دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.3K subscribers
1.9K photos
113 videos
176 files
3.39K links
Download Telegram
#پرسش_و_پاسخ

*پرسش:

ضمن وقت بخیر و سپاس فراوان بابت مطالب ارزشمند شما، که هر از گاهی ما نیز آنها را در کانال تلگرام خودمان کپی میکنیم!...

در مورد نمایش #داستان_خرس_های_پاندا، آیا این تحلیل یونگی که ارائه فرمودید دیدگاه های کلیشه ای جنسیتی که تفاوت های ذاتی بین مردان و زنان قائل است را تقویت نمیکند و بر آن صحه نمیگذارد؟
همان دیدگاه هایی که خصلت هایی ازقبیل شکیبایی، پذیرش،  تواضع، منعطف بودن، محبت وشفقت، ابرازِ احساسات، کشش هایِ معنوی و یا عاشقانه، و مفاهیمی مانند عرفان، رمز و راز، موسیقی و خلاقیت هایِ هنری و.... را زنانه تلقی میکند و خصلت های  شفافیت، ثبات و استحکام، فعال بودن، تسلط بر خود و موقعیت، گفتار، عقل مداری و... را مردانه می انگارد.
و آیا چنین تحلیل هایی موجب افزایش شکاف جنسیتی و تقویت سکسیسم نمی شود؟


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

سلام و احترام
ممنونم که نوشته هایم را می خوانید و ترویج می فرمایید.

همان طور که می فرمایید نظرات بزرگان روانکاوی مخصوصاً #فروید و #یونگ از شالودهٔ جنسیّتی (سکسیسم) برخوردارند. تمام کسانی هم که اثری ادبی یا هنری بر پایهٔ نظرات یونگ و فروید بنا می کنند خواسته یا ناخواسته دچار سوگیری جنسیّتی می شوند. بنده در مقاله ای با عنوان #زن_مرد_زندگی به اختصار به این مسأله پرداخته بودم. این مقاله را برایتان ارسال می کنم.

سبز باشید

@drsargolzaei
#مقاله
#زن_مرد_زندگی

آیا تفاوت های جسمانی بین زن و مرد لزوماً باعث می شود زن و مرد نحوه ی تفکر و احساسات متفاوتی داشته باشند؟ آیا برخی از امور زندگی «مردانه» و برخی از امور آن «زنانه»اند؟ شما چه فکر می کنید؟ آیا «بچه داری» کار زنان است و «خلبانی» کار مردان؟
پایه گذاران روانکاوی همچون زیگموند #فروید، کارل #یونگ و #اریک_اریکسون اعتقاد داشتند که ساختار «روان زنانه» با ساختار «روان مردانه» متفاوت است وهمان طور که نمی توان انتظار داشت مردی وظیفه ی زایمان و شیردهی را به عهده بگیرد، نمی توان سایر امور «بچه داری» را به مردان سپرد. این صاحب نظران می اندیشیدند که «طبیعت» وظایف متفاوتی را برای زنان و مردان درنظر گرفته است. فروید گفته است «آناتومی سرنوشت است». 
گرچه فروید و یونگ  افرادی تحصیل کرده و با تفکر علمی بودند، بعدها افکار آنان مورد نقد قرار گرفت و بسیاری از شاگردان آن ها به این نتیجه رسیدند که همه نظریات آن ها ساختار علمی خود را حفظ نکرده اند.
«کارن هورنای» از اولین زنان روانکاو و «مارگارت مید» مردم شناس برجسته، به این نتیجه رسیدند که فروید نقش فرهنگ و فضای اجتماعی را در نظریاتش نادیده گرفته است و بسیاری از آن چه زنانه یا مردانه پنداشته ایم نه تحت تأثیر «طبیعت» که محصول فرهنگ و تاریخ می باشد و قابل تغییر و بازنگری هستند.
تحقیقات بعدی در حیطه ی روانشناسی اجتماعی و فرهنگی نشان داد که اعتراضات «کارن هورنای»، «مارگارت مید» و دیگران به جا و درست بوده است. بسیاری از مواقع «باور ما» مبنی بر این که چیزی طبیعی یا چیز دیگری غیرطبیعی است بر «طبیعت» ما تأثیر می گذارد.
در یک کار پژوهشی، معلم در سر کلاس درس عنوان کرد که تحقیقات نشان داده است که دانش آموزانی که رنگ چشم روشن دارند بیش از دانش آموزانی که رنگ چشم تیره دارند در ریاضیات استعداد دارند. دو هفته بعد، این معلم از دانش اموزان آن کلاس امتحان ریاضی گرفت. نمرات ریاضی دانش آموزان چشم روشن به طور قابل توجهی از دانش آموزان چشم تیره بالاتر بود. معلم نمرات را اعلام نکرد. در عوض، چند روز بعد اعلام کرد که راجع به تحقیقات علمی اشتباه کرده و وقتی دوباره مقالات را مرور کرده متوجه شده که طبق تحقیقات، دانش آموزان رنگ چشم تیره استعداد بیشتری در ریاضیات دارند! دوباره دوهفته بعد این معلم از همان دانش آموزان امتحان ریاضی گرفت، این بار نمرات دانش آموزانی که رنگ چشم تیره داشتند به طور قابل توجهی بالاتر از دانش آموزانی بود رنگ چشم شان روشن بود! می بینید؟ باور ما به یک گزاره، گاهی استعداد و هوش ما را هم تحت تأثیر قرار می دهند.
هنوز هم در دنیا «تبعیض جنسی» بیداد می کند. فرهنگ های زیادی در دنیا هستند که هنوز افکار، احساسات، شغل ها، علم ها و حتی رنگ ها را نیز بر مبنای «زنانه» و «مردانه» تقسیم می کنند. چنین فرهنگ هایی گاهی منجر به این می شوند که باور متفاوت بودن جنسی، در واقع نیز افراد را تحت تأثیر قرار دهد و ما در چرخه ی معیوب نادانی خود باقی بمانیم و آن چه را که محصول سنّت ها و باورهامان است، «ناموس هستی» و «قانون الهی» بدانیم! هنوز تحت نام روانشناسی، کتاب هایی منتشر می شوند که مردان را اهل مریُخ و زنان را اهل ونوس می دانند و برای آنان چنان تفاوت ذاتی قایلند که آن ها برای فهم یکدیگر نیاز به زحمت و تلاش دارند.
واقعیت چیست؟ آیا «خلبانی» کار مردان است و «بچه داری» کار زنان؟
شما چه فکر می کنید؟! 

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب

#جزء_از_کل
(A Fraction of the whole)
نویسنده: استیو تولتز
(Steve Toltz)
مترجم: پیمان خاکسار
ناشر: نشر چشمه - چاپ یازدهم - ۱۳۹۵
                       

"جزء از کل" روایتی خلاق، شجاعانه و عمیق از زندگی است، جستجویی است در پی کشف راز و رمز زندگی و کورمال کورمالی است در هزار توی تاریک روان ناشناخته بشر.
جزء از کل اولین رمان استیو تولتز نویسنده استرالیایی است که در سال ۲۰۰۸ به انتشار رسید و همان سال نامزد دریافت جایزه بوکر شد. ترجمه فارسی این رمان جذاب هم ظرف دو سال به چاپ یازدهم رسیده است و با توجه به حجم بالای این کتاب (۶۵۶ صفحه) می توان فهمید که این کتاب جاذبه ای جادویی دارد که این تعداد خواننده را در زمانه ای که مردم به خواندن مطالب "فوق کوتاه" عادت دارند به خود جذب کرده است.
همچون رمان های کلاسیک #برادران_کارامازوف و #خانواده_تیبو (که قبلا در همین کانال معرفی شان کرده ام)، داستان "جزء از کل" ، داستان یک خانواده است، داستان یک کل که گرچه از اجزاء متفاوتی تشکیل شده است اما تشکیل دهنده یک "گشتالت" است که دارای پویایی مشترکی است. 
راوی قصه (جسپر) پسر جوانی است که به موازات روایت زندگی اش از کودکی تا به حال به روایت زندگی اجداد و بستگانش نیز می پردازد اما این روایت همان قدر که طنز آمیز و شیرین است، عمیق و پیچیده نیز هست و ما را درگیر پرسش های فلسفی و تأملات روان شناختی می کند.
نویسنده این رمان به خوبی با نظریات #داروین، #فروید و #یونگ آشنا بوده و جا به جا با عینک این نظریه پردازان بزرگ قصه اش را جهت داده است. این ماجرا برای من هیجان انگیز است که در حوزه ادبیات داستانی امروزه قصه نویس هایی داریم که با فلسفه، روانکاوی، دانش زیست شناختی و فضای پیچیده "ذهن رسانه زده" مأنوس هستند.
رمان های #برفک ، #پروژه_رزی و "جزء از کل" که شیرین ترین ساعات سال ۱۳۹۵ را برایم آفریدند مرا با نسل جدیدی از قصه گوها آشنا کردند که به قول ایزاک نیوتن "بر شانه های غول ایستاده اند" و محصول صدها سال تأملات فلسفی و ده ها سال کوشش علمی را در قاب قصه می گذارند. داستان جزء از کل چکیده ایست از "فلسفه هگل" و "روان شناسی یونگ" ، داستان برآمدن جوانه نحیف "خودآگاهی" از جنگل ستبر "ناخودآگاهی".

