#یادداشت_هفته
#اسطوره_شناسی_و_امر_سیاسی
قسمت اول
بر اساس تعریف رابین رابرتسون در کتاب "روان شناسی یونگی برای مبتدیان"، آرکهتایپ ها یا کهن الگو ها قصههایی هستند که مرتب در زندگی ما تکرار میشوند. قرنها و هزارهها میگذرد اما بعضی قصهها گویی ثابت و تکرار شونده هستند. تقریبا همین تعریف را اسطوره شناسان برای اسطوره ارایه می دهند. Myth یا اسطوره بن مایهی مشترک قصههاست. با اینکه قصههای بسیاری در ملل و فرهنگهای مختلف وجود دارند که به ظاهر از هم متفاوتند ولی با بررسی آنها پی میبریم که تعداد محدودی بن مایه یا موتیف تکرار شونده در این قصههای متکثر، مشترک هستند. اگر از دیدگاه اسطوره شناسی (Mythology) و روان شناسی کهن الگویی (Archetypal Psychology) به زندگی نگاه کنیم اگرچه هر موقعیت زندگی منحصر به فرد و تکرار نشدنی است اما می توانیم همین موقعیتهای متفاوت را در چارچوب مشخصی قرار بدهیم که زندگی را برای ما قابل فهم کند.
موضوعی که در این یادداشت میخواهم به آن بپردازم "اسطوره شناسی امر سیاسی" است. حکومت یا نهادهای قدرت در همهی جوامع وجود دارند. دیدگاه اسطوره شناسی و کهن الگویی ممکن است این باور را در ما تقویت کند که زندگی جبری و تاریخ در حال تکرار شدن است. در مقابل میتوان گفت که آری زندگی پر از جبر است اما آگاهی به جبرها به ما اختیار و حق انتخاب میدهد. اسطوره ضمن اینکه تنگناهای یک موقعیت را به ما نشان میدهد، خروجی های آن موقعیت و برون رفتهای آن بحران را نیز به ما نشان میدهد.
چگونه اسطوره در مورد امر سیاسی نظر میدهد؟
قصههای بسیاری درباره سلاطین، قدرت، سرکوب و اسارت انسان ها وجود دارند. با مرور این قصهها متوجه میشویم که یک الگوی واحد یا pattern در این قصهها در حال تکرار شدن است. گاهی این قصهها بسیار کوتاه هستند، مثل قصهی اینیاتسیو سیلونه در دو کتاب #نان_و_شراب و #دانهی_زیربرف که سه جمله بیشتر نیست:
"چون روباه می آید، چون شیر حکومت می کند، چون سگ می رود."
سیلونه این قصه را از انجیل نقل قول میکند. اگر در تاریخ تأمل کنیم در مییابیم که آغاز و انجام بسیاری از حکومتهای سلطهگر چنین بوده است و با این قصه همخوانی دارد.
در میان اسطورههای ایرانی در شاهنامهی #فردوسی، #ضحاک نخستین مستبد است و اتفاقا نام ضحاک هم نخستین نام عربی است که در شاهنامه آمده است (به جز مقدمهی کتاب که حمد و ثنای پیامبر و خلفای راشدین است). نام پارسی ضحاک اژدهاک بوده است. فردوسی با لطافت و حکمت در زمان سلطهی زبان عربی چه پیامی را میخواسته است بیان کند؟ اول اینکه دیکتاتور، فردی است با زبان بیگانه. دوم اینکه اسم اژدهاک از اژدها میآید چون روی شانههای ضحاک در اثر بوسهی ابلیس (شیطان) مار روییده بود و این اژدها باید هر روز مغز سر دو جوان را میخورد تا آرام بگیرد. اژدهاک وقتی تبدیل به ضحاک میشود بلافاصله معنایش تغییر می کند. ضحاک به معنی "مرد خندان" است. در حالیکه اژدهاک یعنی یک فرد دژم و عبوس، کسی که آدم ها از او وحشت دارند. بنابراین فردوسی نزدیک به هزار سال پیش در بخش اساطیری شاهنامه، به "اسارت زبانی" اشاره میکند. یک نظام سلطه برای اینکه بتواند آدمها را کنترل کند از