#یادداشت_هفته
#آیا_فمینیسم_بدون_سوسیالیسم_ممکن_است؟
قسمت اول
#فمينيسم چيست؟
«مارلين لگيت» كتابي دربارۀ تاريخ فمينيسم نوشته كه با نام «زنان در روزگارشان» با ترجمۀ نيلوفر مهديان توسط نشر ني منتشر شده است. «لگيت» تاريخ فمينيسم را در سه سطح بررسي مي كند. سطح اوّل عصيان هاي فردی عليه تعريف نهادينۀ زنانگي در جامعه است. شايد رهبانيت «رابعه عدويّه»، كشف حجاب «طاهره قرة العين» و اشعار اروتيك #فروغ_فرخزاد را بتوان نمونه هايي از اين سطح فمينيسم در جامعۀ ما به حساب آورد. سطح دوّم فمينيسم، به تغيير گسترده تر در فرهنگ جامعه بستگي دارد: گسترش اين نگرش كه سنّت هاي اجتماعي نه اموري الهي، كه قراردادهايي بشري هستند. بر اين اساس كتاب «تبارشناسي اخلاق» ويلهلم فريدريش #نيچه و كتاب «تاريخ جنسّيت» ميشل #فوكو را ميتوان حركت هايي فمينيستي محسوب كرد. در سطح ملّي هم مي توان كتاب هاي امثال احمد #كسروي و #صادق_هدايت را در اين طبقه از جنبش فمينيسم قرار داد گرچه بظاهر ممكن است تكيۀ خاصّي بر مسائل زنان در آنها نبينیم. سطح سوّم فمينيسم، ايجاد يك «آگاهي طبقه» در زنان است كه منجر به ايجاد جنبشهاي اجتماعي احقاق حقوق زنان مي گردد. نمونه اي از اين جنبش ها، جنبش حق رأي زنان در اواخر قرن نوزدهم بود كه منجر به تصويب اصلاحيۀ نوزدهم قانون اساسي ايالات متحده شد كه در سال 1920 ميلادي حق رأي زنان را به رسميّت شناخت. بنابر اين پيش از آن كه به سئوال مطرح شده در عنوان مقاله پاسخ دهم بايد روشن كنم كه مقصودم از فمينيسم كدام يك از سطوح فمينيسم است. منظور من، سطح دوّم فمينيسم است به اين معنا كه يكي از سنّت هاي فكري نهادينه به چالش كشيده شود كه اتّفاقاً در تغيير شرايط اجتماعي زنان اهمّيت دارد.
سنّت فكري مذكور اين است: «سكس، سرويسي است كه زن به مرد مي دهد و بايد در قبال آن امتيازي دريافت كند». ريشۀ اين سنّت فكري به عصر شكار بر مي گردد!
گوشت در برابر سكس!
در عصر شكار، تأمين مواد غذايي كاري دشوار بود كه نياز به قدرت عضلاني زياد داشت. از يك طرف ضعف عضلاني زنان مانع موفقّيت آن ها در جمع آوري غذا ميشد و از ديگر سو بارداري، زايمان و شيردهي مكرّر زنان كه از نوجواني تا سالمندي آن ها را اشغال مي كرد امكان جستجوي غذا را براي آنان محدود مي كرد. نتيجه اين كه زنان قدرت تأمين غذاي خود و فرزندان شان را نداشتند و مجبور بودند براي اين منظور به مردان متّكي باشند. اين شرايط ايجاب مي كرد كه زنان تأمين نياز جنسي مردان را منوط به دريافت غذا نمايند. بنابراين در عصر شكار، «فاحشگي» رفتار نرمال و همگاني زنان بود. شرايط فوق، با تغييراتي در عصر كشاورزي نيز ادامه يافت امّا عصر صنعتي شرايط جديدي ايجاد كرد: فعاليت توليدي نيازي به قدرت عضلاني نداشت بنابراين زنان فرصتي برابر مردان براي تأمين غذا داشتند. همزمان ابداع روش مؤثر جلوگيري از بارداري (كنتراسپشن) باعث شد كه زنان مجبور نباشند همۀ دوران مفيد عمر خود را صرف بارداري، زايمان و بچّه داري كنند. بنابراين زنان ميتوانستند به فعالّيت جنسي خود نه به عنوان كالايي براي فروش بلكه به فرصتي براي لذّت بنگرند. پس انتظار ميرفت كه زنان تجارت «سكس در برابر غذا»، «تمكين در برابر نفقه» و «لذّت در برابر امنيّت» را كنار بگذارند امّا چنين نشد. چه چيزي مانع شكسته شدن اين سنّت فكري است؟
كالا به عنوان «فتيش»
«فتيش» به معناي شيء مقدّس است. در روانپزشكي اصطلاع «فتيشيسم» در مورد كساني به كار مي رود كه تنها در حضور يك شيء خاص (مثلاً كفش قرمز پاشنه بلند در يك زن) تحريك جنسي پيدا مي كنند. كارل ماركس پايه گذار ماركسيسم، مبحثي را تحت عنوان «كالا به عنوان فتيش» مطرح كرده است. از نظر او، در جامعۀ سرمايه داري (كاپيتاليسم)، شيء براي نياز عيني خريداري نمي شود بلكه خريد اشياء جنبۀ «افسون زدگي» به خود مي گيرد! انسان ها به گونه اي به اشياء پشت ويترين ها مي نگرند كه گويي آنها اشيائي متبرّك و مقدّس اند كه براي تعميد و رستگاري ضروري اند! به قول #اريك_فروم روانكاو اومانيست «داشتن جاي بودن را ميگيرد.» اين «افسون زدگي» محصول سيكل معيوب نظام كاپيتاليستي است: ما توليد مي كنيم تا مصرف كنيم و مصرف مي كنيم تا توليد كنيم! در نظام كاپيتاليستي پس از انقلاب صنعتي، ماشين ها باري را كه بر دوش «بردگان» بود به دوش گرفتند امّا به «بردگان» وظيفۀ جديدي محول شد:
خريد بيش از نياز!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
وب سایت:
http://Drsargolzaei.com
#آیا_فمینیسم_بدون_سوسیالیسم_ممکن_است؟
قسمت اول
#فمينيسم چيست؟
«مارلين لگيت» كتابي دربارۀ تاريخ فمينيسم نوشته كه با نام «زنان در روزگارشان» با ترجمۀ نيلوفر مهديان توسط نشر ني منتشر شده است. «لگيت» تاريخ فمينيسم را در سه سطح بررسي مي كند. سطح اوّل عصيان هاي فردی عليه تعريف نهادينۀ زنانگي در جامعه است. شايد رهبانيت «رابعه عدويّه»، كشف حجاب «طاهره قرة العين» و اشعار اروتيك #فروغ_فرخزاد را بتوان نمونه هايي از اين سطح فمينيسم در جامعۀ ما به حساب آورد. سطح دوّم فمينيسم، به تغيير گسترده تر در فرهنگ جامعه بستگي دارد: گسترش اين نگرش كه سنّت هاي اجتماعي نه اموري الهي، كه قراردادهايي بشري هستند. بر اين اساس كتاب «تبارشناسي اخلاق» ويلهلم فريدريش #نيچه و كتاب «تاريخ جنسّيت» ميشل #فوكو را ميتوان حركت هايي فمينيستي محسوب كرد. در سطح ملّي هم مي توان كتاب هاي امثال احمد #كسروي و #صادق_هدايت را در اين طبقه از جنبش فمينيسم قرار داد گرچه بظاهر ممكن است تكيۀ خاصّي بر مسائل زنان در آنها نبينیم. سطح سوّم فمينيسم، ايجاد يك «آگاهي طبقه» در زنان است كه منجر به ايجاد جنبشهاي اجتماعي احقاق حقوق زنان مي گردد. نمونه اي از اين جنبش ها، جنبش حق رأي زنان در اواخر قرن نوزدهم بود كه منجر به تصويب اصلاحيۀ نوزدهم قانون اساسي ايالات متحده شد كه در سال 1920 ميلادي حق رأي زنان را به رسميّت شناخت. بنابر اين پيش از آن كه به سئوال مطرح شده در عنوان مقاله پاسخ دهم بايد روشن كنم كه مقصودم از فمينيسم كدام يك از سطوح فمينيسم است. منظور من، سطح دوّم فمينيسم است به اين معنا كه يكي از سنّت هاي فكري نهادينه به چالش كشيده شود كه اتّفاقاً در تغيير شرايط اجتماعي زنان اهمّيت دارد.
سنّت فكري مذكور اين است: «سكس، سرويسي است كه زن به مرد مي دهد و بايد در قبال آن امتيازي دريافت كند». ريشۀ اين سنّت فكري به عصر شكار بر مي گردد!
گوشت در برابر سكس!
در عصر شكار، تأمين مواد غذايي كاري دشوار بود كه نياز به قدرت عضلاني زياد داشت. از يك طرف ضعف عضلاني زنان مانع موفقّيت آن ها در جمع آوري غذا ميشد و از ديگر سو بارداري، زايمان و شيردهي مكرّر زنان كه از نوجواني تا سالمندي آن ها را اشغال مي كرد امكان جستجوي غذا را براي آنان محدود مي كرد. نتيجه اين كه زنان قدرت تأمين غذاي خود و فرزندان شان را نداشتند و مجبور بودند براي اين منظور به مردان متّكي باشند. اين شرايط ايجاب مي كرد كه زنان تأمين نياز جنسي مردان را منوط به دريافت غذا نمايند. بنابراين در عصر شكار، «فاحشگي» رفتار نرمال و همگاني زنان بود. شرايط فوق، با تغييراتي در عصر كشاورزي نيز ادامه يافت امّا عصر صنعتي شرايط جديدي ايجاد كرد: فعاليت توليدي نيازي به قدرت عضلاني نداشت بنابراين زنان فرصتي برابر مردان براي تأمين غذا داشتند. همزمان ابداع روش مؤثر جلوگيري از بارداري (كنتراسپشن) باعث شد كه زنان مجبور نباشند همۀ دوران مفيد عمر خود را صرف بارداري، زايمان و بچّه داري كنند. بنابراين زنان ميتوانستند به فعالّيت جنسي خود نه به عنوان كالايي براي فروش بلكه به فرصتي براي لذّت بنگرند. پس انتظار ميرفت كه زنان تجارت «سكس در برابر غذا»، «تمكين در برابر نفقه» و «لذّت در برابر امنيّت» را كنار بگذارند امّا چنين نشد. چه چيزي مانع شكسته شدن اين سنّت فكري است؟
كالا به عنوان «فتيش»
«فتيش» به معناي شيء مقدّس است. در روانپزشكي اصطلاع «فتيشيسم» در مورد كساني به كار مي رود كه تنها در حضور يك شيء خاص (مثلاً كفش قرمز پاشنه بلند در يك زن) تحريك جنسي پيدا مي كنند. كارل ماركس پايه گذار ماركسيسم، مبحثي را تحت عنوان «كالا به عنوان فتيش» مطرح كرده است. از نظر او، در جامعۀ سرمايه داري (كاپيتاليسم)، شيء براي نياز عيني خريداري نمي شود بلكه خريد اشياء جنبۀ «افسون زدگي» به خود مي گيرد! انسان ها به گونه اي به اشياء پشت ويترين ها مي نگرند كه گويي آنها اشيائي متبرّك و مقدّس اند كه براي تعميد و رستگاري ضروري اند! به قول #اريك_فروم روانكاو اومانيست «داشتن جاي بودن را ميگيرد.» اين «افسون زدگي» محصول سيكل معيوب نظام كاپيتاليستي است: ما توليد مي كنيم تا مصرف كنيم و مصرف مي كنيم تا توليد كنيم! در نظام كاپيتاليستي پس از انقلاب صنعتي، ماشين ها باري را كه بر دوش «بردگان» بود به دوش گرفتند امّا به «بردگان» وظيفۀ جديدي محول شد:
خريد بيش از نياز!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
وب سایت:
http://Drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#آیا_فمینیسم_بدون_سوسیالیسم_ممکن_است؟
قسمت دوم
خريد بيش از نياز!
