#به_یاد_سیاوش_و_آرش
در هنگکنگ دوستی داشتم به نام حامد. یکی از خاصترین افرادی بود که در زندگیام دیدهام. ورزشکار و بدنساز بود و قیافه و هیکل جذابی داشت. ولی متاسفانه از وقتی که به خارج آمده بود راهش را گم کرده بود. خودش میدانست که کارهایی که میکند صحیح نیست، ولی در برابر وسوسهها شکست خورده بود.
بعد از مدتی متوجه شدیم که یکی از دوستان دیگرمان او را تشویق کرده است که در جلسات قرآنی ما شرکت کند. شاید شک داشت که با توجه به وضعیتش آیا مایل هستیم به جلسات قرآن بیاید یا نه. به او گفتیم که قدمش روی چشمان ماست. وقتی کسی میخواهد به جلسه قرآن بیاید مگر ما که هستیم که جلوی او را بگیریم؟ قرآن برای همه است نه فقط ما.
از آن روز به بعد در جلسات قرآنی دانشجویان شرکت کرد و کم کم به یکی از اعضای اصلی آن تبدیل شد. میگفت که در بچگی پدر و مادرش او را کلاس قرآن گذاشته بودند و به همین دلیل قرائت را بلد بود. شاید باورتان نشود ولی در آن فضای نامناسب، همین قرآن او را متحول کرد. کارهای خلاف را یکی یکی کنار گذاشت و به جرات میگویم که پاک شد. نمازخوان شد. تغییر کرد.
به شاهنامه علاقه شدیدی داشت. برای دانشجویان جلسات ادبیات فارسی گذاشته بود و به ما شاهنامهخوانی یاد میداد. اسم خودش را از شاهنامه انتخاب کرده بود: سیاوش. همان سیاوشی که در شاهنامه نماد پاکی است. هرگز یادم نمیرود که داستان آموزش دیدن سیاوش به دست رستم و گذر او از آتش تهمتها را اولین بار او برایم تعریف کرد.
چند سال گذشت و اکثر بچهها از هنگکنگ فارغ التحصیل شدند و هر یک به گوشه ای از دنیا رفتند. من به انگلستان برای تکمیل دکتری رفته بودم و در نهایت به ایران بازگشته بودم. سیاوش هم به UCLA در آمریکا رفته بود.
یک روز صبح خانمم از خواب بیدارم کرد. دیدم چشمانش اشک آلود هست. ترسیدم. سراسیمه سوال کردم چه شده؟ گفت: سیاوش، دوستمان، در اثر تصادف به رحمت خدا رفته.
باورش سخت بود. حامد خودمان؟ همان حامدی که مانند سیاوش از آتشها عبور کرده بود؟ همان سیاوشی که با چشمانمان دیدیم چگونه متحول شد؟ همان سیاوشی که برای ما نماد عاقبت به خیری شد؟ بلی. همان سیاوشی که هر وقت کسی دعا می کند "انشالله عاقبت به خیر شوی" تصویر او میاید جلوی چشمانم.
اسم جلساتمان را تغییر دادیم به "جلسات قرآن سیاوش". او با آمدن و رفتنش به همه ما درس بزرگی داد. به قول دوستمان امین "جای ایشون همیشه در قلب ما خالیه".
همین امین یکی از کسانی بود که تحت تاثیر سیاوش قرار گرفت. امین اسم خودش را گذاشته بود آرش. همان آرش کمانگیر که برای میهن جانش را در طبق اخلاص گذاشته بود. آرش هم به یکی از ارکان جلسات قرآن و شاهنامه تبدیل شد که حضورش در جلسات بسیار پر برکت بود. بعد از اتمام تحصیل، آرش به وطن برگشت، ازدواج کرد و بچهدار شد.
تاکید داشت که حتما جلسات قرآن سیاوش را در ایران نیز ادامه دهیم. قبل از کرونا خودش یکی از بانیهای جلسات بود تا حدی که میگفت اصلا حاضر است همه جلسات به صورت هفتگی در خانه او باشد. با خنده گفتیم که نمیشود و باید برکتش به همه خانهها برسد. چند روز پیش با آرش صحبت کردم. میگفت حتما حالا که کرونا فروکش کرده دوباره جلسات قرآن سیاوش را از سر بگیریم.
امروز در حال بستن چمدان برای سفر به مشهد مقدس بودم که برایم پیامی آمد:
دوستان گرامی
سلام؛
متاسفم که بهتون اطلاع بدم که دوست عزیزمان آرش کاظم پور در اثر تصادف به رحمت خدا رفت.
لطفا برای آمرزش ایشان و همه اموات، طلب مغفرت بفرمایید.
ما ماندیم و سوگ سیاوش.
ما ماندیم و سوگ آرش.
انا لله و انا الیه راجعون.
