💌 دخترونه حرم امام رضا علیه‌السلام
3.97K subscribers
13.1K photos
3K videos
351 files
1.77K links
خوش اومدین به
🎀 #دخترونه‌ ترین کانال رسمی امام رضایی
🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
معاونت تبلیغات اسلامی آستان قدس رضوی 🕊

🌱 کپی آزاد

صفحه ما در اینستاگرام👇
www.instagram.com/dokhtar_razavi/
آدرس‌های دیگر👇
https://www.haram8.ir/dokhtar_razavi/
Download Telegram
💌 #یه_صفحه_کتاب #حتتما_بخونید
عشق
به معنای دعا در حقِ
کسی است که او را دوست داريد 💚

شايد پدرتان،
مردی عصبانی باشد
و شما از او، ناراحت باشید؛
اما شما بايد در حق او دعا کنید

دير يا زود، خدا
حاجت و دعای شما را برآورده می‌کند؛
خدا
او را تغییر می‌دهد،
اما او اول شما را دگرگون می‌کند،
چون پدر شما یک موهبت الهی است 🍀

شما دعا کنید چه
دوست داشته باشید، چه نداشته باشید؛
اين، عشق است

عشق، يعنی وقت گذراندن با هم؛
نه تنها از لحاظ فیزيکی، بلکه از لحاظ عاطفی و احساسی 🍏

عشق یعنی
پدری که با بچه‌هايش بازی می‌کند، 🐤
دختری که والدينِ
پیرش را خدمت می‌کند، 🕊
زوجینی یا دوستانی که با هم قدم می‌زنند ...

و این ارتباط عاطفی و احساسی،
این دعا،
همان عشق است 🌸🍃









📗 چگونه یک خانواده شاد بسازیم. ترجمه احمد ترابی و دیگران
#خانواده
دخترونه حرم رضوی
t.me/joinchat/CV6mzj5nQlqtLULJeMERkw

دوستانتان را به کانال دخترونه رضوی دعوت کنید 💙
💌 #یه_صفحه_کتاب #حتتما_بخونید
من متوجه شده‌ام که
فقط اشخاص عاقل و
بالغ می‌توانند #عشق بورزند
و
تنها
افراد بالغ و عاقل هستند که
عشق دروغین را تشخیص می‌دهند

👈 يک فرد می‌تواند عشق بورزد،
چون او افراد را دوست دارد، نه اينکه
لزوماً افراد ديگر #دوست_داشتنی هستند ... 🍏

و اينجا
#يک_راز مهم هست که
فقط افراد بالغ و عاقل، از قلب شما باخبرند؛
حتی اگر هیچ شناختی نسبت به شما نداشته باشند 🌙

اگر ما
به عشق خود ادامه دهیم،
حس دوست‌داشتنمان بیشتر و منتقل می‌شود 💜

با اين عشق، ما
صدای ضربان قلبِ 💕 یکدیگر را متوجه می‌شويم؛
و روش‌های ساده‌ای در عمل هست که
سبب می‌شود حس عشق ما به
دیگران منتقل شود 💫
روش‌هایی
مثل:
هدیه ... کلمات ... کمک ... و دعا 🌸


🔔 #پرانتز_باز :
با هر کدوم از این روشها که می‌تونیم،
عشقمون رو به هموطنان سیل‌زده،
نشون بدیم ... 🍀









📗 چگونه یک خانواده شاد بسازیم. ترجمه احمد ترابی و دیگران
#هموطن
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
💌 #یه_صفحه_کتاب #حتما_بخونین

«داشتم برای امتحانم
درس می‌خوندم که تماس گرفت و
گفت می‌خوام بیام خونه‌تون
تا با هم درس بخونیم.
با اینکه می‌دونستم
که وقتی بیاد زمان زیادی رو
به حرف زدن با هم می‌گذرونیم،
قبول کردم... نتیجه‌ اون امتحان رو... نگم🤭»


یکی از نکاتی که
معمولا گریبانگیر ماست،
اینه که صراحت و صداقت نداریم
و با تعارف و رودربایستی
زندگی می‌کنیم

در حالیکه اثبات شده
همین صداقت نداشتن ما و
رودربایستی‌مون برای نه گفتن
🙃 توی حالات ظاهری ما
نمایون می‌شه و
روی ارتباطاتمون تاثیر میذاره...


👈 #چه_باید_کرد ؟


💚 تلاش کنیم بی صداقتی‌مون رو
با بهانه‌هایی مثل «دیدم دلش می‌شکنه،
چون گناه داشت، خدا رو خوش نمیاد»
توجیه نکنیم
💜 اگه دوستی ما با یه پاسخ صادقانه
بهم میخوره، واقعا بهتره که ادامه پیدا
نکنه؛ چون اساس دوستی بر صداقته
💙 آدم‌هایی که از ما #نه شنیدند، به
#آری ما اعتماد بیشتری دارند
🤍 توی دوستی‌های واقعی، رنجش از
صراحت، موقتیه و نباید نگرانش بود...



