#یادداشت_هفته
#فاشیسم_و_سینما
پیش از این در مقالات متعددی، گذرا به فاشیسم پرداخته بودم که از آن بین مقالات #یونگ_و_فاشیسم، #پیشگویی_داستایوسکی
و #هاناآرنت_کارل_یاسپرز_ومسئوليت_سیاسی را می توانم نام ببرم. در این یادداشت به جنبه ی رسانه ای شکل گیری فاشیسم اشاره می کنم.
#فاشیسم #Fascism چیست؟
فاشیسم نوعی از نظام حکومتی است که در آن قدرت سیاسی به خود #هاله_ای_قدسی عطا می کند و ردای مرجعیت دینی به تن می کند. داستایوسکی در رمان #برادران_کارامازوف به یکی شدن دولت و کلیسا اشاره کرده بود و در حکایت "مفتش بزرگ" در همین کتاب بیشتر به آن پرداخته بود.
دکتر سروش هم در کتاب "بسط تجربه نبوی" مقاله ای دارد با عنوان #ولایت_سیاسی_و_ولایت_باطنی که به خطر خلط مبحث ولایت باطنی (که در ادبیات عرفانی ما موضوعی رایج و برجسته است) با ولایت سیاسی (که علی القاعده امری مشروط و قراردادی است) پرداخته است.
همان طور که در مقاله "یونگ و فاشیسم" هم نوشته ام فاشیست ها #عوام_فریب(Populist) هستند، آن ها لشگری از اوباش بسیج می کنند و با کمک آن ها "نخبگان" را سرکوب می کنند. فاشیست ها خود را «مردمی» معرفی می کنند ولی مردمی بودن نقابی بر چهره یک #الیگارشی (oligarchy) است. مردم در نظام های فاشیستی تنها برای "اطاعت از فرامین" و "ستایش پیشوا" فراخوانده می شوند!
یکی از عوام فریبی های فاشیست ها این است که "کاپیتالیست" هستند ولی شعارهای سوسیالیستی سر می دهند! رهبران حکومت های فاشیستی همواره با حمله کردن به ثروتمندان، صاحبان سرمایه و کارآفرینان خود را همدل و همدرد کارگران و طبقات فرودست نشان می دهند اما در نهایت امپراتوری آن ها بر پایه "رانت های اقتصادی" و انحصارهای بزرگ استقرار می یابد.
نظریه پردازان سیاسی، حکومت فرانکو در اسپانیا، موسولینی در ایتالیا و هیتلر در آلمان را شاخص فاشیسم می دانند. این حکومت ها ترکیبی بودند از جایگاه پیامبر گونه پیشوا، ملّی گرایی افراطی، ضدّیت با لیبرالیسم و همزمان ضدیت با سوسیالیسم (علیرغم شعارهای سوسیالیستی) و تمایل به کشور گشایی و نظامی گری (میلیتاریسم).
#سینما/تلویزیون در خدمت فاشیسم
روی کار آمدن فاشیست ها در اروپا همزمان بود با توسعه صنعت سینما. فاشیست ها به تأثیر گذاری سینما واقف بودند و سینما را در خدمت خود گرفتند. سینما این قابلیت را دارد که "روایت" را جایگزین "واقعیت" می کند. تماشاگر سینما چنان تحت تأثیر فیلمی که می بیند قرار می گیرد که گویا خود شاهد بی واسطه صحنه های به اکران درآمده بوده است. این چنین است که فاشیسم با کمک سینما می تواند "شبه واقعیت" را به جای واقعیت بنشاند.
سینما ابزار حکومت فاشیستی می شود تا عقاید غیرمنطقی، اخبار غیر واقعی و دوستی ها و دشمنی های بدون علت را در توده ایجاد کند. برای نمونه فیلم #پیروزی_اراده ساخته Leni Riefenstahl در ۱۹۳۵ را یکی از نافذترین ابزارهای هژمونی نازی ها می دانند. این فیلم که بر اساس مراسم کنگره ۱۹۳۴ حزب نازی تهیه شده بود تصویری ابرانسانی و پیامبر گونه از هیتلر ترسیم می کرد. چشمانی که به آسمان خیره شده اند و سپس ظهور هواپیمای پیشوا در آسمان و فرود آن، چنان با مهارت چیده شده بودند که تماشاگر بی آن که بداند چرا ارادت و خضوع نسبت به پیشوا را در درون خود کشف می کرد!
یکی از عقاید و آرمان های نازی ها برنامه "آسان سازی مرگ" بود که به معنای از میان بردن کلیه نوزادان و افراد معلول و افراد مبتلا به بیماری های لاعلاج و عقیم کردن اجباری کلیه افراد مبتلا به بیماری های ارثی بود. پیش از این که هیتلر در ابتدای سپتامبر ۱۹۳۹ این فرمان را صادر کند بستر فرهنگی این فرمان با فیلم مستند #قهرمان_گذشته (۱۹۳۷) فراهم شد و سپس تا سال ۱۹۴۱ پنجاه هزار آلمانی طبق برنامه "آسان سازی مرگ" کشته شدند. در ۱۹۴۱ Volfgang Leibnitz با ساختن فیلم سینمایی #من_متهم_میکنم دستان آلوده نظام فاشیستی را شستشو داد و در دادگاهی نمایشی حکم به برائت جنایتکاران صادر کرد!
قبلا در مقاله #ریچارد_نیکسون_الویس_پریسلی_غسل_تعمید به نقش هنرمندان خودفروخته در شستن جنایات سیاستمداران پرداخته ام.
با گسترش تلویزیون، نقشی که سینما به عهده داشت تا اندازه زیادی به دوش تلویزیون گذاشته شد. حضور تلویزیون در خانه ها همانطور که #جورج_اورول در رمان ۱۹۸۴ به تصویر کشیده است همچون نماینده ویژه #حکومت_توتالیتاریست، استقلال فکری و عاطفی شهروندان را به چالش کشید. همان طور که سینمای آلمان فاشیستی هم نقش "پیشقراول" و هم نقش "غسل دهنده" را برای فرمان "آسان سازی مرگ" هیتلر فراهم کرده بود اکنون تلویزیون این دو نقش را بازی می کند. پیش از این در دو مقاله #تلویزیون_به_جای_واقعیت: #روان_پریشی_جمعی و #دروغ_بزرگ و راهی که به ترکستان می رسد به این موضوع پرداخته ام.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#فاشیسم_و_سینما
پیش از این در مقالات متعددی، گذرا به فاشیسم پرداخته بودم که از آن بین مقالات #یونگ_و_فاشیسم، #پیشگویی_داستایوسکی
و #هاناآرنت_کارل_یاسپرز_ومسئوليت_سیاسی را می توانم نام ببرم. در این یادداشت به جنبه ی رسانه ای شکل گیری فاشیسم اشاره می کنم.
#فاشیسم #Fascism چیست؟
فاشیسم نوعی از نظام حکومتی است که در آن قدرت سیاسی به خود #هاله_ای_قدسی عطا می کند و ردای مرجعیت دینی به تن می کند. داستایوسکی در رمان #برادران_کارامازوف به یکی شدن دولت و کلیسا اشاره کرده بود و در حکایت "مفتش بزرگ" در همین کتاب بیشتر به آن پرداخته بود.
دکتر سروش هم در کتاب "بسط تجربه نبوی" مقاله ای دارد با عنوان #ولایت_سیاسی_و_ولایت_باطنی که به خطر خلط مبحث ولایت باطنی (که در ادبیات عرفانی ما موضوعی رایج و برجسته است) با ولایت سیاسی (که علی القاعده امری مشروط و قراردادی است) پرداخته است.
همان طور که در مقاله "یونگ و فاشیسم" هم نوشته ام فاشیست ها #عوام_فریب(Populist) هستند، آن ها لشگری از اوباش بسیج می کنند و با کمک آن ها "نخبگان" را سرکوب می کنند. فاشیست ها خود را «مردمی» معرفی می کنند ولی مردمی بودن نقابی بر چهره یک #الیگارشی (oligarchy) است. مردم در نظام های فاشیستی تنها برای "اطاعت از فرامین" و "ستایش پیشوا" فراخوانده می شوند!
یکی از عوام فریبی های فاشیست ها این است که "کاپیتالیست" هستند ولی شعارهای سوسیالیستی سر می دهند! رهبران حکومت های فاشیستی همواره با حمله کردن به ثروتمندان، صاحبان سرمایه و کارآفرینان خود را همدل و همدرد کارگران و طبقات فرودست نشان می دهند اما در نهایت امپراتوری آن ها بر پایه "رانت های اقتصادی" و انحصارهای بزرگ استقرار می یابد.
نظریه پردازان سیاسی، حکومت فرانکو در اسپانیا، موسولینی در ایتالیا و هیتلر در آلمان را شاخص فاشیسم می دانند. این حکومت ها ترکیبی بودند از جایگاه پیامبر گونه پیشوا، ملّی گرایی افراطی، ضدّیت با لیبرالیسم و همزمان ضدیت با سوسیالیسم (علیرغم شعارهای سوسیالیستی) و تمایل به کشور گشایی و نظامی گری (میلیتاریسم).
#سینما/تلویزیون در خدمت فاشیسم
روی کار آمدن فاشیست ها در اروپا همزمان بود با توسعه صنعت سینما. فاشیست ها به تأثیر گذاری سینما واقف بودند و سینما را در خدمت خود گرفتند. سینما این قابلیت را دارد که "روایت" را جایگزین "واقعیت" می کند. تماشاگر سینما چنان تحت تأثیر فیلمی که می بیند قرار می گیرد که گویا خود شاهد بی واسطه صحنه های به اکران درآمده بوده است. این چنین است که فاشیسم با کمک سینما می تواند "شبه واقعیت" را به جای واقعیت بنشاند.
سینما ابزار حکومت فاشیستی می شود تا عقاید غیرمنطقی، اخبار غیر واقعی و دوستی ها و دشمنی های بدون علت را در توده ایجاد کند. برای نمونه فیلم #پیروزی_اراده ساخته Leni Riefenstahl در ۱۹۳۵ را یکی از نافذترین ابزارهای هژمونی نازی ها می دانند. این فیلم که بر اساس مراسم کنگره ۱۹۳۴ حزب نازی تهیه شده بود تصویری ابرانسانی و پیامبر گونه از هیتلر ترسیم می کرد. چشمانی که به آسمان خیره شده اند و سپس ظهور هواپیمای پیشوا در آسمان و فرود آن، چنان با مهارت چیده شده بودند که تماشاگر بی آن که بداند چرا ارادت و خضوع نسبت به پیشوا را در درون خود کشف می کرد!
یکی از عقاید و آرمان های نازی ها برنامه "آسان سازی مرگ" بود که به معنای از میان بردن کلیه نوزادان و افراد معلول و افراد مبتلا به بیماری های لاعلاج و عقیم کردن اجباری کلیه افراد مبتلا به بیماری های ارثی بود. پیش از این که هیتلر در ابتدای سپتامبر ۱۹۳۹ این فرمان را صادر کند بستر فرهنگی این فرمان با فیلم مستند #قهرمان_گذشته (۱۹۳۷) فراهم شد و سپس تا سال ۱۹۴۱ پنجاه هزار آلمانی طبق برنامه "آسان سازی مرگ" کشته شدند. در ۱۹۴۱ Volfgang Leibnitz با ساختن فیلم سینمایی #من_متهم_میکنم دستان آلوده نظام فاشیستی را شستشو داد و در دادگاهی نمایشی حکم به برائت جنایتکاران صادر کرد!
قبلا در مقاله #ریچارد_نیکسون_الویس_پریسلی_غسل_تعمید به نقش هنرمندان خودفروخته در شستن جنایات سیاستمداران پرداخته ام.
