مجمع دیوانگان
15K subscribers
701 photos
123 videos
27 files
908 links
وبلاگ «مجمع دیوانگان» از سال ۱۳۸۶ آغاز به کار کرد و نسخه تلگرامی آن با سه نویسنده مدیریت می‌شود. اینجا به مسایل روز، سیاست، جامعه و هنر می‌پردازیم.
.

ارتباط با ادمین کانال:
@DivaneSaraAdmin
.

اینستاگرام:
instagram.com/divanesara_
Download Telegram
آنارکوفاشیسمِ شیعی، اسم رمزی برای نابودی ایران!

#A 442

آرمان امیری @armanparian - برای خواندن متن کامل این یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینه‌ی INSTANT VIEW استفاده کنید. برش‌هایی از متن یادداشت:

✍️ این برای نخستین بار است که من با تعبیری مواجه شده‌ام که وضعیت را از دریچه‌ی ذهن یکی از اعضای «داخل حلقه‌ی قدرت» توضیح می‌دهد و تا حدودی مشخص می‌کند چرا آنچه به عقل تمامی ناظران بیرونی غیرمنطقی می‌آید، در منطق نظام متفاوت است و از دستور خارج نمی‌شود: «آنارکوفاشیسم شیعی». این تعبیر عجیب را بهروز افخمی در گفتگوی اخیر خود با موسی غنی‌نژاد به کار برده است و تلاش کرده مبانی نظری و مقاصد و رویه‌های آن را تشریح کند. (متن کامل این گفتگو را می‌توانید از کانال تلگرامی دکتر غنی‌نژاد بخوانید)

✍️ نخست اینکه آنارکوفاشیسمِ شیعی ضددولت است. این ضدیتش با دولت ممکن است در یک خوانش سطحی و ترجمه‌ای به «نولیبرالیسم» تفسیر شود اما تنها چیزی که در این مدل شاهدش نیستیم آزادسازی یا تلاش برای تقویت بازار رقابتی است. کاملا برعکس، در این اندیشه، تلاش می‌شود تا منابع ثروت هرچه بیشتر از دایره‌ی نفوذ دولت خارج شود تا از دست‌رس اغیار دور مانده و به صورت انحصاری در اختیار کانون‌های فرقه قرار گیرد. در واقع، آنارکوفاشیسم شیعی دولت را مثله می‌کند تا اعضا و حلقه‌هایش بتوانند تکه‌های آن را چپاول کنند.

✍️ دوم آنکه آنارکوفاشیسمِ شیعی ضد ملت است. یعنی به ملت، در معنایی که ما می‌شناسیم باور ندارد، بلکه هم‌وطنان خودش را در اعضای شبکه‌ای می‌بیند که ممکن است در هرکجای جهان حضور داشته باشند. گاه این تمایل خود را با اشاراتی صریح مطرح می‌کند و دم از «هلال شیعی» می‌زند، و گاه تلاش می‌کند تا مثل شبکه‌های فراماسونری آن را در بسته‌های رمزگذاری‌شده‌ی دیگری جایگذاری کند و کلیدواژگانی رسمی‌تر همچون «منافع ملی» را به گروگان بگیرد، که در نهایت هیچ نیستند جز منافع اعضای فرقه‌ای که با مرزبندی‌های دولت‌ملت‌های شناخته شده سازگاری ندارد.

از ترکیب دو گزاره‌ی قبلی در می‌یابیم که این آنارکوفاشیسمِ شیعی، ضد دولت/ملت است. دلیل نفرتش از «انقلاب مشروطه» را هم باید با همین گرایش ذاتی‌اش فهمید. مشروطه‌ی ایرانی، نقطه‌ی عطفی در تکامل نسخه‌ی مدرن دولت-ملت ایرانی بود. اگر حکومت ناچار است در روایت رسمی، نفرتش از این نقطه‌ی عطف را با برکشیدن مشروطه‌ستیزانی چون «شیخ‌فضل‌الله نوری» به نمایش بگذارد، بهروز افخمی با صراحتی عریان‌تر افسوس وضعیت ملوک‌الطوایفی پیشامشروطه را می‌خورد و از نفس تشکیل دولت متمرکز مدرن ابراز انزجار می‌کند.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
دو گزینه برای سنجش هزینه و فایده‌ی مشارکت انتخاباتی

#A 443

آرمان امیری @armanparian - سال‌ها پیش، (در جریان انتخابات مجلس هشتم) مصطفی تاجزاده در یک سخنرانی انتخاباتی می‌گفت که: اگر بین دو نامزد انتخاباتی، چیزی در حد یک اپسیلون هم اختلاف وجود داشته باشد، من رای می‌دهم. چون رای دادن که هزینه ندارد. اما یک اپسیلون دستاورد هم خودش غنیمت است.

اصل منطق آقای تاجزاده درست بود اما احتمالا خودشان هم بعدها متوجه مصداق اشتباه آن شدند که دست از مشارکت‌های انتخاباتی کشیدند. آن اصل درست این بود که تنها عامل تعیین‌کننده در یک تصمیم سیاسی، صرفا کفه‌ی ترازوی هزینه و فایده است: اگر یک سر سوزن هم احساس کردید که دستاورد یا فایده‌ی عملی به هزینه‌هایش می‌چربد، حتما انجامش بدهید. اما مصداق اشتباه ماجرا این بود که گمان می‌کرد تنها هزینه‌ی مشارکت انتخاباتی، کبود شدن انگشتان از مرکب رای است!