📗 اراده کن می‌توانی. تولیدات فرهنگی حرم مطهر
🤍 دخترونه حرم رضوی
┏━ 🕊 ━┓
@dokhtar_razavi
┗━ ♥️ ━┛
🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعوت کن و یار مجازی حرم باش...
💌 #یه_صفحه_کتاب

بهترین دلیل
برای امکان توانستن،
توانستن عده‌ای است که
توانسته‌اند

بله، انسان‌های موفق در هر زمینه،
الگوی خوبی هستند که
برایمان ثابت شود
ما هم می‌توانیم موفق شویم
تا به‌سادگی، با گفتنِ نمی‌شود و
🍁 نمی‌توانم، خودمون را از
پیشرفت‌ها دور نکنیم

باید برای هدف‌های مختلف در زندگی،
دنبال الگوهای خوب و
دست‌یافتنی باشیم؛
مثلاً یک خیاط ماهر،
یک پزشک متخصص،
یک فروشندۀ موفق و هر که
در حرفۀ خودش مهارت دارد،
دلیل خوبی است برای باور به توانستن 🌱

اما نکته اینجاست:
الگویی خوب است که ناخواسته
زمینمان نزند؛
یعنی خدای‌ناکرده
در زمینه‌ای به پیشرفتمان
کمک نکند و از ده جای دیگر
به ما ضربه بزند! الگویی خوب است
که امید ببخشد و برایمان
زندگی گرم‌تری به‌ارمغان آورَد . . . 💚💜



📗 هنر دختر بودن. تولیدات فرهنگی حرم
♥️ دخترونه حرم رضوی
┏━ 🕊 ━┓
@dokhtar_razavi
┗━ 💛 ━┛
🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعوت کن
💌 #یه_صفحه_کتاب #روز_سوگ

حســین(ع)
صاحب عزای مدینه است و
خود از همگان شکسته‌تر

تــو را در
آغوش خاک نهاده و
چونـان کوهـی فروریختــه،
زانــوی ماتــم
در بغــل گرفته است

بـه خاک‌هـای معطری کـه
تـو را پوشـانده‌اند، چشم می‌دوزد
و زیـر لب
بـا تـو عهـد می‌کند که
🍁 هـر پنج‌شـنبه بـه زیارتت بیایـد


اشک بر محاسنش جاری شده،
🍃 با آن قامـت شکسته
سر به سوی آسمان
بلند می‌کند و
صدای رسول خدا(ص)
در گوشش طنین‌انداز می‌شود:

چون فرزندم حسن(ع) را
به زهـر شهید کنند،
فرشتگان
بـر او گریه کننـد
و همه چیـز بـر او بگریـد؛
حتی مرغـان هــوا و ماهیان دریــا 💔🌿



📗 نبـرد در سکوت. تولیدات فرهنگی حرم
🦋 دخترونه حرم رضوی
┏━ 🕊  ━┓
@dokhtar_razavi
┗━ 💚  ━┛
🌸👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعــوت کن
💌 #یه_صفحه_کتاب #حتما_بخون

چه بپوشم؟ 😃


این سوال را معمولاً خانم‌ها
وقتی می‌خواهند به یک مجلس
یا میهمانی بروند، می‌پرسند

یعنی با جدیت می‌توان گفت که
خانمی نیست که
برای رفتن به میهمانی،
با این سوال مهم و چالشی روبرو نباشد 😁


این سوال با اینکه
حالت طنز هم پیدا کرده، ولی
یک سوال کاملاً مهم است که
اتفاقاً
دین اسلام هم
🌿 به آن پاسخ گفته است

تعجب نکنید! 😃
اسلام از قبل از تولد تا پس از
مرگ برای زندگی‌کردن برنامه دارد
فقط فرقش این است که
برای چی بپوشم
اسلام یک فرمول می‌دهد
که این فرمول هم در میهمانی
🌸 و هم در غیرمیهمانی به کار می‌آید


اساساً این فرمول یک فرمول است
برای پوشیدن، در هر مکان و
در هر زمانی که باشد...
فرقی ندارد
در کدام کشور و
کدام شهر باشیم، یا
🎀 در چه مجلسی و چه جایی



#فرمول_پوشش و لباس
از نظر اسلام این است:
تمیز + ساده + راحت + موازین شرعی _ مدل بیگانگان 💚💜




