تراوش های یک ذهن بیمار
Sara Naeini – Esharate Nazar
امشب ۱۵ بهمن ۹۷
ناگهان پس از مدت ها یاد این اهنگ افتادم ، اهنگی که کلی خاطره های گذشته را برایم زنده کرد ، سخت بود با این همه خاطره گریه نکنم ، پس ناخواسته اشک از چشمانم جاری شد .
ناگهان پس از مدت ها یاد این اهنگ افتادم ، اهنگی که کلی خاطره های گذشته را برایم زنده کرد ، سخت بود با این همه خاطره گریه نکنم ، پس ناخواسته اشک از چشمانم جاری شد .
۱۸ بهمن ۹۷
میخواهم امشب داستان زندگی ام را بنویسم ، زندگی ای پر از غم و شادی ، دورهمی و تنهایی ، خنده و گریه ، حال خوب و افسردگی .
شاید وجود همزمان این ها با هم نشانه دو قطبی یا هر چیز دیگری باشد ، شاید هم زندگی من مانند سکه دو رو دارد ، یک رو بسیار زیبا و رو دیگر زشت و ناخوشایند ، نمی دانم .
همیشه به وجود ادم ها در زندگی ام وابسته میشدم ، در حدی که اطرافیان ام از ترس وابستگی من دور میشدند ، شاید احساسات دوران نوجوانی این گونه بود ، شاید هم واقعا موجودی شدیدا احساسی هستم ، این را هم نمی دانم.
همیشه دوست داشتن ادم ها برایم مهم ترین بخش زندگی بود ، احساساتم را به عقل و منطق ترجیح میدادم.
نمی دانم درست بود یا غلط ، حتی نمی دانم ایا اکنون دیگر اینگونه هستم یا خیر ایا احساساتم هنوز زنده است ؟
شاید گذشته ام مهم نباشد ، اما خودم را گم کرده ام ، هویتی ندارم .
تلاش میکردم خود را در گذشته ام جستجو کنم ولی نشد .
مدت زمان زیادی گذشته ولی هنوز حالم خوب نشده است .
از تظاهر خسته شده ام و میخواهم یکبار برای همیشه همه چیزا را فراموش کنم :)
برای خود چایی میریزم و محو تماشای اسمان شب میشوم
میخواهم امشب داستان زندگی ام را بنویسم ، زندگی ای پر از غم و شادی ، دورهمی و تنهایی ، خنده و گریه ، حال خوب و افسردگی .
شاید وجود همزمان این ها با هم نشانه دو قطبی یا هر چیز دیگری باشد ، شاید هم زندگی من مانند سکه دو رو دارد ، یک رو بسیار زیبا و رو دیگر زشت و ناخوشایند ، نمی دانم .
همیشه به وجود ادم ها در زندگی ام وابسته میشدم ، در حدی که اطرافیان ام از ترس وابستگی من دور میشدند ، شاید احساسات دوران نوجوانی این گونه بود ، شاید هم واقعا موجودی شدیدا احساسی هستم ، این را هم نمی دانم.
همیشه دوست داشتن ادم ها برایم مهم ترین بخش زندگی بود ، احساساتم را به عقل و منطق ترجیح میدادم.
نمی دانم درست بود یا غلط ، حتی نمی دانم ایا اکنون دیگر اینگونه هستم یا خیر ایا احساساتم هنوز زنده است ؟
شاید گذشته ام مهم نباشد ، اما خودم را گم کرده ام ، هویتی ندارم .
تلاش میکردم خود را در گذشته ام جستجو کنم ولی نشد .
مدت زمان زیادی گذشته ولی هنوز حالم خوب نشده است .
از تظاهر خسته شده ام و میخواهم یکبار برای همیشه همه چیزا را فراموش کنم :)
برای خود چایی میریزم و محو تماشای اسمان شب میشوم
۲۶ بهمن ۹۷
شاید اگر یک روز می دانستم بعد از می توانم بعد از سخت ترین مشکلات زندگی باز هم روی پاهایم به ایستم باور نمیکردم.
امروز خوشحالم از بابت اینکه توانستم کمی بیشتر خودم را پیدا کنم . بفهمم چه ادمی هستم و احتیاج به چه ادم هایی در زندگی ام دارم.
امروز عالی ام نه برای اینکه خوشحال ام بلکه برای اینکه ناراحت نیستم . حس خنثی جالبی دارم . زندگی و شخصیتم دارد به ثبات می رسد ، دوستی میگفت مراقب باش با رفتار های الکی ات از خود واقعی ات دور نشوی . امروز عالی ام چون به خود واقعی ام نزدیک شدم.