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#نظام_تفاخر

#کارن_هورنای (۱۹۵۲-۱۸۸۵) یکی از اولین زنان روانکاو است. هورنای آلمانی است ولی بیشتر عمر کاری اش را در ایالات متحده گذرانده است. روی کار آمدن فاشیست ها (حزب نازی) باعث شد که انبوهی از نخبه ها و نوابغ از آلمان و اتریش بگریزند. معمولا پدیده "فرار مغزها" یا "کوچ نخبگان" یکی از پیامدهای روی کار آمدن نظام های فاشیست و توتالیتاریست است. نخبه ها اهل اندیشه اند ولی فاشیست ها و توتالیتارها با آزاد اندیشی مخالفند و می گویند تو آزادی بیاندیشی مشروط به این که نتیجه اندیشه تو چیزی خارج از چارچوب "قرائت رسمی" یا "اندیشه پیشوا" نباشد!
طبیعی است که در چنین نظامی بیان آزاد اندیشه ها جرم است و نخبه ها تحمل چنین فضایی را ندارند. به این دلیل پس از روی کار آمدن حزب نازی نوابغی همچون زیگموند #فروید، کارن هورنای، اریک فروم، فریتز پرلز، آلبرت #انیشتین، ژاکوب مورنو، #هاناآرنت و آنا فروید آلمان و اتریش را ترک کردند و آنها که ماندند (همچون کارل یاسپرز و ویکتور فرانکل) متحمل فشارهای سنگین شدند. پیش از این به تفصیل راجع به نظام های #فاشیست و توتالیتاریست و نیز راجع به آرنت و یاسپرز نوشته ام و اکنون می خواهم به بخشی از اندیشه های هورنای بپردازم.
هورنای باور دارد که هر جامعه ای دارای یک نظام تفاخر (Pride System) است. نظام تفاخر تصویر ایده آلی است که محصول تاریخ، فرهنگ و نظام سیاسی است و افراد تلاش می کنند به آن تصویر ایده آل نزدیک شوند تا بتوانند به دیگران فخرفروشی کنند و به خود افتخار نمایند. شاید بتوان "نظام تفاخر" هورنای را شبیه به "هژمونی فرهنگی" آنتونی گرامشی دانست که پیش از این در مقاله #گرامشی_هژمونی_فرودستان_پرستشگر به آن پرداخته ام.
کارن هورنای می گوید نظام تفاخر اجتماعی ما را از خویشتن اصیل مان بیگانه می کند و باعث می شود ما به جای حرکت به سوی خویشتن واقعی (Real Self) به سوی آن خویشتن ایده آل بازاری (Idealized Self) حرکت کنیم. چرا نام این خویشتن ایده آل را بازاری نهادم؟ زیرا این نقش اجتماعی بازار و خریدار دارد و شما با نزدیک شدن به آن "سرمایه اجتماعی" (Social Capital) و در نتیجه سرمایه اقتصادی (Economic Capital) خود را افزایش می دهید و امکانات و فرصت های بیشتری برای کسب قدرت، شهرت، ثروت و محبوبیت به دست می آورید. ولی هورنای باور دارد که اگر در راستای کشف و تحقق خویشتن واقعی خود حرکت نکنیم اکتساب این قدرت و ثروت و شهرت نمی تواند ما را به "رضایت" برساند و ما در بالاترین پله های نردبان پیروزی اجتماعی نیز ناراضی، تنیده و افسرده خواهیم بود. 
این که آیا هورنای درست می گوید یا نه بستگی دارد به این که شما با "روان شناسی انسانگرا و وجودی" (اومانیستی و اگزیستانسیال) موافق باشید یا نه.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب
#خاطرات_رویاها_اندیشه_ها

نویسنده: #کارل_گوستاو_یونگ
مترجم: پروین فرامرزی
انتشارات: به نشر - چاپ پنجم ۱۳۹۵ 
                            *           *          *
معمولاً برای مطالعه در زمینه نظریات #یونگ پیشنهاد می کنم قبل از سایر کتاب های یونگ کتاب "خاطرات، رؤیاها، اندیشه ها" را مطالعه کنید. به دو دلیل چنین پیشنهادی ارائه می دهم: 
اوّل این که یونگ در این کتاب روند زندگی خود را از کودکی روایت می کند  و در خلال شرح زندگیش چگونگی شکل گیری نظریاتش را شرح می دهد. این سبک روایت یونگ باعث می شود ما "فرایند شکل گیری افکار یونگ" را بدانیم. بنابراین با "فرم تفکر" او آشنا می شویم. به اعتقاد من دانستن نحوه نظریه پردازی یک فیلسوف یک دانشمند و یک هنرمند مهم تر از دانستن نظریه ها و محصولات تفکّر اوست چرا که ما با دانستن نحوهٔ تفکر یک نابغه، شیوه های تفکّر متفاوت را می شناسیم و الگوهای عصبی متنوّعی در مغز مان فعال می شود؛ علاوه بر آن با دانستن فرایند نظریه پردازی یک تئوریسین بهتر می توانیم او را نقد کنیم، چرا که مساله تفکر درست، یک مساله "متودولوژیک" است تا یک مسألهٔ محتوایی، یعنی ما بدون دانستن نحوهٔ شکل گیری یک عقیده نمی توانیم راجع به "منطقی" یا "غیر منطقی" بودن آن اظهار نظر کنیم.
دوّم این که این کتاب در سال های آخر زندگی یونگ نوشته شده و یک سال پس از درگذشت او (سال ۱۹۶۲) منتشر شده است و یونگ آخرین تأمّلات و تفکّرات خود را با خواننده در میان گذاشته است. یونگ برخلاف #فروید در کتاب های خود خلاصهٔ نظرات سابق خود را بیان نمی کند، علاوه بر این اغلب کتاب های یونگ (از جمله ترجمهٔ سمینار یونگ درباره زرتشت نیچه و کتاب تحلیل رؤیای او که به فارسی هم منتشر شده اند) متن پیاده شدهٔ سمینارهای او بوده اند بنابراین در آثار یونگ به کرّات با نظرات متناقض مواجه می شویم و سردرگم می مانیم که کدام یک دیدگاه نهایی یونگ بوده است. این کتاب می تواند به عنوان دیدگاه نهایی یونگ درباره مهمترین مباحث فلسفه، روان شناسی و الهیّات به حساب آید. ترجمهٔ خانم پروین فرامرزی نیز ترجمه ای روان و دقیق است و من به جز چند مورد انگشت شمار در ترجمهٔ ایشان اشتباهی نیافته ام.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/MemoriesDreamsReflections.jpg
#پرسش_و_پاسخ


*پرسش:

سلام
ممنون بابت مطالب خوبی که در کانال و سایت خودتان منتشر می‌کنید.
می‌خواستم نظر شما را در مورد مسأله‌ای که ذهنم را درگیر کرده است بپرسم.
مدتی است که به این سوالات فکر می‌کنم؛
بود و یا نبود من چه تاثیری در این عالم دارد؟ حاصل زندگی من چیست؟ آیا اثر مثبتی هم از من در این عالم باقی خواهد ماند؟ اگر خواهد ماند تا چه میزان؟ آیا من تمام توان و استعداد خودم را صرف این کار کرده‌ام؟

وقتی به زندگی انسان‌های بزرگ و خدمات ارزشمندی که کرده‌اند نگاه می‌کنم در پاسخ به این سؤالات به این نتیجه می‌رسم که تأثیر من در این عالم در کلمه هیچ خلاصه می‌شود.
اما در پاسخ به تلخی احساس حاصل از این نتیجه به خود گفتم مقایسه انسان‌ها با یکدیگر کار اشتباهی است ضمن اینکه پاسخ‌هایی از قبیل: همه یا هیچ، سیاه یا سفید، خود یک خطای شناختی است.

