#یادداشت_هفته
#قضیه_فیثاغورث_و_شهادت_انسانی_امین!
می گویم: «اگه یه روز صبح پاشی و ببینی تمام کوچه و خیابونا خیس شده چی فکر می کنی؟»
می گوید: «فکر می کنم شب گذشته بارون اومده»
می گویم: «حالا اگه من بهت بگم خیر بارون نیومده، دیشب شهرداری همهٔ کوچه خیابونا رو شسته، یا همهٔ لوله های آب شهر ترکیده و سپس خود به خود تعمیر شده اونوقت چی فکر می کنی؟!»
می گوید: «اونوقت میگم اگه تو بگی حتماً درسته!»
می گویم: «ولی من بر اساس احساساتم استنتاج نمی کنم ، ادلّه رو می چینم و استقرائی فکر می کنم و تنها وقتی نظرم عوض میشه که تو ادلّهٔ جدیدی بیاری یا بتونی ادلّهٔ من رو ابطال کنی، این که تو رو دوست دارم باعث نمیشه که تفکّر استقرائی رو کنار بذارم. اگه تو رو صادق و امین می دونم معناش این نیست که وقتی تو میگی دو دو تا به جای چهار تا میشه پنج تا من باور کنم. شهادت هیچ فرد عادل و امینی باعث نمیشه قضیهٔ فیثاغورث ردّ بشه، علاقهٔ من به تو هم باعث نمیشه جدول ضرب تغییر کنه، حساب حسابه کاکا برادر!»
این یک گفتگوی دوستانه بود بین من و دوست عزیزی که بدون این که خود بداند از «برهان دل» یا sentimentalism دفاع می کرد، چیزی که در فرهنگ ما رایج است: «دلم گواهی میده که .....»
من در مقالهٔ #زندگی_حس_غریبی_است_که_یک_مرغ_مهاجر_دارد به شرح و نقد Sentimentalism پرداخته ام.
#دیوید_هیوم فیلسوف تجربه گرای بریتانیایی در کتاب «گفتگوها در باب دین طبیعی» یک چنین گفتگوی دوستانه ای را ادامه داده و بر اساس نقد ادلّه موضوع دین داری را به نقد کشیده است. دیوید هیوم می گوید وقتی ما اخبار معجزاتی را که خودمان شاهد وقوع آنها نبوده ایم را می شنویم طبق قاعدهٔ فوق اوّلین فرض مان باید بر این قرار گیرد که این اخبار افسانه، شایعه، دروغ یا توهّم هستند، همانطور که خیس بودن خیابان ها ما را به باران می رساند. دیوید هیوم دو بار برای پست علمی استادی دانشگاه کاندید شده بود ولی مخالفت روحانیون اسکاتلند او را از این پست ها محروم کرد. کتاب «گفتگوها در باب دین طبیعی» سه سال پس از مرگ دیوید هیوم و در سال 1779 بدون نام ناشر منتشر شد.این کتاب با ترجمهٔ حمید اسکندری و توسط نشر علم به فارسی منتشر شده است. اگر مایلید خلاصهٔ این کتاب را بخوانید در کتاب #آثار_کلاسیک_فلسفه یک فصل به بررسی کتاب هیوم اختصاص داده شده است. کتاب «آثار کلاسیک فلسفه» نوشتهٔ نایجل واربرتون است و انتشارات ققنوس آن را با ترجمه مسعود علیا منتشر ساخته است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#قضیه_فیثاغورث_و_شهادت_انسانی_امین!
می گویم: «اگه یه روز صبح پاشی و ببینی تمام کوچه و خیابونا خیس شده چی فکر می کنی؟»
می گوید: «فکر می کنم شب گذشته بارون اومده»
می گویم: «حالا اگه من بهت بگم خیر بارون نیومده، دیشب شهرداری همهٔ کوچه خیابونا رو شسته، یا همهٔ لوله های آب شهر ترکیده و سپس خود به خود تعمیر شده اونوقت چی فکر می کنی؟!»
می گوید: «اونوقت میگم اگه تو بگی حتماً درسته!»
می گویم: «ولی من بر اساس احساساتم استنتاج نمی کنم ، ادلّه رو می چینم و استقرائی فکر می کنم و تنها وقتی نظرم عوض میشه که تو ادلّهٔ جدیدی بیاری یا بتونی ادلّهٔ من رو ابطال کنی، این که تو رو دوست دارم باعث نمیشه که تفکّر استقرائی رو کنار بذارم. اگه تو رو صادق و امین می دونم معناش این نیست که وقتی تو میگی دو دو تا به جای چهار تا میشه پنج تا من باور کنم. شهادت هیچ فرد عادل و امینی باعث نمیشه قضیهٔ فیثاغورث ردّ بشه، علاقهٔ من به تو هم باعث نمیشه جدول ضرب تغییر کنه، حساب حسابه کاکا برادر!»
این یک گفتگوی دوستانه بود بین من و دوست عزیزی که بدون این که خود بداند از «برهان دل» یا sentimentalism دفاع می کرد، چیزی که در فرهنگ ما رایج است: «دلم گواهی میده که .....»
من در مقالهٔ #زندگی_حس_غریبی_است_که_یک_مرغ_مهاجر_دارد به شرح و نقد Sentimentalism پرداخته ام.
