Forwarded from Mahsa
#گزارش
#فرسودگی
#کریستیان_بوبن
#ترجمۀ_پیروز_سیار
#انتشارات_دوستان
#مه_سا
دوسش داشتم. دوسش داشتم. دوسش داشتم. حالا حتی فکر میکنم یه نویسندۀ محبوب جدید هم پیدا کردم!
یه کتاب کمحجم و جذاب، مختصر و مفید که میتونه زمینهساز ملاقات با خود درونیتون باشه. ساده است و ساده نیست؛ سهل است و ممتنع! حرف خوب میزنه و کم حرف خوب نمیزنه؛ ضمن اینکه خوب حرف خوب میزنه.
هرچی که بخوام ازش بگم، نمیتونه اونی که هست رو بیان کنه. بخونیدش و لذت ببرید.
#فرسودگی
#کریستیان_بوبن
#ترجمۀ_پیروز_سیار
#انتشارات_دوستان
#مه_سا
دوسش داشتم. دوسش داشتم. دوسش داشتم. حالا حتی فکر میکنم یه نویسندۀ محبوب جدید هم پیدا کردم!
یه کتاب کمحجم و جذاب، مختصر و مفید که میتونه زمینهساز ملاقات با خود درونیتون باشه. ساده است و ساده نیست؛ سهل است و ممتنع! حرف خوب میزنه و کم حرف خوب نمیزنه؛ ضمن اینکه خوب حرف خوب میزنه.
هرچی که بخوام ازش بگم، نمیتونه اونی که هست رو بیان کنه. بخونیدش و لذت ببرید.
Forwarded from Mahsa
#گزارش
#طاهره_طاهرهی_عزیزم
#غلامحسین_ساعدی
#نشر_مشکی
#مه_سا
چقدر این نامهها قشنگن ... چقدر این کلمهها واقعیان ... چقدر از هر شعر و متن عاشقانهای که این روزا میخونیم حقیقیترن؛ حتی چقدر شبیه آثار عاشقانهای هستن که توی کشور ما وجود ندارن؛ همه و همهاش شاید برای اینکه اینا نامههای واقعی یه عاشق به معشوقشن.
آدم با خوندن این نامهها، با دلتنگیهای ساعدی همراه میشه، با اینکه میدونه اینا فقط نامههای ساعدیه، بازم دلش میخواد بخونه و بشنوه جوابهای طاهره رو؛ طاهرهای که دیربهدیر نامه میده و خواننده رو هم از ساعدی بینصیبتر میذاره.
دیدن این انتظار، این حجم از تمنای ساعدی از طاهره برای نوشتن نامه -نامههایی که انقدر کمیاب و ارزشمندن که ماهیت دیگهای به خودشون گرفتن- باعث میشه که به این فکر کنم که رسیدن هر نامه، خوندن هر کلمه، چقدر هیجانانگیز و دلنشین بوده براش؛ احساساتی که توی زندگی این روزای ما گم شدن انگاری.
و در نهایت دیدن معشوقی که فقط یه الهۀ دور از دسترس پرستیدنی نیست؛ اونیه که به عاشقش محبت داره و مهمتر از اون، همراهشه توی مسیر حرفهای زندگیش؛ اونی که پای ثابت خوندن داستانا و کتاباشه؛ کسی که میتونه راحت باهاش درموردشون صبحت کنه.
در نهایت باید بگم کتاب خوب و کم حجم و قشنگیه و حتی میتونم بگم که بیشتر از #مثل_خون_در_رگهای_من دوسش دارم فقط حیف که با چنین ویراستاریای و در حقیقت انگار بدون ویراستاری چاپ شده که از این نظر واقعا تلخ و بد و ناامیدکننده است؛ حیف و صد حیف.
#طاهره_طاهرهی_عزیزم
#غلامحسین_ساعدی
#نشر_مشکی
#مه_سا
چقدر این نامهها قشنگن ... چقدر این کلمهها واقعیان ... چقدر از هر شعر و متن عاشقانهای که این روزا میخونیم حقیقیترن؛ حتی چقدر شبیه آثار عاشقانهای هستن که توی کشور ما وجود ندارن؛ همه و همهاش شاید برای اینکه اینا نامههای واقعی یه عاشق به معشوقشن.
آدم با خوندن این نامهها، با دلتنگیهای ساعدی همراه میشه، با اینکه میدونه اینا فقط نامههای ساعدیه، بازم دلش میخواد بخونه و بشنوه جوابهای طاهره رو؛ طاهرهای که دیربهدیر نامه میده و خواننده رو هم از ساعدی بینصیبتر میذاره.
