مجمع دیوانگان
15.3K subscribers
689 photos
121 videos
27 files
880 links
وبلاگ «مجمع دیوانگان» از سال ۱۳۸۶ آغاز به کار کرد و نسخه تلگرامی آن با سه نویسنده مدیریت می‌شود. اینجا به مسایل روز، سیاست، جامعه و هنر می‌پردازیم.
.

ارتباط با ادمین کانال:
@DivaneSaraAdmin
.

اینستاگرام:
instagram.com/divanesara_
Download Telegram
جدال تاریخ‌نگاری در خیابان‌های شهر
#A 168

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
جدال تاریخ‌نگاری در خیابان‌های شهر
#A 168
https://t.me/divanesara/666

آرمان امیری @ArmanParian- سنت جدیدی نیست، نام‌گذاری خیابان‌های شهر به یاد چهره‌های تاریخی. گاه حتی نام شهرها و کشورها نیز به نام شخصیت‌ها ثبت می‌شوند: «بندر عباس» یا «خمینی‌شهر» در کشور خودمان، یا کشور «بولیوی» به افتخار «سیمون بولیوار»، قهرمان ضداستعماری آمریکای جنوبی. این سنت، چنان گسترده و آشنا است که می‌تواند شیوه متفاوتی در بازخوانی تاریخ به حساب آید، و البته، شیوه متفاوتی در «تولید و ثبت حافظه ملی».

جامعه‌شناسی خیابان‌ها، به نظرم موضوع جذابی برای تحقیق است. اینکه بلندترین و معروف‌ترین خیابان شهر «ولیعصر» نام دارد نشان‌گر وجه خاصی از دینداری ایرانیان است؛ شاید نشان‌گر آنکه از تمامی ارکان مذهبی، آن منجی موعود برای ایرانیان از همه (حتی از خود پیامبر) جذاب‌تر است! شهرت اتوبان «امام علی» و میدان «امام حسین» نیز در نمایش گرایش‌های غالب مذهبی ایرانیان کاملا گویا هستند. پس از این اسامی، بر سر نام «میدان فردوسی» یا خیابان‌های حافظ و سعدی نیز اختلافی نیست؛ پس می‌توان پذیرفت ایرانیان بر سر بخشی از هویت تاریخی و فرهنگی‌شان توافق دارند، اما نوبت به دوره‌های معاصر و عرصه سیاست که می‌رسد، جدال نام‌ها آغاز می‌شود.

«امام خمینی» نام یکی از قدیمی‌ترین و مهم‌ترین میدان‌های شهر است اما بسیاری از مردم هنوز دست از مقاومت بر نداشته‌اند و آن را «توپخانه» می‌خوانند. دوگانه «مطهری» و «تخت‌طاووس» هم سرنوشت مشابهی دارد؛ در برابر، «شریعتی» تقریبا مورد وفاق است و گویی جامعه در پذیرش‌اش تردیدی نداشته است. این جدال مختص پایتخت نیست؛ معروف‌ترین میدان شهر کرمانشاه را مردم به نام «میدان مصدق» می‌شناسند، اما طبیعتا اسم رسمی‌اش این نیست. (اگر اشتباه نکنم میدان کاشانی باشد)

جدال نام‌ها، چیزی فراتر از اختلاف سلایق است. به واقع می‌توان گفت این نبردی بر سر تاریخ‌نگاری رسمی بر سنگ‌فرش خیابان‌های شهر است. جایی که یک جریان ایدئولوژیک اقتدارگرا، مصرانه تلاش دارد روایت خاص خودش از تاریخ معاصر را به جامعه تحمیل کند. همین می‌شود که دو اتوبان بزرگ پایتخت به نام دو تن از بزرگ‌ترین حامیان کودتاهای ارتجاعی ثبت می‌شود. نخست، «شیخ‌فضل‌الله نوری»، مرتجع مشروطه‌ستیز و حامی کودتای سیاه «محمدعلی شاه» و به توپ بستن مجلس شورای ملی؛ دوم، «ابوالقاسم کاشانی»، از حامیان کودتای ۲۸ مرداد، که بر پایه اسناد جدید سازمان سیا، حتی پس از کودتا نیز از آمریکایی‌ها درخواست کمک‌های مالی و معنوی برای به دست گرفتن قدرت می‌کرد.

در شهری که خیابان‌هایش به نام حامیان سرکوب و استبداد سند می‌خورد، طبیعتا شهدا و مبارزان آزادی جایگاهی ندارند. بدین ترتیب، از مبارزان مشروطیت، بجز ستارخان و باقرخان، (که احتمالا سهمیه جلب رضایت هم‌وطنان آذری‌زبان هستند) تقریبا هیچ نامی در این شهر به چشم نمی‌خورد. از میرزا ملکم‌خان (پدر فکری مشروطه ایرانی) گرفته تا یوسف‌خان مستشارالدوله، علی‌قلی‌خان سردار اسعد، یپرم خان ارمنی، میرزانصرالله‌خان ملک‌المتکلمین، میرزاده عشقی و بسیاری دیگر راهی به خیابان‌های پایتخت نیافتند، تا تروریست‌های بنیادگرایی چون «نواب صفوی» و «فداییان اسلام» (و نمونه‌های خارجی‌شان نظیر «خالد اسلامبولی») خیابان‌ها را یکی پس از دیگری فتح کنند.

در تازه‌ترین نبرد نام‌های شهری، از مدتی پیش اعضای شورای اصلاح‌طلب تهران خبر دادند که سرانجام خیابان‌های پایتخت میزبان نام «محمد مصدق» خواهند بود. با حال و روز باقی خیابان‌ها، عجیب نبود که رهبر بزرگترین جنبش ملی معاصر ایرانیان در تاریخ‌نگاری شهری ما جایی نداشته باشد. اینجا سرزمین حبس‌ها و حصرها است و غیبت نام مصدق نیز نشان می‌داد که آن حصر هنوز پایان نیافته. به هر حال، اعضای شورا مدعی ورود به این نبرد شهری شدند؛ چندین خیابان نیز به عنوان نامزد تغییر نام معرفی کردند اما در نهایت خیابان کوچک، فرعی و بی‌اهمیت «نفت شمالی» از جانب شورا برازنده نام مصدق تشخیص داده شد.

سال‌ها پیش، مهدی اخوان ثالث، در واکنش به کودتای ۲۸ مرداد خطاب به مصدق سرود:

«وز سفله یاوران تو در جنگ
کاری بجز فرار نیامد».

به باورم، هیچ توضیحی گویاتر از این نمی‌توان در وصف حال و روز نمایندگان شورای شهر به کار برد. آنان که می‌خواستند در پس تصویب نام‌گذاری خیابانی به نام مصدق، آبرو و اعتباری برای خود کسب کنند، اما همچنان جنم و شهامت حفظ حرمت و شانیت او را در جدال تاریخ‌نگاری شهری نداشتند و در برابر خشم و عتاب جریان ارتجاع، طبق معمول، «کاری بجز فرار» ازشان بر نیامد و با این نام‌گذاری مفتضح، تنها خدمت دیگری به تاریخ‌نگاری معوج مرتجعین انجام دادند تا به چشم ناظران بی‌خبر، تناسب اتوبان کاشانی با خیابان نفت نشان دهد که این شهر در جدال ملی‌گرایان و کودتاچیان جانب کدام سو را می‌گیرد!

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
سطل آشغالی به نام «فرهنگ»
#A 169
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
سطل آشغالی به نام «فرهنگ»
#A 169
https://t.me/divanesara/668

آرمان امیری @ArmanParian -یک روایتی میان اصحاب جامعه‌شناسی متداول است که گاه گلایه می‌کنند: «فرهنگ، به سطل‌آشغال کشورهای جهان سوم بدل شده». گلایه از آنجا شروع می‌شود که کلیشه «باید کار فرهنگی کنیم» به راه‌حلی دم دستی و نسخه‌ای همیشگی در هر معظل اجتماعی بدل شده است. در واقع، آنانی که هیچ‌گونه تحلیل یا توانایی تشخیص مشکلات اجتماعی را ندارند، یا نسخه‌ای به ذهن‌شان نمی‌رسد و ای بسا، در مواردی از عهده کار بر نمی‌آیند (اگر نگوییم مشکل خودشان هستند و می‌خواهند آدرس غلط بدهند) صرفا مساله را به این سطح تقلیل می‌دهند که «باید کار فرهنگی بکنیم».