در مورد اینکه در گذشته چقدر اشتباه کردیم یا اصلا نکردیم و حق داشتیم بحث زیاد است. اینجا فقط می‌خواهم به انتخابات پیش رو بپردازم و از زاویه‌ی نگاه خودم، دو مورد از «هزینه‌ها»ی ترازوی انتخاباتی را یادآوری کنم:

حد فاصل انتخابات ۱۴۰۰، تا انتخابات اخیر، کشور درگیر اعتراضات گسترده‌ای شد که می‌دانیم. هزینه‌ی این اعتراضات برای جامعه بسیار سنگین بود. (به تعداد قربانیان‌ش، کشته‌ها، مجروحان، زندانی‌ها، خانواده‌هایشان و ...) اما می‌توان گفت که دستاوردهایی هم داشت. (این را اگر خودتان در خیابان نمی‌بینید، دست‌کم می‌توانید از زنان جامعه بپرسید) سنجش هزینه‌ و فایده‌ی جنبش موضوع این یادداشت این نیست. موضوع این یادداشت، گام بعدی است:

اگر در انتخابات ۱۴۰۳، مشارکت عمومی نسبت به انتخابات ۱۴۰۰، به صورت «معناداری» افزایش پیدا کند، فضای سیاسی ما در معرض دو پیامد قرار می‌گیرد که یکی قطعی و فوری است و دیگری احتمالی و معطوف به آینده:

پیامد نخست این است که بی‌برو برگرد، در تاریخ ثبت خواهد شد که نتیجه‌ی سرکوب خونین حکومتی، افزایش اقبال به مشارکت انتخاباتی و پذیرش بازی نظام حاکم بود. طبیعتا حکومت هم حق دارد مستند به چنین دستاوردی مدعی شود بحران ناشی از نارضایتی و مطالبات جنبش زن‌زندگی‌آزادی را پشت سر گذاشته و با افزایش مشارکت، حتی نسبت به عملکرد خشن خودش در مواجهه با معترضان از جامعه رای اعتماد مجدد گرفته است! مسوولیت مستقیم چنین پیامدی را من متوجه تمامی کسانی می‌دانم که در این انتخابات شرکت می‌کنند.

پیامد دوم قطعی نیست، اما همچنان محتمل است: با جلب اقبال مجدد عمومی، حکومت ممکن است اعتماد به نفس بیشتری برای سرکوب مطالبه‌ی آزادی پوشش زنان به دست بیاورد و همین اندک روزنه‌ی باقی‌مانده را که بخش بزرگی از زنان با هزینه و مقاومت خود حفظ کرده‌اند ببندد. تصور شخصی من این است که احتمال چنین پیامدی، اتفاقا با پیروزی اصلاح‌طلبان بسیار هم بیشتر خواهد شد چون به خوبی در خاطر داریم که هر بار اصلاح‌طلبان یک پیروزی انتخاباتی به دست آوردند، حکومت بلافاصله یک پاسخ همراه با سرکوب به جامعه داده است. در نتیجه، مسوولیت وقوع چنین پیامدی نیز می‌توان متوجه رای دهندگان، و به ویژه اصلاح‌طلبان دانست.

همچنان برخی اصلاح‌طلبان ممکن است تصور کنند که مشارکت و پیروزی احتمالی‌شان چنان دستاوردهای ارزشمندی به دنبال خواهد داشت که حتی به پرداخت این دو هزینه هم می‌ارزد. در این صورت منطقی است که مشارکت کنند، اما پیشاپیش باید بدانند که ما آن‌ها را با چه متر و معیاری قضاوت خواهیم کرد؛ و مهم‌تر اینکه، توجیه همیشگی و تکراری «اگر ما نبودیم بدتر می‌شد»، این‌بار پیشاپیش از دست اصلاح‌طلبان خارج شده است؛ چون در این چند سالی که به کل در عرصه‌ی سیاسی و اجتماعی غایب بودند، جامعه خودش توانست با هزینه‌ی خودش اندک دستاوردهایی ملموس برای زنان به همراه بیاورد و اگر این اندک دستاوردها در حضور اصلاح‌طلبان از بین برود مشخص است که مسوولیت‌ش با آن‌هاست.

حتی می‌توان این هشدار را هم داد که برباد رفتن این دستاوردها، مسوولیتی است حتی به مراتب سنگین‌تر از اجباری شدن حجاب در ابتدای انقلاب، چرا که اولا آن‌بار مردم برای آزادی حجاب‌شان هزینه‌ای نداده بودند، در ثانی، اصلاح‌طلبان می‌توانند مدعی شوند که بی‌اطلاع بودند یا فضای متفاوتی بود و یا اکثریت جامعه چنان مجذوب گفتمان انقلاب اسلامی شده بود که با آن تصمیم همراه بود و چه و چه و چه.

این بار اما جای هیچ عذر و بهانه‌ای باقی نیست. همه می‌دانیم وضعیت تا پیش از انتخابات ۱۴۰۳ چه بوده، و حتی نسبت به آن هشدار هم داده‌ایم، پس پیامد هرگونه بدتر شدن اوضاع از مبداء انتخابات پیش رو بی‌هیچ تردیدی متوجه کسانی است که گمان می‌کنند مداخله‌شان قرار است به بهبود وضعیت بینجامد.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
انتخابات ۱۴۰۳، فرصت تبدیل جنبش اعتراضی به جریان سیاسی

#A 443

آرمان امیری @armanparian - برای خواندن متن کامل یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.

📍 بریده‌هایی از متن:

✍️ از میانه‌ی دهه هفتاد خورشیدی تا انتخابات سال ۸۸، بزرگترین شکاف در جریان سیاست داخلی ایران حول محور دموکراسی‌خواهی معنادار شده بود. دو عنوان اصلاح‌طلب و محافظه‌کار (بعدها اصول‌گرا)، به صورت تمایل برای دموکراسی‌خواهی و ضدیت با جامعه‌ی مدنی در اذهان عمومی معنادار شده بود.

✍️ در دهه‌ی نود، با نهادینه شدن این شکاف بزرگ، معنای اصلاح‌طلبی و اصول‌گرایی هم به شکل دوگانه‌ی حامیان و مخالفان مذاکره (برجام) تغییر شکل پیدا کرد.