با گسترش تلویزیون، نقشی که سینما به عهده داشت تا اندازه زیادی به دوش تلویزیون گذاشته شد. حضور تلویزیون در خانه ها همانطور که #جورج_اورول در رمان ۱۹۸۴ به تصویر کشیده است همچون نماینده ویژه #حکومت_توتالیتاریست، استقلال فکری و عاطفی شهروندان را به چالش کشید. همان طور که سینمای آلمان فاشیستی هم نقش "پیشقراول" و هم نقش "غسل دهنده" را برای فرمان "آسان سازی مرگ" هیتلر فراهم کرده بود اکنون تلویزیون این دو نقش را بازی می کند. پیش از این در دو مقاله #تلویزیون_به_جای_واقعیت: #روان_پریشی_جمعی و #دروغ_بزرگ و راهی که به ترکستان می رسد به این موضوع پرداخته ام.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
#یادداشت_هفته
#صداقت_دروغ_سیاست
گرچه از منظر "اخلاق مطلق گرا" (که #امانوئل_کانت سخنگوی آن است) دروغ گفتن به طور مطلق یک رذیلت است و هیچ شرایط و منافعی توجیه کننده دروغ نیست، از دیدگاه روانی-اجتماعی می توانیم دروغ ها را به دو دسته تقسیم کنیم:
گروه اول دروغ هایی هستند که ناشی از رانشگر (Driver) "دیگران را راضی کن" (Please others) هستند. از دیدگاه تحلیل رفتار متقابل (Transactional Analysis) هر کدام از ما در جریان تربیت "اوامر و مناهی" خاصی را از محیط دریافت می کنیم. این "امر و نهی ها" در سراسر زندگی ، تعیین کنندهٔ تصمیمات ما هستند. هنگامی که خانواده، آموزش و پرورش و رسانه دستور "دیگران را راضی کن" را در پیش نویس زندگی ما نوشته باشند ما در سراسر عمر تلاش می کنیم "به هر قیمتی" دیگران را خوشنود کنیم. در نتیجه، هنگامی که حدس می زنیم گفتنِ حقیقت باعث رنجش خاطر دیگران شود دروغ را جایگزین حقیقت می کنیم.
بارها پیش آمده است که در پاسخ سؤالات "این لباس به من میاد؟" ، "این رنگ مو به من میاد؟" ، "از غذا راضی بودین؟ نمکش خوب بود؟ خوب جا افتاده بود؟" پاسخ داده ایم: "بله، کاملاً، خیلی!" در حالی که نه آن رنگ لباس و رنگ مو به دوستمان می آمده و نه این غذا طعم رضایت بخشی داشته است. خیلی اوقات خودِ سؤال کننده هم به جای شنیدن حقیقت تلخ، توقع دارد دروغ شیرین را بشنود! انگار که او از شما می خواهد که "لطفاً به من دروغ بگویید، خواهش می کنم!". گرچه او در سطح خودآگاه و آشکار (Explicit) از شما تقاضای دروغ نمی کند اما در سطح ناخودآگاه و تلویحی (implicit) از شما تمنّای دروغ می کند و زبان بدن (Body Language) و لحن کلام (Prosody) او پر از این التماس است: "عزیزم، مرا با دروغ شیرین نوازش کن".
کسانی که با گفتن چنین دروغ های شیرینی مخاطب خود را خوشنود می کنند دچار دستورالعمل روانی "همه را خشنود کن" هستند. آن ها از این که دیگران را برنجانند وحشت دارند. این نوع دروغ گفتن نه با طرّاحی قبلی صورت می گیرد و نه با قصد سوء استفاده از مخاطب، تنها تصمیمی است ناشی از آموزه های غلط تربیتی و ترس از رنجاندن دیگران.
اما در مقابل چنین دروغ هایی دسته دوّمی از دروغ ها وجود دارند. دروغ هایی که طرّاحی شده اند و گویندهٔ آن ها ، نه به قصد نوازش کردن مخاطب بلکه به منظور فریب دادن و سوء استفاده از او این دروغ های نظام مند را طراحی کرده است.
در کتاب #1984 ، #جورج_اورول جامعه ای را ترسیم می کند که در آن وزارت خانه ای وجود دارد به نام "وزارت حقیقت" که بر خلاف نامش، وظیفه اش پنهان کردن حقیقت و انتشار دروغ است، دروغ هایی که باعث فریب ملت و اقتدار و ثبات حکومت شوند. چنین دروغ هایی ریشه در "کیش قدرت" دارند، مذهبی که محور آن حفظ قدرت است. جورج اورول در همان کتاب به "مرام نامه" سازمانی که دروغ های نهادینه و سازمان مند تولید می کند می پردازد: "حفظ قدرت به هر بهایی!". هنگامی که در جامعه ای نهاد های قدرت دچار چنین مذهبی شوند، گفتن حقیقت و پرده برداری از دروغ تبدیل به یک "عمل سیاسی" می شود و شما با "نه گفتن" به دروغ های بزرگ و "کلان روایت ها" یک "اپوزیسیون" محسوب می شوید!
#هاناآرنت فیلسوف آلمانی در مقاله "حقیقت و سیاست" می نویسد:
"هنگامی که جامعه ای به دروغ گویی سازمان یافته روی آورد و دروغ گفتن تبدیل به اصل کلّی شود و به دروغ گفتن در موارد استثنایی و جزئی اکتفا نکند، صداقت به خودی خود تبدیل به یک عمل سیاسی می شود و گوینده ی حقیقت حتی اگر به دنبال کسب قدرت یا هیچ منفعتی دیگر هم نباشد یک کنشگر سیاسی محسوب می شود!"
در چنین شرایطی شما نمی توانید از سیاست کناره بگیرید و راه خود را بروید، شما ناچارید یکی از این دو راه را انتخاب کنید: یا به وزارت دروغ می پیوندید، یا یک مخالف سیاسی محسوب می شوید!
پی نوشت:
۱ - درباره موضوع "تقریر حقیقت و تقلیل مرارت" در فصل اول کتاب "راهی به رهایی" استاد مصطفی ملکیان بحث مفصلی با دیدگاه "فلسفه اخلاق" آمده است. این کتاب را انتشارات نگاه معاصر منتشر کرده است.
۲ - کتاب 1984 جورج اورول با ترجمه صالح حسینی توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده است. بنده نیز یادداشتی تحت عنوان:
#جورج_اورول_فروید_و_توتالیتاریسم نوشته ام که مبتنی بر ماجرای این کتاب است.
۳ - درباره هانا آرنت مقاله ای با عنوان #هاناآرنت_کارل_یاسپرز_ومسئوليت_سیاسی نوشته ام. برای مطالعه درباره آرای آرنت می توانید کتاب "هانا آرنت - نوشته دیوید واتسن" را با ترجمه فاطمه ولیانی از انتشارات هرمس بخوانید.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#صداقت_دروغ_سیاست
گرچه از منظر "اخلاق مطلق گرا" (که #امانوئل_کانت سخنگوی آن است) دروغ گفتن به طور مطلق یک رذیلت است و هیچ شرایط و منافعی توجیه کننده دروغ نیست، از دیدگاه روانی-اجتماعی می توانیم دروغ ها را به دو دسته تقسیم کنیم:
گروه اول دروغ هایی هستند که ناشی از رانشگر (Driver) "دیگران را راضی کن" (Please others) هستند. از دیدگاه تحلیل رفتار متقابل (Transactional Analysis) هر کدام از ما در جریان تربیت "اوامر و مناهی" خاصی را از محیط دریافت می کنیم. این "امر و نهی ها" در سراسر زندگی ، تعیین کنندهٔ تصمیمات ما هستند. هنگامی که خانواده، آموزش و پرورش و رسانه دستور "دیگران را راضی کن" را در پیش نویس زندگی ما نوشته باشند ما در سراسر عمر تلاش می کنیم "به هر قیمتی" دیگران را خوشنود کنیم. در نتیجه، هنگامی که حدس می زنیم گفتنِ حقیقت باعث رنجش خاطر دیگران شود دروغ را جایگزین حقیقت می کنیم.
بارها پیش آمده است که در پاسخ سؤالات "این لباس به من میاد؟" ، "این رنگ مو به من میاد؟" ، "از غذا راضی بودین؟ نمکش خوب بود؟ خوب جا افتاده بود؟" پاسخ داده ایم: "بله، کاملاً، خیلی!" در حالی که نه آن رنگ لباس و رنگ مو به دوستمان می آمده و نه این غذا طعم رضایت بخشی داشته است. خیلی اوقات خودِ سؤال کننده هم به جای شنیدن حقیقت تلخ، توقع دارد دروغ شیرین را بشنود! انگار که او از شما می خواهد که "لطفاً به من دروغ بگویید، خواهش می کنم!". گرچه او در سطح خودآگاه و آشکار (Explicit) از شما تقاضای دروغ نمی کند اما در سطح ناخودآگاه و تلویحی (implicit) از شما تمنّای دروغ می کند و زبان بدن (Body Language) و لحن کلام (Prosody) او پر از این التماس است: "عزیزم، مرا با دروغ شیرین نوازش کن".
کسانی که با گفتن چنین دروغ های شیرینی مخاطب خود را خوشنود می کنند دچار دستورالعمل روانی "همه را خشنود کن" هستند. آن ها از این که دیگران را برنجانند وحشت دارند. این نوع دروغ گفتن نه با طرّاحی قبلی صورت می گیرد و نه با قصد سوء استفاده از مخاطب، تنها تصمیمی است ناشی از آموزه های غلط تربیتی و ترس از رنجاندن دیگران.
اما در مقابل چنین دروغ هایی دسته دوّمی از دروغ ها وجود دارند. دروغ هایی که طرّاحی شده اند و گویندهٔ آن ها ، نه به قصد نوازش کردن مخاطب بلکه به منظور فریب دادن و سوء استفاده از او این دروغ های نظام مند را طراحی کرده است.
در کتاب #1984 ، #جورج_اورول جامعه ای را ترسیم می کند که در آن وزارت خانه ای وجود دارد به نام "وزارت حقیقت" که بر خلاف نامش، وظیفه اش پنهان کردن حقیقت و انتشار دروغ است، دروغ هایی که باعث فریب ملت و اقتدار و ثبات حکومت شوند. چنین دروغ هایی ریشه در "کیش قدرت" دارند، مذهبی که محور آن حفظ قدرت است. جورج اورول در همان کتاب به "مرام نامه" سازمانی که دروغ های نهادینه و سازمان مند تولید می کند می پردازد: "حفظ قدرت به هر بهایی!". هنگامی که در جامعه ای نهاد های قدرت دچار چنین مذهبی شوند، گفتن حقیقت و پرده برداری از دروغ تبدیل به یک "عمل سیاسی" می شود و شما با "نه گفتن" به دروغ های بزرگ و "کلان روایت ها" یک "اپوزیسیون" محسوب می شوید!
#هاناآرنت فیلسوف آلمانی در مقاله "حقیقت و سیاست" می نویسد:
"هنگامی که جامعه ای به دروغ گویی سازمان یافته روی آورد و دروغ گفتن تبدیل به اصل کلّی شود و به دروغ گفتن در موارد استثنایی و جزئی اکتفا نکند، صداقت به خودی خود تبدیل به یک عمل سیاسی می شود و گوینده ی حقیقت حتی اگر به دنبال کسب قدرت یا هیچ منفعتی دیگر هم نباشد یک کنشگر سیاسی محسوب می شود!"
در چنین شرایطی شما نمی توانید از سیاست کناره بگیرید و راه خود را بروید، شما ناچارید یکی از این دو راه را انتخاب کنید: یا به وزارت دروغ می پیوندید، یا یک مخالف سیاسی محسوب می شوید!
پی نوشت:
۱ - درباره موضوع "تقریر حقیقت و تقلیل مرارت" در فصل اول کتاب "راهی به رهایی" استاد مصطفی ملکیان بحث مفصلی با دیدگاه "فلسفه اخلاق" آمده است. این کتاب را انتشارات نگاه معاصر منتشر کرده است.
۲ - کتاب 1984 جورج اورول با ترجمه صالح حسینی توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده است. بنده نیز یادداشتی تحت عنوان:
#جورج_اورول_فروید_و_توتالیتاریسم نوشته ام که مبتنی بر ماجرای این کتاب است.
۳ - درباره هانا آرنت مقاله ای با عنوان #هاناآرنت_کارل_یاسپرز_ومسئوليت_سیاسی نوشته ام. برای مطالعه درباره آرای آرنت می توانید کتاب "هانا آرنت - نوشته دیوید واتسن" را با ترجمه فاطمه ولیانی از انتشارات هرمس بخوانید.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#دست_نگهدارید_این_کشتی_دارد_غرق_میشود!
فیلم سینمایی «تایتانیک» را به خاطر دارید؟ در صحنه ای از این فیلم در حالی که کشتی عظیم تایتانیک در اثر برخورد با کوه یخ دچار صدمه ی جدی شده بود، گروهی نوازنده در عرشه ی کشتی مشغول اجرای قطعات برگزیده از موسیقی کلاسیک بودند! آنان کار خود را به بهترین نحو اجرا می کردند و دقت می کردند که کیفیت کارشان تحت تاثیر شرایط نامناسب موجود قرار نگیرد! اما در یک کشتیِ درحالِ غرق شدن و در میان مسافرانی که از هول و وحشت در حال سراسیمه دویدن به این سو و آن سوهستند، چه اهمیتی دارد که موسیقی کلاسیک با بهترین کیفیت اجرا شود؟!
