گزارش لحظه به لحظه شهادت مظلوم تاريخ 🔹
بخش چهارم🔹
برويد به خانههايتان. اين، فرمان اميرالمؤمنين است.
همه رفتند، جز اصبغ بن نباته. بر در خانه نشست و گريست. گهگاه كسي از خانۀ امام، بيرون ميآمد و از او ميخواست كه اينجا ننشيند و به خانهاش برود؛ اما اصبغ، پاي رفتن نداشت. هر كسي را كه ميديد از خانۀ امام بيرون آمده است، به سوي او ميدويد و ميپرسيد: شما را به خدا بگويد حال اميرالمؤمنين چگونه است؟ خبرهايي كه ميشنيد، همه نااميدكننده بود.
ساعتي گذشت و صداي گريۀ اصبغ بلند و بلندتر شد. يكي از فرزندان امام، دوباره از اصبغ خواست كه به خانهاش برود. اصبغ گفت: باشد؛ ميروم؛ فقط به من اجازه بدهيد كه يكبار ايشان را ببينم. فرزند امام، رفت داخل خانه و زود برگشت. گفت: بيا داخل. اصبغ، شتابان داخل خانه شد و در كنار بستر امام نشست. سر و روي خونين علي، بر گريۀ او افزود. علي، دست اصبغ را فشرد و گفت: گريه نكن. به خدا سوگند که بهشت را ميبينم. اصبغ، با همان صداي بغضآلود گفت: گريۀ من براي اين است كه فردا ما هستيم و تو نيستي.
-------------------
#فرمان_امير_المومنين
#اصبغ_بن_نباته
#امام_على_خونين
#دكتر_هادى_انصارى
@drhadiansarii
بخش چهارم🔹
برويد به خانههايتان. اين، فرمان اميرالمؤمنين است.
همه رفتند، جز اصبغ بن نباته. بر در خانه نشست و گريست. گهگاه كسي از خانۀ امام، بيرون ميآمد و از او ميخواست كه اينجا ننشيند و به خانهاش برود؛ اما اصبغ، پاي رفتن نداشت. هر كسي را كه ميديد از خانۀ امام بيرون آمده است، به سوي او ميدويد و ميپرسيد: شما را به خدا بگويد حال اميرالمؤمنين چگونه است؟ خبرهايي كه ميشنيد، همه نااميدكننده بود.
ساعتي گذشت و صداي گريۀ اصبغ بلند و بلندتر شد. يكي از فرزندان امام، دوباره از اصبغ خواست كه به خانهاش برود. اصبغ گفت: باشد؛ ميروم؛ فقط به من اجازه بدهيد كه يكبار ايشان را ببينم. فرزند امام، رفت داخل خانه و زود برگشت. گفت: بيا داخل. اصبغ، شتابان داخل خانه شد و در كنار بستر امام نشست. سر و روي خونين علي، بر گريۀ او افزود. علي، دست اصبغ را فشرد و گفت: گريه نكن. به خدا سوگند که بهشت را ميبينم. اصبغ، با همان صداي بغضآلود گفت: گريۀ من براي اين است كه فردا ما هستيم و تو نيستي.
-------------------
#فرمان_امير_المومنين
#اصبغ_بن_نباته
#امام_على_خونين
#دكتر_هادى_انصارى
@drhadiansarii