💌 دخترونه حرم امام رضا علیه‌السلام
3.98K subscribers
13.1K photos
2.99K videos
351 files
1.77K links
خوش اومدین به
🎀 #دخترونه‌ ترین کانال رسمی امام رضایی
🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
معاونت تبلیغات اسلامی آستان قدس رضوی 🕊

🌱 کپی آزاد

صفحه ما در اینستاگرام👇
www.instagram.com/dokhtar_razavi/
آدرس‌های دیگر👇
https://www.haram8.ir/dokhtar_razavi/
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔷🔹شاخص‌های انقلابی بودن و انقلابی ماندن

👈👈ساده زیستی
✳️من نسبت به بهره‌برداری از بیت المال مسلمین حساسم و دغدغه‌ام دکوراسیون و ماشین نیست.

#انقلابی_میمانم

کانال دخترونه نورالهدی
@dokhtar_razavi
#زن_انقلابی
7⃣پیام هفتم:

گاهی فعالیت‌ها که آرام میشد در مشروطه زن‌ها بلند میشدند و آتش🔥 ظلم ستیزی را شعله‌ور میکردند.💐
#انقلابی_میمانم

دخترونه نورالهدی
@dokhtar_razavi
#زن_انقلابی

فمینیست یکی از اصلی‌ترین اهدافش انحراف جریان استوار و محکم زنان مذهبی جوامع است.
با مظلوم نمایی کاذب و احقاق حقوق دروغین، جریان فعال زنان را به سمت و سویی جنگ‌مدارانه با خویش جهت دادند.

وگرنه زنان مذهبی در طول تاریخ تا کنون مردپرور بوده‌اند و مردان افتخارشان تربیت توسط این زنان بوده و هست.
چه از زمان مشروطه و چه در زمان حاضر .💐💐

#انقلابی_میمانم

دخترونه نورالهدی
@dokhtar_razavi
#یاران_انقلاب
👈 خطیبی که انقلابی ماند.

«من فرار نمی کنم. فرار کار ترسوهاست»
#انقلابی_میمانم

کانال دخترونه نورالهدی
@dokhtar_razavi
#زن_انقلابی
8⃣پیام هشتم:

زن توانایی دارد در بطن حوادث باشد بدون اینکه در صحنه باشد.💐💐

#انقلابی_میمانم

دخترونه نورالهدی
@dokhtar_razavi
#زن_انقلابی
مرد در میدان مبارزه برای اینکه قدم‌هایش محکم باشد، علاوه بر محکم بستن پوتین باید دلش نیز قرص باشد.

اینجاست که زن خودنمایی می‌کند، هر چه زن در حوادث🇮🇷 مختلف دلش و کلامش و عملش را بیشتر همراه مردان مبارز جامعه کند آن رزمنده محکم‌تر گام خواهد برداشت.💫

این است که زن بدون اینکه در صحنه باشد در بطن حوادث است.💐💐

#انقلابی_میمانم

دخترونه نورالهدی
@dokhtar_razavi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔷🔹شاخص‌های انقلابی بودن و انقلابی ماندن

👈👈تفکر انتقادی
✳️من هیچ وقت به شرایط موجود راضی نمی‌شوم. به دنبال تحول و دگرگونی اساسی در امورم.

#انقلابی_میمانم

کانال دخترونه نورالهدی
@dokhtar_razavi
🌀آخر خوش یک داستان
#داستانک

1⃣قسمت اول:
آقای منوچهری با آن سبيل‌های ازبناگوش‌دررفته و صورت گوشت‌آلود و چشمان ازحدقه‌در‌آمده‌اش با صدای بلند مثلاً داشت به ما شاه‌نامه📜 درس می‌داد. صدايش پُر از خَش بود؛ مثل صداي راديويی📻 كه موجش خوب نگيرد و خِرخِر و فيس‌وفيس كند.

