در روزگار حضرت عیسی(ع) سه مرد در راهی میرفتند. گنجی یافتند گفتند یکی را بفرستیم تا ما را خوردنی آورد یکی را بفرستادند و طعام بخرید با خویش گفت باید زهر در این طعام کنم تا ایشان بخورند و بمیرند و گنج برای من مانَد چون او بیامد و طعام زهرآلود بیاورد وی را بکشتند پس طعام وی را بخوردند و هر دو بمردند.
حضرت عیسی (ع)از آنجا بگذشت به یاران خود گفت: بنگریدکه چگونه هر سه از بهر گنج نابود شدند حال آنکه گنج همچنان باقی است.
(برای من ماند=به من برسد)
#حکایت
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
http://telegram.me/joinchat/CV6mzj5nQlqtLULJeMERkw
حضرت عیسی (ع)از آنجا بگذشت به یاران خود گفت: بنگریدکه چگونه هر سه از بهر گنج نابود شدند حال آنکه گنج همچنان باقی است.
(برای من ماند=به من برسد)
#حکایت
کانال دخترونه حرم امام رضا(ع)
http://telegram.me/joinchat/CV6mzj5nQlqtLULJeMERkw
🌀روباهی از شتری پرسيد عمق اين رودخانه چقدر است؟🤔
شتر جواب داد تا زانو؛
ولی وقتی روباه درون رودخانه پريد، آب از سرش هم گذشت.
روباه همانطور که در آب دست و پا میزد و غرق میشد به شتر گفت تو که گفتی تا
زانووووو
و شتر جواب داد بله، تا زانوی من، نه زانوی تو😏
هنگامی که از کسی مشورت میگيريم بايد شرايط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگيريم.🙄
«لزوماً هر تجربهای که ديگران دارند برای ما مناسب نيست»....!✨✨
#حکایت
کانال دخترونه حرم امام رضاعلیهالسلام
شتر جواب داد تا زانو؛
ولی وقتی روباه درون رودخانه پريد، آب از سرش هم گذشت.
روباه همانطور که در آب دست و پا میزد و غرق میشد به شتر گفت تو که گفتی تا
زانووووو
و شتر جواب داد بله، تا زانوی من، نه زانوی تو😏
هنگامی که از کسی مشورت میگيريم بايد شرايط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگيريم.🙄
«لزوماً هر تجربهای که ديگران دارند برای ما مناسب نيست»....!✨✨
#حکایت
کانال دخترونه حرم امام رضاعلیهالسلام
امیرالمؤمنین علیه السلام:
خوشا به حال آن کس که عیب خودش، اورا از پرداختن به عیب دیگران، باز می دارد.
📚نهج البلاغه خطبه_١٧۶
#حکایت
#حدیث
دخترونه نورالهدی
@dokhtar_razavi
خوشا به حال آن کس که عیب خودش، اورا از پرداختن به عیب دیگران، باز می دارد.
📚نهج البلاغه خطبه_١٧۶
#حکایت
#حدیث
دخترونه نورالهدی
@dokhtar_razavi
🔷🔹روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد. مار گفت: «انسانها از ترس ظاهر خوفناک من میمیرند نه به خاطر نیش زدنم.»
اما زنبور قبول نکرد. مار🐍 برای اثبات حرفش با زنبور قراری گذاشت. آنها رفتند و رفتند تا رسیدند به چوپانی که در کنار درختی خوابیده بود. مار رو به زنبور کرد و گفت: «من او را میگزم و مخفی میشوم و تو در بالای سرش سر و صدا ایجاد کن و خود نمایی کن.»
مار نیش زد و زنبور🐝 شروع به پرواز کردن در بالای سر چوپان کرد. چوپان فورا از خواب پرید و گفت: «ای زنبور لعنتی» و شروع به مکیدن جای نیش و تخلیه زهر کرد. مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد و بعد از چند روز بهبودی یافت.