***
نمی دانم کتاب «قلعه ی حیوانات» نوشته ی #جورج_اورول را خوانده اید یا نه. ماجرای این کتاب، داستان حیوانات یک مزرعه علیه اربابِ زورگوست.
حیوانات دست به دستِ هم می دهند و ارباب و خانواده اش را از مزرعه بیرون می کنند و خود، مدیریت مزرعه را به دست می گیرند. اولین کار آن ها پس از پیروزی انقلابشان تنظیم عهد نامه ای ست که طبق آن همه ی حیوانات با هم برابرند و هیچ کس حق ندارد خود را ارباب و مالک دیگران بداند اما چیزی نمی گذرد که خوکی که مدیریت مزرعه را به دست گرفته است، آرام آرام عهدنامه را تغییر می دهد و برای خود و اطرافیانش حقوق و امتیازات ویژه ای وضع می کند در این میان، اسبی در این مزرعه زندگی می کند به نام «باکستر» که به لحاظ خوش خلقی، صبوری و پشتکار، مورد احترام همه ی حیوانات است. حیوانات از او می خواهند کمک شان کند تا در مورد شرایط جدید تصمیم بگیرند اما «باکستر» سخت مشغول کار است و به اطرافش توجه ای ندارد.
شعار او این است: «من کار می کنم!» و احساس می کند که باید کار خود را به بهترین شکل انجام دهد و کاری به کار دیگری نداشته باشد!
گرچه «باکستر» می توانست از اتفاق وحشتناکی که در «قلعه ی حیوانات» رخ می داد جلوگیری کند ولی چنان سرش به کارش گرم بود که فقط هنگامی از «تغییرات» باخبر شد که خوک حاکم، او را به یک سلاخ فروخت!
***
اولویت بندی از مهم ترین مهارت های زندگی است. شما هرچقدر زیبا ویولن بنوازید، در یک قایق در حال غرق شدن، ویولن نواختن دراولویت قرار ندارد.
شما هرچقدر کشاورز قابلی باشید، در یک مزرعه ی در حال سوختن، سم پاشی و آفت زدایی در اولویت قرار ندارد.
شما هر چقدر آرایشگر قابلی باشید، اصلاح کردن سر و صورت فردی که دچار حمله ی قلبی شده است و باید بلافاصله به بیمارستان انتقال یابد را عاقلانه نمی دانید.
#کارل_مارکس، فیلسوف آلمانی، یکی از افسون های جامعه ی سرمایه داری را «تخصصی شدن» می داند. هرکس چنان سرش به کار و تخصص خود گرم است که فراموش می کند کل این جامعه به کدام سو حرکت می کند!
باهوش ترین و سختکوش ترین آدم ها گرفتار الگوی «باکستر» می شوند و وضع کلان اجتماعی را از یاد می برند آیا در جامعه ای که رسانه های فراگیر به آلوده کردن روان مردم مشغولند و هر روز میلیون ها نفر را بیمار می کنند، من باید فقط در مطب روان پزشکی ام بنشینم و وقتم را با ویزیت یکی یکی بیماران پر کنم؟! آیا این تنها وظیفه ی من است؟!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
فیلم سینمایی «تایتانیک» را به خاطر دارید؟ در صحنه ای از این فیلم در حالی که کشتی عظیم تایتانیک در اثر برخورد با کوه یخ دچار صدمه ی جدی شده بود، گروهی نوازنده در عرشه ی کشتی مشغول اجرای قطعات برگزیده از موسیقی کلاسیک بودند! آنان کار خود را به بهترین نحو اجرا می کردند و دقت می کردند که کیفیت کارشان تحت تاثیر شرایط نامناسب موجود قرار نگیرد! اما در یک کشتیِ درحالِ غرق شدن و در میان مسافرانی که از هول و وحشت در حال سراسیمه دویدن به این سو و آن سوهستند، چه اهمیتی دارد که موسیقی کلاسیک با بهترین کیفیت اجرا شود؟!
***
نمی دانم کتاب «قلعه ی حیوانات» نوشته ی #جورج_اورول را خوانده اید یا نه. ماجرای این کتاب، داستان حیوانات یک مزرعه علیه اربابِ زورگوست.
حیوانات دست به دستِ هم می دهند و ارباب و خانواده اش را از مزرعه بیرون می کنند و خود، مدیریت مزرعه را به دست می گیرند. اولین کار آن ها پس از پیروزی انقلابشان تنظیم عهد نامه ای ست که طبق آن همه ی حیوانات با هم برابرند و هیچ کس حق ندارد خود را ارباب و مالک دیگران بداند اما چیزی نمی گذرد که خوکی که مدیریت مزرعه را به دست گرفته است، آرام آرام عهدنامه را تغییر می دهد و برای خود و اطرافیانش حقوق و امتیازات ویژه ای وضع می کند در این میان، اسبی در این مزرعه زندگی می کند به نام «باکستر» که به لحاظ خوش خلقی، صبوری و پشتکار، مورد احترام همه ی حیوانات است. حیوانات از او می خواهند کمک شان کند تا در مورد شرایط جدید تصمیم بگیرند اما «باکستر» سخت مشغول کار است و به اطرافش توجه ای ندارد.
شعار او این است: «من کار می کنم!» و احساس می کند که باید کار خود را به بهترین شکل انجام دهد و کاری به کار دیگری نداشته باشد!
گرچه «باکستر» می توانست از اتفاق وحشتناکی که در «قلعه ی حیوانات» رخ می داد جلوگیری کند ولی چنان سرش به کارش گرم بود که فقط هنگامی از «تغییرات» باخبر شد که خوک حاکم، او را به یک سلاخ فروخت!
***
اولویت بندی از مهم ترین مهارت های زندگی است. شما هرچقدر زیبا ویولن بنوازید، در یک قایق در حال غرق شدن، ویولن نواختن دراولویت قرار ندارد.
شما هرچقدر کشاورز قابلی باشید، در یک مزرعه ی در حال سوختن، سم پاشی و آفت زدایی در اولویت قرار ندارد.
شما هر چقدر آرایشگر قابلی باشید، اصلاح کردن سر و صورت فردی که دچار حمله ی قلبی شده است و باید بلافاصله به بیمارستان انتقال یابد را عاقلانه نمی دانید.
#کارل_مارکس، فیلسوف آلمانی، یکی از افسون های جامعه ی سرمایه داری را «تخصصی شدن» می داند. هرکس چنان سرش به کار و تخصص خود گرم است که فراموش می کند کل این جامعه به کدام سو حرکت می کند!
باهوش ترین و سختکوش ترین آدم ها گرفتار الگوی «باکستر» می شوند و وضع کلان اجتماعی را از یاد می برند آیا در جامعه ای که رسانه های فراگیر به آلوده کردن روان مردم مشغولند و هر روز میلیون ها نفر را بیمار می کنند، من باید فقط در مطب روان پزشکی ام بنشینم و وقتم را با ویزیت یکی یکی بیماران پر کنم؟! آیا این تنها وظیفه ی من است؟!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب
#ذن_در_هنر_نویسندگی
نویسنده: ری براد بری
مترجم: پرویز دوائی
ناشر: جهان کتاب - ۱۳۹۵
* * *
هر کس که عاشق "سینمای جدی" باشد نام فیلم سینمایی "فارنهایت - 451" را شنیده است. این فیلم را "فرانسوا تروفو" در سال ۱۹۶۷ ساخته است. وقتی که من کلاس چهارم دبستان بودم تلویزیون ایران این فیلم را با دوبله فارسی پخش کرد و من این فیلم تاثیر گذار را در حافظه ام حفظ کرده بودم تا ۷-۸ سال قبل که فرصت دوباره دیدن آن دست داد.
داستان فیلم راجع به جامعه ای است که در آن کتاب خواندن ممنوع است و شهروندان تشویق می شوند که اگر متوجه شدند کسی کتاب می خواند او را به پلیس امنیتی لو بدهند. بلافاصله پس از این که خبرچین ها راجع به یک کتابخوان خبر رسانی می کنند یک گروه با تجهیزاتی شبیه آتش نشان ها سر می رسند و کتاب های آن کتابخوان را به آتش می کشند. در این فیلم کسانی که
Fire man
نامیده می شوند بر خلاف معنای رایج Fire man، آتش نشان نیستند بلکه آتش افروز هستند و این واژگونی واژه ها ما را یاد "وزارت حقیقت" در کتاب 1984 #جورج_اورول می اندازد که کارش "تولید دروغ" است و "وزارت عشق" که کارش شکنجهٔ دگراندیشان است! فیلم فارنهایت ۴۵۱ از یک کتاب سوزی شروع می شود و سپس فیلم تماشاگر را به درون زندگی یکی از این مأموران کتاب سوزی به اسم "مونتاگ" می برد. "کلاریس" همسر مونتاگ قرص های آرام بخش مصرف می کند و برنامه های سطحی و مُهمل تلویزیونی تماشا می کند، در جامعه ای که کتاب خواندن جُرم است او یک شهروند نمونه است!
فیلم فارنهایت ۴۵۱ بر مبنای رُمانی ساخته شده است که "۴۵۱ درجه فارنهایت" نام دارد و توسط Ray Brad Bury نوشته شده است. "برادبری" نویسنده "فارنهایت ۴۵۱" فیلمنامهٔ فیلم "موبی دیک" را نیز نوشته است که توسط جان هیوستن تبدیل به فیلم شد و نیز حدود دویست و پنجاه قصهٔ چاپ شده دارد.
حتماً کنجکاو هستید که بدانید چنین نویسنده خلّاق و موفّقی چگونه قصه می سازد. کتاب "ذن در هنر نویسندگی" پاسخی است به کنجکاوی شما.
"ری براد بری" در هفتاد سالگی، پس از چند دهه قصه نویسی دست به قلم برده تا راجع به هنر قصه نویسی خود سخن بگوید. کتاب برادبری راجع به تجربه نویسندگی اش بیست سال پس از چاپ در آمریکا در ایران نیز به چاپ رسیده است و من چاپ چهارم این کتاب را در دست دارم.
در فصل اول این کتاب (کودک درون من) برادبری به این موضوع پرداخته که مهم ترین چیزی که او را نویسنده کرده این است که او توانسته کودک درون خود را زنده نگه دارد. حق با اوست. بر اساس آموزه های "تحلیل رفتار متقابل" (TA) که اریک برن پایه گذار آن است، کودک درون ما (Free child) کانون خلاقیت و "شور زندگی" در ماست (همان چیزی که فروید آن را Libido یا زیست مایه نامیده است) و عنصر اصلی هنر ، همین کودک آزاد درون ماست.
سپس ری برادبری در فصل دوم کتاب (رُمان دو پولی) راجع به دورانی از زندگیش که "۴۵۱ درجه فارنهایت" را نوشته است صحبت می کند. برای من که شیفتهٔ این فیلم سینمایی هستم خواندن راجع به فضایی که داستان این فیلم در آن متولد شده است جذاب بود. ولی اگر فرصت ندارید همهٔ فصول این کتاب را بخوانید پیشنهاد من این است که فصل ششم این کتاب را بخوانید: "اندر آداب نگهداری از فرشتهٔ الهام"، چرا که این فصل از کتاب راجع به همان چیزی صحبت می کند که در روان شناسی تحلیلی بسیار مهم است: "تفرّد یا Individuation". این که چگونه آن بخش یگانه و منحصر به فرد وجود انسانی مان را کشف و باور کنیم، پاسخی به سوال درباره "معنای زندگی من". به این لحاظ این فصل کتاب فقط به درد قصه نویس ها نمی خورد بلکه مخاطبان آن همه ما هستیم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/zen.jpg
#ذن_در_هنر_نویسندگی
نویسنده: ری براد بری
مترجم: پرویز دوائی
ناشر: جهان کتاب - ۱۳۹۵
* * *
هر کس که عاشق "سینمای جدی" باشد نام فیلم سینمایی "فارنهایت - 451" را شنیده است. این فیلم را "فرانسوا تروفو" در سال ۱۹۶۷ ساخته است. وقتی که من کلاس چهارم دبستان بودم تلویزیون ایران این فیلم را با دوبله فارسی پخش کرد و من این فیلم تاثیر گذار را در حافظه ام حفظ کرده بودم تا ۷-۸ سال قبل که فرصت دوباره دیدن آن دست داد.