به راه افتادن رسانه هاي فراگير در عصر صنعتي اين فرصت را به صاحبان سرمايه داد كه افسون خود را به راه بياندازند و در اين بازي، قرار شد سهم بيشتري به زنان داده شود زيرا زنان به دليل غلبۀ «آگاهي جمعي» شان بر «آگاهي فردي» (به تعبير ديگر تلقين پذيري بيشتر) مخاطبان مهم تري تلقي مي شوند. تبليغات نظام سرمايه داري كه براي تبليغ يك كيف تمام برجستگي ها و فرو رفتگي هاي بدن زنان را آگرانديسمان مي كند، فرهنگ «نمايش جنسي» يا به تعبير روانپزشكي exhibitionism را رواج مي دهد، گرچه شيوع بالاي اين نوع «خودنمايي جنسي» -كه در عصر شكار ضرورت بود و در عصر فراصنعتي غير ضروري- باعث ميشود كه منابع روانشناسي و روانپزشكي نيز در موردهاي نمونه (case reports) به اين «نمايشگري فرهنگي» كمتر بپردازند.
جرّاحي هاي زيبايي افراطي، تزريق در گونه و لب ها، استفادۀ افراطي از مواد آرايشي و لباسهاي محّرك و بدن نما نگاه جنسيتّي و جنسي (sexism) را زنده نگه مي دارد و مانع از اين مي شود كه به زن -و نيز به مرد- فارغ از كروموزوم ها و اندام هاي تناسليشان نگاه كنيم. تنها در افول نظام سرمايه داري است كه sexism جاي خود را به Feminism مي دهد.
كدام سوسياليسم؟
در ابتداي مقاله، منظورم از فمينيسم روشن كردم. اكنون جا دارد منظورم را از #سوسياليسم هم بيان كنم. بديهي است كه سوسياليسم نام يك نظام اجتماعی-اقتصادي است و مرتبط شدن آن با استالينيزم شوروی و آلمان شرقي سابق و توتاليتاريسم كره شمالي صرفاً دلايل تاريخي داشته است. به قول ارنستو #چگوارا ادّعاي ماركسيست بودن روسها به اندازۀ ادّعاي مسيحي بودن پاپ مضحك است!
نظام سوسياليستي نظامي است كه با وضع قوانين اقتصادي در زمينۀ قانون كار (حقوق كارگران)، قوانين مالياتي و توزيع هوشمندانۀ منابع ملّي فاصلۀ سقف و كف درآمد كاهش يابد. گرچه کارل #مارکس اعتقاد دارد سوسیالیسم واقعی محصول نظام تولید است نه نظام توزیع. او سوسیالیسم را سرنوشت نهایی نظام سرمایه داری می داند: شرایطی که افزایش تولید منجر به در دسترس بودن کالا برای همه حتی بدون اجبار به کار کردن می گردد! از نظر او کسانی که سوسیالیسم را محصول تغییر نظام توزیع می دانند "سوسیالیست های تخیلی" هستند. اما اگر مارکس زنده می ماند و می دید که روزی آمریکایی ها گندم ها را در دریا ریختند تا قیمت گندم پایین نیاید شاید قانع می شد که تنها راه تحقق سوسیالیسم تغییر در نظام توزیع است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت:
برای مطالعه ی بیشتر در این زمینه کتاب "آزادی زنان" نوشته ی ایولین رید ترجمه افشنگ مقصودی از انتشارات نشر گل آذین را بخوانید
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
وب سایت:
http://Drsargolzaei.com
#آیا_فمینیسم_بدون_سوسیالیسم_ممکن_است؟
قسمت دوم
خريد بيش از نياز!
به راه افتادن رسانه هاي فراگير در عصر صنعتي اين فرصت را به صاحبان سرمايه داد كه افسون خود را به راه بياندازند و در اين بازي، قرار شد سهم بيشتري به زنان داده شود زيرا زنان به دليل غلبۀ «آگاهي جمعي» شان بر «آگاهي فردي» (به تعبير ديگر تلقين پذيري بيشتر) مخاطبان مهم تري تلقي مي شوند. تبليغات نظام سرمايه داري كه براي تبليغ يك كيف تمام برجستگي ها و فرو رفتگي هاي بدن زنان را آگرانديسمان مي كند، فرهنگ «نمايش جنسي» يا به تعبير روانپزشكي exhibitionism را رواج مي دهد، گرچه شيوع بالاي اين نوع «خودنمايي جنسي» -كه در عصر شكار ضرورت بود و در عصر فراصنعتي غير ضروري- باعث ميشود كه منابع روانشناسي و روانپزشكي نيز در موردهاي نمونه (case reports) به اين «نمايشگري فرهنگي» كمتر بپردازند.
جرّاحي هاي زيبايي افراطي، تزريق در گونه و لب ها، استفادۀ افراطي از مواد آرايشي و لباسهاي محّرك و بدن نما نگاه جنسيتّي و جنسي (sexism) را زنده نگه مي دارد و مانع از اين مي شود كه به زن -و نيز به مرد- فارغ از كروموزوم ها و اندام هاي تناسليشان نگاه كنيم. تنها در افول نظام سرمايه داري است كه sexism جاي خود را به Feminism مي دهد.
كدام سوسياليسم؟
در ابتداي مقاله، منظورم از فمينيسم روشن كردم. اكنون جا دارد منظورم را از #سوسياليسم هم بيان كنم. بديهي است كه سوسياليسم نام يك نظام اجتماعی-اقتصادي است و مرتبط شدن آن با استالينيزم شوروی و آلمان شرقي سابق و توتاليتاريسم كره شمالي صرفاً دلايل تاريخي داشته است. به قول ارنستو #چگوارا ادّعاي ماركسيست بودن روسها به اندازۀ ادّعاي مسيحي بودن پاپ مضحك است!
نظام سوسياليستي نظامي است كه با وضع قوانين اقتصادي در زمينۀ قانون كار (حقوق كارگران)، قوانين مالياتي و توزيع هوشمندانۀ منابع ملّي فاصلۀ سقف و كف درآمد كاهش يابد. گرچه کارل #مارکس اعتقاد دارد سوسیالیسم واقعی محصول نظام تولید است نه نظام توزیع. او سوسیالیسم را سرنوشت نهایی نظام سرمایه داری می داند: شرایطی که افزایش تولید منجر به در دسترس بودن کالا برای همه حتی بدون اجبار به کار کردن می گردد! از نظر او کسانی که سوسیالیسم را محصول تغییر نظام توزیع می دانند "سوسیالیست های تخیلی" هستند. اما اگر مارکس زنده می ماند و می دید که روزی آمریکایی ها گندم ها را در دریا ریختند تا قیمت گندم پایین نیاید شاید قانع می شد که تنها راه تحقق سوسیالیسم تغییر در نظام توزیع است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت:
برای مطالعه ی بیشتر در این زمینه کتاب "آزادی زنان" نوشته ی ایولین رید ترجمه افشنگ مقصودی از انتشارات نشر گل آذین را بخوانید
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
وب سایت:
http://Drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#مصاحبه
"جامعهی ایران در حال فرار به سمت بحثهای فلسفی و وجودی است."
بخشی از گفتگوی دکتر محمّدرضا سرگلزایی (روانپزشک)
و دکتر هدایت علوی تبار (استاد فلسفه)
در دفتر ماهنامه «سپیده دانایی» درباره ی
#روانشناسی_اگزیستانسیال و #فلسفه_اگزیستانسیال
متن کامل این گفتگو را در شماره ی اسفندماه «سپیده دانایی» مطالعه فرمایید.
بخش اول
دکتر سرگلزایی: گاهی انسان از دغدغه های وجودی به مسائل روزمره فرار می کند یعنی به جای این که با ترس از مرگ و با ترس از بیمعنایی زندگی مواجه شود فرار می کند به این که چرا همسرم مرا درک نمیکند یا چرا شغل مناسب پیدا نمیکنم؛ برعکسش هم وجود دارد یعنی ممکن است یک آدمی از ناشایستگیهای اجتماعی و ارتباطی خود به مسائل وجودی فرار کند. بسیاری از آدمها هستند که کمکاری میکنند، به خودشان سختی نمیدهند، تعهّد اجتماعیشان کم است؛ اما وقتی اینها به جلسه مشاوره میروند شروع میکنند به طرح کردن سؤالات وجودی ، یعنی جلسه مشاوره را تبدیل به جلسه بحث فلسفی راجع به مسائل وجودی میکند. درحالیکه وقتی خوب میبینیم، میبینیم مسئله این آدم مسئله وجودی نیست ولی یاد گرفته وقتی راجع به این چیزها حرف بزند او را جدیتر میگیرند تا اینکه بگوید من با مادرم نمیتوانم مسئلهام را حل کنم. به جای اینکه بگوید من که 37 ساله هستم هنوز با مادرم مشکل دارم میآید مسائل وجودی را مطرح میکند.
سپیده دانایی : مثلاً چه مسائلی را مطرح میکنند؟
دکتر سرگلزایی: مثلاً به درمانگرش میگوید شما معنای زندگی را پیدا کردید یا خیر؟ چرا من باید سر کار بروم وقتی که اصلاً نمیدانیم چرا هستیم؟! یعنی گریز به مسائل وجودی میزند برای اینکه به این نپردازد که در سن 37 سالگی از مادرش پول میگیرد و همچنان هم ناراضی و متوقع است و بیشتر میخواهد بگیرد. وقتی ما در فضای نظریهپردازی هستیم تکلیف ما روشن است اما وقتی در فضای بالینی قرار میگیریم آنوقت همانطور که ممکن است یک آدم برای فرار از مسائل وجودی به مسائل ارتباطی و بین فردی پناه ببرد خیلی وقتها هم برعکس آدمها دارند از مسائل بین فردی به مسائل وجودی پناه میبرند و این آن چالشی است که رواندرمانگر باید خیلی حواسش را جمع کند. اگر یک رواندرمانگر خودش را روان شناس وجودی معرفی کند خیلی راحت در تله مراجعی میافتد که بحث را از جایی که مشکل رشدی شخصی اوست به حوزه مسائل بشری ببرد که توپ در زمین دیگری بیفتد.