از خود واقعیمان دور نشویم
شاید اگر یک روز می دانستم بعد از می توانم بعد از سخت ترین مشکلات زندگی باز هم روی پاهایم به ایستم باور نمیکردم.
امروز خوشحالم از بابت اینکه توانستم کمی بیشتر خودم را پیدا کنم . بفهمم چه ادمی هستم و احتیاج به چه ادم هایی در زندگی ام دارم.
امروز عالی ام نه برای اینکه خوشحال ام بلکه برای اینکه ناراحت نیستم . حس خنثی جالبی دارم . زندگی و شخصیتم دارد به ثبات می رسد ، دوستی میگفت مراقب باش با رفتار های الکی ات از خود واقعی ات دور نشوی . امروز عالی ام چون به خود واقعی ام نزدیک شدم.
از خود واقعیمان دور نشویم
امشب ۴ اسفند ۹۷
با خودم عهد بستم تا زمانی که حالم بد نشده است دیگر ننویسم ، ولی حالم حال خوبی است ، و شاید چند سال دیگر افسوس بخورم که چرا هیچ وقت حال خوب خود را ننوشته ام . امشب در جاده به ستاره ها نگاه میکنم ، مانند همه مسافرت های دیگر این مدت ام ، اما این بار با یک تفاوت ، ان هم حال دلم، حال دلم خوب است ، ستاره هایی که قبلا برایم نشان از بین رفتن بودند الان تبدیل به امید شده اند ، چراغ های شهر ها برایم نماد نزدیک شدن به نوری تازه است ، و انگار که جاده برایم مسیری رو به حالی بهتر است .
در زمان نوشتن این متن به یاد زمانی می افتم که مثبت نگر بودم و اکنون چقدر که از ان عرفان فاصله گرفته ام .
فاصله ای که مجبور بودم بگیرم و حالا میخواهم به خود واقعی ام برگردم .
و جاده را به پایان برسانم
با خودم عهد بستم تا زمانی که حالم بد نشده است دیگر ننویسم ، ولی حالم حال خوبی است ، و شاید چند سال دیگر افسوس بخورم که چرا هیچ وقت حال خوب خود را ننوشته ام . امشب در جاده به ستاره ها نگاه میکنم ، مانند همه مسافرت های دیگر این مدت ام ، اما این بار با یک تفاوت ، ان هم حال دلم، حال دلم خوب است ، ستاره هایی که قبلا برایم نشان از بین رفتن بودند الان تبدیل به امید شده اند ، چراغ های شهر ها برایم نماد نزدیک شدن به نوری تازه است ، و انگار که جاده برایم مسیری رو به حالی بهتر است .
در زمان نوشتن این متن به یاد زمانی می افتم که مثبت نگر بودم و اکنون چقدر که از ان عرفان فاصله گرفته ام .
فاصله ای که مجبور بودم بگیرم و حالا میخواهم به خود واقعی ام برگردم .
و جاده را به پایان برسانم
امشب ۱۰ اسفند ۹۷
کاش هیچ وقت مجبور نبودم این متن را بنویسم . کاش هیچ وقت انقدر احساس تنهایی و درک نشدن نداشتم. اما چه کنم که اخر این مسیر جز تنهایی نیست
کاش زندگی ، دوست داشتنم ، عاشقی ام ، نزدیکی و دوری از دوستانم همینقدر که فکر میکردند ساده بود .
هیچ کس دوست داشتن و تلاشم برای دوست نداشتن را نفهمید
هیچ کس عاشقی و تلاشم برای فراموشی را نفهمید
هیچ کس مهربانی و تلاشم برای نامهربانی را نفهمید
هیچ کس استرس و نگرانی و تلاشم برای بیخیالی را ......
هیچ کس گریه هایم و خندیدن های الکی ام را .......
هیچ کس تو را و هیچ کس مرا .....
کاش میشد این دل را برای کسی خالی کرد
کاش میشد بدان حرف زدن کسی میفهمید
ای وای بر من
وای بر من که این همه مدت ادم ها را .......
این همه مدت دوستان را .......
و کجاست خود واقعی ام .....
چه کنم که در اعماق بی کسی و بی خبری فرو رفته ام
بیخیال
دنیا را دریاب کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر
در هر طرف ز خیل حوادث کمینگهیست
زان رو عنان گسسته دواند سوار عمر
کاش هیچ وقت مجبور نبودم این متن را بنویسم . کاش هیچ وقت انقدر احساس تنهایی و درک نشدن نداشتم. اما چه کنم که اخر این مسیر جز تنهایی نیست
کاش زندگی ، دوست داشتنم ، عاشقی ام ، نزدیکی و دوری از دوستانم همینقدر که فکر میکردند ساده بود .