كت و شلواری با خطوط درشت سياه و سفيد پوشيده بود كه توی ذوق می‌زد. كراوات پهن و قرمزرنگی از گردنش آويزان بود كه هيچ تناسبی با رنگ كت و شلوارش نداشت. موقع حرف‌زدن، دست‌های بزرگ و پرمويش را مُدام تكان می‌داد؛ انگار می‌خواست با حركات دستانش، مفهوم حرفی را كه می‌زد بيش‌تر به ما كه دانش‌آموزان كلاس سوم راهنمايی بوديم بفهماند. بچه‌های كلاس، بيش‌تر به تماشای حركات او مشغول بودند تا حرف‌هايش.🙄

از خيلی وقت پيش شايع بود كه آقای منوچهری اصلاً معلم نيست؛ آن هم معلم ادبيات. می‌گفتند او ساواكی است و از طرف سازمان امنيت رژيم شاه مأمور است مراقب اوضاع مدرسه باشد.
حالا هم، چنان ازخودبی‌خود شده بود كه از نبرد رستم و اسفنديار پريده بود به تعريف و تمجيد از شاهنشاه👑 آريامهر. گوشه‌ی لب‌هايش از شدت حرف‌زدن كف كرده بود و مُدام آن را با دستمالی كه از جيبش درمی‌آورد، پاك می‌كرد. من توي آخرين نيمكت تهِ كلاس نشسته بودم و زُل زده بودم به دهان آقای منوچهری؛ اما انگار فقط لب‌هايش می‌جنبيد و من صدايش را نمی‌شنيدم! رفته بودم توی خيال خودم و در ذهنم مشغول نوشتن داستانی بودم. طبع داستان‌نويسی‌ام يه‌جور گُل🌺 كرده بود.

آرام شروع به نوشتن كردم. يك قصه‌ی كودكانه‌ی طنز😂 درباره‌ی پادشاهی كه مدام برای وزيرانش احكام عجيب و غريبی را صادر می‌كرد. آن‌قدر شوق نوشتن داشتم كه گاهی وسط جملاتی كه از زبان شاه و درباريانش می‌نوشتم خنده‌ام😝 می‌گرفت.
داستان كه تمام شد، آرام زدم به پهلوی بغل‌دستی‌ام محمد كه يك دستش را ستون چانه‌اش كرده بود و زُل زده بود به حركات عجيب و غريب آقای منوچهری. می‌دانستم كه او هم از ترس ...
👈👈ادامه دارد...
🔹احمد عربلو

#انقلابی_میمانم

کانال دخترونه نورالهدی
@dokhtar_razavi
#زن_انقلابی
9⃣پیام نهم:

زن در حوادث انقلاب🇮🇷 نشان داد در آنچه که معیار سنجش اوست برجسته است.💐💐
#انقلابی_میمانم

کانال دخترونه نورالهدی
@dokhtar_razavi
#زن_انقلابی

باید دید جنس زن برای چه کاری ساخته شده است. این که شما از طلا به عنوان ستون خانه استفاده کنید هنر نیست، از بین بردن ماهیت و ارزش طلاست، طلا باید زینت باشد، انگشتر💍 یا النگو یا هر چیز زینتی باشد.

زن قرار بود زن باشد و هنرهای زنانه را کمال بخشد، انقلاب🇮🇷 یکی از هنرهایش همین بود.
شما در غرب ببینید، نه مادر مفهوم مادر بودن خود را حفظ کرده نه دختر و همسر معنای خودشان را، نهایت چیزی که از زن نشان میدهند کالا بودن است، زن در جای خود خرج نمیشود.🍂

انقلاب این عرصه را برای تلاش زنان برای به کمال رساندن خود ایجاد کرد.💐
#انقلابی_میمانم

کانال دخترونه نورالهدی
@dokhtar_razavi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔷🔹شاخص‌های انقلابی بودن و انقلابی ماندن

👈👈مجاهدت
✳️من در هر میدانی که باشم آنجا را جبهه جنگ می‌بینم و فرصتی برای جهاد در راه خدا.