وقتی از نسخه «باید کار فرهنگی کنیم» استفاده می‌کنیم، حداقل دو ادعا را به صورت پیش‌فرض بدیهی در نظر گرفته‌ایم که لزوما درست نیستند:

نخست اینکه فرض کرده‌ایم: نسخه مطلوب، قطعا همان است که ما در نظر داریم، و اگر جامعه مطابق میل ما رفتار نمی‌کند مشکل از بی‌فرهنگی جامعه است. مثلا برخی از اسلام‌گرایان، در مورد شیوع آنچه «بدحجابی» می‌خوانند خواستار افزایش کار فرهنگی می‌شوند. گویی هرآنکس که «فرهنگ» داشته باشد حتما حجاب را انتخاب خواهد کرد. شاید این مثال کمی مورد اختلاف نظر باشد. از مثال دیگری استفاده می‌کنیم: می‌گویند «مردم ما فرهنگ استفاده از اینترنت (یا گوشی‌های هوشمند) را ندارند». گویی برای استفاده از اینترنت یا گوشی هوشمند یک ساز و کار مشخص وجود دارد که حضرات بدان دست یافته‌اند و دیگران نیز باید پی‌روی کنند.

اما موضوع اصلی این نوشته، پیش‌فرض دوم است که یک هویت مجرد و انتزاعی برای «کار فرهنگی» قايل است. اینجا وقتی کسی می‌خواهد در نقد مشکلات یا آسیب‌ها تغییری در قوانین، یا ساز و کارهای حکومتی یا اجتماعی ایجاد کند، گروهی مدعی می‌شوند: «مشکل از قوانین یا حکومت نیست، بلکه مشکل ما فرهنگی است». گویی فرهنگ یا کار فرهنگی، ابدا ربطی به قوانین، معادلات اقتصادی، جدال‌های سیاسی و یا دیگر ساز و کارهای اجتماعی ندارد؛ بلکه یک دستگاه خاصی است که دکمه‌اش را فشار می‌دهیم و بدون هیچ تغییری در ساختارها یا قوانین خود به خود شرایط را اصلاح می‌کند.

منظور ما، انکار مشکلات فرهنگی و ضرورت فرهنگ‌سازی نیست. بلکه اشاره اصلی به یک خلط مبحث در «ریشه‌یابی» و «دستور عمل» است. بدین معنا که کشف یک مشکل فرهنگی، صرفا در سطح آسیب‌شناسی و ریشه‌یابی مساله معنا دارد. اما اگر این مشکل حل نشود و یا حل آن به درازا بکشد، دیگر ایراد کار در فرهنگ نیست، در ساز و کارهای اجتماعی و سیاسی است که قادر به حل مشکل نیست.

برای مثال، همه به یاد داریم وضعیتی را که می‌گفتند «ایرانیان فرهنگ استفاده از کمربند ایمنی در هنگام رانندگی را ندارند». در سطح آسیب‌شناسی هم می‌توان پذیرفت که انتقاد کاملا درستی بود. گروهی هم سعی می‌کردند با نصیحت یا تبلیغات و حتی انتقاد و ملامت مشکل را بر طرف کنند. به هر حال این مشکل برای چند دهه ادامه پیدا کرد تا اینکه بالاخره از یک مقطعی، با چند تغییر در قوانین راهنمایی و رفتار و برخورد پلیس مساله کلا دگرگون شد و امروز اکثر رانندگان از کمربرند ایمنی استفاده می‌کنند.

پس اگر کسی در سطح «آسیب‌شناسی» یک ناهنجاری یا عامل عقب‌ماندگی را به اسم «مشکل فرهنگی» معرفی کند حرف‌اش قابل قبول است؛ اما اگر بخواهد از این آسیب‌شناسی نتیجه بگیرد که حکومت بی‌تقصیر است و مردم مسوول مشکل هستند، آنگاه نه تنها سطح «آسیب‌شناسی» و «عمل اصلاحی» را خلط کرده، بلکه می‌توان گفت نشان داده است که هیچ تصوری از مفهوم و کارکردهای حاکمیت ندارد.

در نهایت، یادآوری می‌کنیم که بجز قوانین و ساختارهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی، نوع برخورد، ادبیات، مرام و رفتار حاکمان نیز یکی از ارکان اصلی در فرهنگ‌سازی اجتماعی هستند. به قول معروف «الناس على دین ملوكهم». پس اگر تحلیل‌گرانی از «فرهنگ علم‌ستیز» جامعه ایرانی گلایه کردند و یا گزارش‌های وزارت بهداشت نشان داد که ۸۳درصد از دانشجویان مملکت به فالگیرها اعتقاد دارند، راه حل در متوقف کردن نسخه‌های اصلاحات و توسعه سیاسی به بهانه «ضرورت مقدمات فرهنگی» نیست. بلکه بهتر است مرور کنیم چه حجمی از ادبیات علم ستیز نظیر «اقتصاد مال خر است» و یا چه فعالیت‌هایی از جانب «دولت رمالی و کف‌بینی» به سمت جامعه پرتاب شده است تا اتفاقا به ضرورت هرچه سریع‌تر اصلاحات سیاسی برای نجات فرهنگ عمومی پی ببریم!

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سپاه چقدر مردمی‌ست؟
#N 035
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
سپاه چقدر مردمی‌ست؟

#N 035
https://t.me/divanesara/670

امیرعلی نصراله‌زاده @AmirA_N -مردمی که مختار در تعیین سرنوشت خویش‌اند، نهادهایی می‌طلبند که فارغ از سیاست روزگار حداقلی از «ثبات، تداوم، شفافیت، مسئولیت‌پذیری و پاسخ‌گویی» به نمایش می‌گذارند. «ثبات و تداوم» گرچه به صورت کلی پسندیده‌اند، اما هرگاه کشتی‌بان را سیاستی دگر می‌آید، ناچار دچار تحول می‌شوند. اما «شفافیت، مسئولیت‌پذیری و پاسخ‌گویی» سلامت نهادها را تضمین می‌کنند، تغییر و تحولات را -هر چند نامطبوع- تحمل‌پذیر، کم‌خطر، پیش‌بینی‌پذیر و جبران‌پذیر می‌کنند، و مهم‌تر از همه، بستری نظارتی فراهم می‌کنند که زمینه‌های فساد را بهتر از هر مجازاتی از بین می‌برد.

ازین حیث سپاه پاسداران چگونه نهادی‌ست؟ در بودجه سال ۹۷ کل هزینه‌های «امور دفاعی و امنیتی» حدودا معادل ۱۲میلیارد دلار اعلام شده است. اما مجموع بودجه سازمان‌های نظامی، شبه‌نظامی و امنیتی ایران بسیار بیشتر و چیزی در حدود ۲۰میلیارد دلار است. ما به التفاوت احتمالا صرف امور غیر دفاعی و غیر امنیتی می‌شود. نیمی از ۱۲میلیارد اعلام شده، یعنی حدود ۶میلیارد دلار، بودجه کلی ستاد مشترک سپاه است. در نگاه اول این رقم مخصوصا در مقایسه با هزینه‌های نظامی سایر کشورهای منطقه چندان هنگفت به نظر نمی‌رسد، اما بهتر است به جزئیات بیشتر دقت کنیم. از این ۶ میلیارد دلار، ۲.۵میلیارد دلار مرتبط با هزینه‌های نظامی ستاد مشترک سپاه و سپاه حفاظت است. ۲ میلیارد دلار نیز بدون ارائه جزئیات بیشتر به قرارگاه خاتم واگذار شده. باقی این بودجه چه می‌شود؟

در زیر-ردیف‌های این بودجه نام طرح‌هایی مانند کوثر، نسیم رحمت، ولایت، نور ربیع، شهید برونسی، شهید باقری و نور هدایت هر کدام با بودجه‌هایی هنگفت از ۴ تا ۵۰۰میلیون دلار به چشم می‌خورند ولی اثری از ماهیت‌شان نه در خود لایحه و نه در منابع دیگر وجود ندارد. به سختی می‌توان ردپاهایی جزئی از ماهیت‌ این طرح‌ها پیدا کرد. مثلا معلوم نیست طرح کوثر با بودجه‌ای ۵۰۰میلیون دلاری مختص چیست اما یکی از فرماندهان سپاه از احداث ۲۱هزار مسجد تحت این طرح خبر می‌دهد. طرح‌های نسیم رحمت، ولایت، نور ربیع، شهید برونسی، شهید باقری و نور هدایت با بودجه‌هایی معادل ۳۵، ۶۶، ۱۴۵، ۱۴، ۷۸ و ۲۰میلیون دلاری به آموزش‌های عقیدتی-سیاسی، مسابقات حفظ قرآن، اردوهای راهیان نور و همایش‌های متفاوت‌ می‌پردازند. در حالی که ستاد مرکزی راهیان نور در ردیف بودجه مجزایی به عنوان زیر مجموعه‌ای از ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح ۵میلیون دلار دیگر بودجه می‌گیرد و هزاران نهاد عقیدتی-سیاسی و تبلیغی دیگر به پمپاژ تبلیغات حکومتی مشغول‌اند.