#دیوید_هیوم فیلسوف تجربه گرای بریتانیایی در کتاب «گفتگوها در باب دین طبیعی» یک چنین گفتگوی دوستانه ای را ادامه داده و بر اساس نقد ادلّه موضوع دین داری را به نقد کشیده است. دیوید هیوم می گوید وقتی ما اخبار معجزاتی را که خودمان شاهد وقوع آنها نبوده ایم را می شنویم طبق قاعدهٔ فوق اوّلین فرض مان باید بر این قرار گیرد که این اخبار افسانه، شایعه، دروغ یا توهّم هستند، همانطور که خیس بودن خیابان ها ما را به باران می رساند. دیوید هیوم دو بار برای پست علمی استادی دانشگاه کاندید شده بود ولی مخالفت روحانیون اسکاتلند او را از این پست ها محروم کرد. کتاب «گفتگوها در باب دین طبیعی» سه سال پس از مرگ دیوید هیوم و در سال 1779 بدون نام ناشر منتشر شد.این کتاب با ترجمهٔ حمید اسکندری و توسط نشر علم به فارسی منتشر شده است. اگر مایلید خلاصهٔ این کتاب را بخوانید در کتاب #آثار_کلاسیک_فلسفه یک فصل به بررسی کتاب هیوم اختصاص داده شده است. کتاب «آثار کلاسیک فلسفه» نوشتهٔ نایجل واربرتون است و انتشارات ققنوس آن را با ترجمه مسعود علیا منتشر ساخته است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#مقاله
#زندگی_حس_غریبی_است_که_یک_مرغ_مهاجر_دارد
قسمت اول
ﻣﺸﺎﻫﺪه ي زﻧﺪﮔﻲ ﺣﻴﻮاﻧﺎت ﻣﺎ را در ﺷـﮕﻔﺘﻲ و ﺣﻴـﺮت ﻓـﺮو ﻣـﻲ ﺑـﺮد. ﺣﻴﻮاﻧﺎت ﺑﺪون اﻳﻦ ﻛﻪ ﻛﺴﻲ ﺑﻪ آن ﻫﺎ ﺗﻐﺬﻳﻪ ي ﺻﺤﻴﺢ را آﻣـﻮزش داده ﺑﺎﺷﺪ ﻏﺬاي ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺧﻮد را ﺑﺮﻣﻲ ﮔﺰﻳﻨﻨﺪ، آنﻫﺎ ﺗﻐﺬﻳـﻪ ي ﺳـﺎﻟﻢ را «ﺑـﻮ ﻣﻲﻛﺸﻨﺪ»! ﻣﺮﻏﺎن ﻣﻬﺎﺟﺮ ﻫﻨﮕﺎم ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻓﺼﻞ، از ﻗﻠﻤﺮوي ﺳـﺎﺑﻖﺷـﺎن ﺑﻪ اﻗﻠﻴﻢ ﺟﺪﻳﺪي ﭘﺮ ﻣﻲﮔﺸﺎﻳﻨﺪ ﺑـﺪون اﻳـﻦ ﻛـﻪ «ﻧﻘـﺸﻪ ي راﻫﻨﻤـﺎ» و «ﻗﻄﺐﻧﻤﺎ» ﺑﻪ ﻫﻤﺮاه داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ! «ﺣﺲِ ﻏﺮﻳﺒﻲ» در ﻫﺰاران ﻛﻴﻠﻮﻣﺘﺮ ﭘﺮواز آنﻫﺎ را ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﻣﻲﻛﻨﺪ و ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﻲرﺳﺎﻧﺪ!
ﭼﻪ ﻧﺎم اﻳﻦ ﺣﺲ ﻏﺮﻳﺐ را «ﻫـﺪاﻳﺖ اﻟﻬـﻲ» بناﻣﻴﻢ، ﭼـﻪ «اراده ي ﻣﻌﻄﻮف ﺑﻪ ﺣﻴﺎت» و ﭼﻪ «اﻧﺘﺨﺎب ﻃﺒﻴﻌـﻲ»، در ﻫﺮﺻـﻮرت ﺣﻘﻴﻘـﺖ ﻳﻜﺴﺎﻧﻲ ﭘﺸﺖ اﻳﻦ ﻧﺎمﻫﺎ رخ ﻣﻲﻧﻤﺎﻳﺪ: «اﻳﻦ ﺣﺲ ﻏﺮﻳﺐ ﻗﺎﺑﻞ اﻋﺘﻤـﺎد اﺳﺖ».
ﺑﺮاﻳﻦ اﺳﺎس، ﻧﻈﺮﻳﻪ ﭘﺮدازانِ ﺑﺴﻴﺎري ﭼﻨﻴﻦ ﮔﻔﺘﻪاﻧﺪ ﻛﻪ اﮔﺮ اﻧﺴﺎن ﻫـﻢ ﺑﻪ ﻏﺮﻳﺰه اش ﺗﻜﻴـﻪ ﻛﻨـﺪ ﻫـمچون ﻣﺮﻏـﺎن ﻣﻬـﺎﺟﺮ، ﻣﻘـﺼﺪ ﺧـﻮد را ﺑــﻪ درﺳــﺘﻲ ﭘﻴــﺪا ﻣــﻲﻛﻨــﺪ. از ﻧﻈــﺮ آﻧــﺎن دﻟﻴــﻞِ ﮔــﻢ ﮔــﺸﺘﮕﻲ ﻫــﺎ و ﻧﺎﺑﺴﺎﻣﺎﻧﻲ ﻫﺎي زﻧﺪﮔﻲ ﺑﺸﺮي اﻳﻦ ﺑﻮده اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺸﺮ، ﻏﺮﻳﺰه ي ﺧﻮد را ﭘﺴﺖ و ﺣﻴﻮاﻧﻲ دانسته و ﺳﻌﻲ در ﺳـﺮﻛﻮب و ﻣﻬـﺎر آن ﻧﻤـﻮده اﺳـﺖ درواﻗﻊ، ﺑﺸﺮ ﻧﻘﺸﻪ ي راﻫﻨﻤﺎي ﺧﻮد را ﻣﺨﺪوش ﻛـﺮده و ﻗﻄـﺐﻧﻤـﺎي ﺧﻮد را ﺷﻜﺴﺘﻪ اﺳﺖ و آنﮔﺎه ﮔﻢ ﮔﺸﺘﻪ وﺣﻴﺮان شده:
از ﻫﺮﻃﺮف ﻛﻪ رﻓﺘﻢ ﺟﺰ وحشتم ﻧﻴﻔﺰود
زﻳﻨﻬﺎر از اﻳﻦ ﺑﻴﺎﺑﺎن وﻳﻦ راه ﺑﻲﻧﻬﺎﻳﺖ
ﻣﻌﺘﻘﺪﻳﻦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﻈﺮﻳﻪ، اﺣﺴﺎﺳﺎت را ﭘﺎﻳـﻪ ي اﺧـﻼق ﻗـﺮار داده اﻧـﺪ و ﮔﻔﺘﻪ اﻧﺪ ﻛﻪ زﻧﺪﮔﻲ ﺑﺮ ﭘﺎﻳﻪ ي اﺣﺴﺎﺳﺎت، ﺳﺎﻟﻢ و اﺧﻼﻗﻲ است.