✍️ با چنین مقدمه‌ای می‌توان گفت کمترین دلیل برای آنکه انتخابات ۱۴۰۰ دیگر نتوانست مانند همتایان قبلی‌اش پرشور و رقابتی برگزار شود همین بود که جریانات حاضر در آن انتخابات، هیچ یک از شکاف‌های معنادار سیاسی کشور را نمایندگی نمی‌کردند. به زبان ساده‌تر، جامعه نمی‌توانست بفهمد که دعوای حضرات بر سر چیست؟ دو جریان اصول‌گرا و اصلاح‌طلب دیگر حول هیچ یک از شکاف‌های واقعی جامعه معنادار نبودند.

✍️ پس از انتخابات ۱۴۰۰ و با قطع امید از اصلاحات حداقلی در دل ساختار تنگ حکومت اسلامی، جامعه‌ی مدنی فرصت یافت تا از دل یک جنبش اجتماعی، دو شکاف اصیل دیگر را فعال کند که پیشتر جایی در مناقشات رسمی سیاسی نداشتند. جرقه‌ی اول حول شکاف «زندگی‌خواهی» شکل گرفت اما در ادامه مناقشه بر سر «ملت‌گرایی در برابر قومیت‌گرایی» نیز بالا گرفت.

✍️ با فعال شدن این دو شکاف اخیر، فرصتی دوباره فراهم شده که انتخابات ۱۴۰۳، بر خلاف انتخابات ۱۴۰۰، از نظر سیاسی و اجتماعی «معنادار» شود؛ هرچند نتیجه‌ی کار با نمونه‌های قبلی بسیار متفاوت شده است. در واقع، بر خلاف دو ابرچالش دموکراسی‌خواهی و پیوند با جامعه‌ی جهانی که پیشتر توانسته بودند صف‌بندی نیروهای درون نظام حاکم را معنادار کنند، دو چالش اخیر، هیچ‌گونه بازتاب مشخصی در صف‌کشی‌های انتخاباتی ۱۴۰۳ پیدا نکرده‌اند.



کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
دو پاسخ به استدلال‌های عباس عبدی

#A 443

آرمان امیری @armanparian - جناب آقای عباس عبدی، در مناظره‌ای با دکتر مهرآئین استدلال‌هایی را برای دفاع از مشارکت انتخاباتی مطرح کرده‌اند. مشروح کامل این مناظره را می‌توانید از رسانه‌ی آزاد ببینید، هرچند من نمی‌توانم توصیه کنم برایش وقت صرف کنید چون متاسفانه بخش عمده‌ای از جلسه کلا به مسائل نامربوط به سیاست و موضوع بحث گذشت که جز اتلاف وقت ثمری نداشت. (البته در این مورد ابدا تقصیری متوجه آقای عبدی نبود) به هر حال من فقط می‌خواهم در اینجا به دو مورد مشخص از استدلال‌های آقای عبدی پاسخ مختصری بدهم. (این دو مورد را در این کلیپ کوتاه ببینید)

✍️ این یادداشت در نهایت می‌خواهد به پاسخ این پرسش بسیار مهم‌ برسد که: «آیا تحریم انتخابات چشم‌انداز روشنی پیش روی ما قرار می‌دهد؟»

برای خواندن متن کامل یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
چرا رای نمی‌دهم؟

#A 444


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
چرا رای نمی‌دهم؟

#A 444

آرمان امیری @armanparian

۱ من، بزرگترین عامل رسیدن کشور و جامعه به وضعیت بحرانی فعلی را رویکرد بسیار کلانی می‌دانم که شخص رهبر نظام تدبیر کرده است. هرچند قانون اساسی فعلی هم باید تغییر کند، اما من این رویکرد را حتی از اصل قانون اساسی کشور هم قدرتمندتر و نقش‌آفرین‌تر می‌دانم. در سال‌های گذشته، با وعده‌هایی همچون قانون‌گرایی، بازگشت به حاکمیت قانون و مردم‌سالاری، یا حتی برجام و حل مسائل بین‌الملل، امیدواری‌هایی برای توقف این رویکرد در چهارچوب خود حکومت پیدا شد که می‌شد نامش را اصلاحات گذاشت. اما بالاترین وعده و شعار این دور آقای پزشکیان «اجرای بی‌کم و کاست سیاست‌های رهبری است». من نگران نیستم که ایشان خلف وعده کنند؛ کاملا برعکس! اتفاقا وحشت دارم که ایشان به بهترین وجه ممکن این وعده را عملی کرده و سرعت سقوط و نابودی کشور را تسریع کنند!

۲- پرتکرارترین کلیدواژه‌ در کلام نامزدهای حاضر، به ویژه مسعود پزشکیان تاکید بر «کار کارشناسی» است. این بزرگترین اسم رمز «سیاست‌زدایی» از بحران‌های کلان ماست. تمامی کارشناسان واقعی کشور، به ویژه در حوزه‌های اقتصادی و بین‌المللی، همان‌ها که اتفاقا اغلب سوابق اصلاح‌طلبی دارند معترفند که بحران‌های کشور ما تنها و تنها راه‌حل «سیاسی» دارد. پزشکیان، درست به مانند باقی نامزدهای موجود، با تقلیل مساله‌ی کلان سیاست به تکنسین‌گرایی، اصل وجود بحران را انکار کرده و آدرس غلط می‌دهد. من به این دروغ‌پردازی بزرگ مهر تایید نمی‌زنم.

