📕📕#داستانجالب📕📕
گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند. گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کردو نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند. گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازان ها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند !
چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها گله مندیم و ناشکر پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد...!!!
📕🌈😍#داستانهایجالبوجذاب😍🌈📕
https://t.me/dokhtaran_b
گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند. گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کردو نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند. گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازان ها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند !
چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها گله مندیم و ناشکر پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد...!!!
📕🌈😍#داستانهایجالبوجذاب😍🌈📕
https://t.me/dokhtaran_b
Telegram
📚داستان های جالب وجذاب📚
بهترین داستان های جالب وجذاب را ازین دریچه دنبال کنید
#داستانجالب😇👇
پیرمردی در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوی عطر شکلات محبوبش از طبقه پایین به مشامش رسید. او تمام قدرت باقیمانده اش را جمع کرد و از جایش بلند شد.
همانطور که به دیوار تکیه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکافات خود را به پایین پله ها رساند و نفس نفس زنان به در آشپزخانه رسید و به درون آن خیره شد.
او روی میز ظرفی حاوی صدها تکه شکلات محبوب خود را دید و با خود فکر کرد یا در بهشت است و یا اینکه ... همسر وفادارش آخرین کاری که ثابت کند چقدر شیفته و شیدای اوست را انجام داده است و بدین ترتیب او این جهان را چون مردی سعادتمند ترک می کند. او آخرین تلاش خود را نیز به کار بست و خودش را به روی میز انداخت و یک تکه از شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم خوش آن احساس کرد جانی دوباره گرفته است.
سپس مجددا دست لرزان خود را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با قاشق روی دست او زد و گفت: دست نزن، آنها را برای مراسم عزاداری درست کرده ام!😂😂
📕📕#داستانهایجالبوجذاب📕📕
https://t.me/dokhtaran_b
پیرمردی در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوی عطر شکلات محبوبش از طبقه پایین به مشامش رسید. او تمام قدرت باقیمانده اش را جمع کرد و از جایش بلند شد.
همانطور که به دیوار تکیه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکافات خود را به پایین پله ها رساند و نفس نفس زنان به در آشپزخانه رسید و به درون آن خیره شد.
او روی میز ظرفی حاوی صدها تکه شکلات محبوب خود را دید و با خود فکر کرد یا در بهشت است و یا اینکه ... همسر وفادارش آخرین کاری که ثابت کند چقدر شیفته و شیدای اوست را انجام داده است و بدین ترتیب او این جهان را چون مردی سعادتمند ترک می کند. او آخرین تلاش خود را نیز به کار بست و خودش را به روی میز انداخت و یک تکه از شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم خوش آن احساس کرد جانی دوباره گرفته است.
سپس مجددا دست لرزان خود را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با قاشق روی دست او زد و گفت: دست نزن، آنها را برای مراسم عزاداری درست کرده ام!😂😂
📕📕#داستانهایجالبوجذاب📕📕
https://t.me/dokhtaran_b
Telegram
📚داستان های جالب وجذاب📚
بهترین داستان های جالب وجذاب را ازین دریچه دنبال کنید
#داستانجالب😇📘
شاگردی از معلّم پرسید:
«چرا اشخاص نفهم رابه گاو تشبیه میکنند؟»
معلّم پاسخ داد : « روزی یک نفر به باغ وحش
رفت و دید همه ی حیوانات میخندند غیر از
گاو . روز دیگر ، باز به آنجا رفت و مشاهده
نمود که گاو میخندد و سایر حیوانات ،
ساکت هستند . وقتی از مسئول باغ وحش
جریان را پرسید ، او گفت :دیروز ، میمون
لطیفه ای برای حیوانات تعریف کرده بود
که همه ی حیوانات خندیدند ، اما این گاو
تازه امروز فهمیده و دارد میخندد!»
فیلسوف شهیر «الكوت» میگوید :
غفلت از ناداني خود ، دردي است
كه نادان ها به آن گرفتارند.
شاعر می سراید :
گوش را اکنون ز غفلت پاک کن
استماع هجر آن غمناک کن
📘😇#بهترینداستانهایجالبوجذاب😇📘
https://t.me/dokhtaran_b
شاگردی از معلّم پرسید:
«چرا اشخاص نفهم رابه گاو تشبیه میکنند؟»
معلّم پاسخ داد : « روزی یک نفر به باغ وحش
رفت و دید همه ی حیوانات میخندند غیر از
گاو . روز دیگر ، باز به آنجا رفت و مشاهده
نمود که گاو میخندد و سایر حیوانات ،
ساکت هستند . وقتی از مسئول باغ وحش
جریان را پرسید ، او گفت :دیروز ، میمون
لطیفه ای برای حیوانات تعریف کرده بود
که همه ی حیوانات خندیدند ، اما این گاو
تازه امروز فهمیده و دارد میخندد!»
فیلسوف شهیر «الكوت» میگوید :
غفلت از ناداني خود ، دردي است
كه نادان ها به آن گرفتارند.
شاعر می سراید :
گوش را اکنون ز غفلت پاک کن
استماع هجر آن غمناک کن
📘😇#بهترینداستانهایجالبوجذاب😇📘
https://t.me/dokhtaran_b
Telegram
📚داستان های جالب وجذاب📚
بهترین داستان های جالب وجذاب را ازین دریچه دنبال کنید
#داستانجالب♥
💎زن و مردی واسه طلاق رفتند به دادگاه.
قاضی گفت شما سه تا بچه دارید... چجوری میخواید بین خودتوون تقسیمش کنید؟
زن و مرد بعد از یه مکالمه و جر و بحث طولانی رو به قاضی گفتند:
باشه آقای قاضی ما سال دیگه با یک بچه بیشتر میایم 😄😄😄
صبر کنید... داستان هنوز تموم نشده!
۹ ماه بعد...
اونا دوقولو به دنیا آوردن 😅
📒داستان های جالب وجذاب📒
https://t.me/dokhtaran_b
💎زن و مردی واسه طلاق رفتند به دادگاه.
قاضی گفت شما سه تا بچه دارید... چجوری میخواید بین خودتوون تقسیمش کنید؟
زن و مرد بعد از یه مکالمه و جر و بحث طولانی رو به قاضی گفتند:
باشه آقای قاضی ما سال دیگه با یک بچه بیشتر میایم 😄😄😄
صبر کنید... داستان هنوز تموم نشده!
۹ ماه بعد...
اونا دوقولو به دنیا آوردن 😅
📒داستان های جالب وجذاب📒
https://t.me/dokhtaran_b
Telegram
📚داستان های جالب وجذاب📚
بهترین داستان های جالب وجذاب را ازین دریچه دنبال کنید