#انقلابی_میمانم

کانال دخترونه نورالهدی
@dokhtar_razavi
🌀آخر خوش یک داستان
#داستانک

2⃣قسمت دوم:

می‌دانستم كه او هم از ترس اين‌كه مبادا آقای منوچهری متوجه شود حواسش به او نيست زُل زده بود به او!😐
خيلی از داستانی كه نوشته بودم خوشم آمده بود. تصميم گرفتم آن را آرام در گوش دوستم محمد، زمزمه كنم. محمد با اشاره‌‌ی چشم و ابرو خواست به من حالی كند كه اين كار خطرناك است و اگر آقای منوچهری متوجه شود اوضاع خراب می‌شود.

اما بدجوری مشتاق بودم كه هرچه زودتر يك نفر شاهكار ادبی‌ام را بخواند. نمی‌توانستم جلوی خودم را بگيرم. خيلی آرام نوشته‌ام📃 را جلوی محمد گذاشتم و اشاره كردم كه زير‌چشمی آن را بخواند. محمد بی‌اختيار نگاهش را روی نوشته‌ام انداخت. با اولين جمله‌ای كه خواند، خنده‌اش گرفت.😄 دستش را روی دهانش گذاشت كه مبادا آقای منوچهری، كه با هيجان در مورد شاه👑 حرف می‌زد، متوجه خنده‌اش بشود.

باز هم به او اشاره كردم كه بقيه‌ی داستان را بخواند. نمی‌دانست چكار كند. اگر رو از آقای منوچهری برمی‌گرداند و داستان مرا می‌خواند، او متوجه می‌شد و معلوم نبود چی پيش بيايد. با اصرار‌های من دوباره زد به نوشته‌ام. توی چشمانش خنده‌اش را می‌خواندم؛ اما نمی‌توانست ادامه بدهد.
ناگهان اتفاقی كه فكرش را هم نمی‌كردم، افتاد. آقای منوچهری متوجه حركات و پچ‌پچ كردن‌های ما شد. يك لحظه صدای كلفت و زنگ‌دارش توی گوشم پيچيد:
ـ «مثل اين‌كه بنده دارم گلويم را برای خودم پاره می‌كنم! شما دو تا ته كلاس برای خودتان معركه گرفته‌ايد؟!»😠
محمد رنگ از رويش پريد.😰
ـ «اجازه ما آقا؟ نه آقا، داشتيم گوش می‌داديم!»
آقای منوچهری برآشفت:
ـ «خيال كرديد بنده هالو تشريف دارم؟ دو ساعت است كه دارم شما دو تا را می‌پايم. خجالت نمی‌كشيد در جايی كه نام شاهنشاه👑 آورده می‌شود پچ‌پچ می‌كنيد؟!»
همه‌ی بچه‌ها سرهایشان را برگردانده بودند و به ما دو نفر خيره شده بودند. دلم می‌خواست زودتر آقای منوچهری ماجرا را تمام كند؛ اما او ول كن نبود. اعصابم به هم ريخته بود. قلبم💓 تاپ‌تاپ می‌كرد. توی خيالم دفترچه‌ای را كه داستانم را در آن نوشته بودم می‌تپاندم توی دهان آقای منوچهری كه مگر ساكت شود.
ناگهان فرياد زد:
ـ «آقای عربلو! حالا تشريف بياوريد اين‌جا و آن اراجيفی را كه در دفتر‌چه‌ی‌تان نوشته‌ايد بلند برای همه بخوانید! اگر حرف‌های تو بهتر بود، بچه‌ها به آن گوش می‌دهند و اگر حرف‌های من بهتر بود شما ديگر تا آخر سال سر كلاس و اصلاً به مدرسه نمی‌آييد!»😱
درمانده شده بودم. به محمد اشاره كردم و با چشمانی پُر از التماس از او خواهش كردم چيزی بگويد؛ اما او هم نمی‌دانست چه بگويد. آقای منوچهری با صداي زنگ‌داری فرياد زد:
ـ «حالا تشريف بياوريد. دفتر‌چه‌ی اراجيف‌تان را هم بياوريد!»
اگر آقای منوچهری می‌دانست چه چيز‌هايی توی دفتر‌چه‌ام نوشته‌ام، محال بود چنين پيشنهادی بدهد. ناچار زير نگاه سنگين آقای منوچهری و نگاه‌های كنجكاوانه‌ی هم‌كلاسی‌هايم از جا بلند شدم و سلانه‌سلانه پای تخته سياه رفتم.