آﻳﺎ ﻣﻲﺗﻮان ﺑﻪ اﺣﺴﺎﺳﺎت اﻋﺘﻤﺎد ﻛﺮد؟
#مولانا در #مثنوی_معنوی ﺣﻜﺎﻳﺖ دﺑﺎﻏﻲ را ﻣﻲآورد ﻛﻪ ﮔـﺬارش ﺑﻪ «ﺑﺎزار ﻋﻄﺎران» اﻓﺘﺎد. ﮔﺮﭼﻪ اﻏﻠﺐ ﻣﺮدم از اﺳﺘﺸﻤﺎم ﻋﻄﺮ ﺑﺨـﻮر و ادوﻳﻪ ﺣﺎلِ ﺧﻮﺑﻲ ﭘﻴﺪا ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ، دﺑﺎغ ﻛـﻪ ﺑـﺎ ﺑـﻮي ﻓـﻀﻼت ﺣﻴﻮاﻧـﺎت ﺳﺮوﻛﺎر داﺷﺖ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﻪﻫﻢ ﺧﻮرد!
آن ﻳﻜﻲ اﻓﺘﺎد ﺑﻲﻫﻮش و ﺧﻤﻴﺪ
ﭼﻮن ﻛﻪ در ﺑﺎزارِ ﻋﻄﺎران رﺳﻴﺪ
ﺑﻮيِ ﻋﻄﺮش زد ز ﻋﻄﺎرانِ راد
ﺗﺎ ﺑﮕﺮدﻳﺪش ﺳﺮ و ﺑﺮ ﺟﺎ اﻓﺘﺎد
ﻫﻢﭼﻮ ﻣﺮدار اوﻓﺘﺎد او ﺑﻲﺧﺒﺮ
ﻧﻴﻢ روز اﻧﺪر ﻣﻴﺎنِ رﻫﮕﺬر
«ﻋﻄﺎران» ﺑﻪ دورش ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ و ﻫﺮﻳﻚ ﻃﺒﺎﺑﺘﻲ ﻣﻲ ﻛﺮد ﻛـﻪ اﻏﻠـﺐ اﻳﻦ ﻃﺒﺎﺑﺖﻫﺎ ﺷﺎﻣﻞ ﺗﺠﻮﻳﺰ ﭼﻴﺰي ﺧﻮﺷﺒﻮ ﺑﻮد، ﻏﺎﻓﻞ از اﻳﻦ ﻛﻪ ﻋـﺎدت اﻳﻦ ﻓﺮد ﺑﻪ ﺑﻮي ﺑﺪ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪه اﺳﺖ ﻛﻪ اﺣﺴﺎﺳﺎت و واﻛﻨﺶ ﻫـﺎي او ﻏﻴﺮﻋﺎدي ﺑﺎﺷﺪ:
ﺟﻤﻊ آﻣﺪ ﺧﻠﻖ ﺑﺮ وي آن زﻣﺎن
ﺟﻤﻠﮕﺎن ﻻحول ﮔﻮ، درﻣﺎن ﻛُﻨﺎن
آن ﻳﻜﻲ ﻛﻒ ﺑﺮ دلِ او ﻣﻲﺑﺮاﻧﺪ
وز ﮔُﻼب آن دﻳﮕﺮي ﺑﺮ وي ﻓﺸﺎﻧﺪ
او ﻧﻤﻲداﻧﺴﺖ ﻛﻪاﻧﺪر مرﺗَﻌﻪ
از ﮔُﻼب آﻣﺪ ورا آن واﻗﻌﻪ
آن ﻳﻜﻲ دﺳﺖاش ﻫﻤﻲ ﻣﺎﻟﻴﺪ و ﺳﺮ
آن دﮔﺮ ﮔﻪ ﮔﻞ ﻫﻤﻲ آورد ﺗَﺮ
آن ﺑﺨﻮرِ ﻋﻮد و ﺷﻜﺮ زد ﺑﻪ ﻫﻢ
و آن دﮔﺮ از ﭘﻮﺷﺶاش ﻣﻲﻛﺮد ﻛﻢ
ﺗﺎ اﻳﻦ ﻛﻪ ﺑﺮادر دﺑﺎغ از ﻣﺎﺟﺮا ﺑـﺎﺧﺒﺮ ﻣـﻲﺷـﻮد و از آنﺟـﺎ ﻛـﻪ ﻋـﺎدات ﺑﺮادرش را ﻣﻲداﻧﺪ راهﺣﻞِ دﻳﮕﺮي را ﺑﺮﻣﻲﮔﺰﻳﻨﺪ:
ﻳﻚ ﺑﺮادر داﺷﺖ آن دﺑﺎغِ زﻓﺖ
ﮔُﺮﺑُﺰ و داﻧﺎ ﺑﻴﺎﻣﺪ زود ﺗﻔﺖ
اﻧﺪﻛﻲ ﺳﺮﮔﻴﻦِ ﺳﮓ در آﺳﺘﻴﻦ
ﺧﻠﻖ را ﺑﺸﻜﺎﻓﺖ، آﻣﺪ ﺑﺎ حنین
ﮔﻔﺖ ﻣﻦ رﻧﺠﺶ ﻫﻤﻲ داﻧﻢ زﭼﻴﺴﺖ
ﭼﻮن سبب داﻧﻲ دوا ﻛﺮدنﺟﻠﻲﺳﺖ
ﮔﻔﺖ ﺑﺎ ﺧﻮد ﻫﺴﺖاش اﻧﺪر ﻣﻐﺰ و رگ