📗 زیبایی و آراستگی (شرح رفتار «شما» با «ظاهر»). تولیدات حرم
💚🤍❤️ دخترونه حرم رضوی
┏━ 🕊  ━┓
@dokhtar_razavi
┗━ 💛  ━┛
🌸👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونه‌مون دعــوت کن
🍃 #یه_صفحه_کتاب #حتما_بخون


...[و بگذار
قدری از نامه موسی بن جعفر(ع)
به هشام بن حکم را برایت بخوانم]


💚 یا هشام
همه مردمان ستارگان را می‌بینند
و اما همه ایشان با ستارگان
راه نمی‌یابند مگر
آنکه سیر حرکات نجوم را می‌شناسد
و همچنین است احوال شما که جملگی
حکمت و دانش می‌آموزید و اما
به آن حکمت هدایت نمی‌شود
مگر آنکه به آن عمل کند

💚 یا هشام
بر تو باد رفق و مدارا
که مدارا و نرم‌خویی و حسن اخلاق
آبادی خانه‌ها و دیار دارد و
فزونی رزق هم

💚 یا هشام
به بهشت در نیاید
آنکه به قدر دانه‌ای، در دل
کِبر داشته باشد

💚 یا هشام
عاقل آن است که حلال خدا
او را از شکر باز ندارد و
حرام خدا بر صبرش غالب نیاید...



📗 موسی‌ترین به طور. نشر نیستان
💚🤍❤️ دخترونه حرم رضوی
┏━ 🕊  ━┓
@dokhtar_razavi
┗━ 💛  ━┛
🌸👈 همین حالا، دوستانت رو به دخترونه رضوی دعوت کن و همیار مجازی حرم باش
🍃 #دختران_ریحانه‌اند #حتما_بخون



عفت در علم اخلاق،
به معنای خویشتن‌داری است🌱


🦋 کسی #عفیف است که
می‌توانـد نفسـش را در مقـابلِ
چیزهایی که تشخیص می‌دهد
غلط است کنتـرل کند و اجـازه
ندهد از مسیر درست خارج شود


🤍 کسیکه عفت و خویشتنداری
دارد، وقتی می‌فهمد چیزی خطا
است، دربرابر آن مقاومت می‌کند

به همین جهت، اگر در جامعه‌ای
عفت وجود داشته باشد و کنارِ
آن تعلیمـات صحیـح هـم باشد،
انسانها دربرابر بدی‌ها و خطاها
خویشتن‌داری می‌کنند 🌼


در حقیقت:
عفت سبب می‌شود انسان، با
عقـل و خِـرد، آن چـیزهایی را
که بد می‌داند، کنترل کند 🌺




📗حکایت حجاب. موسسه خدمات مشاوره‌ای حرم مطهر
🦋 #یه_صفحه_کتاب
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
💌🔆 #درخشنده‌ترین‌_خورشید #حتما_بخون



آخــرین ماه‌های عمر شریفِ
خاتم الانبیاء، جمعیتی انبوه
شاهد واقعه‌ای بزرگ بودند

🌿 آنان که پیش رفته‌اند، باز
می‌گردند و آنان که نیامده‌اند
می‌رسند

۱۲۰ هزار مسلمان، در کرانه‌ی
برکه‌ای که غدیر خم نام دارد
گرد هم می‌آیند 🌸

🐫 منبری از جهاز اشتران،
فراهم می‌شود. پیام‌آور وحی،
رسول خدا(ص)، به بیان سخن
می‌ایستد و • خطبـه‌ای را ایراد
می‌فرماید که راه‌نمای ابدیت
می‌شود🌻


آن‌گاه که
پیامبر اکرم(ص)، جانشین
خود، علی علیه‌السلام را مولا
و امام هر مرد و زن مسلمان
معرفی می‌کند


• ایراد خطبه: بیان سخنان مهم




📗خطبه غدیر/گروه ترجمه. نشر روزنه شرق
🦋 #یه_صفحه_کتاب
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
🦋 #یه_صفحه_کتاب