دیدن این انتظار، این حجم از تمنای ساعدی از طاهره برای نوشتن نامه -نامههایی که انقدر کمیاب و ارزشمندن که ماهیت دیگهای به خودشون گرفتن- باعث میشه که به این فکر کنم که رسیدن هر نامه، خوندن هر کلمه، چقدر هیجانانگیز و دلنشین بوده براش؛ احساساتی که توی زندگی این روزای ما گم شدن انگاری.
و در نهایت دیدن معشوقی که فقط یه الهۀ دور از دسترس پرستیدنی نیست؛ اونیه که به عاشقش محبت داره و مهمتر از اون، همراهشه توی مسیر حرفهای زندگیش؛ اونی که پای ثابت خوندن داستانا و کتاباشه؛ کسی که میتونه راحت باهاش درموردشون صبحت کنه.
در نهایت باید بگم کتاب خوب و کم حجم و قشنگیه و حتی میتونم بگم که بیشتر از #مثل_خون_در_رگهای_من دوسش دارم فقط حیف که با چنین ویراستاریای و در حقیقت انگار بدون ویراستاری چاپ شده که از این نظر واقعا تلخ و بد و ناامیدکننده است؛ حیف و صد حیف.
Forwarded from Mahsa
#گزارش
#داستاننویسی_بهمثابه_شغل
#هاروکی_موراکامی
ترجمۀ #آیت_حسینی
#انتشارات_پرنده
#مه_سا
اول از مترجم بگم که میشناختمش و دلیل آشنایی با این کتاب و اعتماد و خوندنش بود. مترجم این کتاب، استاد زبان و ادبیات ژاپنی دانشگاه تهرانه که من از مدتها قبل دنبالش میکردم و به همین دلیل هم خیلی زود از انتشار چنین کتابی خبردار شدم؛ چون اونقدری که نویسنده و مترجم رو میشناختم ناشرش رو نمیشناختم و از اونجایی که تازههای نشر رو همیشه دنبال نمیکنم شاید اگر آشناییام با مترجم نبود حالاحالاها از وجود این کتاب با خبر نمیشدم. این از این.
درمورد نویسنده که گفتن نداره. همه میشناسیدش. حالا این وسط عدهای به داستانهاش علاقه دارن و اونا رو دنبال میکنن و عدهای مثل من خیلی نمیتونن باهاشون ارتباط برقرار کنن اما این موضوع شامل حال کتابهای زندگینامهطور خودنوشتش نمیشه و بعد از خوندن کتاب زیبای #از_دو_که_حرف_میزنم_از_چه_حرف_میزنم فهمیدم میتونم به کتابایی که تو این سبک مینویسه اعتماد کنم. خصوصاً وقتی که پای چنین عنوان جذابی درمیون باشه. اینم از این.
برسیم به خود کتاب که برای هر فرد علاقهمند به نویسندگی کتاب ارزشمندی خواهد بود. خیلی جاها باهاش همذاتپنداری کردم، جاهای زیادی هم بود که ازش درس گرفتم و در کل کتابی بود که از ابتدا تا انتها نسبت به انتخابش مطمئن و خرسند بودم.
کتاب ۳۴۶ صفحه متن داره (در مشخصاتش کل صفحات ۳۶۱ ذکر شده)، جلد نرم و صفحات نازکی داره اما به شدت و مؤکداً به شدت گرفتنش توی دست، با این قطع و جنسی که داره لذتبخشه؛ این میتونه حسی باشه که موقع خوندن خیلی از کتابا نمیگیریم و چه حیف!
من همیشه به پانوشتها چه از مترجم باشه یا نویسنده، نحوۀ قرارگیریشون و در کل ویراستاری متن توجه نشون میدم و اکثر اوقات اگه در جای درستشون نیومده باشن باب خردهگیری رو باز میکنم اما اینجا، با اینکه نیومدن پانوشتها -که تماماً کار مترجم بود- در زیر همون صفحه آدمو به زحمت مینداخت [در پایان هر فصل آورده شده بودند] اما وقتی به کتاب، صفحهآراییش، نویسندهاش و هرچیزی که در این مجموعۀ بهخصوص دخیل بود نگاه مینداختی، یهجورایی درک میکردی که این اطلاعات اضافی هم حتماً به دلیل خاصی -و البته بهجا- در پایان هر بخش قرار گرفتن و این باعث میشد بهجای معترض بودن، از این همه دقت و تشکر برای محافظت از روح کتاب تشکر کنی. ویراستاریش هم خوب بود، یکی دوجا اشتباه تایپی دیدم که توی چاپ طبیعیه ولی در کل راضیکننده بود.