بر این حجم آشفتگی باید نکات دیگری افزود. اولا در مقایسه با سپاه، بودجه ارتش و نیروی انتظامی چنین زیر-ردیف‌های نامعلومی ندارد. ثانیا نباید فراموش کرد که حجم زیادی از نیروی کار لازم برای «امور دفاعی و امنیتی» از خدمت اجباری و «مفتی» سربازی تأمین می‌شود. ثالثا، شاید این تصور پیش بیاید که هزینه‌های نظامی لابد باید نامعلوم باشند. در صورتی که در کشورهای دیگر مانند آمریکا هزینه ساخت یک ناو هم از طریق نمایندگان مردم به بحث عمومی گذاشته می‌شود و ما هم به زیر-ردیف‌هایی مانند تحقیق و توسعه تجهیزات دفاعی نپرداخته‌ایم.

از چرایی وجود این طرح‌ها و نتیجه‌شان بی‌اطلاعیم اما حداقل نام‌شان حتی شده با تعارف! در بودجه آمده است. مورد عجیب دیگر ردیف بودجه‌های سازمان‌های شبه نظامی بسیج است که بدون ثبت جزئیات، مجموعا ۳۰۰میلیون دلار در سال هزینه می‌کنند. اوضاع ازین هم ناگوارتر و پیچیده‌تر می‌شود، چرا که می‌توان به هزینه‌هایی فکر کرد که می‌بایست در قالب «امور امنیتی و دفاعی» نوشته می‌شدند اما مطلقا اثری از آن‌ها در بودجه وجود ندارد. در عین حال نمی‌توان آن‌ها را به سادگی در شمار جزئیات بی‌اهمیت پنداشت. کمترین تخمین‌ها از هزینه سالانه ایران در سوریه ۶میلیارد دلار است. این تخمین از آن‌جا واقعی‌تر به نظر می‌رسد که منابع محافظه‌کار برای رد تخمین‌های بزرگ‌تر به آن استناد کرده‌اند. اما هیچ ردی از هزینه حضور ایران در سوریه در هزار صفحه جداول بودجه وجود ندارد. توجه کنید که از حیث بزرگی این تخمین برابر با بودجه سالیانه خود سپاه است.

در فیلم پیوست، جواد کریمی قدوسی بر سر روحانی فریاد می‌زند که بودجه سپاه برای دفاع است و باید داده شود. روحانی در جواب گفته است: بودجه نیروهای مسلح باید از بودجه ریخت و پاش‌های عجیب و غریب گروه‌های به اصطلاح فرهنگی و تبلیغاتی جدا شود. حتی رئیس‌جمهور هم معتقد است بخش بزرگی ازین بودجه‌ها اصلا جنبه دفاعی و امنیتی ندارند. هنوز اما تکلیف هزینه‌هایی که نوشته نمی‌شوند، معلوم نشده است. دقیقا همین سطح از پنهان‌کاری و نامعلومی‌ست که به بقایی اجازه می‌دهد میلیون‌ها دلار از بودجه سپاه را با هدفی نامعلوم به آفریقا انتقال دهد.
#هنر: پرتره‌ای از یک رئیس‌جمهور
#N 036
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
#هنر: پرتره‌ای از یک رئیس‌جمهور
#N 036
https://t.me/divanesara/672

ترجمه: امیرعلی نصراله‌زاده @AmirA_N

پرتره رؤسای جمهور آمریکا از اولین دوره تشکیل جمهوری به ریاست جرج واشنگتن به عنوان نوعی تاریخ‌نگاری کشیده و نگه‌داری می‌شود. بااین‌که امروزه عکاسی دیگر جایی برای نقاشی در ثبت تاریخ نگذاشته، این سنت هم‌چنان باقی مانده و از پرتره رؤسای جمهور در گالری ملی پرتره‌ها نگه‌داری می‌شود. نقاش هر پرتره متفاوت است و به سلیقه رئیس‌جمهور انتخاب می‌شود. در عمل تصاویر نهایی رسمی‌اند و ویژگی‌های کلی و یک‌سانی دارند (اینجا ببینید: https://goo.gl/eM3V3W). ازین جهت پرتره اوباما متفاوت و در نگاه اول کمی عجیب و غریب به نظر می‌رسد.

از پرتره رسمی اوباما اخیرا طی مراسمی در موزه اسمیتسونیان پرده برداری شد. اوباما در این پرتره روی صندلی پشت به زمینه‌ای از برگ‌هایی روشن و گل‌هایی پر طراوت با نگاهی جدی و حتی کمی بی‌رحمانه نشسته است. به خاطر انحنای گوشه لبانش کمی هم شوخ و شنگ به نظر می‌رسد. آرنج‌هایش روی زانوانش تکیه زده و ساعدهایش روی هم نشسته‌اند. سر آستین‌هایش نوار سفید رنگی تشکیل داده‌اند و ساعتی از زیر یکی از آستین‌ها بیرون زده است. پشت سر رئیس‌جمهور، پس‌زمینه گل‌ها و برگ‌ها مانند نقوش تابلوفرش یا کاغذ دیواری مسطح و بی‌عمقند. انگار نسبت به سوژه ثانویه به حساب می‌آیند. جای دیگر، برگ‌ها خود را زنده‌تر نشان می‌دهند. جوانه‌ای، گویی بازی‌گوشانه، خود را به تنگ‌نای بین پاها و پایه‌های صندلی کشانده است. پیچک دیگری هم به بازوی اوباما پیچیده است.

این نوع ابهام در ابعاد یکی از ویژگی‌های آثار «کیهاند وایلی»، نقاش پرتره اوباماست. به پایه‌های صندلی نگاه کنید که لابه‌لای برگ‌ها ناپدید می‌شوند. انگار صندلی بر بستری خاکی نشسته ولی کفش‌های اوباما معلق مانده‌اند. وجود صندلی در پرتره ابهامی سرگیجه‌آور خلق می‌کند: پایه‌های پشتی، پشتِ پایه‌های جلویی، پشتِ پاهای اوباما معمایی فضایی می‌سازند. چنین ترکیبی سوالاتی می‌آفریند که به یک اندازه به رئیس‌جمهور و نقاش مربوط می‌شود. رئالیسمی سرخوشانه می‌بینیم یا رویایی هذیان‌گونه؟ نقاشی و سوژه‌اش لغزشی ناگهانی‌اند یا نوید ثباتی جدید می‌دهند؟ تردیدی خاموش بر آثار وایلی (اینجا ببینید: https://goo.gl/xi2Z3n) سایه افکنده است: معلوم نیست نقش‌های او از ورود سیاهان به بازی قدرت در غرب طعنه‌آمیزاند یا امیدوارانه آینده‌ای واقعی نشان می‌دهند.

اوباما انتخاب وایلی برای کشیدن پرتره‌اش را چنین توضیح داد: «چیزی که همواره پس از دیدن آثار وایلی مرا متأثر می‌کرد، به چالش کشیده شدن نگرش‌های مرسوم به قدرت و امتیاز بود». بسیاری از جنجال‌های دوران اوباما هم مربوط به ماهیت قدرتش و نحوه استفاده‌اش از آن بود. علاقه «تانهیسی کوتس»، نویسنده آمریکایی، به اوباما بیشتر به قدرت سمبولیک او در الهام‌بخشی و مأیوس‌سازی مربوط می‌شد. در مقابل، «کرنل وست»، منتقد و روشن‌فکر آمریکایی، اوباما را به خاطر تناقضی آزاردهنده سرزنش می‌کرد: استفاده هر چند محدود او از سیاست‌های جنگی مرسوم در آمریکا مانع از آن شد که بتواند تغییراتی بنیادین ایجاد کند، درحالی‌که چهره و نامش تفاوتی معنادار با سنت آمریکایی داشت.

