دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.2K subscribers
1.89K photos
112 videos
175 files
3.38K links
Download Telegram
#چشم_تاریخ

#جوانان_هیتلری یک سازمان شبه نظامی در دوران حکومت آدولف #هیتلر در آلمان #نازی بود. برنامه‌های این سازمان برای جوانان پسر بین سنین ۱۴ تا ۱۸ سال و دختران ۱۰ تا ۱۸ سال طرّاحی شده بود. اصل کلی سازمان جوانان هیتلری این بود که هر عضو، یک سرباز فداکار برای «امپراتوری مقدّس آلمان» باشد. 

رهبران آلمان نازی در پی این بودند که بتوانند از درون سازمان جوانان هیتلر نخبگان آینده ارتش موازی نظامی-ایدئولوژیک را بیابند. اعضای بلند پایه سازمان جوانان هیتلری با برگزاری جلسات متعدد  سعی داشتند  جوانان آلمان را جذب افکار نازیسم نمایند. این سازمان یک ماهنامه به نام «اراده و قدرت» داشت که به صورت منظم به چاپ می‌رسید و در اختیار اعضا گذاشته می‌شد.
در سال ۱۹۴۰ این ایده در سران آلمان نازی مطرح گردید که سازمان جوانان هیتلر می‌تواند به عنوان یک نیروی کمکی در خدمت جنگ باشد. پس از این بود که  اعضای این سازمان به صورت فعال در بخش‌هایی مانند خدمات پستی، آتش نشانی، خدمات رادیویی و نیروهای ضدهوایی مشغول به کار در جبهه‌های جنگ شدند.
در سال ۱۹۴۳ رویکرد رهبران آلمان نازی در خصوص سازمان جوانان هیتلر تغییر کرد و تصمیم برآن شد که اعضای این سازمان خلاء بوجود آمده بر اثر جنگ را پر کرده و جایگزین نیروهای کشته شده در جبهه گردند. این روند تا پایان جنگ جهانی دوم ادامه داشت تا جایی که در سال ۱۹۴۵ از نوجوانانی با سن کمتر از ۱۲ سال در جبهه‌ها استفاده می‌شد. آن گونه که هاینریش بل در کتاب #عقاید_یک_دلقک نوشته است، تبلیغات گسترده ی نظام #فاشیست باعث شده بود بسیاری از مردم آلمان داوطلبانه فرزندان خود را برای فدا شدن در راه «امپراتوری مقدّس پیشوا» به جبهه ها بفرستند!

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/YouthOrganisation.jpg
#پرسش_و_پاسخ

*پرسش:

با سلام 
#دکترسرگلزایی ، با خوندن دوباره مقالهٔ #در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست با سؤالی مواجه شدم :

در قسمت های پایانی مقالهٔ شما به نقش فراق #شمس بر پختگی #مولانا اشاره داشتید و در ادامه پختگی و رسیدن به بلوغ رو برای افراد در فقدان های بزرگ، فقدان هایی که افراد معنا و هویت زندگی خويش رو زیر پوسته آن مفقود شده میدونند ، توضيح داديد .
حال اگر افرادي رو در نظر بگیریم که فقدان های زیادی رو تجربه کرده باشند به طوری که مقاومت نسبی نسبت به این فقدان ها پیدا کنند یا اینطور بگم که نوعی بی توجهی یا کم توجهی نسبت به فقدان های کوچک و بزرگ در زندگی خودشون پیدا کنند (شاید بتونیم شخصیت اصلی کتاب #عقاید_یک_دلقکِ هاینرش بل رو تا حدودی برای نمونه اين اشخاص مثال زد كه فقدان خانواده، مذهب، دوستان و در سير داستان فقدان همسر رو هم تجربه ميكنه) و اين اشخاص در ادامهٔ اين فقدان ها ممكنه كه فقدانِ زندگی کردن رو هم داشته باشند و یا فقدانِ خود رو نیز داشته باشند که در ادامه این فقدان ها ممکنه مسائلی مانند اعتیاد و خودکشی رو ببینیم. به نظر شما هنگام تجربهٔ فقدان ها چه ایستگاهی رو میشه در نظر گرفت که شخص در فقدان های خودش دقیق تر بشه و به تحلیل اون ها بپردازه و از اون ها برای رسیدن به پختگی و بلوغ کمک بگیره؟
همونطور که خودتون اشاره کردین اوج پختگی زمانی ست که ما این حرمان رو تاب بیاریم نه اینکه افسرده بشیم یا خودفریبی کنیم يا خشمگین بشیم.
من فکر مي کنم که مسأله ای مثل پختگی رو زمانی میشه متوجه شد که ما بعد گذروندن فقدان ها، به گذشته ای که طی کردیم نگاهی داشته باشیم و با متوجه شدن تغییر دیدگاه ها و چارچوب های ذهنی خودمون بعد از تجربهٔ فقدان ها به پختگی پی ببریم .... به نظر شما چه راه یا راه هایی وجود داره که ما در حین فقدان ها و درحین پختگی، بتونیم تا حدودی این فرآيند رو متوجه بشیم و درک کنیم؟ با توجه به این نکته که متوجه شدن اين فرايند در زمان حال ميتونه كمك زيادي به توجه ما به زندگی و وجود ما در زمان حال داشته باشه.

با تشکر از شما 


*پاسخ:

سلام و احترام
اوّل این که در همهٔ مسائل انسانی عوامل زیستی و  ژنتیک تأثیر اساسی دارند. کسانی که زمینهٔ ژنتیک اختلالات شدید روانپزشکی را داشته باشند ممکن است تحت تأثیر فقدان ها و محرومیت ها به جای بلوغ و پختگی روانی دچار فروپاشی روانی شوند و افسردگی، اضطراب ، روان پریشی و اعتیاد را تجربه کنند.

