دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.3K subscribers
1.9K photos
113 videos
176 files
3.39K links
Download Telegram
#یادداشت_هفته
#هرم_نیازهای_مازلو_و_توسعه_فرهنگی 

مقدمه: 

آبراهام #مازلو روان شناس آمریکایی هِرَم نیازها را برای انسان ترسیم کرده است و الوین #تافلر  جامعه شناس و آینده پژوه آمریکایی دوره های تاریخی را بر مبنای نظام تولید رسم کرده است. در این گفتار بر اساس نظریات این دو نفر به کنکاش راجع به نیازهای بشری، تاریخ تمدّن (توسعهٔ فرهنگی) و ارتباط آن با رشد اقتصادی پرداخته ام. مازلو راجع به فرد انسان نظریه پردازی کرده و تافلر راجع به جامعه ی بشری، من این دو نظر را با هم درآمیخته ام و نسبتی بین رشد اقتصادی و رشد فرهنگی یک جامعه برقرار کرده ام. 

در عصر شکار سطح نیازهای انسان  در حدّ نیازهای فیزیولوژیک است و انسانی که در این سطح زندگی می کند، نیاز به  امنیت برای او اولویت اصلی نیست زیرا به شدّت درگیر زمان حال است و مفهوم آینده برای او شکل نگرفته است.

ولی در عصر کشاورزی نگاه به آینده مفهوم پیدا می کند زیرا  کشاورز باید بداند کی شخم بزند، کی وجین کند و کی محصول را درو کند. پس عصر کشاورزی عصر  اولویّتِ safety  است. ضرب المثل های "آسّه برو آسّه بیا که گربه شاخت نزنه، کلاه خودت را محکم بگیر باد نبره، ما نه سر پیازیم نه ته پیاز" ناشی از طرحواره های عصر کشاورزی هستند. 
صنعتی شدن که با اختراع ماشین بخار آغاز شد بسیاری از تعاملات جامعهٔ بشری را تغییر داد. از مهم ترین این تغییرات، لغو برده داری بود چرا که هزینه ای که برای نگهداری بردگان باید صرف می شد در مقایسه با هزینهٔ نگهداری از ماشین مقرون به صرفه نبود . همین طور شکل گیری #فمینیسم (یا دادن فرصت شغلی برابر به زنان) نیز در این عصر شکل گرفت زیرا انرژی مکانیکی جای انرژی عضلات را گرفت و نقش کارگر تغییر کرد . 

در جامعه صنعتی (مُدرن) علاوه بر رفع نیازهای فیزیولوژیک، امنیت هم برای اغلب مردم تأمین می شود زیرا نهادهای مدنی برقرار کنندهٔ امنیت به وجود می آیند، دولت شکل می گیرد و تأمین اجتماعی ایجاد می شود پس  انسان ها به طبقهٔ بالاتر نیازهای مازلو صعود می کنند، نیاز به عشق و محبّت اهمیت زیادتری پیدا می کند و نیاز به احترام نیز در این عصر اولویت بالایی می یابد . 