مدتی بعد که باز چوپان در همان حالت بود، مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند. این بار زنبور نیش میزد و مار خودنمایی میکرد. این کار را کردند و چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید از ترس پا به فرار گذاشت و به خاطر وحشت از مار دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادی هم استفاده نکرد. چند روز بعد چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد.🍂
برخی از امور و مسایلی که در طول زندگی با آن ها سرو کار داریم نیز همینگونهاند، فقط ترس❌ از آنهاست که باعث نابودی یا شکست ما میشود.🌾
🔶🔸امام علی (ع):
هرگاه از کاری ترسیدی، خود را به کام آن بینداز. زیرا ترس شدید از آن کار، دشوارتر و زیانبارتر از اقدام به آن کار است. 🌺🍃
(غررالحکم: 8955)
#حکایت
کانال دخترونه نورالهدی
اما زنبور قبول نکرد. مار🐍 برای اثبات حرفش با زنبور قراری گذاشت. آنها رفتند و رفتند تا رسیدند به چوپانی که در کنار درختی خوابیده بود. مار رو به زنبور کرد و گفت: «من او را میگزم و مخفی میشوم و تو در بالای سرش سر و صدا ایجاد کن و خود نمایی کن.»
مار نیش زد و زنبور🐝 شروع به پرواز کردن در بالای سر چوپان کرد. چوپان فورا از خواب پرید و گفت: «ای زنبور لعنتی» و شروع به مکیدن جای نیش و تخلیه زهر کرد. مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد و بعد از چند روز بهبودی یافت.
مدتی بعد که باز چوپان در همان حالت بود، مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند. این بار زنبور نیش میزد و مار خودنمایی میکرد. این کار را کردند و چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید از ترس پا به فرار گذاشت و به خاطر وحشت از مار دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادی هم استفاده نکرد. چند روز بعد چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد.🍂
برخی از امور و مسایلی که در طول زندگی با آن ها سرو کار داریم نیز همینگونهاند، فقط ترس❌ از آنهاست که باعث نابودی یا شکست ما میشود.🌾
🔶🔸امام علی (ع):
هرگاه از کاری ترسیدی، خود را به کام آن بینداز. زیرا ترس شدید از آن کار، دشوارتر و زیانبارتر از اقدام به آن کار است. 🌺🍃
(غررالحکم: 8955)
#حکایت
کانال دخترونه نورالهدی
🌀چه کشکی چه پشمی؟
چوپانی گله🐐 را به صحرا برد و به درخت گردوی🌳 تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختی در گرفت.
خواست فرود آید، ترسید. باد☄ شاخهای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف میبرد. دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گلهام نذر تو🙏 برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»😢
قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قویتری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمیشوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم.»🙄
قدری پایینتر آمد. وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری میكنی؟ آنها را خودم نگهداری میكنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو میدهم.»😒
وقتی كمی پایینتر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم كه بیمزد نمیشود. كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.»😏
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یك غلطی كردیم. غلط زیادی كه جریمه ندارد.»😳
#حکایت
کانال دخترونه نورالهدی حرم امام رضا علیه السلام
t.me/joinchat/CV6mzj5nQlqtLULJeMERkw
چوپانی گله🐐 را به صحرا برد و به درخت گردوی🌳 تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختی در گرفت.
خواست فرود آید، ترسید. باد☄ شاخهای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف میبرد. دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گلهام نذر تو🙏 برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»😢
قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قویتری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمیشوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم.»🙄
قدری پایینتر آمد. وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری میكنی؟ آنها را خودم نگهداری میكنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو میدهم.»😒
وقتی كمی پایینتر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم كه بیمزد نمیشود. كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.»😏
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یك غلطی كردیم. غلط زیادی كه جریمه ندارد.»😳
#حکایت
کانال دخترونه نورالهدی حرم امام رضا علیه السلام
t.me/joinchat/CV6mzj5nQlqtLULJeMERkw
🔷🔹در سالی که قحطی شده بود و مردم زانوی غم بغل گرفته بودند، عارفی غلامی را دید که شادمان است.
به او گفت: چطور در چنین وضعی شادی میکنی؟ 🤔
غلام: من غلام اربابی هستم که چندین گَله دارد و تا وقتی برای او کار میکنم روزی مرا میدهد، پس چرا غمگین باشم وقتی به او اعتماد دارم؟
عارف میگوید: از خودم شرم کردم😔 که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمیدهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم...!
