دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.2K subscribers
1.89K photos
112 videos
175 files
3.38K links
Download Telegram
#مقاله
#حضور_و_غیاب_آگاهی
قسمت اول


بازخوانی آرای #ژاک_لکان به بهانهٔ تماشای تئاتر #این_یک_پیپ_نیست سیدمحمّد مساوات

تئاتر «این یک پیپ نیست» در فضای یک خانه اتفاق می‌افتد. از همان ابتدای نمایش، مسئله‌ای خود را نمایان می‌كند. جان با مادرش گفت‌وگوهای تلفنی دارد درحالی‌که از نظر جیم، مادر آنها سال‌های سال است که آنها را ترک کرده است و خبری از او نیست و از طرف دیگر جیم حضور ماریا را درک می‌کند درحالی‌که جان می‌گوید ماریا سال گذشته در یک سانحه هوایی درگذشته است. بنابراین تماشاگر نمایش از ابتدا وارد فضای تعلیق می‌شود. اگر جیم ماریا را می‌دید و جان او را نمی‌دید، تماشاگر به این نتیجه می‌رسید که جیم دچار توهم (Hallucination) است و چون نتوانسته با مرگ ماریا کنار بیاید، دچار مکانیسم دفاعی «انکار» (Danial) شده و با حضور خیالی او خود را تسكين می‌دهد، ولی از آنجا که همین داستان بین جان و مادر در جریان است، تماشاگر نمی‌تواند به سرعت درباره توهم و واقعیت تصمیم بگیرد؛ ابتدا تماشاگر علاقه‌مند و کنجکاو می‌شود، ولی به‌تدریج «وامی‌دهد» و به تسلیم می‌رسد، تسلیمی نه از سر رضایت بلکه از سر ناامیدی و درماندگی و این همان چیزی است که کارگردان می‌خواهد.

ژاک لاکان و «ساحت نمادین»

اگر بخواهم با عینک روان‌شناسی تئاتر «این یک پیپ نیست» را توضیح بدهم، هیچ عینکی بهتر از عینک ژاک لاکان روان‌پزشک و روان‌کاو فرانسوی نیست. ژاك لاکان راجع به سه ساحت «واقعیت»، «خیال» و «نمادین» صحبت می‌کند. هنگامی که من صدای کسی را در تلفن می‌شنوم و کورتکس شنوایی اولیه مغز من این پیام صوتی را ادراک (percept) می‌کند، من در ساحت واقعیت قرار دارم. ولی در کسری از ثانیه مغز من از صدای گوینده به تصویری از چهره او می‌رسد، یعنی بدون اینکه او را ببینم، تصویر چهره او را «متصور» می‌شوم و اینجاست که از ساحت واقعیت (Real) به ساحت «خیال» (imagination) ورود می‌کنم. اگر قرار بود ذهن ما فقط از همین دو ساحت تشکیل شود، ما هرگز راجع‌ به هیچ‌چیز به «اجماع»
(common sense)
نمی‌رسیدیم و زندگی بین فردی ما شبیه به رابطه عجیب‌وغریب جیم و جان می‌شد. اگر جهان این‌گونه ‌بود، ذهن ما همان حالی را پیدا می‌کرد که تماشاگر در نیمه دوم تئاتر «این یک پیپ نیست» پیدا می‌کند؛ کلافه، خسته و ناامید!

پس این همه «اجماع» و توافق بین‌الاذهانی از کجا نشئت می‌گیرد؟ از «زبان» که همان ساحت نمادین است. کارگردان برای اینکه نقش زبان را در ادراک واقعیت به نمایش بگذارد، از ایده خلاقی بهره برده است، ما هم‌زمان نمایش را به دو زبان می‌شنویم. کارگردان سعی دارد تماشاگر را به این آگاهی برساند که به جای تکیه بر آنچه می‌بیند و حتی به جای شنیدن آنچه به گوش او می‌رسد، بر «سیستم زبانی» یا «ساحت نمادین» متکی است.

واژه نابودی شیء است!

ژاک لاکان با گفتن این عبارت که «واژه نابودی شیء است» به ما یادآور می‌شود که «زبان» بین ما و واقعیت فیزیکی فاصله ایجاد می‌کند، چنان که «هست و نیست» بیش از اینکه تحت تأثیر یافته‌های مستقیم سیستم عصبی ما قرار داشته باشند، تحت تأثیر چارچوب‌های زبانی قرار دارند.