در عصر اطلاعات که با اختراع ماشین های محاسبه گر (کامپیوتر) شروع شد، ماشین های هوشمند جای انسان را در مدیریت ماشین های مکانیکی گرفتند و اتوماسیون به مکانیزاسیون افزوده شد.
 انسان ها با اختراع یک "شبه مغز" درگیری بیشتری با مسألهٔ ماهیت هوش و آگاهی پیدا می کنند و افزایش اوقات فراغت، درگیری شمار بیشتری از مردم را با مسألهٔ "معنای زندگی" ایجاد می کند. انسانی که از دغدغهٔ دائمی نیازهای فیزیولوژیک و نیاز به امنیّت، عشق و احترام آزاد شده باشد بیشتر درگیر کشف خویشتن، آفرینش خویشتن و کشف معنای زندگی است، پس self-actualization  (تحقّق خویشتن) نیاز عمدهٔ این فرد می شود. در جامعه پَسامُدرن  کسی که مطیع است از حیث روانی مریض محسوب می شود در حالی که در جامعه فئودال (کشاورزی) کسی که خلاّق و آزاد اندیش است مریض است .به قول #میشل_فوکو در کتاب تاریخ جنون آن چه در یک دورهٔ تاریخی ملاک سلامت روان است در دورهٔ تاریخی دیگر نشان بیماری می شود! مشکل جایی است که در یک جامعه همزمان طرحواره ها، باورها و نگرش های دوره های مختلف تاریخی در کنار هم جاری باشند، در نتیجه انسان ها دچار تناقض و تعارض و تضادّ دائمی درونی خواهند بود، پدیده ای که داریوش شایگان آن را اسکیزوفرنی فرهنگی نامیده است. شایگان می گوید:
"اگر به اسکیزوفرنی فرهنگی آگاه شوید،  ذوحیاتین می‌شوید، هم می‌توانید در آب زندگی کنید و هم در زمین. اما اگر به آن آگاه نباشید، فلج‌تان می‌کند. در واقع اسکیزوفرنی فرهنگی مانند یک «کمپلکس» است که اگر روانکاوی ‌اش کنید و بشکافیدش، می‌فهمید که شما دو دنیا دارید که الزاماً با هم نمی‌خوانند. اما شما می‌توانید با این دو دنیا کنار بیایید و بازی کنید، منتها کلیدهای مختلف می‌خواهد امّا اگر این عقده‌ها گشوده نشوند، شما را تسخیر می‌کنند."
جامعه های "در حال گذار" همچون جامعهٔ ما که در مرز بین عصر کشاورزی و عصر صنعت گیر کرده است نمودهای جمعی و فراگیری از اسکیزوفرنی فرهنگی را به نمایش می گذارند که به نمونه ای از آن در مقالهٔ #فمینیسم_شترمرغی اشاره کرده ام و در کتاب #حرفهایی_برای_امروزی ها (انتشارات بهار سبز) به تفصیل به آن پرداخته ام.

در  دیدگاه های طرح شده در این مقاله، توسعهٔ فرهنگی معلول رشد اقتصادی و ایجاد ارزش افزوده هستند. قطعاً این دیدگاه همانند هر دیدگاه دیگری در علوم انسانی مورد نقدهای جدّی قرار دارد. پیش از این در یادداشت دیگری با عنوان #فوکو_مارکس_فرهنگ_اقتصاد به ارتباط دوسویهٔ اقتصاد و فرهنگ پرداخته ام.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#هگل_مارکس_روح_تاریخ_یا_ماتریالیسم_تاریخی؟

"گئورگ ویلهلم #هگل" فیلسوف نام آور آلمانی جهان را بازنمایی تکامل یک روح بزرگ می دانست که در حال حرکتی دائمی است. هدف این حرکت دائمی رسیدن این روح بزرگ به آگاهی مطلق درباره خویشتن است. اگر انسان نسبت به سایر حیوانات خودآگاه تر است، و انسان امروزی نسبت به انسان هزاران سال پیش بیشتر به تأمل در نفس و اکتشاف در خویشتن می پردازد، بازنمایی تکاملی است که آن "ایده" یا روح پیدا کرده است.  هگل اصطلاحی دارد با عنوان "روح تاریخ" و آن همان مرحله رشدی ایده یا روح جهان است. از منظر هگلی عقلانیت یعنی همگام بودن با این ایده مطلق یا روح کل.