آنها میخواهد به زبانی که نظام سلطه تجویز میکند، صحبت کنند. اسارت زبانی از گذشته تا حال وجود داشته است و دارد. زبان سلطه زبان تحریف واقعیتهاست. اسمهای زیبا گذاشتن بر روی تجربههای نازیباست. اسمهای انحرافی گذاشتن بر روی اتفاقاتی است که اگر آن اسم ها نباشند ما به گونهای دیگر آنها را میبینیم و درک میکنیم. به جای اینکه به دست و پای آدمها زنجیر و به چشمهایشان چشم بند ببندند ، با خلق یک زبان جدید که زبان سلطه است، آدمها را به بند میکشند. به گونهای که آدمها به فرار هم فکر نکنند. اساساً تفاوت استبداد با تمامیت خواهی (توتالیتاریسم) همین است. یک آدم گردن کلفت با چوبی که در دست دارد، سر کوچهی ما میایستد و کوچه را قُرُق می کند، چهار شانه و قدبلند است. ما به او پول میدهیم که کاری به کار ما نداشته باشد و ما را کتک نزند. اما همچنان در فکر این هستیم که به وقت مناسب تلافی کنیم و به او ضربه بزنیم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#اسطوره_شناسی_و_امر_سیاسی
قسمت اول
بر اساس تعریف رابین رابرتسون در کتاب "روان شناسی یونگی برای مبتدیان"، آرکهتایپ ها یا کهن الگو ها قصههایی هستند که مرتب در زندگی ما تکرار میشوند. قرنها و هزارهها میگذرد اما بعضی قصهها گویی ثابت و تکرار شونده هستند. تقریبا همین تعریف را اسطوره شناسان برای اسطوره ارایه می دهند. Myth یا اسطوره بن مایهی مشترک قصههاست. با اینکه قصههای بسیاری در ملل و فرهنگهای مختلف وجود دارند که به ظاهر از هم متفاوتند ولی با بررسی آنها پی میبریم که تعداد محدودی بن مایه یا موتیف تکرار شونده در این قصههای متکثر، مشترک هستند. اگر از دیدگاه اسطوره شناسی (Mythology) و روان شناسی کهن الگویی (Archetypal Psychology) به زندگی نگاه کنیم اگرچه هر موقعیت زندگی منحصر به فرد و تکرار نشدنی است اما می توانیم همین موقعیتهای متفاوت را در چارچوب مشخصی قرار بدهیم که زندگی را برای ما قابل فهم کند.
موضوعی که در این یادداشت میخواهم به آن بپردازم "اسطوره شناسی امر سیاسی" است. حکومت یا نهادهای قدرت در همهی جوامع وجود دارند. دیدگاه اسطوره شناسی و کهن الگویی ممکن است این باور را در ما تقویت کند که زندگی جبری و تاریخ در حال تکرار شدن است. در مقابل میتوان گفت که آری زندگی پر از جبر است اما آگاهی به جبرها به ما اختیار و حق انتخاب میدهد. اسطوره ضمن اینکه تنگناهای یک موقعیت را به ما نشان میدهد، خروجی های آن موقعیت و برون رفتهای آن بحران را نیز به ما نشان میدهد.
چگونه اسطوره در مورد امر سیاسی نظر میدهد؟
قصههای بسیاری درباره سلاطین، قدرت، سرکوب و اسارت انسان ها وجود دارند. با مرور این قصهها متوجه میشویم که یک الگوی واحد یا pattern در این قصهها در حال تکرار شدن است. گاهی این قصهها بسیار کوتاه هستند، مثل قصهی اینیاتسیو سیلونه در دو کتاب #نان_و_شراب و #دانهی_زیربرف که سه جمله بیشتر نیست:
"چون روباه می آید، چون شیر حکومت می کند، چون سگ می رود."
سیلونه این قصه را از انجیل نقل قول میکند. اگر در تاریخ تأمل کنیم در مییابیم که آغاز و انجام بسیاری از حکومتهای سلطهگر چنین بوده است و با این قصه همخوانی دارد.