تماشاگر تئاتر «این یک پیپ نیست» با خواندن نوشته‌هایی که بر صحنه «پروجکت» می‌شود، با حضور [کسی که حضور ندارد] مواجه می‌شود و اتفاقاتی را حین نمایش باور می‌کند که هرگز آنها را نمی‌بیند (مثل در استخرپریدن ماریا، قتل جیم به‌دست جان و قتل پدر جان به‌دست ماریا!). خواندن نوشته ‌هایی که توسط پروژکتور بر صحنه نمایش می‌افتد به «خاصیت خود ارجاعی زبان» اشاره دارد، «زبان» خود به جای واقعیت می‌نشیند و به جای روایت واقعیت، واقعیت جدیدي را خلق می‌کند. 

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
#مقاله
#حضور_و_غیاب_آگاهی
قسمت دوم


ماشین جهنمی نوروز

#ژاک_لکان روانپزشک و روانکاو فرویدی فرانسوی می گوید: «داستان روان نژندی، داستان ماشین جهنمی است». برای این که مفهوم این جملهٔ ژاک لکان را بفهمیم باید داستان #گروه_محکومین فرانتز #کافکا را خوانده باشیم. در این داستان، یک جهانگرد وارد سرزمینی می شود که در آن یک نظام سیاسی استبدادی استقرار دارد. فروانروای مستبد آن سرزمین قانون هایی وضع کرده و متخلفان از آن قوانین توسط «ماشین جهنمی» شکنجه و اعدام می شوند. ماشین جهنمی دستگاهی است که با مجموعه ای پیچیده از سوزن ها، میخ ها و تیغ ها فرمان رعایت نشده را بر روی بدن محکوم حک می کند و محکوم در وضعیت دردناکی جان می سپارد در حالی که تمام بدن او آکنده از زخم هایی است که همان فرامین فرمانروا هستند. طنزهای تلخ این داستان یکی جمعیتی است که همچون تماشاگران سیرک در اطراف گودال اجرای حکم اعدام جمع می شوند و سرگرمی شان تماشای این صحنهٔ موحش و چندش آور است و دیگر افسر وظیفه شناس اجرای حکم که به شدّت نگران این است که بودجهٔ کافی برای سرویس کردن ماشین شکنجه فراهم نمی شود و حسرت ایّام فرمانده سابق را می خورد که دستگاه نو بود و راندمان بالاتری داشت! امّا آن چه این داستان را شبیه داستان روان نژندی می کند این است که در روان نژندی هیستریک (که موضوع نخستین کتاب #فروید در حوزهٔ روانکاوی بود) بدن فرد نوروتیک گرفتار فرمان های سوپرایگوی سخت گیر اوست. در انتهای قصه، افسری که مأمور شکنجه است از ترس این که مبادا سیّاح فرمانده‌ٔ جدید را وادارد که این روش اجرای قانون را منسوخ کند تصمیم می‌گیرد خود را زیر ماشین اعدام افکنده ایمانش را به‌ دستگاه ثابت کند. او محکوم را از روی ماشین شکنجه بلند می‌کند و جملهٔ «وظیفه‌شناس باش» را به ‌ماشین می‌دهد که روی بدن خودش حک کند و ماشین، بدن افسر را در مقابل چشمان وحشت‌زدهٔ سیّاح سوراخ می‌کند! شاید از دیدگاه روانکاوی بتوان چنین تحلیل کرد که والدین سختگیری که فرزندشان را قربانی قوانین سختگیرانه شان می کنند خود نیز قربانی همان قوانین هستند، جلّادان، خود نیز قربانی نظامی هستند که آن را بازتولید می کنند. امّا گذشته از موضوع استبداد و سوپرایگوی سخت گیر، ژاک لکان با تشبیه روان نژندی به ماشین جهنمی (که جملات را بر تن محکومین حک می کند) به درآمیختگی ساحت نمادین با ساحت واقعی و تسلّط زبان بر بدن اشاره می کند. می توان گفت که برای فرد روان نژند زبان بازنمایی واقعیت نیست بلکه خلق یک «اَبَر واقعیت»
(به تعبیر ژان بودریلار Hyper-reality)
است که متناظری در دنیای بیرون ندارد بلکه تأثیر آن بر تن بیمار دچار روان نژندی است که حضور آن واقعیت خیالی را بر واقعیت فیزیکی تحمیل می کند. در روانکاوی به روایت ژاک لکان، روانکاو به بیمار نوروتیک کمک می کند که به حضور اشباح خیالی که تنها به مدد سحر زبانی جان می گیرند شک کند و این تردید، آغاز رهایی از روان نژندی است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت: 

من با آرای ژاک لکان از طریق کتاب های زیر آشنا شده ام:

#مبانی_روانکاوی_فروید_لکان: دکتر کرامت مولّلی- نشر نی
#فروید_در_مقام_فیلسوف- فراروان شناسی پس از لاکان: ریچارد بوتبی- نشر ققنوس
#لاکان_بررسی_شخصیت_اندیشه_و_آثار: جودی گرووز-داریان لیدر- نشر نظر

@drsargolzaei