خیلی وقتها زمانی که رسیدگی به یک مسئله ملموس دشوار است و ما را اذیت میکند ترجیح میدهیم به سراغ ماجرای انتزاعیتر برویم و راجع به آن صحبت کنیم. جامعه ایران اساساً الآن دارد به بحثهای فلسفی و وجودی فرار میکند. مسائل اساسی روانی-اجتماعی که در جامعه ایران داریم مسائلی نیستند که مسئله وجودی و مسئله انسان در برابر هستی باشد. ما ایرانی ها هنوز درباره ی مسائل شهروندی سر در گم هستیم. درباره مسئله من در مقابل همسایهام ، مسئله من در مقابل حکومت، درباره ی حقوق اجتماعی، شهروندی، مدنی ؛ همه این حوزه ها مسئلهدار است و ما نمیدانیم چه کار کنیم. در نتیجه ما ترجیح میدهیم به مسئلهای فرار کنیم که صحبت کردن از آن بیخطر است، چون اگر بخواهم درباره مسئله من در مقابل نهادهای قدرت صحبت کنم خطر دارد. اگر درباره ی من در مقابل همسایهام صحبت کنم یک مسئولیتی دارم باید مهارت این را داشته باشم که این مسئله را با همسایهام مطرح کنم، مذاکره کنم ، یا من کنار بیایم و یا او را را متقاعد کنم، اینها همه هزینه دارند ولی وقتی درباره مسئله معنا صحبت میکنم نه کسی مرا تهدید میکند نه من کسی را تهدید میکنم نه هیچ مسئولیتی به عهده من است. به نظرم میآید جامعه ایرانی بهعنوان یک جامعه ی گریزپای غیرعمل گرا دارد از مسائلی که باید بابت آن ها هزینه بپردازد به موضوعات وجودی فرار میکند. هر چه نظریات کلیتر و مبهمتر باشند و مسئولیتهای اجتماعی کمتری برای ما ایجاد کنند بیشتر به سوی آن ها فرار میکنیم. به نظرم امروزه یکی از دلایل مد شدن روان شناسی وجودی این است.
https://drsargolzaei.com/images/mbooks/IMG_20190330_124748_856.jpg
#مصاحبه
"جامعهی ایران در حال فرار به سمت بحثهای فلسفی و وجودی است."
بخشی از گفتگوی دکتر محمّدرضا سرگلزایی (روانپزشک)
و دکتر هدایت علوی تبار (استاد فلسفه)
در دفتر ماهنامه «سپیده دانایی» درباره ی
#روانشناسی_اگزیستانسیال و #فلسفه_اگزیستانسیال
متن کامل این گفتگو را در شماره ی اسفندماه «سپیده دانایی» مطالعه فرمایید.
بخش اول
دکتر سرگلزایی: گاهی انسان از دغدغه های وجودی به مسائل روزمره فرار می کند یعنی به جای این که با ترس از مرگ و با ترس از بیمعنایی زندگی مواجه شود فرار می کند به این که چرا همسرم مرا درک نمیکند یا چرا شغل مناسب پیدا نمیکنم؛ برعکسش هم وجود دارد یعنی ممکن است یک آدمی از ناشایستگیهای اجتماعی و ارتباطی خود به مسائل وجودی فرار کند. بسیاری از آدمها هستند که کمکاری میکنند، به خودشان سختی نمیدهند، تعهّد اجتماعیشان کم است؛ اما وقتی اینها به جلسه مشاوره میروند شروع میکنند به طرح کردن سؤالات وجودی ، یعنی جلسه مشاوره را تبدیل به جلسه بحث فلسفی راجع به مسائل وجودی میکند. درحالیکه وقتی خوب میبینیم، میبینیم مسئله این آدم مسئله وجودی نیست ولی یاد گرفته وقتی راجع به این چیزها حرف بزند او را جدیتر میگیرند تا اینکه بگوید من با مادرم نمیتوانم مسئلهام را حل کنم. به جای اینکه بگوید من که 37 ساله هستم هنوز با مادرم مشکل دارم میآید مسائل وجودی را مطرح میکند.
سپیده دانایی : مثلاً چه مسائلی را مطرح میکنند؟
دکتر سرگلزایی: مثلاً به درمانگرش میگوید شما معنای زندگی را پیدا کردید یا خیر؟ چرا من باید سر کار بروم وقتی که اصلاً نمیدانیم چرا هستیم؟! یعنی گریز به مسائل وجودی میزند برای اینکه به این نپردازد که در سن 37 سالگی از مادرش پول میگیرد و همچنان هم ناراضی و متوقع است و بیشتر میخواهد بگیرد. وقتی ما در فضای نظریهپردازی هستیم تکلیف ما روشن است اما وقتی در فضای بالینی قرار میگیریم آنوقت همانطور که ممکن است یک آدم برای فرار از مسائل وجودی به مسائل ارتباطی و بین فردی پناه ببرد خیلی وقتها هم برعکس آدمها دارند از مسائل بین فردی به مسائل وجودی پناه میبرند و این آن چالشی است که رواندرمانگر باید خیلی حواسش را جمع کند. اگر یک رواندرمانگر خودش را روان شناس وجودی معرفی کند خیلی راحت در تله مراجعی میافتد که بحث را از جایی که مشکل رشدی شخصی اوست به حوزه مسائل بشری ببرد که توپ در زمین دیگری بیفتد.
خیلی وقتها زمانی که رسیدگی به یک مسئله ملموس دشوار است و ما را اذیت میکند ترجیح میدهیم به سراغ ماجرای انتزاعیتر برویم و راجع به آن صحبت کنیم. جامعه ایران اساساً الآن دارد به بحثهای فلسفی و وجودی فرار میکند. مسائل اساسی روانی-اجتماعی که در جامعه ایران داریم مسائلی نیستند که مسئله وجودی و مسئله انسان در برابر هستی باشد. ما ایرانی ها هنوز درباره ی مسائل شهروندی سر در گم هستیم. درباره مسئله من در مقابل همسایهام ، مسئله من در مقابل حکومت، درباره ی حقوق اجتماعی، شهروندی، مدنی ؛ همه این حوزه ها مسئلهدار است و ما نمیدانیم چه کار کنیم. در نتیجه ما ترجیح میدهیم به مسئلهای فرار کنیم که صحبت کردن از آن بیخطر است، چون اگر بخواهم درباره مسئله من در مقابل نهادهای قدرت صحبت کنم خطر دارد. اگر درباره ی من در مقابل همسایهام صحبت کنم یک مسئولیتی دارم باید مهارت این را داشته باشم که این مسئله را با همسایهام مطرح کنم، مذاکره کنم ، یا من کنار بیایم و یا او را را متقاعد کنم، اینها همه هزینه دارند ولی وقتی درباره مسئله معنا صحبت میکنم نه کسی مرا تهدید میکند نه من کسی را تهدید میکنم نه هیچ مسئولیتی به عهده من است. به نظرم میآید جامعه ایرانی بهعنوان یک جامعه ی گریزپای غیرعمل گرا دارد از مسائلی که باید بابت آن ها هزینه بپردازد به موضوعات وجودی فرار میکند. هر چه نظریات کلیتر و مبهمتر باشند و مسئولیتهای اجتماعی کمتری برای ما ایجاد کنند بیشتر به سوی آن ها فرار میکنیم. به نظرم امروزه یکی از دلایل مد شدن روان شناسی وجودی این است.
https://drsargolzaei.com/images/mbooks/IMG_20190330_124748_856.jpg
#یادداشت_هفته
#مصاحبه
"جامعهی ایران در حال فرار به سمت بحثهای فلسفی و وجودی است."
بخشی از گفتگوی دکتر محمّدرضا سرگلزایی (روانپزشک)
و دکتر هدایت علوی تبار (استاد فلسفه)
در دفتر ماهنامه «سپیده دانایی» درباره ی
#روانشناسی_اگزیستانسیال و #فلسفه_اگزیستانسیال
متن کامل این گفتگو را در شماره ی اسفندماه «سپیده دانایی» مطالعه فرمایید.
بخش دوم
در فضای بالینی هم همین مشکل وجود دارد، وقتی یک روانشناس بگوید من روانشناس وجودی هستم در واقع دارد به واژههای مبهمی مثل اصالت و معنا تکیه میکند و میتواند از حسابرسی شانه خالی کند، چون وقتی یک روانشناسی میگوید من روانشناس رفتاری هستم باید تکنیک بدهد، باید بیمارش را رصد کند، باید آزمون بگیرد و نشان دهد که تکنیکش مؤثر است. وقتی روانشناسی میگوید دارم شناختی کار میکنم باید خطاهای شناختی را درس بدهد، به مراجع برنامه و تکلیف بدهد، باید از مراجع خود تکلیف بخواهد، تکلیفش را ببیند و تصحیح کند. ولی روانشناس وجودی آنهم یک روانشناس وجودی که نه فلسفه وجودی میداند نه تاریخ روانشناسی وجودی میداند و صرفاً اروین یالوم میخواند و میگوید من وجودی هستم و میگوید «من در اینجا و اکنونِ ارتباطِ درمانی با اصیل ترین وجه خودم حضور پیدا می کنم» خب این عبارات مبهم و سنجش ناپذیر خیلی تکلیف یک روانشناس و بار مسئولیت او را کم میکنند. هر کسی از او بپرسد چرا بیمارت را در آغوش گرفتی، میگوید اصالت وجودیام در آن لحظه به من گفت این اصیلترین رابطه با مخاطب است.
سپیده دانایی : یعنی روانشناسی وجودی متدلوژی و روش معرفتشناسی ندارد، حتی در نگاه یالوم؟
دکتر سرگلزایی: دقیقاً در نگاه یالوم چیزی که جالب است اینکه هر وقت میبینید یالوم دارد با حسابوکتاب حرف میزند دارد از نظریات روانکاوی استفاده میکند. در کتابهای یالوم مکرراً میبینید از مراجعین رؤیاهایشان را میگیرد تحلیلشان میکند، دفاعهای روانیشان را میشکند؛ یعنی از آن دورهای که دوره روانکاوی گذرانده دارد استفاده میکند. اروین یالوم یک روانپزشک است که اول مثل همه روانپزشکها نوروساینس و سایکوفارماکولوژی یاد گرفته و سالها هم دارو تجویز کرده است؛ بعد روانکاوی را یاد گرفته، دورههای روانکاوی را گذرانده است و وقتی کتابهایش را بخوانید میبینید بارها و بارها دارد از چارچوبهای روانکاوی برای درمان استفاده میکند، ولی با گفتن اینکه من یک روانشناس اگزیستانسیال هستم برای خودش یک حیاط خلوتی باز میکند که اگر خواستم حرفی بزنم که هیچ تکیهگاهی به جز احساس، ادراک و تجربه من ندارد بگویم من اگزیستانسیال هستم و بر مبنای اصالت انسانی خودم دارم عمل میکنم؛ بنابراین برای یک روانشناس تازهکار و کمتجربه راحتترین کار این است بگوید من یک روانشناس وجودی هستم، یالومی کار میکنم و دیگر به هیچکس پاسخگو نباشد به جز اصالت وجودی خویش! بنابراین من مُد شدن روانشناسی وجودی را در جامعه ایرانی، گریز از مسئولیتهای کاملاً عینی شهروندیاش میبینم و مُد شدن روانشناسی وجودی را در بین شانه خالی کردن از زیر بار چارچوب، مهارت و دانش. بنابراین این ماجرا را برای جامعه ایرانی فرصت، رشد و ارتقاء نمیبینم بلکه الگوی تکراری «شاعرانه سخن گفتن و رندانه زندگی کردن» میدانم.
https://drsargolzaei.com/images/mbooks/IMG_20190330_124748_856.jpg
#مصاحبه
"جامعهی ایران در حال فرار به سمت بحثهای فلسفی و وجودی است."