داستان فیلم راجع به جامعه ای است که در آن کتاب خواندن ممنوع است و شهروندان تشویق می شوند که اگر متوجه شدند کسی کتاب می خواند او را به پلیس امنیتی لو بدهند. بلافاصله پس از این که خبرچین ها راجع به یک کتابخوان خبر رسانی می کنند یک گروه با تجهیزاتی شبیه آتش نشان ها سر می رسند و کتاب های آن کتابخوان را به آتش می کشند. در این فیلم کسانی که
Fire man
نامیده می شوند بر خلاف معنای رایج Fire man، آتش نشان نیستند بلکه آتش افروز هستند و این واژگونی واژه ها ما را یاد "وزارت حقیقت" در کتاب 1984 #جورج_اورول می اندازد که کارش "تولید دروغ" است و "وزارت عشق" که کارش شکنجهٔ دگراندیشان است! فیلم فارنهایت ۴۵۱ از یک کتاب سوزی شروع می شود و سپس فیلم تماشاگر را به درون زندگی یکی از این مأموران کتاب سوزی به اسم "مونتاگ" می برد. "کلاریس" همسر مونتاگ قرص های آرام بخش مصرف می کند و برنامه های سطحی و مُهمل تلویزیونی تماشا می کند، در جامعه ای که کتاب خواندن جُرم است او یک شهروند نمونه است!
فیلم فارنهایت ۴۵۱ بر مبنای رُمانی ساخته شده است که "۴۵۱ درجه فارنهایت" نام دارد و توسط Ray Brad Bury نوشته شده است. "برادبری" نویسنده "فارنهایت ۴۵۱" فیلمنامهٔ فیلم "موبی دیک" را نیز نوشته است که توسط جان هیوستن تبدیل به فیلم شد و نیز حدود دویست و پنجاه قصهٔ چاپ شده دارد.
حتماً کنجکاو هستید که بدانید چنین نویسنده خلّاق و موفّقی چگونه قصه می سازد. کتاب "ذن در هنر نویسندگی" پاسخی است به کنجکاوی شما.
"ری براد بری" در هفتاد سالگی، پس از چند دهه قصه نویسی دست به قلم برده تا راجع به هنر قصه نویسی خود سخن بگوید. کتاب برادبری راجع به تجربه نویسندگی اش بیست سال پس از چاپ در آمریکا در ایران نیز به چاپ رسیده است و من چاپ چهارم این کتاب را در دست دارم.
در فصل اول این کتاب (کودک درون من) برادبری به این موضوع پرداخته که مهم ترین چیزی که او را نویسنده کرده این است که او توانسته کودک درون خود را زنده نگه دارد. حق با اوست. بر اساس آموزه های "تحلیل رفتار متقابل" (TA) که اریک برن پایه گذار آن است، کودک درون ما (Free child) کانون خلاقیت و "شور زندگی" در ماست (همان چیزی که فروید آن را Libido یا زیست مایه نامیده است) و عنصر اصلی هنر ، همین کودک آزاد درون ماست.
سپس ری برادبری در فصل دوم کتاب (رُمان دو پولی) راجع به دورانی از زندگیش که "۴۵۱ درجه فارنهایت" را نوشته است صحبت می کند. برای من که شیفتهٔ این فیلم سینمایی هستم خواندن راجع به فضایی که داستان این فیلم در آن متولد شده است جذاب بود. ولی اگر فرصت ندارید همهٔ فصول این کتاب را بخوانید پیشنهاد من این است که فصل ششم این کتاب را بخوانید: "اندر آداب نگهداری از فرشتهٔ الهام"، چرا که این فصل از کتاب راجع به همان چیزی صحبت می کند که در روان شناسی تحلیلی بسیار مهم است: "تفرّد یا Individuation". این که چگونه آن بخش یگانه و منحصر به فرد وجود انسانی مان را کشف و باور کنیم، پاسخی به سوال درباره "معنای زندگی من". به این لحاظ این فصل کتاب فقط به درد قصه نویس ها نمی خورد بلکه مخاطبان آن همه ما هستیم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/zen.jpg
#مقاله
#آرمانشهر_و_ویرانشهر -قسمت اول
شاید اولین کسی که راجع به #اتوپیا نوشته است #افلاطون بوده است. افلاطون (347-427 پیش از میلاد) هیچ گاه کلمه اتوپیا را به کار نبرد اما در کتاب "در باب عدالت" که به "جمهوری" نیز معروف است به گفتگوی #سقراط و شاگردانش درباره عدالت می پردازد. در این گفتگو، سقراط به شاگردانش می گوید عدالت یا همان تعادل، زمانی در یک فرد قابل تحقق است که او در یک جامعه متعادل یا عدالت محور زندگی کند. سپس افلاطون به نقل از سقراط راجع به جامعه عدالت محور گفتگو می کند و شرایط آن را شرح می دهد. این ایده که "انسان سالم در یک جامعه سالم محقق می شود" اساس "سوسیالیسم" است: تلاش برای اصلاح نهادهای اجتماعی بر تلاش در راه تحقق انسان آرمانی مقدم است.
قرن های بعد در سال 1514 "سر توماس مور" کتابی به نام "اتوپیا" نوشت و برای اولین بار این کلمه را به کار برد که ترکیبی است از - eu به معنای "خوب" و topia - به معنای "مکان". مترجمان برای کلمه اتوپیا از معادل هایی همچون "آرمانشهر"، "ناکجا آباد" و "مدینه فاضله" استفاده کرده اند.
در کتاب "سر توماس مور" اتوپیا نام جزیره ای خیالی است در اقیانوس اطلس که در آن جا "جامعه ای سالم" وجود دارد و عدالت و آبادی و محبت حکمفرماست.
در طول تاریخ، ایده آرمانشهر منجر به این شد که رهبران کاریزماتیک توده هایی را برای انقلاب و جنگ بسیج کنند و دست به کشتار و سرکوب بزنند. نمونه ای از این وقایع تاریخی حکومت ترور "ماکسیمیلیان روبسپیر" در 1793 (پس از انقلاب کبیر فرانسه)، حکومت نازی ها و فاشیست ها در آلمان و ایتالیا و بالاخره استالینیزم در اتحاد جماهیر شوروی پس از انقلاب 1917 بود. این وقایع تاریخی باعث شد که بسیاری از اندیشمندان هشدار بدهند که "وعده اتوپیا شروع حرکت به سمت دیس توپیا است." هر حکومت سرکوب و تروری با وعده مدینه فاضله توده ها را بسیج می کند و آرمان آرمانشهر توجیهی می شود برای جنایاتی که در غیر این صورت توجیه ناپذیرند.
برخلاف سوسیالیسم که برای عدالت تقدم قائل است جریان "لیبرالیسم" برای آزادی تقدم قائل است و لیبرالیست ها اعتقاد دارند که مهم ترین فضیلت انسانی آزادی است و به هیچ دلیلی - حتی ساختن یک آرمانشهر - نباید به حریم آزادی های فردی تعرض کرد.
کارل پوپر- یکی از نظریه پردازان برجسته لیبرالیسم- می گوید:
اگر مرا به انتخاب بین عدالت و آزادی مخیر کنند من آزادی را انتخاب می کنم چرا که در یک جامعه آزاد غیر عادلانه من آزادی دفاع از عدالت را دارم ولی در یک جامعه که به نام عدالت آزادی مرا گرفته باشند اگر عدالت محقق نشود من آزادی اعتراض را هم ندارم!
در قرن بیستم ، پس از استقرار استالینیزم در شوروی، نویسندگان و فیلمسازان زیادی به خلق آثاری پرداختند که در آن یک "ویرانشهر" (دیس توپیا) ترسیم شده بود، ویرانشهری که با نام عدالت احداث شده بود و آزادی انتخاب افراد سلب شده بود.
#جورج_اورول در رمان های "مزرعه حیوانات" و "1984" شروع کننده این جریان بود. پس از او "آلدوس هاکسلی" کتاب "جهان جسور تازه" و "کریستوفر فرانک" رمان "میرا" را نوشتند و "تروفو" فیلم سینمایی "فارنهایت 451" را ساخت.
گرچه این آثار حقیقتی را در خود داشتند اردوگاه کاپیتالیسم در دوران جنگ سرد از آن ها با هدف "کمونیسم هراسی" استفاده فراوان کرد.
"هراس سرخ" در دهه 1950 در اوج خود بود و دولت آمریکا با دامن زدن به آن هر نوع گرایش به سوسیالیسم را سرکوب می کرد. در 1947 پرزیدنت ترومن دستور کندوکاو در زندگی سه میلیون نفر از کارکنان دولت را از حیث گرایش به کمونیسم صادر کرد!
"کمیته ضد کمونیسم" به طور خاص نسبت به دانشگاهیان و فیلمسازان حساس بود و برای مثال ده فیلمنامه نویس و کارگردانی که حاضر به بازجویی توسط "کمیته" نشده بودند به زندان افتاند!
جمهوری خواهان برای برتری پیدا کردن بر دموکرات ها در اغلب انتخابات برای ریاست جمهوری دموکرات ها را به سوسیالیسم متهم می کردند و با دامن زدن به "هراس سرخ" رای ها را به سمت خود جلب می کردند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#آرمانشهر_و_ویرانشهر -قسمت اول
شاید اولین کسی که راجع به #اتوپیا نوشته است #افلاطون بوده است. افلاطون (347-427 پیش از میلاد) هیچ گاه کلمه اتوپیا را به کار نبرد اما در کتاب "در باب عدالت" که به "جمهوری" نیز معروف است به گفتگوی #سقراط و شاگردانش درباره عدالت می پردازد. در این گفتگو، سقراط به شاگردانش می گوید عدالت یا همان تعادل، زمانی در یک فرد قابل تحقق است که او در یک جامعه متعادل یا عدالت محور زندگی کند. سپس افلاطون به نقل از سقراط راجع به جامعه عدالت محور گفتگو می کند و شرایط آن را شرح می دهد. این ایده که "انسان سالم در یک جامعه سالم محقق می شود" اساس "سوسیالیسم" است: تلاش برای اصلاح نهادهای اجتماعی بر تلاش در راه تحقق انسان آرمانی مقدم است.
قرن های بعد در سال 1514 "سر توماس مور" کتابی به نام "اتوپیا" نوشت و برای اولین بار این کلمه را به کار برد که ترکیبی است از - eu به معنای "خوب" و topia - به معنای "مکان". مترجمان برای کلمه اتوپیا از معادل هایی همچون "آرمانشهر"، "ناکجا آباد" و "مدینه فاضله" استفاده کرده اند.
در کتاب "سر توماس مور" اتوپیا نام جزیره ای خیالی است در اقیانوس اطلس که در آن جا "جامعه ای سالم" وجود دارد و عدالت و آبادی و محبت حکمفرماست.
در طول تاریخ، ایده آرمانشهر منجر به این شد که رهبران کاریزماتیک توده هایی را برای انقلاب و جنگ بسیج کنند و دست به کشتار و سرکوب بزنند. نمونه ای از این وقایع تاریخی حکومت ترور "ماکسیمیلیان روبسپیر" در 1793 (پس از انقلاب کبیر فرانسه)، حکومت نازی ها و فاشیست ها در آلمان و ایتالیا و بالاخره استالینیزم در اتحاد جماهیر شوروی پس از انقلاب 1917 بود. این وقایع تاریخی باعث شد که بسیاری از اندیشمندان هشدار بدهند که "وعده اتوپیا شروع حرکت به سمت دیس توپیا است." هر حکومت سرکوب و تروری با وعده مدینه فاضله توده ها را بسیج می کند و آرمان آرمانشهر توجیهی می شود برای جنایاتی که در غیر این صورت توجیه ناپذیرند.
برخلاف سوسیالیسم که برای عدالت تقدم قائل است جریان "لیبرالیسم" برای آزادی تقدم قائل است و لیبرالیست ها اعتقاد دارند که مهم ترین فضیلت انسانی آزادی است و به هیچ دلیلی - حتی ساختن یک آرمانشهر - نباید به حریم آزادی های فردی تعرض کرد.
کارل پوپر- یکی از نظریه پردازان برجسته لیبرالیسم- می گوید:
اگر مرا به انتخاب بین عدالت و آزادی مخیر کنند من آزادی را انتخاب می کنم چرا که در یک جامعه آزاد غیر عادلانه من آزادی دفاع از عدالت را دارم ولی در یک جامعه که به نام عدالت آزادی مرا گرفته باشند اگر عدالت محقق نشود من آزادی اعتراض را هم ندارم!