۳- در عرصه‌ی روابط بین‌الملل، کشور ما در یکی از خطرناک‌ترین وضعیت‌های تاریخی خودش قرار گرفته و مواجهه‌ای تمام عیار با اسرائیل و تمامی هم‌پیمانان قدرتمندش بسیار قریب‌الوقوع است. آنچه ما را در معرض این خطر بزرگ قرار داده همان رویکرد کلان حکومت، و تداوم نگرش نظامی در عرصه‌ی بین‌الملل است. سخن گفتن از برجام و تقلیل مساله‌ی این بحران به ماجرای پرونده‌ی هسته‌ای یک آدرس غلط بزرگ است. اگر نیروهای نظامی تنش‌ها در منطقه را متوقف نکنند، جنگ بسیار زودتر از آنکه تصورش را بکنید از راه می‌رسد. هیچ دولتی اختیار تغییر چنین رویکردی را ندارد و امثال محمدجواد ظریف تنها برای فریب افکار عمومی و سرپوش گذاشتن بر عوامل آشکار جنگ به صحنه احضار می‌شوند. حتی برای پرهیز از جنگ هم باید از این صحنه‌آرایی دروغین فاصله گرفت.

۴- تمامی تلاش‌های تبلیغاتی اصلاح‌طلبان معطوف به این ادعاست که ما برای مشکلات کشور راه‌حل‌های خوبی (مثل برجام) داشتیم اما کارشکنی‌های جناح مقابل جلوی حصول نتیجه را گرفت. اینان اما پاسخ نمی‌دهد که امروز چه چیزی تغییر کرده که می‌خواهند دوباره قبول مسوولیت کنند؟ اگر این فرض بیش‌ از اندازه خوش‌بینانه را در نظر بگیریم که تصمیمات و رویکردهای آن‌ها همگی درست بوده، باید جواب بدهند که با کدام نیرو، یا کدام تغییر در ساختار قدرت قرار است این‌بار به نتیجه‌ای متفاوت از شکست برجام، یا کشتار آبان برسند؟ این شیوه از بازگشت به عقب، انکار تمامی تجربه‌های تاریخی است که ملت ما با صرف هزینه‌های گزاف به دست آورده. من با رای خودم این بازگشت به عقب را تایید نمی‌کنم.

۵- من به عنوان یک لیبرال، به آزادسازی قیمت سوخت و حذف مداخلات دولتی در اقتصاد باور عمیق دارم. اما گران کردن دستوری بنزین، در عین تداوم سیطره‌ی وحشتناک حکومت بر تمامی ارکان اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را گامی در راستای‌ «آزادسازی» یا اصلاح اقتصادی نمی‌دانم. این یک چپاول‌گری آشکار است. دست بردن در جیب مردم است از جانب حکومتی که خودش مسوول فقر و فلاکت عمومی است. من هشدار می‌دهم که جراحی‌هایی حتی بزرگتر از جراحی آبان ۹۸ در همین دولت آینده به اجرا درخواهد آمد و من به کسانی که آمده‌اند تا صرفا مجریان حلقه‌به‌گوش این جراحی‌های خونین باشند رای نمی‌دهم و بار مسوولیت تکرار فجایع احتمالی را متوجه تمامی آمران، عاملان و حامیان‌شان می‌دانم.

برای خواندن ادامه‌ی این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
هفت پیام از انتخابات
#A 444

آرمان امیری @armanparian

۱- پیروزی جنبش مقاومت مدنی

مساله‌ی اصلی تحریم، شکستن دیوار مشارکت ۵۰درصدی نبود. این اتفاق در انتخابات ۱۴۰۰ رخ داده بود؛ اما در آن انتخابات، بخش بزرگی از ریزش آرا محصول نوعی انفعال و سرخوردگی از اصلاح سیستم بود. هنوز جنبشی وجود نداشت که چشم‌انداز تحول از مسیر دیگری را نمایان کند. پس از جنبش «زن، زندگی، آزادی»، انفعال قبلی به سمت یک کنش فعال تغییر جهت پیدا کرد. برخی منفعلین از ترس سقوط نظام به داخل انتخابات بازگشتند و تحریم، اگر می‌خواست پیروز شود باید بر سد بزرگترین غلبه می‌کرد. این اتفاقی بود که به نظرم فراتر از تمامی پیش‌بینی‌ها و انتظارات محقق شد. به قول بازاری‌ها، با سقوط میزان مشارکت از «کانال ۴۰درصد» به «کانال ۳۰درصد»، مساله از انفعال مخالفان به یک جنبش فعال تحریم بدل شد که آشکارا طی سه انتخابات پیاپی (ریاست‌جمهوری، مجلس و دوباره ریاست‌جمهوری) در حال پیشرفت بوده است. حالا این تحریمی‌ها هستند که بزرگترین وزنه‌ی قدرت سیاسی و اجتماعی را کسب کرده‌اند و بی‌شک فرصت دارند که سرنوشت آینده‌ی کشور را رقم بزنند.

۲- شکست سیاسیون فرصت‌سوز

هرچند جنبش و جوش فعال در بدنه‌ی جنبش اجتماعی کاملا آشکار بود و تمامی ترفندهای انتخاباتی را خنثی کرد، اما بزرگترین تحریم تاریخ جمهوری اسلامی در وضعیتی محقق شد که اکثر چهره‌های شاخص سیاسی و حتی نیروهای میانی ترجیح دادند یک سکوت منفعلانه در پیش بگیرند. به گمان من، اعلام دیرهنگام «ما رای ندادیم»، در ساعات پایان رای‌گیری، ابدا یک کنش سیاسی معنادار برای همراهی با تحریم نبود. بیشتر می‌شد حدس زد چه آن‌ها که کاملا سکوت کردند و چه آن‌ها که دیرهنگام رای ندادن خودشان را اعلام کردند، به انتظار نشستند تا ببینند تیم برنده کدام سمت است. بحران انسداد سیاسی فقط در داخل حاکمیت رخ نداده. با این وضعیت نیروهای سیاسی، باید اعتراف کنیم که اپوزوسیون هم گرفتار مهره‌هایی شده که نه شهامت سیاست‌ورزی واقعی را دارند و نه درایت تشخیص موقعیت را. اگر این ضعف در آینده جبران نشود، سرمایه‌ی بزرگ تحریم به نتیجه نخواهد رسید و همچنان شاهد هدررفت هزینه‌های کلان مقاومت اجتماعی خواهیم بود. به نظرم نقد این انفعال و طلب موضع‌گیری‌های صریح‌تر و شفاف‌تر، مطالبه‌ای است که جامعه می‌تواند از این چهره‌ها داشته باشد تا این ضعف را به مرور جبران کند.