ﺗﻮي ﺑﺮ ﺗﻮ، ﺑﻮيِ آن ﺳﺮﮔﻴﻦِ ﺳﮓ
ﭼﻮن ﺟُﻌُﻞ ﮔﺸﺘﻪ ﺳﺖ از ﺳﺮﮔﻴﻦ ﻛﺸﻲ
از ﮔُﻼب آﻳﺪ جعل را بیهُشی
ﻫﻢ از آن ﺳﺮﮔﻴﻦِ ﺳﮓ داروي اوﺳﺖ
ﻛﻪ ﺑﺪان او را ﻫﻤﻲ ﻣﻌﺘﺎد و ﺧﻮﺳﺖ
«ﻣﻮﻻﻧﺎ» در اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ ﺷﻴﺮﻳﻦ، ﭘﻨﺪﻣﺎن ﻣﻲدﻫﺪ ﻛﻪ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻪ ﻣـﺬاقِ ﻣﺎ ﺧﻮش اﺳﺖ ﻟﺰوﻣﺎً ﭘﺎﻛﻴﺰه و ﻣﻄﻬـﺮ ﻧﻴـﺴﺖ و ﻫﺮﭼـﻪ ﺑـﻪ ﻣـﺬاقِ ﻣـﺎ ﻧﺎﺧﻮش اﺳﺖ ﻟﺰوﻣﺎً ﻣﻀﺮ و آﻟﻮده ﻧﻤﻲ ﺑﺎﺷﺪ.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#زندگی_حس_غریبی_است_که_یک_مرغ_مهاجر_دارد
قسمت اول
ﻣﺸﺎﻫﺪه ي زﻧﺪﮔﻲ ﺣﻴﻮاﻧﺎت ﻣﺎ را در ﺷـﮕﻔﺘﻲ و ﺣﻴـﺮت ﻓـﺮو ﻣـﻲ ﺑـﺮد. ﺣﻴﻮاﻧﺎت ﺑﺪون اﻳﻦ ﻛﻪ ﻛﺴﻲ ﺑﻪ آن ﻫﺎ ﺗﻐﺬﻳﻪ ي ﺻﺤﻴﺢ را آﻣـﻮزش داده ﺑﺎﺷﺪ ﻏﺬاي ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺧﻮد را ﺑﺮﻣﻲ ﮔﺰﻳﻨﻨﺪ، آنﻫﺎ ﺗﻐﺬﻳـﻪ ي ﺳـﺎﻟﻢ را «ﺑـﻮ ﻣﻲﻛﺸﻨﺪ»! ﻣﺮﻏﺎن ﻣﻬﺎﺟﺮ ﻫﻨﮕﺎم ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻓﺼﻞ، از ﻗﻠﻤﺮوي ﺳـﺎﺑﻖﺷـﺎن ﺑﻪ اﻗﻠﻴﻢ ﺟﺪﻳﺪي ﭘﺮ ﻣﻲﮔﺸﺎﻳﻨﺪ ﺑـﺪون اﻳـﻦ ﻛـﻪ «ﻧﻘـﺸﻪ ي راﻫﻨﻤـﺎ» و «ﻗﻄﺐﻧﻤﺎ» ﺑﻪ ﻫﻤﺮاه داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ! «ﺣﺲِ ﻏﺮﻳﺒﻲ» در ﻫﺰاران ﻛﻴﻠﻮﻣﺘﺮ ﭘﺮواز آنﻫﺎ را ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﻣﻲﻛﻨﺪ و ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﻲرﺳﺎﻧﺪ!
ﭼﻪ ﻧﺎم اﻳﻦ ﺣﺲ ﻏﺮﻳﺐ را «ﻫـﺪاﻳﺖ اﻟﻬـﻲ» بناﻣﻴﻢ، ﭼـﻪ «اراده ي ﻣﻌﻄﻮف ﺑﻪ ﺣﻴﺎت» و ﭼﻪ «اﻧﺘﺨﺎب ﻃﺒﻴﻌـﻲ»، در ﻫﺮﺻـﻮرت ﺣﻘﻴﻘـﺖ ﻳﻜﺴﺎﻧﻲ ﭘﺸﺖ اﻳﻦ ﻧﺎمﻫﺎ رخ ﻣﻲﻧﻤﺎﻳﺪ: «اﻳﻦ ﺣﺲ ﻏﺮﻳﺐ ﻗﺎﺑﻞ اﻋﺘﻤـﺎد اﺳﺖ».
