💌 #یه_خاطره
هر کاریش کردیم از شهر بیرون نرفت که نرفت؛
حتی توی بمبارونِ شدید 💣
برای جبههها، هر خدمتی که از دستش
برمیآمد انجام میداد 🍏
یه روز
یکی از اقوام بهش گفت:
«چرا شماها مثل بقیه همسایهها و فامیل
از آبادان نمیرین؟» 🌙
خیلی ناراحت شد؛
اشک توی چشماش جمع شد ⛅ و
بهش گفت:
«اگه ما هم بریم،
پس کي هوای این مردم رو داشته باشه؟
آخه این روزا، غیر از این کار
ما چه تکلیفی داریم ...؟» 🍃
#شهیده_خاتون_حسینی_نژاد 🌸
📗 برگرفته از «عروس خاک». ص ۴۱
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
هر کاریش کردیم از شهر بیرون نرفت که نرفت؛
حتی توی بمبارونِ شدید 💣
برای جبههها، هر خدمتی که از دستش
برمیآمد انجام میداد 🍏
یه روز
یکی از اقوام بهش گفت:
«چرا شماها مثل بقیه همسایهها و فامیل
از آبادان نمیرین؟» 🌙
خیلی ناراحت شد؛
اشک توی چشماش جمع شد ⛅ و
بهش گفت:
«اگه ما هم بریم،
پس کي هوای این مردم رو داشته باشه؟
آخه این روزا، غیر از این کار
ما چه تکلیفی داریم ...؟» 🍃
#شهیده_خاتون_حسینی_نژاد 🌸
📗 برگرفته از «عروس خاک». ص ۴۱
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
💌 #یه_خاطره_خوندنی
مدت زیادی نبود
وارد گردان امام حسن (ع) شده بود
که مسولیت بالاتری به او دادند 🍀
بعد هم معاون و فرمانده شد؛ اما
هــر بــار شرط میگذاشت که
باید سهشنبه و چهارشنبه را
با من کاری نداشته باشید! 🌙
بالاخره یک روز با اصرار فرمانده، گفت:
«از اینجا میروم #مسجد_جمکران،
دو رکعت نماز امام زمان میخوانم
و بر میگردم»
یکبار که همراهیاش کردم.
در طول مسیر، سرش به شیشه بود و
قطرات اشکش، جاری ... 💦
یک دفعه، ۱۴ بار ماشین عوض کرد
تا به جمکــران رسید. بعد هم
نمازی خواند و برگشت 🌸
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده 💫
📗 ۵ دقیقه با بهشتیان. نشر دارخوین
#یادی_از_شهدا
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
مدت زیادی نبود
وارد گردان امام حسن (ع) شده بود
که مسولیت بالاتری به او دادند 🍀
بعد هم معاون و فرمانده شد؛ اما
هــر بــار شرط میگذاشت که
باید سهشنبه و چهارشنبه را
با من کاری نداشته باشید! 🌙
بالاخره یک روز با اصرار فرمانده، گفت:
«از اینجا میروم #مسجد_جمکران،
دو رکعت نماز امام زمان میخوانم
و بر میگردم»
یکبار که همراهیاش کردم.
در طول مسیر، سرش به شیشه بود و
قطرات اشکش، جاری ... 💦
یک دفعه، ۱۴ بار ماشین عوض کرد
تا به جمکــران رسید. بعد هم
نمازی خواند و برگشت 🌸
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده 💫
📗 ۵ دقیقه با بهشتیان. نشر دارخوین
#یادی_از_شهدا
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
💌 #یه_خاطره_شیرین
تعریف میکرد، میگفت:
جبهه که بودیم، خدا خیلی کمکمان میکرد
یک روز،
دو تا از بچههای گردان،
یکی را همراه خودشان آورده بودند و
های های میخندیدند
گفتم: «این کیه؟»
گفتند: «بَعثیه»
گفتم: «چطوری اسیرش کردید؟» 😃
میخندیدند.
گفتند: «از شب عملیات پنهان شده بود.
تشنگی 💦 فشار آورده با لباس بسیجیها آمده
ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود.
پول داده بود!» 😄
اینطوری لو رفته بود.
بچهها هنوز میخندیدند ...
🍏🍰🍏🍰🍏🍰🍏🍰🍏🍰
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
تعریف میکرد، میگفت:
جبهه که بودیم، خدا خیلی کمکمان میکرد
یک روز،
دو تا از بچههای گردان،
یکی را همراه خودشان آورده بودند و
های های میخندیدند
گفتم: «این کیه؟»
گفتند: «بَعثیه»
گفتم: «چطوری اسیرش کردید؟» 😃
میخندیدند.
گفتند: «از شب عملیات پنهان شده بود.