سال ۱۸۳۶ که #کارل_مارکس به دانشگاه برلین رفت مشرب فلسفی غالب در آن دانشگاه مانند هر دانشگاه دیگر آلمان در آن زمان هگلی بود بنابراین مارکس به موضوع پایان نامه دکترایش که راجع به "مقایسه دیدگاه های دموکریتوس و اپیکوروس" بود با حال و هوایی هگلی پرداخت. اما خواندن کتاب "تزهایی مقدماتی درباره اصلاح فلسفه" نوشته لودویگ #فوئرباخ باعث شد که مارکس به این نتیجه برسد که باید اصلاحی در دیدگاه هگلی خود ایجاد کند.
خلاصه نقد فوئرباخ نسبت به آرای هگل را می توانیم در این عبارت آیزایا برلین ببینیم:

"این روح فلان عصر چیست جز اسمی اختصاری برای کل پدیده هایی که آن عصر یا فرهنگ را تشکیل می دهند؟! این که هر عصری الگویی دارد که آن را از سایر عصرها متمایز می کند نمی تواند مبنایی برای فرض یک الگوی سبب ساز برای تاریخ باشد. الگوها نمی توانند موجب رویدادها بشوند. الگو نوعی صورت یا قالب است، خصوصیت و صفت رویدادهاست و رویدادها خود می توانند فقط معلول رویدادهای دیگر باشند. اصطلاحاتی چون نبوغ یونانی، خصلت رومی، روح رنسانس یا روح انقلاب فرانسه چه هستند جز برچسب های انتزاعی که آدم ها برای سهولت کار جعل کرده اند و به مجموعه معینی از کیفیات و رویدادهای تاریخی الصاق می کنند؟! ایدهٔ هگلی صرفأ اسم مستعاری است برای خدای انسان ریخت (آنتروپومورفیک) مسیحیت و لذا موضوع را به خارج از محدوده های بحث عقلی منتقل می کند."

مارکس که پس از خواندن آرای فوئرباخ با نگاهی نقاد به آرای هگل نگریست به نظرش این طور رسید که هگل عمارت زیبایی از جنس کلمات برپا کرده است و وظیفه مارکس و هم نسلان اوست که این عمارت را با نمادهایی دال بر چیزهایی واقعی که زمان و مکان دارند و روابط تجربی قابل مشاهده ای نیز با یکدیگر دارند تعویض کنند. این چنین شد که مارکس بنیانگذار نوعی "ماتریالیسم تاریخی" شد. در این قالب بندی فکری، مارکس همچون هگل نوعی "جبر تاریخی" را پذیرفت ولی شالوده این جبر تاریخی را به امری انتزاعی به نام "جریان خودآگاهی ایده مطلق" نسبت نداد بلکه به "تنازع بقا" و "ضرورت های اقتصادی" ارجاع داد و به این نحو قاعده عمارت هگلی را از آسمان به زمین منتقل کرد.
از نظر مارکس اقتصاد زیربنای فرهنگ است به این معنا که ضروریت های اقتصادی باعث ایجاد قراردادهای اجتماعی می شوند و گذر زمان، این قراردادها را تبدیل به سنّت های فرهنگی می کند. در کتاب #حرف_هایی_برای_امروزیها (انتشارات بهار سبز) به این موضوع پرداخته ام که در  عصرهای گذشته که ضرورت های اقتصادی با امروزه متفاوت بوده اند، چارچوب های فرهنگی متناسب با آن ضرورت های اقتصادی مورد اجماع و توافق عمومی قرار گرفته اند. پس از گذشت قرن ها، این "قراردادهای اجتماعی" تبدیل به سنت های فرهنگی شده اند. اکنون، که ضرورت های اقتصادی تغییر پیدا کرده اند، حفظ سرسختانه (ارتودکس) این سنت های فرهنگی برای ما ناکارآمد است.

پنجاه سال پیش هفتاد درصد ایرانیان در روستا سکونت داشتند و سی درصد آنها شهرنشین بودند. اقتصاد ایران اقتصاد دامپروری - کشاورزی بود. اکنون این نسبت معکوس شده است، هفتاد درصد ایرانیان شهرنشین هستند و قرار است اقتصاد ما اقتصاد صنعتی باشد. حفظ سنّت های "روستا محور" برای ما هزینه ای بیش از فایده دارد.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت: اوّل - کتاب «کارل مارکس: زندگی و محیط» نوشتهٔ آیزیا برلین با ترجمهٔ رضا رضایی توسط نشر ماهی به فارسی منشر شده است.
دوّم - لطفا مقالهٔ #فوکو_مارکس_فرهنگ_اقتصاد را هم  در کانال یا سایت drsargolzaei.com بخوانید.