#حکایت
کانال دخترونه نورالهدی حرم امام رضا علیه السلام
t.me/joinchat/CV6mzj5nQlqtLULJeMERkw
به او گفت: چطور در چنین وضعی شادی میکنی؟ 🤔
غلام: من غلام اربابی هستم که چندین گَله دارد و تا وقتی برای او کار میکنم روزی مرا میدهد، پس چرا غمگین باشم وقتی به او اعتماد دارم؟
عارف میگوید: از خودم شرم کردم😔 که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمیدهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم...!
#حکایت
کانال دخترونه نورالهدی حرم امام رضا علیه السلام
t.me/joinchat/CV6mzj5nQlqtLULJeMERkw
🔷🔹گنجشک و آتش
گنجشکی🕊 با عجله و تمام توان به آتش نزدیک میشد و بر میگشت!
پرسیدند: «چه میکنی؟»
پاسخ داد: «در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب💧 میکنم و آن را روی آتش میریزم.»
گفتند: «حجم آتش🔥 در مقایسه با آبی که تو میآوری بسیار زیاد است و این آب فایدهای ندارد.»
گفت: «شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که خداوند میپرسد زمانی که دوستت❣ در آتش میسوخت تو چه کردی؟»
پاسخ میدهم:«✨هر آنچه از من بر میآمد✨»
#حکایت
کانال دخترونه نورالهدی
t.me/joinchat/CV6mzj5nQlqtLULJeMERkw
گنجشکی🕊 با عجله و تمام توان به آتش نزدیک میشد و بر میگشت!
پرسیدند: «چه میکنی؟»
پاسخ داد: «در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب💧 میکنم و آن را روی آتش میریزم.»
گفتند: «حجم آتش🔥 در مقایسه با آبی که تو میآوری بسیار زیاد است و این آب فایدهای ندارد.»
گفت: «شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که خداوند میپرسد زمانی که دوستت❣ در آتش میسوخت تو چه کردی؟»
پاسخ میدهم:«✨هر آنچه از من بر میآمد✨»
#حکایت
کانال دخترونه نورالهدی
t.me/joinchat/CV6mzj5nQlqtLULJeMERkw
عبيد زاکانی در رساله دلگشا، حکايتی از ابن سينا را اين گونه نقل کرده است:
در آن تاريخ که ابوعلی سينا از همدان از علاءالدوله بگريخت و متوجه بغداد شد، چون به آن ديار برسيد، بر کنار شط مردکی هنگامه کرده بود و ادويه میفروخت و دعوی طبيبی میکرد. بوعلی لختی آنجا به تفرج ايستاد. زنی قارورهای از آن بيماری باز آورد و طبيبنما در آن نگاه کرد. پس گفت: اين بيمار، جهود است. باز نگاه کرد و گفت: تو خدمتکار اين بيماری؟ گفت: آری. باز نگاه کرد و گفت: خانه اين بيمار در طرف مشرق است. گفت: آری. گفت: ديروز ماست خورده است. گفت: آری.
مردم از علم مرد تعجب بنمودند و ابوعلی حيرت آورد. چندان توقف نمود که او از کار فارغ شد. پيش رفت و گفت: اينها از کجا معلوم کردی؟ گفت: از آنجا که تو را نيز شناختم که ابوعلی هستی. ابن سينا گفت: اين مشکلتر!
پس چون در دانستن الحاح نمود، مرد گفت: آن زن چون قاروره به من بنمود، غيار (گردنبند مخصوص يهود) بر گردنش بود، دانستم که جهود است. و جامههايش کهنه بود، دانستم که خادمه کسی باشد و چون جهود خدمت مسلمان نکنند، دانستم که مخدوم نيز جهود باشد. و پارهای ماست بر جامهاش چکيده بود، دانستم که در آن خانه ماست خوردهاند. و قدری به بيمار دادهاند. و چون خانه جهودان اين شهر در مشرق است، گفتم که سرايش در مشرق باشد.
