دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.2K subscribers
1.78K photos
97 videos
154 files
3.25K links
Download Telegram
#پرسش_و_پاسخ

*پرسش:

بادرود به شما استاد عزیز حتما این روزها در جریان قتل دختر کوچک آتنا قرار گرفته اید و با توجه به اینکه اغلب قاتل را بیمارروانی -جنسی مورد خطاب قرار می دهند، در یکی از گروهها فردی پرسید به راستی چطور می توان جلوی ایجاد و گسترش این بیماری را گرفت؟ به ذهنم رسید که از شما خواهش کنم این موضوع را از بعد روان شناسی اجتماعی مورد نقد قرار دهید و در این زمینه منابعی هم برای مطالعه ارائه بفرمایید . بسیار می تواند در این مقطع که گوش های همه به این موضوع حساس شده است موثر واقع شود . و دیگر اینکه استاد نازنین یک سوی دردناک این ماجرا خانواده ی فرد قاتل است که به نظر من اولین قربانیان بی گناه این جریان هستند ،خوب است توجه اجتماعی را هم به این سوی ماجرا جلب کنید. به همین جهت خواهش دارم دست به قلم ببرید و مثل همیشه یاریمان کنید. یک دنیا سپاس


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

سلام و احترام
اوّل - اطلاعات من برای تحلیل این موضوع کافی نیست. 
من در صورتی می توانم در این زمینه نظر دهم که بتوانم با فرد مجرم مصاحبه ی ساختارمند روانپزشکی انجام دهم و از ایشان تست های ارزیابی هوش، شخصیت و سلامت روان و بویژه تست های فرافکن بگیرم.

دوّم - بر اساس یک پرونده نمی توان در زمینه ی روان شناسی اجتماعی تحلیلی ارائه داد. یک پرونده می تواند استثناء قاعده های یک جامعه باشد. تحلیل های روان شناسی اجتماعی باید بر اساس آمارهای کلان یک جامعه و مقایسۀ آن با جوامع دیگر صورت گیرد یا بر مبنای پژوهش های کنترل شده ای همچون پژوهش های استنلی میلگرام، فیلیپ زیمباردو و سولومون اَش.
اغلب تحلیل هایی که پس از چنین وقایع دردناکی صورت می گیرند دچر سوگیری های متعددند و تحت تاثیر فیلترهای شناختی-عاطفی هستند و فهم درستی از مساله به ما نمی دهند.

از اعتمادی که به من دارید ممنونم 

T.me/drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#افسانه_سایکی

افسانهٔ پسیخه (یا سایکی یا پسیشه) یکی از داستان های اساطیری و نمادین یونان و روم باستان است که حداقل از این نظر که نام سایکی (psyche)  معادل کلمه ی «روان» و پیشوند کلمات روان شناسی و روانپزشکی است باید مورد علاقه ی متخصصان حوزه ی سلامت روان قرار گیرد.
گرچه نخستین بار این افسانه  در سدهٔ دوم میلادی توسط
Lucius Apuleius Madaurensis
فیلسوف افلاطونی در کتاب «استحاله» یا Metamorphoses  روایت شده‌است، امّا قدمت این افسانه بدون شک به اعصار قبل از این دوران بازمی‌گردد. با بررسی این داستان اسطوره ای می توان فهمید که یونانیان و رومیان باستان (بخصوص افلاطونیان) چه دیدگاهی پیرامون روان داشته اند:

- اوّل : روان ریشه در مَتریال و مادهٔ فناپذیر دارد و اگر روان صرفاً در خاستگاه خودش بماند با مرگ از بین می رود. اما مقصد روان  جاودانگی است که برای رسیدن به آن، آزمون های بسیار سختی را باید از سر بگذراند. پس همهٔ انسان ها واجد روان نامیرا نیستند و با پوسیدن جسم  در خاک، روان  نیز نابود می شود. تنها کسانی که از آزمون های دشوار عبور کنند واجد وجه نامیرا و جاودان می گردند. بنابراین بسته به اینکه از چه زاویه ای به روان نگاه کنیم (مبداء یا مقصد)، نگاه فیلسوف افلاطونی به روان می تواند ماتریالیستی یا غیرماتریالیستی باشد، شبیه همان چیزی که #مولانا سروده است :

تن زده اندر زمین چنگالها
می کشاند سوی بالا، بالها

و ملّاصدرا گفته است: «النّفسُ جسمانیّةُ الحُدوث، روحانیّةُ البَقاء» یعنی روان خاستگاهی جسمانی و بقائی روحانی دارد.

- دوّم: دعوت کننده ی پسیشه، کوپیدو، اَمور یا اِروس است، کار اروس وصل کردن و مأموریت او زاد و ولد است. این همان «لیبیدو» است که فروید آن را «ذاتِ روان» می داند. شاید اهمیت عشق در گفتمان و ادبیات عرفانی ریشه در همین اسطوره داشته باشد.

- سوّم: انسان کنجکاو است و میل به دانستن در او بر میل به امنیت و آسایش غلبه می کند و از خط قرمز «خدایان» عبور می کند: چه آدم و حوّا در افسانه های عِبری که میوه ممنوعه را خوردند و چه پسیشه در این افسانه که چراغ ممنوعه را افروخت از بهشت رانده شدند. گویا زمانی که انسان  به اختیار و انتخاب خود آگاه می شود از درگاه خدایان رانده می شوند (هبوط). انسان در یک "معصومیت خوشایند کودکانه" متولد می شود ولی زمانی که میوه ممنوعه را می خورد و از حق انتخاب خود استفاده می کند از حلاوت بی خبری محروم می شود. او دیگر نمی تواند به شادکامی کودکانه برگردد، راهی برای بازگشت نیست. 

برای بازخوانی افسانهٔ پیسشه (سایکی) و تحلیل مُفصّل آن می توانید مقالهٔ #افسانه_پسیشه_فلسفه_افلاطونی_و_درمانگر_یونگی را در بخش مقالات سایت drsargolzaei.com مطالعه بفرمایید.
 

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ


*پرسش:

با عرض سلام خدمت استاد محترم
ضمن عرض تشكر از زحمات حضرتعالى. خواهشمندم تفاوت كاربردى درمانى كارل گوستاو #يونگ و ويليام #گلسر را توضيح بفرماييد. 



*پاسخ #دکترسرگلزایی :

سلام و احترام
رویکرد یونگ را نمی توان یک صرفاً یک روش درمانی دانست، یونگ یک نگرش فلسفی ارائه می دهد. یونگ سعی می کند تبیینی روان شناسی از تجربهٔ دینی و تجارب فرافردی ارائه دهد و در این زمینه از میتولوژی گنوستیسیسم (Gnostic mythology)، فلسفهٔ هگل و پدیدار شناسی (ایده آلیسم آلمانی) بهره می برد. مطالعهٔ روان شناسی تحلیلی یونگ ما را درگیر مطالعهٔ ادبیات کهن مصری، یونانی، هندی و چینی، متون دینی ادیان ابراهیمی و آثار #گوته و #نیچه می کند.
بر خلاف رویکرد یونگ، رویکرد گلَسر رویکردی عملگرا و کاربردی است و به شکلی ساده سازی شده و گام به گام به درمانجو کمک می کند که نیازهای خود را بشناسد و شیوه های مؤثر و مسؤولانهٔ برآوردن آنها را کشف کند. گلسر نه وارد میتولوژی می شود، نه وارد فلسفه و در آثارش راجع به تجربهٔ دینی صحبتی نمی کند. به گمانم گلسر سکولار است.