۳- رفراندوم قاطع علیه قومیت‌گرایی!

مسعود پزشکیان در استان‌های آذری‌زبان بیشترین رای را به خود اختصاص داده است. او سال‌های سال پیشینه‌ی دامن زدن به شکاف‌های قومی را در کارنامه دارد و در رقابت اخیر نیز دیدیم که ستادهای تبلیغاتی‌ش چطور به چنین حربه‌ای متوسل شدند. با این حال، نتیجه‌ی نهایی تصویر بسیار بزرگتری نیز در اختیار ما قرار داد: در هیچ یک از استان‌های آذری‌زبان، مشارکت از میانگین عمومی ۴۰درصد فراتر نرفت. این یعنی حتی اگر تمامی آرای پزشکیان در این مناطق را یکسره به پای آرای قومیتی بگذاریم (که تخمین درستی نیست)، باز هم اکثریت قاطع آذری زبان‌های ایران (چیزی بین ۷۰ تا ۸۰ درصد با جمع آرای تحریمی و دیگر نامزدها) نیز به این بازی ارتجاعی و خطرناک یک «نه» بزرگ گفتند. این فقط یک سرمایه‌ی ارزشمند و تودهنی آشکار به کسانی که پشت ادعای «نابودی ایران» پنهان شده بودند نیست. بلکه یک هشدار جدی است به تمامی سیاسیونی که همچنان سودای این را دارند که منافع طولانی‌مدت ملی را قربانی مطامع کوتاه‌مدت خود کنند.

برای خواندن ادامه‌ی این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
✍️ انتخابات ۱۴۰۳، فرصتی برای کنش‌گران مرزی

#A 445

آرمان امیری @armanparian - کنشگران مرزی، تعبیری بود که بیششتر توسط دکتر مقصود فراستخواه در فضای سیاسی ما طرح و تشریح شد. تعبیر جالبی برای توصیف نخبگانی که می‌توانند نقش پل ارتباطی میان جامعه و حکومت را بازی کنند و به قول معروف «پایی در دل جامعه و پایی در حکومت» دارند. با این حال، صدور بیانیه‌های «روزنه‌گشایی» در بی‌معناترین نمایش‌های رای‌گیری (مثل مجلس گذشته) عملا نشان داد که مدعیان اصلی این تعبیر هیچ‌گونه پایبندی به ملزومات طرح خودشان ندارند و در مسیر نزدیک شدن به حکومت هیچ خط قرمزی برای خود قائل نیستند؛ تا اینکه انتخابات دو مرحله‌ای اخیر از راه رسید.

حد فاصل مرحله‌ی اول و دوم رای‌گیری اخیر، شاهد ظهور یک قشر جدید در فضای سیاسی کشور بودیم که دور اول رای ندادند اما دور دوم رای دادند. هرچند دلایل این تغییر نظر متفاوت است و گاه صرفا سلبی بوده و یا از ترس تشدید فضا شکل گرفته، اما در نهایت این لایه‌ی ۱۰درصدی جدید، جایی میان شکاف اپوزوسیون و حکومت قرار گرفتند و از این منظر فرصت یک نقش‌آفرینی تاریخی را دارند.

نتایج مرحله‌ی اول نشان داد که حامیان تداوم حکومت کمتر از ۴۰درصد جامعه را تشکیل می‌دهند و مناقشات داخلی‌شان بروز معناداری در نگاه اکثریت جامعه ندارد. همچنین در مرحله‌ی دوم دیدیم که بیش از ۵۰درصد جامعه چنان از رژیم عبور کرده که نسبت به هیچ اتفاقی در درون چهارچوب‌های حکومت حساس نیست و «نه»ی بزرگ خود را به کلیت سیستم و اجزای داخلی‌اش نشانه گرفته.

به گمان من، این دو قشر جامعه، چنان از هم فاصله گرفته‌اند که اصلا زبان همدیگر را نمی‌فهمند. اما قشر ۱۰درصدی که دور اول مقابل حکومت قرار گرفت و دور دوم وارد بازی حکومت شد، خواسته یا ناخواسته در همان موقعیت «پایی در جامعه و پایی در دل حکومت» قرار گرفت و می‌شود گفت حالا این فرصت را دارند تا به زبان میانجی مخالفان با حکومت بدل شوند. تنها ایفای فعال چنین نقشی است که می‌تواند به تعبیر «کنش‌گر مرزی» یک معنای واقعی بدهد و تنها در چنین شرایطی است که این قشر خاص می‌توانند مدعی شوند پشت کردن‌شان به اتحاد علیه حکومت در دور دوم توانسته است دریچه‌هایی برای کاهش هزینه‌های گذار ایجاد کند.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
سه پرسش در باب سه نگرانی آقای علوی‌تبار


#A 446

آرمان امیری @armanparian - جناب علوی‌تبار، در یادداشتی، به مشاهدات خود از صحنه‌ی انتخابات اخیر پرداخته‌اند و برخی نگرانی‌هایی را که از فرآیند امور احساس کرده‌اند با مخاطبان در میان گذاشته‌اند. یادداشت کامل ایشان را می‌توانید از وب‌سایت مشق نو (اینجا) بخوانید. من فقط می‌خواهم در مورد سه نمونه از نگرانی‌های ایشان، سه پرسش طرح کنم:

نخستین مشاهده‌ نگران‌کننده آقای علوی‌تبار از فرآیند این انتخابات «تنزل سطح‌ سیاست‌ورزی در ایران امروز است» و من به شخصه بیشتر از این نمی‌توانم با کسی هم‌نظر و موافق باشم. من از ۳ سال پیش در باب همین نگرانی با تعبیر «هدم سیاست» هشدار دادم و اتفاقا در انتخابات همین امسال هم دلیل اصلی رای ندادن خودم را «نه» گفتن به فرآیند «سیاست‌زدایی از چالش‌های اصلی کشور» معرفی کردم. اما تعجب می‌کنم جناب علوی‌تبار که نگاه تحلیلی عمیقی در تشخیص ریشه‌های مشکلات کشور دارد، چطور در توصیف تنزل سطح سیاست کشور، به موارد نامربوطی همچون حضور نامزدهای پوششی اشاره کرده‌اند؟ ابتذال سیما و هویت این نامزدها را که عموم مردم خیلی خوب می‌فهمند و جوابش را هم می‌دهند. توقعی اگر از امثال آقای علوی‌تبار می‌رود، انگشت گذاشتن بر ابتذال سیاست‌ورزی در اردوگاهی است که به ظاهر مورد حمایت ایشان و یا دست‌کم دوستان‌شان قرار دارد.

سوال مشخص من از ایشان این است که اولا چرا وضعیت سیاست ما به اینجا کشیده است؟ این سقوط آزاد محصول کنش‌گری چه جریاناتی بوده؟ من به شخصه و اتفاقا در گفتگوی مکتوبی با جناب علوی‌تبار، از دو سال پیش روی همین تناقض عجیب در ادعاها و استراتژی‌های دوستان اصلاح‌طلب انگشت گذاشتم. (از اینجا بخوانید) لطفا یک نگاهی به عقب بیندازید و ببینید آیا عین همین وضعیت انسداد و بحران بی‌معنایی پیشتر پیش‌بینی شده بود یا نه؟ چرا فکر کردید با مسکوت گذاشتن آن تناقض‌های قدیمی، وقتی تمامی پیش‌بینی‌ها به تحقق پیوست، حق دارید در جایگاه مدعی و منتقد وضعیتی قرار بگیرید که خودتان سنگ بنای تحقق‌ش را گذاشتید؟

سوال دوم این است که چرا همین امروز هم انگشت اتهام را به سوی دیگران اشاره می‌روید؟ چرا گروهی را با عنوان «راست افراطی» متهم می‌کنید؟ چرا نمی‌گویید نامزدی که به صورت ضمنی مورد حمایت شما بود، افتخارش این بود که اصلا شعاری ندارد؟ آیا ابتذال سیاست محصول یک جناح رادیکال افراطی است که حداقل باب اهداف خودش طرح و ایده‌های سیاسی مطرح می‌کند؟ یا جناحی که ژست معتدل و منطقی به خودش می‌گیرد اما تمام افتخارش این است که هیچ ایده، هیچ برنامه، هیچ شعار و هیچ چشم‌اندازی را دنبال نمی‌کند؟

دومین نگرانی جناب علوی‌تبار، مشاهده‌ی تقویت «نوعی اقتدارستیزی سیاسی در جامعه» بوده است. در یک معنا نگرانی ایشان قابل درک است. هر جامعه‌ی بالغی، نیازمند سطحی از نهادینه شدن مراکز و نهادهای مرجع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است؛ اما این فقط یک سوی ماجراست. سوی دیگر ماجرا، وضعیت نیم قرن «شبیه‌سازی» در تمامی ساحت‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی کشور ماست. همان شترگاوپلنگی که از سوار کردن موتور پیکان روی بدنه‌ی پژو شاهدش بودیم برای اینکه مدعی شویم ما هم صنعت خودرو داریم! مملکتی که «حقوق بشر اسلامی» تولید می‌کند، البته همچنان می‌تواند مدعی شود که مقادیری هم نخبه‌ی «بومی» تولید کرده، اما اینکه جدی‌جدی باورش بشود که این ماکت‌های خودساخته واقعا قرار است کارکردهای مدل اصلی را داشته باشند، مرحله‌ای از خودفریبی است که به نظرم خطرناک‌تر از تلاش برای فریب دیگران است.

نیم قرن حکومت «خودی‌ساز» و حاکمیت رانتیر، البته که قشری از نخبگان «خودی» را هم درست کرده و جالب (و حتی دردناک) اینکه از این نخبگان خودی، بخش بزرگی‌شان حتی هزینه‌هایی از جنس زندان و محرومیت را هم پرداخته‌اند، اینقدری که اصلا یادشان رفته که این رقابت «خودی و غیرخودی»، در چهارچوب یک آکواریوم محدودی است به نام «نظام جمهوری اسلامی»، که پیشاپیش بخش بزرگی از جامعه را از هست و نیست ساقط کرده! حالا چرا باید نگران کننده باشد که بالاخره کاسه‌ی اعتبار و شعبده‌های بی‌مسمای این الیت رانتی هم درست به اندازه‌ی گفتمان کلان حکومت ته کشیده باشد؟

برای خواندن ادامه‌ی این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
بحران اپوزوسیون هویت‌گرا!


#A 447

آرمان امیری @armanparian - در بحث فلسفه‌ی علم، تمثیلی برای توصیف پارادایم‌های علمی وجود دارد که آن‌ها را شامل یک هسته‌ی مرکزی و یک جبّه‌ی پوششی قلمداد می‌کند. یک گوی کروی را در نظر بگیرید که در مرکزش یک هسته‌ی سخت وجود دارد و اصول بنیادین و اصلی را تشکیل می‌دهد. در اطراف این هسته‌ی سخت، جبّه‌ی نرم و انعطاف‌پذیری وجود دارد که پیامدهای اصول بنیادین است اما قابلیت انعطاف و تغییر دارد. از همین الگوی توصیف، به خوبی می‌توانیم برای تشریح وضعیت جریانات سیاسی نیز استفاده کنیم.