#کارن_هورنای در کتاب عصبیت و رشد آدمی می‌گوید عظمت‌ طلبی یکی از پایه‌های اصلی رشد شخصیت عصبی و خارج شدن انسان از روند رشد طبیعی است.

ایا ریشه و منشاء سؤالاتی که مطرح کردم از میل به عظمت ‌ٰطلبی ناشی نمی‌شود؟

با تشکر


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

با سلام و احترام
ممنونم که نوشته هایم را می خوانید.

انسان بودن از آنجا آغاز می شود که ما به جای نگاه کردن بلافصل به پدیده ها، به معنای پدیده ها نگاه می کنیم. 

اگر کسی ظرف غذایی به در خانهٔ ما بیاورد پیش از آن که نوع غذا برای ما سؤال باشد پرسش مان این است که چه کسی، به چه دلیلی یا به چه مناسبتی برای ما غذا فرستاده است. هرچه فشار جسمانی در ما بیشتر باشد دغدغهٔ معنا کمتر می شود و هرچه فراغت و رفاه بیشتری داشته باشیم درگیری ذهن مان با معنا بیشتر می شود. 
#فروید (پایه گذار تحلیل روانی) در نامه ای به ماری بناپارت دغدغهٔ معنا را نشان دهندهٔ روان نژندی Neurosis می داند ولی #ویکتور_فرانکل (پایه گذار تحلیل وجودی) جستجوی معنا را برای انسان ذاتی و غریزی می داند.

 در این زمینه می توانید کتاب های زیر را بخوانید:کتاب #انسان_درجستجوی_معنای_غائی نوشتهٔ ویکتور فرانکل، ترجمه شهاب الدین عبّاسی، نشر کتاب پارسه
 کتاب #معنا_درمانی نوشتهٔ ویکتور فرانکل، ترجمه مهین میلانی ، انتشارات دُرسا
 کتاب #ویکتور_امیل_فرانکل_پایه_گذار_معنا_درمانی » نوشتهٔ احمدرضا محمّدپور، نشر دانژه 

پیروز باشید

T.me/drsargolzaei
#معرفی_کتاب
#درس_های_فروید_برای_زندگی

نویسنده: برت کار
ترجمه: صالح نجفی
انتشارات: نشر هنوز - چاپ دوم - ۱۳۹۴


'کسی که نخستین بار به جای تیغ کشیدن به روی دشمن به او دشنام داد بنیاد گذار تمدن انسانی بود. بدین سان بود که کلمات جایگزین اعمال شدند و در بعضی اوضاع و احوال (مثلا به هنگام اعتراف) کلمات یگانه جایگزین اعمال اند.'
"زیگموند فروید"

کتاب "درس های فروید برای زندگی" کتابی است برای کسانی که می خواهند بطور خلاصه با بعضی از مهم ترین اندیشه های "زیگموند فروید" آشنا شوند و در واقع دریچه ای است برای ورود به دنیای روانکاوی از دید بنیان گذارش. این کتاب توسط پروفسور "برت کار" (Brett Kahr) که خود درمانگر و عضو هیئت امنای موزه #فروید است نوشته شده است. 
هر چند که به فروید و نظریه های او در حال حاضر نقدها و ایرادات فراوانی وارد است اما علم روان شناسی پیشرفت و شکوفایی خود را همچنان مدیون افکار انقلابی و بنیادین فروید در مورد روان انسان می باشد و به مانند تمامی اندیشه ها، بر شانه های پیشینیان خود تکیه زده است. 
شاید بتوان گفت مهم ترین کار فروید ایجاد سبکی جدید در روش درمان بیماران روانی بود که تا آن زمان جدی گرفته نشده بودند.
در همین راستا مطالبی را که از متن های همین کتاب برگفته ام را نقل می کنم:
"فروید درمانی را طرح ریزی کرد که الگوی برخورد با بیماران روانی را از بیخ و بن تغییر داد. او از بیمارانش دعوت کرد تا آسوده روی مبلی که در اتاق معاینهٔ سرّی و باسلیقه اش گذاشته بود، دراز بکشند و به ایشان فرصت می داد تا بی وقفه حرف بزنند و رازهایشان را فاش سازند می توان گفت او بهترین ویژگی های علوم پزشکی و بهترین ویژگی های آیین اعتراف در مذهب کاتولیک را برگرفت و با آمیختن آن ها صورتی از درمان آفرید.
فروید برخلاف دیگر پزشکان زمانه خود که به شیوه ای اشراف منشانه پزشکی می کردند و همواره بالاپوش سفید آزمایشگاه به تن می کردند، این جامه سنتی را کنار گذاشت و به جایش کت و شلوار و جلیقه ساده برگزید. و باز برخلاف همکارانش پشت میز کارش نمی نشست، بلکه بر صندلی ای جای می گرفت که کنار مبلی قرار داشت که بیمارش بر آن دراز کشیده بود.
از خیلی جهات، او دگرگونی عظیمی در سرشت روابط انسانی پدید آورد و اولویت را به زندگی خصوصی، همدردی، غم خواری و رواداری داد."

در پایان باید به ترجمه ساده و روان مترجم توانمند "صالح نجفی" اشاره کرد که خواندن این کتاب را دلنشین تر می سازد.

#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Freud.jpg
#یادداشت_هفته
#پشت_نقاب

کارناوال ونیز که هرساله اوایل فوریه در شهر ونیز ایتالیا برگزار می‌شود یکی از قدیمی‌ترین و مشهورترین جشن‌های جهان است. این کارناوال هر سال ۵۸ روز پیش از عید پاک آغاز به کار می‌کند.
دلیل استفاده از ماسکهای خاص در این کارناوال، به از بین بردن اختلاف ظاهری بین طبقات غنی و فقیر باز می‌گردد و همچنین فرصتی برای دست انداختن مقامات و قدرتمندان جامعه ایجاد می‌کرد.
سال 2004 که به ونیز رفته بودم محاصره شدن در میان هزاران ماسک باعث می شد حضور در این شهر رؤیایی خیال انگیزتر شود. دوستی می گفت: «وحشتناک نیست که همه پشت #نقاب باشند؟»، پاسخ دادم: « مگر در سایر روزها و سایر جاها هر روز با آدم های پشت نقاب مواجه نیستیم؟!»

واژهٔ نقاب یا #پرسونا را کارل گوستاو #یونگ روانپزشک سوئیسی وارد ادبیات روان شناسی کرد. اتفاقا در کوزناخت سوئیس، جایی که یونگ زندگی می کرد، نیز یک کارناوال سالانه ی بالماسکه شبیه کارناوال ونیز برگزار می شود و احتمالا این کارناوال هم در توجه یونگ به نقاب های اجتماعی آدم ها بی تأثیر نبوده است.
زندگی اجتماعی ایجاب می کند که ما بخش هایی از خود را سانسور کنیم. زیگموند #فروید در کتاب #تمدن_و_ناخوشنودیهای_آن می گوید مَدَنی شدن باعث شده که ما به دستاوردهای مهمی برسیم  (همچون واکسیناسیون) ولی در عین حال لازمه ی مدنی شدن سرکوب بخشی از غرائز و نیازهای مان بوده که باعث ناخوشنودی ما شده است. بنابراین ما روان نژندی ها (نِوروزها) را در افراد و جامعه ی متمدّن می بینیم نه در قبایل بَدَوی.
امّا پرسونا را نباید بخشی تصنّعی و غیر واقعی از خودمان بدانیم. وقتی در روان شناسی تحلیلی از پرسونا صحبت می کنیم از تزویر و ریاکاری سخن نمی گوییم بلکه از نیاز غریزی بشر برای «همنوایی» سخن می گوییم، ترس او از تنهایی و تقلّای او برای دریافت پذیرش و نوازش. نقاب های روانی بخشی از ذات بشر را بازمی نمایانند. افراد اندکی می توانند خود را از اسارت همنوایی و همرنگی با جماعت رها سازند و از حصر و طرد نهراسند، شاید همان ها که #نیچه لقب «اَبَر مرد» به آنها می دهد. گاهی هم کسانی را می بینم که «نقابِ بی نقابی» به چهره می زنند و فریاد برمی آورند که من تابع عُرف جامعه نیستم و از قضاوت دیگران خَم به ابرو نمی آورم! 