شادکام باشید

T.me/drsargolzaei
#چشم_تاریخ

در سال ۱۹۱۰ وزیرمختار ایران در آمریکا از دولت آمریکا خواست که کارشناسی برای  اصلاح امور مالی دولت نوپای مشروطه معرفی کند. #مورگان_شوستر با پیشنهاد دولت آمریکا در ۱۹۱۱ به ایران آمد و به‌ اصلاح امور مالی ایران پرداخت. بسیاری از اصلاحات مالی ایران در تضاد با منافع دول انگلیس و روس بود. به این ترتیب روسیه و بریتانیا خواستار اخراج شوستر از ایران شدند. دولت روسیه در این مورد به دولت ایران اولتیماتوم (ضرب‌الاجل) داد. مجلس شورای ملّی با تسلیم مخالفت کرد  امّا ناصرالملک که نایب‌السلطنه بود با استفاده از حق پادشاه مجلس را منحل کرد و دولت به استخدام شوستر پایان داد؛ با این حال نیروهای روس تبریز و زنجان و رشت را اشغال کردند و عده‌ای از اهالی را کشتند. حکم انفصال مورگان شوستر از خزانه‌داری کل ایران، شب کریسمس سال ۱۹۱۱ به وی ابلاغ شد و شوستر در اوایل سال ۱۹۱۲ ایران را ترک گفت. مورگان شوستر خاطرات مأموریت خود را در ایران در کتابی تحت عنوان اختناق ایران به رشته تحریر درآورده است.

#عارف_قزوینی، شاعر ملی‌گرا و مشروطه خواه قطعه‌ای در این باره سرود:

ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود
جان نثارش کن و مگذار که مهمان برود
گر رود شوستر از ایران، رود ایران بر باد
ای جوانان مگذارید که ایران برود

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/MorganShuster.jpg
Forwarded from آفتاب مهر
دومین دوره کارگاه خودشناسی"گروه درمانی" بلند مدت یکساله
شنبه ها (۱۰صبح تا ۱۲) یا ( ۴تا۶ عصر) یا (۶ تا ۸ عصر )
شهریه هر ۱۰ جلسه ۶۵۰۰۰۰تومان
ثبت نام : ۸۸۱۰۹۳۴۹
@aftabemehr
#Synchronicity

از تعجب خشکم زد، خواننده ی ارمنی به زبان فارسی آواز می خواند! با همسفرم به دنبال "مسجد کبود ایروان" می گشتیم. از چهار راه خیابان "نالبندیان" که گذشتیم  سمت راست، داخل پارک، کافه ای بود با چراغ های فلورسنت آبی و صدای موسیقی می آمد. خسته شده بودیم. گفتیم همین جا می نشینیم، یک نوشیدنی می خوریم و خستگی در می کنیم تا هنگام اذان مغرب به مسجد کبود برویم. وارد کافه که شدیم دیدیم موسیقی زنده است. مرد مو بوری گیتار می زد، مردی مو مشکی پیانو می نواخت و خانم جوانی می خواند. تا نشستیم آهنگ قبلی تمام شد و آهنگ جدیدی را شروع کردند، بلافاصله بعد از نشستن ما، یک آهنگ ایرانی بود: "خوابم یا بیدارم؟ تو با منی با من" جا خوردیم! یعنی به سرعت فهمیدند ما ایرانی هستیم و یک آهنگ ایرانی را شروع کردند؟! آهنگ زیبایی بود، قبلاً بارها شنیده بودم. زیر لب با خواننده همخوانی می کردم. آهنگ که تمام شد، کنجکاوی بی طاقتم کرد. با اینکه در این گونه موارد آدم کم رویی هستم، بلند شدم و جلوی سن رفتم، یک کلمه فارسی نمی دانستند! اصلاً هم نفهمیده بودند که ما ایرانی هستیم! طبق فهرست دفتر نت هاشان می خواندند و ورق به ورق پیش می رفتند و "تصادفاً" همزمان با ورود ما دفترچه ی نُت ها به تنها آواز ایرانی موجود در دفتر رسیده بود و آنها شروع به نواختن و خواندن کرده بودند. این خُنیاگران ناشناس مجرایی شده بودند تا Synchronicity رازآلود هستی ما را آنجا بنشاند! به "رضا" گفتم: "امشب قرار است همین جا بمانیم، راحت بنشین!" و نشستیم، برنامه ی آن شب مان را تغییر دادیم. به جای "مسجد آبی" در "کافه ی آبی" نشستیم...

برای خواندن داستان ها و اشعار #دکترسرگلزایی می توانید به بخش های #داستان و #شعر سایت drsargolzaei.com بروید.

