#ماجرای_واقعی
یادمه دانشجوی کارشناسی ارشد بودم و در محضر یکی از اساتید به نام روان شناسی ایران (که به دلیل عدم اطلاع از رضایت ایشان برای ذکر نامشان، از بردن نامشان خودداری می کنم) کلاس درس داشتیم. ابتدای اولین جلسه ترم تحصیلی و بعد از سلام علیک مرسوم، استاد از ما دانشجوها خواستند که هر کدوم آرزوهامون رو بگیم. همکلاسی ها هر کسی هر آرزویی داشت گفت. یکی می گفت کار خوب گیرم بیاد، یکی می گفت دکترا بخونم و......
وقتی تموم شد، استاد به مدت چند دقیقه هیچی نگفتند و فقط توی کلاس قدم زدند. کلاس ساکتِ ساکت شده بود. همه مونده بودیم چرا استاد هیچ عکس العملی نشون نمیدن؟! کسی هر بدی زده بود؟؟؟ کسی گزافه گویی کرده بود؟؟؟........
که یه دفعه استاد با چهره ای که معلوم بود حسابی ناراحته، شروع کردند به حرف زدن و گفتند:
"بچه ها می دونید دلم از چی می سوزه؟ از اون زخمی که دیگه دل آدم رو به درد نمی آره، بلکه باورهای آدم رو به درد می آره و زیر سوال می بره. و اون اینه که جوان های ما دیگه آرزو کردن هم بلد نیستن. اون چیزی که بابتش نه باید به کسی جواب پس بدی و نه هزینه ای داره. جنس و ماهیت آرزو اینه که سقفش از سقف اکنونتون بالاتر باشه. وگرنه اسمش آرزو نیست. خیلی متاسفم که سقف آرزوهای ما به الانمون چسبیده و دیگه فاصله ای نداره. جوان ما حتی دیگه توان آرزو کردن هم نداره".
استاد که داشتن این صحبت رو میکردن، ناخودآگاه یاد نظریه #درماندگی_آموخته_شده افتادم. انگار #دکتر_سلیگمن این نظریه رو واسه ما گفته بود....
پس لطفا
سعی کنیم حداقل، #آرزو هایی داشته باشیم که از جنس آرزو باشند. البته اگه انتظار تغییر داریم.
#دکتر_سید_حامد_واحدی
#روانشناس_سلامت
#هیپنوتراپیست
https://t.me/joinchat/AAAAAEQD0Idqo9XAH092Zw
یادمه دانشجوی کارشناسی ارشد بودم و در محضر یکی از اساتید به نام روان شناسی ایران (که به دلیل عدم اطلاع از رضایت ایشان برای ذکر نامشان، از بردن نامشان خودداری می کنم) کلاس درس داشتیم. ابتدای اولین جلسه ترم تحصیلی و بعد از سلام علیک مرسوم، استاد از ما دانشجوها خواستند که هر کدوم آرزوهامون رو بگیم. همکلاسی ها هر کسی هر آرزویی داشت گفت. یکی می گفت کار خوب گیرم بیاد، یکی می گفت دکترا بخونم و......
وقتی تموم شد، استاد به مدت چند دقیقه هیچی نگفتند و فقط توی کلاس قدم زدند. کلاس ساکتِ ساکت شده بود. همه مونده بودیم چرا استاد هیچ عکس العملی نشون نمیدن؟! کسی هر بدی زده بود؟؟؟ کسی گزافه گویی کرده بود؟؟؟........
که یه دفعه استاد با چهره ای که معلوم بود حسابی ناراحته، شروع کردند به حرف زدن و گفتند:
"بچه ها می دونید دلم از چی می سوزه؟ از اون زخمی که دیگه دل آدم رو به درد نمی آره، بلکه باورهای آدم رو به درد می آره و زیر سوال می بره. و اون اینه که جوان های ما دیگه آرزو کردن هم بلد نیستن. اون چیزی که بابتش نه باید به کسی جواب پس بدی و نه هزینه ای داره. جنس و ماهیت آرزو اینه که سقفش از سقف اکنونتون بالاتر باشه. وگرنه اسمش آرزو نیست. خیلی متاسفم که سقف آرزوهای ما به الانمون چسبیده و دیگه فاصله ای نداره. جوان ما حتی دیگه توان آرزو کردن هم نداره".
استاد که داشتن این صحبت رو میکردن، ناخودآگاه یاد نظریه #درماندگی_آموخته_شده افتادم. انگار #دکتر_سلیگمن این نظریه رو واسه ما گفته بود....
پس لطفا
سعی کنیم حداقل، #آرزو هایی داشته باشیم که از جنس آرزو باشند. البته اگه انتظار تغییر داریم.
#دکتر_سید_حامد_واحدی
#روانشناس_سلامت
#هیپنوتراپیست
https://t.me/joinchat/AAAAAEQD0Idqo9XAH092Zw
#درماندگی_آموخته_شده
#دکتر_سلیگمن مفهوم درماندگی آموخته شده را به عنوان حالت ویژه ای که اغلب در نتیجه اعتقاد فرد مبنی بر اینکه رویدادها در کنترل او نیستند در او ایجاد می شود، تعریف کرد.
به سخن دیگر، بعد از یک تعداد تجربه که در آن پاسخ های فرد در نتیجه رفتار او تغییر نمی کند، می آموزد که رفتار و نتیجه رفتار او از یکدیگر مستقل هستند. به عبارتی فرد هرکاری کند، تغییری اتفاق نخواهد افتاد.