به همین دلیل در حالی که بر روی جلد چاپ یازدهم کتاب سیناپسیس روانپزشکی #کاپلان_و_سادوک بخشی از نقّاشی جیمز اِنسور نقّاش باژیکی با نام «هنرمند در محاصره ی نقاب ها» چاپ شده است در مقدمه ی کتاب ذکر شده است که «ماسک ها هم پنهان می کنند و هم برملا می سازند!». در فیلم #چشمان_به_وسعت_بسته استنلی کوبریک شما جمعی از طبقه ی حاکم جامعه را می بینید که تنها زمانی که ماسک به چهره می زنند عریان و فاش دیده می شوند. 

فکر کنید اگر قرار باشد در یک بالماسکه ماسکی به صورت بزنید چه ماسکی برای خود طرّاحی یا انتخاب می کردید، به کسی که چه ماسکی بر چهره دارد اعتماد بیشتری می کردید و از کدام ماسک ها می ترسیدید.

 پاسخ به همین چند پرسش ساده اطلاعات ارزشمندی در اختیار یک تحلیلگر روان قرار می دهد تا دغدغه ها، ترس ها و آرمان های شما را بهتر بشناسد.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#اسطوره_اقتصاد_و_اخلاق_جنسی
قسمت دوم

تابو

زیگموند #فروید، پایه گذار روانکاوی، تابو شدن رابطه جنسی را ناشی از احساس گناه جوانان قبیله پس از به قتل رساندن رئیس- پدر می داند. رئیس- پدر (توتم) همه زنان قبیله را اعضای حرمسرای خود می دانست و جوانان قبیله که با قانون رئیس- پدر از رفتار جنسی محروم مانده بودند همدست می شوند و #توتم را به قتل می رسانند. پس از این قتل، #تابو شدن رفتار جنسی به دو دلیل ممکن است رخ داده باشد:

اول- برای حل و فصل احساس گناه قتل پدر (عقده اودیپال جمعی) جوانان قبیله محدودیت هایی را برای رابطه جنسی قرارداد کردند تا با رفتاری خودشکنانه (مازوخیستیک)، تاوان قتل«توتم» را بپردازند (ر.ک.توتم وتابو: زیگموند فروید).

دوم- محدود کردن مردان از رابطه جسنی فراگیر، باعث پیشگیری از ظهور توتم دیگری می شد که همه زنان قبیله را حق خود بداند و سناریوی قبلی تکرار گردد.

اما نگاه«فریزر» به ماجرا کاملا متفاوت است: آنچه باعث «آئینی شدن» (Ritualistic) سکس شده است نه احساس گناه بلکه امید تنظیم کردن رفتار آمیزشی دام ها و کشت و زرع از طریق «مناسک جنسی» انسان بوده است.
«فریزر» در فصل هفتم کتاب «شاخه زرین» با عنوان «وصلت مقدس» به تفصیل گزارشات مردم شناسی خود را ارائه می کند که نشان می دهد تبدیل شدن رفتار جنسی از تلاشی برای لذت به رفتاری آئینی با قصد و نیت تنظیم تولیدمثل منابع غذایی بوده است. فرآیند ذهنی جادو مدار (Magical Thinking) باعث می شده که بشر تصور کند با به نمایش گذاردن سکس قانون مند می تواند به دام ها و باغ و زرع خود بیاموزد که از رفتار غیرقابل پیش بینی حذر کنند.
فضیلت پٌر زایی در مذاهب عصر کشاورزی یکی دیگر از ثمرات فرهنگی این دوره اقتصادی بوده است. در این مذاهب، پیامبران به زیادی جمعیت امت شان افتخار می کرده اند!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ


*پرسش:

سلام و عرض ادب خدمت استاد بزرگوار و تشکر بابت مطالب آموزنده ی شما

مسئله ی #جبر_و_اختیار اخیرا ذهن من را بسیار مشغول خود ساخته، می دانیم تنها اعمالی از انسان اختیاری است که با تفکر و سپس تصمیم گیری همراه باشند. ما از بدو تولد تنها اسیر جبریم و طبق غریزه و در واکنش به محیط رفتار می کنیم تا زمانی که قدرت تفکر در ما رشد کند و توانایی تصمیم گیری داشته باشیم. امّا چه مسائلی باعث می شوند ما تصمیمی بگیریم و راهی را نسبت به راه دیگر ترجیح دهیم؟ با بررسی عوامل تعیین کننده نهایتا به نقش تجربیات گذشته و ژنتیک بر تصمیم گیری می رسیم که این دو نیز از اختیار ما خارج اند. ما اغلب چون جبر و اختیار را فقط در واکنش انسان به محیط و اجتماع و یا به نقش کودکی و تربیت در شخصیت وی و توانایی تغییر شرایط بررسی می کنیم، به حالتی بین جبر و اختیار معتقد می شویم، این در حالی است که با این نحوه تفکر نقش محیط و وراثت را بر "خود" فرد که حال تسلیم عوامل محیطی نمی شود و حالتی بین جبر و اختیار را پدید می آورد بی توجهیم.

از طرفی به گفته بسیاری از فلاسفه وجود قدرت اختیار با قانون علیت متناقض است، چرا که عاملی به نام اختیار که تحت تاثیر عوامل دیگر نباشد و عاملی جهت انتخاب راه های مختلف باشد در زنجیره علّی پدیده ها نمی گنجد.

با اعتقاد به این مسائل جبرگرایانه احساسات بدی از جمله قربانی جبر حاکم بودن به انسان دست می دهد و به علاوه چارچوب های قضاوت در وی از بین می روند.

ناتاناییل براندن در کتاب "روانشناسی حرمت نفس" به بررسی این اعتقاد می پردازد و اشکالاتی را در این اعتقاد بیان می کند که اغلب قابل پذیرش نیستند.

به نظر شما آیا اعتقاد به اینچنین جبری منطبق بر واقعیت است؟ و اگر اینطور است تاثیرات این اعتقاد بر انسان را چگونه می دانید؟
با تشکر


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

با سلام و احترام
روان شناسی امتداد فلسفه است. بنابراین نظریه پردازانی همچون زیگموند #فروید (پایه گذار روانکاوی) و کارل گوستاو #یونگ (پایه گذار روان شناسی تحلیلی) که تحت تأثیر فیلسوفان جبرگرا همچون آرتور #شوپنهاور و گئورگ ویلهلم #هگل قرار داشته اند به جبرگرایی نزدیک بوده اند در حالی که روانپزشکانی همچون #ویکتور_فرانکل ، #ویلیام_گلسر و #اروین_یالوم که تحت تأثیر #اگزیستانسیالیسم قرن بیستم قرار دارند به اختیارگرایی نزدیک تر هستند. من با فیلسوفان و روان شناسان جبرگرا نزدیکی فکری بیشتری دارم و باورم این است که قاعده بر جبر است، اختیار، استثنای جبر است و در هنگامه های نادری در میان جبرهای بی شمار جا باز می کند؛ با این حال ویلیام جیمز فیلسوف، پزشک و روان شناس پراگماتیک آمریکایی باور دارد که کسانی که اختیارمحور هستند رضایت بیشتری از زندگی دارند. 

این مباحث را در مجموعه سمینارهای «بنیان های فلسفی روان شناسی» به تفصیل بحث می کنم. سمینار بعدی با این موضوع از آبان ماه در مؤسسهٔ آفتاب مهر (تهران-یوسف آباد) کلید خواهد خورد.

