363 درگذشته است.
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/jozan.jpg