ﺑﺮاﻳﻦ اﺳﺎس، ﻧﻈﺮﻳﻪ ﭘﺮدازانِ ﺑﺴﻴﺎري ﭼﻨﻴﻦ ﮔﻔﺘﻪاﻧﺪ ﻛﻪ اﮔﺮ اﻧﺴﺎن ﻫـﻢ ﺑﻪ ﻏﺮﻳﺰه اش ﺗﻜﻴـﻪ ﻛﻨـﺪ ﻫـمچون ﻣﺮﻏـﺎن ﻣﻬـﺎﺟﺮ، ﻣﻘـﺼﺪ ﺧـﻮد را ﺑــﻪ درﺳــﺘﻲ ﭘﻴــﺪا ﻣــﻲﻛﻨــﺪ. از ﻧﻈــﺮ آﻧــﺎن دﻟﻴــﻞِ ﮔــﻢ ﮔــﺸﺘﮕﻲ ﻫــﺎ و ﻧﺎﺑﺴﺎﻣﺎﻧﻲ ﻫﺎي زﻧﺪﮔﻲ ﺑﺸﺮي اﻳﻦ ﺑﻮده اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺸﺮ، ﻏﺮﻳﺰه ي ﺧﻮد را ﭘﺴﺖ و ﺣﻴﻮاﻧﻲ دانسته و ﺳﻌﻲ در ﺳـﺮﻛﻮب و ﻣﻬـﺎر آن ﻧﻤـﻮده اﺳـﺖ درواﻗﻊ، ﺑﺸﺮ ﻧﻘﺸﻪ ي راﻫﻨﻤﺎي ﺧﻮد را ﻣﺨﺪوش ﻛـﺮده و ﻗﻄـﺐﻧﻤـﺎي ﺧﻮد را ﺷﻜﺴﺘﻪ اﺳﺖ و آنﮔﺎه ﮔﻢ ﮔﺸﺘﻪ وﺣﻴﺮان شده:
از ﻫﺮﻃﺮف ﻛﻪ رﻓﺘﻢ ﺟﺰ وحشتم ﻧﻴﻔﺰود
زﻳﻨﻬﺎر از اﻳﻦ ﺑﻴﺎﺑﺎن وﻳﻦ راه ﺑﻲﻧﻬﺎﻳﺖ
ﻣﻌﺘﻘﺪﻳﻦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﻈﺮﻳﻪ، اﺣﺴﺎﺳﺎت را ﭘﺎﻳـﻪ ي اﺧـﻼق ﻗـﺮار داده اﻧـﺪ و ﮔﻔﺘﻪ اﻧﺪ ﻛﻪ زﻧﺪﮔﻲ ﺑﺮ ﭘﺎﻳﻪ ي اﺣﺴﺎﺳﺎت، ﺳﺎﻟﻢ و اﺧﻼﻗﻲ است.
آﻳﺎ ﻣﻲﺗﻮان ﺑﻪ اﺣﺴﺎﺳﺎت اﻋﺘﻤﺎد ﻛﺮد؟
#مولانا در #مثنوی_معنوی ﺣﻜﺎﻳﺖ دﺑﺎﻏﻲ را ﻣﻲآورد ﻛﻪ ﮔـﺬارش ﺑﻪ «ﺑﺎزار ﻋﻄﺎران» اﻓﺘﺎد. ﮔﺮﭼﻪ اﻏﻠﺐ ﻣﺮدم از اﺳﺘﺸﻤﺎم ﻋﻄﺮ ﺑﺨـﻮر و ادوﻳﻪ ﺣﺎلِ ﺧﻮﺑﻲ ﭘﻴﺪا ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ، دﺑﺎغ ﻛـﻪ ﺑـﺎ ﺑـﻮي ﻓـﻀﻼت ﺣﻴﻮاﻧـﺎت ﺳﺮوﻛﺎر داﺷﺖ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﻪﻫﻢ ﺧﻮرد!
آن ﻳﻜﻲ اﻓﺘﺎد ﺑﻲﻫﻮش و ﺧﻤﻴﺪ
ﭼﻮن ﻛﻪ در ﺑﺎزارِ ﻋﻄﺎران رﺳﻴﺪ
ﺑﻮيِ ﻋﻄﺮش زد ز ﻋﻄﺎرانِ راد
ﺗﺎ ﺑﮕﺮدﻳﺪش ﺳﺮ و ﺑﺮ ﺟﺎ اﻓﺘﺎد
ﻫﻢﭼﻮ ﻣﺮدار اوﻓﺘﺎد او ﺑﻲﺧﺒﺮ
ﻧﻴﻢ روز اﻧﺪر ﻣﻴﺎنِ رﻫﮕﺬر
«ﻋﻄﺎران» ﺑﻪ دورش ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ و ﻫﺮﻳﻚ ﻃﺒﺎﺑﺘﻲ ﻣﻲ ﻛﺮد ﻛـﻪ اﻏﻠـﺐ اﻳﻦ ﻃﺒﺎﺑﺖﻫﺎ ﺷﺎﻣﻞ ﺗﺠﻮﻳﺰ ﭼﻴﺰي ﺧﻮﺷﺒﻮ ﺑﻮد، ﻏﺎﻓﻞ از اﻳﻦ ﻛﻪ ﻋـﺎدت اﻳﻦ ﻓﺮد ﺑﻪ ﺑﻮي ﺑﺪ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪه اﺳﺖ ﻛﻪ اﺣﺴﺎﺳﺎت و واﻛﻨﺶ ﻫـﺎي او ﻏﻴﺮﻋﺎدي ﺑﺎﺷﺪ:
ﺟﻤﻊ آﻣﺪ ﺧﻠﻖ ﺑﺮ وي آن زﻣﺎن
ﺟﻤﻠﮕﺎن ﻻحول ﮔﻮ، درﻣﺎن ﻛُﻨﺎن
آن ﻳﻜﻲ ﻛﻒ ﺑﺮ دلِ او ﻣﻲﺑﺮاﻧﺪ
وز ﮔُﻼب آن دﻳﮕﺮي ﺑﺮ وي ﻓﺸﺎﻧﺪ