شاید استعداد خاص اوباما در واقع توان منحصر به فرد او در ایجاد فضایی بود که در آن انتظاراتی تازه متولد شده و در دل تاریخ شکوفه دادند. گل‌های پرتره نشانه‌ای از گذشته شخصی و اجدادی هستند: نیلوفرهای آبی از کنیا و گل‌های یاسمن و داوودی از هاوایی و شیکاگو. سرک کشیدن گاه و بی‌گاه گل‌ها از عمق تابلو به بیرون می‌تواند اشاره‌ای به سرگذشت بی‌همتای اوباما در رسیدن به قدرت باشد. گویی در عین این‌که متمایزترین فرد جای‌گاهش بود، نیمی از شخصیتش ناشناخته باقی ماند.

در پرتره وایلی چهره اوباما حتی با وجود نیش‌خندی کوچک سرتاسر جذبه است. به عنوان رهبر جهان آزاد کشیده شده اما می‌تواند به سادگی رفیقی بعد از یک روز خسته کننده باشد. کراوات ندارد و فیگوری جدی نگرفته است. در مقام رئیس‌جمهور، استثنایی اما درک‌شدنی بود، کناره‌گیر اما صمیمی. در مواجهه با سوریه واقع‌بینی‌اش مانند «باب گیتس» گل می‌کرد و نوبت لیبی که می‌رسید مانند «کالین پاول» و «کاندولیزا رایس» مدافع دخالت می‌شد. انگار هم ستاره سینما و هم پروفسوری روشن‌فکر است. حضوری رادیکال داشت درحالی‌که می‌توانست همدل و همدمی مناسب باشد.

جای شگفتی دارد اگر تعادلی که در پرتره به خوبی به تصویر کشیده شده، در قضاوت تاریخی نیز پابرجا بماند. تاریخ رأی خود را در بلندمدت صادر می‌کند. تنها یکی از این نگاه‌ها ماندگار خواهد شد.

منبع: نیویورکر (https://goo.gl/buPsi4)
سرنوشت نجفی و تلنگری دوباره به بنیان‌های اصلاح‌طلبی
#A 170
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
سرنوشت نجفی و تلنگری دوباره به بنیان‌های اصلاح‌طلبی
#A 170
https://t.me/divanesara/674

آرمان امیری @ArmanParian -ماجرای استعفای نجفی از جنبه‌های گوناگون قابل بررسی است و طبیعتا نظرات مختلفی نیز در موردش مطرح شده. برخی معتقدند نجفی و مجموعه اصلاح‌طلبان شورا باید بیشتر مقاومت می‌کردند. برخی معتقد هستند مساله شخص نجفی نیست، می‌توان مسیری که او آغاز کرده را با اشخاص دیگر پی‌گیری کرد. برخی دیگر حتی تا بدانجا پیش رفته‌اند که به تمامی اعضای شورای شهر پیشنهاد استعفا داده‌اند تا بار دیگر خاطره پیشنهاد «خروج از حاکمیت» را زنده کنند. استدلال این گروه این است که اصلاح‌طلبان نباید به هر قیمتی در قدرت باقی بمانند. بحث این یادداشت اما کمی ریشه‌ای‌تر است. تلنگری دیگر در همان بحث اساسی «نقد بنیان‌های جریان اصلاحات».

جریان اصلاحات عملا از صندوق رأی در دوم خرداد ۷۶ آغاز شد و بلافاصله با چند انتخابات دیگر (شورا، مجلس، و باز هم ریاست جمهوری) تداوم یافت. بدین ترتیب، اصلاحات دوم خردادی، از ابتدا «صندوق محور» و «انتخابات‌محور» متولد شد و همواره هم به همان صورت باقی ماند. البته پیشنهاداتی مبنی بر تکمیل و تقویت ابزار انتخابات، به وسیله حرکت‌های مدنی و جنبش‌های اجتماعی هم همواره مطرح بوده، اما یک پرسش بنیادین دیگر وجود دارد که هیچ گاه حتی در دستور کار هم قرار نگرفت: «چند درصد ساختار حکومت ما انتخابی است؟ اصلاحات انتخاباتی، چه برنامه‌ای برای اصلاح در ساختارهای انتصابی دارد؟»

در ماجرای شهرداری تهران، به چشم خود دیدیم که دادستان تهران چطور مستقیم وارد شد. بازداشت اولیه نجفی به استعفای نخست او انجامید، اما حتی وقتی شورا با رأی اعتماد مجدد تداوم حمایت خودش از نجفی را به رخ کشید، باز هم دادستانی کوتاه نیامد و شد آنچه که می‌دانیم. این مسئله اخیر، بار دیگر ضرورت همان پرسش مغفول مانده را یادآوری می‌کند: «آیا وقتی اصلاح‌طلبان از مردم دعوت می‌کنند که به پای صندوق رای بیایند، فکری هم برای چنین بن‌بست‌های حقوقی کرده‌اند؟»

معمولا مدافعان اصلاحات در شکل و شمایل کنونی، بحث را به سمت مقایسه ساختار «حقیقی» و «حقوقی» قدرت منحرف می‌کنند تا مدعی شوند با تغییر در ساختار «حقیقی» قدرت می‌توان جلوی چنین تداخل‌های حقوقی را گرفت. بحثی که ۲۰ سال است می‌شنویم اما همچنان در ابتدای راه هستیم و به چشم می‌بینیم یک اشاره انگشت دادستانی می‌تواند نتایج آرای میلیون‌ها شهروند را منتفی سازد. بحث هم در شخص آقای نجفی خلاصه نمی‌شود. به قول مرحوم گلشیری «پیام واضح به ما رسیده، خفه می‌کنیم!» یعنی هر شهردار دیگری هم که انتخاب بشود، اگر بخواهد نوری به تاریک‌خانه مفاسد شهردار چکمه‌پوش بیندازد همین آش و است و همین کاسه. بر فرض هم که خودش برکنار نشود، نتایج گزارش‌های‌اش به جایی نخواهد رسید. چون هرقدر هم که مفاسد اقتصادی کشف و گزارش شوند، باز در نهایت دستگاه قضایی است که باید به پرونده‌ها رسیدگی کند که آن هم تکلیف‌اش معلوم است.

این مصادیق کاملا عینی و مشهود، تلنگرهایی هستند که ضعف بنیادین و تئوریکی را در اساس «اصلاح‌طلبی صندوق‌محور» یادآوری می‌کنند. امروز صدای انتقاد از عملکرد دستگاه قضایی بسیار فراتر از اصلاح‌طلبان، به لایه‌های محافظه‌کار و اصول‌گرا و ای بسا دلواپسان رسیده. حتی فراتر از مباحث سیاسی، عادی‌ترین شهروندان این کشور با پوست و گوشت و استخوان خود عملکرد دستگاه قضایی را درک می‌کنند. پس چطور می‌توان از اصلاحاتی صحبت کرد که از بنیاد شامل حال دستگاه قضایی نمی‌شود و نهایت دامنه‌اش تا دولت و مجلس و شورا پیش می‌رود؟ آیا حتی روی کاغذ هم امکان دارد که این سبک اصلاحات در دولت و مجلس بتواند به قوه قضاییه تسری پیدا کند؟ مگر اینکه ما سرنوشت لوایح دو قلوی سیدمحمد خاتمی را فراموش کرده باشیم تا بتوانیم به چنین امری خوش‌بین باشیم.

به باور ما، یکی از بنیادین‌ترین مشکلات اصلاحات این بود که از ابتدا بخش و محدوده بسیار کوچکی از ساختار حکومت را هدف قرار داد که ای بسا کمترین نیاز را به اصلاحات داشت. در حالی که اگر بخواهیم در دل مفهومی کلان به نام «نظام جمهوری اسلامی» دم از اصلاحات بزنیم، اولویت‌های نخست، احتمالا از دستگاه قضایی شروع می‌شود، پس از آن احتمالا از اختاپوس غول‌آسای سپاه می‌گذرد که بزرگترین کارتل نظامی، امنیتی، اقتصادی و رسانه‌ای کشور است. در رتبه بعدی نیز، انبوهی از کارتل‌های مالی نظیر آستان قدس، ستاد اجرایی فرمان امام و بنیاد مستضعفان قرار دارند. وگرنه، حال و روز دولت‌ها و مجلس‌ها، با همین شبه‌انتخاباتی که داریم یک سر و گردن بهتر و قابل‌تحمل‌تر از باقی ارکان حکومت است.
ناظری در سرزمین مقدس؛ روایتی نزدیک از آن‌چه در «راهیان نور» می‌گذرد.