درمورد محتوای خود کتاب هم همونطور که از اسمش مشخصه درمورد داستاننویسیه از یه نویسندۀ معتبر و البته خوشبختانه زنده؛ چون باعث میشه آدم احساس خاصی موقع خوندنش داشته باشه (نسبت به کتابای دیگهای که در زمینۀ نویسندگی تالیف یا ترجمه شده). همۀ فصلها درمورد تجربۀ بهخصوص و فردی نویسنده در همین مورده بهجز فصل آخر که ذکر یادی از یه روانشناس معروف ژاپنیه که اون هم بهنوعی با دنیای نویسندگی در ارتباطه.
در نهایت مجدداً عرض میکنم که این کتاب محتوای ارزشمندی داره و خوندنش رو به شما «اگر به نوشتن و نویسندهشدن علاقهمندید» توصیه میکنم.
#داستاننویسی_بهمثابه_شغل
#هاروکی_موراکامی
ترجمۀ #آیت_حسینی
#انتشارات_پرنده
#مه_سا
اول از مترجم بگم که میشناختمش و دلیل آشنایی با این کتاب و اعتماد و خوندنش بود. مترجم این کتاب، استاد زبان و ادبیات ژاپنی دانشگاه تهرانه که من از مدتها قبل دنبالش میکردم و به همین دلیل هم خیلی زود از انتشار چنین کتابی خبردار شدم؛ چون اونقدری که نویسنده و مترجم رو میشناختم ناشرش رو نمیشناختم و از اونجایی که تازههای نشر رو همیشه دنبال نمیکنم شاید اگر آشناییام با مترجم نبود حالاحالاها از وجود این کتاب با خبر نمیشدم. این از این.
درمورد نویسنده که گفتن نداره. همه میشناسیدش. حالا این وسط عدهای به داستانهاش علاقه دارن و اونا رو دنبال میکنن و عدهای مثل من خیلی نمیتونن باهاشون ارتباط برقرار کنن اما این موضوع شامل حال کتابهای زندگینامهطور خودنوشتش نمیشه و بعد از خوندن کتاب زیبای #از_دو_که_حرف_میزنم_از_چه_حرف_میزنم فهمیدم میتونم به کتابایی که تو این سبک مینویسه اعتماد کنم. خصوصاً وقتی که پای چنین عنوان جذابی درمیون باشه. اینم از این.
برسیم به خود کتاب که برای هر فرد علاقهمند به نویسندگی کتاب ارزشمندی خواهد بود. خیلی جاها باهاش همذاتپنداری کردم، جاهای زیادی هم بود که ازش درس گرفتم و در کل کتابی بود که از ابتدا تا انتها نسبت به انتخابش مطمئن و خرسند بودم.
کتاب ۳۴۶ صفحه متن داره (در مشخصاتش کل صفحات ۳۶۱ ذکر شده)، جلد نرم و صفحات نازکی داره اما به شدت و مؤکداً به شدت گرفتنش توی دست، با این قطع و جنسی که داره لذتبخشه؛ این میتونه حسی باشه که موقع خوندن خیلی از کتابا نمیگیریم و چه حیف!
من همیشه به پانوشتها چه از مترجم باشه یا نویسنده، نحوۀ قرارگیریشون و در کل ویراستاری متن توجه نشون میدم و اکثر اوقات اگه در جای درستشون نیومده باشن باب خردهگیری رو باز میکنم اما اینجا، با اینکه نیومدن پانوشتها -که تماماً کار مترجم بود- در زیر همون صفحه آدمو به زحمت مینداخت [در پایان هر فصل آورده شده بودند] اما وقتی به کتاب، صفحهآراییش، نویسندهاش و هرچیزی که در این مجموعۀ بهخصوص دخیل بود نگاه مینداختی، یهجورایی درک میکردی که این اطلاعات اضافی هم حتماً به دلیل خاصی -و البته بهجا- در پایان هر بخش قرار گرفتن و این باعث میشد بهجای معترض بودن، از این همه دقت و تشکر برای محافظت از روح کتاب تشکر کنی. ویراستاریش هم خوب بود، یکی دوجا اشتباه تایپی دیدم که توی چاپ طبیعیه ولی در کل راضیکننده بود.