بخشی از گفتگوی دکتر محمّدرضا سرگلزایی (روانپزشک)
و دکتر هدایت علوی تبار (استاد فلسفه)
در دفتر ماهنامه «سپیده دانایی» درباره ی
#روانشناسی_اگزیستانسیال و #فلسفه_اگزیستانسیال
متن کامل این گفتگو را در شماره ی اسفندماه «سپیده دانایی» مطالعه فرمایید.
بخش دوم
در فضای بالینی هم همین مشکل وجود دارد، وقتی یک روانشناس بگوید من روانشناس وجودی هستم در واقع دارد به واژههای مبهمی مثل اصالت و معنا تکیه میکند و میتواند از حسابرسی شانه خالی کند، چون وقتی یک روانشناسی میگوید من روانشناس رفتاری هستم باید تکنیک بدهد، باید بیمارش را رصد کند، باید آزمون بگیرد و نشان دهد که تکنیکش مؤثر است. وقتی روانشناسی میگوید دارم شناختی کار میکنم باید خطاهای شناختی را درس بدهد، به مراجع برنامه و تکلیف بدهد، باید از مراجع خود تکلیف بخواهد، تکلیفش را ببیند و تصحیح کند. ولی روانشناس وجودی آنهم یک روانشناس وجودی که نه فلسفه وجودی میداند نه تاریخ روانشناسی وجودی میداند و صرفاً اروین یالوم میخواند و میگوید من وجودی هستم و میگوید «من در اینجا و اکنونِ ارتباطِ درمانی با اصیل ترین وجه خودم حضور پیدا می کنم» خب این عبارات مبهم و سنجش ناپذیر خیلی تکلیف یک روانشناس و بار مسئولیت او را کم میکنند. هر کسی از او بپرسد چرا بیمارت را در آغوش گرفتی، میگوید اصالت وجودیام در آن لحظه به من گفت این اصیلترین رابطه با مخاطب است.
سپیده دانایی : یعنی روانشناسی وجودی متدلوژی و روش معرفتشناسی ندارد، حتی در نگاه یالوم؟
دکتر سرگلزایی: دقیقاً در نگاه یالوم چیزی که جالب است اینکه هر وقت میبینید یالوم دارد با حسابوکتاب حرف میزند دارد از نظریات روانکاوی استفاده میکند. در کتابهای یالوم مکرراً میبینید از مراجعین رؤیاهایشان را میگیرد تحلیلشان میکند، دفاعهای روانیشان را میشکند؛ یعنی از آن دورهای که دوره روانکاوی گذرانده دارد استفاده میکند. اروین یالوم یک روانپزشک است که اول مثل همه روانپزشکها نوروساینس و سایکوفارماکولوژی یاد گرفته و سالها هم دارو تجویز کرده است؛ بعد روانکاوی را یاد گرفته، دورههای روانکاوی را گذرانده است و وقتی کتابهایش را بخوانید میبینید بارها و بارها دارد از چارچوبهای روانکاوی برای درمان استفاده میکند، ولی با گفتن اینکه من یک روانشناس اگزیستانسیال هستم برای خودش یک حیاط خلوتی باز میکند که اگر خواستم حرفی بزنم که هیچ تکیهگاهی به جز احساس، ادراک و تجربه من ندارد بگویم من اگزیستانسیال هستم و بر مبنای اصالت انسانی خودم دارم عمل میکنم؛ بنابراین برای یک روانشناس تازهکار و کمتجربه راحتترین کار این است بگوید من یک روانشناس وجودی هستم، یالومی کار میکنم و دیگر به هیچکس پاسخگو نباشد به جز اصالت وجودی خویش! بنابراین من مُد شدن روانشناسی وجودی را در جامعه ایرانی، گریز از مسئولیتهای کاملاً عینی شهروندیاش میبینم و مُد شدن روانشناسی وجودی را در بین شانه خالی کردن از زیر بار چارچوب، مهارت و دانش. بنابراین این ماجرا را برای جامعه ایرانی فرصت، رشد و ارتقاء نمیبینم بلکه الگوی تکراری «شاعرانه سخن گفتن و رندانه زندگی کردن» میدانم.
https://drsargolzaei.com/images/mbooks/IMG_20190330_124748_856.jpg
#یادداشت_هفته
#سانسور_شایعه_سرمایه_اجتماعی
توان اقتصادی یک فرد تنها بستگی به مقدار اموال و املاک او ندارد، بلکه این که یک فرد چه قدر در جامعه اعتبار و نفوذ دارد هم جزئی از توان اقتصادی است. به این بخش از توان اقتصادی، سرمایه
اجتماعی (Social Capital) می گوییم.
همان طور که یک فرد علاوه بر سرمایه اقتصادی، سرمایه اجتماعی دارد یک جامعه هم دارای سرمایه اجتماعی است. ایران از حیث سرمایه اقتصادی کشوری ثروتمند است اما از حیث سرمایه اجتماعی کشوری ضعیف است! ما کشوری داریم که جزو بزرگترین مخازن نفت و گاز طبیعی دنیاست، کشوری که از حیث اقلیمی و تاریخی پتانسیل های مهمی برای گردشگری دارد و از حیث جغرافیایی پل بین آسیای میانه و آب های آزاد و پل بین خاورمیانه و شبه قاره هند است. اگر به رده بندی های جهانی "توسعه" نگاه کنید شگفت زده می شوید که چرا کشوری که با این پتانسیل ها باید در یک سوم بالای جدول قرار داشته باشد در یک سوم انتهایی جدول قرار دارد. پاسخ را باید در پایین بودن "سرمایه اجتماعی" این کشور دانست.
مهمترین عنصر در سرمایه اجتماعی "اعتماد عمومی" است. وقتی فضای اجتماعی سرشار از اعتماد است آفرینش شغل و ثروت بالا می رود. چه وقت مردم یک جامعه به هم اعتماد دارند؟ وقتی که به صحت اخباری که از یکدیگر دریافت می کنند باور داشته باشند. بنابراین وقتی در روابط بین فردی مان فرض را بر دروغ بودن اخباری که از هم می شنویم بگذاریم می توان گفت سرمایه اجتماعی مان از دست رفته است. سانسور و شایعه، دو فرآیندی هستند که سرمایه اجتماعی ما را به آتش می کشند.
در فرآیند سانسور ما بخشی از واقعیت را انکار و کتمان می کنیم و در فرآیند شایعه چیزی که واقعیت ندارد را به جای واقعیت می گذاریم.
وقتی رسانه های عمومی در یک جامعه گرفتار سانسور می شوند اعتماد مردم به اخبار پایین می آید. شاید کمتر از ده درصد از نوشته ها یا برنامه های رسانه ها سانسور شوند ولی از آن جا که ما نمی دانیم کدام بخش از کتاب، روزنامه یا اخبار توسط تیغ سانسور بریده شده است ما به همه آن مطالب شک می کنیم. این گونه است که رسانه هایی که شریان اطلاعات جامعه هستند بی آبرو می شوند!
وقتی اعتماد مردم به رسانه های رسمی از بین می رود رسانه غیر رسمی به کار می افتد: شایعه! حالا مردمی که از اخبار رسمی مورد اعتماد محروم مانده اند خود تولید کننده و توزیع کننده اخبار غیر رسمی و اغلب بی بنیان می شوند و با "فوروارد کردن" آنچه به دست شان می رسد دست به انتشار بی اعتمادی در جامعه می زنند.
این چنین است که ما در دریایی از اخبار و اطلاعات غوطه ور هستیم که به قطره ای از آن نمی توانیم اعتماد کنیم! در چنین فضایی از شک و بی اعتمادی چگونه ممکن است "مشارکت مدنی" شکل بگیرد؟! ما تبدیل به جزیره های منزوی می شویم و هرکس به منافع کوتاه مدت شخصی اش می اندیشد. چند هفته پیش در یادداشتی با عنوان #پنکه_ای_که_فقط_خودش_را_خنک_میکند به پدیده سانسور پرداختم . سال گذشته هم در یادداشتی با عنوان #فوروارد_نکنید به پدیده ی شایعه پرداخته بودم. هر دوی این یادداشت ها همراه با تمام یادداشت هفته هایی که در این دو سال نوشته ام در بخش آرشیو سایت drsargolzaei.com قابل دسترسی هستند. چیزی که در این یادداشت به نوشته های قبلی ام می افزایم این است که پدیده های فرهنگی سانسور و شایعه تنها از حیث اخلاقی نکوهیده نیستند، بلکه موانعی جدی در مقابل توسعه اقتصادی جامعه نیز هستند. اینترنت و شبکه های اجتماعی به ما این فرصت را می دهند که به جای این که قربانی سانسور و تماشاگر منفعل رسانه های رسمی تحریف کننده باشیم، "شهروند - خبرنگار" باشیم.
شهروند - خبرنگار یک مشاهده گر فعال است که خود تولید کننده خبر است: عکس می گیرد، گزارش می دهد، مصاحبه تهیه می کند، اظهار نظر می کند و زیر تک تک اخباری که تولید می کند "امضا" می کند و مسئولیت قانونی شهروند فعال بودن را می پذیرد. این چنین است که ما نه منفعلانه می نشینیم تا اخبار سانسور شده به خوردمان داده شود و نه فعالانه در انتشار شایعه و اخبار کاذب دخالت می کنیم بلکه خود نقش یک رسانه صادق و سالم را به عهده می گیریم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
وب سایت:
http://drsargolzaei.com
#سانسور_شایعه_سرمایه_اجتماعی
توان اقتصادی یک فرد تنها بستگی به مقدار اموال و املاک او ندارد، بلکه این که یک فرد چه قدر در جامعه اعتبار و نفوذ دارد هم جزئی از توان اقتصادی است. به این بخش از توان اقتصادی، سرمایه
اجتماعی (Social Capital) می گوییم.
همان طور که یک فرد علاوه بر سرمایه اقتصادی، سرمایه اجتماعی دارد یک جامعه هم دارای سرمایه اجتماعی است. ایران از حیث سرمایه اقتصادی کشوری ثروتمند است اما از حیث سرمایه اجتماعی کشوری ضعیف است! ما کشوری داریم که جزو بزرگترین مخازن نفت و گاز طبیعی دنیاست، کشوری که از حیث اقلیمی و تاریخی پتانسیل های مهمی برای گردشگری دارد و از حیث جغرافیایی پل بین آسیای میانه و آب های آزاد و پل بین خاورمیانه و شبه قاره هند است. اگر به رده بندی های جهانی "توسعه" نگاه کنید شگفت زده می شوید که چرا کشوری که با این پتانسیل ها باید در یک سوم بالای جدول قرار داشته باشد در یک سوم انتهایی جدول قرار دارد. پاسخ را باید در پایین بودن "سرمایه اجتماعی" این کشور دانست.
مهمترین عنصر در سرمایه اجتماعی "اعتماد عمومی" است. وقتی فضای اجتماعی سرشار از اعتماد است آفرینش شغل و ثروت بالا می رود. چه وقت مردم یک جامعه به هم اعتماد دارند؟ وقتی که به صحت اخباری که از یکدیگر دریافت می کنند باور داشته باشند. بنابراین وقتی در روابط بین فردی مان فرض را بر دروغ بودن اخباری که از هم می شنویم بگذاریم می توان گفت سرمایه اجتماعی مان از دست رفته است. سانسور و شایعه، دو فرآیندی هستند که سرمایه اجتماعی ما را به آتش می کشند.
