دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.3K subscribers
1.9K photos
113 videos
176 files
3.39K links
Download Telegram
#مقاله
#انسان_و_تاریخ؛ #از_هگل_تا_یونگ -قسمت اول

"ويلهلم فريدريش #هگل" فيلسوف قرن نوزدهم آلماني براي نخستين بار اصطلاح "روح تاريخ" را به كار برد. از نظر وي، تاريخ نيز مانند انسان، داراي روح و ديناميسم زنده اي است و مراحل تكاملي خاصي را مي گذراند. فرد انساني محصور در اين چارچوب تاريخي است و به تعبيري "تاريخ قربانگاه اراده فردي انسان است". هر حركت فردي به شرطي توفيق مي يابد كه در راستاي سير تاريخ و هماهنگ با مرحله تاريخي باشد. در غير اينصورت، تمام توش و توان انساني نيز قادر نيست موفقيت را تضمين نمايد. 
اين ديدگاه را مي توان همچون مثلثي وارونه ترسيم كرد كه قاعده آن كه در بالاست تاريخ است و رأس آن كه در پايين است فرد انسان. بار تاريخ بر دوش انسان سنگيني مي كند و انسان قادر نيست از اين بار وارهد. تلاش هاي قهرمانان بشري نيز در چارچوبي كه تاريخ مجوز آن را صادر كرده است به ثمر رسيده است. 
#كارل_ماركس چارچوب كلي نظريه هگل را پذيرفت. او تاريخ را اما محصول تعاملات اقتصادي انسان دانست. ماركس-فيلسوف آلماني قرن بيستم- مي گويد كه نظريه هگل را پذيرفته است؛ اما مثلث هگلي را جابه جا كرده است و قاعده آن را از آسمان به زمين فرو گذاشته است. در مثلث ماركس، منابع اقتصادي قاعده زيرين مثلث اند و ابزارهاي اقتصادي لايه بالاتر آن كه تحت تاثير منابع اقتصادي قرار دارند. ابزارهاي اقتصادي به نوبه خود آفريننده تعاملات اقتصادي هستند كه آنها نيز فرهنگ، اخلاق و قواعد اجتماعي را مي آفرينند. باز هم انسان در اين "جبرتاريخي"
(Historical Determinism)
اسير است، با اين تفاوت كه يك شعور فرابشري آفريننده ی اين چارچوب و حصر نيست، بلكه "زمين و منابع زميني" است كه انسان را در خود محصور مي كند. ايده "جبرگرايي" (Determinism) جلوي هر نوع "بلندپروازي" را گرفت. 
"زمان" آبستن تغييرات است، نه آن تغييراتي كه بشر اراده مي كند، بلكه تغييراتي كه "شرايط" ايجاد مي كنند. با چنين ديدگاهي، عليرغم عوارض سو‍‍‍ء اقتصاد سرمايه داري (كاپيتاليسم) علي القاعده تنها كار فيلسوف، پيش بيني و تحليل شرايطي بود كه منجر به "غروب سرمايه داري" خواهد شد. 
نمي دانم اما چه شد كه #ماركس و #انگلس بيانيه تاريخي خود را صادر كردند و در صدر #مانيفست_ماركسيسم خطاب به كارگران جهان اعلام كردند: "زحمتكشان جهان به پا خيزيد!" 
چنين شد كه "ماركس" -عليرغم دترمينيسم تاريخي هگلي خود- بر تاريخ سبقت گرفت و نتيجه آن تولد نوزاد نارسي بود به اسم "ماركسيسم روسي" يا همان "لنينيسم". عليرغم چرخش هاي مكرري كه براي نجات جان اين نوزاد نارس صورت گرفت و تولد "استالينيزم"، "تروتسكي ايسم" و "مائوئيسم" كه هر يك خود را وارياسيون مدرن تري از ماركسيسم مي دانستند (يا به قول خودشان ريويزيونيزم در ماركسيسم) نهايتأ روسيه، اروپاي شرقي، آمريكاي لاتين و چين پس از آن همه جنگ و جدال دوباره به دامان سرمايه داري بازگشتند؛ سرافكنده و نادم همچون "پسر نادم" قصه انجيل لوقا! 
اين سناريو اما يك قرن بعد كه پخته و رسيده شد، فرزند سالمي به دنيا آورد كه همان "چپ مدرن" يا "سوسياليسم اروپايي" است كه در كشورهاي اسكانديناوي در درجه اول و در فرانسه در درجه دوم و در بريتانيا در درجه سوم شاهد آن هستيم. چنين ماجرايي تأييدي بود بر اين كه "انسان، اسير تاريخ" است، چه قاعده ی اين تاريخ در آسمانٍ "عقل مطلق هگل" باشد و چه بر زمين "منابع اقتصادي ماركس". 

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com