تشنگی 💦 فشار آورده با لباس بسیجیها آمده
ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود.
پول داده بود!» 😄
اینطوری لو رفته بود.
بچهها هنوز میخندیدند ...
🍏🍰🍏🍰🍏🍰🍏🍰🍏🍰
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
💌 #یه_خاطره_خوندنی
مادرش میگفت:
«هر وقت درد و دلی داشتم،
با حمید میگفتم؛
اما
همین که حرفهایم
سمت #غیبت و گِلایه میرفت،
میگفت:
«مادر اگر از کسی ناراحتی، برایش دعا کن ...» 🌸🍃
#شهیدحمیدرضااسداللهی
#یادش_گرامی
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
مادرش میگفت:
«هر وقت درد و دلی داشتم،
با حمید میگفتم؛
اما
همین که حرفهایم
سمت #غیبت و گِلایه میرفت،
میگفت:
«مادر اگر از کسی ناراحتی، برایش دعا کن ...» 🌸🍃
#شهیدحمیدرضااسداللهی
#یادش_گرامی
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
🍁 #یه_خاطره_شیرین
در حرم،
زیارتهایشان را
بیش از یکساعت، ایستاده
میخواندند و حتی تکیه هم
نمیدادند 🌙
ما که جوان بودیم،
خسته میشدیم و مینشستیم؛
ولی ایشان اصلاً حس خستگی
نداشتند 🍀
یکبار یکی از شاگردان گفت:
«آقا، ما که جوان هستیم، قدرت نداریم؛
شما چطور در زیارت خسته نمیشوید؟!»
حاج آقا #بهجت
آنجا، چیزی نگفتند؛
از حرم 💫 که بیرون آمدیم،
پولی به شاگرد دادند و
با ملاحت، گفتند:
جوان، برو به عطاری، و داروی «عین. شین. قاف»
بگیر و بخور، تا تو هم مثل من، در #زیارت خسته
نشوی ... ❤
🌸 #داروی_عشق
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
در حرم،
زیارتهایشان را
بیش از یکساعت، ایستاده
میخواندند و حتی تکیه هم
نمیدادند 🌙
ما که جوان بودیم،
خسته میشدیم و مینشستیم؛
ولی ایشان اصلاً حس خستگی
نداشتند 🍀
یکبار یکی از شاگردان گفت:
«آقا، ما که جوان هستیم، قدرت نداریم؛
شما چطور در زیارت خسته نمیشوید؟!»
حاج آقا #بهجت
آنجا، چیزی نگفتند؛
از حرم 💫 که بیرون آمدیم،
پولی به شاگرد دادند و
با ملاحت، گفتند:
جوان، برو به عطاری، و داروی «عین. شین. قاف»
بگیر و بخور، تا تو هم مثل من، در #زیارت خسته
نشوی ... ❤
🌸 #داروی_عشق
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
💌 #یه_خاطره_خوندنی
در آن سرمای طاقتفرسا،
آنقدر به خودم پیچیدم تا از نماز
فارغ شدند
سلام کردم و پرسیدم:
آقا، هوا سرد است 🌨 چرا
داخل حرم نمیروید...؟
🔆 گفتند:
من احساس سرما نمیکنم؛
دوست دارم همینجا نماز و
دعا بخوانم
خواستم برای نجات از
سرما خداحافظی کنم
که به آرامی فرمودند:
از این نقطه غافل نشوید
در این مکان بـه عالمان بزرگ
💜 نظرها شده...
مقصودشان
ِ#ایوان_مسجد_گوهرشاد بود . . . 🌸🍃
💫 خاطره از آیه الله معزّی تهرانی
📗 رسم حضور. تولیدات فرهنگی حرم
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
در آن سرمای طاقتفرسا،
آنقدر به خودم پیچیدم تا از نماز
فارغ شدند
سلام کردم و پرسیدم:
آقا، هوا سرد است 🌨 چرا
داخل حرم نمیروید...؟
🔆 گفتند:
من احساس سرما نمیکنم؛
دوست دارم همینجا نماز و
دعا بخوانم
خواستم برای نجات از
سرما خداحافظی کنم
که به آرامی فرمودند:
از این نقطه غافل نشوید
در این مکان بـه عالمان بزرگ
💜 نظرها شده...
مقصودشان
ِ#ایوان_مسجد_گوهرشاد بود . . . 🌸🍃
💫 خاطره از آیه الله معزّی تهرانی
📗 رسم حضور. تولیدات فرهنگی حرم
دخترونه حرم رضوی
@dokhtar_razavi
💌 #یه_خاطره_قشنگ
هیچ وقت یادم نمیرود؛
خیلی به پاکیزگی و آراستگی
توجه داشت.