درمورد محتوای خود کتاب هم همونطور که از اسمش مشخصه درمورد داستاننویسیه از یه نویسندۀ معتبر و البته خوشبختانه زنده؛ چون باعث میشه آدم احساس خاصی موقع خوندنش داشته باشه (نسبت به کتابای دیگهای که در زمینۀ نویسندگی تالیف یا ترجمه شده). همۀ فصلها درمورد تجربۀ بهخصوص و فردی نویسنده در همین مورده بهجز فصل آخر که ذکر یادی از یه روانشناس معروف ژاپنیه که اون هم بهنوعی با دنیای نویسندگی در ارتباطه.
در نهایت مجدداً عرض میکنم که این کتاب محتوای ارزشمندی داره و خوندنش رو به شما «اگر به نوشتن و نویسندهشدن علاقهمندید» توصیه میکنم.
Forwarded from Mahsa
#گزارش
#زندگی_خوب (۳۰ گام فلسفی برای کمالبخشیدن به هنر زیستن)
#مارک_ورنون
ترجمۀ #پژمان_طهرانیان
#نشر_نو
اول بگم که من این کتاب رو با همۀ ضعفا و گیروگوراش دوست داشتم؛ چون هرچقدر کم و ناقص این اجازه رو بهم داد که نسبت به بعضی از مسائل دید تازهای پیدا کنم.
خب. حالا:
نویسندهاش در رشتههای فیزیک و الهیات تحصیل کرده و دکترای فلسفه داره؛ توجه به این مسئله مهمه چون بهعنوان مثال نگاهش به دین در نگارش این کتاب کاملا تاثیرگذار بوده؛ همچنین که شناختش از فلسفه و فیزیک هم قابل مشاهده است.
با این حساب مطالبی که برای یک فرد خداباور قائل به دین میتونه جالب و قابل توجه باشه، فرد مخالف دیدن رو از همون ابتدا میتونه وارد گارد کنه و بسته به عقایدش تا حد زیادی جلوی پذیرش و باز گذاشتن ذهنش نسبت به دریافت اونی که داره ارائه میشه رو بگیره؛ اینه که باعث میشه منِ خداباورِ قائل به دین خیلی راحت اونی که میگه رو بخونم و بپذیرم و یه جاهایی حتی چیزای جدیدی رو یاد بگیرم که جز با این زمینه شاید متوجهشون نمیشدم و در نقطۀ مقابلم اونی باشه که نتونه اونی که روبهروشه رو تحمل کنه و در نهایت حتی حاضر به تمام کردن این کتاب نباشه.
این از این
مسئلۀ دوم باز در ادامۀ اونیه که در ابتدای گزارشم گفتم. شاید فرق این کتاب با کتابای انگیزشی و توسعۀ فردی این باشه که اونا راهکارهایی برای رسیدن به برنامهها و فعالیت و جنب و جوش بیشتر در دنیای مادی ارائه میدن و کل حرفشون حول محور زندگی و موفقیت توی مسابقهای به اسم زندگیه درحالیکه این کتاب به نظرم هدفش بیشتر تغییر نگاه به خیلی از مسائلیه که بهطور معمول باهاشون روبهرو بوده و هستیم.
همین میشه که نویسنده میاد و توی هر بخش یه فضیلت رو عنوان میکنه، یه فیلسوف یا شخصیت قابل توجهی که در این زمینه حرفی برای گفتن داشته رو معرفی میکنه، دیدگاهشو میگه و اینطور نیست که بخواد فقط این افراد و اندیشههاشون رو معرفی کنه بلکه صحبتهای خودش رو هم اضافه میکنه، معمولا این وسط نقلهای مناسب و جالبی از بقیه رو هم ذکر میکنه و در آخر با بخش جذابی به نام «گامی دیگر» که یه نوع راهکار عملی دادن برای بهکار گرفتن اون دیدگاه و فضیلت توی زندگی عادیه، بحث رو جمع میکنه.
حالا
از هرچه بگذریم سخن نقد خوشتر است:
من توی نظراتش خونده بودم که ترجمه یه جاهایی خوب نیست و گنگه و اینا و درست هم بود؛ تقریبا نیمۀ ابتدایی کتاب به نظرم نسبت به نیمۀ پایانیاش ترجمۀ بهتر و قابلفهمتری داشت؛ اما از نیمۀ دوم به بعد یا حداقل در بخشهای پایانی این ضعف ترجمه خودش رو نشون میداد و چه حیف بود؛ مثلا یادمه تو یکی از فصلا کلمهای بهعنوان «عطوفت» ترجمه شده بود که هرچقدر فکر میکردی نمیتونستی با معنایی که از عطوفت توی ذهنت داشتی اونو تطبیق بدی و بفهمی که متن واقعا درمورد چی داره حرف میزنه؛ اینجوری میشه که متن آسیب میبینه و خواننده هم مایوس میشه، ضمن اینکه نمیتونه بهرۀ کافی رو از این کتاب ببره.