در فرآیند سانسور ما بخشی از واقعیت را انکار و کتمان می کنیم و در فرآیند شایعه چیزی که واقعیت ندارد را به جای واقعیت می گذاریم.
وقتی رسانه های عمومی در یک جامعه گرفتار سانسور می شوند اعتماد مردم به اخبار پایین می آید. شاید کمتر از ده درصد از نوشته ها یا برنامه های رسانه ها سانسور شوند ولی از آن جا که ما نمی دانیم کدام بخش از کتاب، روزنامه یا اخبار توسط تیغ سانسور بریده شده است ما به همه آن مطالب شک می کنیم. این گونه است که رسانه هایی که شریان اطلاعات جامعه هستند بی آبرو می شوند!
وقتی اعتماد مردم به رسانه های رسمی از بین می رود رسانه غیر رسمی به کار می افتد: شایعه! حالا مردمی که از اخبار رسمی مورد اعتماد محروم مانده اند خود تولید کننده و توزیع کننده اخبار غیر رسمی و اغلب بی بنیان می شوند و با "فوروارد کردن" آنچه به دست شان می رسد دست به انتشار بی اعتمادی در جامعه می زنند.
این چنین است که ما در دریایی از اخبار و اطلاعات غوطه ور هستیم که به قطره ای از آن نمی توانیم اعتماد کنیم! در چنین فضایی از شک و بی اعتمادی چگونه ممکن است "مشارکت مدنی" شکل بگیرد؟! ما تبدیل به جزیره های منزوی می شویم و هرکس به منافع کوتاه مدت شخصی اش می اندیشد. چند هفته پیش در یادداشتی با عنوان #پنکه_ای_که_فقط_خودش_را_خنک_میکند به پدیده سانسور پرداختم . سال گذشته هم در یادداشتی با عنوان #فوروارد_نکنید به پدیده ی شایعه پرداخته بودم. هر دوی این یادداشت ها همراه با تمام یادداشت هفته هایی که در این دو سال نوشته ام در بخش آرشیو سایت drsargolzaei.com قابل دسترسی هستند. چیزی که در این یادداشت به نوشته های قبلی ام می افزایم این است که پدیده های فرهنگی سانسور و شایعه تنها از حیث اخلاقی نکوهیده نیستند، بلکه موانعی جدی در مقابل توسعه اقتصادی جامعه نیز هستند. اینترنت و شبکه های اجتماعی به ما این فرصت را می دهند که به جای این که قربانی سانسور و تماشاگر منفعل رسانه های رسمی تحریف کننده باشیم، "شهروند - خبرنگار" باشیم.
شهروند - خبرنگار یک مشاهده گر فعال است که خود تولید کننده خبر است: عکس می گیرد، گزارش می دهد، مصاحبه تهیه می کند، اظهار نظر می کند و زیر تک تک اخباری که تولید می کند "امضا" می کند و مسئولیت قانونی شهروند فعال بودن را می پذیرد. این چنین است که ما نه منفعلانه می نشینیم تا اخبار سانسور شده به خوردمان داده شود و نه فعالانه در انتشار شایعه و اخبار کاذب دخالت می کنیم بلکه خود نقش یک رسانه صادق و سالم را به عهده می گیریم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
وب سایت:
http://drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#گرامشی_هژمونی_فرودستان_پرستشگر
وقتی با طبقه ی فرودست اقتصادی گفتگو می کنم شگفت زده می شوم که طبقه ای که بیش از همه قربانی وضع موجود است بیشتر از همه مدافع وضع موجود است! چنین برخوردهایی مرا به یاد اصطلاح «#افیون_توده_ها ی کارل #مارکس» و «هژمونی آنتونیو #گرامشی» می اندازد. پس در این یادداشت کمی راجع به هژمونی گرامشی می نویسم.
آنتونیو گرامشی (Antonio Gramsci) فیلسوف، انقلابی، و نظریهپرداز بزرگ مارکسیست، و از رهبران و بنیانگذاران حزب کمونیست ایتالیا بود. گرامشی از تئوریسینها و مبارزان ضدسرمایهداری و مفهوم پرداز نظریه و اصطلاح مشهور هژمونی (فرادستی/ فرادستی فرهنگی) است.
گرامشی در 1891 درخانوادهای از طبقهٔ متوسّط پایین، در آلس، واقع در جزیرهٔ ساردینیا، ایتالیا به دنیا آمد. در هنگام کودکی گاهی از مدرسه فرار میکرد تا کمک خرج خانوادهاش باشد. وی به سبب قوزی که بر پشت داشت از سوی همکلاسان و دوستانش مورد آزار قرار میگرفت و همین باعث شد تا به انزواء پناه ببرد و به مطالعهٔ تاریخ و فلسفه بپردازد.
در نه سالگی دبستان را ترک کرد و به کار مشغول شد. بعدها دوباره تحصیلات خود را در رشتهٔ زبانشناسی ادامه داد و از همین دوران رفتوآمد را به محافل سوسیالیست ایتالیا آغاز کرد. در ۱۹۱۶ در روزنامهٔ آوانتی ارگان بعدی حزب کمونیست ایتالیا مشغول به کار شد. در همین سالها و به دنبال پیروزی انقلاب در روسیه، ایتالیا نیز دستخوش نا آرامی شد و شورش معروف شهر تورین با خواست «صلح و نان» در گرفت. در ۱۹۱۹ و در کنگرهٔ بولونیا، گرامشی خواهان آن شد که حزب سوسیالیست ایتالیا به انترناسیونال سوم که #لنین بنیان گذاشته بود بپیوندد. در مارس ۱۹۲۰ کارگران کارخانهٔ فیات در تورین دست به اعتصاب بزرگی زدند. گرامشی ضمن پشتیبانی از اعتصاب، از موضع حزب سوسیالیست در این مورد بهشدّت انتقاد کرد. در ماههای اوت و سپتامبر همان سال اعتصاب گسترش یافت و کارخانههای تورین به اشغال کارگران درآمد که با تجربهٔ شوراهای کارگری همراه بود. انتقادهای گرامشی به حزب سوسیالیست همچنان شدّت گرفت تا سرانجام به انشعاب حزب در کنگرهٔ «لیوورنو» و تشکیل حزب کمونیست ایتالیا در ۱۹۲۱ انجامید.
او در سال ۱۹۲۶، بهدلیل فعالیتهای انقلابی زندانی شد و دادگاه حکومت فاشیستی او را به ۲۰ سال زندان محکوم کرد. روز ۸ نوامبر ۱۹۲۶ گرامشی بازداشت و به زندانی در میلان منتقل شد. در دادگاه به بیست سال و چهار ماه زندان محکوم شد و در شرایطی که بهشدّت بیمار بود به زندان توری منتقل شد. از ۱۹۲۹ وسایل لازم برای کار و نگارش را در زندان به دست آورد و از همانجا نوشتن آثاری را شروع کرد که بعدها به «دفترها» و «نامههای زندان» گرامشی معروف شد.
در ۱۹۳۲ بیماری گرامشی تشدید شد ولی مقامات اجازهٔ انتقال او به بیمارستان را نمیدادند. در اکتبر ۱۹۳۳ و بر اثر یک مبارزهٔ جهانی سرانجام گرامشی به یک درمانگاه انتقال یافت. سال بعد به بیمارستانی در رم منتقل شد. در ۲۱ آوریل ۱۹۳۷ گرامشی بهطور رسمی آزاد اعلام شد. یک هفته بعد در ۲۷ آوریل آنتونیو گرامشی در همان روزی که برای بازگشت او به ساردینیا در نظر گرفته شده بود و در سن ۴۶ سالگی درگذشت.
فرادستی، سلطهگری، سلطه، یا هژمونی (hégémonie) مفهومی است برای توصیف و توضیحِ نفوذ و تسلط یک گروهِ اجتماعی بر گروهی دیگر، چنانکه گروهِ مسلط (فرادست) درجهای از رضایت گروهِ تحتِ سلطه (فرودست) را بهدست میآورد و با «تسلط داشتن به دلیلِ زورِ صِرف» فرق دارد. فرا دستی اصطلاحی است که توسط آنتونیو گرامشی وارد فرهنگ سیاسی شد. مراد از آن چیرگی مادی و معنوی یک طبقه بر طبقات دیگر است، چنانکه در اصطلاح «سلطهجویی بورژوایی» به کار رفتهاست. تأکید این اصطلاح بر آن است که طبقهٔ مسلط نه تنها از نظر سیاسی و اقتصادی جامعه را زیر نظارت دارد، بلکه شیوهٔ خاص نگر خویش به جهان وانسان و روابط اجتماعی را نیز چنان همهگیر میکند که به صورت «عقل سلیم» در میآید و آنانی که زیر تسلط هستند این نگرش را همچون پارهای از «نظم طبیعی» جهان میپذیرند. از این دید، مبارزه برای «هژمونی» (یعنی رهبری معنوی) فاکتوری مهم برای هر تغییر بنیادی میباشد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
منبع:
1. ویکی پدیا، برگرفته از Joseph, Jonathan (2002), Hegemony: a realist analysis, New York: Routledge, ISBN 0-415-26836-2.
2. آشوری، داریوش، دانشنامه سیاسی، چاپ شانزدهم، تهران، انتشارات مروارید، ۱۳۸۷، صفحه ۸۷
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
وب سایت:
http://drsargolzaei.com
#گرامشی_هژمونی_فرودستان_پرستشگر
وقتی با طبقه ی فرودست اقتصادی گفتگو می کنم شگفت زده می شوم که طبقه ای که بیش از همه قربانی وضع موجود است بیشتر از همه مدافع وضع موجود است! چنین برخوردهایی مرا به یاد اصطلاح «#افیون_توده_ها ی کارل #مارکس» و «هژمونی آنتونیو #گرامشی» می اندازد. پس در این یادداشت کمی راجع به هژمونی گرامشی می نویسم.
آنتونیو گرامشی (Antonio Gramsci) فیلسوف، انقلابی، و نظریهپرداز بزرگ مارکسیست، و از رهبران و بنیانگذاران حزب کمونیست ایتالیا بود. گرامشی از تئوریسینها و مبارزان ضدسرمایهداری و مفهوم پرداز نظریه و اصطلاح مشهور هژمونی (فرادستی/ فرادستی فرهنگی) است.
گرامشی در 1891 درخانوادهای از طبقهٔ متوسّط پایین، در آلس، واقع در جزیرهٔ ساردینیا، ایتالیا به دنیا آمد. در هنگام کودکی گاهی از مدرسه فرار میکرد تا کمک خرج خانوادهاش باشد. وی به سبب قوزی که بر پشت داشت از سوی همکلاسان و دوستانش مورد آزار قرار میگرفت و همین باعث شد تا به انزواء پناه ببرد و به مطالعهٔ تاریخ و فلسفه بپردازد.