ابن سينا گفت: اينها درست و مسلم. مرا چون شناختی؟ گفت: امروز خبر در رسيد که بوعلی از علاءالدوله گريخته. دانستم که اينجا آيد و دانستم که غير تو کسی را ذهن، بدين بازی نرسد که من کردم
#حکایت
کانال دخترونه نورالهدی
t.me/joinchat/CV6mzj5nQlqtLULJeMERkw
در آن تاريخ که ابوعلی سينا از همدان از علاءالدوله بگريخت و متوجه بغداد شد، چون به آن ديار برسيد، بر کنار شط مردکی هنگامه کرده بود و ادويه میفروخت و دعوی طبيبی میکرد. بوعلی لختی آنجا به تفرج ايستاد. زنی قارورهای از آن بيماری باز آورد و طبيبنما در آن نگاه کرد. پس گفت: اين بيمار، جهود است. باز نگاه کرد و گفت: تو خدمتکار اين بيماری؟ گفت: آری. باز نگاه کرد و گفت: خانه اين بيمار در طرف مشرق است. گفت: آری. گفت: ديروز ماست خورده است. گفت: آری.
مردم از علم مرد تعجب بنمودند و ابوعلی حيرت آورد. چندان توقف نمود که او از کار فارغ شد. پيش رفت و گفت: اينها از کجا معلوم کردی؟ گفت: از آنجا که تو را نيز شناختم که ابوعلی هستی. ابن سينا گفت: اين مشکلتر!
پس چون در دانستن الحاح نمود، مرد گفت: آن زن چون قاروره به من بنمود، غيار (گردنبند مخصوص يهود) بر گردنش بود، دانستم که جهود است. و جامههايش کهنه بود، دانستم که خادمه کسی باشد و چون جهود خدمت مسلمان نکنند، دانستم که مخدوم نيز جهود باشد. و پارهای ماست بر جامهاش چکيده بود، دانستم که در آن خانه ماست خوردهاند. و قدری به بيمار دادهاند. و چون خانه جهودان اين شهر در مشرق است، گفتم که سرايش در مشرق باشد.
ابن سينا گفت: اينها درست و مسلم. مرا چون شناختی؟ گفت: امروز خبر در رسيد که بوعلی از علاءالدوله گريخته. دانستم که اينجا آيد و دانستم که غير تو کسی را ذهن، بدين بازی نرسد که من کردم
#حکایت
کانال دخترونه نورالهدی
t.me/joinchat/CV6mzj5nQlqtLULJeMERkw
هفت سوالی که مردی هفتاد فرسخ راه را برای فهم آن رفت تا نزد امیرالمومنین علیه السلام پاسخ آنها را دریابد.
#حکایت
کانال دخترونه نورالهدی
@dokhtar_razavi
#حکایت
کانال دخترونه نورالهدی
@dokhtar_razavi
🔷🔹خودشیرینیهای دخترانه
مزهپرانی سر کلاس و شوخی با استاد عادتش شده بود روزی نبود که به دفتر استاد نرود، منباب خودشیرینی برای استاد کادوی تولد میگرفت، وقت و بی وقت به استاد پیامک میزد، کم کم همه به او و رابطهاش با استاد شک کرده بودند.
فکر میکرد اینطوری نمره پایان ترمش تضمین است، ولی بهای این نمره به اندازه انگشتنما شدن در دانشکده بود.🍃
پایانترم به هدفش رسید و نمره خوبی گرفت. ترم تمام شد ولی صحبتها و حرف و حدیثها تمام نشد. نگاهها رویش بد جوری سنگینی میکرد ولی سنگینتر از آن غمی بود که به دلش نشست وقتی از دوست صمیمیاش خبردار شد: یکی از پسرهای مودب و نجیب دانشکده تا ترم پیش همیشه تو را زیر نظر داشت و از این حال در رابطه با تو میپرسید اما این ادا اصولهای تو همه چیز را خراب کرد، چرا اینطور خودت را انگشتنما کردی که طرف ترجیح بده بیخیال تو بشه؟ به جای این همه خود شیرینی جلوی استاد بیمنت درست رو میخوندی دختر !!!🍁
دنیا روی سرش خراب شد باورش نمیشد برای چند نمره اینطور دربارهی او قضاوت کنند. نمیدانست چه طور به دیگران ثابت کند که بین او و استاد جز خندههای دخترانه و نمک ریختنهای گاه و بیگاه هیچ رابطهای نیست.🌾
همین رفتارهای بی ارزش حالا آیندهای که قرار بود خوب باشد را از بین برده بود. درسی که قرار بود زندگیاش را بهتر کند حالا شده بود ابزاری برای آینده بدتر.🥀
#حکایت
کانال دخترونه نورالهدی
t.me/joinchat/CV6mzj5nQlqtLULJeMERkw
مزهپرانی سر کلاس و شوخی با استاد عادتش شده بود روزی نبود که به دفتر استاد نرود، منباب خودشیرینی برای استاد کادوی تولد میگرفت، وقت و بی وقت به استاد پیامک میزد، کم کم همه به او و رابطهاش با استاد شک کرده بودند.