یه نکتۀ دیگهای رو اضافه کنم و اون اینه که وقتی بخشای اولیۀ کتاب رو میخوندم، معرفی نویسنده از شخصیت مورد نظر هر بخش رو کم و ناکافی میدونستم و ترجیح میدادم و آرزو میکردم که مترجم این ضعف رو با توضیحات بیشترش درمورد اون شخصیت جبران میکرد؛ ولی هرچقدر که به پایان کتاب نزدیکتر شدم، این خواسته برام کمرنگتر و کماهمیتتر شد؛ شاید به این دلیل که به مرور مفهومی که دریافت میکردم رو ارجحتر از آشنایی با اون شخص دیده بودم یا هرچیز دیگهای؛ در هر صورت این هم چیزی بود که دوست داشتم در این زمینه بهش اشاره کنم.
همین.
#مه_سا
#زندگی_خوب (۳۰ گام فلسفی برای کمالبخشیدن به هنر زیستن)
#مارک_ورنون
ترجمۀ #پژمان_طهرانیان
#نشر_نو
اول بگم که من این کتاب رو با همۀ ضعفا و گیروگوراش دوست داشتم؛ چون هرچقدر کم و ناقص این اجازه رو بهم داد که نسبت به بعضی از مسائل دید تازهای پیدا کنم.
خب. حالا:
نویسندهاش در رشتههای فیزیک و الهیات تحصیل کرده و دکترای فلسفه داره؛ توجه به این مسئله مهمه چون بهعنوان مثال نگاهش به دین در نگارش این کتاب کاملا تاثیرگذار بوده؛ همچنین که شناختش از فلسفه و فیزیک هم قابل مشاهده است.
با این حساب مطالبی که برای یک فرد خداباور قائل به دین میتونه جالب و قابل توجه باشه، فرد مخالف دیدن رو از همون ابتدا میتونه وارد گارد کنه و بسته به عقایدش تا حد زیادی جلوی پذیرش و باز گذاشتن ذهنش نسبت به دریافت اونی که داره ارائه میشه رو بگیره؛ اینه که باعث میشه منِ خداباورِ قائل به دین خیلی راحت اونی که میگه رو بخونم و بپذیرم و یه جاهایی حتی چیزای جدیدی رو یاد بگیرم که جز با این زمینه شاید متوجهشون نمیشدم و در نقطۀ مقابلم اونی باشه که نتونه اونی که روبهروشه رو تحمل کنه و در نهایت حتی حاضر به تمام کردن این کتاب نباشه.
این از این
مسئلۀ دوم باز در ادامۀ اونیه که در ابتدای گزارشم گفتم. شاید فرق این کتاب با کتابای انگیزشی و توسعۀ فردی این باشه که اونا راهکارهایی برای رسیدن به برنامهها و فعالیت و جنب و جوش بیشتر در دنیای مادی ارائه میدن و کل حرفشون حول محور زندگی و موفقیت توی مسابقهای به اسم زندگیه درحالیکه این کتاب به نظرم هدفش بیشتر تغییر نگاه به خیلی از مسائلیه که بهطور معمول باهاشون روبهرو بوده و هستیم.
همین میشه که نویسنده میاد و توی هر بخش یه فضیلت رو عنوان میکنه، یه فیلسوف یا شخصیت قابل توجهی که در این زمینه حرفی برای گفتن داشته رو معرفی میکنه، دیدگاهشو میگه و اینطور نیست که بخواد فقط این افراد و اندیشههاشون رو معرفی کنه بلکه صحبتهای خودش رو هم اضافه میکنه، معمولا این وسط نقلهای مناسب و جالبی از بقیه رو هم ذکر میکنه و در آخر با بخش جذابی به نام «گامی دیگر» که یه نوع راهکار عملی دادن برای بهکار گرفتن اون دیدگاه و فضیلت توی زندگی عادیه، بحث رو جمع میکنه.