در نه سالگی دبستان را ترک کرد و به کار مشغول شد. بعدها دوباره تحصیلات خود را در رشتهٔ زبانشناسی ادامه داد و از همین دوران رفتوآمد را به محافل سوسیالیست ایتالیا آغاز کرد. در ۱۹۱۶ در روزنامهٔ آوانتی ارگان بعدی حزب کمونیست ایتالیا مشغول به کار شد. در همین سالها و به دنبال پیروزی انقلاب در روسیه، ایتالیا نیز دستخوش نا آرامی شد و شورش معروف شهر تورین با خواست «صلح و نان» در گرفت. در ۱۹۱۹ و در کنگرهٔ بولونیا، گرامشی خواهان آن شد که حزب سوسیالیست ایتالیا به انترناسیونال سوم که #لنین بنیان گذاشته بود بپیوندد. در مارس ۱۹۲۰ کارگران کارخانهٔ فیات در تورین دست به اعتصاب بزرگی زدند. گرامشی ضمن پشتیبانی از اعتصاب، از موضع حزب سوسیالیست در این مورد بهشدّت انتقاد کرد. در ماههای اوت و سپتامبر همان سال اعتصاب گسترش یافت و کارخانههای تورین به اشغال کارگران درآمد که با تجربهٔ شوراهای کارگری همراه بود. انتقادهای گرامشی به حزب سوسیالیست همچنان شدّت گرفت تا سرانجام به انشعاب حزب در کنگرهٔ «لیوورنو» و تشکیل حزب کمونیست ایتالیا در ۱۹۲۱ انجامید.
او در سال ۱۹۲۶، بهدلیل فعالیتهای انقلابی زندانی شد و دادگاه حکومت فاشیستی او را به ۲۰ سال زندان محکوم کرد. روز ۸ نوامبر ۱۹۲۶ گرامشی بازداشت و به زندانی در میلان منتقل شد. در دادگاه به بیست سال و چهار ماه زندان محکوم شد و در شرایطی که بهشدّت بیمار بود به زندان توری منتقل شد. از ۱۹۲۹ وسایل لازم برای کار و نگارش را در زندان به دست آورد و از همانجا نوشتن آثاری را شروع کرد که بعدها به «دفترها» و «نامههای زندان» گرامشی معروف شد.
در ۱۹۳۲ بیماری گرامشی تشدید شد ولی مقامات اجازهٔ انتقال او به بیمارستان را نمیدادند. در اکتبر ۱۹۳۳ و بر اثر یک مبارزهٔ جهانی سرانجام گرامشی به یک درمانگاه انتقال یافت. سال بعد به بیمارستانی در رم منتقل شد. در ۲۱ آوریل ۱۹۳۷ گرامشی بهطور رسمی آزاد اعلام شد. یک هفته بعد در ۲۷ آوریل آنتونیو گرامشی در همان روزی که برای بازگشت او به ساردینیا در نظر گرفته شده بود و در سن ۴۶ سالگی درگذشت.
فرادستی، سلطهگری، سلطه، یا هژمونی (hégémonie) مفهومی است برای توصیف و توضیحِ نفوذ و تسلط یک گروهِ اجتماعی بر گروهی دیگر، چنانکه گروهِ مسلط (فرادست) درجهای از رضایت گروهِ تحتِ سلطه (فرودست) را بهدست میآورد و با «تسلط داشتن به دلیلِ زورِ صِرف» فرق دارد. فرا دستی اصطلاحی است که توسط آنتونیو گرامشی وارد فرهنگ سیاسی شد. مراد از آن چیرگی مادی و معنوی یک طبقه بر طبقات دیگر است، چنانکه در اصطلاح «سلطهجویی بورژوایی» به کار رفتهاست. تأکید این اصطلاح بر آن است که طبقهٔ مسلط نه تنها از نظر سیاسی و اقتصادی جامعه را زیر نظارت دارد، بلکه شیوهٔ خاص نگر خویش به جهان وانسان و روابط اجتماعی را نیز چنان همهگیر میکند که به صورت «عقل سلیم» در میآید و آنانی که زیر تسلط هستند این نگرش را همچون پارهای از «نظم طبیعی» جهان میپذیرند. از این دید، مبارزه برای «هژمونی» (یعنی رهبری معنوی) فاکتوری مهم برای هر تغییر بنیادی میباشد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
منبع:
1. ویکی پدیا، برگرفته از Joseph, Jonathan (2002), Hegemony: a realist analysis, New York: Routledge, ISBN 0-415-26836-2.
2. آشوری، داریوش، دانشنامه سیاسی، چاپ شانزدهم، تهران، انتشارات مروارید، ۱۳۸۷، صفحه ۸۷
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
وب سایت:
http://drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#آزمون_استخدامی_برای_پیرطریقت!
کارل گوستاو #یونگ، روانپزشک سوئیسی، در کتاب "سمینار یونگ درباره زرتشت نیچه" با زبان طنز می گوید:
"اگر یک روز با کسی برخورد کردید که تصور کردید یک پیر طریقت یا مرشد معنوی است از او بخواهید پرواز کند یا روی آب راه برود!" یونگ می خواهد بگوید تصور خیالی که ما از یک راهنمای معنوی داریم گاهی اوقات آسیب های جدی به ما وارد می کند. ما بر اساس قصه ها، کارتون ها، شعرها و فیلم ها در انتظار ملاقات با کسی هستیم که بتوانیم سر بر آستان او بگذاریم و بخوانیم:
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
فریاد سربلندی بر آسمان توان زد
تصور می کنیم روزی کسی با محاسن سفید از راه خواهد رسید و به تمام سوالات ما پاسخ های وحیانی و شهودی و ماورایی خواهد داد و ما خود را به تمامی به او خواهیم سپرد که:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
و فریاد سر خواهیم داد که: "شمس من و خدای من!"
یونگ برای این که ما را از غرق شدن در این افسانه ها نجات دهد به ما یادآوری می کند که پیر طریقت و شیخ مراد در این افسانه ها به آسمان می پرید، طی الارض می کرد و بر آب قدم می زد، اگر می خواهید "مطیع اوامر" کسی باشید ببینید چه چیزی از افسانه ها در وجود او می یابید.
خطر غرق شدن در افسانه هایی شبیه #شمس و #مولانا کم نیست. برخی با "رهبران سیاسی" چنان تعامل می کنند که گویا در مقابل یک مرشد خطاناپذیر افسانه ای قرار دارند!
رهبران سیاسی بر اساس یک قرارداد اجتماعی دارای اختیارات ویژه شده اند نه بر مبنای ارائه معجزه و کرامت!
گروهی از کاردینال ها پس از فوت پاپ دور هم جمع می شوند و با بحث و گفتگو و شورا و رای گیری از بین خودشان پاپ جدید انتخاب می کنند. آن وقت ببینید چه قدر مسخره و مضحک است که همین "ریش سفید های واتیکان" در سال ۱۸۶۹ میلادی تصویب کرده اند که چون "روح القدس" در هنگام انتخاب پاپ , ریش سفید ها را هدایت می کند پس پاپ انتخاب شده در انجام وظایفش "خطاناپذیر" است!
گاهی این خطا در رابطه درمانی هم ایجاد می شود. کم پیش نمی آید که درمانجو و درمانگر گرفتار قصه "شمس و مولانا" هستند!
درمانگر از جایگاه حرفه ای به جایگاه اسطوره ای می لغزد و درمانجو را هم با خودش به دره می اندازد.
قصه شمس و مولانا در دنیای امروزی هم کم بازتولید نمی شود. در داستان های "کیمیاگر" ، "بریدا" , "ساحره ی پورتوبلو" و برخی دیگر از آثار #پائولوکوئیلو یک استاد عجیب و غریب ظاهر می شود و معجزات و کراماتی از خود نشان می دهد و مسیر رشد معنوی یک سالک را به شکلی "جهشی" تغییر می دهد.
در فیلم های سینمایی زیادی یک پیرمرد فرتوت (که اغلب هم چینی است!) از راه می رسد و اکسیر اعظم را در اختیار جوانی به بن بست رسیده می گذارد و او ناگهان تبدیل به یک قهرمان می شود!
باید به خاطر داشته باشیم که اغلب قصه ها، روایت جهان (آن گونه که هست) نیستند، هر چه هم جذاب و دلنشین باشند، قصه ها بازسازی جهان به شکلی که دوست داریم باشد هستند.
این جهان خیالی می تواند الهام بخش و آموزنده باشد ولی اشتباه گرفتن آن با جهان فیزیکی ممکن است سقوط های دردناک یا حتی مرگباری را برای یک فرد یا یک ملت به همراه داشته باشد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
وب سایت:
http://drsargolzaei.com
#آزمون_استخدامی_برای_پیرطریقت!
کارل گوستاو #یونگ، روانپزشک سوئیسی، در کتاب "سمینار یونگ درباره زرتشت نیچه" با زبان طنز می گوید:
"اگر یک روز با کسی برخورد کردید که تصور کردید یک پیر طریقت یا مرشد معنوی است از او بخواهید پرواز کند یا روی آب راه برود!" یونگ می خواهد بگوید تصور خیالی که ما از یک راهنمای معنوی داریم گاهی اوقات آسیب های جدی به ما وارد می کند. ما بر اساس قصه ها، کارتون ها، شعرها و فیلم ها در انتظار ملاقات با کسی هستیم که بتوانیم سر بر آستان او بگذاریم و بخوانیم:
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
فریاد سربلندی بر آسمان توان زد
تصور می کنیم روزی کسی با محاسن سفید از راه خواهد رسید و به تمام سوالات ما پاسخ های وحیانی و شهودی و ماورایی خواهد داد و ما خود را به تمامی به او خواهیم سپرد که:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
و فریاد سر خواهیم داد که: "شمس من و خدای من!"
یونگ برای این که ما را از غرق شدن در این افسانه ها نجات دهد به ما یادآوری می کند که پیر طریقت و شیخ مراد در این افسانه ها به آسمان می پرید، طی الارض می کرد و بر آب قدم می زد، اگر می خواهید "مطیع اوامر" کسی باشید ببینید چه چیزی از افسانه ها در وجود او می یابید.
خطر غرق شدن در افسانه هایی شبیه #شمس و #مولانا کم نیست. برخی با "رهبران سیاسی" چنان تعامل می کنند که گویا در مقابل یک مرشد خطاناپذیر افسانه ای قرار دارند!
رهبران سیاسی بر اساس یک قرارداد اجتماعی دارای اختیارات ویژه شده اند نه بر مبنای ارائه معجزه و کرامت!
گروهی از کاردینال ها پس از فوت پاپ دور هم جمع می شوند و با بحث و گفتگو و شورا و رای گیری از بین خودشان پاپ جدید انتخاب می کنند. آن وقت ببینید چه قدر مسخره و مضحک است که همین "ریش سفید های واتیکان" در سال ۱۸۶۹ میلادی تصویب کرده اند که چون "روح القدس" در هنگام انتخاب پاپ , ریش سفید ها را هدایت می کند پس پاپ انتخاب شده در انجام وظایفش "خطاناپذیر" است!
گاهی این خطا در رابطه درمانی هم ایجاد می شود. کم پیش نمی آید که درمانجو و درمانگر گرفتار قصه "شمس و مولانا" هستند!
درمانگر از جایگاه حرفه ای به جایگاه اسطوره ای می لغزد و درمانجو را هم با خودش به دره می اندازد.
قصه شمس و مولانا در دنیای امروزی هم کم بازتولید نمی شود. در داستان های "کیمیاگر" ، "بریدا" , "ساحره ی پورتوبلو" و برخی دیگر از آثار #پائولوکوئیلو یک استاد عجیب و غریب ظاهر می شود و معجزات و کراماتی از خود نشان می دهد و مسیر رشد معنوی یک سالک را به شکلی "جهشی" تغییر می دهد.