فکر میکرد اینطوری نمره پایان ترمش تضمین است، ولی بهای این نمره به اندازه انگشتنما شدن در دانشکده بود.🍃
پایانترم به هدفش رسید و نمره خوبی گرفت. ترم تمام شد ولی صحبتها و حرف و حدیثها تمام نشد. نگاهها رویش بد جوری سنگینی میکرد ولی سنگینتر از آن غمی بود که به دلش نشست وقتی از دوست صمیمیاش خبردار شد: یکی از پسرهای مودب و نجیب دانشکده تا ترم پیش همیشه تو را زیر نظر داشت و از این حال در رابطه با تو میپرسید اما این ادا اصولهای تو همه چیز را خراب کرد، چرا اینطور خودت را انگشتنما کردی که طرف ترجیح بده بیخیال تو بشه؟ به جای این همه خود شیرینی جلوی استاد بیمنت درست رو میخوندی دختر !!!🍁
دنیا روی سرش خراب شد باورش نمیشد برای چند نمره اینطور دربارهی او قضاوت کنند. نمیدانست چه طور به دیگران ثابت کند که بین او و استاد جز خندههای دخترانه و نمک ریختنهای گاه و بیگاه هیچ رابطهای نیست.🌾
همین رفتارهای بی ارزش حالا آیندهای که قرار بود خوب باشد را از بین برده بود. درسی که قرار بود زندگیاش را بهتر کند حالا شده بود ابزاری برای آینده بدتر.🥀
#حکایت
کانال دخترونه نورالهدی
t.me/joinchat/CV6mzj5nQlqtLULJeMERkw
💌 #حکایت_جوی_آب
آن روز، همه
در جلسه نشسته بودند و
گرم سخنان امام صادق(ع)
بودند، که ایشان
🌿 سوالی پرسیدند:
اگر جلو در خانهی يكى از شما
🌈 جوى آبى باشد
و روزى
پنج بار خود را
در آن بشويد، آيا دیگر
آلودگی بر تن شما باقى مىماند؟
🌸 همه به هم نگاهی کردند،
بعد، با تعجب گفتند:
فرزند رسول خدا،
پنج بار...؟ 😃 نه... نمیماند...
💚 امام (ع) با مهربانی فرمودند:
حكايت #نماز هم
🌧 حكايت جوى آبى است كه
تميز و پاكيزه مىكند؛
هر نمازى
كه آدمى بخواند،
گناهانش را پاک مىكند
مگر گناهى که او را از ايمان
به در ببرد و بر آن اصرار ورزده شود . . . 🌸🍃
📷 ج. بهنام
📗 بحار الانوار. ج ۷۹. ص ۲۳۶
دخترونه حرم رضوی
❣ @dokhtar_razavi
🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونهایمون دعوت کن ...
آن روز، همه
در جلسه نشسته بودند و
گرم سخنان امام صادق(ع)
بودند، که ایشان
🌿 سوالی پرسیدند:
اگر جلو در خانهی يكى از شما
🌈 جوى آبى باشد
و روزى
پنج بار خود را
در آن بشويد، آيا دیگر
آلودگی بر تن شما باقى مىماند؟
🌸 همه به هم نگاهی کردند،
بعد، با تعجب گفتند:
فرزند رسول خدا،
پنج بار...؟ 😃 نه... نمیماند...
💚 امام (ع) با مهربانی فرمودند:
حكايت #نماز هم
🌧 حكايت جوى آبى است كه
تميز و پاكيزه مىكند؛
هر نمازى
كه آدمى بخواند،
گناهانش را پاک مىكند
مگر گناهى که او را از ايمان
به در ببرد و بر آن اصرار ورزده شود . . . 🌸🍃
📷 ج. بهنام
📗 بحار الانوار. ج ۷۹. ص ۲۳۶
دخترونه حرم رضوی
❣ @dokhtar_razavi
🦋👈 دوستانت رو هم به جمع دخترونهایمون دعوت کن ...