تمام تنم داغ شده بود. احساس می‌كردم از سر و صورتم آتش🔥 بلند می‌شود. صدای نفس‌های خشم‌آلود آقای منوچهری را كه در يك قدمی‌ام ايستاده بود حسّ می‌كردم. آخرين تير‌هايم🏹 را رها كردم تا شايد او از تصميمش برگردد:
ـ «آقا اجازه!☝️ اگر اجازه بدهيد نخوانم... خوبيت ندارد سر كلاس!»
كاش اين را نگفته بودم! آقای منوچهری حساس‌تر شد. يك لحظه دست‌های بلندش را دراز كرد و كاغذ را از دستم قاپيد و با خشم گفت:
ـ «لال شدی آره؟ اصلاً بده خودم بخوانم تا همه بشنوند كه شاگرد پُرادعای كلاس به جای گوش دادن به بيانات ما، چه اراجيفی می‌نويسد!»
👈👈ادامه دارد...
🔹احمد عربلو
#انقلابی_میمانم
کانال دخترونه نورالهدی
@dokhtar_razavi
گوشه هایی از راهپیمایی بزرگ ۲۲ بهمن
دقایقی قبل
مشهد مقدس

#انقلابی_میمانم
دخترونه نورالهدی
@dokhtar_razavi
#زن_انقلابی
🔟پیام دهم:

نقش اجتماعات زنان در پیروزی انقلاب🇮🇷 از مردان بیشتر بود.💐💐
#انقلابی_میمانم

کانال دخترونه نورالهدی
@dokhtar_razavi
#زن_انقلابی

در انقلابها، در همین حرکت بیداری عظیم اسلامی🇮🇷 من به شما عرض کنم، اگر زنان در حرکت اجتماعی یک ملتی حضور نداشته باشند، آن حرکت به جائی نخواهد رسید، موفق💫 نخواهد شد.

اگر زنان در یک حرکت حضور پیدا بکنند، یک حضور جدی و آگاهانه و از روی بصیرت، آن حرکت به طور مضاعف پیشرفت خواهد کرد.

در این حرکت عظیمِ بیداری اسلامی، نقش زنان، یک نقش بی‌بدیل است و باید ادامه پیدا کند.💐
🔸مقام معظم رهبری

#انقلابی_میمانم

کانال دخترونه نورالهدی
@dokhtar_razavi
🌀آخر خوش یک داستان
#داستانک

3⃣قسمت سوم:

آقای منوچهری كمی كاغذ📜 را جلوی چشمانش عقب و جلو برد و گفت:
ـ «الحق كه خرچنگ قورباغه كه می‌گويند همين است!»
بعد به طرف كيف چرمی‌اش رفت. دست و يك عينك بزرگ از آن بيرون ‌آورد و به چشمانش زد و گويی نقشه‌ی گنجی را كشف كرده باشد بادقت و شمرده‌شمرده شروع به خواندن كرد.
ـ «خاله‌سوسكه از دست آقاسوسكه خيلی ناراحت بود! يك روز به او گفت: مرد! تو كه در آشپزخانه‌ی پادشاهی👑 رفت و آمد داری نبايد حال و روز ما اين باشد...»
بعد آقای منوچهری مثل اين‌كه از خواندن خط من در عذاب باشد، عينكش را برداشت و كاغذ را به طرف من گرفت و گفت:
ـ «معلوم نيست خط ميخی است يا فارسی! لياقتت اين است كه بچه‌ها بهت بخندند.»
خواستم سر جايم برگردم. كه آقای منوچهری داد زد:
ـ «كجا؟ شاهنامه آخرش خوش است. بايد بقيه‌اش را تمام و كمال بخوانی تا بچه‌ها حسابی به ريش نداشته‌ات بخندند!»😁😆