🍃حوضِ صحنِ آزادی

کلید توی در چرخید. علی در را باز کرد و مرا مشغول خواندن یادداشت‌هایش دید: عه! چه‌کار داری میکنی؟
نمیگی شاید شوهرت لای این برگه‌ها، نامه‌ی خصوصی عاشقانه‌ای، چیزی قایم کرده
باشه؟!
- تا دلت بخواد #عاشقانه پیدا کردم.
به هیچ مجلسی که حرفی از حسین و زینب
زده شود، نمیروم که مبادا دلم بلرزد؛
اما خودم به سمت یادداشت‌های علی رفته‌ام! برای خودم هم عجیب بود.
روی سربرگ برگه‌ای که دستم بود، نوشته بود: "ز ی ن ب"
علی زیرچشمی نگاهی به برگه انداخت و گفت:
درخت نیکو منظرِ خوش بو، معنی اسم زینب رو دارم میگم!
بعضی‌ها هم گفتند: زینب یعنی زینت پدر.
برگه را گذاشتم سر جایش، انگار که اتفاقی
دیده‌ام یادداشت‌هایش را؛
اما علی همان برگه را برداشت، چیزی نوشت و داد دستم. نوشته بود:
"دوستت دارم فاطمه‌ی عزیزم... خیلی"
حس می‌کردم علی علت هیئت نرفتن‌هایم را
فهمیده بود و البته من هم فهمیده بودم. بعضی کارها و تلفن‌هایش بوی رفتن میدهد.
گرچه با من حرفی از رفتن نمیزد، قصد داشت
برود. همان شب هم باز تلفن علی زنگ زد. کسی چیزی به او گفت. علی فقط گفت: ممنونم از پیگیری‌تون؛ اما لبخند گوشۀ لبش، بند دلم را پاره کرد. گفتم: چیزی شده؟
علی گفت: خیره انشاءالله...
شب از نگرانی خوابم نمی‌برد. منتظر بودم صبح شود، علی برود سر کار و من بروم حرم.
ِ شب کنگر خورد و لنگرِ انداخته‌اش را جمع کرد و رفت.
صبح چهارشنبه راهـی حرم شدم، شلوغ بود.
همان اول کاری، از در بازرسی که بیرون
آمدم، سلامم را دادم و درد دل کردنم شروع شد و اشک‌هایی بود که روی گونه‌ام سر می‌خورد.
کنارِ حوضِ صحن آزادی رسیدم. آبی به صورتم زدم.
علاوه بر صورتم، جلوی روسری و مقداری از چادرم خیسِ خیس شده بود. گوشە‌ی دنجی پیدا کردم.
چشمانم را به گنبد دوختم. بغض فروخورده‌ام
ترکید. بلندبلند گریه می‌کردم. شانه‌هایم می‌لرزید دستهایم روی دیوارِ سنگی کنارم سر می‌خورد.
احساس می‌کردم امام رضا علیه السلام کنارم نشسته است و به حرف‌هایم گوش می‌دهد.

📚 برگی از کتاب قلب صبور
🔸بخشی از زندگی پرافتخار حضرت زینب (س) و خاطرات همسران و مادران شهدای مدافع حرم

🧕کانال دخترونه حرم رضوی
┏━ 🕊  ━┓
@dokhtar_razavi
┗━ 🖤  ━┛
💌 دخترونه حرم امام رضا علیه‌السلام
🦋 #یه_صفحه_کتاب 🍃حوضِ صحنِ آزادی کلید توی در چرخید. علی در را باز کرد و مرا مشغول خواندن یادداشت‌هایش دید: عه! چه‌کار داری میکنی؟ نمیگی شاید شوهرت لای این برگه‌ها، نامه‌ی خصوصی عاشقانه‌ای، چیزی قایم کرده باشه؟! - تا دلت بخواد #عاشقانه پیدا کردم. به هیچ…
🦋 #یه_صفحه_کتاب