در میان اسطورههای ایرانی در شاهنامهی #فردوسی، #ضحاک نخستین مستبد است و اتفاقا نام ضحاک هم نخستین نام عربی است که در شاهنامه آمده است (به جز مقدمهی کتاب که حمد و ثنای پیامبر و خلفای راشدین است). نام پارسی ضحاک اژدهاک بوده است. فردوسی با لطافت و حکمت در زمان سلطهی زبان عربی چه پیامی را میخواسته است بیان کند؟ اول اینکه دیکتاتور، فردی است با زبان بیگانه. دوم اینکه اسم اژدهاک از اژدها میآید چون روی شانههای ضحاک در اثر بوسهی ابلیس (شیطان) مار روییده بود و این اژدها باید هر روز مغز سر دو جوان را میخورد تا آرام بگیرد. اژدهاک وقتی تبدیل به ضحاک میشود بلافاصله معنایش تغییر می کند. ضحاک به معنی "مرد خندان" است. در حالیکه اژدهاک یعنی یک فرد دژم و عبوس، کسی که آدم ها از او وحشت دارند. بنابراین فردوسی نزدیک به هزار سال پیش در بخش اساطیری شاهنامه، به "اسارت زبانی" اشاره میکند. یک نظام سلطه برای اینکه بتواند آدمها را کنترل کند از آنها میخواهد به زبانی که نظام سلطه تجویز میکند، صحبت کنند. اسارت زبانی از گذشته تا حال وجود داشته است و دارد. زبان سلطه زبان تحریف واقعیتهاست. اسمهای زیبا گذاشتن بر روی تجربههای نازیباست. اسمهای انحرافی گذاشتن بر روی اتفاقاتی است که اگر آن اسم ها نباشند ما به گونهای دیگر آنها را میبینیم و درک میکنیم. به جای اینکه به دست و پای آدمها زنجیر و به چشمهایشان چشم بند ببندند ، با خلق یک زبان جدید که زبان سلطه است، آدمها را به بند میکشند. به گونهای که آدمها به فرار هم فکر نکنند. اساساً تفاوت استبداد با تمامیت خواهی (توتالیتاریسم) همین است. یک آدم گردن کلفت با چوبی که در دست دارد، سر کوچهی ما میایستد و کوچه را قُرُق می کند، چهار شانه و قدبلند است. ما به او پول میدهیم که کاری به کار ما نداشته باشد و ما را کتک نزند. اما همچنان در فکر این هستیم که به وقت مناسب تلافی کنیم و به او ضربه بزنیم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#اسطوره_شناسی_و_امر_سیاسی
قسمت دوم
این استبدادی هست که همهی ما آن را میشناسیم. اما توتالیتاریزم از استبداد یک قدم جلوتر است، کاری می کند که وقتی که با چماقش به سمت ما میآید، چماقش را ببوسیم و با خیال راحت و طیب خاطر هرچه که داریم تقدیم ایشان کنیم و بگوییم شب هم بیزحمت به خانهی ما تشریف بیاورید تا در خدمتتان باشیم. توتالیتاریزم با تغییر مفاهیم، خلق عبارتها و تحریف واقعیت به گونهای رفتار میکند که ما گردن کلفت سر کوچه مان را مُنجی خود بدانیم. کتاب روان شناسی استبداد و خودکامگی که با اسم دیگری به نام "نقد و تحلیل جباریت" نیز منتشر شده است اثر مانس اشپربر روان شناس آدلری اهل آلمان است. اشپربر در مقدمهی کتاب میگوید برای اینکه بفهمیم چرا کسی سرکوبگر و سلطهگر است و دوست دارد با چماقش بر سر آدمها بزند چندان نیازی به روانشناسی نیست. همه میدانند که بعضی از آدمها هستند که خیلی نیاز به قدرت دارند و دوست دارند بقیه از آنها اطاعت کنند. آنها یا در کودکی بسیار تحقیر شدهاند یا از آنها بسیار تمجید شده است. آنها می گویند: «انا ربّکم الأعلی» : من مربّی برتر شما هستم. اشپربر میگوید فهمیدن این آدم ها اصلا پیچیده نیست. اما آنچه که روانشناسی باید به شکل تخصصی به آن بپردازد، این است که چگونه انسان ها چماقی که بر سرشان فرود می آید را میپرستند. مسئله اینجا اسارت زبانی است. در واقع نظامهای سلطه شروع میکنند به خلق زبان جدید و با خلق زبان جدید، راه تفکر مستقل، خلاق و پرسشگر را میبندند. در نتیجه ما همانگونه فکر میکنیم که آنها میخواهند. همین که به اژدهاک بگوییم ضحاک، باورمان میشود که مرد خندهرویی است. احتمالا پدر مهربانی نیز باشد. پدر مهربانی که زایدههایی هم بر روی شانه اش دارد. بالاخره هر خانهای پدری دارد و هر پدری هم ممکن است یک زایدههایی داشته باشد، گل بی خار کجاست؟! می بینید که «استعارهٔ پدر» چگونه نگاه ما به مسأله را تحریف می کند؟