☆چگونگی شکل گیری نظریه درماندگی آموخته شده
یک دانشجوی فوق لیسانس جوان به نام مارتین ای . پی. سیلگمن، در یکی از کارهای تحقیقاتی اش به مورد جالبی برخورد می کنه، ازمایش بر روی چند سگ بوده در مرحله اول به سگها لباسی می پوشانند که شوک همراه با صوتی بوده که سگها از اون نمی تونستند فرار کنند، با شنیدن صدای صوت و احساس شوک برقی سگها دیوانه وار به دور خودشون می چرخیدند و قصد فرار از این موقعیت رو داشتند ولی بعد از مدتی فهمیدند که هیچ کاری نمی تونند بکنند و لذا تسلیم شدند. در مرحله بعدی شوک از طریق کف قفس فلزی که سگها روی اون قرار داشتند بهشون وارد می شد و سگها فقط با پریدن به بخش دیگه قفس شوک رو دریافت نمی کردند ولی برخلاف تصور بعد از اینکه انها متوجه شدند که به هر طرف قفس که بپپرند بازهم شوک وجود دارد و شوک وارده را از طریق کف قفس احساس خواهند کرد، نزدیک به 30 ثانیه قبل از اینکه دست از تلاش بردارند و روی زمین بیفتند و زوزه بکشند دیوانه وار در جعبه می دویدند ولی خیلی زود تسلیم می شدند. انها هر گز گریختن از شوک را یاد نگرفتند حتی زمانی که ازمایشگران با غذا انها را به طرف دیگر جعبه که به کف آن شوک وارد نمی شد و می توانستند در آنجا در امان باشند می کشاندند ولی مجدد که آنها را در قسمت دارای شوک قرارمی دادند تلاشی برای پریدن به سمت دیگر نمی کردند!!! این سگها نافعال و درمانده شده بودند و تلاشی برای تغییر دادن شرایطشان انجام نمی دادند چون دریافته بودند که به هرطرف جعبه که بروند بازهم شوک را دریافت خواهند کرد.
بنابراین اصطلاحی ابداع شد با عنوان درماندگی اموخته شده، به این صورت که در برخی از موقعیتهای دردآور و دشوار که فرد احساس می کنه هیچ راه خلاصی ازش نیست، بایگانی در خاطرات وی درست می شه که هیچ راه خلاصی نیست و این را به تمام موقعیتها ی زندگی تعمیم می دهد.
منبع: نظریه های شخصیت، تالیف شولتز، ترجمه دکتر سیدمحمدی، نشر ویرایش
https://t.me/joinchat/AAAAAEQD0Idqo9XAH092Zw
#دکتر_سلیگمن مفهوم درماندگی آموخته شده را به عنوان حالت ویژه ای که اغلب در نتیجه اعتقاد فرد مبنی بر اینکه رویدادها در کنترل او نیستند در او ایجاد می شود، تعریف کرد.
به سخن دیگر، بعد از یک تعداد تجربه که در آن پاسخ های فرد در نتیجه رفتار او تغییر نمی کند، می آموزد که رفتار و نتیجه رفتار او از یکدیگر مستقل هستند. به عبارتی فرد هرکاری کند، تغییری اتفاق نخواهد افتاد.
☆چگونگی شکل گیری نظریه درماندگی آموخته شده
یک دانشجوی فوق لیسانس جوان به نام مارتین ای . پی. سیلگمن، در یکی از کارهای تحقیقاتی اش به مورد جالبی برخورد می کنه، ازمایش بر روی چند سگ بوده در مرحله اول به سگها لباسی می پوشانند که شوک همراه با صوتی بوده که سگها از اون نمی تونستند فرار کنند، با شنیدن صدای صوت و احساس شوک برقی سگها دیوانه وار به دور خودشون می چرخیدند و قصد فرار از این موقعیت رو داشتند ولی بعد از مدتی فهمیدند که هیچ کاری نمی تونند بکنند و لذا تسلیم شدند. در مرحله بعدی شوک از طریق کف قفس فلزی که سگها روی اون قرار داشتند بهشون وارد می شد و سگها فقط با پریدن به بخش دیگه قفس شوک رو دریافت نمی کردند ولی برخلاف تصور بعد از اینکه انها متوجه شدند که به هر طرف قفس که بپپرند بازهم شوک وجود دارد و شوک وارده را از طریق کف قفس احساس خواهند کرد، نزدیک به 30 ثانیه قبل از اینکه دست از تلاش بردارند و روی زمین بیفتند و زوزه بکشند دیوانه وار در جعبه می دویدند ولی خیلی زود تسلیم می شدند. انها هر گز گریختن از شوک را یاد نگرفتند حتی زمانی که ازمایشگران با غذا انها را به طرف دیگر جعبه که به کف آن شوک وارد نمی شد و می توانستند در آنجا در امان باشند می کشاندند ولی مجدد که آنها را در قسمت دارای شوک قرارمی دادند تلاشی برای پریدن به سمت دیگر نمی کردند!!! این سگها نافعال و درمانده شده بودند و تلاشی برای تغییر دادن شرایطشان انجام نمی دادند چون دریافته بودند که به هرطرف جعبه که بروند بازهم شوک را دریافت خواهند کرد.
بنابراین اصطلاحی ابداع شد با عنوان درماندگی اموخته شده، به این صورت که در برخی از موقعیتهای دردآور و دشوار که فرد احساس می کنه هیچ راه خلاصی ازش نیست، بایگانی در خاطرات وی درست می شه که هیچ راه خلاصی نیست و این را به تمام موقعیتها ی زندگی تعمیم می دهد.
منبع: نظریه های شخصیت، تالیف شولتز، ترجمه دکتر سیدمحمدی، نشر ویرایش
https://t.me/joinchat/AAAAAEQD0Idqo9XAH092Zw