او ﻧﻤﻲداﻧﺴﺖ ﻛﻪاﻧﺪر مرﺗَﻌﻪ
از ﮔُﻼب آﻣﺪ ورا آن واﻗﻌﻪ
آن ﻳﻜﻲ دﺳﺖاش ﻫﻤﻲ ﻣﺎﻟﻴﺪ و ﺳﺮ
آن دﮔﺮ ﮔﻪ ﮔﻞ ﻫﻤﻲ آورد ﺗَﺮ
آن ﺑﺨﻮرِ ﻋﻮد و ﺷﻜﺮ زد ﺑﻪ ﻫﻢ
و آن دﮔﺮ از ﭘﻮﺷﺶاش ﻣﻲﻛﺮد ﻛﻢ
ﺗﺎ اﻳﻦ ﻛﻪ ﺑﺮادر دﺑﺎغ از ﻣﺎﺟﺮا ﺑـﺎﺧﺒﺮ ﻣـﻲﺷـﻮد و از آنﺟـﺎ ﻛـﻪ ﻋـﺎدات ﺑﺮادرش را ﻣﻲداﻧﺪ راهﺣﻞِ دﻳﮕﺮي را ﺑﺮﻣﻲﮔﺰﻳﻨﺪ:
ﻳﻚ ﺑﺮادر داﺷﺖ آن دﺑﺎغِ زﻓﺖ
ﮔُﺮﺑُﺰ و داﻧﺎ ﺑﻴﺎﻣﺪ زود ﺗﻔﺖ
اﻧﺪﻛﻲ ﺳﺮﮔﻴﻦِ ﺳﮓ در آﺳﺘﻴﻦ
ﺧﻠﻖ را ﺑﺸﻜﺎﻓﺖ، آﻣﺪ ﺑﺎ حنین
ﮔﻔﺖ ﻣﻦ رﻧﺠﺶ ﻫﻤﻲ داﻧﻢ زﭼﻴﺴﺖ
ﭼﻮن سبب داﻧﻲ دوا ﻛﺮدنﺟﻠﻲﺳﺖ
ﮔﻔﺖ ﺑﺎ ﺧﻮد ﻫﺴﺖاش اﻧﺪر ﻣﻐﺰ و رگ
ﺗﻮي ﺑﺮ ﺗﻮ، ﺑﻮيِ آن ﺳﺮﮔﻴﻦِ ﺳﮓ
ﭼﻮن ﺟُﻌُﻞ ﮔﺸﺘﻪ ﺳﺖ از ﺳﺮﮔﻴﻦ ﻛﺸﻲ
از ﮔُﻼب آﻳﺪ جعل را بیهُشی
ﻫﻢ از آن ﺳﺮﮔﻴﻦِ ﺳﮓ داروي اوﺳﺖ
ﻛﻪ ﺑﺪان او را ﻫﻤﻲ ﻣﻌﺘﺎد و ﺧﻮﺳﺖ
«ﻣﻮﻻﻧﺎ» در اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ ﺷﻴﺮﻳﻦ، ﭘﻨﺪﻣﺎن ﻣﻲدﻫﺪ ﻛﻪ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻪ ﻣـﺬاقِ ﻣﺎ ﺧﻮش اﺳﺖ ﻟﺰوﻣﺎً ﭘﺎﻛﻴﺰه و ﻣﻄﻬـﺮ ﻧﻴـﺴﺖ و ﻫﺮﭼـﻪ ﺑـﻪ ﻣـﺬاقِ ﻣـﺎ ﻧﺎﺧﻮش اﺳﺖ ﻟﺰوﻣﺎً ﻣﻀﺮ و آﻟﻮده ﻧﻤﻲ ﺑﺎﺷﺪ.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#زندگی_حس_غریبی_است_که_یک_مرغ_مهاجر_دارد
قسمت دوم
ذاﺋﻘﻪ و ﺳﻠﻴﻘﻪ وﻋﻮاﻃﻒ و اﺣﺴﺎﺳﺎت ﻣﺎ ﺑﻪ آﺳﺎﻧﻲ ﻓﺮﻳـﺐ ﻣـﻲ ﺧـﻮرند و ﻣﻨﺤﺮف ﻣﻲ ﺷﻮند. ﻳﻚ ﻓﺮد ﺳﻴﮕﺎري، از ﺑﻮي دود ﺳﻴﮕﺎر اﻛـﺮاه ﻧـﺪارد و ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺳﻴﮕﺎر اﺣﺴﺎسِ ﺧﻮﺑﻲ دارد، آﻳﺎ او ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﺪ اﺣـﺴﺎسِ ﺧـﻮد را «ﻫﺪاﻳﺖ اﻟﻬﻲ» ﺑﺪاﻧﺪ؟!
#ژان_پل_سارتر ﻓﻴﻠــﺴﻮف، روانﺷــﻨﺎس و ﻧﻮﻳــﺴﻨﺪه ي ﺑﺮﺟــﺴﺘﻪي ﻓﺮاﻧﺴﻮي و از ﭘﺎﻳﻪ ﮔﺬاران ﻣﻜﺘﺐ ﻓﻜﺮي #اگزیستانسیالیسم ﻣﻲﮔﻮﻳـﺪ ﺑﺮﺧﻼف ﺣﻴﻮاﻧﺎت ﻛﻪ ﻫﻤﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛـﻪ ﺑﺎﻳـﺪ ﺑﺎشند (Being-in-itself) اﻧﺴﺎن در اﺑﺘﺪاي ﻣﺴﻴﺮِ ﺗﻜﺎﻣﻠﻲ اش آﻓﺮﻳﺪه ﺷـﺪه (Being-for-itself) و ﻧﻪ در ﻛﻤﺎل ﻧﻬﺎﻳﻲاش.