🍃حوضِ صحنِ آزادی

شنیدم انگار کسی می‌گوید:
"بگو دخترم گوش می‌کنم و من گریه کردم و گفتم: از عشقم به علی، از اینکه بدون علی می‌میرم، از اینکه هنوز نرفته، دلم برایش
تنگ شده. گفتم: علی کنار منه؛ اما تمام فکرش اونجاست. داره میره، نذار بره آقا جان!
انگار خودم به خودم گفتم:
حرفی نیست. رفتن و نموندن و جنگیدن
و دفاع از حرم که زوری نیست، افتخاریه،
مثل خادم‌های افتخاری حرم آقا. دور و برت
رو نگاه کن! حرم هرجا که باشد، خادم‌های افتخاری‌اش هم پیدا می‌شوند.
افتخاری، نه زوری. چه مشهد باشد، چه قُم، چه عراق، چه سوریه، چه حتی فلسطین و یمن. اصلا هر جا که مظلومی باشد، همان جا حرم است.
گریه کردم و دوباره گفتم: خب خودشون نیرو
دارند، مردم دارند، میتونند از هرکی لازمه دفاع کنند. چرا علیِ من؟ و باز خودم گفتم:
لابد نیروهاشون به قدر کفایت نیست.
مردم‌شونم که خودشون مظلومند و دربند.
دستشون کوتاهه. حتما دفاع می‌کنند اما
کفایت نمیکنه. تا بوده، همین بوده.
روش بچه شیعە‌ی علی و حسین دفاع از مظلومه. شیعه هنوز حسرت به دل کربلاست.
خودت کم پای نوحه خونیِ " کُلُّ یَومٍ عاشوراءِ وَ کُلُّ اَرضٍ کَربَلا " گریه کردی؟
خودم هم از پس خودم برنمی‌آمدم.
پا شدم که بروم به ضریح بچسبم و باز با آقا حرف بزنم که خودم دوباره به خودم گفتم:
صبر کن! مظلوم اگه پشت مظلوم درنیاد،
ظالم جری‌تر میشه و پاش رو درازتر میکنه.
دیروز فلسطین، امروز عراق و سوریه، فردا
خدا میدونه کجا!
اصلا اگه از همون اول پشت علی بن ابیطالب خالی نمیشد و مردم پشت به پشتش می‌ایستادند، زهرای علی پشت در خونه شهید نمی‌شد... ولی خدا، علی و حسن و حسین...
صدای گریه‌ام بلند شد. برای حسین، ولـی الله گریه می‌کردم.
آمده بودم آقا را واسطه کنم تا علی منصرف شود و نرود، انگار آقا خودم را واسطه کرد که راضی شوم علی برود! خواستم بروم، سلامم را هم دادم اما چند قدم به عقب برگشتم و گفتم آقا باشه قبول مانع رفتن علی نمی‌شم..
اما شرط دارم: علی شهید یا اسیر نشه... شما رو به جان ج...
خواستم به جان جوادش قسمش بدهم؛ اما
دلم نیامد. دستم روی سینه‌ام بـود. خم شده
بودم، گریه می‌کردم، دلم نمی‌خواست قد راست کنم؛ اما آرام بودم، آرام و مطمئن از اینکه علی شهید نمی‌شود؛ حتی اگر برود.
برگشتم خانه، منتظر علی ماندم، صدای
دسته‌ کلیدش را که شنیدم، سریع بلند شدم و در را باز کردم: سلام بر علی بن حاج عباس!
- السلام علیک یا همسر! خسته نباشی.
علی سعی می‌کرد تعجبش را از این دگرگونی
عجیب حال و هـوای من و خانه پنهان کند؛ اما خوشحالی‌اش را نه! می‌خواست ببینم که چقدر با خنده‌هایم خوشحال می‌شود و البته که من خودم می‌دانستم.
یک سینی چای دونفره و یک قندان نقره‌ای
قشنگ بــا نگین‌هـای فیروزه‌ای کــه سوغات
اصفهان بود و مادر علی برایم آورده بود را آماده کردم تا ببرم برای رفع خستگی‌های علی.
چند روزی بود سستی و بی‌حالی مهمان وجودم بود.


📚 برگی از کتاب قلب صبور
🔸بخشی از زندگی پرافتخار حضرت زینب (س) و خاطرات همسران و مادران شهدای مدافع حرم

🧕کانال دخترونه حرم رضوی
┏━ 🕊  ━┓
@dokhtar_razavi
┗━ 🖤  ━┛
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🦋 #یه_صفحه_کتاب

آمین یک شهر😔

خداوند، رسول الله(ص) و شهادت چند مرد، ضامن عهدنامه شده است.
صلح امضا شده، معاویه رو به کوفه نموده است...
چند روز از اقامت او در کوفه گذشته که تو را با اصرار بر منبر می‌فرستد تا خلافت را حق او اعلام کنی.
با اکراه بر منبر می‌ایستی و با قاطعیت می‌فرمایی:...
أیها الناس! اگر طلب کنید در میان جابلقا و جابلسا مردی را که جدش رسول خدا باشد، نخواهید یافت، بجز من و برادرم حسین(ع)...
به درستی که معاویه با من منازعه کرد در امری که مخصوص من بود و من سزاوار آن بودم؛ چون یاوری نیافتم برای صلح این امت و حفظ جان‌های ایشان دست از آن برداشتم. شما با من بیعت کرده بودید که من با هرکه صلح کنم، صلح کندی و با هرکه بجنگم شما نیز با او بجنگید. من مصلحت امت را در این دیدم که با او صلح کنم و حفظ خون‌ها را بهتر از ریختن خون دانستم.


♥️شهادت امام حسن علیه السلام تسلیت باد.♥️

📚منبع: کتاب نبرد در سکوت، ص 22
🧕کانال دخترونه حرم رضوی
┏━ 🕊  ━┓
@dokhtar_razavi
┗━ 🖤  ━┛
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
💌 دخترونه حرم امام رضا علیه‌السلام
🦋 #یه_صفحه_کتاب