در فیلم های سینمایی زیادی یک پیرمرد فرتوت (که اغلب هم چینی است!) از راه می رسد و اکسیر اعظم را در اختیار جوانی به بن بست رسیده می گذارد و او ناگهان تبدیل به یک قهرمان می شود!
باید به خاطر داشته باشیم که اغلب قصه ها، روایت جهان (آن گونه که هست) نیستند، هر چه هم جذاب و دلنشین باشند، قصه ها بازسازی جهان به شکلی که دوست داریم باشد هستند.
این جهان خیالی می تواند الهام بخش و آموزنده باشد ولی اشتباه گرفتن آن با جهان فیزیکی ممکن است سقوط های دردناک یا حتی مرگباری را برای یک فرد یا یک ملت به همراه داشته باشد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
وب سایت:
http://drsargolzaei.com
یادداشت هفته
#یادداشت_هفته
#خاستگاه_فلسفی_تاریخی_روانشناسی
مقدمه:
مولانا در کتاب مثنوی اش داستان مردی را ذکر می کند که قصد کرد نقش شیر را بر بازوی خود خالکوبی کند. اما تا سوزنش نیشتر دلاَک را بر بازو حس کرد فریاد کشید:
«چه می کنی؟ این کجای شیر است؟» و دلاَک پاسخ گفت: «یال شیر را نقش می کنم» مرد کم طاقت فریاد زد:«یال را رها کن، شیر ما یال نمی خواهد!» اما ماجرا به همین جا ختم نشد. مرد طاقت دم و شکم شیر را نیز نداشت و از دلاَک درخواست کرد از آنها صرف نظر کند. چنین بود که دلاَک زبان به اعتراض گشود که:
شیر بی یال ودُم و اشکم که دید؟!
این چنین شیری خدا کِی آفرید؟!
ماجرای «مدرنیته» یا «نوگرایی» در جامعه ما شباهت بسیاری به خالکوبی شیر بی یال و دُم و اشکم دارد! تلاش برای استفاده از امکانات مدرن (مکانیزاسیون) بدون داشتن توانایی خلق آن امکانات (مدرنیزاسیون ) یا تلاش برای خلق امکانات نو (مدرنیزاسیون ) بدون پذیرفتن پیش فرض های فلسفی آن (مدرنیته) مانند جدا کردن تاروپود قالی از یکدیگر، آن قالی را از سود بخشی ساقط می کند. در این مقاله در پی «ارزش- داوری» پیش فرض های فلسفی مدرنیته و یا تجویز آنها نیستیم،بلکه در پی معرفی این پیش فرض ها هستیم تا کسانی که «مدرنیزاسیون » را انتخاب می کنند بدانند که بنیادهای (فونداسیون) ساختمانی که به آن علاقمند شده اند چیست. گرایش مصداقی بنده در این مقاله، حوزه روان شناسی است.
کلمات کلیدی: روان شناسی- مدرنیته- مدرنیزاسیون- پیش فرض های فلسفی و تاریخی
الف- روان چیست؟
هنگامی که «افلاطون» تصمیم به شناخت هستی (آنتولوژی) گرفت، جهان را به دو بخش تقسیم کرد: جهان «مُثُل» و جهان «تجلَی».
جهان مُثُل، دنیای لطیف طرح ها و ایده ها بود که هنگامی می توانست «متجلّی» شود که زُمُخت گردد. از نظر افلاطون، ما در جهان زُمُختِ تجلّی ها زندگی می کنیم ولی پیش از تولد و پس از مرگ زیستگاه ماه جهان مُثُل است.
در حالی که اسیر جهان تجلّیات هستیم مانند غار نشینی هستیم که رو به دیوار غار نشسته اند و براساس سایه هایی که از بیرون غار بر روی دیوار می افتد قصد شناخت جهان بیرون را دارند. تفسیرهای ما از جهان پیش از تولد و پس از مرگ و جهانی که به موازات این جهان قرار دارد به همان اندازه تفسیر غارنشینان از مناظر بیرون خطا پذیر است.
اما در این میان چیزی به نام «روح» وجود دارد که چکیده ای از جهان مُثُل در درون جهان عینیّات و تجلّیات است:
مدل1
طرحی از جایگاه روح در جهان
طرحی دیگر از جایگاه روح در جهان
بر این اساس «نوافلاطونی ها» همچون «زنون» به این باور رسیدند که گرچه آنچه می بینیم و تفسیر ما از آنها همچون حدس های غارنشینان از مناظر بیرون غار بی اعتبار است اما «روح» همچون قطب نمایی درونی قادر است شناخت معتبری از جهان نادیدنی به ما ارائه نماید.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
برای مطالعه متن کامل مقاله لطفا به لینک زیر در سایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
ادامه مطلب را بخوانید
#یادداشت_هفته
#خاستگاه_فلسفی_تاریخی_روانشناسی
مقدمه:
مولانا در کتاب مثنوی اش داستان مردی را ذکر می کند که قصد کرد نقش شیر را بر بازوی خود خالکوبی کند. اما تا سوزنش نیشتر دلاَک را بر بازو حس کرد فریاد کشید:
«چه می کنی؟ این کجای شیر است؟» و دلاَک پاسخ گفت: «یال شیر را نقش می کنم» مرد کم طاقت فریاد زد:«یال را رها کن، شیر ما یال نمی خواهد!» اما ماجرا به همین جا ختم نشد. مرد طاقت دم و شکم شیر را نیز نداشت و از دلاَک درخواست کرد از آنها صرف نظر کند. چنین بود که دلاَک زبان به اعتراض گشود که:
شیر بی یال ودُم و اشکم که دید؟!
این چنین شیری خدا کِی آفرید؟!
ماجرای «مدرنیته» یا «نوگرایی» در جامعه ما شباهت بسیاری به خالکوبی شیر بی یال و دُم و اشکم دارد! تلاش برای استفاده از امکانات مدرن (مکانیزاسیون) بدون داشتن توانایی خلق آن امکانات (مدرنیزاسیون ) یا تلاش برای خلق امکانات نو (مدرنیزاسیون ) بدون پذیرفتن پیش فرض های فلسفی آن (مدرنیته) مانند جدا کردن تاروپود قالی از یکدیگر، آن قالی را از سود بخشی ساقط می کند. در این مقاله در پی «ارزش- داوری» پیش فرض های فلسفی مدرنیته و یا تجویز آنها نیستیم،بلکه در پی معرفی این پیش فرض ها هستیم تا کسانی که «مدرنیزاسیون » را انتخاب می کنند بدانند که بنیادهای (فونداسیون) ساختمانی که به آن علاقمند شده اند چیست. گرایش مصداقی بنده در این مقاله، حوزه روان شناسی است.
کلمات کلیدی: روان شناسی- مدرنیته- مدرنیزاسیون- پیش فرض های فلسفی و تاریخی
الف- روان چیست؟
هنگامی که «افلاطون» تصمیم به شناخت هستی (آنتولوژی) گرفت، جهان را به دو بخش تقسیم کرد: جهان «مُثُل» و جهان «تجلَی».
جهان مُثُل، دنیای لطیف طرح ها و ایده ها بود که هنگامی می توانست «متجلّی» شود که زُمُخت گردد. از نظر افلاطون، ما در جهان زُمُختِ تجلّی ها زندگی می کنیم ولی پیش از تولد و پس از مرگ زیستگاه ماه جهان مُثُل است.
در حالی که اسیر جهان تجلّیات هستیم مانند غار نشینی هستیم که رو به دیوار غار نشسته اند و براساس سایه هایی که از بیرون غار بر روی دیوار می افتد قصد شناخت جهان بیرون را دارند. تفسیرهای ما از جهان پیش از تولد و پس از مرگ و جهانی که به موازات این جهان قرار دارد به همان اندازه تفسیر غارنشینان از مناظر بیرون خطا پذیر است.
اما در این میان چیزی به نام «روح» وجود دارد که چکیده ای از جهان مُثُل در درون جهان عینیّات و تجلّیات است:
مدل1
طرحی از جایگاه روح در جهان
طرحی دیگر از جایگاه روح در جهان
بر این اساس «نوافلاطونی ها» همچون «زنون» به این باور رسیدند که گرچه آنچه می بینیم و تفسیر ما از آنها همچون حدس های غارنشینان از مناظر بیرون غار بی اعتبار است اما «روح» همچون قطب نمایی درونی قادر است شناخت معتبری از جهان نادیدنی به ما ارائه نماید.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
برای مطالعه متن کامل مقاله لطفا به لینک زیر در سایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
ادامه مطلب را بخوانید
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
خاستگاه فلسفي- تاريخي روانشناسي
خاستگاه فلسفي- تاريخي روانشناسي مقدمه:مولانا در كتاب مثنوي اش داستان مردي را ذكر مي كند كه قصد كرد نقش شير را بر بازوي خود خالكوبي كند. اما تا سوزنش نيشتر دلاَك را بر بازو حس كرد فرياد كشيد:«چه مي كني؟ اين كجاي شير است؟» و دلاَك پاسخ گفت: «يال شير را نقش…
یادداشت هفته
#یادداشت_هفته
#نظام_تفاخر
“کارن هورنای” (۱۹۵۲-۱۸۸۵) یکی از اولین زنان روانکاو است. هورنای آلمانی است ولی بیشتر عمر کاری اش را در ایالات متحده گذرانده است. روی کار آمدن فاشیست ها (حزب نازی) باعث شد که انبوهی از نخبه ها و نوابغ از آلمان و اتریش بگریزند. معمولا پدیده “فرار مغزها” یا “کوچ نخبگان” یکی از پیامدهای روی کار آمدن نظام های فاشیست و توتالیتاریست است. نخبه ها اهل اندیشه اند ولی فاشیست ها و توتالیتارها با آزاد اندیشی مخالفند و می گویند تو آزادی بیاندیشی مشروط به این که نتیجه اندیشه تو چیزی خارج از چارچوب “قرائت رسمی” یا “اندیشه پیشوا” نباشد!
طبیعی است که در چنین نظامی بیان آزاد اندیشه ها جرم است و نخبه ها تحمل چنین فضایی را ندارند. به این دلیل پس از روی کار آمدن حزب نازی نوابغی همچون زیگموند فروید، کارن هورنای، اریک فروم، فریتز پرلز، آلبرت انیشتین، ژاکوب مورنو، هانا آرنت و آنا فروید آلمان و اتریش را ترک کردند و آنها که ماندند (همچون کارل یاسپرز و ویکتور فرانکل) متحمل فشارهای سنگین شدند. پیش از این به تفصیل راجع به نظام های فاشیست و توتالیتاریست و نیز راجع به آرنت و یاسپرز نوشته ام و اکنون می خواهم به بخشی از اندیشه های هورنای بپردازم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
برای مطالعه متن کامل مطلب لطفا به لینک زیر در سایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
ادامه مطلب را بخوانید
#یادداشت_هفته
#نظام_تفاخر
“کارن هورنای” (۱۹۵۲-۱۸۸۵) یکی از اولین زنان روانکاو است. هورنای آلمانی است ولی بیشتر عمر کاری اش را در ایالات متحده گذرانده است. روی کار آمدن فاشیست ها (حزب نازی) باعث شد که انبوهی از نخبه ها و نوابغ از آلمان و اتریش بگریزند. معمولا پدیده “فرار مغزها” یا “کوچ نخبگان” یکی از پیامدهای روی کار آمدن نظام های فاشیست و توتالیتاریست است. نخبه ها اهل اندیشه اند ولی فاشیست ها و توتالیتارها با آزاد اندیشی مخالفند و می گویند تو آزادی بیاندیشی مشروط به این که نتیجه اندیشه تو چیزی خارج از چارچوب “قرائت رسمی” یا “اندیشه پیشوا” نباشد!