حالا
از هرچه بگذریم سخن نقد خوشتر است:
من توی نظراتش خونده بودم که ترجمه یه جاهایی خوب نیست و گنگه و اینا و درست هم بود؛ تقریبا نیمۀ ابتدایی کتاب به نظرم نسبت به نیمۀ پایانیاش ترجمۀ بهتر و قابلفهمتری داشت؛ اما از نیمۀ دوم به بعد یا حداقل در بخشهای پایانی این ضعف ترجمه خودش رو نشون میداد و چه حیف بود؛ مثلا یادمه تو یکی از فصلا کلمهای بهعنوان «عطوفت» ترجمه شده بود که هرچقدر فکر میکردی نمیتونستی با معنایی که از عطوفت توی ذهنت داشتی اونو تطبیق بدی و بفهمی که متن واقعا درمورد چی داره حرف میزنه؛ اینجوری میشه که متن آسیب میبینه و خواننده هم مایوس میشه، ضمن اینکه نمیتونه بهرۀ کافی رو از این کتاب ببره.
یه نکتۀ دیگهای رو اضافه کنم و اون اینه که وقتی بخشای اولیۀ کتاب رو میخوندم، معرفی نویسنده از شخصیت مورد نظر هر بخش رو کم و ناکافی میدونستم و ترجیح میدادم و آرزو میکردم که مترجم این ضعف رو با توضیحات بیشترش درمورد اون شخصیت جبران میکرد؛ ولی هرچقدر که به پایان کتاب نزدیکتر شدم، این خواسته برام کمرنگتر و کماهمیتتر شد؛ شاید به این دلیل که به مرور مفهومی که دریافت میکردم رو ارجحتر از آشنایی با اون شخص دیده بودم یا هرچیز دیگهای؛ در هر صورت این هم چیزی بود که دوست داشتم در این زمینه بهش اشاره کنم.
همین.
#مه_سا
Forwarded from Mahsa
#گزارش
#انعطافپذیری_هیجانی
#سوزان_دیوید
ترجمۀ #سوما_فتحی
#نشر_میلکان
#مه_سا
همین که چشمم به عنوان این کتاب افتاد، معرفیای که ازش جلوی چشمم بود رو خونده و نخونده تصمیم گرفتم که بخرمش و انجام این کار ،تمام مدتی که به تعویق افتاده بود اونقدر توی ذهنم جولون داد و از پیش چشمم کنار نرفت تا آخر یه روز در برابر اونی که درونم بود و بهش نیاز داشت سر تسلیم فرود آوردم و سفارشش دادم و چه کار خوبی کردم و چه خوبه اگه آدم بتونه با همۀ اونایی که بهشون نیاز داره روبهرو بشه.
نویسندۀ این کتاب «سوزان دیوید» عضو هیئت علمی گروه روانشناسی دانشگاه هاروارده؛ پس ما اینجا با چیزی بیشتر از شرح و تفصیل محتویات سخنرانیهای انگیزشی و تجربی روبهروییم.
همونطور که از اسم کتاب برمیاد، درمورد انعطافپذیری هیجانی و راههایی که به یادگیری و بهکارگیریاش توی زندگی کمک میکنه صحبت شده؛ انعطافپذیری هیجانی و مسیر رسیدن بهش و چیزایی که خلافشه و خیلیامون خیلی عادی تو زندگیمون بهکار میگیریمشون و نمیدونیم که چه تاثیرات مخربی میتونه رومون داشته باشه.
این کتاب، کتاب ارزشمندی بود اما توجهی که بهش شده (نمیدونم باید به ترجمه گیر بدم یا ضعفش رو به نداشتن ویراستار نسبت بدم) ناامیدم کرد. یه جاهایی واقعا انگار هیچکسی نبوده تا دوباره بعضی از اون جملهها رو بخونه و ببینه اصلا قادرن معنایی که قراره منتقل کنن رو برسونن یا نه؟ و همین بود که این کتاب رو تبدیل به کتابی کرده بود که خوندنش رو -جدا از زمانی که برای تفکر نیاز داشت- طولانیتر میکرد.
نکتۀ دیگه توضیحات اضافهای بود در برای هر فصل وجود داشت و در انتهای کتاب آورده شده بود و شامل توضیحات و ارجاعات به منابع خارجی بود و میشد اون توضیحات فارسی رو در پانوشت آورد و ارجاعات رو همونجا باقی گذاشت؛ اینطوری خوندنش راحتتر بود.
در نهایت این کتاب برای من کتاب ارزشمندی بود چون در مورد موضوع مهم و ارزشمندی صحبت میکرد و چون چیزهای ارزشمندی رو بهم یاد داد. مطالعۀ این کتاب رو به شما، بهعنوان انسانی که برای بهبود زندگی خودش ارزش و اهمیت قائله، پیشنهاد میکنم.