دو نویسندهی بزرگ در آثارشان به امر "اسارت زبانی" پرداختهاند. فرانتس #کافکا در داستانی کوتاه به نام جزیرهی محکومین و #جورج_اورول در داستان 1984. جزیرهی محکومین سال ها پیش در ایران توسط حسن قائمیان با مقدمهای از صادق هدایت ترجمه شده است. در داستان کافکا جزیرهای را میشناسیم که فرمانروایی دارد. فرمانروای جزیره برای مردم، دَه فرمان صادر میکند و اگر کسی از فرمانهای او سرپیچی کند او را به دستگاهی برای تنبیه میسپارند که آن دستگاه با تیغ و خنجر و میخ، فرمانهای نادیده گرفته شده را روی تن محکومین حک میکند. محکومین در حالی از شکنجه میمیرند که تمام فرامین حاکم در ذهنشان تکرار میشود. چون تمام تنشان اسیر گفتههای حاکم است. این اشارهی زیبایی به امر اسارت زبانی است. آنقدر با فرامین، ذهن ما بمباران میشود که آرام آرام تن ما به فرامین عمل میکند. انگار تن ما از اختیار خود ما بیرون می رود.
جورج اورول در رمان 1984 در مورد یک
"Big Brother Association"
یا یک نهاد قدرت صحبت میکند که کار آن ، خلق واژههای جدید و از بین بردن واژههای قبلی است. این نهاد قدرت، وزارتخانهای به نام وزارت حقیقت دارد که کار آن جعل و تحریف واقعیت است و گزارههای غلط در مورد تاریخ و وقایعی که اتفاق میافتد به مردم میدهد. جورج اورول امر اسارت زبانی را به این صورت در رمان خود مطرح کرده است. یکی از چیزهایی که سبب شد در قرن بیستم نظامهای توتالیتاریسمِ تمامیت خواهِ بیشتری داشته باشیم وجود رسانههای فراگیر مثل تلویزیون و سینما بود. رسانههای فراگیر یک «کلان روایت» خلق میکنند و آنقدر ما را تحت بمباران خود قرار میدهند که ما کلان روایت آنها را باور کرده و به تجربههای بلافصل خودمان شک میکنیم. مثلأ میبینیم که سبد خرید ما کم و خالی شده است اما در سینما مردمی را میبینیم که با سبد پر از فروشگاهها خارج میشوند. با خودمان میگوییم شاید سبد پر هست اما من نمی فهمم. یک روشنفکر میگوید وقتی رسانههای فراگیر، سعی میکنند چیزی را نشان بدهند، شما حواستان را جمع کنید که چه چیزی را از شما پنهان میکنند. وقتی یک خبر بارها در اخبار تکرار میشود، وقتی یک سوژه مرتب روی بیلبوردهاست، شما بیشتر از این که به آن فکر کنید، فکر کنید چه چیزی پشت آن خبر یا سوژه پنهان میشود. در یادداشت #فاشیسم_و_سینما بیشتر به این موضوع پرداخته ام.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#اسطوره_شناسی_و_امر_سیاسی
قسمت دوم
این استبدادی هست که همهی ما آن را میشناسیم. اما توتالیتاریزم از استبداد یک قدم جلوتر است، کاری می کند که وقتی که با چماقش به سمت ما میآید، چماقش را ببوسیم و با خیال راحت و طیب خاطر هرچه که داریم تقدیم ایشان کنیم و بگوییم شب هم بیزحمت به خانهی ما تشریف بیاورید تا در خدمتتان باشیم. توتالیتاریزم با تغییر مفاهیم، خلق عبارتها و تحریف واقعیت به گونهای رفتار میکند که ما گردن کلفت سر کوچه مان را مُنجی خود بدانیم. کتاب روان شناسی استبداد و خودکامگی که با اسم دیگری به نام "نقد و تحلیل جباریت" نیز منتشر شده است اثر مانس اشپربر روان شناس آدلری اهل آلمان است. اشپربر در مقدمهی کتاب میگوید برای اینکه بفهمیم چرا کسی سرکوبگر و سلطهگر