علی مردی نبود که با دیدن اشک همسرش از عقیده‌اش برگردد. خودم درِ اتاقش را زدم. گوشه‌ی اتاق نشسته و زانوهایش را بغل کرده
بود، نگاهم نمی‌کرد.
گفتم: «مگه نگفتی اگه راضی به رفتنت نشم، خودم باید جواب حضرت زینب رو بدم؟
من حتی جواب خودمم نمی‌تونم بدم چه برسه به حضرت زینب (س)...
سعی کردم خودم را قوی و محکم نشان دهم؛ اما خدا میداند چقدر برایم سخت بود.
چند ماهی طول کشید تا کارهایش روبه‌راه شد.
در این چند ماه، کار هر شب من این بود: بالای سر علی می‌نشستم. او خوابیده بود و من نگاهش می‌کردم.
می‌خواستم یک دل سیر ببینمش؛ اما مگر میشود آدم از دیدن عزیزترینش سیر شود؟! هر شب برای خودم روضه‌ی حضرت زینب (س) می‌گذاشتم و گریه می‌کردم؛ بلکه آرام شود دلم!
روضه‌ی زینب (س) چقدر عجیب است! اصلاً حضرت زینب (س) چقدر عجیب اسـت! چـه بانوی عظیمی است زینب (س).
دختری که تربیت‌ شده‌ی سـیّـدةُ نساء العالمین باشد و دست در دست حسن و حسین (ع) قد کشیده باشد، مگر می‌شود بزرگ و باشکوه نباشد! زینب یک شبه زینب نشد.
او مبارزه با ظلم را از همان کودکی مشق کرده بود. او در دامان پدربزرگی، کودکی‌اش را
گذراند که حاضر نشد ایمان و محبت انسان‌های فقیر را با حمایت انسان‌های ثروتمند و بانفوذ معامله کند.
او دختر مادری است که برای باز پس گرفتن حق غصب‌ شده‌ی علی (ع) چهل شبانه‌ روز بر درِ خانه‌ی مهاجر و انصار رفت تا عهد و پیمان‌شان با رسول خـدا (ص) و علی (ع) را به یادشان بیاورد.
او تمام تلاش مادرش حضرت زهرا (س) برای نجات مردم و برای بیعت‌ نگرفتن غاصبان خلافت از ولیّ زمانش را دیده و یاد گرفته بود.
او ۲۵ سال سکوت پدرش علی (ع) را برای حفظ جامعه‌ی اسلامی دیده و یاد گرفته بود.
او آموخته بود کجا ببخشد، کجا برخیزد، کجا گریه کند و کجا بایستد و فریاد بزند.
زینب (س) در گذر زمان و در دل مقدرات، بزرگ و بزرگتر شده بود.


📚 برگی از کتاب قلب صبور
🔸بخشی از زندگی پرافتخار حضرت زینب (س) و خاطرات همسران و مادران شهدای مدافع حرم

🧕کانال دخترونه حرم رضوی
┏━ 🕊  ━┓
@dokhtar_razavi
┗━ 🖤  ━┛
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🎁هدیه رضوی

🌸قاصدک‌ها گیاهان عجیبی هستند ۰شبیه یک توپ کوچک‌اند که هر کدام از ده‌ها بذر کوچک قاصدک ساخته شده‌اند. وقتی باد به یک توپ قاصدکی می‌وزد بذرها در هوا به پرواز در می‌آیند و روی هر خاکی که می‌نشینند خیلی زود رشد می‌کنند و تبدیل می‌شوند به بوته‌ای پر از قاصدک.
دوستی و مهربانی هم شبیه قاصدک است .
در دل هر کسی که بنشیند خیلی سریع بزرگ می‌شود و به بوته بزرگ مهربانی تبدیل می‌شود که خاصیت منتشر شدن دارد.
به دیدن آدم‌ها برو به رویشان لبخند بزن برایشان هدیه بخر دستشان را بگیر و با محبت بفشار. این‌ها همه یعنی اینکه دوست داشتنت را شبیه توپ قاصدک دست بگیر و محکم فوت کن به سمت دل‌هایی که منتظر خوبی کردن تو هستند.
امام رئوف و مهربان، علی بن موسی الرضا (سلام الله علیه):«به دیدن یکدیگر بروید تا یکدیگر را دوست داشته باشید و دست یکدیگر را بفشارید و به هم خشم نگیرید.»

📗السلام الفقه المنسوب الامام رضا (علیه السلام)ص۳۳۷

🦋 #یه_صفحه_کتاب

🧕کانال دخترونه حرم رضوی
┏━ 🕊  ━┓
@dokhtar_razavi
┗━
❤️  ━┛
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
💌 دخترونه حرم امام رضا علیه‌السلام
🦋 #یه_صفحه_کتاب علی مردی نبود که با دیدن اشک همسرش از عقیده‌اش برگردد. خودم درِ اتاقش را زدم. گوشه‌ی اتاق نشسته و زانوهایش را بغل کرده بود، نگاهم نمی‌کرد. گفتم: «مگه نگفتی اگه راضی به رفتنت نشم، خودم باید جواب حضرت زینب رو بدم؟ من حتی جواب خودمم نمی‌تونم…
🦋 #یه_صفحه_کتاب

💔 آرامِ جانم می‌رود...