سبز باشید

T.me/drsargolzaei
#مقاله
#حضور_و_غیاب_آگاهی
قسمت دوم


ماشین جهنمی نوروز

#ژاک_لکان روانپزشک و روانکاو فرویدی فرانسوی می گوید: «داستان روان نژندی، داستان ماشین جهنمی است». برای این که مفهوم این جملهٔ ژاک لکان را بفهمیم باید داستان #گروه_محکومین فرانتز #کافکا را خوانده باشیم. در این داستان، یک جهانگرد وارد سرزمینی می شود که در آن یک نظام سیاسی استبدادی استقرار دارد. فروانروای مستبد آن سرزمین قانون هایی وضع کرده و متخلفان از آن قوانین توسط «ماشین جهنمی» شکنجه و اعدام می شوند. ماشین جهنمی دستگاهی است که با مجموعه ای پیچیده از سوزن ها، میخ ها و تیغ ها فرمان رعایت نشده را بر روی بدن محکوم حک می کند و محکوم در وضعیت دردناکی جان می سپارد در حالی که تمام بدن او آکنده از زخم هایی است که همان فرامین فرمانروا هستند. طنزهای تلخ این داستان یکی جمعیتی است که همچون تماشاگران سیرک در اطراف گودال اجرای حکم اعدام جمع می شوند و سرگرمی شان تماشای این صحنهٔ موحش و چندش آور است و دیگر افسر وظیفه شناس اجرای حکم که به شدّت نگران این است که بودجهٔ کافی برای سرویس کردن ماشین شکنجه فراهم نمی شود و حسرت ایّام فرمانده سابق را می خورد که دستگاه نو بود و راندمان بالاتری داشت! امّا آن چه این داستان را شبیه داستان روان نژندی می کند این است که در روان نژندی هیستریک (که موضوع نخستین کتاب #فروید در حوزهٔ روانکاوی بود) بدن فرد نوروتیک گرفتار فرمان های سوپرایگوی سخت گیر اوست. در انتهای قصه، افسری که مأمور شکنجه است از ترس این که مبادا سیّاح فرمانده‌ٔ جدید را وادارد که این روش اجرای قانون را منسوخ کند تصمیم می‌گیرد خود را زیر ماشین اعدام افکنده ایمانش را به‌ دستگاه ثابت کند. او محکوم را از روی ماشین شکنجه بلند می‌کند و جملهٔ «وظیفه‌شناس باش» را به ‌ماشین می‌دهد که روی بدن خودش حک کند و ماشین، بدن افسر را در مقابل چشمان وحشت‌زدهٔ سیّاح سوراخ می‌کند! شاید از دیدگاه روانکاوی بتوان چنین تحلیل کرد که والدین سختگیری که فرزندشان را قربانی قوانین سختگیرانه شان می کنند خود نیز قربانی همان قوانین هستند، جلّادان، خود نیز قربانی نظامی هستند که آن را بازتولید می کنند. امّا گذشته از موضوع استبداد و سوپرایگوی سخت گیر، ژاک لکان با تشبیه روان نژندی به ماشین جهنمی (که جملات را بر تن محکومین حک می کند) به درآمیختگی ساحت نمادین با ساحت واقعی و تسلّط زبان بر بدن اشاره می کند. می توان گفت که برای فرد روان نژند زبان بازنمایی واقعیت نیست بلکه خلق یک «اَبَر واقعیت»
(به تعبیر ژان بودریلار Hyper-reality)
است که متناظری در دنیای بیرون ندارد بلکه تأثیر آن بر تن بیمار دچار روان نژندی است که حضور آن واقعیت خیالی را بر واقعیت فیزیکی تحمیل می کند. در روانکاوی به روایت ژاک لکان، روانکاو به بیمار نوروتیک کمک می کند که به حضور اشباح خیالی که تنها به مدد سحر زبانی جان می گیرند شک کند و این تردید، آغاز رهایی از روان نژندی است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت: 

من با آرای ژاک لکان از طریق کتاب های زیر آشنا شده ام:

#مبانی_روانکاوی_فروید_لکان: دکتر کرامت مولّلی- نشر نی
#فروید_در_مقام_فیلسوف- فراروان شناسی پس از لاکان: ریچارد بوتبی- نشر ققنوس
#لاکان_بررسی_شخصیت_اندیشه_و_آثار: جودی گرووز-داریان لیدر- نشر نظر

@drsargolzaei
#معرفی_کتاب

نام کتاب: اصول نظری و شیوهٔ روان شناسی تحلیلی یونگ
نویسنده: #کارل_گوستاو_یونگ
ترجمه: دکتر فرزین رضاعی
انتشارات: ارجمند - چاپ پنجم - ۱۳۹۲
* * *
"کارل گوستاو یونگ" در زمرهٔ اندیشمندانی است که بحث های مخالف و موافق زیادی درباره آثار و اندیشه های وی صورت گرفته و می گیرد. امّا اگر به این باور داشته باشیم که اکثر نگاه ها و رویکردها به جهان "حقیقتی" - هر چند کوچک - را درون خودشان نهفته اند می توانیم خیلی از دیدگاه ها را با قبول انتقادات وارده به آن مورد بررسی قرار دهیم و آن حقیقت هر چند کوچک امّا بعضی وقت ها بسیار مهم و مؤثر را از آن بیرون بکشیم. همانطور که یونگ هم از دیدگاه های مختلف بهره می برده و بعضی بیمارانش را به روش "آدلری" و بعضی را به روش "فرویدی" و ... درمان می کرده است و تعصّبی به روش خاصی نداشته است.
کتاب "اصول نظری و شیوه روان شناسی تحلیلی یونگ" یکی از بهترین کتاب هایی است که برای آشنایی با نظریات و دیدگاه های یونگ می توان پیشنهاد کرد که بر اساس پنج سخنرانی که یونگ در سال ۱۹۳۵ برای حدود دویست پزشک در "کلینیک تاوی استوک" Tavistock clinic ایراد کرد نوشته شده است.
شیوهٔ کار به این صورت بوده است که ابتدا یونگ سخنرانی خود را در مورد بخصوصی ایراد می کرد و سپس حضّار سؤالات خود را می پرسیدند و یونگ پاسخ می داد. و به نظر من این یکی از نکات مثبت این کتاب هست، چون یکی از مشکلات کسانی که آثار یونگ را مطالعه می کنند مشاهدهٔ ابهام های زیاد و بعضی اوقات بحث های ضدّ و نقیض در آثار وی است و برخی از این پرسش ها و پاسخ هایی که یونگ به آن ها در این سلسله سخنرانی ها می دهد می تواند این ابهامات را از بین برده یا روشن تر کند.
مورد دیگر در این سخنرانی ها این است که در دورانی ایراد می شود که نظریات #فروید نفوذ بسیاری داشته و پرسش هایی که حضّار در مورد تفاوت نظریه یونگ و فروید می پرسیدند نیز توجه من را جلب کرد.
در انتها مایلم به دو نکته در مورد درمان به روش یونگ اشاره کنم :
اوّل این که در درمان با کمک مفروضه های یونگی بایستی به روش یونگ به عنوان یک "نقشه راه کلّی" نگاه کرد و بر اساس آن نقشه راه کلّی که یونگ پایه گذاری کرده جلو رفت (کاری که شاید برخی #نو_یونگی_ها سعی در انجام آن داشته اند) در رویکرد یونگی به درمان مفاهیم مهم تر ار تکنیک ها هستند، لذا یک درمانگر با گرایش یونگی ضروری است که تکنیک های ایجاد تغییر را از رویکردهایی همچون رفتاردرمانی و گشتالت تراپی آموخته باشد، آموزه های یونگ به تنهایی برای درمانگر شدن کافی نیستند.
دوّم این که برای این که این نقشهٔ راه به خوبی پیاده شود بهتر است که درمانگر یونگی دارای "تیپ شخصیتی کل نگر" باشد یعنی کارکرد روانی غالب او شمّی-شهودی باشد، چرا که کسانی که دارای این تیپ شخصیتی هستند بهتر می توانند به روش یونگ اجزاء داستان ها و روایت های مراجع خود را با الگوهای کلّی (که یونگ آنها را #آرکه_تایپ می نامد) تطبیق دهند و جایگاه مراجع را در "نقشهٔ راه" بیابند.