هیچ کس دوست داشتن و تلاشم برای دوست نداشتن را نفهمید
هیچ کس عاشقی و تلاشم برای فراموشی را نفهمید
هیچ کس مهربانی و تلاشم برای نامهربانی را نفهمید
هیچ کس استرس و نگرانی و تلاشم برای بیخیالی را ......
هیچ کس گریه هایم و خندیدن های الکی ام را .......
هیچ کس تو را و هیچ کس مرا .....
کاش میشد این دل را برای کسی خالی کرد
کاش میشد بدان حرف زدن کسی میفهمید
ای وای بر من
وای بر من که این همه مدت ادم ها را .......
این همه مدت دوستان را .......
و کجاست خود واقعی ام .....
چه کنم که در اعماق بی کسی و بی خبری فرو رفته ام
بیخیال
دنیا را دریاب کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر
در هر طرف ز خیل حوادث کمینگهیست
زان رو عنان گسسته دواند سوار عمر
امشب ۱۹ اسفند ۹۷
از ادم های زیادی راجب دلایلشان برای معنی زندگی پرسیدم ، عده ای جواب های با مزه ای دادند ( قابل ستایشه ) ، عده ای نامیدانه دلیلی نداشتند ، عده ای هدف های زودگذر شخصی خود مثل پول و موفقیت و درس را دلیل خود گفتند ، عده ای بهتر کردن حال دیگران ، بعضی ترس از مرگ و خودکشی و دسته اخر از موجودی به اسم دوست داشتن و عشق نام بردند . اصلا نمی دانم ایا پرسیدن همچین سوالی درست است یا غلط .
شاید اصلا گشتن به دنبال دلیلی برای زندگی خود دلیل زندگیست یا شاید به قول خیلی ها زندگی کردن دلیل نمیخواهد .
از این جواب های کلیشه ای که بگذریم خواستم مقداری ذهن مثلا خلاق ام را مهک بزنم ، با خود گفتم اگر زندگی همچون برنامه ای کامپیوتری باشد ، ایا ما در یک حلقه بی نهایت گیر افتاده ایم؟
به هر حال این حلقه روزی تمام میشود پس چه فرقی میکند که الان حلقه شکسته شود یا ۶۰ سال دیگر ، در جواب خود گفتم شاید این حلقه در این مدت به چیزی رسیده باشد ، تنها جوابم تجربه بود . دوباره که فکر کردم دیدم که تجربه هم بعد از مرگ به کار نمی اید . کمی بیشتر فکر کردم گفتم شاید زندگی ما همچون یک شی در بین کلی از اشیا یک برنامه است :) ، به تنهایی معنی نمی دهد و اصلا به کار نمی اید ، شاید در ارتباط با دیگر اشیا بتوان معنی و دلیلی پیدا کرد . و باز این ذهن اشفته به هزاران چرت و پرت دیگر فکر کرد و اخر هیچ
اما این ها فقط تراوش هایی از ذهن یک بیمار است .
دلایل زندگی میتواند بسیار ساده باشد ، همین که تا به حال زنده ایم و دست به خود کشی نزده ایم خود دلیلی لازم و کافی است ( حتی ترس از خودکشی و مرگ) شاید دلایل مزخرفی باشد ولی به هر حال دلیل است.
شاید اصلا نباید به دنبال دلیل و هدف بزرگی در زندگی گشت .
شاید هم زندگی هدف بزرگی دارد و ما باید به ان برسیم از این حرف ها و شعار های رشد و پیشرفت و ....
شاید هم واقعا عشق و دوست داشتن دلیل زندگی است .
مدت هاست که درگیر این سوال ام ، شاید تمام جواب هایی که دیگران دادند زمانی جواب خودم بود ، ولی حالا .... هیچ
شاید باید این زندگی را ادامه دهم تا به دلیلی برای ادامه اش برسم ( که البته کاری بسیار بیهوده است )
شاید هم باید این زندگی را تمام کنم
نمی دانم :)
و باز هم ان شعر
دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ در هیچ مپیچ
دانی که از آدمی چه ماند پس مرگ
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ
از ادم های زیادی راجب دلایلشان برای معنی زندگی پرسیدم ، عده ای جواب های با مزه ای دادند ( قابل ستایشه ) ، عده ای نامیدانه دلیلی نداشتند ، عده ای هدف های زودگذر شخصی خود مثل پول و موفقیت و درس را دلیل خود گفتند ، عده ای بهتر کردن حال دیگران ، بعضی ترس از مرگ و خودکشی و دسته اخر از موجودی به اسم دوست داشتن و عشق نام بردند . اصلا نمی دانم ایا پرسیدن همچین سوالی درست است یا غلط .