زنگ خانه را زدند. اول احساس کردم توی خوابم کسی در میزند؛ اما بعد از چند لحظه فهمیدم بیدارم و صدای زنگ واقعی است. چشم‌هایم را باز کردم. دور و برم را که نگاه علی را ندیدم. باز صبح شده بود و علی رفته بود. گفته بودم صبح‌ها قبل رفتنش بیدارم کند تا صبحانه را باهم بخوریم؛ اما می‌گفت: دلم نمیاد بیدارت کنم.
آیفون را برداشتم، کیه؟
- باز کن مادر جان.
- بفرمایید بالا مامان‌ جان!
مادر علی بود. مامان صدایش می‌کنم. تا از پله‌ها بالا می‌آمد، آبی به دست و صورتم زدم، موهای پریشانم را مرتب کردم و در را باز کردم. مامان پشت در ایستاده بـود. سلام و احوال‌پرسی‌های معمولمان را کردیم. همانطور که بغلم کرده بود،
گفت: هر سه نفرتون خوبید؟
- بله مامان، خداروشکر همه‌مون خوبیم.
رفتارش با اضطراب و آشفتگی خاصی بود. همان‌طور چادر به سر گوشە‌ی اتاق نشست. به
در و دیوار اتاق نگاه می‌کرد. زیر کتری را روشن کردم و کمی آب داخلش ریختم تا زود جوش بیاید. مادر صدایم زد و گفت: بیا مادر، بشین! اومدم باهات حرف بزنم بلکه دلم قرار بگیره.
حدس می‌زدم دربارە‌ی چه چیزی می‌خواهد حرف بزند. آمدم و نشستم روبه‌رویش. دوستش داشتم؛ هم به جای مادر نداشتە‌ی خودم و هم سر جای خودش مادر علی‌ام، مامان صدیقه.
- فاطمه جان، علی چند وقتیه مدام از من
می‌خواد راضی بشم بره سوریه.
صدای مادر می‌لرزید. جلوی بغضش را هم
می‌گرفت؛ اما حـال و روز دلش از هوای چشمانش مشخص بود!
- مادرجان، من همه‌ش تو رو بهونه می‌کردم و
می‌گفتم فاطمه جوونه، آرزو داره. این چند ماهه هم که اضطرابم بیشتر شده و دیگه فقط نگران تو نیستم. یک بچه هم تو راهه که پدر می‌خواد، سایە‌ی سر می‌خواد. خدا شاهده فاطمه جان! حتی یک بارم، چه جلوی روی علی، چه توی فکرم، از خودم و تنهایی و پیری حرفی نزدم.


📚 برگی از کتاب قلب صبور
🔸بخشی از زندگی پرافتخار حضرت زینب (س) و خاطرات همسران و مادران شهدای مدافع حرم

🧕کانال دخترونه حرم رضوی
┏━ 🕊  ━┓
@dokhtar_razavi
┗━ ❤️ ━┛
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
💌 دخترونه حرم امام رضا علیه‌السلام
🦋 #یه_صفحه_کتاب 💔 آرامِ جانم می‌رود... زنگ خانه را زدند. اول احساس کردم توی خوابم کسی در میزند؛ اما بعد از چند لحظه فهمیدم بیدارم و صدای زنگ واقعی است. چشم‌هایم را باز کردم. دور و برم را که نگاه علی را ندیدم. باز صبح شده بود و علی رفته بود. گفته بودم صبح‌ها…
🦋 #یه_صفحه_کتاب