@drbazargan
www.t.me/drbazargan
www.instagram.com/bazarganlive
در هنگکنگ دوستی داشتم به نام حامد. یکی از خاصترین افرادی بود که در زندگیام دیدهام. ورزشکار و بدنساز بود و قیافه و هیکل جذابی داشت. ولی متاسفانه از وقتی که به خارج آمده بود راهش را گم کرده بود. خودش میدانست که کارهایی که میکند صحیح نیست، ولی در برابر وسوسهها شکست خورده بود.
بعد از مدتی متوجه شدیم که یکی از دوستان دیگرمان او را تشویق کرده است که در جلسات قرآنی ما شرکت کند. شاید شک داشت که با توجه به وضعیتش آیا مایل هستیم به جلسات قرآن بیاید یا نه. به او گفتیم که قدمش روی چشمان ماست. وقتی کسی میخواهد به جلسه قرآن بیاید مگر ما که هستیم که جلوی او را بگیریم؟ قرآن برای همه است نه فقط ما.
از آن روز به بعد در جلسات قرآنی دانشجویان شرکت کرد و کم کم به یکی از اعضای اصلی آن تبدیل شد. میگفت که در بچگی پدر و مادرش او را کلاس قرآن گذاشته بودند و به همین دلیل قرائت را بلد بود. شاید باورتان نشود ولی در آن فضای نامناسب، همین قرآن او را متحول کرد. کارهای خلاف را یکی یکی کنار گذاشت و به جرات میگویم که پاک شد. نمازخوان شد. تغییر کرد.
به شاهنامه علاقه شدیدی داشت. برای دانشجویان جلسات ادبیات فارسی گذاشته بود و به ما شاهنامهخوانی یاد میداد. اسم خودش را از شاهنامه انتخاب کرده بود: سیاوش. همان سیاوشی که در شاهنامه نماد پاکی است. هرگز یادم نمیرود که داستان آموزش دیدن سیاوش به دست رستم و گذر او از آتش تهمتها را اولین بار او برایم تعریف کرد.
چند سال گذشت و اکثر بچهها از هنگکنگ فارغ التحصیل شدند و هر یک به گوشه ای از دنیا رفتند. من به انگلستان برای تکمیل دکتری رفته بودم و در نهایت به ایران بازگشته بودم. سیاوش هم به UCLA در آمریکا رفته بود.
یک روز صبح خانمم از خواب بیدارم کرد. دیدم چشمانش اشک آلود هست. ترسیدم. سراسیمه سوال کردم چه شده؟ گفت: سیاوش، دوستمان، در اثر تصادف به رحمت خدا رفته.
باورش سخت بود. حامد خودمان؟ همان حامدی که مانند سیاوش از آتشها عبور کرده بود؟ همان سیاوشی که با چشمانمان دیدیم چگونه متحول شد؟ همان سیاوشی که برای ما نماد عاقبت به خیری شد؟ بلی. همان سیاوشی که هر وقت کسی دعا می کند "انشالله عاقبت به خیر شوی" تصویر او میاید جلوی چشمانم.
اسم جلساتمان را تغییر دادیم به "جلسات قرآن سیاوش". او با آمدن و رفتنش به همه ما درس بزرگی داد. به قول دوستمان امین "جای ایشون همیشه در قلب ما خالیه".
همین امین یکی از کسانی بود که تحت تاثیر سیاوش قرار گرفت. امین اسم خودش را گذاشته بود آرش. همان آرش کمانگیر که برای میهن جانش را در طبق اخلاص گذاشته بود. آرش هم به یکی از ارکان جلسات قرآن و شاهنامه تبدیل شد که حضورش در جلسات بسیار پر برکت بود. بعد از اتمام تحصیل، آرش به وطن برگشت، ازدواج کرد و بچهدار شد.
تاکید داشت که حتما جلسات قرآن سیاوش را در ایران نیز ادامه دهیم. قبل از کرونا خودش یکی از بانیهای جلسات بود تا حدی که میگفت اصلا حاضر است همه جلسات به صورت هفتگی در خانه او باشد. با خنده گفتیم که نمیشود و باید برکتش به همه خانهها برسد. چند روز پیش با آرش صحبت کردم. میگفت حتما حالا که کرونا فروکش کرده دوباره جلسات قرآن سیاوش را از سر بگیریم.
امروز در حال بستن چمدان برای سفر به مشهد مقدس بودم که برایم پیامی آمد:
دوستان گرامی
سلام؛
متاسفم که بهتون اطلاع بدم که دوست عزیزمان آرش کاظم پور در اثر تصادف به رحمت خدا رفت.
لطفا برای آمرزش ایشان و همه اموات، طلب مغفرت بفرمایید.
ما ماندیم و سوگ سیاوش.
ما ماندیم و سوگ آرش.
انا لله و انا الیه راجعون.
@drbazargan
www.t.me/drbazargan
www.instagram.com/bazarganlive