شاید اصلا گشتن به دنبال دلیلی برای زندگی خود دلیل زندگیست یا شاید به قول خیلی ها زندگی کردن دلیل نمیخواهد .
از این جواب های کلیشه ای که بگذریم خواستم مقداری ذهن مثلا خلاق ام را مهک بزنم ، با خود گفتم اگر زندگی همچون برنامه ای کامپیوتری باشد ، ایا ما در یک حلقه بی نهایت گیر افتاده ایم؟
به هر حال این حلقه روزی تمام میشود پس چه فرقی میکند که الان حلقه شکسته شود یا ۶۰ سال دیگر ، در جواب خود گفتم شاید این حلقه در این مدت به چیزی رسیده باشد ، تنها جوابم تجربه بود . دوباره که فکر کردم دیدم که تجربه هم بعد از مرگ به کار نمی اید . کمی بیشتر فکر کردم گفتم شاید زندگی ما همچون یک شی در بین کلی از اشیا یک برنامه است :) ، به تنهایی معنی نمی دهد و اصلا به کار نمی اید ، شاید در ارتباط با دیگر اشیا بتوان معنی و دلیلی پیدا کرد . و باز این ذهن اشفته به هزاران چرت و پرت دیگر فکر کرد و اخر هیچ
اما این ها فقط تراوش هایی از ذهن یک بیمار است .
دلایل زندگی میتواند بسیار ساده باشد ، همین که تا به حال زنده ایم و دست به خود کشی نزده ایم خود دلیلی لازم و کافی است ( حتی ترس از خودکشی و مرگ) شاید دلایل مزخرفی باشد ولی به هر حال دلیل است.
شاید اصلا نباید به دنبال دلیل و هدف بزرگی در زندگی گشت .
شاید هم زندگی هدف بزرگی دارد و ما باید به ان برسیم از این حرف ها و شعار های رشد و پیشرفت و ....
شاید هم واقعا عشق و دوست داشتن دلیل زندگی است .
مدت هاست که درگیر این سوال ام ، شاید تمام جواب هایی که دیگران دادند زمانی جواب خودم بود ، ولی حالا .... هیچ
شاید باید این زندگی را ادامه دهم تا به دلیلی برای ادامه اش برسم ( که البته کاری بسیار بیهوده است )
شاید هم باید این زندگی را تمام کنم
نمی دانم :)
و باز هم ان شعر
دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ در هیچ مپیچ
دانی که از آدمی چه ماند پس مرگ
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ
نفرین بر تراوش هایی که از غم سر برارند
نفرین به این روزگاری که هیچ وفا با ما نکند
نفرین بر این روز های سخت که احمقانه تورا به زمین میزنند
و نفرین بر اخرین برگ درخت زیبایی ها که آنقدر نامید است با نسیمی خشمگین به پرواز در می آید
چه بگویم که هر چه گویم باز نمی تواند حالم را بیان کند
و فقط ای کاش ....
نفرین به این روزگاری که هیچ وفا با ما نکند
نفرین بر این روز های سخت که احمقانه تورا به زمین میزنند
و نفرین بر اخرین برگ درخت زیبایی ها که آنقدر نامید است با نسیمی خشمگین به پرواز در می آید
چه بگویم که هر چه گویم باز نمی تواند حالم را بیان کند
و فقط ای کاش ....
در خود گم شده ام ، نمی دانم کیستم ؟ ، کجای این زندگی قرار دارم ؟ ، چقدر موفق بوده ام و چقدر نابود شده ام ؟ . هیچ وقت انقدر خسته نبودم ، انسانی که دیگر خود را نشناسد شاید ارزش زندگی نداشته باشد ، تنفر از خود بدترین نوع تنفر است ، نمی دانم چه کنم ، در باتلاق سیاه درون خود گیر افتاده ام و هیچ راه فراری نیست ، هیچ گاه انقدر احساس ضعف نکرده بودم ، دیگر بریده ام و توانی ندارم ، منتظر پایان ام ....