روزی
کفشهای خودش را
که واکس میزد، کفشهای
فرزندِ بزرگمان را هم واکس زد 🌱
😃 گفتم: شما چرا این کار را کردید؟
گفت:
من نمیتوانم مستقیم به
فرزندم بگویم این کار را انجام بده؛
چون #جوان است و ممکن است
به غرورش بربخورد
یا ناراحت شود.
میخواهم
کفشهایش را
واکس بزنم تا این کار را به او بیاموزم . . . 🌸🌸
❤ خاطرهای از شهید صیاد شیرازی
📗 کتاب افلاکیان خاکی. تولیدات فرهنگی حرم
دخترونه حرم رضوی
❣ @dokhtar_razavi
🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونهایمون دعوت کن و یار مجازی حرم باش...
هیچ وقت یادم نمیرود؛
خیلی به پاکیزگی و آراستگی
توجه داشت.
روزی
کفشهای خودش را
که واکس میزد، کفشهای
فرزندِ بزرگمان را هم واکس زد 🌱
😃 گفتم: شما چرا این کار را کردید؟
گفت:
من نمیتوانم مستقیم به
فرزندم بگویم این کار را انجام بده؛
چون #جوان است و ممکن است
به غرورش بربخورد
یا ناراحت شود.
میخواهم
کفشهایش را
واکس بزنم تا این کار را به او بیاموزم . . . 🌸🌸
❤ خاطرهای از شهید صیاد شیرازی
📗 کتاب افلاکیان خاکی. تولیدات فرهنگی حرم
دخترونه حرم رضوی
❣ @dokhtar_razavi
🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونهایمون دعوت کن و یار مجازی حرم باش...
💌 #رسم_حضور #یه_خاطره_قشنگ
حاجی، مریض شده بود...
قرار بود با هم بریم و
از یه عطاری،
براش داروی گیاهی بگیریم...
به عطاری رسیدیم؛
#عطار، دارو رو داد و گفت
🍲 یه قلم از داروها رو
باید از
چند میلان(کوچه) اونطرفتر بگیرین
از مغازه بیرون که اومدیم
صدای اذان از مسجد بلند شد
حاجی به من گفت:
بیا بریم مسجد
نماز اول وقت بخونیم
💚 گِره به کارمون نیفته
وقتی تو مسجد
🌻 مشغول وضو گرفتن بودیم،
به من گفت: میدونی...؟
اگه مردم
نمازشون رو
اولوقت میخوندند
گرفتار مشکلات نمیشدند و
هیچوقت گِره به کارشون نمیافتاد . . . 🌸🍃
🌹 خاطرهای از شهید اصلانی،
به روایت از دوست صمیمیاش، ع. کفشگر فرزقی
♥️ دخترونه حرم رضوی
┏━ 🕊 ━┓
@dokhtar_razavi
┗━ 💛 ━┛
🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونهمون دعوت کن
حاجی، مریض شده بود...
قرار بود با هم بریم و
از یه عطاری،
براش داروی گیاهی بگیریم...
به عطاری رسیدیم؛
#عطار، دارو رو داد و گفت
🍲 یه قلم از داروها رو
باید از
چند میلان(کوچه) اونطرفتر بگیرین
از مغازه بیرون که اومدیم
صدای اذان از مسجد بلند شد
حاجی به من گفت:
بیا بریم مسجد
نماز اول وقت بخونیم
💚 گِره به کارمون نیفته
وقتی تو مسجد
🌻 مشغول وضو گرفتن بودیم،
به من گفت: میدونی...؟
اگه مردم
نمازشون رو
اولوقت میخوندند
گرفتار مشکلات نمیشدند و
هیچوقت گِره به کارشون نمیافتاد . . . 🌸🍃
🌹 خاطرهای از شهید اصلانی،
به روایت از دوست صمیمیاش، ع. کفشگر فرزقی
♥️ دخترونه حرم رضوی
┏━ 🕊 ━┓
@dokhtar_razavi
┗━ 💛 ━┛
🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونهمون دعوت کن
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💌 #یه_خاطره_قشنگ #موجی_مهربان
دخترعمو و پسر عمو بودیم و
از همان کودکی
خاطرخواه هم...
جانباز شده بود که
💚💜 با هم ازدواج کردیم...
موج انفجار حسن را میگرفت
گاهی اوقات
🌙 در یک شبانه روز
بیست و هشت بار تشنج میکرد
و هربار به او آرامبخش تزریق میکردند...
اما این تلخیها
🍯 مثل عسل شیرین بود...
نگذاشتم او را به آسایشگاه ببرند
چون دیوانهوار دوستش داشتم و
خدمت به حسن را
برای خودم، عبادت میدانستم...