@drsargolzaei
#مقاله
#پیرمردی_با_رفتارهای_کودکانه
قسمت اول

بیمار مردی حدود 75 ساله بود که با همسرش به کلینیک بیمارستان مراجعه کرده بودند. پیرمرد ساکت نشسته بود و در حالی که لبخند نامتناسبی بر لب داشت و گاه خنده های بی جایی می کرد به گفته های همسرش که مشکلات او را شرح می داد گوش می کرد. مرد سالمند که مدت ها دچار فشار خون بود، سال گذشته دچار سکته مغزی شده بود. به دلیل این مشکل مدتی در بیمارستان بستری شده بود و سرانجام با بهبود تدریجی و در حالی که هنوز نیمی از بدنش دچار ضعف حرکتی بود به خانه رفته بود. پس از این سکته مغزی، جدا از نقص حرکتی ایجاد شده که توسط متخصص نورولوژی (مغز و اعصاب) درمان می شد، خانواده متوجه تغییرات قابل توجه در شخصیت و رفتار بیمار شده بودند، بیمار بسیار بی تفاوت و خونسرد شده بود، به نظافت و استحمام خود کاملاً  بی توجه شده بود، علیرغم نا توانی های حرکتی که پیدا کرده بود دچار حالت هیجانی و شعف کودکانه ای شده بود، بدون توجه به موقعیت های اجتماعی به شوخی های زننده و گاهی رکیک می پرداخت و با صدای بلند می خندید ، با این حال هیجاناتش مثل بچه ها بسیار سطحی و زودگذر بودند و ممکن بود لحظاتی بعد نیز به دلیل بی اهمیتی زار زار گریه گریه کند، گاهی بدون توجه به حضور مهمانان در خانه با لباس زیر از اطاق بیرون می آمد و گاهی نیز تصمیمات خطرناکی می گرفت مثلا یکبار وقتی قصد پریدن از طبقه دوم ساختمان را داشت او را گرفته بودند. غذا خوردن مهار گسیخته ای پیدا کرده بود و گاهی چند بشقاب غذا را با سرعت و در حالی که مقداری از آن را بر لباسش می ریخت می خورد. در مورد تکانه های جنسی نیز دچار چنین حالت مهار گسیخته ای شده بود که باعث شرمندگی همسر و فرزندانش گشته بود. این تغییرات رفتاری و شخصیتی حتی بیش از ضعف حرکتی بیمار، موجب ناراحتی خانواده شده بود و باعث مراجعه آنها به روانپزشک گشته بود. در واقع همانطورکه اختلال ناشی از سکته در بعضی از قسمت های مغز باعث ناتوانی های حسی یا حرکتی می شود، این ضایعات در قسمت های دیگری از مغز باعث مشکلات روانپزشکی میگردند. مثلاً علائم این بیمار نشان دهنده گرفتار شدن لوب پیشانی مغز او در نتیجه سکته بودند که به این علائم سندرم لوب پیشانی می گوییم. گاهی متعاقب سکته های مغزی افسردگی یا اختلال تفکر یا دیگر علائم روانپزشکی به وجودمی آیند. در این موارد اغلب ضرورت می یابد که در کنار درمان مربوط به عامل ایجاد کننده ضایعه، درمان روانپزشکی خاص آن علائم نیز صورت گیرد. درمواردی سکته های مغزی و ضایعات عروقی مغز باعث از دست رفتن قوای شناختی فرد مثل حافظه، محاسبه، طرح ریزی و انجام اعمال اجرایی، شناخت و تکلم می شوند که در این صورت بیمار دچار دمانس ناشی از ضایعه عروقی مغز است. البته دمانس علل و علائم مختلفی دارد. شایع ترین نوع دمانس که دمانس «الزهایمر» نامیده میشود در اثر تغییراتی در آرایش سلولی و رسوب موادی در بافت مغزی به وجود می آید.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
#مقاله
#پیرمردی_با_رفتارهای_کودکانه
قسمت دوم

آلزهایمر که بیشتر در زنان دیده می شود اساس ژنتیک دارد و درمان آن در حال پیشرفت است. دمانس عروقی در درجه دوّم شیوع قرار دارد و بیشتر در مردان و افرادی که دچار فشار خون، چربی خون بالا و دیابت هستند رخ می دهد. بسیاری از دمانس ها با علائم روانپزشکی شروع می شوند. به این صورت که بیمار علائمی مثل شدت یافتن خصوصیات شخصیتی قبلی، رفتارهای وسواسی، اضطراب، تحریک پذیری و خشم بیجا، رفتار بی ملاحظه و بی مبالات، پرحرفی و افسانه سازی و بالاخره سطحی و زودگذر شدن هیجانات را قبل از فرارسیدن قابل توجه اختلالات شناختی مثل اشکال در حافظه، تکلم وکارهای عملی نشان می دهد. مراجعه بموقع، تشخیص سریع، و درمان صحیح می تواند در بهبود بیماری تاثیر قابل توجهی داشته باشد. بنابراین بسیار مهم است که خانواده ها نسبت به تغییرات خلق، شخصیت و رفتار افراد مسن حساس باشند و در این مورد با پزشکان مشورت کنند. درمواردی نیز علائم روانپزشکی که متعاقب سکته های مغزی و سایر بیماری های ناتوان کننده پیش می آیند ممکن است ناشی از مشکل بیمار برای انطباق با شرایط جدید زندگی همراه با ناتوانی ها و درد و رنج های بیماریش باشد. بیمار ممکن است با درک کردن این مسأله که بسیاری از توانایی هایش کاهش یافته، مدت ها باید دستورات دارویی ورژیم غذایی خاصی را رعایت کند و دیگر نمی تواند طبق میل و سلیقه خود به زندگی و تفریحات مورد علاقه اش بپردازد، دچار افسردگی، اضطراب، گاهی خشم و پرخاشگری و تحریک پذیری و گاهی هم انکار بیماری و ناتوانی و عدم همکاری با دستورات درمانی شود. در توانبخشی روانی به این بیماران کمک می شود که شرایط جدید زندگی شان را به عنوان یک واقعیت بپذیرند و به جای انکار و نادیده گرفتن بیماری ها و ناتوانی هایشان به شیوه جدید زندگی همراه با قابلیت ها و امکانات فعلی شان تطابق پیدا کنند. گاهی ممکن است تیم روانپزشکی برای خانواده ی این بیماران جلسات «گروه درمانی» تشکیل دهند. در این جلسات ضمن اینکه گروه، یک محیط حمایتی برای هر فرد ایجاد می کند، بحث مشترک در مورد مسائل مربوط به مراقبت دائمی از یک سالمند دچار دمانس، مشاهده ی ناتوانی ها و درد و رنج های بیمار و بیان احساسات و عواطف مربوطه  باعث تخلیه هیجانات و درک این مطلب می شود که افراد زیادی دارای مشکلات مشابه هستند و لذا تحمل این مشکلات برای خانواده ی بیمار آسان تر می شود. درمواردی نیز روانپزشک تصمیم می گیرد که برای درمان اضطراب، افسردگی یا اختلالات شناختی و رفتاری بیمار برای وی دارو تجویز کند. طبعاً در هر مورد تصمیم گیری براساس نوع بیماری و شرایط هر بیمار می تواند متفاوت باشد. درباره ی سالمندی که شرح حال او را خواندید ضمن آموزش و راهنمایی خانواده، داروهایی تجویز کردم که به او کمک می کردند از بی قراری، رفتار آشفته و بی مبالاتی رهایی یابد و تغییرات مکرر و آزار دهنده هیجانات و خلقش کنترل شوند. این کار علاوه بر اینکه مقدار زیادی از مشکلات پیرمرد را رفع کرد، آشفتگی، خشم و شرمساری خانواده بیمار را نیز که ناشی از رفتارهای او بود از بین برد و به آنها کمک کرد که با آرامش و صبوری بیشتری از پدر بیمارشان مراقبت کنند.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

(بخشی از کتاب #وقتی_که_باید_به_روانپزشک_مراجعه_کنید)

@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ

*پرسش:

با سلام
مي توان گفت اعضاي گروه هايي مثل داعش و طالبان شخصيت ضد اجتماعي دارند؟ به جز روان درماني و داروهايي مثل
Olanzapine و Quetiapine و Risperidone
راه ديگري هم هست؟ ميتوان از SSRI ها هم استفاده كرد؟

باتشكر


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

سلام و احترام
ما بر اساس تصاویر رسانه ای نمی توانیم تشخیص روانپزشکی بگذاریم و دارو تجویز کنیم.
رسانه ها نه تصویری صحیح به ما می دهند نه تصویری دقیق.