اشک مامان می‌ریخت و بـا گوشه‌ی چادرش پاکش می‌کرد؛
گرچه یک جایی، دیگر از پس اشک‌هایش برنیامد.
من فقط گوش می‌کردم و هیچ حرفی نمیزدم.
- مادر! خودت میدونی دل کندن از بچه چقدر
سخته؛ ولی دیشب اومد خونه گفت:
فاطمه راضی شده برم سوریه. تو هم راضی باش و بذار با خیال راحت برم!
فاطمه جان، تو راضی‌ای شوهرت بره؟!
در حالی که چشم‌هایم را به فرش دوخته بودم، فقط سرم را به نشانە‌ی تأیید تکان دادم.
مادر بلند شد و به طرفم آمد. بغلم کرد و گریه کرد. من هم گریه کردم؛ اما نه یک دل سیر!
مادر از حرف‌های علی گفت:
دیشب علی بهم گفت: مادر، مگه هر روز توی دعای عهدت، از خدا نمی‌خوای یاور امام زمانت بشی؟
مگه توی زیارت عاشورا نمی‌خونی
سِلم لِمن سالمَکم و حَرب لِمن حارَبکُم
چطور حالا راضی نمیشی پسرت بره با دشمن حسین بجنگه؟!
مادر، یک عمر چلە‌ی زیارت عاشورا گرفتم، حالا باید عمل کنم.
راضی‌ام به رضای خدا.
علیِ سخت کوش و دوست داشتنی من، اگر لازم بود تمام دنیا را راضی کند، این کار را انجام میداد.
گرچه اگر هم راضی نمی‌شدند، باز هم میرفت. پنج ماه دیگر تا تولد کوچولوی بابا که نمی‌دانستیم دختر است یا پسر، مانده بود که
علی عزم سفر کرد و رسید آن روزی که از ترسش شب‌ها بیخواب شده بودم.
در حالی که هر دویمان می‌دانستیم تمام شب بیدار بوده‌ایم، علی مثلا بیدارم کرد و گفت: می‌خوام برم خونە‌ی مامان واسه‌ی خداحافظی.
میای شما؟ خواستم جوابش را بدهم که صدای زنگ در مجالم نداد. علی آیفون را برداشت و جواب داد: بفرمایید مامان جان.
پدر و مادر علی بودند. خودشان آمده بودند
خداحافظی...


📚 برگی از کتاب قلب صبور
🔸بخشی از زندگی پرافتخار حضرت زینب (س) و خاطرات همسران و مادران شهدای مدافع حرم

🧕کانال دخترونه حرم رضوی
┏━ 🕊  ━┓
@dokhtar_razavi
┗━ ❤️ ━┛
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
💌 دخترونه حرم امام رضا علیه‌السلام
🦋 #یه_صفحه_کتاب اشک مامان می‌ریخت و بـا گوشه‌ی چادرش پاکش می‌کرد؛ گرچه یک جایی، دیگر از پس اشک‌هایش برنیامد. من فقط گوش می‌کردم و هیچ حرفی نمیزدم. - مادر! خودت میدونی دل کندن از بچه چقدر سخته؛ ولی دیشب اومد خونه گفت: فاطمه راضی شده برم سوریه. تو هم راضی…
🦋 #یه_صفحه_کتاب

پاشو! پاشو بانو یک آبی به دست و صورتت
بزن. با این چشم‌های پفکرده و موهای برق گرفته، شبیه همزاد جودی ابوت شدی.
یک‌هو دیدی مامانم پشیمون شد که تو رو واسم گرفته! دیگه خود دانی.
پدر علی، حاج عباس، مردی هیئتی و به قول
علی مشتی بود. رنگی از دلتنگی و دلواپسی
در چهرە‌ی حاج عباس دیده نمیشد.
حال و هوای مامان صدیقه هم با دفعە‌ی قبل که آمده بود خانەی ما، خیلی فرق کرده بود. گریه هم نمی‌کرد؛ گرچه خنده‌هایش تلخ بـود. علی دست حاج عباس و مامان صدیقه‌اش را بوسید. مامان صدیقه علی را محکم بغل کرد و علی شروع کرد به بال‌بال‌زدن و فریاد زدن: آی خفه شدم، نجاتم بدید.
مامان صدیقه دستان علی را محکم گرفت و با جدیت گفت: مثل آدم وایستا، می‌خوام بغلت کنم، فهمیدی؟
علی در آغوش مامان صدیقه‌اش آرام گرفت و
مادر نفس عمیقی کشید. می‌خواست بوی علی
را نفس بکشد. علی خم شد و پای حاج عباس و مامان صدیقه را بوسید. حاج عباس خیلی مردانه، دستش را روی شانە‌ی علی گذاشت و گفت: پسرم، برو...
حضرت عباس یارت! رو سفیدم کردی باباجان. علی حرف‌هایی دم گوش حاج عباس زد که هیچوقت نفهمیدم چه بود.
حاج عباس و مامان صدیقه رفتند دم در تا علی را از زیر قرآن رد کنند. من و علی خداحافظی کردیم. نمی‌خواستم گریه کنم؛ اما نشد! اشک‌هایم بی‌اراده سرازیر می‌شد. علی هرشب قبل از اینکه بخوابد، برای به قول خودش کوچولوی بابا، سورە‌ی والعصر و دعای فرج می‌خواند. موقع خداحافظی،
یک بار دیگر والعصر و دعای فرج را خواند و رفت. علی از زیر قرآن رد شد و رفت...
و من دیدم که آرام جانم می‌رود...

📚 برگی از کتاب قلب صبور
🔸بخشی از زندگی پرافتخار حضرت زینب (س) و خاطرات همسران و مادران شهدای مدافع حرم

🧕کانال #دخترونه حرم رضوی
┏━ 🕊  ━┓
@dokhtar_razavi
┗━ ❤️ ━┛
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM