💐
جوانی تعریف می کرد: با #پدرم بحث کردم و صداها بالا رفت.
از هم جدا شدیم.
شب به #تخت خوابم رفتم.
ولی #اندوه، تمام وجودم را فرا گرفته بود...
مثل همیشه سرم را روی بالش گذاشتم، چون هر وقت غم ها زیاد می شوند با #خواب از آنها می گریزم...
روز بعد از #دانشگاه بیرون آمدم و موبایلم را از جیبم درآوردم...
پیامی برای پدرم نوشتم تا به این وسیله از او دلجویی کنم.
در آن نوشتم:
شنیدم که #کف پای #انسان از پشت آن نرمتر و لطیف تر است.
آیا پای شما به من اجازه می دهد که با لبم از درستی این ادعا مطمئن شوم؟
به #خانه رسیدم و در را باز کردم. دیدم #پدرم در سالن منتظر من هست و چشمانش #اشکبار هست...
#پدرم گفت: اجازه نمی دهم که پایم را ببوسی
ولی این ادعا درست است و من شخصا بارها آن را انجام دادهام.
وقتی #کوچک بودی #کف و پشت پای تو را می #بوسیدم.
#اشک از چشمانم سرازیر شد...
یک روز پدرتان از این #دنیا می رود، قبل از این که او را از دست دهید به او #نزدیک شوید،
اگر هم از دنیا رفته است #یادش را گرامی دارید و بر او #رحمت و #درود بفرستید.
_____________
@drhadiansarii
جوانی تعریف می کرد: با #پدرم بحث کردم و صداها بالا رفت.
از هم جدا شدیم.
شب به #تخت خوابم رفتم.
ولی #اندوه، تمام وجودم را فرا گرفته بود...
مثل همیشه سرم را روی بالش گذاشتم، چون هر وقت غم ها زیاد می شوند با #خواب از آنها می گریزم...
روز بعد از #دانشگاه بیرون آمدم و موبایلم را از جیبم درآوردم...
پیامی برای پدرم نوشتم تا به این وسیله از او دلجویی کنم.
در آن نوشتم:
شنیدم که #کف پای #انسان از پشت آن نرمتر و لطیف تر است.
آیا پای شما به من اجازه می دهد که با لبم از درستی این ادعا مطمئن شوم؟
به #خانه رسیدم و در را باز کردم. دیدم #پدرم در سالن منتظر من هست و چشمانش #اشکبار هست...
#پدرم گفت: اجازه نمی دهم که پایم را ببوسی
ولی این ادعا درست است و من شخصا بارها آن را انجام دادهام.
وقتی #کوچک بودی #کف و پشت پای تو را می #بوسیدم.
#اشک از چشمانم سرازیر شد...
یک روز پدرتان از این #دنیا می رود، قبل از این که او را از دست دهید به او #نزدیک شوید،
اگر هم از دنیا رفته است #یادش را گرامی دارید و بر او #رحمت و #درود بفرستید.
_____________
@drhadiansarii