به نظر من داعش اساساً یک پدیدهٔ رسانه ای است و نمایشی است برای همسو کردن افکار عمومی جهان با منافع حکومت های میلیتاریست، داعش یک پروژهٔ عظیم فریب عمومی است، چیزی در حدّ پروژهٔ نمایشی سفر آپولو 11 به ماه.

تندرست باشید

T.me/drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ

*پرسش:

سلام آقای دکتر... ممنون از پست های خوبی که تو کانالتون میذارین... میخواستم نظرتون رو درباره کتاب "چهار اثر از فلورانس" "اسکاول شین" بدونم و اینکه تا چه حد علم روانشناسی نظریات ایشون رو تأیید میکنه یا اصلا تأیید میکنه؟
مثلا خود اسکاول شین به تناسخ اعتقاد داره و در کتابش بیان میکنه... با این حال نکات خیلی خوبی هم در کتابش ذکر کرده که مشابه اش رو از روانشناس های دیگه شنیدم... میخواستم نظرتون رو درباره این کتاب بدونم
ممنون از شما


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

با سلام و احترام
در یک #فایل_صوتی در پاسخ به سؤال دوستی راجع به ارتباط روان شناسی و فیزیک #کوانتوم تفاوت روان شناسی علمی و روان شناسی غیر علمی راتوضیح داده ام. در پرسش و پاسخ دیگری نیز با موضوع قانون جذب در این زمینه صحبت کرده ام. نوشته های فلورانس اسکاول شین بر مبنای مذهب جدیدی با نام «تئوسوفی» است که در سال 1875 در نیویورک توسط انجمن تئوسوفی تأسیس شد. بنیانگذاران این مذهب جدید (هلنا بلاواتسکی، ویلیام کوان جاج و هنری استیل آلکوت) آئین هرمسی پیش از مسیحیت، کابالیسم یهودی و باورهای بودیسم تبّتی را ترکیب کردند و این «سالادِ دینی» را خرد کُهن الهی نام گذاردند. روان شناسی غیر علمی به شدّت تحت تأثیر مذهب تئوسوفی و قرائت های عرفانی از مذاهب دیگر قرار دارد، بنابراین شما ممکن است در مجلات زرد روان شناسی عامیانه و در گفته های سخنرانان انگیزشی بارها با ترویج چنین باورهایی مواجه شوید. روان شناسی تحلیلی #یونگ نیز به شدّت تحت تأثیر میتولوژی و تئولوژی قرار دارد و بنابراین مورد انتقاد جدّی روان شناسان علمی قرار دارد. 

ممنونم که نوشته هایم را می خوانید.

T.me/drsargolzaei
#معرفی_کتاب
#مسئله_اسپینوزا

نویسنده: اروین یالوم
ترجمه: زهرا حسینیان
انتشارات: ترانه - ۱۳۹۳
                                 
رمان "مسئله اسپینوزا" که توسط #اروین_یالوم (Irvin D. Yalom)  روانکاو و روانپزشک نوشته شده، همزمان دو داستان در زمان های متفاوت را نقل می کند که یکی مربوط به باروخ (بندیکت) اسپینوزا (Baruch Spinoza)، فیلسوف بزرگ قرن هفده میلادی و دیگری آلفرد رزنبرگ (Alfred Ernst Rosenberg)، تئوریسین و یکی از رهبران حزب نازی آلمان است. 
یالوم سعی می کند با استفاده از مفاهیم روانکاوی و پیوند آن به فلسفه اگزیستانسیال، به هراس ها ، اضطراب ها و تعارض های اساسی این دو شخصیت که گاها نیز مشترک هستند بپردازد.
"باروخ اسپینوزا"(۱۶۷۷ - ۱۶۳۲) یکی از فلاسفه پیرو "اصالت عقل" (Rationalism) است که پرسش های اساسی را در مورد جهان بینی زمانه خود و همچنین دین یهود مطرح ساخت و آن ها را زیر سوال برد و به همین دلیل متهم به ملحدی شد و از  سوی جامعه یهودیان آن زمان طرد شد. که همین امر موجب شد از راه تراش عدسی به امرار معاش خود بپردازد.
اروین یالوم این پرسش ها و نظریه های اسپینوزا را در قالب گفتگویی میان اسپینوزا و شخصیت خیالی بنام "فرانکو" به رشته تحریر در آوره است.
جمله معروفی از "هگل" در توصیف اسپینوزا است که می گوید:
"یا باید اسپینوزایی باشید یا اصلا فلسفه نخوانید"
علت این گفته ی هگل، "روش عقلی استنتاجی" است که وی از اسپینوزا گرفت و "مارکس" نیز به نوبه خود از هگل. روش استنتاجی می گوید ما باید حقیقت را به گونه ای تعریف کنیم که بتوانیم مطالب را به صورت فروع از آن استنتاج کنیم.
یکی دیگر از ویژگی های معروف اسپینوزا "شجاعت اخلاقی" او بود. افلاطون می گوید: "فیلسوف کسی است که چنان که می اندیشد، بگوید و چنان که می گوید، عمل کند." یعنی کسی که حرف و عملش بر یکدیگر منطبق باشد. شاید این جمله از افلاطون  بیشتر از هر فیلسوفی شایسته اسپینوزا باشد.

آلفرد رزنبرگ (۱۹۴۶ - ۱۸۹۳) تئوریسین معروف حزب نازی آلمان و یکی از اعضای اصلی حزب نازی بود که کتاب معروفی هم بنام "اسطوره قرن بیستم" نوشت و در آن به این پرداخت که تنها راه نجات آلمان بازگشت به ریشه های آریایی خود است. 
یالوم سعی کرده از دیدگاهی روانکاوانه شخصیت رزنبرگ را واکاوی کند که قسمت مهمی از آن شامل فرایند درمان رزنبرگ با شخصیت خیالی بنام دکتر "فردیدریش پفیستر" که روانکاو اوست، می شود.

در پایان باید گفت که خواننده این کتاب علاوه بر آشنایی با تعارض ها و هراس های اساسی هر انسانی در زندگی با استفاده از  مفاهیم روانکاوانه از دید یالوم، همچنین آشنایی نسبتا خوبی با زندگی و افکار این دو شخصیت به دست می آورد.

#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/TheSpinozaProblem2.jpg
#چشم_تاریخ

ویکتور ماری هوگو (فرانسوی: Victor Marie Hugo؛ ؛ ۲۶ فوریه ۱۸۰۲م. - ۲۲ مه ۱۸۸۵م) شاعر، داستان‌نویس و نمایشنامه ‌نویس پیرو سبک رومانتیسم فرانسوی بود. او به عنوان یکی از بهترین نویسندگان فرانسوی شهرت جهانی دارد. آثار او به بسیاری از اندیشه‌های سیاسی و هنری رایج در زمان خویش اشاره کرده و بازگو کننده تاریخ معاصر فرانسه است. از برجسته‌ترین آثار او #بینوایان، #گوژپشت_نتردام و #مردی_که_می‌خندد و #آرزو است. #ویکتور_هوگو در زمان حیاتش همواره به دلیل داشتن عقاید آزادیخواهانه و سوسیالیستی و حمایت قلمی و لفظی از طبقات محروم جامعه، مورد خشم سران حکومتی بود و علی‌رغم فشارهایی چون سانسور، تهدید و تبعید هرگز از آرمان های بلند خود دست نکشید. او ابتدا به بروکسل و سپس به جزیرهٔ جرزی و در نهایت به جزیرهٔ گریزین که از جزایر دریایی مانش است، تبعید شد. در آنجا بود که به نوشتن دربارهٔ نکوهش اعمال ظالمانهٔ حکومت فرانسه ادامه داد و درنتیجه مقالات مشهور او بر ضد ناپلئون سوم در فرانسه ممنوع شد. با این وجود این مقالات تأثیر زیادی از خود به جای گذاشت. هوگو در تبعید در زمینهٔ نویسندگی به تکامل و پختگی رسید و نخستین اشعار حماسهٔ  خود را با نام افسانهٔ قرن‌ها، کتاب بینوایان، کتاب جنجال‌برانگیز ناپلئون صغیر و بسیاری آثار دیگر را در این دوران نوشت؛ او در بارهٔ نگارش رمان بینوایان گفته‌است: «من این کتاب را برای همهٔ آزادی‌خواهان جهان نوشته‌ام» با وجود این که ناپلئون سوم در سال ۱۸۵۹ تمام تبعیدی‌های سیاسی را بخشود اما هوگو از پذیرش این عفو سرباز زد زیرا پذیرش بخشودگی بدین معنی بود که او دیگر نباید از دولت انتقاد کند. او پس از سرنگونی امپراتوری  در سال ۱۸۷۰ به عنوان قهرمان ملی به پاریس بازگشت و عضو مجمع نمایندگان ملّی و بعد به عنوان سناتور جمهوری سوّم انتخاب شد.  هوگو هیچگاه بیزاری خود را از کلیسای کاتولیک ازدست نداد. این انزجار به دلیل بی‌تفاوتی کلیسا نسبت به  ظلم حکومت پادشاهی و شاید هم به خاطر قرار گرفتن اثر بینوایان در لیست کتابهای ممنوعهٔ پاپ بود. هنگام مرگ دو پسرش، چارلز و فرانسوا، او اصرار داشت که آنها بدون صلیب و کشیش به خاک سپرده شوند؛ او در  وصیت ‌نامه‌اش هم همین شرط را برای خاکسپاری خود گذاشت. 

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/VictorMarieHugo.jpg
#آهنگ
#دونا_دونا
که آن را The Calf (به معنای گوساله) نیز می‌شناسند، آهنگی است به زبان ییدیش، که نخستین بار در تئاتری اجرا شد که  در مورد گوساله‌ای بود که روند داستان، نهایتاً به کشتار یا ذبح او، منجر می‌شد. این تئاتر ساختهٔ  Aaron Zeitlin (شاعر و ادیب یهودی لهستانی) و آهنگ آن ساختهٔ
Sholom Secunda
 (آهنگساز اوکراینی) بود و در سال های جنگ جهانی دوّم 1940-1941 با اشاره به موضوع هولوکاست ساخته شد.  این آهنگ در نیمهٔ 1950 به انگلیسی ترجمه شد. عنوان این آهنگ (دونا دونا) هم به معنای بانوی محترم است و هم صورت دیگری از کلمهٔ آدونائی است، که یک نام یهودی برای خدا محسوب می‌شود. آهنگی که می شنوید با اجرای Joan Baez خوانندهٔ مکزیکی الاصل آمریکایی است که در 1960 خوانده شده است. Joan Baez یک فعّال اجتماعی است که علیه جنگ و سیاست های میلیتاریستی فعّالیّت می کند.

معنای شعر:

در واگنی که به بازار می رود، گوساله ای با چشمان غمگین وجود دارد. آن بالاها در آسمان پرستویی پرواز می کند. بادها با شدّت تمام می خندند، تمام روز و در نیمه شب تابستان. کشاورز (صاحب گوساله) می گوید: «شکوه و شکایت موقوف! چه کسی گفت گوساله باشی؟! می توانستی بال داشته باشی و در آسمان آزاد باشی!»؛ آن بالاها در آسمان پرستویی اوج می گیرد، آزادی از آن کسانی است که بال داشته باشند.

@drsargolzaei
dona
JoanBaez
#آهنگ
#دونا_دونا
خواننده: Joan Baez
شاعر: Aaron Zeitlin
آهنگساز: Sholom Secunda
@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#Rationalism_یا_Romanticism?

-    دکتر، چی سفارش می دین؟!
-    فرق نمیکنه، پیشنهاد شما چیه؟
-    پیشنهاد من اینه که یه شیر قهوه داغ با کیک کشمشی بخوریم و روش یه شربت بیدمشک خنک.
-    اینو دلتون می گه؟!
-    بله، دکتر، باز فکرکنم زیاد خوشتون نیومده از این که به دلم می خوام عمل کنم.
-    موضوع این نیست که خوشم نیومده، موضوع اینه که این گزاره بیش از حد مبهم و دلبخواهی و غیر دقیقه! اصولاً به چه خواسته هایی میشه گفت «خواسته دل» یا «ندای قلب»؟! اگه شما از در یه کبابی رد شین دلتون کباب می خواد و اگه از در یه شیرینی فروشی رد شین هوس شیرینی می کنین.... این ندای دل نیست این تأثیر حس بویایی روی مرکز اشتهای شماست! به نظرم می یاد که برای زندگی باید معیار عینی تری داشته باشیم، تصمیم گیری بر اساس خواست دل مثل خونه ساختن روی آب میمونه، ما نیاز به پایه های باثباتی برای زندگی داریم...
-    پایه های با ثبات دکتر؟!
-    بله، بله، پایه های با ثبات
-    ولی این زمین زیرپای ما که به نظر مون سفت و محکمه خودش روی یه چیز گرد متحرک واستاده که داره  وسط یه اقیانوس از خلاء دور خودش و دور خورشید می چرخه، علاوه بر این که این زمین سفت از میلیون ها اتم و مولکول درست شده که با سرعت عجیبی همین حالا دارند می جنبد و تکون می خورند. با این وجود ما سر جامون تو «کافۀ درخت بلوط» محکم نشستیم و هیچ جا نمی افتیم، دکتر، ما کاملا «آویزونیم» به معنای واقعی کلمه «آویزون» و در حال دوران و نوسان، ولی یه چیزی ما رو نگه داشته، حالا می تونیم اسم اونو بذاریم «جاذبه» اونطور که فیزیکدان ها میگن یا اسمشو بذاریم «عشق» اونطور که عرفا می گن! 
-    باهمۀ این حرفا من بازم نگرانم که اگه در جامعه همه به دلشون عمل کنن چه اتفاقی می افته، آیا یه «آنارشی» ایجاد نمیشه، ذات بشر خودخواه و خودمحوره، اگه یه قانون مشترک وجود نداشته باشه، قانون جنگل حکمفرما میشه... خشونت، تجاوز،...
-    و آیا رسیدن به یه قانون مشترک ممکنه دکتر؟!  آیا علیرغم تمام قانون ها، دستورالعمل ها، فلسفه ها و مذاهب وضع جامعۀ بشری خشونت آمیزتر و آشفته تر از وضع زندگی حیوانات جنگل نیست؟!
- ببینین، ما آدما جزو جانورانی هستیم که علاقه به زندگی دسته جمعی دارن، یعنی اگه قرار باشه به خواست دل شون عمل کنن یا به زبان دیگه غریزی عمل کنن هم چاره ای ندارند جز زندگی اجتماعی و گروهی. اساس زندگی اجتماعی و گروهی بر وجود قانون مشترک استواره. مثلا یه چهار راه رو فرض کنین، قوانین راهنمایی و رانندگی و وجود چراغ راهنما باعث می شه اتومبیل ها با هم تصادف نکنن چون اطاعت از چراغ قرمز باعث می شه وقتی نوبت عبور شماست من توقف کنم، اما فرض کنیم قوانین رو بذاریم کنار و قرار باشه هر کس به دلش عمل کنه، اونوقت واقعأ چه تضمینی وجودداره که من و شما که مسیرها مون در وسط چهار راه با هم تقاطع می کنن همزمان تصمیم نگیریم به حرکت و با هم برخورد نکنیم؟!
-    اما دکتر، این قانون مورد توافق در سطح وسیع وجود نداره، اگه وجود داشت که تمام طول تاریخ بشریت و تمام عرض جغرافیای زندگی درگیر جنگ و زدو خورد و کشتار نبود.
-    درسته که هنوز بشر به این قانون مورد توافق همگانی نرسیده اما این به این معنا نیست که ما چیزی به نام «قانون دل» رو جایگزین آنچه هنوز مستقر نشده بکنیم، خالی گذاشتن جای اون قانون باعث می شه جستجو برای کشف اون قانون ادامه پیدا کنه، اما اگه یه چیز جعلی رو جای اون قانون بذاریم اونوقت متوجه گم شدن یه چیز مهم نمی شیم و جستجو مونو قطع می کنیم و در نتیجه همیشه در همین وضعیت آویزون باقی می مونیم.


بخش هایی از داستان #بالاتر_از_تئاتر_شهر

برای خواندن داستان ها و اشعار دکتر سرگلزایی به بخش های #داستان و #شعر سایت
drsargolzaei.com
 رجوع بفرمایید.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#مقاله
#اتوبان_جلال!

هر گاه از بزرگراه #شیخ_فضل_الله_نوری وارد اتوبان جلال می شوم بی اختیار یاد خطای تاریخی #جلال_آل_احمد می افتم!
جلال آل احمد در کتاب غرب زدگی خود راجع به اعدام شیخ فضل الله نوری چنین نوشته است: "به هر صورت از آن روز بود که نقش غرب زدگی را همچون داغی بر پیشانی ما زدند. و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار، همچون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غرب زدگی پس از دویست سال بر بام سرای این مملکت افراشته شد."
این نتیجه گیری غلط جلال را با آب و تاب در کتاب های درسی به خورد دانش آموزان این مملکت می دهند و گناه بردار کردن شیخ فضل الله را به گردن غرب زدگان می اندازند بگذریم که خود واژه غرب زدگی نیز اصطلاحی "من در آوردی" و تعریف نشده است که می توان آن را همچون برچسبی بر پیشانی هر شخص و جریانی چسباند. این واژه من در آوردی از ابداعات سید احمد مهینی یزدی معروف به احمد فردید بود که خود، شیفته ی مارتین هایدگر فیلسوف نازی آلمان هیتلری بود. فردید بین فلسفه پدیدار شناختی هایدگر و عرفان ابن عربی وجه مشترک پیدا می کرد!
داستان شیخ فضل الله نوری اما داستان دیگری است. شیخ فضل الله که در ابتدای انقلاب #مشروطه در کنار سید عبدالله بهبهانی و سید کاظم طباطبایی قرار داشت بعدأ با سید عبدالله بهبهانی اختلاف پیدا کرد و مشروطه را ضد دین تلقی کرد و مشروطه خواهان را مهدورالدم خواند!
#محمدعلی_شاه قاجار هم که با برقراری مشروطه حکومت بی قید و شرط پادشاهی خود را در محدودیت می دید از فتوای شیخ فضل الله و چند تن از امام جمعه های همگام با وی استقبال کرد و کودتایی را سازماندهی کرد که حاصل آن به توپ بستن مجلس و اعدام بسیاری از مشروطه خواهان بود که شیخ آنها را مهدورالدم خوانده بود.
کودتای محمدعلی شاه که شکست خورد شیخ فضل الله به عنوان تئوریسین شرعی کودتا محاکمه و اعدام شد اما نکته مهم این است که در این محاکمه و اعدام هم "غرب زده ها" نقش اصلی را نداشتند بلکه این ماجرا توسط خود روحانیون کارگردانی می شد!
۱ - مکاتبات بین سید عبدالله طباطبایی و سید کاظم طباطبایی با علمای نجف باعث شد که مراجع تقلید نجف (معروف به آیات ثلاث) در تلگرافی که در تاریخ ۲۹ ذیقعده ۱۳۲۵ هجری قمری فرستادند شیخ فضل الله نوری را "مفسد" اعلام کنند! حکم مفسد بودن شیخ فضل الله امضای آیت الله العظمی محمد حسین نجل میرزا خلیل، آیت الله العظمی محمد کاظم خراسانی و آیت الله العظمی عبدالله مازندرانی را دارد!
۲- قاضی دادگاهی که شیخ فضل الله را محاکمه و به اعدام محکوم کرد "شیخ ابراهیم زنجانی" بود. این مرد ۲۰ سال در حوزه علمیه نجف علوم دینی خوانده بود و شاگرد آخوند خراسانی، شیخ محمد لاهیجی و حاجی میرزا خلیل بود!
             *                *                 *
این که اعدام شیخ فضل الله نوری اقدامی غلط بوده یک مسأله است و این که این کار غلط را به گردن کسانی غیر از آمرین و عاملین آن بیاندازیم امر دیگری است. بحث درست و غلط بودن این اقدام یک بحث تحلیلی و حقوقی است که هر فرد و جریانی بسته به گرایش سیاسی و فلسفی خود می تواند رأیی متفاوت داشته باشد اما این که این اقدام را از دوش کارگردانان اصلی آن برداریم و به دوش دیگران بیاندازیم تحریف تاریخ است و تحریف تاریخ در سطح کلان و اجتماعی باعث افکار بیمارگونه، تصمیمات غلط و حرکت های اجتماعی بیمار می شود.
چندی پیش دیدم که "نهاد کتابخانه های عمومی کشور" کتابی با عنوان "سر دار" به قلم نوه شیخ فضل الله نوری در تیراژ یکصد و پنجاه هزار نسخه چاپ کرده است. گرچه زیر عنوان کتاب آمده است که این کتاب "گزارش تحلیلی از بر دار رفتن آیت الله شیخ فضل الله نوری" است اما کتابی است برگرفته از خاطرات نزدیکان و مریدان شیخ که توسط نوه ایشان نوشته و در سال ۱۳۵۵ منتشر شده است. این که چنین کتابی با این شدت یکسونگری پس از گذشت حدود ۴۰ سال در تیراژی صد برابر تیراژ متعارف کتاب در ایران توسط یک نهاد دولتی چاپ شود و به رایگان در کتابخانه های کشور توزیع شود دیگر خطای فردی مرحوم جلال آل احمد نیست بلکه یک حرکت سازماندهی شده است.
جالب اینجاست که با وجود این که در دو جای این کتاب اشاره شده که عکسی از صحنه بردار شدن شیخ فضل الله موجود نیست و عکس های موجود جعلی هستند باز هم طرح این کتاب منقوش به عکس جعلی صحنه بردار کشیده شدن شیخ فضل الله است!
چگونه انتظار داریم ملتی که تاریخ خود را نمی داند تصمیمات درست بگیرد؟!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت ها:
۱- برای شناخت بیشتر افکار احمد فردید و جلال آل احمد پیشنهاد می کنم کتاب "هویت اندیشان و میراث فکری احمد فردید" به قلم محمد منصور هاشمی از انتشارات کویر را بخوانید.
۲- شرح تحلیلی ماجرای بردار شدن شیخ فضل الله نوری را از کتاب "تاریخ انقلاب مشروطیت ایران" به قلم دکتر مهدی ملک زاده - انتشارات علمی
بخوانید.