در قرن بیستم ، پس از استقرار استالینیزم در شوروی، نویسندگان و فیلمسازان زیادی به خلق آثاری پرداختند که در آن یک "ویرانشهر" (دیس توپیا) ترسیم شده بود، ویرانشهری که با نام عدالت احداث شده بود و آزادی انتخاب افراد سلب شده بود.
#جورج_اورول در رمان های "مزرعه حیوانات" و "1984" شروع کننده این جریان بود. پس از او "آلدوس هاکسلی" کتاب "جهان جسور تازه" و "کریستوفر فرانک" رمان "میرا" را نوشتند و "تروفو" فیلم سینمایی "فارنهایت 451" را ساخت.
گرچه این آثار حقیقتی را در خود داشتند اردوگاه کاپیتالیسم در دوران جنگ سرد از آن ها با هدف "کمونیسم هراسی" استفاده فراوان کرد.
"هراس سرخ" در دهه 1950 در اوج خود بود و دولت آمریکا با دامن زدن به آن هر نوع گرایش به سوسیالیسم را سرکوب می کرد. در 1947 پرزیدنت ترومن دستور کندوکاو در زندگی سه میلیون نفر از کارکنان دولت را از حیث گرایش به کمونیسم صادر کرد!
"کمیته ضد کمونیسم" به طور خاص نسبت به دانشگاهیان و فیلمسازان حساس بود و برای مثال ده فیلمنامه نویس و کارگردانی که حاضر به بازجویی توسط "کمیته" نشده بودند به زندان افتاند!
جمهوری خواهان برای برتری پیدا کردن بر دموکرات ها در اغلب انتخابات برای ریاست جمهوری دموکرات ها را به سوسیالیسم متهم می کردند و با دامن زدن به "هراس سرخ" رای ها را به سمت خود جلب می کردند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#اسطوره_شناسی_و_امر_سیاسی
قسمت دوم
این استبدادی هست که همهی ما آن را میشناسیم. اما توتالیتاریزم از استبداد یک قدم جلوتر است، کاری می کند که وقتی که با چماقش به سمت ما میآید، چماقش را ببوسیم و با خیال راحت و طیب خاطر هرچه که داریم تقدیم ایشان کنیم و بگوییم شب هم بیزحمت به خانهی ما تشریف بیاورید تا در خدمتتان باشیم. توتالیتاریزم با تغییر مفاهیم، خلق عبارتها و تحریف واقعیت به گونهای رفتار میکند که ما گردن کلفت سر کوچه مان را مُنجی خود بدانیم. کتاب روان شناسی استبداد و خودکامگی که با اسم دیگری به نام "نقد و تحلیل جباریت" نیز منتشر شده است اثر مانس اشپربر روان شناس آدلری اهل آلمان است. اشپربر در مقدمهی کتاب میگوید برای اینکه بفهمیم چرا کسی سرکوبگر و سلطهگر است و دوست دارد با چماقش بر سر آدمها بزند چندان نیازی به روانشناسی نیست. همه میدانند که بعضی از آدمها هستند که خیلی نیاز به قدرت دارند و دوست دارند بقیه از آنها اطاعت کنند. آنها یا در کودکی بسیار تحقیر شدهاند یا از آنها بسیار تمجید شده است. آنها می گویند: «انا ربّکم الأعلی» : من مربّی برتر شما هستم. اشپربر میگوید فهمیدن این آدم ها اصلا پیچیده نیست. اما آنچه که روانشناسی باید به شکل تخصصی به آن بپردازد، این است که چگونه انسان ها چماقی که بر سرشان فرود می آید را میپرستند. مسئله اینجا اسارت زبانی است. در واقع نظامهای سلطه شروع میکنند به خلق زبان جدید و با خلق زبان جدید، راه تفکر مستقل، خلاق و پرسشگر را میبندند. در نتیجه ما همانگونه فکر میکنیم که آنها میخواهند. همین که به اژدهاک بگوییم ضحاک، باورمان میشود که مرد خندهرویی است. احتمالا پدر مهربانی نیز باشد. پدر مهربانی که زایدههایی هم بر روی شانه اش دارد. بالاخره هر خانهای پدری دارد و هر پدری هم ممکن است یک زایدههایی داشته باشد، گل بی خار کجاست؟! می بینید که «استعارهٔ پدر» چگونه نگاه ما به مسأله را تحریف می کند؟
دو نویسندهی بزرگ در آثارشان به امر "اسارت زبانی" پرداختهاند. فرانتس #کافکا در داستانی کوتاه به نام جزیرهی محکومین و #جورج_اورول در داستان 1984. جزیرهی محکومین سال ها پیش در ایران توسط حسن قائمیان با مقدمهای از صادق هدایت ترجمه شده است. در داستان کافکا جزیرهای را میشناسیم که فرمانروایی دارد. فرمانروای جزیره برای مردم، دَه فرمان صادر میکند و اگر کسی از فرمانهای او سرپیچی کند او را به دستگاهی برای تنبیه میسپارند که آن دستگاه با تیغ و خنجر و میخ، فرمانهای نادیده گرفته شده را روی تن محکومین حک میکند. محکومین در حالی از شکنجه میمیرند که تمام فرامین حاکم در ذهنشان تکرار میشود. چون تمام تنشان اسیر گفتههای حاکم است. این اشارهی زیبایی به امر اسارت زبانی است. آنقدر با فرامین، ذهن ما بمباران میشود که آرام آرام تن ما به فرامین عمل میکند. انگار تن ما از اختیار خود ما بیرون می رود.
جورج اورول در رمان 1984 در مورد یک
"Big Brother Association"
یا یک نهاد قدرت صحبت میکند که کار آن ، خلق واژههای جدید و از بین بردن واژههای قبلی است. این نهاد قدرت، وزارتخانهای به نام وزارت حقیقت دارد که کار آن جعل و تحریف واقعیت است و گزارههای غلط در مورد تاریخ و وقایعی که اتفاق میافتد به مردم میدهد. جورج اورول امر اسارت زبانی را به این صورت در رمان خود مطرح کرده است. یکی از چیزهایی که سبب شد در قرن بیستم نظامهای توتالیتاریسمِ تمامیت خواهِ بیشتری داشته باشیم وجود رسانههای فراگیر مثل تلویزیون و سینما بود. رسانههای فراگیر یک «کلان روایت» خلق میکنند و آنقدر ما را تحت بمباران خود قرار میدهند که ما کلان روایت آنها را باور کرده و به تجربههای بلافصل خودمان شک میکنیم. مثلأ میبینیم که سبد خرید ما کم و خالی شده است اما در سینما مردمی را میبینیم که با سبد پر از فروشگاهها خارج میشوند. با خودمان میگوییم شاید سبد پر هست اما من نمی فهمم. یک روشنفکر میگوید وقتی رسانههای فراگیر، سعی میکنند چیزی را نشان بدهند، شما حواستان را جمع کنید که چه چیزی را از شما پنهان میکنند. وقتی یک خبر بارها در اخبار تکرار میشود، وقتی یک سوژه مرتب روی بیلبوردهاست، شما بیشتر از این که به آن فکر کنید، فکر کنید چه چیزی پشت آن خبر یا سوژه پنهان میشود. در یادداشت #فاشیسم_و_سینما بیشتر به این موضوع پرداخته ام.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#اسطوره_شناسی_و_امر_سیاسی
قسمت دوم
این استبدادی هست که همهی ما آن را میشناسیم. اما توتالیتاریزم از استبداد یک قدم جلوتر است، کاری می کند که وقتی که با چماقش به سمت ما میآید، چماقش را ببوسیم و با خیال راحت و طیب خاطر هرچه که داریم تقدیم ایشان کنیم و بگوییم شب هم بیزحمت به خانهی ما تشریف بیاورید تا در خدمتتان باشیم. توتالیتاریزم با تغییر مفاهیم، خلق عبارتها و تحریف واقعیت به گونهای رفتار میکند که ما گردن کلفت سر کوچه مان را مُنجی خود بدانیم. کتاب روان شناسی استبداد و خودکامگی که با اسم دیگری به نام "نقد و تحلیل جباریت" نیز منتشر شده است اثر مانس اشپربر روان شناس آدلری اهل آلمان است. اشپربر در مقدمهی کتاب میگوید برای اینکه بفهمیم چرا کسی سرکوبگر و سلطهگر است و دوست دارد با چماقش بر سر آدمها بزند چندان نیازی به روانشناسی نیست. همه میدانند که بعضی از آدمها هستند که خیلی نیاز به قدرت دارند و دوست دارند بقیه از آنها اطاعت کنند. آنها یا در کودکی بسیار تحقیر شدهاند یا از آنها بسیار تمجید شده است. آنها می گویند: «انا ربّکم الأعلی» : من مربّی برتر شما هستم. اشپربر میگوید فهمیدن این آدم ها اصلا پیچیده نیست. اما آنچه که روانشناسی باید به شکل تخصصی به آن بپردازد، این است که چگونه انسان ها چماقی که بر سرشان فرود می آید را میپرستند. مسئله اینجا اسارت زبانی است. در واقع نظامهای سلطه شروع میکنند به خلق زبان جدید و با خلق زبان جدید، راه تفکر مستقل، خلاق و پرسشگر را میبندند. در نتیجه ما همانگونه فکر میکنیم که آنها میخواهند. همین که به اژدهاک بگوییم ضحاک، باورمان میشود که مرد خندهرویی است. احتمالا پدر مهربانی نیز باشد. پدر مهربانی که زایدههایی هم بر روی شانه اش دارد. بالاخره هر خانهای پدری دارد و هر پدری هم ممکن است یک زایدههایی داشته باشد، گل بی خار کجاست؟! می بینید که «استعارهٔ پدر» چگونه نگاه ما به مسأله را تحریف می کند؟
دو نویسندهی بزرگ در آثارشان به امر "اسارت زبانی" پرداختهاند. فرانتس #کافکا در داستانی کوتاه به نام جزیرهی محکومین و #جورج_اورول در داستان 1984. جزیرهی محکومین سال ها پیش در ایران توسط حسن قائمیان با مقدمهای از صادق هدایت ترجمه شده است. در داستان کافکا جزیرهای را میشناسیم که فرمانروایی دارد. فرمانروای جزیره برای مردم، دَه فرمان صادر میکند و اگر کسی از فرمانهای او سرپیچی کند او را به دستگاهی برای تنبیه میسپارند که آن دستگاه با تیغ و خنجر و میخ، فرمانهای نادیده گرفته شده را روی تن محکومین حک میکند. محکومین در حالی از شکنجه میمیرند که تمام فرامین حاکم در ذهنشان تکرار میشود. چون تمام تنشان اسیر گفتههای حاکم است. این اشارهی زیبایی به امر اسارت زبانی است. آنقدر با فرامین، ذهن ما بمباران میشود که آرام آرام تن ما به فرامین عمل میکند. انگار تن ما از اختیار خود ما بیرون می رود.
جورج اورول در رمان 1984 در مورد یک
"Big Brother Association"
یا یک نهاد قدرت صحبت میکند که کار آن ، خلق واژههای جدید و از بین بردن واژههای قبلی است. این نهاد قدرت، وزارتخانهای به نام وزارت حقیقت دارد که کار آن جعل و تحریف واقعیت است و گزارههای غلط در مورد تاریخ و وقایعی که اتفاق میافتد به مردم میدهد. جورج اورول امر اسارت زبانی را به این صورت در رمان خود مطرح کرده است. یکی از چیزهایی که سبب شد در قرن بیستم نظامهای توتالیتاریسمِ تمامیت خواهِ بیشتری داشته باشیم وجود رسانههای فراگیر مثل تلویزیون و سینما بود. رسانههای فراگیر یک «کلان روایت» خلق میکنند و آنقدر ما را تحت بمباران خود قرار میدهند که ما کلان روایت آنها را باور کرده و به تجربههای بلافصل خودمان شک میکنیم. مثلأ میبینیم که سبد خرید ما کم و خالی شده است اما در سینما مردمی را میبینیم که با سبد پر از فروشگاهها خارج میشوند. با خودمان میگوییم شاید سبد پر هست اما من نمی فهمم. یک روشنفکر میگوید وقتی رسانههای فراگیر، سعی میکنند چیزی را نشان بدهند، شما حواستان را جمع کنید که چه چیزی را از شما پنهان میکنند. وقتی یک خبر بارها در اخبار تکرار میشود، وقتی یک سوژه مرتب روی بیلبوردهاست، شما بیشتر از این که به آن فکر کنید، فکر کنید چه چیزی پشت آن خبر یا سوژه پنهان میشود. در یادداشت #فاشیسم_و_سینما بیشتر به این موضوع پرداخته ام.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#دست_نگهدارید_اینکشتی_دارد_غرق_میشود!