است و دوست دارد با چماقش بر سر آدمها بزند چندان نیازی به روانشناسی نیست. همه میدانند که بعضی از آدمها هستند که خیلی نیاز به قدرت دارند و دوست دارند بقیه از آنها اطاعت کنند. آنها یا در کودکی بسیار تحقیر شدهاند یا از آنها بسیار تمجید شده است. آنها می گویند: «انا ربّکم الأعلی» : من مربّی برتر شما هستم. اشپربر میگوید فهمیدن این آدم ها اصلا پیچیده نیست. اما آنچه که روانشناسی باید به شکل تخصصی به آن بپردازد، این است که چگونه انسان ها چماقی که بر سرشان فرود می آید را میپرستند. مسئله اینجا اسارت زبانی است. در واقع نظامهای سلطه شروع میکنند به خلق زبان جدید و با خلق زبان جدید، راه تفکر مستقل، خلاق و پرسشگر را میبندند. در نتیجه ما همانگونه فکر میکنیم که آنها میخواهند. همین که به اژدهاک بگوییم ضحاک، باورمان میشود که مرد خندهرویی است. احتمالا پدر مهربانی نیز باشد. پدر مهربانی که زایدههایی هم بر روی شانه اش دارد. بالاخره هر خانهای پدری دارد و هر پدری هم ممکن است یک زایدههایی داشته باشد، گل بی خار کجاست؟! می بینید که «استعارهٔ پدر» چگونه نگاه ما به مسأله را تحریف می کند؟
دو نویسندهی بزرگ در آثارشان به امر "اسارت زبانی" پرداختهاند. فرانتس #کافکا در داستانی کوتاه به نام جزیرهی محکومین و #جورج_اورول در داستان 1984. جزیرهی محکومین سال ها پیش در ایران توسط حسن قائمیان با مقدمهای از صادق هدایت ترجمه شده است. در داستان کافکا جزیرهای را میشناسیم که فرمانروایی دارد. فرمانروای جزیره برای مردم، دَه فرمان صادر میکند و اگر کسی از فرمانهای او سرپیچی کند او را به دستگاهی برای تنبیه میسپارند که آن دستگاه با تیغ و خنجر و میخ، فرمانهای نادیده گرفته شده را روی تن محکومین حک میکند. محکومین در حالی از شکنجه میمیرند که تمام فرامین حاکم در ذهنشان تکرار میشود. چون تمام تنشان اسیر گفتههای حاکم است. این اشارهی زیبایی به امر اسارت زبانی است. آنقدر با فرامین، ذهن ما بمباران میشود که آرام آرام تن ما به فرامین عمل میکند. انگار تن ما از اختیار خود ما بیرون می رود.
جورج اورول در رمان 1984 در مورد یک
"Big Brother Association"
یا یک نهاد قدرت صحبت میکند که کار آن ، خلق واژههای جدید و از بین بردن واژههای قبلی است. این نهاد قدرت، وزارتخانهای به نام وزارت حقیقت دارد که کار آن جعل و تحریف واقعیت است و گزارههای غلط در مورد تاریخ و وقایعی که اتفاق میافتد به مردم میدهد. جورج اورول امر اسارت زبانی را به این صورت در رمان خود مطرح کرده است. یکی از چیزهایی که سبب شد در قرن بیستم نظامهای توتالیتاریسمِ تمامیت خواهِ بیشتری داشته باشیم وجود رسانههای فراگیر مثل تلویزیون و سینما بود. رسانههای فراگیر یک «کلان روایت» خلق میکنند و آنقدر ما را تحت بمباران خود قرار میدهند که ما کلان روایت آنها را باور کرده و به تجربههای بلافصل خودمان شک میکنیم. مثلأ میبینیم که سبد خرید ما کم و خالی شده است اما در سینما مردمی را میبینیم که با سبد پر از فروشگاهها خارج میشوند. با خودمان میگوییم شاید سبد پر هست اما من نمی فهمم. یک روشنفکر میگوید وقتی رسانههای فراگیر، سعی میکنند چیزی را نشان بدهند، شما حواستان را جمع کنید که چه چیزی را از شما پنهان میکنند. وقتی یک خبر بارها در اخبار تکرار میشود، وقتی یک سوژه مرتب روی بیلبوردهاست، شما بیشتر از این که به آن فکر کنید، فکر کنید چه چیزی پشت آن خبر یا سوژه پنهان میشود. در یادداشت #فاشیسم_و_سینما بیشتر به این موضوع پرداخته ام.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com