هر جریان سیاسی، طبیعتا باید اصول بنیادینی داشته باشد که تخطی‌ناپذیر هستند و هسته‌ی مرکزی این جریان را تشکیل می‌دهند. این اصول را می‌شود «پرنسیب» این جریان خواند و به چشم «خط قرمز»های جریان سیاسی به آن نگاه کرد. هرگاه این هسته‌ی مرکزی به هر دلیل مخدوش شده یا ای بسا متلاشی شود، اصل وجود پارادایم یا جریان سیاسی با بحران مواجه خواهد شد و ای بسا بلاموضوع می‌شود. این دقیقا همان بلایی است که من احساس می‌کنم بر سر جریان اصلاحات در ایران آمده و از آنجا که هیچ خط قرمزی برای خودش تعریف نکرده، عملا به یک جریان بی‌پرنسیب و در نتیجه بی‌هویت بدل شده. اما اوضاع جریانات اپوزوسیون نیز به گونه‌ی دیگری بحرانی شده است.

در مقابل هسته‌ی سخت و مرکزی، هر جریان سیاسی باید مجموعه‌ی بسیار گسترده‌ای از رویکردها، ارزش‌ها و سیاست‌ها را داشته باشد که قابلیت انعطاف‌پذیری داشته باشند تا بتواند در مواجهه با جریانات دیگر به سمت گونه‌هایی از مذاکره، چانه‌زنی و ای بسا ائتلاف پیش برود. برای مثال، در حزب لیبرال، مساله‌ی «قداست مالکیت خصوصی» بخشی از هسته‌ی سخت و پرنسیب بنیادین حساب می‌شود که قابل مذاکره و گفتگو نیست. اما این حزب می‌تواند مثلا بر سر چند درصد افزایش یا کاهش مالیات با دیگر احزاب سیاسی وارد رقابت و تعامل بشود. سطح و گستره‌ی سیاست‌های «انعطاف‌پذیر» یک جریان سیاسی، توانایی تعامل آن جریان و در نتیجه قدرت مانورپذیری و نقش‌آفرینی سیاسی‌اش را تعیین می‌کند.

حال جریانی را تصور کنید که هسته‌ی مرکزی و متصلب خودش را به قدری گسترش داده که کل گوی کروی را اشغال کرده. یعنی هیچ جبّه‌ی انعطاف‌پذیری برای خودش باقی نگذاشته که بر سر آن بتواند با دیگران تعامل و گفتگو کند. این عارضه‌ای است در نقطه‌ی مقابل نابودی کامل هسته‌ی مرکزی. چنین وضعیتی را من با توصیف بحران «هویت‌گرایی» توضیح می‌دهم. یعنی وضعیتی که یک جریان سیاسی، از تمامی ایده‌هایی که دارد برای خودش مساله‌ی «هویتی» می‌سازد و گمان می‌کند کوچکترین تعدیلی در هر موضعی، ولو در هر زمینه‌ای که باشد، برایش یک شکست و مصداق نابودی است.

این بحران هویت‌گرایی، به اشکال مختلف و عناوین متفاوتی برای همه‌ی ما آشناست و طرح بحث جدیدی نیست. مثلا به آن سیاست «همه یا هیچ» می‌گوییم. یا برایمان یادآور نوع کنش‌گری «چریکی / انقلابی» است که هرگونه تعامل سیاسی را مصداق «سازشکاری» قلمداد کرده و با برچسب «خیانت» تخطئه می‌کند. بحرانی که در نیمه‌ی دوم دهه‌ی پنجاه بر فضای سیاسی منتقدان حکومت کاملا سیطره پیدا کرده بود و نتیجه‌اش را هم دیدیم. اما جالب و البته تاسف‌آور این است که نیم قرن بعد، در حالی که از هرگوشه و کناری تریبون‌ها علیه روحیه‌ی «۵۷ی» فعال هستند، دقیقا و عینا شاهد تکرار همان رویکرد غلط، این بار در میان مدعیان مخالفت با آن هستیم!

به عنوان یک مثال کاملا ملموس و عینی، من فکر می‌کنم شروط سه‌گانه‌ای که شاهزاده پهلوی به عنوان مبنای عمل سیاسی خود قرار دادند یک الگوی بسیار درست و دقیق از شیوه‌ی تشکیل یک هسته‌ی بنیادین برای جریان سیاسی بود: «تمامیت ارضی، دموکراسی‌خواهی و سکولاریسم» سه اصل بنیادین هستند که بنده نیز به شخصه باور دارم نه تنها پاسخ‌گوی بخش بزرگی از بحران‌ها و چالش‌های امروز جامعه هستند، بلکه اساسا به قدری حداقلی و اساسی هستند که تحت هیچ شرایطی نمی‌توانند مورد تخطی قرار بگیرند.

اما آنچه عملا در عرصه‌ی عمومی شاهدش هستیم و به صورتی گسترده مورد انتقاد قرار می‌گیرد این است که برای بخش بزرگی از هواداران آقای پهلوی، این اصول حداقلی، تا سر حد جزیی‌ترین مسائل گسترش پیدا کرده‌اند و عملا هیچ حوزه‌ی انعطاف‌پذیری را باقی نگذاشته‌اند. در تازه‌ترین مصداقش، سخنان علی کریمی را داریم که مرز هسته‌ی سخت و بنیادین خودش را به قدری گسترش می‌دهد که عملا هرکسی با «شخص شاهزاده پهلوی» مخالفتی کند، از دایره‌ی گفتگو بیرون پرتاب می‌شود!