@drsargolzae
Drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ


*پرسش:

با سلام و عرض ادب استاد عزيز
ميشه بفرماييد بارداري مريم مقدس به صورتي كه عنوان ميشود سيمبول چي هست و آيا تفسيري براي اين مورد وجود دارد؟


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

سلام و احترام
کارل گوستاو #یونگ در کتاب  راز پیوند (ترجمهٔ پروین فرامرزی) و رابرت جانسون در کتاب های اسطورهٔ جام مقدّس (شرح تورج بنی صدر) در این زمینه توضیح داده اند. 

بنده هم در تحلیل نمادهای فیلم #کد_داوینچی در این زمینه صحبت کرده ام که می توانید فایل صوتی آن را در کانال بیابید.

اسطورهٔ مریم عذرا تکرار اسطورهٔ آناهیتا در آئین میترائیسم ایرانی و نیز تکرار اسطوره های ایزیس- اوزیریس مصر باستان و گایاـ اورانوس یونان باستان بوده است.

شاد باشید

T.me/drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ


*پرسش:

سلام و عرض ادب،
یک پرسش کوتاه ولی کلیدی دارم که خواهشمند هستم در صورت امکان در کانال تلگرام به آن جواب بدهید؛
چگونه میتوان تمرکز فردی را بر روی کارها افزایش داد، چون امروزه افراد به دلیل عدم تمرکز کارآیی پایینی در محیط کار دارند.

با تشکر


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

سلام و احترام
عدم تمرکز دلایل مختلفی دارد و بنا به دلیل، راهکار مدیریتی آن نیز متفاوت است.

شایع ترین علّت کمبود تمرکز اضطراب است. اضطراب مغز را در وضعیت نورآدرنالینی «ستیز-گریز» می برد و در این حالت، دامنهٔ توجه زیاد و عمق آن کم می شود؛ به این حالت «گوش به زنگی»
Hyper-vigilance
می گوییم.
بسیاری از افرادی که دچار اضطراب هستند علّت اضطراب خود را نمی دانند چرا که حالت گوش به زنگی آنها مربوط به «اینجا و اکنون» نیست، بلکه ریشه در احساس ناامنی کودکی دارد. در مقاله ای با عنوان #مادر_صلح_آرامش به این موضوع پرداخته ام.

پس از اضطراب ، دیگر دلایل شایع  کمبود تمرکز در تکالیف شغلی و تحصیلی عبارتند از اختلال کمبود تمرکز ADD ، افسردگی و سوء مصرف مواد و داروها.

آن دسته از دلایل عدم تمرکز که ریشهٔ ژنتیک و فیزیولوژیک دارند با مصرف دارو کنترل می شوند و آن دسته که ریشهٔ تربیتی و اکتسابی دارند با درمان های روان شناختی بهبود می یابند. انجام مستمرّ تمرینات ریلکسیشن و مدیتیشن برای همهٔ موارد کمبود تمرکز مفید هستند. نمونه ای از تمرین های ریلکسیشن را (با روش #آگاهی_حسی
#sensory_awareness)
به شکل یک فایل صوتی در کانال گذاشته ام.

شاد باشید

T.me/drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ


*پرسش:

دکتر سرگلزایی عزیز
درود
  راجع به راه های ارضای نیازهای احساسی، که در #داستان #بالاتر_از_تئاتر_شهر نمونه ای از برداشت غلط از احساس (موضوع این نیست که خوشم نیومده، موضوع اینه که این گزاره بیش از حد مبهم و دلبخواهی و غیر دقیقه! اصولا به چه خواسته هایی میشه گفت «خواسته دل» یا «ندای قلب»؟!) و همچنین در مطلب  #مهارتهای_زندگی_برای_غارنشین_که_آپارتمان_نشین_شده_است! (شما نیازمند این هستید که شیر تنظیم احساسات خود را در دست داشته باشید) پرسش دقیق من این است که آیا احساسات را با کاهش آن باید مدیریت نمود یا راه علمی دیگری هست.

پیشاپیش از فرصتی که گذاشتید صمیمانه سپاسگزارم. 


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

با سلام و احترام 
همانطور که احتمالاً متوجه شده اید در یادداشت هفتهٔ کانال تلگرام عنوان این دیالوگ را
#Rationalism_یا_Romanticism?
گذاشته ام، زیرا پاسخ به این پرسش بستگی به این دارد که ما از منظر فیلسوفان «اصالت عقل» به ماجرا نگاه کنیم یا از منظر فیلسوفان رومانتیسیسم. از دیدگاه اصالت عقلی (دیدگاه دکارت و اسپینوزا) عقل محض یا intuition زمانی حاصل می شود که ما از درگیری عاطفی-عادتی با پدیده ها بیرون آییم. در این زمینه می توانید فصول مربوط به دکارت و اسپینوزا را در کتاب «سیر حکمت در اروپا» نوشتهٔ محمّدعلی فروغی بخوانید. برعکس فیلسوفان Rationalist ، فیلسوفان Romanticist عقل منتزع از عواطف را نه «ممکن» می دانند و نه «مطلوب». مختصر آرای این فیلسوفان را می توانید در فصل رومانتیسیسم از کتاب «تاریخ روان شناسی» هرگنهان ترجمه یحیی سیدمحمّدی بخوانید.