✍#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
فیلم سینمایی «تایتانیک» را به خاطر دارید؟ در صحنه ای از این فیلم در حالی که کشتی عظیم تایتانیک در اثر برخورد با کوه یخ دچار صدمه ی جدی شده بود، گروهی نوازنده در عرشه ی کشتی مشغول اجرای قطعات برگزیده از موسیقی کلاسیک بودند! آنان کار خود را به بهترین نحو اجرا می کردند و دقت می کردند که کیفیت کارشان تحت تاثیر شرایط نامناسب موجود قرار نگیرد! اما در یک کشتیِ درحالِ غرق شدن و در میان مسافرانی که از هول و وحشت در حال سراسیمه دویدن به این سو و آن سوهستند، چه اهمیتی دارد که موسیقی کلاسیک با بهترین کیفیت اجرا شود؟!
* * *
نمی دانم کتاب «قلعه ی حیوانات» نوشته ی #جورج_اورول را خوانده اید یا نه. ماجرای این کتاب، داستان حیوانات یک مزرعه علیه اربابِ زورگوست.
حیوانات دست به دستِ هم می دهند و ارباب و خانواده اش را از مزرعه بیرون می کنند و خود، مدیریت مزرعه را به دست می گیرند. اولین کار آن ها پس از پیروزی انقلابشان تنظیم عهد نامه ای ست که طبق آن همه ی حیوانات با هم برابرند و هیچ کس حق ندارد خود را ارباب و مالک دیگران بداند اما چیزی نمی گذرد که خوکی که مدیریت مزرعه را به دست گرفته است، آرام آرام عهدنامه را تغییر می دهد و برای خود و اطرافیانش حقوق و امتیازات ویژه ای وضع می کند در این میان، اسبی در این مزرعه زندگی می کند به نام «باکستر» که به لحاظ خوش خلقی، صبوری و پشتکار، مورد احترام همه ی حیوانات است. حیوانات از او می خواهند کمک شان کند تا در مورد شرایط جدید تصمیم بگیرند اما «باکستر» سخت مشغول کار است و به اطرافش توجه ای ندارد.
شعار او این است: «من کار می کنم!» و احساس می کند که باید کار خود را به بهترین شکل انجام دهد و کاری به کار دیگری نداشته باشد!
گرچه «باکستر» می توانست از اتفاق وحشتناکی که در «قلعه ی حیوانات» رخ می داد جلوگیری کند ولی چنان سرش به کارش گرم بود که فقط هنگامی از «تغییرات» باخبر شد که خوک حاکم، او را به یک سلاخ فروخت!
* * *
اولویت بندی از مهم ترین مهارت های زندگی است. شما هرچقدر زیبا ویولن بنوازید، در یک قایق در حال غرق شدن، ویولن نواختن دراولویت قرار ندارد.
شما هرچقدر کشاورز قابلی باشید، در یک مزرعه ی در حال سوختن، سم پاشی و آفت زدایی در اولویت قرار ندارد.
شما هر چقدر آرایشگر قابلی باشید، اصلاح کردن سر و صورت فردی که دچار حمله ی قلبی شده است و باید بلافاصله به بیمارستان انتقال یابد را عاقلانه نمی دانید.
#کارل_مارکس، فیلسوف آلمانی، یکی از افسون های جامعه ی سرمایه داری را «تخصصی شدن» می داند. هرکس چنان سرش به کار و تخصص خود گرم است که فراموش می کند کل این جامعه به کدام سو حرکت می کند!
باهوش ترین و سختکوش ترین آدم ها گرفتار الگوی «باکستر» می شوند و وضع کلان اجتماعی را از یاد می برند.
آیا در جامعه ای که رسانه های فراگیر به آلوده کردن روان مردم مشغولند و هر روز میلیون ها نفر را بیمار می کنند، من باید فقط در مطب روان پزشکی ام بنشینم و وقتم را با ویزیت یکی یکی بیماران پر کنم؟! آیا این تنها وظیفه ی من است؟!
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#دست_نگهدارید_اینکشتی_دارد_غرق_میشود!
✍#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
فیلم سینمایی «تایتانیک» را به خاطر دارید؟ در صحنه ای از این فیلم در حالی که کشتی عظیم تایتانیک در اثر برخورد با کوه یخ دچار صدمه ی جدی شده بود، گروهی نوازنده در عرشه ی کشتی مشغول اجرای قطعات برگزیده از موسیقی کلاسیک بودند! آنان کار خود را به بهترین نحو اجرا می کردند و دقت می کردند که کیفیت کارشان تحت تاثیر شرایط نامناسب موجود قرار نگیرد! اما در یک کشتیِ درحالِ غرق شدن و در میان مسافرانی که از هول و وحشت در حال سراسیمه دویدن به این سو و آن سوهستند، چه اهمیتی دارد که موسیقی کلاسیک با بهترین کیفیت اجرا شود؟!
* * *
نمی دانم کتاب «قلعه ی حیوانات» نوشته ی #جورج_اورول را خوانده اید یا نه. ماجرای این کتاب، داستان حیوانات یک مزرعه علیه اربابِ زورگوست.
حیوانات دست به دستِ هم می دهند و ارباب و خانواده اش را از مزرعه بیرون می کنند و خود، مدیریت مزرعه را به دست می گیرند. اولین کار آن ها پس از پیروزی انقلابشان تنظیم عهد نامه ای ست که طبق آن همه ی حیوانات با هم برابرند و هیچ کس حق ندارد خود را ارباب و مالک دیگران بداند اما چیزی نمی گذرد که خوکی که مدیریت مزرعه را به دست گرفته است، آرام آرام عهدنامه را تغییر می دهد و برای خود و اطرافیانش حقوق و امتیازات ویژه ای وضع می کند در این میان، اسبی در این مزرعه زندگی می کند به نام «باکستر» که به لحاظ خوش خلقی، صبوری و پشتکار، مورد احترام همه ی حیوانات است. حیوانات از او می خواهند کمک شان کند تا در مورد شرایط جدید تصمیم بگیرند اما «باکستر» سخت مشغول کار است و به اطرافش توجه ای ندارد.
شعار او این است: «من کار می کنم!» و احساس می کند که باید کار خود را به بهترین شکل انجام دهد و کاری به کار دیگری نداشته باشد!
گرچه «باکستر» می توانست از اتفاق وحشتناکی که در «قلعه ی حیوانات» رخ می داد جلوگیری کند ولی چنان سرش به کارش گرم بود که فقط هنگامی از «تغییرات» باخبر شد که خوک حاکم، او را به یک سلاخ فروخت!
* * *
اولویت بندی از مهم ترین مهارت های زندگی است. شما هرچقدر زیبا ویولن بنوازید، در یک قایق در حال غرق شدن، ویولن نواختن دراولویت قرار ندارد.
شما هرچقدر کشاورز قابلی باشید، در یک مزرعه ی در حال سوختن، سم پاشی و آفت زدایی در اولویت قرار ندارد.
شما هر چقدر آرایشگر قابلی باشید، اصلاح کردن سر و صورت فردی که دچار حمله ی قلبی شده است و باید بلافاصله به بیمارستان انتقال یابد را عاقلانه نمی دانید.
#کارل_مارکس، فیلسوف آلمانی، یکی از افسون های جامعه ی سرمایه داری را «تخصصی شدن» می داند. هرکس چنان سرش به کار و تخصص خود گرم است که فراموش می کند کل این جامعه به کدام سو حرکت می کند!
باهوش ترین و سختکوش ترین آدم ها گرفتار الگوی «باکستر» می شوند و وضع کلان اجتماعی را از یاد می برند.
آیا در جامعه ای که رسانه های فراگیر به آلوده کردن روان مردم مشغولند و هر روز میلیون ها نفر را بیمار می کنند، من باید فقط در مطب روان پزشکی ام بنشینم و وقتم را با ویزیت یکی یکی بیماران پر کنم؟! آیا این تنها وظیفه ی من است؟!
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#صداقت_دروغ_سیاست
گرچه از منظر "اخلاق مطلق گرا" (که #امانوئل_کانت سخنگوی آن است) دروغ گفتن به طور مطلق یک رذیلت است و هیچ شرایط و منافعی توجیه کننده دروغ نیست، از دیدگاه روانی-اجتماعی می توانیم دروغ ها را به دو دسته تقسیم کنیم:
گروه اول دروغ هایی هستند که ناشی از رانشگر (Driver) "دیگران را راضی کن" (Please others) هستند. از دیدگاه تحلیل رفتار متقابل (Transactional Analysis) هر کدام از ما در جریان تربیت "اوامر و مناهی" خاصی را از محیط دریافت می کنیم. این "امر و نهی ها" در سراسر زندگی ، تعیین کنندهٔ تصمیمات ما هستند. هنگامی که خانواده، آموزش و پرورش و رسانه دستور "دیگران را راضی کن" را در پیش نویس زندگی ما نوشته باشند ما در سراسر عمر تلاش می کنیم "به هر قیمتی" دیگران را خوشنود کنیم. در نتیجه، هنگامی که حدس می زنیم گفتنِ حقیقت باعث رنجش خاطر دیگران شود دروغ را جایگزین حقیقت می کنیم.
بارها پیش آمده است که در پاسخ سؤالات "این لباس به من میاد؟" ، "این رنگ مو به من میاد؟" ، "از غذا راضی بودین؟ نمکش خوب بود؟ خوب جا افتاده بود؟" پاسخ داده ایم: "بله، کاملاً، خیلی!" در حالی که نه آن رنگ لباس و رنگ مو به دوستمان می آمده و نه این غذا طعم رضایت بخشی داشته است. خیلی اوقات خودِ سؤال کننده هم به جای شنیدن حقیقت تلخ، توقع دارد دروغ شیرین را بشنود! انگار که او از شما می خواهد که "لطفاً به من دروغ بگویید، خواهش می کنم!". گرچه او در سطح خودآگاه و آشکار (Explicit) از شما تقاضای دروغ نمی کند اما در سطح ناخودآگاه و تلویحی (implicit) از شما تمنّای دروغ می کند و زبان بدن (Body Language) و لحن کلام (Prosody) او پر از این التماس است: "عزیزم، مرا با دروغ شیرین نوازش کن".
کسانی که با گفتن چنین دروغ های شیرینی مخاطب خود را خوشنود می کنند دچار دستورالعمل روانی "همه را خشنود کن" هستند. آن ها از این که دیگران را برنجانند وحشت دارند. این نوع دروغ گفتن نه با طرّاحی قبلی صورت می گیرد و نه با قصد سوء استفاده از مخاطب، تنها تصمیمی است ناشی از آموزه های غلط تربیتی و ترس از رنجاندن دیگران.
اما در مقابل چنین دروغ هایی دسته دوّمی از دروغ ها وجود دارند. دروغ هایی که طرّاحی شده اند و گویندهٔ آن ها ، نه به قصد نوازش کردن مخاطب بلکه به منظور فریب دادن و سوء استفاده از او این دروغ های نظام مند را طراحی کرده است.
در کتاب #1984 ، #جورج_اورول جامعه ای را ترسیم می کند که در آن وزارت خانه ای وجود دارد به نام "وزارت حقیقت" که بر خلاف نامش، وظیفه اش پنهان کردن حقیقت و انتشار دروغ است، دروغ هایی که باعث فریب ملت و اقتدار و ثبات حکومت شوند. چنین دروغ هایی ریشه در "کیش قدرت" دارند، مذهبی که محور آن حفظ قدرت است. جورج اورول در همان کتاب به "مرام نامه" سازمانی که دروغ های نهادینه و سازمان مند تولید می کند می پردازد: "حفظ قدرت به هر بهایی!". هنگامی که در جامعه ای نهاد های قدرت دچار چنین مذهبی شوند، گفتن حقیقت و پرده برداری از دروغ تبدیل به یک "عمل سیاسی" می شود و شما با "نه گفتن" به دروغ های بزرگ و "کلان روایت ها" یک "اپوزیسیون" محسوب می شوید!