#V 26
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
ناظری در سرزمین مقدس؛ روایتی نزدیک از آن‌چه در «راهیان نور» می‌گذرد.

#V 26
https://t.me/divanesara/676

نویسنده مهمان: امین شاکری @AShakery- «شهدا شما را انتخاب کرده‌اند». اولین جمله‌ای که پس از رسیدن به اردوگاه از زبان «راوی» خواهید شنید. «شهدایی که لطف‌شان شامل اروپایی‌های کافر می‌شود قطعاً شما را هم می‌پذیرند». راویان اغلب جوانان سپاهیِ دهه شصتی‌اند. در هر «یادمان»، آن‌ها خاطرات‌شان از اتفاقاتی را که چند متر دورتر رخ داده، تعریف می‌کنند. روایتِ راویانِ مطرح از «اینستالایو» هم پخش می‌شود. ظاهراً نوعی رقابت پنهان برای گریاندن «زایران» (آن‌جا شما را زایر می‌خوانند) مانند مداحان وجود دارد. یادمان‌های جنگیِ جبهه جنوب، موزه جنگ نیستند. خاک است و خاکریز، نهر و چند تانک و نفربرِ سوخته، با پلاکارد و صدای نوحه. بنابرین بار اصلی «زیارت» بر دوش راویان است و منطقه جنگی تنها برای فضاسازی‌های سوزناک استفاده می‌شود. گعده‌های سی چهل نفری با فاصله از هم، دور هر کدام از راویان تشکیل می‌شود.

روایت‌ها منحصر به خاطره‌گویی نیست. روضه امام حسین در کنار کنایه به سیاست روز و دولت‌مردان غرب‌زده دلداده «کدخدا» پای ثابت روایت‌هاست. مدام به پیروی رزمندگان از امام اشاره و از آن لزوم ولایت‌مداری نتیجه می‌گیرند. تیشرت‌ها و چفیه‌های منقش به عکس رهبری که میان کودکان و نوجوانان پخش شده‌اند، لابد به همین منظور است.

از نگاه راویان، شهدا برای اسلام، ولایت و ناموس خون داده‌اند. سخنی از میهن و ایران نیست. تبریک برای نوروز وجود ندارد. تنها تبریک نوروز را در یادمان کوچک شهدای ارتش دیدم. به زحمت یکی دو بار اشاره کوتاهی به ارتش می‌شود. گویی ارتشی در کار نبوده. تأکید خاصی روی شهدای گمنام، مفقودالاثر و تازه تفحص شده وجود دارد. در «معراج الشهدا» کنار پیکر شهدای تازه تفحص شده، راویان و مداحان غوغا می‌کنند. تفحص‌های جدید به زنده نگه داشتن جنگ کمک می‌کند. شهدای گمنام به سراسر کشور فرستاده می شوند، تشییع باشکوهی برای‌شان برگزار می‌شود و در دانشگاه‌ها، شهرها و جاده‌ها، یعنی خارج از مدفن‌های سنتی مانند «گل‌زار شهدا»، مزارهای باشکوهی برای‌شان ساخته می‌شود. شاید نوعی یادآوری مستمر به مردم باشد مبادا گمان کنید آن دوران سپری شده. ممکن است شکل جدیدی از تبلیغات همیشگیِ فرهنگ جنگ و شهادت باشد در دوره‌ای که دیگر گل‌زارهای شهدا، بیلبوردها، نقاشی‌های شهری و سینما حواس جامعه‌ای در حال گذار را به خود معطوف نمی‌کند.

در تشبیه جنگ با اوضاع کنونی، داعش و اسرائیل را جای صدام می‌گذارند. شهدای «مدافع حرم» و «محسن حججی»ها، که عکس‌شان روی تیشرت‌ها و چفیه‌ها نقش بسته، نمادی‌اند از باز بودن همیشگی در شهادت. شبیه‌سازی با روایات تاریخی شیعه به صورت جدی پیگیری می‌شود. ضریح‌هایی مشابه ضریح امام‌زاده‌ها ساخته‌اند، مهر تربت شلمچه می‌فروشند، مدام اتفاقات جنگ را به حوادث کربلا تشبیه می‌کنند و نوحه‌های عاشورایی می‌خوانند.

در یادمان بیت‌المقدس سامانه‌های راداری و موشکی و پهپادهای سپاه را به نمایش گذاشته‌اند تا مردم با آن‌ها عکس یادگاری بگیرند، به قدرت نظامی کشور و توان مهندسان داخلی افتخار کنند و با خبرنگارها از شوق و افتخارشان نسبت به قدرت وطن بگویند. البته که موشک‌ها را با شعارهایی از قبیل نابودی اسرائیل (به زبان عبری) و آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند، پوشانده‌اند.

موفقیت فضاسازی و روایت‌ها در تحریک احساسات غیرقابل انکار است. ولی اکثریت حاضران از قشرهای ضعیف اقتصادی‌اند و شرایطی فراهم شده که سفر کمترین هزینه ممکن را داشته باشد. به گفته «حسام‌الدین آشنا» سالانه ۵۰۰میلیارد تومان بودجه برای ۵میلیون بازدیدکننده اختصاص می‌یابد. ۱۰۰هزار تومان برای هر نفر. تقریبا تمام این جمعیت از اقشار مذهبی‌تر هستند و تنها چهار پنج زن از هزاران را با پوشش مانتو دیدم. این یعنی شکست در جذب اقشار مختلف مردم.

متأسفانه هیچ تلاشی برای کمک به اقتصاد محلی مناطق جنگ‌زده از کنار حضور میلیون‌ها بازدیدکننده صورت نگرفته است. فقط یک بازارچه کوچک محقر در «اروند» دیدم که روی غرفه‌ها چادر کشیده‌ بودند. ناگفته نماند که در اینجا هم اجناس قاچاق چینی می‌فروختند، نه سوغات و تولیدات محلی.

پس از بازگشت از سفر و دیدن واکنش دوستانم متوجه شدم که نگاه جامعه یا حداقل طبقه متوسط به اردوهای «راهیان نور» منفی‌تر از آن است که تصور می‌کردم. بخشی از این نگاه منفی حاصل اردوهای نیمه اجباری راهیان نور در بسیاری از مدارس کشور و حوادث ناگوار اتوبوس‌های حامل دانش‌آموزان است. بخش دیگر هم احتمالاً واکنشی است نسبت به بهره‌برداری سیستماتیک و ایدئولوژیک حاکمیت از شهدا به عنوان ابزار کسب و تحکیم مشروعیت. فارغ از نتیجه‌ای که حاکمیت یا منتقدانش از این ماجرا می‌گیرند، مهم‌ترین بازنده این داستان همان شهدایی‌اند که همه امروز از زبان آنان سخن می‌گویند.
رنگ و لعاب‌هایی به سیمای جنایت
#N 037
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
.
رنگ و لعاب‌هایی به سیمای جنایت

#N 037
https://t.me/divanesara/678

امیرعلی نصراله‌زاده @AmirA_N -«ادوارد لنزدِیل» مأمور C.I.A. پیش از اعزام به جنوب ویتنام در سال ۱۹۵۴، به دولت فیلیپین کمک کرده بود تا شورش کمونیست‌ها را سرکوب کند. «رامون ماگ‌سای‌سای» با کمک او و به خرج C.I.A. با جعل جنبشی به نام «جنبش ملی انتخابات آزاد» رئیس‌جمهور فیلیپین شد. این تخصص لنزدِیل بود: پشت پرده معرکه‌های عمومی برگزار می‌کرد. اتفاقات را با رشوه، پروپاگاندا و بعضاً اعمالی قبیح‌تر دست‌کاری می‌کرد تا منجر به انتخاب «آزادِ» سیاست‌مدارانِ بومیِ وابسته به آمریکا شود. بنابرین مبارزه داخلی با سیاست‌مدارانِ دست‌نشانده، «شورش» تلقی می‌شد و به آمریکا فرصت می‌داد تا به بهانه «نجات دموکراسی» مخالفان را سرکوب کند.