تندرست باشید

T.me/drsargolzaei
#مقاله
#بتهای_خودفروش_و_بت_پرستان_خیانتکار

بخش اعظم ستاره های #سینما و #تلویزیون دچار ویژگی های «نارسیسیستیک - هیستریونیک» هستند. من نمی دانم این افراد این ویژگی های شخصیتی را پیش از ستاره شدن هم داشته اند یا این ویژگی ها محصول ومعلول شهرت هستند. افراد هیستریونیک نارسیسیست به شدّت نیاز به توجه و ستایش دارند، آن ها از خود تصویری درخشان و با شکوه به دیگران ارائه می دهند و همان طور که دیگران سناریوی آن ها را باور می کنند خودشان هم کم کم بازیچهٔ بازی خودشان می شوند، هویت اصیل و مستقل خود را از دست می دهند و تبدیل به یک کاراکتر نمایشی می شوند چنان که انگار در تمام زندگی جلوی دوربین فیلمبرداری هستند!
مردمی هم که درگیری ذهنی با ستاره های تلویزیون و سینما و فوتبال دارند ویژگی های وابسته و منفعل دارند. آنها نیاز به پیشوایانی دارند که گلّه ی گوسفند مانند آنان را هدایت کنند و نیاز به بت هایی برای ستایش و پرستش دارند. در عصر سینما، این ستاره های زیبا و شیک پوش و قوی و ثروتمند بت های چنین مردمی می شوند. در واقع بت پرستانِ بُت از دست داده در روزگار غیبت خدایان، حاکمان مستبد و هنرپیشه های مشهور را می پرستند و با این پرستش از آن ها طلب می کنند که «لطفاً مثل خدایان زندگی کنید!» این پرستندگانِ ستایشگر آرام آرام از حاکمان و ستارگانشان می خواهند که نقص های بشری شان را پنهان کنند تا توهّم و تخیّل بت پرستانه ی پرستندگان پاره نشود!
می بینید که این بازی متقابل «سیکل معیوبی» را ایجاد می کند که مرتب «خود اَفزاست» و نتیجه ی آن برای هر دو طرف مخرّب و ویرانگر است.
با چنین داستانی وقتی نواقص بشری ستاره ها از پرده بیرون می افتد پرستندگان به گونه ای رفتار می کنند که انگار به آنان خیانت شده و یک نا-خدا خود را به عنوان خدا جا زده است! آن ها دچار خشمی منفعلانه می شوند و با ترویج نقص برون افتاده و اشاعه ی راز های شخصی ستاره ها از آنان انتقام می گیرند!
ستاره های خودشیفتهٔ نمایشگر هم که به شدّت نیازمند تأیید و ستایش هستند از این که اکنون ستایشگران به اشاعهٔ ضعف ها و شکست های آن ها پرداخته اند شاکی و شگفت زده می شوند و  چون هویت شان به تصویر وهم آلودی که در ذهن تماشاگران القا می کردند وابسته بوده دچار فروپاشی و سر در گمی هویتی می شوند.

اما سود این بازی بیمارگونه بین ستاره ها و شیفتگانشان به جیب رسانه های کم عمق و زرد می رود که سوژه ای داغ برای سرتیترشان پیدا کرده اند و یک روز توهّم می فروشند و روز دیگر ضدّ توهّم! برای «#الیگارشی حاکم» هم چیزی بهتر از این نیست که عوام مشغول نشخوار زندگی خصوصی بت های بازاری باشند و تأمّل و تدبیری راجع به موضوعات عمیق همچون مشروعیّت سیاسی حاکمان، عدالت اجتماعی و کیفیّت مدیریت کلان جامعه نداشته باشند. 

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب
#سرخ_و_سیاه

نویسنده: استاندال
ترجمه: عبدالله توکل 
انتشارات: نیلوفر - چاپ هشتم - ۱۳۸۲

"حقیقت، حقیقت تلخ"
'دانتون'

سرفصل آغازین رمان "سرخ و سیاه" با این عنوان شروع می شود که خود علاوه بر این که نشان دهنده تلاش "استاندال" (Stendhal) است برای پرده برداشتن از تلخی های زمانه و دوران خود، همچنین نشان دهنده سبک رئال این رمان است. رمانی که در اصل از یکی از درام های عاشقانه واقعی آن زمان که روزنامه ها را پر کرده بود گرفته شده است.

شاید خواننده ایرانی از میان رمان نویسان فرانسوی "استاندال" را کمتر از بقیه بشناسد، نویسنده ای که همراه با "بالزاک" و "فلوبر" از بزرگ ترین نویسندگان "رئالیسم" فرانسه است.

استاندال ( ۱۸۴۲ - ۱۷۸۳) که نام اصلی او "هانری بیل" (H.Beyle)  است، آثار مختلفی دارد که بی شک معروف ترین و مهم ترین آن، رمان "سرخ و سیاه" است. موضوع این رمان جامعه فرانسه را در قرن نوزدهم و دوران رستوراسیون
(Restoration)
هدف قرار داده است و اخلاقیات و عادات بورژوا مآبانه آن زمان را به ما می شناساند و در عین حال دارای تحلیل های روان شناسانه غنی می باشد.

این رمان ماجرای دهقان زاده ای به نام "ژولین سورل" است که قصد دارد به واسطه هوش و ذکاوت خود و حتی ریا و تزویر در طبقه ای از جامعه که به آن تعلق ندارد جا باز کند، اما این طبقه اشرافی او را از آن خود نمی داند... در جایی از داستان "ژولین" خطاب به قضات می گوید:
"آقایان قضات: من افتخار وابستگی به طبقه شما را ندارم. شما در وجود من دهقانی را می بینید که در برابر بضاعتش قیام کرده است." 

در مورد نام رمان بسیاری بر این عقیده اند که "سرخ" نشانه تمامی تمایلات انقلابی "ژولین" و "سیاه" مظهر سرخوردگی و پناه بردن او به ردای کشیشی است.

"سرخ و سیاه" را با هر انگیزه ای بخوانید برایتان دلچسب خواهد بود، چه طرفدار رمان های تاریخی باشید، چه دوستدار داستان های عاشقانه و چه آنهایی که به انقلاب کبیر فرانسه و پیامد های آن علاقمندند.

#علی_محمدی 
کارشناس ارشد روان شناسی

پی نوشت: 
رستوراسیون (Restoration): دوران اعاده سلطنت به خانواده "بوربون" که از سال ۱۸۱۴ تا ۱۸۳۰ به طول انجامید.

@drsargolzaei