#انعطافپذیری_هیجانی
#سوزان_دیوید
ترجمۀ #سوما_فتحی
#نشر_میلکان
#مه_سا
همین که چشمم به عنوان این کتاب افتاد، معرفیای که ازش جلوی چشمم بود رو خونده و نخونده تصمیم گرفتم که بخرمش و انجام این کار ،تمام مدتی که به تعویق افتاده بود اونقدر توی ذهنم جولون داد و از پیش چشمم کنار نرفت تا آخر یه روز در برابر اونی که درونم بود و بهش نیاز داشت سر تسلیم فرود آوردم و سفارشش دادم و چه کار خوبی کردم و چه خوبه اگه آدم بتونه با همۀ اونایی که بهشون نیاز داره روبهرو بشه.
نویسندۀ این کتاب «سوزان دیوید» عضو هیئت علمی گروه روانشناسی دانشگاه هاروارده؛ پس ما اینجا با چیزی بیشتر از شرح و تفصیل محتویات سخنرانیهای انگیزشی و تجربی روبهروییم.
همونطور که از اسم کتاب برمیاد، درمورد انعطافپذیری هیجانی و راههایی که به یادگیری و بهکارگیریاش توی زندگی کمک میکنه صحبت شده؛ انعطافپذیری هیجانی و مسیر رسیدن بهش و چیزایی که خلافشه و خیلیامون خیلی عادی تو زندگیمون بهکار میگیریمشون و نمیدونیم که چه تاثیرات مخربی میتونه رومون داشته باشه.
این کتاب، کتاب ارزشمندی بود اما توجهی که بهش شده (نمیدونم باید به ترجمه گیر بدم یا ضعفش رو به نداشتن ویراستار نسبت بدم) ناامیدم کرد. یه جاهایی واقعا انگار هیچکسی نبوده تا دوباره بعضی از اون جملهها رو بخونه و ببینه اصلا قادرن معنایی که قراره منتقل کنن رو برسونن یا نه؟ و همین بود که این کتاب رو تبدیل به کتابی کرده بود که خوندنش رو -جدا از زمانی که برای تفکر نیاز داشت- طولانیتر میکرد.
نکتۀ دیگه توضیحات اضافهای بود در برای هر فصل وجود داشت و در انتهای کتاب آورده شده بود و شامل توضیحات و ارجاعات به منابع خارجی بود و میشد اون توضیحات فارسی رو در پانوشت آورد و ارجاعات رو همونجا باقی گذاشت؛ اینطوری خوندنش راحتتر بود.
در نهایت این کتاب برای من کتاب ارزشمندی بود چون در مورد موضوع مهم و ارزشمندی صحبت میکرد و چون چیزهای ارزشمندی رو بهم یاد داد. مطالعۀ این کتاب رو به شما، بهعنوان انسانی که برای بهبود زندگی خودش ارزش و اهمیت قائله، پیشنهاد میکنم.
سعی کردم گزارش کتابایی رو بفرستم که به نظرم اگه بخریدشون پولتون رو تلف نکردید
وگرنه کتابای قشنگی مثل «بیلی» و «میخواستم نویسنده شوم آشپز شدم»، «هنر زندگی آسوده»، «پاتوقها» و ... بود که هنوزم دوسشون دارم ولی اونقدر ضروری نیستن که حتما بهشون اشاره کنم
کتابایی بود که میدونستم توی نمایشگاه نیست پس اسمشون رو نیاوردم
مثل کتاب بسیار ارزشمندی که محمد بهارلو نوشته به نام «نامههای صادق هدایت»
درمورد آثار صادق هدایت چون خودم نسخههای قدیمی رو خوندم و نمیدونم توی نمایشگاه چجوری عرضه میشه (با سانسور یا نه) چیزی نگفتم
یه سری کتابا هم بود که میشناسینشون و نیازی به تکرار دوباره نداشت
مثل خداحافظ گاری کوپر از رومن گاری یا ۱۹۸۴ جورج اورول و ... که اگه میخواید یه سیاسی جذاب بخونید اون فونتامارایی که گزارشش رو گذاشتم کتاب خوبیه
و اگه به خودم بود همۀ آثار هرمان هسه رو اضافه میکردم.
همین دیگه
امیدوارم این گزارشا کمکتون کنه.