Forwarded from تراوش های یک ذهن بیمار
• ۴ اردیبهشت ۹۷
• April 24th, 2018
چشمامو میبندم ، شاید تنها چیزی که دلم میخواد فقط نبودنه ، اینکه دنیایی نباشه. بیشتر که فکر میکنم ، برای فرار از فکر هام خودم رو سرگرم میکنم ولی انگار نه انگار. باز همون فکر های مزخرف ، شاید دلم میخواد فقط یک نفر ، فقط یک نفر بهم بگه تو تنها نیستی من تا تهش باهاتم ، شاید دلم میخواد بغضم بترکه و اشک بریزم ، شاید میخوام فریاد بزنم که چراااااا ؟؟؟
ولی چرا چی؟؟؟ مشکل همینه که نمیدونم چرا؟؟
هیچ دلیلی برای این حال بد ندارم ، شاید تمام دنیا رو سرم خراب شده باشه، شایدم فقط خستم ، نمیدونم. نزدیک به ۹ ماهه که هر روز بیدار میشم و زندگی تکراری رو شروع میکنم ، سعی میکنم که با عشق ، حال خودمو خوب کنم :) ولی حیف که نمیدونم عشق فقط مال زمانیه که حالت خوبه. شاید خندون باشم ، شاید پر انرژی باشم ، ولی کلی غم دارم. یاد حرف یکی میفتم که میگفت وقتی حالت بده یه اتفاق بدتر میتونه کاری کنه که اون رو فراموش کنی. ولی حیف که شاید پس از همه این اتفاق ها دیگه مهلتی نباشه
• April 24th, 2018
چشمامو میبندم ، شاید تنها چیزی که دلم میخواد فقط نبودنه ، اینکه دنیایی نباشه. بیشتر که فکر میکنم ، برای فرار از فکر هام خودم رو سرگرم میکنم ولی انگار نه انگار. باز همون فکر های مزخرف ، شاید دلم میخواد فقط یک نفر ، فقط یک نفر بهم بگه تو تنها نیستی من تا تهش باهاتم ، شاید دلم میخواد بغضم بترکه و اشک بریزم ، شاید میخوام فریاد بزنم که چراااااا ؟؟؟
ولی چرا چی؟؟؟ مشکل همینه که نمیدونم چرا؟؟
هیچ دلیلی برای این حال بد ندارم ، شاید تمام دنیا رو سرم خراب شده باشه، شایدم فقط خستم ، نمیدونم. نزدیک به ۹ ماهه که هر روز بیدار میشم و زندگی تکراری رو شروع میکنم ، سعی میکنم که با عشق ، حال خودمو خوب کنم :) ولی حیف که نمیدونم عشق فقط مال زمانیه که حالت خوبه. شاید خندون باشم ، شاید پر انرژی باشم ، ولی کلی غم دارم. یاد حرف یکی میفتم که میگفت وقتی حالت بده یه اتفاق بدتر میتونه کاری کنه که اون رو فراموش کنی. ولی حیف که شاید پس از همه این اتفاق ها دیگه مهلتی نباشه
تراوش های یک ذهن بیمار
• ۴ اردیبهشت ۹۷ • April 24th, 2018 چشمامو میبندم ، شاید تنها چیزی که دلم میخواد فقط نبودنه ، اینکه دنیایی نباشه. بیشتر که فکر میکنم ، برای فرار از فکر هام خودم رو سرگرم میکنم ولی انگار نه انگار. باز همون فکر های مزخرف ، شاید دلم میخواد فقط یک نفر ، فقط یک…
دیگه فکر میکنم به مرحله ای رسیدم که حضور اون ادم هم چیزی رو عوض نمی کنه
تنها تر از همیشه
پر بغض تر از همیشه
تنها تر از همیشه
پر بغض تر از همیشه
امشب ۲۲ مرداد ۹۸
باز هم جاده ، باز هم اتوبوس و باز هم من و ستاره های و چراغ های این جاده .
سلام ای نور های زرد و سفید جاده . نمیدانم چگونه میتوانید در این تاریکی جاده هنوز بتابید . ایستاده اید و ماشین ها را نظاره می کنید .
یکی یکی از شما ها گذر میکنم ، از یکیتان دور و به یکیتان نزدیک میشوم . دلم میخواست همچون شما چراغی بودم که مسیر را روشن می نمود ، اما .....
دلم میخواست با تمام وجود و عشقم کنار کسی که دوستش دارم از زیر پاهای شما گذر میکردم و شما مسیر را نشانم می دادید اما .....
ای ستاره ها اکنون شمارو بی هیچ الودگی ای می بینم ، چگونه شما هر شب این مردم را نگاه می کنید و برایشان نمی گرید؟
دلم برای نور تنگ است و در انتظار تاریکی ام
جاده پر است از دست انداز و سرعت گیر اما با این حال حرکت میکنیم
چه بگویم که دیگر افکارم قابل تبدیل به کلام نیست ، و ای کاش نوری بودم ......
باز هم جاده ، باز هم اتوبوس و باز هم من و ستاره های و چراغ های این جاده .
سلام ای نور های زرد و سفید جاده . نمیدانم چگونه میتوانید در این تاریکی جاده هنوز بتابید . ایستاده اید و ماشین ها را نظاره می کنید .
یکی یکی از شما ها گذر میکنم ، از یکیتان دور و به یکیتان نزدیک میشوم . دلم میخواست همچون شما چراغی بودم که مسیر را روشن می نمود ، اما .....