اﻧﺴﺎن، ﺣﻴﻮان ﻣﺘﻮﻟﺪ ﻣﻲﺷﻮد و ﻗﺮار اﺳﺖ ﺑﺎ اﻧﺘﺨﺎب و ﺗﻼش ﺧـﻮدش اﻧﺴﺎن ﺑﺸﻮد ﺑﻪ ﺗﻌﺒﻴﺮ دﻳﮕﺮ ﻣﺎ در وﺿـﻌﻴﺖ «ﺣﻴـﻮان ﺑﺎﻟﻔﻌـﻞ و اﻧـﺴﺎن ﺑﺎﻟﻘﻮه» ﻣﺘﻮﻟﺪ ﻣﻲﺷﻮﻳﻢ و اﻧﺴﺎن ﺷﺪنِ ﻣﺎ ﻳﻚ ﭘﺘﺎﻧﺴﻴﻞ اﺳـﺖ ﻧـﻪ ﻳـﻚ واﻗﻌﻴﺖ.
#ژاک_لاکان روانکاو زﺑﺎن ﺷﻨﺎس ﻓﺮاﻧﺴﻮي اﻋﺘﻘﺎد دارد روانِ ﺑﺸﺮي سه ﺟﺰء دارد: «ﻏﺮﻳﺰه، زﺑﺎن و ﺗﺎرﻳﺦ».
ﻏﺮﻳﺰه ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻧﻤﻲ ﺗﻮاﻧﺪ ﻣﺎ را ﻫـﺪاﻳﺖ ﻛﻨـﺪ. ﻏﺮﻳـﺰه ﺑـﺎ اﺑـﺮاز زﺑـﺎن ﻣﻲﺗﻮاﻧﺪ ﺑﻪ ﺗﻌﺎﻣﻞ اﻧﺴﺎنﻫﺎ در ﻋﺮض ﺟﻐﺮاﻓﻴﺎ و در ﻃﻮل ﺗـﺎرﻳﺦ ﻣﻨﺠـﺮ ﺷﻮد. ﺣﺎﺻﻞِ ﻏﺮﻳﺰه ي ﺗﻌﺎﻣﻞ ﻳﺎﻓﺘﻪ و ﻫﻤﺮاه ﺷﺪه ﺑـﺎ «ﻋﺒـﺮت ﺗـﺎرﻳﺨﻲ» ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ا ﻳﺠﺎد «خرَد ﺟﻤﻌﻲ» ﻣﻲﺷﻮد ﻛﻪ ﻧﺎم آن را ﻣﻲﺗﻮان «ﻫـﺪاﻳﺖ الهی» ﮔﺬاﺷﺖ.
ﻣﻠﺖﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺣﺎﻓﻈﻪ ي ﺗﺎرﻳﺨﻲ ﺿﻌﻴﻔﻲ دارﻧﺪ ﺑﺎرﻫﺎ و ﺑﺎرﻫﺎ ﻳﻚ اﺷﺘﺒﺎه را ﺗﻜﺮار ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ و از ﻳﻚ ﭘﺮﺗﮕﺎه ﺑﻪ زﻣﻴﻦ ﻣﻲاﻓﺘﻨﺪ!
اﻓﺮادي ﻛﻪ اﻫﻞ ﮔﻔﺖ وﮔﻮ و ﺗﻌﺎﻣﻞ زﺑـﺎﻧﻲ ﻧﻴـﺴﺘﻨﺪ در «ﺟﻬـﻞِ ﻣﺮﻛـﺐِ ﺧﻮد» ﺗﺎ اﺑﺪ ﻣﻲﻣﺎﻧﻨﺪ و ﺧﻄﺎﻫﺎي وﺣـﺸﺘﻨﺎك ﺧـﻮد را دوﺑـﺎره ﻣﺮﺗﻜـﺐ ﻣﻲﮔﺮدﻧﺪ!
«ﻏﻔﻠﺖ از ﺗﺎرﻳﺦ» و «ﻧﺎدﻳﺪه ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻫﻢاﻧﺪﻳﺸﻲ و ﮔﻔﺖ و ﮔﻮي آزاد» ﻣﺎ را از ﭘﺮﺗﮕﺎه ﻓﺮو ﺧﻮاﻫـﺪ اﻧـﺪاﺧﺖ و ﺧـﻮدﻓﺮﻳﺒﻲ ﺧﻄﺮﻧـﺎﻛﻲ اﺳـﺖ ﻛـﻪ ﺑﻪﺟﺎي اﺳﺘﻔﺎده از «ﺧﺮد ﺟﻤﻌﻲ» ﺑﻪ اﺣﺴﺎﺳﺎﺗﻤﺎن ﮔﻮش ﺑﺴﭙﺎرﻳﻢ:
ﻣﺎ ﻣﺮغ ﻣﻬﺎﺟﺮ ﻧﻴﺴﺘﻴﻢ، بنی آدﻣﻴﻢ!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#زندگی_حس_غریبی_است_که_یک_مرغ_مهاجر_دارد
قسمت دوم
ذاﺋﻘﻪ و ﺳﻠﻴﻘﻪ وﻋﻮاﻃﻒ و اﺣﺴﺎﺳﺎت ﻣﺎ ﺑﻪ آﺳﺎﻧﻲ ﻓﺮﻳـﺐ ﻣـﻲ ﺧـﻮرند و ﻣﻨﺤﺮف ﻣﻲ ﺷﻮند. ﻳﻚ ﻓﺮد ﺳﻴﮕﺎري، از ﺑﻮي دود ﺳﻴﮕﺎر اﻛـﺮاه ﻧـﺪارد و ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺳﻴﮕﺎر اﺣﺴﺎسِ ﺧﻮﺑﻲ دارد، آﻳﺎ او ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﺪ اﺣـﺴﺎسِ ﺧـﻮد را «ﻫﺪاﻳﺖ اﻟﻬﻲ» ﺑﺪاﻧﺪ؟!