وگرنه کتابای قشنگی مثل «بیلی» و «میخواستم نویسنده شوم آشپز شدم»، «هنر زندگی آسوده»، «پاتوقها» و ... بود که هنوزم دوسشون دارم ولی اونقدر ضروری نیستن که حتما بهشون اشاره کنم
کتابایی بود که میدونستم توی نمایشگاه نیست پس اسمشون رو نیاوردم
مثل کتاب بسیار ارزشمندی که محمد بهارلو نوشته به نام «نامههای صادق هدایت»
درمورد آثار صادق هدایت چون خودم نسخههای قدیمی رو خوندم و نمیدونم توی نمایشگاه چجوری عرضه میشه (با سانسور یا نه) چیزی نگفتم
یه سری کتابا هم بود که میشناسینشون و نیازی به تکرار دوباره نداشت
مثل خداحافظ گاری کوپر از رومن گاری یا ۱۹۸۴ جورج اورول و ... که اگه میخواید یه سیاسی جذاب بخونید اون فونتامارایی که گزارشش رو گذاشتم کتاب خوبیه
و اگه به خودم بود همۀ آثار هرمان هسه رو اضافه میکردم.
همین دیگه
امیدوارم این گزارشا کمکتون کنه.
دیوانگارد
سلام دوستان گزارشمو در مورد کتاب دوجلدی داستان پداگوژیکی خدمتتون عرض می کنم: اول بگم که من به خاطر حجم کتابم و نثرش یه مقدار سخت تونستم تمومش کنم، جلد اول ۲۷۸ و جلد دوم ۳۱۲ صفحه بود و سال چاپ کتاب ۱۹۷۳ اونا و ۱۳۵۲ ما بود و خب فهمیدن بعضی جمله ها سخت بود برام!…
مثلاً اینو ببینین
از بس دوسش داشتم گذاشتمش
البته ضروری نیست خریدنش و فقط گذاشتمش که اگه جایی دیدین بخونیدش
هرچند الان نشر نیلوفر مجددا چاپش کرده و نمیدونم چقدر با اون نسخۀ قدیمیای که من خوندم میتونه تفاوت داشته باشه.
از بس دوسش داشتم گذاشتمش
البته ضروری نیست خریدنش و فقط گذاشتمش که اگه جایی دیدین بخونیدش
هرچند الان نشر نیلوفر مجددا چاپش کرده و نمیدونم چقدر با اون نسخۀ قدیمیای که من خوندم میتونه تفاوت داشته باشه.
دیوانگارد
#گزارش #خیابان_چرینگ_کراس_شمارهی_۸۴ #هلین_هانف #ترجمه_لیلا_کرد #مه_سا آه من این کتابو خیلی دوست داشتم! خیلی تاثیرگذار بود :( مدتها بود که کتابی که بشه یه سره خوند به دست نگرفته بودم. تجربه قشنگی بود. این کتاب مجموعه نامههای رد و بدل شده بین نویسنده یعنی…
خریدن این کتاب هم ضروری نیست
ولی قشنگ و ساده است
اگه تونستید یه زمانی بخونیدش
ولی قشنگ و ساده است
اگه تونستید یه زمانی بخونیدش
دیوانگارد
#گزارش #طاهره_طاهرهی_عزیزم #غلامحسین_ساعدی #نشر_مشکی #مه_سا چقدر این نامهها قشنگن ... چقدر این کلمهها واقعیان ... چقدر از هر شعر و متن عاشقانهای که این روزا میخونیم حقیقیترن؛ حتی چقدر شبیه آثار عاشقانهای هستن که توی کشور ما وجود ندارن؛ همه و همهاش…
خرید اینم ضروری نیست
فقط خواستم یه کتاب قشنگ تو این دسته بهتون معرفی کنم.
فقط خواستم یه کتاب قشنگ تو این دسته بهتون معرفی کنم.
امروز، وقتی که داشتیم برمیگشتیم، بهش گفتم میدونی حتی اگه الکی بخندی، مغزت نمیتونه تشخیص بده و همونقدر حالتو خوب میکنه که وقتی واقعی میخندی؟ اینو نگفتم که بگم الکی خندیده بودیم، فقط میخواستم بدونه همۀ اون لحظهها حالمو خوب کرده.
آدمیزاد اگه صادقانه به خودش نگاه کنه
واقعا صادقانه
میفهمه داره راه درستو میره یا راه اشتباهو
اگه واقعا صادقانه به خودش نگاه کنه البته
و چه خوبه وقتی که به خودش نگاه کنه و ببینه که توی مسیر درسته.
واقعا صادقانه
میفهمه داره راه درستو میره یا راه اشتباهو
اگه واقعا صادقانه به خودش نگاه کنه البته
و چه خوبه وقتی که به خودش نگاه کنه و ببینه که توی مسیر درسته.