دلم میخواست با تمام وجود و عشقم کنار کسی که دوستش دارم از زیر پاهای شما گذر میکردم و شما مسیر را نشانم می دادید اما .....
ای ستاره ها اکنون شمارو بی هیچ الودگی ای می بینم ، چگونه شما هر شب این مردم را نگاه می کنید و برایشان نمی گرید؟
دلم برای نور تنگ است و در انتظار تاریکی ام
جاده پر است از دست انداز و سرعت گیر اما با این حال حرکت میکنیم
چه بگویم که دیگر افکارم قابل تبدیل به کلام نیست ، و ای کاش نوری بودم ......
۲۲ مهر ۹۸
و باز حس و حال بد
کلا خسته شدم ، تقریبا دارم تک تک احساسات خوب و بد زندگیمو از دست میدم ، واقعا دیگه نمیدونم دوست داشتن یعنی چی ؟ ، تنها تر از همیشه شدم ، احساس میکنم هیچ کس منو نمیشناسه ، یا خیلی خوب راجبم فکر میکنن یا خیلی بد که هر دو داره ازار ام میده . حس خوبی نسبت به خودم ندارم ، مشکلات زیاد شدن ، از خودم بدم میاد ، چی شد که این شدم ؟ ، چرا دیگه تظاهر جواب نمیده؟ ، چرا همه چی بهم ریخته شد ؟ ، چرا دیگه نمیتونم با کسی درد و دل کنم و چرا نمیتونم بنویسم؟
و باز حس و حال بد
کلا خسته شدم ، تقریبا دارم تک تک احساسات خوب و بد زندگیمو از دست میدم ، واقعا دیگه نمیدونم دوست داشتن یعنی چی ؟ ، تنها تر از همیشه شدم ، احساس میکنم هیچ کس منو نمیشناسه ، یا خیلی خوب راجبم فکر میکنن یا خیلی بد که هر دو داره ازار ام میده . حس خوبی نسبت به خودم ندارم ، مشکلات زیاد شدن ، از خودم بدم میاد ، چی شد که این شدم ؟ ، چرا دیگه تظاهر جواب نمیده؟ ، چرا همه چی بهم ریخته شد ؟ ، چرا دیگه نمیتونم با کسی درد و دل کنم و چرا نمیتونم بنویسم؟
۲۹ اسفند ۹۸
چه بگویم که جز آرزو هیچ چیز نتوان گفت
برای همه دوستان عزیز تر از جانم ، همه ادم ها و تک تک رفیقانم آرزو میکنم که در سال جدید بدختی ها کمتر باشد :)
میدانم که قرار نیست بدختی ها تمام شود ، فقط میتوان گفت که امیدوارم یا شما قدرت بیشتری برای مقابله با ناخوشی های زندگی داشته باشید ، یا حداقل ناخوشی ها کمتر شود
عیدتان مبارک
نوروزتان پاینده
و مهم تر از همه دلتان خوش
عرفان قبادیان
چه بگویم که جز آرزو هیچ چیز نتوان گفت
برای همه دوستان عزیز تر از جانم ، همه ادم ها و تک تک رفیقانم آرزو میکنم که در سال جدید بدختی ها کمتر باشد :)
میدانم که قرار نیست بدختی ها تمام شود ، فقط میتوان گفت که امیدوارم یا شما قدرت بیشتری برای مقابله با ناخوشی های زندگی داشته باشید ، یا حداقل ناخوشی ها کمتر شود
عیدتان مبارک
نوروزتان پاینده
و مهم تر از همه دلتان خوش
عرفان قبادیان
۲۷ اسفند ۹۹
یکسال دیگر هم گذشت :)
امسال جزو عجیب ترین سال های زندگیم بود
پر از غم ، پر از شادی ، رسیدن به ارزو ها و داشتن حس خوشبختی
امسال خیلی چیز ها یاد گرفتم :) واقعا اندازه چند سال بزرگ شدم
بزرگترین دستاوردم تخریب خودم بود
تقریبا خودم را کوبیدم و از نو ساختم و حقیقتا از عرفان جدید راضی ترم.
نوشته های قبلی ام را که میخوانم تفاوت را در تمام وجود ام حس میکنم
و امیدوارم سال های اینده نیز همین حس را داشته باشم :)
امسال ارزو میکنم خودتان را گم کنید و از نو دنبال خویش بگردید :)
سال نو ، قرن نو مبارک
یکسال دیگر هم گذشت :)
امسال جزو عجیب ترین سال های زندگیم بود
پر از غم ، پر از شادی ، رسیدن به ارزو ها و داشتن حس خوشبختی
امسال خیلی چیز ها یاد گرفتم :) واقعا اندازه چند سال بزرگ شدم
بزرگترین دستاوردم تخریب خودم بود
تقریبا خودم را کوبیدم و از نو ساختم و حقیقتا از عرفان جدید راضی ترم.