از نيش و كنايه‌های آقای منوچهری حسابی كُفری شدم. يك‌دفعه انگار تمام دلهره و اضطراب از وجودم دور ريخته شد، كاغذ را جلوی صورتم گرفتم و يك‌ريز‌ مثل بالا كشيدن يك نفس يك ليوان آب، آن را خواندم:
- «خانم‌سوسكه گفت: ما كه توی اين زير‌زمين نمور زندگی می‌كنيم و همين را می‌گوييم و تو هم كه در آشپزخانه‌ی شاهنشاهی هستی كه همين را می‌گويی! بخوربخورت برای خودت است و نقّ و نوقّت واسه‌ی ما؟
آقاسوسكه گفت: ای خانم! توی دربار، بخوربخور هست، اما نه برای ما! صبح☀️ تا شب🌙 يواشكی لابه‌لای اين جرز و اون جرز سوسك‌دو می‌زنيم؛ اما چيزی گيرمان نمی‌آيد.
خانم سوسكه گفت: خوبه خوبه! سوسك هم سوسك‌های قديم! پس اين همه پس‌مانده‌ها را عمه‌ی من می‌‌خورد؟
آقاسوسكه گفت: شنيدم شاهنشاه و دوروبری‌هايش چنان بخوربخوری راه انداخته‌اند كه بيا و ببين! هرچه هست مال خود شاه است و اطرافيانش.»
داستان را تُند می‌خواندم و تنها صدايی كه می‌شنيدم صدای انفجار💥 خنده‌های😂 بچه‌ها بود كه با پايان هر جمله‌ام بلند می‌شد. انگار توی خواب و بيداری بودم. داستان به جايی رسيده بود كه خانم سوسكه و آقاسوسكه خودشان را به دربار شاه رسانده بودند و باعث ترس او شده بودند.
ناگهان سایه‌ی خشمگين آقای منوچهری را ديدم كه مشت‌هايش را گره كرده بود و فرياد می‌زد و به سمت من حمله‌ور شده بود.

ـ «خفه شو پسرهی بی‌تربيت! اين اراجيف را از كجا درآوردی؟ می‌دهم سرب داغ توی دهانت بريزند.»
چشمان آقای منوچهری به خون😡 نشسته بود. می‌دانستم كه اگر به چنگ او بيفتم تكّه‌‌تكّه‌ام می‌كند. حالت جنون به او دست داده بود. فرياد می‌زد و به سمت من می‌دويد.
يك لحظه كاغذ را از دستم قاپيد؛ مثل يك حيوان خشمگين شده بود. ناگهان كاغذ را مچاله كرد و آن را توی دهانش گذاشت؛ درحاليكه آن را می‌جويد، فرياد زد: «می‌خورمت... می‌كُشمت... قيمه‌قيمه‌ات می‌كنم.»

صدای خنده‌ی بچه‌ها به جيغ‌های پُر از ترس و وحشت تبدیل شد. همه به سمت در كلاس هجوم بردند تا فرار كنند. قاطی بچه‌ها شدم و آقای منوچهری مثل گرگی كه به گَلّه زده باشد به سمت ما حمله‌ور شد.

اوج دوران انقلاب🇮🇷 بود و آقای منوچهری هرچه اين در و آن در زد، نتوانست جُرم مرا ثابت كند؛ چون آقای منوچهری مدرك جُرم را از شدّت خشم قورت داده بود!🚩پایان
🔹احمد عربلو
#انقلابی_میمانم
🏴کانال دخترونه نورالهدی
@dokhtar_razavi