#هاناآرنت فیلسوف آلمانی در مقاله "حقیقت و سیاست" می نویسد:
"هنگامی که جامعه ای به دروغ گویی سازمان یافته روی آورد و دروغ گفتن تبدیل به اصل کلّی شود و به دروغ گفتن در موارد استثنایی و جزئی اکتفا نکند، صداقت به خودی خود تبدیل به یک عمل سیاسی می شود و گوینده ی حقیقت حتی اگر به دنبال کسب قدرت یا هیچ منفعتی دیگر هم نباشد یک کنشگر سیاسی محسوب می شود!"
در چنین شرایطی شما نمی توانید از سیاست کناره بگیرید و راه خود را بروید، شما ناچارید یکی از این دو راه را انتخاب کنید: یا به وزارت دروغ می پیوندید، یا یک مخالف سیاسی محسوب می شوید!
پی نوشت:
۱ - درباره موضوع "تقریر حقیقت و تقلیل مرارت" در فصل اول کتاب "راهی به رهایی" استاد مصطفی ملکیان بحث مفصلی با دیدگاه "فلسفه اخلاق" آمده است. این کتاب را انتشارات نگاه معاصر منتشر کرده است.
۲ - کتاب 1984 جورج اورول با ترجمه صالح حسینی توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده است. بنده نیز یادداشتی تحت عنوان:
#جورج_اورول_فروید_و_توتالیتاریسم نوشته ام که مبتنی بر ماجرای این کتاب است.
۳ - درباره هانا آرنت مقاله ای با عنوان #هاناآرنت_کارل_یاسپرز_ومسئوليت_سیاسی نوشته ام. برای مطالعه درباره آرای آرنت می توانید کتاب "هانا آرنت - نوشته دیوید واتسن" را با ترجمه فاطمه ولیانی از انتشارات هرمس بخوانید.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
T.me/drsargolzaei
#صداقت_دروغ_سیاست
گرچه از منظر "اخلاق مطلق گرا" (که #امانوئل_کانت سخنگوی آن است) دروغ گفتن به طور مطلق یک رذیلت است و هیچ شرایط و منافعی توجیه کننده دروغ نیست، از دیدگاه روانی-اجتماعی می توانیم دروغ ها را به دو دسته تقسیم کنیم:
گروه اول دروغ هایی هستند که ناشی از رانشگر (Driver) "دیگران را راضی کن" (Please others) هستند. از دیدگاه تحلیل رفتار متقابل (Transactional Analysis) هر کدام از ما در جریان تربیت "اوامر و مناهی" خاصی را از محیط دریافت می کنیم. این "امر و نهی ها" در سراسر زندگی ، تعیین کنندهٔ تصمیمات ما هستند. هنگامی که خانواده، آموزش و پرورش و رسانه دستور "دیگران را راضی کن" را در پیش نویس زندگی ما نوشته باشند ما در سراسر عمر تلاش می کنیم "به هر قیمتی" دیگران را خوشنود کنیم. در نتیجه، هنگامی که حدس می زنیم گفتنِ حقیقت باعث رنجش خاطر دیگران شود دروغ را جایگزین حقیقت می کنیم.
بارها پیش آمده است که در پاسخ سؤالات "این لباس به من میاد؟" ، "این رنگ مو به من میاد؟" ، "از غذا راضی بودین؟ نمکش خوب بود؟ خوب جا افتاده بود؟" پاسخ داده ایم: "بله، کاملاً، خیلی!" در حالی که نه آن رنگ لباس و رنگ مو به دوستمان می آمده و نه این غذا طعم رضایت بخشی داشته است. خیلی اوقات خودِ سؤال کننده هم به جای شنیدن حقیقت تلخ، توقع دارد دروغ شیرین را بشنود! انگار که او از شما می خواهد که "لطفاً به من دروغ بگویید، خواهش می کنم!". گرچه او در سطح خودآگاه و آشکار (Explicit) از شما تقاضای دروغ نمی کند اما در سطح ناخودآگاه و تلویحی (implicit) از شما تمنّای دروغ می کند و زبان بدن (Body Language) و لحن کلام (Prosody) او پر از این التماس است: "عزیزم، مرا با دروغ شیرین نوازش کن".
کسانی که با گفتن چنین دروغ های شیرینی مخاطب خود را خوشنود می کنند دچار دستورالعمل روانی "همه را خشنود کن" هستند. آن ها از این که دیگران را برنجانند وحشت دارند. این نوع دروغ گفتن نه با طرّاحی قبلی صورت می گیرد و نه با قصد سوء استفاده از مخاطب، تنها تصمیمی است ناشی از آموزه های غلط تربیتی و ترس از رنجاندن دیگران.
اما در مقابل چنین دروغ هایی دسته دوّمی از دروغ ها وجود دارند. دروغ هایی که طرّاحی شده اند و گویندهٔ آن ها ، نه به قصد نوازش کردن مخاطب بلکه به منظور فریب دادن و سوء استفاده از او این دروغ های نظام مند را طراحی کرده است.
در کتاب #1984 ، #جورج_اورول جامعه ای را ترسیم می کند که در آن وزارت خانه ای وجود دارد به نام "وزارت حقیقت" که بر خلاف نامش، وظیفه اش پنهان کردن حقیقت و انتشار دروغ است، دروغ هایی که باعث فریب ملت و اقتدار و ثبات حکومت شوند. چنین دروغ هایی ریشه در "کیش قدرت" دارند، مذهبی که محور آن حفظ قدرت است. جورج اورول در همان کتاب به "مرام نامه" سازمانی که دروغ های نهادینه و سازمان مند تولید می کند می پردازد: "حفظ قدرت به هر بهایی!". هنگامی که در جامعه ای نهاد های قدرت دچار چنین مذهبی شوند، گفتن حقیقت و پرده برداری از دروغ تبدیل به یک "عمل سیاسی" می شود و شما با "نه گفتن" به دروغ های بزرگ و "کلان روایت ها" یک "اپوزیسیون" محسوب می شوید!
#هاناآرنت فیلسوف آلمانی در مقاله "حقیقت و سیاست" می نویسد:
"هنگامی که جامعه ای به دروغ گویی سازمان یافته روی آورد و دروغ گفتن تبدیل به اصل کلّی شود و به دروغ گفتن در موارد استثنایی و جزئی اکتفا نکند، صداقت به خودی خود تبدیل به یک عمل سیاسی می شود و گوینده ی حقیقت حتی اگر به دنبال کسب قدرت یا هیچ منفعتی دیگر هم نباشد یک کنشگر سیاسی محسوب می شود!"
در چنین شرایطی شما نمی توانید از سیاست کناره بگیرید و راه خود را بروید، شما ناچارید یکی از این دو راه را انتخاب کنید: یا به وزارت دروغ می پیوندید، یا یک مخالف سیاسی محسوب می شوید!
پی نوشت:
۱ - درباره موضوع "تقریر حقیقت و تقلیل مرارت" در فصل اول کتاب "راهی به رهایی" استاد مصطفی ملکیان بحث مفصلی با دیدگاه "فلسفه اخلاق" آمده است. این کتاب را انتشارات نگاه معاصر منتشر کرده است.
۲ - کتاب 1984 جورج اورول با ترجمه صالح حسینی توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده است. بنده نیز یادداشتی تحت عنوان:
#جورج_اورول_فروید_و_توتالیتاریسم نوشته ام که مبتنی بر ماجرای این کتاب است.
۳ - درباره هانا آرنت مقاله ای با عنوان #هاناآرنت_کارل_یاسپرز_ومسئوليت_سیاسی نوشته ام. برای مطالعه درباره آرای آرنت می توانید کتاب "هانا آرنت - نوشته دیوید واتسن" را با ترجمه فاطمه ولیانی از انتشارات هرمس بخوانید.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
T.me/drsargolzaei
#دست_نگهدارید_این_کشتی_دارد_غرق_میشود!
فیلم سینمایی «تایتانیک» را به خاطر دارید؟ در صحنه ای از این فیلم در حالی که کشتی عظیم تایتانیک در اثر برخورد با کوه یخ دچار صدمه ی جدی شده بود، گروهی نوازنده در عرشه ی کشتی مشغول اجرای قطعات برگزیده از موسیقی کلاسیک بودند! آنان کار خود را به بهترین نحو اجرا می کردند و دقت می کردند که کیفیت کارشان تحت تاثیر شرایط نامناسب موجود قرار نگیرد! اما در یک کشتیِ درحالِ غرق شدن و در میان مسافرانی که از هول و وحشت در حال سراسیمه دویدن به این سو و آن سوهستند، چه اهمیتی دارد که موسیقی کلاسیک با بهترین کیفیت اجرا شود؟!
*
نمی دانم کتاب «قلعه ی حیوانات» نوشته ی #جورج_اورول را خوانده اید یا نه. ماجرای این کتاب، داستان حیوانات یک مزرعه علیه اربابِ زورگوست.
حیوانات دست به دستِ هم می دهند و ارباب و خانواده اش را از مزرعه بیرون می کنند و خود، مدیریت مزرعه را به دست می گیرند. اولین کار آن ها پس از پیروزی انقلابشان تنظیم عهد نامه ای ست که طبق آن همه ی حیوانات با هم برابرند و هیچ کس حق ندارد خود را ارباب و مالک دیگران بداند اما چیزی نمی گذرد که خوکی که مدیریت مزرعه را به دست گرفته است، آرام آرام عهدنامه را تغییر می دهد و برای خود و اطرافیانش حقوق و امتیازات ویژه ای وضع می کند در این میان، اسبی در این مزرعه زندگی می کند به نام «باکستر» که به لحاظ خوش خلقی، صبوری و پشتکار، مورد احترام همه ی حیوانات است. حیوانات از او می خواهند کمک شان کند تا در مورد شرایط جدید تصمیم بگیرند اما «باکستر» سخت مشغول کار است و به اطرافش توجه ای ندارد.
شعار او این است: «من کار می کنم!» و احساس می کند که باید کار خود را به بهترین شکل انجام دهد و کاری به کار دیگری نداشته باشد!
گرچه «باکستر» می توانست از اتفاق وحشتناکی که در «قلعه ی حیوانات» رخ می داد جلوگیری کند ولی چنان سرش به کارش گرم بود که فقط هنگامی از «تغییرات» باخبر شد که خوک حاکم، او را به یک سلاخ فروخت!
*
اولویت بندی از مهم ترین مهارت های زندگی است. شما هرچقدر زیبا ویولن بنوازید، در یک قایق در حال غرق شدن، ویولن نواختن دراولویت قرار ندارد.
شما هرچقدر کشاورز قابلی باشید، در یک مزرعه ی در حال سوختن، سم پاشی و آفت زدایی در اولویت قرار ندارد.
شما هر چقدر آرایشگر قابلی باشید، اصلاح کردن سر و صورت فردی که دچار حمله ی قلبی شده است و باید بلافاصله به بیمارستان انتقال یابد را عاقلانه نمی دانید.
#کارل_مارکس، فیلسوف آلمانی، یکی از افسون های جامعه ی سرمایه داری را «تخصصی شدن» می داند. هرکس چنان سرش به کار و تخصص خود گرم است که فراموش می کند کل این جامعه به کدام سو حرکت می کند!
باهوش ترین و سختکوش ترین آدم ها گرفتار الگوی «باکستر» می شوند و وضع کلان اجتماعی را از یاد می برند. آیا در جامعه ای که نهادهای قدرت و رسانه فراگیر به آلوده کردن روان مردم مشغولند و هر روز میلیون ها نفر را بیمار می کنند، من باید فقط در مطب روان پزشکی ام بنشینم و وقتم را با ویزیت یکی یکی بیماران پر کنم؟! آیا این تنها وظیفه ی من است؟!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
T.me/drsargolzaei
فیلم سینمایی «تایتانیک» را به خاطر دارید؟ در صحنه ای از این فیلم در حالی که کشتی عظیم تایتانیک در اثر برخورد با کوه یخ دچار صدمه ی جدی شده بود، گروهی نوازنده در عرشه ی کشتی مشغول اجرای قطعات برگزیده از موسیقی کلاسیک بودند! آنان کار خود را به بهترین نحو اجرا می کردند و دقت می کردند که کیفیت کارشان تحت تاثیر شرایط نامناسب موجود قرار نگیرد! اما در یک کشتیِ درحالِ غرق شدن و در میان مسافرانی که از هول و وحشت در حال سراسیمه دویدن به این سو و آن سوهستند، چه اهمیتی دارد که موسیقی کلاسیک با بهترین کیفیت اجرا شود؟!