همیشه تختش را در پذیرایی میگذاشتم؛
میهمان که میآمد میگفتند
او را به اتاق دیگری ببریم
اما من نمیپذیرفتم...
تعارف نیست
🌱 ما نباید از هم دور باشیم
میپرسند چرا به حسن
😌 میگویم #موجی_مهربان؟
میگویم چون هر بار تشنج میکند
به کسی آسیب نمیزند...
من، همسر و
پرستارِ یک جانباز مهربانم...❤🌸🌸
💚 خاطره همسر جانباز: عطیه اکبری
💚🤍❤️ دخترونه حرم رضوی
┏━ 🕊 ━┓
@dokhtar_razavi
┗━ 💛 ━┛
🌸👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونهمون دعــوت کن
دخترعمو و پسر عمو بودیم و
از همان کودکی
خاطرخواه هم...
جانباز شده بود که
💚💜 با هم ازدواج کردیم...
موج انفجار حسن را میگرفت
گاهی اوقات
🌙 در یک شبانه روز
بیست و هشت بار تشنج میکرد
و هربار به او آرامبخش تزریق میکردند...
اما این تلخیها
🍯 مثل عسل شیرین بود...
نگذاشتم او را به آسایشگاه ببرند
چون دیوانهوار دوستش داشتم و
خدمت به حسن را
برای خودم، عبادت میدانستم...
همیشه تختش را در پذیرایی میگذاشتم؛
میهمان که میآمد میگفتند
او را به اتاق دیگری ببریم
اما من نمیپذیرفتم...
تعارف نیست
🌱 ما نباید از هم دور باشیم
میپرسند چرا به حسن
😌 میگویم #موجی_مهربان؟
میگویم چون هر بار تشنج میکند
به کسی آسیب نمیزند...
من، همسر و
پرستارِ یک جانباز مهربانم...❤🌸🌸
💚 خاطره همسر جانباز: عطیه اکبری
💚🤍❤️ دخترونه حرم رضوی
┏━ 🕊 ━┓
@dokhtar_razavi
┗━ 💛 ━┛
🌸👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونهمون دعــوت کن
💌 #یه_خاطره_قشنگ
میگفت: یک عصری گله کردم که
همایون، من مادرتم
نمیای سر بزنی بهم؟
شب خواب دیدم
از خونهای بیرون اومد و
بهم گفت: من اینجام...
🌹 اینجا خانهی شهداست
من دارم به رفیقهام سر میزنم...
حواسم بهتان هست و میبینمتان...
گفتم:
مادر جان هماینوتان
🌻 چه غذایی دوست داشت؟
گفت:
یکشب برایش
🍛 لوبیا پلو درست کرده بودم،
دیر کرد من خوابم برد...
بیدار شدم دیدم
🍃 قابلمهی برنج دست نخورده و
همایون خواب است
🔆 نماز صبح که بیدار شدم
گفتم پسر چرا شام نخوردی؟
گفت رسیدم خواب بودی
دیدم غذا گرم کنم
سروصدا میشه بیدار میشی،
یک لقمه نون و پنیر خوردم و خوابیدم
🌸🌸 فاطمهسادات طباطبایی مادر شهید همایون صادقی
💚🤍❤️ دخترونه حرم رضوی
┏━ 🕊 ━┓
@dokhtar_razavi
┗━ 💛 ━┛
.
🌸👈 با دعوت دوستانت به دخترونه رضوی، همیار مجازی حرم باش
میگفت: یک عصری گله کردم که
همایون، من مادرتم
نمیای سر بزنی بهم؟
شب خواب دیدم
از خونهای بیرون اومد و
بهم گفت: من اینجام...
🌹 اینجا خانهی شهداست
من دارم به رفیقهام سر میزنم...
حواسم بهتان هست و میبینمتان...
گفتم:
مادر جان هماینوتان
🌻 چه غذایی دوست داشت؟
گفت:
یکشب برایش
🍛 لوبیا پلو درست کرده بودم،
دیر کرد من خوابم برد...
بیدار شدم دیدم
🍃 قابلمهی برنج دست نخورده و
همایون خواب است
🔆 نماز صبح که بیدار شدم
گفتم پسر چرا شام نخوردی؟
گفت رسیدم خواب بودی
دیدم غذا گرم کنم
سروصدا میشه بیدار میشی،
یک لقمه نون و پنیر خوردم و خوابیدم
🌸🌸 فاطمهسادات طباطبایی مادر شهید همایون صادقی
💚🤍❤️ دخترونه حرم رضوی
┏━ 🕊 ━┓
@dokhtar_razavi
┗━ 💛 ━┛
.
🌸👈 با دعوت دوستانت به دخترونه رضوی، همیار مجازی حرم باش