@drsargolzaei
#مقاله
#فوکو_مارکس_فرهنگ_اقتصاد

#میشل_فوکو فیلسوف فرانسوی در سه کتاب مهم، چارچوب فلسفه پسامدرن را تبیین می کند: تاریخ درمانگاه - تاریخ جنون و تاریخ سکسوآلیتی (رفتار جنسی). در این سه کتاب "فوکو" به سه حوزه بسیار مهم زندگی انسان می پردازد: سلامت جسمی، سلامت روانی و سلامت جنسی.
فوکو با مرور تاریخی به این نتیجه می رسد که هر "زمانه ای" یک گفتمان غالب یا کلان-روایت دارد که چارچوب تفکر مردمان آن زمانه را شکل می دهد و تعریف سلامت-بیماری، عقل-بی عقلی و اخلاقی-غیر اخلاقی نیز از چارچوب کلان روایت آن زمانه خارج نیست.
این کلان-روایت ها از کجا می آیند؟

با قرائت هگلی، تاریخ جریان رشد عقل است و "روح تاریخ" در مسیر بلوغ خود از ایستگاه های مختلفی عبور می کند. هر کدام از این ایستگاه ها ضرورت ها و اقتضاهایی دارند که همان کلان روایت ها هستند.
اما با قرائت مارکسی، کلان روایت ها محصول ضرورت های اقتصادی هستند مثلا جامعه ای که جریان اقتصادی اش وابسته به صنعت توریسم است "نمی تواند" دچار نژادپرستی و ملی گرایی افراطی باشد در حالی که جامعه ای که جریان اقتصادی اش وابسته به نفت است به هر فرد خارجی به چشم سارقی می نگرد که قصد چپاول دارایی خدادادی اش را دارد! جامعه ای که بازار توریسم آن با توریسم مذهبی (زیارت) می چرخد بدون این که "انتخاب آگاهانه ای" داشته باشد مذهبی تر می شود در حالی که جامعه ای که بازار توریسم آن با توریسم طبیعت (اکوتوریسم) می گردد به حفظ طبیعت اهمیت بیشتری می دهد.
با چنین نگاهی تغییرات کلان فرهنگی زمانی اتفاق می افتد که تغییرات کلان اقتصادی اتفاق بیفتند، چیزی که در مقاله ای با عنوان "ماشین بخار و برده داری" به آن پرداخته بودم. اما از آن سو تغییرات کلان اقتصادی نیز مدیون تغییر در "فرهنگ کار" هستند برای مثال جامعه ای که بر مبنای وابستگی اقتصادی اش به توریسم مذهبی دچار تعصب و تحجر مذهبی شده است دیگر توان دیدن فرصت های اقتصادی دیگر مثل توریسم طبیعت یا توریسم سلامت را ندارد بنابراین گرفتار یک سیکل بسته یا یک "چرخه معیوب" می شود.
نتیجه این که آنان که دغدغه توسعه فرهنگی دارند باید نگاه کلان اقتصادی هم داشته باشند و آنان که دغدغه توسعه اقتصادی دارند نیز ضروری است که نگاه فرهنگی داشته باشند. ویل دورانت تمدن را محصول اوقات فراغت می داند و اوقات فراغت نتیجه ارزش افزوده اقتصادی است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت:

"نیچه" در "تبار شناسی اخلاق"، "فروید" در "توتم و تابو" و "راسل" در "زناشویی و اخلاق" همچون "فوکو" به تحلیل تاریخی فرهنگ پرداخته اند.

@drsargolzaei
drsargolzaei.com