#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی

@drsargolzaei

http://axnegar.fahares.com/axnegar/5txIF8wkfbGhQv/6477457.jpg
#مقاله
#بن_بست_نوابغ

✍️ #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

همیشه هوش باعث فهم درست نمی شود. گاهی تعصبات و پیش فرض های غلط باعث می شود هوش، ما را در جهت غلط پیش ببرد. هوش بالا مثل ماشین تند رو می ماند، یک امکان قدرتمند است ولی اگر این اتوموبیل تندرو در جاده ای غیر استاندارد و به مقصدی غلط در حرکت باشد، سرعت بالای خودرو فقط امکانی است برای هلاک سرنشینان آن!
#هگل، فیلسوف نابغه ای بود ولی تحت تاثیر فرهنگ نژاد پرستی زمان خود اعتقاد داشت از میان همه ملت ها زمان عبور می کند، تنها از میان ملت آلمان تاریخ عبور می کند! بنابراین هگل ملت آلمان را چکیده ی عقلانیت ملل و دولت پروس (امپراطوری رایش) را تحقق عقل کل در ظرف زمانی می دید و به نوعی برای امپراطوری پروس جایگاهی الهی قائل بود!
#فروید، انسان شناس بزرگی بود ولی تحت تاثیر تابوهای عصر ویکتوریایی به این نتیجه گیری غلط رسید که تمام روان نژندی ها ریشه در سرکوب غریزه جنسی دارند. فروید در تحلیل اغلب رویاها سکس سرکوب شده را می دید و هوش او باعث نشد که از چارچوب نظریه تنگ جنسی خارج گردد!
#جلال_آل_احمد، نویسنده ای نابغه بود ولی دچار شدن او به تفکر عقلانیت ستیز هایدگری احمد فردید باعث شد که او ریشه مشکلات تاریخی و اجتماعی ایران را در "غرب زدگی" ببیند و نسخه "بازگشت به گذشته" را برای بیماری که خود در گذشته گیر کرده بود بنویسد!
در این زمینه می توانید کتاب "هویّت اندیشان و میراث فکری احمد فردید" را بخوانید. این کتاب را محمدمنصور هاشمی نوشته و انتشارات کویر منتشر ساخته است.

آگاهی با هوش متفاوت است.

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#زن_مرد_زندگی

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

آیا تفاوت های جسمانی بین زن و مرد لزوماً باعث می شود زن و مرد نحوه ی تفکر و احساسات متفاوتی داشته باشند؟ آیا برخی از امور زندگی «مردانه» و برخی از امور آن «زنانه»اند؟ شما چه فکر می کنید؟ آیا «بچه داری» کار زنان است و «خلبانی» کار مردان؟
پایه گذاران روانکاوی همچون زیگموند #فروید، کارل #یونگ و #اریک_اریکسون اعتقاد داشتند که ساختار «روان زنانه» با ساختار «روان مردانه» متفاوت است وهمان طور که نمی توان انتظار داشت مردی وظیفه ی زایمان و شیردهی را به عهده بگیرد، نمی توان سایر امور «بچه داری» را به مردان سپرد. این صاحب نظران می اندیشیدند که «طبیعت» وظایف متفاوتی را برای زنان و مردان درنظر گرفته است. فروید گفته است «آناتومی سرنوشت است». 
گرچه فروید و یونگ  افرادی تحصیل کرده و با تفکر علمی بودند، بعدها افکار آنان مورد نقد قرار گرفت و بسیاری از شاگردان آن ها به این نتیجه رسیدند که همه نظریات آن ها ساختار علمی خود را حفظ نکرده اند.
«کارن هورنای» از اولین زنان روانکاو و «مارگارت مید» مردم شناس برجسته، به این نتیجه رسیدند که فروید نقش فرهنگ و فضای اجتماعی را در نظریاتش نادیده گرفته است و بسیاری از آن چه زنانه یا مردانه پنداشته ایم نه تحت تأثیر «طبیعت» که محصول فرهنگ و تاریخ می باشد و قابل تغییر و بازنگری هستند.
تحقیقات بعدی در حیطه ی روانشناسی اجتماعی و فرهنگی نشان داد که اعتراضات «کارن هورنای»، «مارگارت مید» و دیگران به جا و درست بوده است. بسیاری از مواقع «باور ما» مبنی بر این که چیزی طبیعی یا چیز دیگری غیرطبیعی است بر «طبیعت» ما تأثیر می گذارد.
در یک کار پژوهشی، معلم در سر کلاس درس عنوان کرد که تحقیقات نشان داده است که دانش آموزانی که رنگ چشم روشن دارند بیش از دانش آموزانی که رنگ چشم تیره دارند در ریاضیات استعداد دارند. دو هفته بعد، این معلم از دانش اموزان آن کلاس امتحان ریاضی گرفت. نمرات ریاضی دانش آموزان چشم روشن به طور قابل توجهی از دانش آموزان چشم تیره بالاتر بود. معلم نمرات را اعلام نکرد. در عوض، چند روز بعد اعلام کرد که راجع به تحقیقات علمی اشتباه کرده و وقتی دوباره مقالات را مرور کرده متوجه شده که طبق تحقیقات، دانش آموزان رنگ چشم تیره استعداد بیشتری در ریاضیات دارند! دوباره دوهفته بعد این معلم از همان دانش آموزان امتحان ریاضی گرفت، این بار نمرات دانش آموزانی که رنگ چشم تیره داشتند به طور قابل توجهی بالاتر از دانش آموزانی بود رنگ چشم شان روشن بود! می بینید؟ باور ما به یک گزاره، گاهی استعداد و هوش ما را هم تحت تأثیر قرار می دهند.
هنوز هم در دنیا «تبعیض جنسی» بیداد می کند. فرهنگ های زیادی در دنیا هستند که هنوز افکار، احساسات، شغل ها، علم ها و حتی رنگ ها را نیز بر مبنای «زنانه» و «مردانه» تقسیم می کنند. چنین فرهنگ هایی گاهی منجر به این می شوند که باور متفاوت بودن جنسی، در واقع نیز افراد را تحت تأثیر قرار دهد و ما در چرخه ی معیوب نادانی خود باقی بمانیم و آن چه را که محصول سنّت ها و باورهامان است، «ناموس هستی» و «قانون الهی» بدانیم! هنوز تحت نام روانشناسی، کتاب هایی منتشر می شوند که مردان را اهل مریُخ و زنان را اهل ونوس می دانند و برای آنان چنان تفاوت ذاتی قایلند که آن ها برای فهم یکدیگر نیاز به زحمت و تلاش دارند.
واقعیت چیست؟ آیا «خلبانی» کار مردان است و «بچه داری» کار زنان؟
شما چه فکر می کنید؟! 

@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
#فروید

پرسش:

با سلام و احترام و ادب

امیدوارم خوب و خوش باشین. هرچند امید بیهوده یی ست!!!

و اما بعد: دغدغه ی فروید شناخت بود یا درمان؟

نیک آگاهم که پرسش کلی ست ولی نخواستم با جزیی کردن اش، خود را محروم از بیشتر دانستن کنم!

معرفی منبع می فرمایید؟

ممنون و ممنون تر


پاسخ #دکترسرگلزایی


با سلام و احترام

دغدغهٔ فروید پیش از میانسالی درمان بود ولی دغدغهٔ فروید پس از میانسالی شناخت بود.

منبع:

رسالت زیگموند فروید: اریک فروم

فروید در مقام فیلسوف: ریچارد بوتبی

تندرست باشید


پرسش:

۱. جوابی که فرمودید، برداشت شخص شماست از منابع یا نص صریح آن متون؟

۲. معترف ام که پرسش ام علاوه بر کلی پرسی، متضمن شاید تناقصی هم هست. و آن اینکه: 

درمان بدون شناخت آیا عملاً ره به جایی می برد؟ 

و شناختی که پشت بندش درمان نباشد، به چه دردی می خورد؟


پاسخ #دکترسرگلزایی:

سلام و احترام

۱ - برداشت شخصی بنده است.

۲ - زمانی که نظریات فروید به سمت غلبه جبر زیستی بر خودآگاهی ما رفت امید او به تغییر انسان ها کم شد.