جعل جنبش‌ها و شورش‌های مردمی، خرید سیاست‌مداران، پروپاگاندا، کودتا، انتخابات نمایشی، تقلب و زد و بند‌های پشت پرده مجموعه تحرکاتی است که به «جنگ نرم» شهرت یافته‌اند تا دخالت در امور سایر کشورها را برای چشم‌های نامحرم کم‌رنگ‌تر کنند و از سرزنش و انتقادی که خشونت عریان جنگ به همراه دارد، در امان باشند.

مأموریتِ لنزدِیل تکرار تجربه فیلیپین در ویتنام بود. مهره لنزدِیل در ویتنام شخصی به نام «دین دیِم Dinh Diem» بود که با پول C.I.A. فرقه‌های مذهبی را وام‌دار خود می‌کرد و با تشویق لنزدِیل به سرکوب آن‌هایی می‌پرداخت که خود را به پول اجنبی نمی‌فروخت‍ند. او برای تحکیم موقعیتش رفراندوم برگزار کرد و با ۹۸.۲درصد آرا پیروز شد. البته کمک لنزدِیل در چاپ برگه‌های «نه» به رنگ شوم سبز که دور انداختن‌شان را آسان می‌کرد، بی‌تأثیر نبود.

تا بدین جای کار همه چیز طبق نقشه پیش رفته بود. لنزدِیل شادمان از موفقیت در انتصاب حاکمی وابسته به کشورش بازگشت. «دیِم» ذره‌ای به دموکراسی اعتقاد نداشت، و فکر می‌کرد با راه‌اندازی فرقه‌ای به محوریت خود می‌تواند از پس شکاف‌های اجتماعی بر آید. آمریکایی‌ها هم چشم بر ساده‌لوحی و خویشاوندسالاری «دیم» بستند. به نظر می‌رسید همه چیز تمام شده باشد و خطر کمونیست‌های شمالی را دولتی متحد با آمریکا در جنوب خنثی کند. اما این پایان داستان نبود.

لنزدِیل را در سال ۱۹۶۵ دوباره به ویتنام فرستادند. معلوم شد اقتدارگرایی، ساده‌لوحی و خویشاوندسالاری ترکیبی سمی و کشنده است. «دیِم» که مشروعیت خود را از دست داده بود، در کودتایی با موافقت خود آمریکایی‌ها برکنار و کشته شد. پس از او، ویتنام جنوبی درگیر دنباله‌ای از کودتاها و دولت‌های ناموفق نظامی بود. برای آمریکا تنها دو انتخاب مانده بود: رها کردن ویتنام در دست کمونیست‌ها یا حضور و دخالت همه جانبه. استراتژی این بار «پاک‌سازی» انتخاب شد. به قول فرمانده نیروهای آمریکایی «زندگی در جزایر آسیایی ارزان بود». دیگر برای روش‌های لنزدِیل جایی باقی نمانده بود.

نتیجه جنگ ویتنام، شکست و آبروریزی آمریکا بود. بسیاری از طرف‌داران دخالت آمریکا معتقدند شکست در ویتنام به خاطر ترجیح جنگ سخت به جنگ نرم بوده و اصل دخالت مشکلی نداشته است. لنزدِیل از همین طیف و حامی «تسخیر اذهان و قلوب»، یعنی جنگ نرم بود. به نظر او «می‌بایست شهروند-سربازانی (شبه‌نظامیان) به وجود آورد که بردرانه از شهروندان دیگر مراقبت کنند. شبه‌نظامیان باید مبلغ فواید رژیمی باشند که برای آن می‌جنگند و چه تبلیغی بهتر از پاسبانی از جان و مال غیرنظامیان وجود دارد؟»

لنزدِیل خود می‌دانست که لازمه ثمربخشی این روش، وجود دولتی است که مردم نسبت به آن اعتماد داشته باشند. عده‌ای از مورخین نقطه عطف تغییر استراتژی آمریکا را کودتایی می‌دانند که «دیِم» را بر کنار کرد. ولی راه دیگری هم وجود نداشت. با اینکه «دیم» با پشتیبانی خود آمریکا به قدرت رسیده بود اما هیچکس نتوانست برای او محبوبیت و مشروعیت مصنوعی دست و پا کند.

نگرانی آمریکا از سرنوشت ویتنام بهانه‌های ژئوپلتیک خودش را داشت اما نتایج فاجعه‌بار جنایت‌های جنگی باعث شد که تا سال‌ها دیگر کسی از این دست دخالت‌های نظامی آمریکا و شوروی حمایت نکند. با این حال اصل دخالت در امور دیگر کشورها از بین نرفت. نسخه کلاسیک دخالت‌های نظامی، جای خود را به جنگ نرم و شعار «تسخیر اذهان و قلوب» داد. شعاری که در واقع تنها سرپوشی است برای جرایمی که به نام منافع ملی انجام می‌شود ولی هزینه آن را مردمان کشوری دیگر می‌دهند. درست مانند تجربه ویتنام، امروزه هم جنگ‌های نرم با بهانه‌های ژئوپلتیک و نفوذهای «استراتژیک» آغاز می‌شوند و به جنگ‌های سخت و جنایت‌های جنگی ختم می‌شوند. تنها تفاوت در این است که ابرقدرت‌ها حالا یارکشی کرده‌اند و لشکری از کشورهای کوچک مانند ترکیه، عربستان و ایران هم به این بازی خطرناک پیوسته‌اند.

منبع: نیویورکر (https://bit.ly/2ECmnca)
چه کسانی جامعه را ناامید می‌کنند؟
#A 171
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
چه کسانی جامعه را ناامید می‌کنند؟
#A 171
https://t.me/divanesara/680
#اندیشه

آرمان امیری @ArmanParian – اگر فرض کنیم نگران گسترش موج «ناامیدی» در جامعه هستیم، پیشنهاد شما برای مقابله با چنین موجی چیست؟ چطور می‌توان شعله‌های امید را در دل جامعه زنده نگه داشت؟

رویکردی وجود دارد که ما فعلا آن را رویکرد «موج مثبت» می‌خوانیم. این رویکرد باور دارد که موج ناامیدی، محصول گسترش اخبار و ای بسا تبلیغات منفی است که وضعیت را بدتر از آنچه هست به تصویر می‌کشد. کلیدواژه «سیاه‌نمایی» توصیف آشنایی برای این نگاه است. با چنین تحلیلی، سازوکار حفظ امید و حتی امیدآفرینی هم مشخص است: باید تبلیغات مثبت انجام داد و «موج مثبت» ایجاد کرد؛ تبلیغاتی که از خوبی‌های وضع موجود سخن می‌گوید و احتمالا افزایش نشاط و رضایت اجتماعی را هدف خود می‌داند. بعید هم نیست در لابه‌لای خبرها، یک سری اخبار منفی از دیگر نقاط دنیا هم گزارش شود تا احساس شکاف فراوان میان وضع داخل و خارج تعدیل شود.

برای نقد چنین رویکردی ابتدا باید یک تمایز ظریف میان «امیدواری» و «رضایت» قائل شویم. وضعیت «رضایت اجتماعی»، شرایطی است که اکثریت جامعه برآیند اوضاع موجود را مطلوب قلمداد می‌کند. پس در چنین وضعیتی اساسا سخن گفتن از «امید» بی‌معنا خواهد بود. جامعه راضی، نه نیاز به امید دارد و نه تغییر و اصلاح. «امید» زمانی ضرورت پیدا می‌کند که در گام نخست توافق کنیم وضعیت نامطلوب است. پس از آن، برای اینکه روحیه اجتماعی را در راستای اصلاح وضعیت تقویت کنیم و اجازه ندهیم جامعه دچار رکود و انفعال شود باید از «امید به تغییر» و امکان «تحقق وضعیت مطلوب» سخن بگوییم.