#ژان_پل_سارتر ﻓﻴﻠــﺴﻮف، روانﺷــﻨﺎس و ﻧﻮﻳــﺴﻨﺪه ي ﺑﺮﺟــﺴﺘﻪي ﻓﺮاﻧﺴﻮي و از ﭘﺎﻳﻪ ﮔﺬاران ﻣﻜﺘﺐ ﻓﻜﺮي #اگزیستانسیالیسم ﻣﻲﮔﻮﻳـﺪ ﺑﺮﺧﻼف ﺣﻴﻮاﻧﺎت ﻛﻪ ﻫﻤﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛـﻪ ﺑﺎﻳـﺪ ﺑﺎشند (Being-in-itself) اﻧﺴﺎن در اﺑﺘﺪاي ﻣﺴﻴﺮِ ﺗﻜﺎﻣﻠﻲ اش آﻓﺮﻳﺪه ﺷـﺪه (Being-for-itself) و ﻧﻪ در ﻛﻤﺎل ﻧﻬﺎﻳﻲاش.
اﻧﺴﺎن، ﺣﻴﻮان ﻣﺘﻮﻟﺪ ﻣﻲﺷﻮد و ﻗﺮار اﺳﺖ ﺑﺎ اﻧﺘﺨﺎب و ﺗﻼش ﺧـﻮدش اﻧﺴﺎن ﺑﺸﻮد ﺑﻪ ﺗﻌﺒﻴﺮ دﻳﮕﺮ ﻣﺎ در وﺿـﻌﻴﺖ «ﺣﻴـﻮان ﺑﺎﻟﻔﻌـﻞ و اﻧـﺴﺎن ﺑﺎﻟﻘﻮه» ﻣﺘﻮﻟﺪ ﻣﻲﺷﻮﻳﻢ و اﻧﺴﺎن ﺷﺪنِ ﻣﺎ ﻳﻚ ﭘﺘﺎﻧﺴﻴﻞ اﺳـﺖ ﻧـﻪ ﻳـﻚ واﻗﻌﻴﺖ.
#ژاک_لاکان روانکاو زﺑﺎن ﺷﻨﺎس ﻓﺮاﻧﺴﻮي اﻋﺘﻘﺎد دارد روانِ ﺑﺸﺮي سه ﺟﺰء دارد: «ﻏﺮﻳﺰه، زﺑﺎن و ﺗﺎرﻳﺦ».
ﻏﺮﻳﺰه ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻧﻤﻲ ﺗﻮاﻧﺪ ﻣﺎ را ﻫـﺪاﻳﺖ ﻛﻨـﺪ. ﻏﺮﻳـﺰه ﺑـﺎ اﺑـﺮاز زﺑـﺎن ﻣﻲﺗﻮاﻧﺪ ﺑﻪ ﺗﻌﺎﻣﻞ اﻧﺴﺎنﻫﺎ در ﻋﺮض ﺟﻐﺮاﻓﻴﺎ و در ﻃﻮل ﺗـﺎرﻳﺦ ﻣﻨﺠـﺮ ﺷﻮد. ﺣﺎﺻﻞِ ﻏﺮﻳﺰه ي ﺗﻌﺎﻣﻞ ﻳﺎﻓﺘﻪ و ﻫﻤﺮاه ﺷﺪه ﺑـﺎ «ﻋﺒـﺮت ﺗـﺎرﻳﺨﻲ» ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ا ﻳﺠﺎد «خرَد ﺟﻤﻌﻲ» ﻣﻲﺷﻮد ﻛﻪ ﻧﺎم آن را ﻣﻲﺗﻮان «ﻫـﺪاﻳﺖ الهی» ﮔﺬاﺷﺖ.
ﻣﻠﺖﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺣﺎﻓﻈﻪ ي ﺗﺎرﻳﺨﻲ ﺿﻌﻴﻔﻲ دارﻧﺪ ﺑﺎرﻫﺎ و ﺑﺎرﻫﺎ ﻳﻚ اﺷﺘﺒﺎه را ﺗﻜﺮار ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ و از ﻳﻚ ﭘﺮﺗﮕﺎه ﺑﻪ زﻣﻴﻦ ﻣﻲاﻓﺘﻨﺪ!
اﻓﺮادي ﻛﻪ اﻫﻞ ﮔﻔﺖ وﮔﻮ و ﺗﻌﺎﻣﻞ زﺑـﺎﻧﻲ ﻧﻴـﺴﺘﻨﺪ در «ﺟﻬـﻞِ ﻣﺮﻛـﺐِ ﺧﻮد» ﺗﺎ اﺑﺪ ﻣﻲﻣﺎﻧﻨﺪ و ﺧﻄﺎﻫﺎي وﺣـﺸﺘﻨﺎك ﺧـﻮد را دوﺑـﺎره ﻣﺮﺗﻜـﺐ ﻣﻲﮔﺮدﻧﺪ!
«ﻏﻔﻠﺖ از ﺗﺎرﻳﺦ» و «ﻧﺎدﻳﺪه ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻫﻢاﻧﺪﻳﺸﻲ و ﮔﻔﺖ و ﮔﻮي آزاد» ﻣﺎ را از ﭘﺮﺗﮕﺎه ﻓﺮو ﺧﻮاﻫـﺪ اﻧـﺪاﺧﺖ و ﺧـﻮدﻓﺮﻳﺒﻲ ﺧﻄﺮﻧـﺎﻛﻲ اﺳـﺖ ﻛـﻪ ﺑﻪﺟﺎي اﺳﺘﻔﺎده از «ﺧﺮد ﺟﻤﻌﻲ» ﺑﻪ اﺣﺴﺎﺳﺎﺗﻤﺎن ﮔﻮش ﺑﺴﭙﺎرﻳﻢ:
ﻣﺎ ﻣﺮغ ﻣﻬﺎﺟﺮ ﻧﻴﺴﺘﻴﻢ، بنی آدﻣﻴﻢ!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com