۳ - کتاب زیر را هم بر دو کتاب قبل اضافه می کنم:

مبانی روانکاوی فروید لکان: دکتر کرامت مولَلی- نشر نی

تندرست باشید

T.me/drsargolzaei
#مقاله
#زن_مرد_زندگی

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

آیا تفاوت های جسمانی بین زن و مرد لزوماً باعث می شود زن و مرد نحوه ی تفکر و احساسات متفاوتی داشته باشند؟ آیا برخی از امور زندگی «مردانه» و برخی از امور آن «زنانه»اند؟ شما چه فکر می کنید؟ آیا «بچه داری» کار زنان است و «خلبانی» کار مردان؟
پایه گذاران روانکاوی همچون زیگموند #فروید، کارل #یونگ و #اریک_اریکسون اعتقاد داشتند که ساختار «روان زنانه» با ساختار «روان مردانه» متفاوت است وهمان طور که نمی توان انتظار داشت مردی وظیفه ی زایمان و شیردهی را به عهده بگیرد، نمی توان سایر امور «بچه داری» را به مردان سپرد. این صاحب نظران می اندیشیدند که «طبیعت» وظایف متفاوتی را برای زنان و مردان درنظر گرفته است. فروید گفته است «آناتومی سرنوشت است». 
گرچه فروید و یونگ  افرادی تحصیل کرده و با تفکر علمی بودند، بعدها افکار آنان مورد نقد قرار گرفت و بسیاری از شاگردان آن ها به این نتیجه رسیدند که همه نظریات آن ها ساختار علمی خود را حفظ نکرده اند.
«کارن هورنای» از اولین زنان روانکاو و «مارگارت مید» مردم شناس برجسته، به این نتیجه رسیدند که فروید نقش فرهنگ و فضای اجتماعی را در نظریاتش نادیده گرفته است و بسیاری از آن چه زنانه یا مردانه پنداشته ایم نه تحت تأثیر «طبیعت» که محصول فرهنگ و تاریخ می باشد و قابل تغییر و بازنگری هستند.
تحقیقات بعدی در حیطه ی روانشناسی اجتماعی و فرهنگی نشان داد که اعتراضات «کارن هورنای»، «مارگارت مید» و دیگران به جا و درست بوده است. بسیاری از مواقع «باور ما» مبنی بر این که چیزی طبیعی یا چیز دیگری غیرطبیعی است بر «طبیعت» ما تأثیر می گذارد.
در یک کار پژوهشی، معلم در سر کلاس درس عنوان کرد که تحقیقات نشان داده است که دانش آموزانی که رنگ چشم روشن دارند بیش از دانش آموزانی که رنگ چشم تیره دارند در ریاضیات استعداد دارند. دو هفته بعد، این معلم از دانش اموزان آن کلاس امتحان ریاضی گرفت. نمرات ریاضی دانش آموزان چشم روشن به طور قابل توجهی از دانش آموزان چشم تیره بالاتر بود. معلم نمرات را اعلام نکرد. در عوض، چند روز بعد اعلام کرد که راجع به تحقیقات علمی اشتباه کرده و وقتی دوباره مقالات را مرور کرده متوجه شده که طبق تحقیقات، دانش آموزان رنگ چشم تیره استعداد بیشتری در ریاضیات دارند! دوباره دوهفته بعد این معلم از همان دانش آموزان امتحان ریاضی گرفت، این بار نمرات دانش آموزانی که رنگ چشم تیره داشتند به طور قابل توجهی بالاتر از دانش آموزانی بود رنگ چشم شان روشن بود! می بینید؟ باور ما به یک گزاره، گاهی استعداد و هوش ما را هم تحت تأثیر قرار می دهند.
هنوز هم در دنیا «تبعیض جنسی» بیداد می کند. فرهنگ های زیادی در دنیا هستند که هنوز افکار، احساسات، شغل ها، علم ها و حتی رنگ ها را نیز بر مبنای «زنانه» و «مردانه» تقسیم می کنند. چنین فرهنگ هایی گاهی منجر به این می شوند که باور متفاوت بودن جنسی، در واقع نیز افراد را تحت تأثیر قرار دهد و ما در چرخه ی معیوب نادانی خود باقی بمانیم و آن چه را که محصول سنّت ها و باورهامان است، «ناموس هستی» و «قانون الهی» بدانیم! هنوز تحت نام روانشناسی، کتاب هایی منتشر می شوند که مردان را اهل مریُخ و زنان را اهل ونوس می دانند و برای آنان چنان تفاوت ذاتی قایلند که آن ها برای فهم یکدیگر نیاز به زحمت و تلاش دارند.
واقعیت چیست؟ آیا «خلبانی» کار مردان است و «بچه داری» کار زنان؟
شما چه فکر می کنید؟! 

@drsargolzaei
#مقاله
#بدعت_در_روانکاوی

پرلز
#پرلز در ابتدا شیفته ی مکتب روانکاوری #فروید بود، بی اعتنایی فروید به وی در جلسه اولین کنگره جهانی روانکاوی باعث شد او به انشعاب راه خود فکر کند بنابراین مشی اساسی رویکرد پرلز (گشتالت تراپی) همان مشی آنالیتیک بود اما او متدولوژی فعالی را برگزید و جلسات او با تکنیک‌هایی همراه بودند که فضای سایکودراماتیک ایجاد می‌کردند.
مثال:
زن و شوهری نزد پرلز آمدند شوهر مکرراً از دخالت نابجای مادر زنش که منجر به اختلاف بین او و همسرش می‌شد شکایت می‌کرد و زن نیز سعی در دفاع از مادرش داشت. پرلز بدون این که چیزی بگوید از جا برخاست، کت خود را روی دوش خانم انداخت و مبل خودش را بین زن و مرد جا داد!
مرد پس از چند لحظه که شگفت زده به این صحنه نگاه کرد پرلز را از میان خودش و همسرش بلند کرد و کت او را از روی دوش همسرش برداشت. پرلز در این لحظه لب به سخن گشود: چرا به جای نق زدن با مادر زنت این گونه برخورد نمی‌کنی؟!
هدف پرلز در این شبه نمایش این بود که از مرد بخواهد الگوی
passive- aggressive
خود را رها کند و الگوی فعال‌تری را امتحان کند.
 
آلفرد آدلر
گرچه #آدلر از اولین همکاران فروید بود اما اولین فردی هم بود که از فروید جدا شد. آدلر در عمل پایه‌گذار رویکرد شناختی رفتاری بود زیرا او به بیماران خود آموزش می‌داد، الگوی آموزگارانه داشت، توصیه رفتاری می‌کرد و تکلیف خانگی می‌داد.
از ابداعات آدلر روش combined therapy بود که او و یکی از همکارانش به طور جداگانه بیماری را می‌دیدند و سپس در جلسه مشترکی در حضور مراجع درباره فرمولاسیون سبب شناختی و روش درمانی با هم بحث می‌کردند. بنابراین در رویکرد آدلری، بیمار به درمانگر بعنوان یک اتوریتی فیگور نگاه نمی‌کند بلکه به عنوان یک معلم و همفکر نگاه می‌کند.
 
راجرز
#راجرز که یک دوره آموزش کشیش بودن را گذرانده بود مکتب فکری خود را بر اساس عشق مسیحی بنیان گذارد. او اعتقاد داشت تنها کار و در عین حال بهترین کاری که درمانگر قرار است انجام دهد ارائه پذیرش بی‌قید و شرط است که او آن را unconditioned love نامید.
مثال:
در یک جلسه درمانی، مراجع راجرز در پاسخ به سؤال راجرز سکوت کرد. راجرز منتظر ماند، مراجع سخنی بر زبان نیاورد. راجرز فکر کرد دوباره پرسیدن سؤال و فشار بر روی مراجع برای پاسخ دادن به معنی عدم پذیرش میل او به سکوت است بنابراین راجرز در تمام طول جلسه (بیش از یک ساعت!) در سکوت در کنار مراجع نشست و هیچ‌یک چیزی نگفتند!
 
در فیلم #ویل_هانتینگ_نابغه، درمانگر (رابین ویلیامز) در جلسه‌ای که در سکوت مقابل ویل می‌نشیند تا زمان جلسه تمام شود، راجرزی رفتار می‌کند، در جلسه‌ای که او را به چالش می‌کشد که پشت کتاب‌ها پنهان می‌شود و با افراد سطح پایین اجتماع رفت و آمد می‌کند تا حقارت خود را پنهان کند آدلری رفتار می‌کند و در جلسه آخر که مکرراً به ویل می‌گوید: تقصیرِ تو نبود به شیوه پرلز رفتار می‌کند.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei

وب سایت:
drsargolzaei.com
مقاله

#مقاله

#فروید_و_چهار_نظریه_در_باب_خشونت!