طبیعی است که در چنین نظامی بیان آزاد اندیشه ها جرم است و نخبه ها تحمل چنین فضایی را ندارند. به این دلیل پس از روی کار آمدن حزب نازی نوابغی همچون زیگموند فروید، کارن هورنای، اریک فروم، فریتز پرلز، آلبرت انیشتین، ژاکوب مورنو، هانا آرنت و آنا فروید آلمان و اتریش را ترک کردند و آنها که ماندند (همچون کارل یاسپرز و ویکتور فرانکل) متحمل فشارهای سنگین شدند. پیش از این به تفصیل راجع به نظام های فاشیست و توتالیتاریست و نیز راجع به آرنت و یاسپرز نوشته ام و اکنون می خواهم به بخشی از اندیشه های هورنای بپردازم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
برای مطالعه متن کامل مطلب لطفا به لینک زیر در سایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
ادامه مطلب را بخوانید
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#کودتا
در زبان انگلیسی کودتای نظامی military coup نامیده می شود. واژهٔ «کودتا» (به فرانسوی:
coup d'état)
از زبان فرانسوی وارد زبان فارسی شده است. زمانی که یک اقلّیت که طبق قانون نمی توانند قدرت را در دست داشته باشند با در دست داشتن فرماندهی نیروهای نظامی، دولت قانونی را برکنار می کنند یا رأی اکثریت را وتو (نقض) می کنند اصطلاح کودتا را به کار می بریم.
#کودتای_بیست_و_هشت_مرداد کودتایی بود که با طرح و حمایت مالی و اجرائی سازمان مخفی اطلاعات بریتانیا
M.I.6
و سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا
C.I.A
علیه دولت محمّد #مصدق در مردادماه ۱۳۳۲ به انجام رسید. پس از کودتا سرلشکر فضل الله #زاهدی امور دولت را در دست گرفت و #دکتر_مصدق در روز ۲۹ مرداد بازداشت شد. فرمانداری نظامی به ریاست سرتیپ تیمور #بختیار به تعقیب و دستگیری و شکنجه مخالفان پرداخت. #شاه که ابتدا به بغداد و سپس به رُم گریخته بود به ایران بازگشت. مذاکرات نفت با شرکت نفت ایران و انگلیس و چند شرکت آمریکایی و اروپائی شروع شد که در آخر به قرارداد #کنسرسیوم منجر شد. بزرگترین دغدغه بریتانیایی ها در ایران، منافع مالی یا به عبارت دیگر، منابع نفتی بود. در مقابل، حضور آمریکایی ها در ایران جدید بود؛ نفت ایران در اندازهای نبود که برای آمریکا حیاتی باشد. به همین جهت نیز آمریکا تا سال ۱۹۵۳ (۱۳۳۲) هوادار #ملی_شدن_نفت ایران بود. ولی انگلیسیها برای همراه کردن آمریکاییها در مورد کودتا سعی در قوی جلوه دادن احتمال به قدرت رسیدنِ کمونیست ها داشتند. اسناد منتشر شده وزارت امور خارجه آمریکا به خوبی نشان میدهد که آمریکایی ها در ایران بیش از هر چیز نگرانی های «ژئواستراتژیک» داشتند. این اسناد نشان میدهد که حضور دولت شوروی در همسایگی ایران، حساسیت ویژهای در دولت های آمریکا پس از جنگ جهانی ایجاد کرده بود.
شاه بر خلاف قانون که محاکمه نخست وزیر را تنها توسط دیوان عالی کشور مجاز میشمرد، دکتر مصدّق را در دادگاه نظامی محاکمه و به سه سال حبس مجرد (انفرادی) محکوم کرد. در جریان برگزاری دادگاه تظاهرات مردمی در شهرهای مختلف کشور در دفاع از وی سرکوب شد. وی پس از پایان زندان به روستای احمدآباد تبعید شد. شاه پس از مرگ وی گفت: «زنده و مردهاش در احمدآباد» و بدین ترتیب در دفن وی در قبرستان ابن بابویه جلوگیری شد.
گرچه حکومت پهلوی بیست و پنج سال پس از کودتا به حیات خود ادامه داد امّا هرگز نتوانست مشروعیّت سیاسی به دست آورد و داغ ننگ نامشروع بودن و دست نشانده و مطیع اجانب بودن هرگز از پیشانی او پاک نشد.
#کودتای_۲۸مرداد تأثیر مهمی نیز بر روابط ایران و آمریکا گذاشت که هنوز آثار آن در روابط دو کشور محسوس است.
در ۱۸ مارس سال ۲۰۰۰ میلادی #مادلین_آلبرایت وزیر امور خارجهٔ آمریکا در سخنرانی خود گفت:
« در سال ۱۹۵۳ آمریکا نقش مؤثری در ترتیب دادن براندازی نخست وزیر مردمی ایران محمد مصدق داشت. دولت #آیزنهاور معتقد بود که اقداماتش به دلایل استراتژیک موجهند ولی آن کودتا آشکارا باعث پسرفت سیر تکامل سیاسی ایران شد و تعجبی ندارد که هنوز بسیاری از ایرانیان از این دخالت آمریکا در امور داخلی آنان ناراحتند. علاوه براین در ربع قرن بعد از آن ایالات متحده و غرب پیوسته از رژیم شاه حمایت کردند. دولت شاه هرچند کارهای زیادی برای پیشرفت اقتصادی ایران انجام داد ولی مخالفان خود را بیرحمانه سرکوب کرد.»
#هیلاری_کلینتون، وزیر امور خارجه آمریکا، در ۴ آبان ۱۳۹۰/ ۲۶ اکتبر ۲۰۱۱، در دو مصاحبهٔ جداگانه با دو شبکهٔ فارسی زبان، با یادآوری پوزش مادلین آلبرایت، وزیر خارجه پیشین آمریکا، از مردم ایران به خاطر نقش آمریکا در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، بار دیگر از این واقعه ابراز تأسف کرد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#کودتا
در زبان انگلیسی کودتای نظامی military coup نامیده می شود. واژهٔ «کودتا» (به فرانسوی:
coup d'état)
از زبان فرانسوی وارد زبان فارسی شده است. زمانی که یک اقلّیت که طبق قانون نمی توانند قدرت را در دست داشته باشند با در دست داشتن فرماندهی نیروهای نظامی، دولت قانونی را برکنار می کنند یا رأی اکثریت را وتو (نقض) می کنند اصطلاح کودتا را به کار می بریم.
#کودتای_بیست_و_هشت_مرداد کودتایی بود که با طرح و حمایت مالی و اجرائی سازمان مخفی اطلاعات بریتانیا
M.I.6
و سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا
C.I.A
علیه دولت محمّد #مصدق در مردادماه ۱۳۳۲ به انجام رسید. پس از کودتا سرلشکر فضل الله #زاهدی امور دولت را در دست گرفت و #دکتر_مصدق در روز ۲۹ مرداد بازداشت شد. فرمانداری نظامی به ریاست سرتیپ تیمور #بختیار به تعقیب و دستگیری و شکنجه مخالفان پرداخت. #شاه که ابتدا به بغداد و سپس به رُم گریخته بود به ایران بازگشت. مذاکرات نفت با شرکت نفت ایران و انگلیس و چند شرکت آمریکایی و اروپائی شروع شد که در آخر به قرارداد #کنسرسیوم منجر شد. بزرگترین دغدغه بریتانیایی ها در ایران، منافع مالی یا به عبارت دیگر، منابع نفتی بود. در مقابل، حضور آمریکایی ها در ایران جدید بود؛ نفت ایران در اندازهای نبود که برای آمریکا حیاتی باشد. به همین جهت نیز آمریکا تا سال ۱۹۵۳ (۱۳۳۲) هوادار #ملی_شدن_نفت ایران بود. ولی انگلیسیها برای همراه کردن آمریکاییها در مورد کودتا سعی در قوی جلوه دادن احتمال به قدرت رسیدنِ کمونیست ها داشتند. اسناد منتشر شده وزارت امور خارجه آمریکا به خوبی نشان میدهد که آمریکایی ها در ایران بیش از هر چیز نگرانی های «ژئواستراتژیک» داشتند. این اسناد نشان میدهد که حضور دولت شوروی در همسایگی ایران، حساسیت ویژهای در دولت های آمریکا پس از جنگ جهانی ایجاد کرده بود.
شاه بر خلاف قانون که محاکمه نخست وزیر را تنها توسط دیوان عالی کشور مجاز میشمرد، دکتر مصدّق را در دادگاه نظامی محاکمه و به سه سال حبس مجرد (انفرادی) محکوم کرد. در جریان برگزاری دادگاه تظاهرات مردمی در شهرهای مختلف کشور در دفاع از وی سرکوب شد. وی پس از پایان زندان به روستای احمدآباد تبعید شد. شاه پس از مرگ وی گفت: «زنده و مردهاش در احمدآباد» و بدین ترتیب در دفن وی در قبرستان ابن بابویه جلوگیری شد.
گرچه حکومت پهلوی بیست و پنج سال پس از کودتا به حیات خود ادامه داد امّا هرگز نتوانست مشروعیّت سیاسی به دست آورد و داغ ننگ نامشروع بودن و دست نشانده و مطیع اجانب بودن هرگز از پیشانی او پاک نشد.
#کودتای_۲۸مرداد تأثیر مهمی نیز بر روابط ایران و آمریکا گذاشت که هنوز آثار آن در روابط دو کشور محسوس است.
در ۱۸ مارس سال ۲۰۰۰ میلادی #مادلین_آلبرایت وزیر امور خارجهٔ آمریکا در سخنرانی خود گفت:
« در سال ۱۹۵۳ آمریکا نقش مؤثری در ترتیب دادن براندازی نخست وزیر مردمی ایران محمد مصدق داشت. دولت #آیزنهاور معتقد بود که اقداماتش به دلایل استراتژیک موجهند ولی آن کودتا آشکارا باعث پسرفت سیر تکامل سیاسی ایران شد و تعجبی ندارد که هنوز بسیاری از ایرانیان از این دخالت آمریکا در امور داخلی آنان ناراحتند. علاوه براین در ربع قرن بعد از آن ایالات متحده و غرب پیوسته از رژیم شاه حمایت کردند. دولت شاه هرچند کارهای زیادی برای پیشرفت اقتصادی ایران انجام داد ولی مخالفان خود را بیرحمانه سرکوب کرد.»
#هیلاری_کلینتون، وزیر امور خارجه آمریکا، در ۴ آبان ۱۳۹۰/ ۲۶ اکتبر ۲۰۱۱، در دو مصاحبهٔ جداگانه با دو شبکهٔ فارسی زبان، با یادآوری پوزش مادلین آلبرایت، وزیر خارجه پیشین آمریکا، از مردم ایران به خاطر نقش آمریکا در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، بار دیگر از این واقعه ابراز تأسف کرد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com