نوشته های قبلی ام را که میخوانم تفاوت را در تمام وجود ام حس میکنم
و امیدوارم سال های اینده نیز همین حس را داشته باشم :)
امسال ارزو میکنم خودتان را گم کنید و از نو دنبال خویش بگردید :)
سال نو ، قرن نو مبارک
۱۲ تیر ۱۴۰۰
چند ماهیست که گریه های شبانه برایم تبدیل به برنامه منظم زندگی شده ، تناقضات فکری و روحی به جانم افتاده و ارام ارام احساس حذف شدن میکنم
نمیدانم حذف شدن از ادم ها ، از زندگی یا هر چیز دیگر
نشانه افسردگیست یا نه نمیدانم ولی خسته شده ام از خنده های بدون پشتوانه ، خسته شده ام تظاهر به خوب بودن سختی انجاست که نهی شده ام از ناراحتی و غمگین بودن
نمیدانم از کجا شروع شد این حس تنفر نسبت به ناراحتی اما میدانم که باعث سرکوب کردن تک تک احساساتم شده
غمگینم ولی نباید غمگین باشم از ترس فراموشی و ادامه دار بودن
خوشحالم ولی نباید خوشحال باشم از ترسی سطحی و مجنون بودن
خشمگینم ولی نباید خشمگین باشم از ترس ناراحتی دیگران
و باز هم ناراحتم از ترس سرکوب کردن احساسات
هر روز و هرشب به تمامی این ها فکر میکنم و در نهایت بعد حلقه های نامتنهایی گریه ام میگیرد
چند ماهیست که گریه های شبانه برایم تبدیل به برنامه منظم زندگی شده ، تناقضات فکری و روحی به جانم افتاده و ارام ارام احساس حذف شدن میکنم
نمیدانم حذف شدن از ادم ها ، از زندگی یا هر چیز دیگر
نشانه افسردگیست یا نه نمیدانم ولی خسته شده ام از خنده های بدون پشتوانه ، خسته شده ام تظاهر به خوب بودن سختی انجاست که نهی شده ام از ناراحتی و غمگین بودن
نمیدانم از کجا شروع شد این حس تنفر نسبت به ناراحتی اما میدانم که باعث سرکوب کردن تک تک احساساتم شده
غمگینم ولی نباید غمگین باشم از ترس فراموشی و ادامه دار بودن
خوشحالم ولی نباید خوشحال باشم از ترسی سطحی و مجنون بودن
خشمگینم ولی نباید خشمگین باشم از ترس ناراحتی دیگران
و باز هم ناراحتم از ترس سرکوب کردن احساسات
هر روز و هرشب به تمامی این ها فکر میکنم و در نهایت بعد حلقه های نامتنهایی گریه ام میگیرد
۲۱ مهر ۱۴۰۰
دوگانگی شخصیتی یا نداشتن عزت نفس
عصبانی باشم یا نباشم
حرفم و ناراحتی ام را رک بگویم یا در خود بریزم و ساکت باشم
نظراتم رو بیان کنم یا خفه خون بگیرم
گریه کنم یا تظاهر به خوشحالی کنم
با خود که تنها میشوم رک و قاطع میشوم ولی با بقیه راحت و تو سری خور
میدانم که این جنگ زندگی ام را کامل در برگرفته و باعث شده هر لحظه فکر کنم که تصمیم درستی گرفتم یا غلطی ، در وجودم تناقض هست یا صرفا جرات بیان کردن ندارم
دوگانگی شخصیتی یا نداشتن عزت نفس
عصبانی باشم یا نباشم
حرفم و ناراحتی ام را رک بگویم یا در خود بریزم و ساکت باشم
نظراتم رو بیان کنم یا خفه خون بگیرم
گریه کنم یا تظاهر به خوشحالی کنم
با خود که تنها میشوم رک و قاطع میشوم ولی با بقیه راحت و تو سری خور
میدانم که این جنگ زندگی ام را کامل در برگرفته و باعث شده هر لحظه فکر کنم که تصمیم درستی گرفتم یا غلطی ، در وجودم تناقض هست یا صرفا جرات بیان کردن ندارم
۳ آبان ۱۴۰۰
با تمام وجود دلم سوگ میخواهد
سوگ برای خودم
سوگ برای قلبم
کاش اشکم می امد و اندکی ارام میگرفتم
پاییز برایم پاییز غم شروع شد
بعد از مدت ها احساس دوست داشتن داشتم و شکست خورد
بعد از مدت ها احساس موفقیت داشتم و دیدم که هنوز هیچ چیز نیستم
بعد از مدت ها حس ارامش داشتم و اکنون استرس کل وجود را فرا گرفته
به زمین و زمان فحش میدهم که چرا وقتی حالم خوب است همه کائنات باید دست در دست هم دهند تا مرا از ازار دهند
کاش حداقل میتوانستم چشمانم را ببندم و به خواب ابدی میرفتم
با تمام وجود دلم سوگ میخواهد
سوگ برای خودم
سوگ برای قلبم
کاش اشکم می امد و اندکی ارام میگرفتم
پاییز برایم پاییز غم شروع شد
بعد از مدت ها احساس دوست داشتن داشتم و شکست خورد
بعد از مدت ها احساس موفقیت داشتم و دیدم که هنوز هیچ چیز نیستم
بعد از مدت ها حس ارامش داشتم و اکنون استرس کل وجود را فرا گرفته
به زمین و زمان فحش میدهم که چرا وقتی حالم خوب است همه کائنات باید دست در دست هم دهند تا مرا از ازار دهند
کاش حداقل میتوانستم چشمانم را ببندم و به خواب ابدی میرفتم
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
اره به ارزوم رسیدم اما ....