این توضیحات به ظاهر بدیهی به نظر می‌رسد اما با همین بدیهیات می‌توان آن رویکرد «موج مثبت» را به نقد کشید. مشکل آن رویکرد این است که از درک تفاوت میان «امید» و «رضایت» عاجز است. همان‌طور که گفته شد، «امید»، نیاز و ضرورت دوران «نارضایتی» است. «رضایت» نیز وضعیتی است که ما در آن دیگر به امید نیازی نداریم. اینکه ما تلاش کنیم وضعیت موجود را مطلوب جلوه دهیم، شاید (این «شاید» را در ادامه نقد می‌کنیم) به درد سیاست ایجاد «رضایت» بخورد، اما هیچ ربطی به امیدواری ندارد. اگر توانستیم با تبلیغات به مخاطب القا کنیم که وضعیت مطلوب است، اصل مشکل حل شده و نیازی هم به امیدواری نیست!

حال ممکن است ادعا شود عملکرد «موج مثبت»، حتی اگر ربطی به ایجاد امید نداشته باشد، دست‌کم با ایجاد یک احساس رضایتی نسبی، دستاوردی مفید برای جامعه خواهد داشت. به زبان ساده‌تر، حالا خیلی هم سود نداشته باشد، دست‌کم ضرر ندارد. اما مساله این است که کار به همینجا ختم نمی‌شود و این وسط دو مشکل وجود دارد:

نخست اینکه رضایت وضعیتی نیست که با شعار و تبلیغات ایجاد شود. تبلیغات و امواج خبری سهم بسیار ناچیزی در حس رضایت شهروندان به همراه خواهند داشت. اگر غیر از این بود، با این همه پروپاگاندای رسانه‌های انحصاری حکومت، الآن همه باید عاشق چشم و ابروی نظام می‌بودند که مشخصا اینگونه نیست. پس عملا نتیجه کار رویکرد «موج مثبت» چیزی بیشتر از دستاورد رسانه‌های تبلیغاتی حکومتی نخواهد بود و خیلی زود هم مردم اعتمادشان را به آن از دست خواهند داد.

مشکل دوم اما بسیار جدی‌تر است. وقتی شما تلاش می‌کنید وضعیت نامطلوب را مطلوب معرفی کنید، نه تنها احساس رضایتی در جامعه ایجاد نمی‌شود، بلکه حتی جامعه امید خود را هم از دست می‌دهد. درست به مانند حکومتی که به جای اینکه ضعف‌ها را بپذیرد و به مردم وعده اصلاح بدهد، اصل وجود مشکل را منکر می‌شود و با این ترتیب اتفاقا خشم و یاس دو چندانی در جامعه ایجاد می‌کند. حال اگر مدعیان اصلاحات هم، که قرار بوده نسخه جایگزین وضع نامطلوب کنونی را در اختیار جامعه قرار دهند و تصویری از یک جهان بهتر ارائه کنند، بدل به توجیه‌گران همین وضع نامطلوب شوند، آن‌گاه دیگر حتی امیدی هم به آینده وجود نخواهد داشت.

خلاصه این یادداشت را شاید بتوان در همین بند به اختصار مرور کرد: دایره نفوذ حکومت‌ها، بر روی رضایت مردم است. اگر خوب عمل کنند جامعه احساس رضایت می‌کند و اگر بد عمل کنند نارضایتی ایجاد می‌شود. اما «امید»، حوزه عمل منتقدان حکومت و مدعیان اصلاح است. اگر مدعیان اصلاحات با سیاست‌هایی نظیر رویکرد «موج مثبت» بخواهند در ورطه توجیه وضعیت نامطلوب بیفتند، آنگاه است که جامعه را از هرگونه کورسوی امید به تغییر هم محروم خواهند کرد.

(تصویر این یادداشت، اثری است متعلق به «سسیلی براون» Cecily Brown)

کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
بازگشت به مردم و شفافیت

کانال «مجمع دیوانگان»
@divanesara

#M 027
بازگشت به مردم و شفافیت

محمد افخمی- @Mohamad_Afkhami
#M 027
https://t.me/divanesara/682

شش سال پیش ایران در برابر انسدادی بزرگتر و یاسی عمیق‌تر از امروز قرار داشت. در آن سال‌های ۹۱ و ۹۲ کشور به حدی دوپاره شده بود که کوچک‌ترین روزنه امیدی به بهبودش نبود. توافق چنان شد که جریان پیشرو و اصلاح‌طلب از ریاست جمهوری حسن روحانی حمایت کنند تا کشور کمی از بحران و سقوط و دره فاصله بگیرد تا از قِبَل این آرامش، جریان‌هایی که زیر چتر جنبش سبز قرار داشتند، فرصتی دوباره برای پی‌گیری مطالبات خود به دست آورند. در عمل اتفاق دیگری افتاد. حسن روحانی در بسیاری زمینه‌ها خود را پیشروتر از آن‌چه انتظار می‌رفت نشان داد. دور کردن سایه جنگ، بهبود روابط خارجی، باز شدن نسبی فضای فرهنگی و سیاسی، سر خم نکردن در برابر دلواپسان، کنترل تورم و ایجاد خوش‌بینی نسبت به آینده اقتصادی به رییس جمهور کمک کرد تا حتی بتواند به نسبت از زیر سایه خاتمی و هاشمی خارج شود و خود را بازیگر قابل و جدیدی نشان دهد. حسن روحانی در انتخابات خبرگان در تهران کمتر از هاشمی رای آورد، اما با مرگ هاشمی همه تخم‌مرغ ها به سبد او روانه شد.

خوش‌بینی، خامی، کهولت، تنبلی یا هر دلیل دیگری باعث شد توان واقعی این سبد دیده نشود. کارنامه چهار سال اول حسن روحانی موفق بود، اما این موفقیت، علاوه بر توانایی‌های خودش و تیمش، مرهون بادهای موافق بسیاری از جمله ریاست جمهوری اوباما، نیاز بخش اصلی هسته قدرت به توافق هسته‌ای، نیاز آن بدنه به روحانی برای بازگرداندن کشور از دره و مهم‌تر از همه جریان اجتماعی حامی روحانی بود.

با حذف این بادهای موافق، بالا گرفتن سهم‌خواهی اصحاب ژن خوب و مقداری بدشانسی، کارایی دولت و رییسش در مدتی کوتاه، افت شدیدی کرد. دولت دوم با همان سیاست ایجاد بحران پشت بحران جریان ارتجاعی، نیامده زمین‌گیر شد و در کمتر از یک سال به وضعیت امروز دچار شدیم. اما چاره چیست؟ شفافیت و بازگشت به مردم.

وضعیت امروز کمابیش از سال ۹۱ بهتر است ولی میزان خشم و ناامیدی مردم از اوضاع و به خضوص نقش اصلاح‌طلبان حتی قابل مقایسه با آن دوران نیست. این موضوع قطعا تا حدی ناشی از شکست‌های سیاسی اصلاح‌طلبان در این شش سال است، اما ناکامی برای هرجریان سیاسی پیش می‌آید. عامل مهم‌تر این وضعیت بغرنج و خشم پیش آمده پنهان‌کاری، غیر خودی دانستن و بازی ندادن مردم و عدم شفافیت است. جالب این که موفقیت‌های سیاسی اصلاح‌طلبان هم عمدتا تنها زمانی حاصل شده که از این رفتار فاصله گرفته‌اند و با این حال همچنان روی آن اصرار دارند. ریشه پویایی چتر بزرگ جنبش سبز، هزینه دادنش و تاثیرگذاری‌اش این بود که میرحسین موسوی مستقیم با مردم صحبت می‌کرد نه با موجودات نامریی پشت پرده. به طریق مشابه «تکرار» دم مسیحایی نبود. حاصل مستقیما خطاب قرار دادن مردم بود. متاسفانه به یک ویدیوی پنج دقیقه‌ای محدود ماند.