«زیگموند فروید»، پایه‌گذار پسیکوآنالیز، در طول دوره حیات علمی‌اش چهار نظریه مختلف در باب خشونت پیشنهاد کرد.
از آن‌جا که جامعه این‌جا و اکنون ما سخت درگیر خشونت است، شاید جا داشته‌باشد که تحلیل «پایه‌گذار روان‌کاوی» را در باب خشونت بازخوانی کنیم:

خشونت و خودشیفتگی

در اولین نظریه، فروید خشونت را محصول خودشیفتگی (Narcissism) دانست. از نظر فروید، «لیبیدو» (اشتیاق زندگی) دو شکل دارد: «لیبیدوی شیئی» و «لیبیدوی خودشیفتگی». اشتیاق انسان به آن‌چه بیرون از خود ادراک می‌کند (Object) ناشی از «لیبیدوی‌ شیی» است و عشق انسان به خود محصول «لیبیدوی خودشیفتگی» است.
در این نظریه، هرچیز که «خودشیفتگی» انسان را مورد تهدید قراردهد خشم انسان را بر می‌انگیزد. وقتی در تحقیقات «الیزابت کابلر راس» مرگ‌شناس و سوگ‌شناس بزرگ می‌بینیم که اولین واکنش انسان‌ها به مرگ قریب‌الوقوع‌اشان (خبر بیماری غیرقابل درمان) – پس از خروج از شوک و کرختی – خشم است، متوجه می‌شویم که فروید در این نظریه، حداقل بخشی از حقیقت را بیان کرده‌است. سوالی که در این‌جا مطرح می‌شود این است که:
«اگر خودشیفتگی مهم‌ترین عامل خشونت است چرا در کودکان که علی‌القاعده «خودمحوری» (ego centrism) بیشتر است (طبق نظر «ژان پیاژه») خشونت کمتر از بزرگسالان تظاهر می‌کند؟»
پاسخ‌های مختلفی می‌توان به این پرسش داد... .

برای مطالعه ادامه مطب‌‌ بالا لطفا به لینک‌ زیر در وب‌سایت دکتر سرگلزایی‌ مراجعه‌ بفرمایید:

از اینجا بخوانید
#مقاله
#بی_تفاوت_باش!

«زیگموند #فروید» پایه‌گذار روان‌کاوی، رفتار بشری را عمدتأ ذاتی و غریزی می‌دانست و نتیجه می‌گرفت که انتخاب‌های آگاهانه ما نقش اندکی در رفتارهایمان دارند. «جبرگرایی زیستی»
 (Biological Determinism) فرویدی ما را محدود و محصور در چارچوب الگوهایی می‌داند که ژن‌های ما به ما منتقل کرده‌اند.
نظریه فروید به سرعت مورد نقد قرار گرفت. «کارن هورنای» یکی از اولین شاگردان فروید، فروید را به «سوگیری نظری» (Theorical Bias) متهم کرد و «مارگارت مید» در پژوهش‌های میدانی مردم‌شناسی نشان داد که بسیاری از رفتارهایی که فروید ذاتی گونه بشری می‌دانست، همچون رفتار جنسی و خشونت، بیش از آن‌که محصول ژن‌ها باشند محصول فرهنگ هستند.
تحقیقات رفتارگرایان (Behaviorists) که «موج دوم روان‌شناسی» راساختند نیز نشان داد که حیوانات و انسان توانایی شگرفی برای تغییر رفتار از طریق یادگیری دارند تا حدی که «اسکینر» روان را «یک دستگاه یادگیری» دانست.
در واقع، ژن‌ها، الگوهای رفتاری را در ما تعیین نمی‌کنند بلکه میزان توانایی یادگیری ما را تعیین می‌کنند. افرادی که هوش (IQ) بالاتر یا هوش هیجانی (EQ) بالاتری دارند در «تغییر رفتار براساس اقتضای محیط» توانمندترند. این افراد زودتر متوجه ضرورت تغییر رفتار می‌شوند و آسان‌تر الگوهای کارآمد جدید را جایگزین الگوهای ناکارآمد می‌کنند.
با این تعاریف، بی‌تفاوتی و فرار از مسئولیت در یک قوم و ملت نمی‌تواند ناشی از «آرایش ژنی» آن‌ها باشد بلکه باید ریشه آن را در «طرحواره‌ها» (Schema) جستجو کنیم.
رفتار انسان‌ها به شدت تحت تأثیر «طرحواره‌هایی» است که آموخته‌اند. روان‌شناسان شناختی همچون آلبرت الیس و آئورن بک توصیه کرده گ‌اند که برای تغییر دادن رفتار و احساس انسان‌ها باید طرحواره‌های آن‌ها را بشناسیم.
به طرحواره‌های فرهنگی‌مان نظری بیاندازیم. ضرب المثل های زیر را مرور کنید:
«خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو!»
«آسه برو آسه بیا، تا گربه شاخت نزنه!»
«سری که درد نمی‌کنه دستمال نمی‌بندند!»
«مگه پیغمبری که غم امت بخوری؟!»
«زبان سرخ سر سبز می‌دهد بر باد!»
«مانه سر پیازیم، نه ته پیاز!»
«صلاح مملکت خویش خسروان دانند!»
آیا ثمره چنین طرحواره‌هایی بی‌تفاوتی و شانه خالی کردن از مسئولیت‌های اجتماعی‌مان نیست؟
اگر قرار است جامعه متفاوتی داشته باشیم چاره‌ای نداریم جز این که پایه‌ای‌ترین گزاره‌های فرهنگی‌مان را مورد نقد قرار دهیم و البته به خاطر داشته باشیم که اگر قرار است از نقد ویترینی به نقد مؤثر برسیم ضروری است که خط قرمزها را نیز نقد کنیم.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

#drsargolzaei

@drsargolzaei
#مقاله

#فروید_و_چهار_نظریه_در_باب_خشونت!

«زیگموند فروید»، پایه‌گذار پسیکوآنالیز، در طول دوره حیات علمی‌اش چهار نظریه مختلف در باب خشونت پیشنهاد کرد.
از آن‌جا که جامعه این‌جا و اکنون ما سخت درگیر خشونت است، شاید جا داشته‌باشد که تحلیل «پایه‌گذار روان‌کاوی» را در باب خشونت بازخوانی کنیم:

خشونت و خودشیفتگی

در اولین نظریه، فروید خشونت را محصول خودشیفتگی (Narcissism) دانست. از نظر فروید، «لیبیدو» (اشتیاق زندگی) دو شکل دارد: «لیبیدوی شیئی» و «لیبیدوی خودشیفتگی». اشتیاق انسان به آن‌چه بیرون از خود ادراک می‌کند (Object) ناشی از «لیبیدوی‌ شیی» است و عشق انسان به خود محصول «لیبیدوی خودشیفتگی» است.
در این نظریه، هرچیز که «خودشیفتگی» انسان را مورد تهدید قراردهد خشم انسان را بر می‌انگیزد. وقتی در تحقیقات «الیزابت کابلر راس» مرگ‌شناس و سوگ‌شناس بزرگ می‌بینیم که اولین واکنش انسان‌ها به مرگ قریب‌الوقوع‌اشان (خبر بیماری غیرقابل درمان) – پس از خروج از شوک و کرختی – خشم است، متوجه می‌شویم که فروید در این نظریه، حداقل بخشی از حقیقت را بیان کرده‌است. سوالی که در این‌جا مطرح می‌شود این است که:
«اگر خودشیفتگی مهم‌ترین عامل خشونت است چرا در کودکان که علی‌القاعده «خودمحوری» (ego centrism) بیشتر است (طبق نظر «ژان پیاژه») خشونت کمتر از بزرگسالان تظاهر می‌کند؟»
پاسخ‌های مختلفی می‌توان به این پرسش داد... .

برای مطالعه ادامه مطب‌‌ بالا لطفا به لینک‌ زیر در وب‌سایت دکتر سرگلزایی‌ مراجعه‌ بفرمایید:

از اینجا بخوانید