دوّم این که جدا از زمینه های ژنی، در محیط هایی که در آنها تنوّع، غنا و پیچیدگی فرهنگی
diversity- richness- complexity
بیشتر است و تحمّل فرهنگی و تساهل مذهبی وجود دارد زمینهٔ رشد هوش فلسفی- وجودی-معنوی و درون نگری بیشتر فراهم می شود.

سوّم این که تمرینات ذهن-آگاهی mindfulness و مدی تیشن به سبک هایی همچون ذِن بودیسم و ویپاسانا می تواند به افزایش « تاب آوری » Resilience در حرمان ها و فقدان ها کمک کند.

ممنونم که نوشته هایم را مطالعه می کنید.

@drsargolzaei
Forwarded from اتچ بات
#چشم_تاریخ

#جوانان_هیتلری یک سازمان شبه نظامی در دوران حکومت آدولف #هیتلر در آلمان #نازی بود. برنامه‌های این سازمان برای جوانان پسر بین سنین ۱۴ تا ۱۸ سال و دختران ۱۰ تا ۱۸ سال طرّاحی شده بود. اصل کلی سازمان جوانان هیتلری این بود که هر عضو، یک سرباز فداکار برای «امپراتوری مقدّس آلمان» باشد. 

رهبران آلمان نازی در پی این بودند که بتوانند از درون سازمان جوانان هیتلر نخبگان آینده ارتش موازی نظامی-ایدئولوژیک را بیابند. اعضای بلند پایه سازمان جوانان هیتلری با برگزاری جلسات متعدد  سعی داشتند  جوانان آلمان را جذب افکار نازیسم نمایند. این سازمان یک ماهنامه به نام «اراده و قدرت» داشت که به صورت منظم به چاپ می‌رسید و در اختیار اعضا گذاشته می‌شد.
در سال ۱۹۴۰ این ایده در سران آلمان نازی مطرح گردید که سازمان جوانان هیتلر می‌تواند به عنوان یک نیروی کمکی در خدمت جنگ باشد. پس از این بود که  اعضای این سازمان به صورت فعال در بخش‌هایی مانند خدمات پستی، آتش نشانی، خدمات رادیویی و نیروهای ضدهوایی مشغول به کار در جبهه‌های جنگ شدند.
در سال ۱۹۴۳ رویکرد رهبران آلمان نازی در خصوص سازمان جوانان هیتلر تغییر کرد و تصمیم برآن شد که اعضای این سازمان خلاء بوجود آمده بر اثر جنگ را پر کرده و جایگزین نیروهای کشته شده در جبهه گردند. این روند تا پایان جنگ جهانی دوم ادامه داشت تا جایی که در سال ۱۹۴۵ از نوجوانانی با سن کمتر از ۱۲ سال در جبهه‌ها استفاده می‌شد. آن گونه که هاینریش بل در کتاب #عقاید_یک_دلقک نوشته است، تبلیغات گسترده ی نظام #فاشیست باعث شده بود بسیاری از مردم آلمان داوطلبانه فرزندان خود را برای فدا شدن در راه «امپراتوری مقدّس پیشوا» به جبهه ها بفرستند!

برای دانلود مجموعه چشم‌ تاریخ لطفا به لینک زیر در سایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:

https://drsargolzaei.com/cat/%da%86%d8%b4%d9%85-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae/
#مقاله
#مرگ_و_یک_کتاب!

« #هاینریش_بل» نویسنده برجسته ی آلمانی در شاهکارش « #عقاید_یک_دلقک» می‌نویسد:
«هنرمند همیشه مرگ را با خود یدک می‌کشد، همان‌گونه که یک کشیش همه‌جا انجیل را با خود دارد.»
این جملات هاینریش بُل خیلی مرا به فکر فرومی برد. دیدم «بل» به تعریف جدیدی از هنرمند دست یافته است: هنرمند، به فانی بودن لحظه و تجربه، بیش از دیگران آگاه است و به همین دلیل به تجربه‌ی زندگی نگاهی مشتاقانه و حریص دارد، به‌سان محکوم به مرگی که آخرین ملاقاتش را با عزیزانش می‌گذراند؛ شاید به این معنا همه‌ی ما، ساعت‌ها یا لحظه‌هایی از زندگی‌مان هنرمند می‌شویم، آن لحظه‌هایی که چنان مشتاق به زندگی نگاه می‌کنیم که می‌توانیم برای دیگران آن‌چه دیده‌ایم را «نقّاشی» کنیم و آن تجربه را از شکم مرگ بیرون بکشیم و «جاودانه»اش کنیم.
نویسندگان زیادی را می‌شناسم که در آثارشان مرگ را توصیف کرده‌اند. « #آلبر_کامو» در رمان « #طاعون» سایه‌ی مرگ را که بر یک شهر طاعون‌زده فروافتاده ملموس و مرئی می‌کند، « #روژه_مارتن_دوگار» در «#خانواده‌ی_تیبو» لحظه لحظه‌ی احتضار پدر خانواده را توصیف می‌کند، « #ریچارد_باخ» در «گریز از سرزمین امن» به حضور خاموش ترس از مرگ در تک تک انتخاب هایمان می‌پردازد و « #اینگمار_برگمن» در « #توت_فرنگی‌های_وحشی» به تأثیر مرگ اندیشی بر زندگی می‌پردازد...

#دکترمحمدرضاسرگلزایی

برای مطالعه متن کامل مقاله بالا لطفا به لینک زیر در سایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:

از اینجا بخوانید

#دکتر_سرگلزایی
#drsargolzaei

@drsargolzaei