جریان اصلا‌ح‌طلب اگر نمی‌خواهد بیش از این منگنه شود، نیاز دارد پیش از هرچیز رودربایستی با خودش را کنار بگذارد. ریش‌سفیدی و پشت‌پرده بازی شاید زمانی در گذشته‌ کمک‌هایی به گشایش‌هایی کرده باشد، اما آیا امروز کسی هست که حتی در توان این بازی‌ها ولو در ایفای نقش مسکن باوری داشته باشد؟ منافع شاخه‌های مختلف هسته قدرت و اصلاح‌طلبان آن‌قدر با هم تفاوت و زاویه دارد که اصلاح‌طلبان هرچقدر هم بخواهند باور کنند «خودی» و از «صاحبان سفره انقلابند»، در نهایت فقط در طول زمان خواهند سوخت و بلاموضوع خواهند شد. در این فاصله بعیدی که بین مردم و حاکمیت شکل گرفته است، سیاست‌ورزی عاری از مردم و با توسل به مرز خودی-غیرخودی بودن محلی از اعراب ندارد و چنانچه اصلاح‌طلبان به روند کنونی ادامه دهند، خلا مردم و قدرت توسط نیروهای دیگری پر خواهد شد. ایران تا کنون کمابیش از موج جهانی پوپولیسم مصون مانده است. تا چند صباح دیگر این نیک‌بختی ادامه خواهد داشت؟

چند روز پیش فیلمی یک دقیقه‌ای ازمحمد خاتمی درباره رفع حصر پخش شد که هیچ معنای مشخصی از آن نمی‌شد استنباط کرد. پس از آن نقل قولی از تابش منتشر شده به این مضمون که رهبری با رفع حصر موافقت کرده و دولت در این باره دست دست می‌کند. رفع حصر فقط یک نمونه از مشکلاتی است که اگر راه حلی داشته باشند، راهشان نه دعا برای این ستون به آن ستون شدن، که صحبت مستقیم و دخیل کردن مردم است. مردمی که منافعشان با منافع اصلاحات هم‌پوشانی دارد. کمابیش سرنوشتشان به اصلاحات گره خورده و هنوز می‌توانند به افرادی مانند خاتمی اعتماد کنند. امروز گوش شنوا برای شنیدن حرف خاتمی هست اما بدیهتا این پنجره تا ابد باز نمی‌ماند.

و مگر سیاست‌ورزی اصلاح‌طلبانه چیزی جز دخیل بودن مردم در سرنوشتشان است؟

کانال «مجمع دیوانگان» @divanesara
مشکل اصلی حکومت با رضاشاه چیست؟
#A 172
کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
مشکل اصلی حکومت با رضاشاه چیست؟
#A 172
https://t.me/divanesara/684

آرمان امیری @ArmanParian – به فاصله کوتاهی پس از انتشار خبر پیدا شدن مومیایی احتمالی رضاشاه، تبلیغات گسترده‌ای در انتقاد از کارنامه او در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد. تولید کلیپ‌های تصویری با کیفیت قابل توجه نشان می‌داد که این تبلغیات چندان هم «خودجوش و مردمی» نیستند. مهم‌تر از آن، محوریت این انتقادات بود که به صورت هماهنگ، یک اتهام واحد را هدف قرار داده بودند: رضاشاه، دست‌نشانده انگلستان و وطن‌فروشی بوده که در دوره حکومت او بخش‌هایی از خاک کشور جدا شده است!

نه صرف هماهنگی و گستردگی این تبلیغات، بلکه سویه و دست‌مایه انتقادهای‌شان این پرسش را برای ما مطرح ساخت که مشکل ماشین تبلیغاتی نظام با رضاشاه چیست؟ یا بهتر است بپرسیم: چرا در این تبلیغات، انگشت اشاره به سمت نقاط ضعف کارنامه او نشانه نمی‌رود؟

توضیح اینکه خوشبختانه کارنامه مشروطه و دوره پهلوی‌ها به وفور مورد بازخوانی و تحلیل قرار گرفته است. تقریبا اتفاق نظر فراگیری بر روی نقاط ضعف دولت رضاشاهی وجود دارد. اتفاق نظری که در مورد کمتر برهه تاریخی دیگری می‌توان مشاهده کرد؛ اما عجیب این است که نه تنها این ضعف ها مورد اشاره تبلیغات حکومت و حامیان‌اش قرار نمی‌گیرد، بلکه کاملا برعکس، تلاش می‌شود که اتفاقا نقاط قوت کارنامه رضاشاه به اسم نقطه ضعف جلوه داده شود.

نقاط ضعف مورد توافق درباره رضاشاه کدام است؟ استبداد! سرکوب؛ خودکامگی؛ فاصله گرفتن از نخبگان و البته ضعف در توسعه سیاسی و اجتماعی، به معنای گذار دموکراتیک، در کنار توسعه صنعتی و بوروکراتیک.

نقاط قوتش کدام است؟ ملت‌سازی! تبدیل یک سرزمین بی‌صاحب و بی‌ در و پیکر و ملوک‌الطوایفی به یک دولت‌ملت مدرن، با دولتی مستقر و مقتدر در مرکز، تمرکز حاکمیتی و البته فراهم ساختن زیرساخت‌های توسعه.

حال چرا جای این دو در تبلیغات حکومتی عوض می‌شود؟ یا به بیان دیگر، در مورد نقطه ضعف واقعی‌اش سکوت می‌شود، اما در مقابل تلاش می‌شود که اتفاقا نقطه قوت کارنامه‌اش به عنوان نقطه ضعف معرفی شود؟ پاسخ من این است که ما با جریان‌هایی مواجهیم که خودشان هم آزادی‌ستیز و غیردموکراتیک هستند. در نتیجه هرگز نه می‌توانند و نه علاقه‌ای دارند که سرکوب و خفقان و استبداد را به عنوان نقطه ضعف کسی معرفی کنند.

در نقطه مقابل، گفتمان التقاطی انقلاب اسلامی، پس از آنکه در عمل و علی‌رغم وعده ظهور جریان جدیدی در تاریخ بشر، متوجه شد که برای اداره مقدمات ابتدایی یک روستا هم برنامه ندارد به ناچار جذب یکی از گفتمان‌های کلاسیک شد. گفتمانی که قرار بود ۴۰ سال پیش انقلاب فرهنگی کند، اما بعد از ۴۰ سال هنوز اندر خم «بومی‌سازی علوم» و تلاش برای حل معمای «طب اسلامی» و حل نسبت بارندگی با بی‌حجابی است! گفتمان «انقلاب اسلامی» یک پا در مارکسیسم و یک ما در اسلام داشت. پس یک زمان داعیه حمایت از مستضعفین را از مارکسیست‌ها به عاریه گرفت؛ اما چند سال بعد، با «تفسیریه رهبری ذیل اصل ۴۴ قانون اساسی» (دست‌مایه خصوصی‌سازی) به سمت اقتصاد آزاد پیچید. در نهایت همه را کنار گذاشت تا امروز در قامت تمام عیار و ناب یک «راست افراطی» به سرانجام برسد.

راست افراطی، بیزار از مفاهیمی چون آزادی، دموکراسی و حقوق بشر، کلیدواژه‌های خاص خودش را عرضه می‌کند:

«قدرت نظامی
اقتدار حکومت
امنیت ملی
جنگ پیش‌گیرانه (آنجا بجنگیم که اینجا نجنگیم)
غیرت، تعصب، ناموس
تولید ملی و ...»

کلیدواژه‌های آشنایی که علاوه بر مسوولان حکومتی ما، به وفور در کلام امثال ترامپ، نتانیاهو و حتی بن‌سلمان مشاهده می‌شوند و حکایت از گسترش جهانی این موج راست افراطی دارند.

این وسط، حاکمیت ما یک مشکل دیگر هم دارد. به ناگاه و به طرزی غریب یک آلترناتیو تاریخی سر از قبر بیرون می‌آورد تا تمام ارزش‌های‌اش را به چالش بکشد: در واقع، رضاشاه، نسخه کلاسیک و ناب و اتفاقا موفق تمام شعارهایی است که حضرات در بهترین حالت کاریکاتور تاریخی‌اش هستند. او نیز بیزار از آزادی و دموکراسی، نماد نظم آهنین، اقتدار از بالا و امنیت نظامی بود؛ یعنی درست همان سبدی که حکومت آخرین تخم مرغ‌هایش را به ناچار به آن سمت سوق داده است. (خودشان هم نمی‌توانند شیفتگی و علاقه‌شان را به الگوی «رضاخان حزب‌اللهی» یا «رییس جمهور نظامی» پنهان کنند)

پس تلاش برای مخدوش کردن مرزبانی یا توانایی رضاشاه در حفظ میهن یکسره از این بابت است که امروزه حکومت ما هیچ برگ قابل ارائه دیگری در کارنامه‌اش ندارد بجز همین ادعای «حفظ مرزها» و تکرار این شاه‌بیت که «اگر ... نداریم، به جایش امنیت (مرز) داریم».

و البته آن ... می تواند با تمامی ملزومات بدیهی و ابتدایی یک زیست اجتماعی و انسانی پر شود.

کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.