حقیقتا روز های خیلی سختی رو میگذرونم، چند ماه پیش هیچوقت باور نمیشد به همچین روزی برسم
گریه و غم و اندوه شده تنها راه ارامشم
روز هایی که براش تلاش کردم تبدیل شده به کابوس هر روز ام
حتی کسی نیست که بفهمه و گوش شنوا باشه
هیچکی
این اولین باره که واقعا تنهام
قطعا روز های بهتر میاد، من بزرگ شدم و از متن های همین کانال مسیر بزرگ شدنم مشخصه
به متن های قبلی که نگاه میکنم احساس شرمندگی از ضعف اون موقع ام میکنم
با این حال فقط مینویسم که بدونم بزرگترین درد های زندگی در مقابل دردی که در اینده میکشم هیچه
اره به ارزوم رسیدم اما ....
حقیقتا روز های خیلی سختی رو میگذرونم، چند ماه پیش هیچوقت باور نمیشد به همچین روزی برسم
گریه و غم و اندوه شده تنها راه ارامشم
روز هایی که براش تلاش کردم تبدیل شده به کابوس هر روز ام
حتی کسی نیست که بفهمه و گوش شنوا باشه
هیچکی
این اولین باره که واقعا تنهام
قطعا روز های بهتر میاد، من بزرگ شدم و از متن های همین کانال مسیر بزرگ شدنم مشخصه
به متن های قبلی که نگاه میکنم احساس شرمندگی از ضعف اون موقع ام میکنم
با این حال فقط مینویسم که بدونم بزرگترین درد های زندگی در مقابل دردی که در اینده میکشم هیچه
۳ تیر ۱۴۰۳
یکسال گذشت و هنوز هم درونی تنهام
گاهی وقت ها اغوشی برای گریه میخوام
گوشی برای شنیدن
در بین ادم ها باشی و باز هم حس کنی تنهایی خیلی سخته
این روز ها خیلی سریع میگذره و به چشمم نمیاد که یک هفته، یک ماه یا حتی یک سال گذشت
اشک ریختن به نظرم جزو سخترین کار های دنیاست، چون باید اجازه بدی اون غمی که مدت ها سرکوبش کردی بیاد بیرون، و این برام ناراحت کننده است که حتی سوگواری هم غیر ممکنه
امیدوارم و امیدواری دلیل زندگیست، این هم خواهد گذشت
یکسال گذشت و هنوز هم درونی تنهام
گاهی وقت ها اغوشی برای گریه میخوام
گوشی برای شنیدن
در بین ادم ها باشی و باز هم حس کنی تنهایی خیلی سخته
این روز ها خیلی سریع میگذره و به چشمم نمیاد که یک هفته، یک ماه یا حتی یک سال گذشت
اشک ریختن به نظرم جزو سخترین کار های دنیاست، چون باید اجازه بدی اون غمی که مدت ها سرکوبش کردی بیاد بیرون، و این برام ناراحت کننده است که حتی سوگواری هم غیر ممکنه
امیدوارم و امیدواری دلیل زندگیست، این هم خواهد گذشت
تراوش های یک ذهن بیمار pinned «امشب ۴ اسفند ۹۷ با خودم عهد بستم تا زمانی که حالم بد نشده است دیگر ننویسم ، ولی حالم حال خوبی است ، و شاید چند سال دیگر افسوس بخورم که چرا هیچ وقت حال خوب خود را ننوشته ام . امشب در جاده به ستاره ها نگاه میکنم ، مانند همه مسافرت های دیگر این مدت ام ، اما این…»