*
نمی دانم کتاب «قلعه ی حیوانات» نوشته ی #جورج_اورول را خوانده اید یا نه. ماجرای این کتاب، داستان حیوانات یک مزرعه علیه اربابِ زورگوست.
حیوانات دست به دستِ هم می دهند و ارباب و خانواده اش را از مزرعه بیرون می کنند و خود، مدیریت مزرعه را به دست می گیرند. اولین کار آن ها پس از پیروزی انقلابشان تنظیم عهد نامه ای ست که طبق آن همه ی حیوانات با هم برابرند و هیچ کس حق ندارد خود را ارباب و مالک دیگران بداند اما چیزی نمی گذرد که خوکی که مدیریت مزرعه را به دست گرفته است، آرام آرام عهدنامه را تغییر می دهد و برای خود و اطرافیانش حقوق و امتیازات ویژه ای وضع می کند در این میان، اسبی در این مزرعه زندگی می کند به نام «باکستر» که به لحاظ خوش خلقی، صبوری و پشتکار، مورد احترام همه ی حیوانات است. حیوانات از او می خواهند کمک شان کند تا در مورد شرایط جدید تصمیم بگیرند اما «باکستر» سخت مشغول کار است و به اطرافش توجه ای ندارد.
شعار او این است: «من کار می کنم!» و احساس می کند که باید کار خود را به بهترین شکل انجام دهد و کاری به کار دیگری نداشته باشد!
گرچه «باکستر» می توانست از اتفاق وحشتناکی که در «قلعه ی حیوانات» رخ می داد جلوگیری کند ولی چنان سرش به کارش گرم بود که فقط هنگامی از «تغییرات» باخبر شد که خوک حاکم، او را به یک سلاخ فروخت!
*
اولویت بندی از مهم ترین مهارت های زندگی است. شما هرچقدر زیبا ویولن بنوازید، در یک قایق در حال غرق شدن، ویولن نواختن دراولویت قرار ندارد.
شما هرچقدر کشاورز قابلی باشید، در یک مزرعه ی در حال سوختن، سم پاشی و آفت زدایی در اولویت قرار ندارد.
شما هر چقدر آرایشگر قابلی باشید، اصلاح کردن سر و صورت فردی که دچار حمله ی قلبی شده است و باید بلافاصله به بیمارستان انتقال یابد را عاقلانه نمی دانید.
#کارل_مارکس، فیلسوف آلمانی، یکی از افسون های جامعه ی سرمایه داری را «تخصصی شدن» می داند. هرکس چنان سرش به کار و تخصص خود گرم است که فراموش می کند کل این جامعه به کدام سو حرکت می کند!
باهوش ترین و سختکوش ترین آدم ها گرفتار الگوی «باکستر» می شوند و وضع کلان اجتماعی را از یاد می برند. آیا در جامعه ای که نهادهای قدرت و رسانه فراگیر به آلوده کردن روان مردم مشغولند و هر روز میلیون ها نفر را بیمار می کنند، من باید فقط در مطب روان پزشکی ام بنشینم و وقتم را با ویزیت یکی یکی بیماران پر کنم؟! آیا این تنها وظیفه ی من است؟!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
T.me/drsargolzaei
🔴 فاشیسم، سینما و تلویزیون
🔹فاشیسم Fascism چیست؟
فاشیسم نوعی از نظام حکومتی است که در آن قدرت سیاسی به خود هالهای قدسی عطا میکند و ردای مرجعیت دینی به تن میکند. داستایفسکی در رمان برادران کارامازوف به یکی شدن دولت و کلیسا اشاره کرده بود و در حکایت "مفتش بزرگ" در این کتاب بیشتر به آن پرداخته بود.
همان طور که در مقاله "یونگ و فاشیسم" هم نوشته ام فاشیستها عوامفریب (Populist) هستند، آنها لشگری از اوباش بسیج میکنند و با کمک آنها "نخبگان" را سرکوب میکنند. فاشیست ها خود را «مردمی» معرفی می کنند ولی مردمی بودن نقابی بر چهرهی یک الیگارشی (oligarchy) و اشرافیت تازه به دوران رسیده است. مردم در نظامهای فاشیستی تنها برای اطاعت از فرامین و ستایش پیشوا فراخوانده میشوند!
یکی دیگر از عوام فریبیهای فاشیستها این است که شعارهای سوسیالیستی سر میدهند. رهبران حکومتهای فاشیستی همواره با حمله کردن به ثروتمندان، صاحبان سرمایه و کارآفرینان، خود را همدل و همدرد کارگران و طبقات فرودست اقتصادی نشان میدهند اما در نهایت امپراتوری آنها بر پایه رانتهای اقتصادی و انحصارهای بزرگ استقرار مییابد.
نظریه پردازان سیاسی، حکومت فرانکو در اسپانیا، موسولینی در ایتالیا و هیتلر در آلمان را نمونههای کلاسیک فاشیسم میدانند. این حکومتها ترکیبی بودند از جایگاه پیامبرگونهی پیشوا، ملّیگرایی افراطی، ضدّیت با لیبرالیسم و همزمان ضدیت با سوسیالیسم (علیرغم شعارهای سوسیالیستی) و تمایل به کشور گشایی و نظامی گری (میلیتاریسم).
🔹 سینما/تلویزیون در خدمت فاشیسم:
روی کار آمدن فاشیستها در اروپا همزمان بود با توسعهٔ صنعت سینما. فاشیستها به تأثیرگذاری سینما واقف بودند و سینما را در خدمت خود گرفتند. سینما این توان را دارد که "روایت" را جایگزین "واقعیت" کند. تماشاگر سینما چنان تحت تأثیر فیلمی که میبیند قرار میگیرد که گویا خود شاهد بیواسطهی صحنههای به اکران درآمده بوده است. این چنین است که فاشیسم با کمک سینما می تواند "شبه واقعیت" را به جای واقعیت بنشاند. سینما ابزار حکومت فاشیستی میشود تا عقاید غیرمنطقی، اخبار غیر واقعی و دوستیها و دشمنیهای بدون علت را در توده ایجاد کند. برای نمونه فیلم #پیروزی_اراده ساختهٔ Leni Riefenstahl در ۱۹۳۵ را یکی از نافذترین ابزارهای هژمونی نازیها میدانند. این فیلم که بر اساس مراسم کنگرهی ۱۹۳۴ حزب نازی تهیه شده بود تصویری ابرانسانی و پیامبرگونه از هیتلر ترسیم میکرد. چشمانی که به آسمان خیره شدهاند و سپس ظهور هواپیمای پیشوا در آسمان و فرود آن، چنان با مهارت چیده شده بودند که تماشاگر بی آن که بداند چرا، ارادت و خضوع نسبت به پیشوا را در درون خود کشف می کرد!
قبلا در مقالهی #ریچارد_نیکسون_الویس_پریسلی_غسل_تعمید به نقش هنرمندان خودفروخته در شستن جنایات سیاستمداران پرداختهام.
با گسترش تلویزیون، نقشی که سینما به عهده داشت تا اندازهی زیادی به دوش تلویزیون گذاشته شد. حضور تلویزیون در خانهها (همانطور که #جورج_اورول در رمان ۱۹۸۴ به تصویر کشیده است) همچون نمایندهی ویژهی حکومت تمامیتخواه، استقلال فکری و عاطفی شهروندان را به چالش کشید. همانطور که سینمای آلمان فاشیستی هم نقش "پیشقراول" و هم نقش "غسل دهنده" را برای فرمان "آسان سازی مرگ" هیتلر فراهم کرده بود اکنون تلویزیون این دو نقش را بازی میکند. پیش از این در مقالهی #تلویزیون_به_جای_واقعیت: #روان_پریشی_جمعی به این موضوع پرداختهام. اگر میخواهید از اسارت حکومت فریبکار جنایتکار آزاد شوید اولین و آسانترین گام، خاموش کردن صدای نمایندهی او در خانهمان است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
🔹فاشیسم Fascism چیست؟
فاشیسم نوعی از نظام حکومتی است که در آن قدرت سیاسی به خود هالهای قدسی عطا میکند و ردای مرجعیت دینی به تن میکند. داستایفسکی در رمان برادران کارامازوف به یکی شدن دولت و کلیسا اشاره کرده بود و در حکایت "مفتش بزرگ" در این کتاب بیشتر به آن پرداخته بود.
همان طور که در مقاله "یونگ و فاشیسم" هم نوشته ام فاشیستها عوامفریب (Populist) هستند، آنها لشگری از اوباش بسیج میکنند و با کمک آنها "نخبگان" را سرکوب میکنند. فاشیست ها خود را «مردمی» معرفی می کنند ولی مردمی بودن نقابی بر چهرهی یک الیگارشی (oligarchy) و اشرافیت تازه به دوران رسیده است. مردم در نظامهای فاشیستی تنها برای اطاعت از فرامین و ستایش پیشوا فراخوانده میشوند!
یکی دیگر از عوام فریبیهای فاشیستها این است که شعارهای سوسیالیستی سر میدهند. رهبران حکومتهای فاشیستی همواره با حمله کردن به ثروتمندان، صاحبان سرمایه و کارآفرینان، خود را همدل و همدرد کارگران و طبقات فرودست اقتصادی نشان میدهند اما در نهایت امپراتوری آنها بر پایه رانتهای اقتصادی و انحصارهای بزرگ استقرار مییابد.
نظریه پردازان سیاسی، حکومت فرانکو در اسپانیا، موسولینی در ایتالیا و هیتلر در آلمان را نمونههای کلاسیک فاشیسم میدانند. این حکومتها ترکیبی بودند از جایگاه پیامبرگونهی پیشوا، ملّیگرایی افراطی، ضدّیت با لیبرالیسم و همزمان ضدیت با سوسیالیسم (علیرغم شعارهای سوسیالیستی) و تمایل به کشور گشایی و نظامی گری (میلیتاریسم).
🔹 سینما/تلویزیون در خدمت فاشیسم:
روی کار آمدن فاشیستها در اروپا همزمان بود با توسعهٔ صنعت سینما. فاشیستها به تأثیرگذاری سینما واقف بودند و سینما را در خدمت خود گرفتند. سینما این توان را دارد که "روایت" را جایگزین "واقعیت" کند. تماشاگر سینما چنان تحت تأثیر فیلمی که میبیند قرار میگیرد که گویا خود شاهد بیواسطهی صحنههای به اکران درآمده بوده است. این چنین است که فاشیسم با کمک سینما می تواند "شبه واقعیت" را به جای واقعیت بنشاند. سینما ابزار حکومت فاشیستی میشود تا عقاید غیرمنطقی، اخبار غیر واقعی و دوستیها و دشمنیهای بدون علت را در توده ایجاد کند. برای نمونه فیلم #پیروزی_اراده ساختهٔ Leni Riefenstahl در ۱۹۳۵ را یکی از نافذترین ابزارهای هژمونی نازیها میدانند. این فیلم که بر اساس مراسم کنگرهی ۱۹۳۴ حزب نازی تهیه شده بود تصویری ابرانسانی و پیامبرگونه از هیتلر ترسیم میکرد. چشمانی که به آسمان خیره شدهاند و سپس ظهور هواپیمای پیشوا در آسمان و فرود آن، چنان با مهارت چیده شده بودند که تماشاگر بی آن که بداند چرا، ارادت و خضوع نسبت به پیشوا را در درون خود کشف می کرد!
قبلا در مقالهی #ریچارد_نیکسون_الویس_پریسلی_غسل_تعمید به نقش هنرمندان خودفروخته در شستن جنایات سیاستمداران پرداختهام.
با گسترش تلویزیون، نقشی که سینما به عهده داشت تا اندازهی زیادی به دوش تلویزیون گذاشته شد. حضور تلویزیون در خانهها (همانطور که #جورج_اورول در رمان ۱۹۸۴ به تصویر کشیده است) همچون نمایندهی ویژهی حکومت تمامیتخواه، استقلال فکری و عاطفی شهروندان را به چالش کشید. همانطور که سینمای آلمان فاشیستی هم نقش "پیشقراول" و هم نقش "غسل دهنده" را برای فرمان "آسان سازی مرگ" هیتلر فراهم کرده بود اکنون تلویزیون این دو نقش را بازی میکند. پیش از این در مقالهی #تلویزیون_به_جای_واقعیت: #روان_پریشی_جمعی به این موضوع پرداختهام. اگر میخواهید از اسارت حکومت فریبکار جنایتکار آزاد شوید اولین و آسانترین گام، خاموش کردن صدای نمایندهی او در خانهمان است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com