برای خواندن ادامه‌ی این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
سیمای تمام‌عیار یک «۵۷ی» در آیینه‌ی تاریخ!
#A 448

آرمان امیری @armanparian - تصویر توییت پیوست این یادداشت را یکی دو روز پیش دیدم و خیلی خندیدم؛ اما به مرور و با دیدن بخش زیادی از واکنش‌ها به نظرم رسید با مساله‌ای بزرگ‌تر از حواشی المپیک مواجه هستیم. حجم یادداشت‌های تحلیل‌گران فرهیخته و صاحب‌تریبونی که نسبت به سقوط و اضمحلال قریب‌الوقوع «غرب» هشدار داده‌اند واقعا تحسین‌برانگیز است. این سطح دغدغه‌ی انسان جهان سومی نسبت به جهل و فلاکت و زوال جهان غرب را به واقع هم که باید ارج گذاشت، به ویژه که اکثریت قریب به اتفاق این تولیدات را نه چپ‌گرایان ظاهرا غرب‌ستیز، و نه پیاده نظام رژیم اسلام‌گرا، بلکه پیشگامان غرب‌گرایی با پلاکارد مکتب جدیدی تولید می‌کنند که اتفاقا اسم‌ش «لیبرالیسم» است!

این «لیبرالیسم» تازه‌کشف‌شده در جهان سوم، هرچند یک تشابه اسمی با همتای غربی خودش دارد، اما دست بر قضا با تمامی مظاهر لیبرالیسم در جهان متمدن و آزاد سر ستیز و عناد دارد! لیبرالیسم ابداعی در ام‌القرای اسلامی که اتفاقا ایدئولوگ‌های نیمه رسمی‌اش هم دستی بر آتش «لیبرالیسم مبتنی بر اسلامی» دارند، پدیده‌ی شگفت‌انگیزی است که هرگونه گرایش به آزادی مدنی را ابتذال، هرگونه سخن گفتن از دموکراسی را مصداق چپ‌گرایی و هر یک از بدیهی‌ترین حقوق فردی را تهدیدی برای ارکان آزادی و لیبرالیسم می‌داند!

جسته و گریخته دیدم که برخی منتقدان به این فکر افتاده‌اند که این گرایش عجیب را بر خلاف ادعای خودش «محافظه‌کاری» بخوانند و البته خودشان هم گه‌گاه بدشان نمی‌آید از تعبیر «لیبرالیسم محافظه‌کار» استفاده کنند؛ اما به شخصه گمان نمی‌کنم اگر به جای لیبرالیسم، مفهوم محافظه‌کاری را به مضحکه بکشانیم مشکلی از کسی حل بشود! بهتر آن است که از حق انحصاری این اختراع بومی خودمان دفاع کنیم و با مروری بر تاریخچه‌اش، افتخار اختراع و تقدیم آن به جامعه‌ی جهانی را یکسره به نام خودمان ثبت کنیم.

در راستای همین مهم، بد نیست به یاد بیاوریم که واکنش‌های اخیر به نمایش‌های افتتاحیه‌ی المپیک، از یک جهت شباهت بسیاری به واکنش‌های نیم قرن پیش به نمایش‌های «جشن هنر شیراز» داشتند؛ اما اختلافی هم این بین وجود داشت: اگر نیم قرن پیش، گروهی نتوانستند برخی مصادیق رادیکال در هنر مدرن اروپایی را در خاک کشور سنتی خودشان تحمل کنند، طبیعتا می‌توانستند مصداق کلاسیک عنوان «محافظه‌کار» قلمداد شوند. در پدیده‌ی اخیر اما، با جماعتی مواجه هستیم که در ازای اکران هر فیلم سینمایی یا نمایش هنری در خود جهان غرب هم خون‌شان به جوش می‌آید! این یکی دیگر واقعا شاهکاری تماما بومی است که احتمالا نسخه‌ی مشابه خارجی نداشته باشد.

اساتید گرانقدر و صاحب‌قلمی همچون دکتر مردی‌ها در این سال‌ها تلاش کرده‌اند که تمامی کاسه‌کوزه‌های انقلاب ۵۷ را بر سر جریان «چپ» بشکنند و در خوانشی تماما «باب روز»، تا آنجا پیش رفته‌اند که اسلام‌گرایان را در وقوع یک «انقلاب اسلامی» یکسره تبرئه کرده‌اند. در مملکتی که حتی دانش‌آموزانی که در مقطع دبیرستان هم ترک تحصیل می‌کنند اینقدر فرصت داشته‌اند که با انبوه مجاهدت‌های اسلام‌گرایان طی ۱۰۰۰ گذشته برای کسب قدرت آشنایی بشوند یا دست‌کم موقع رانندگی در خیابان اسامی خیابان‌هایی چون «سیدجمال‌الدین اسدآبادی» و اتوبان‌های «شیخ‌فضل‌الله» یا «نواب صفوی» به گوش‌شان بخورد، استاد گرانقدر علوم سیاسی مفصلا استدلال می‌کند که اصلا تا پیش از آنکه افیون چپ وارد این مملکت شود، اسلام‌گرایان به فکر قبضه کردن قدرت هم نبوده‌اند!

به زعم این حقیر اما، آنچه دستگاه «پاک‌سازی‌تاریخ» (نقطه‌ی مقابل «تاریخ‌نویسی») در دستور کار قرار داده، محو کردن یکی از پررنگ‌ترین جریانات تاریخ معاصر کشور است که معجونی بود اعلی از درهم‌جوشی گرایش‌های شبه‌فاشیستی مدرنیته ستیز، با سنت‌گرایی اسلامی. اندیشمندانی همچون سیدفخرالدین شادمان (که دو دهه پیش از شریعتی در کتاب «تسخیر تمدن فرنگی» اصطلاح «فکلی‌ها» را وارد ادبیات ما کرد)، یا داریوش شایگان (نویسنده‌ی «آسیا در برابر غرب»)، یا سیدحسین نصر (شاخص‌ترین اندیشمند سنت‌گرای اسلامی)، اگر با افتخار «چپ‌ستیز» نبودند، با هیچ ضرب و زوری و شعبده‌ای هم به اردوگاه «چپ» متصف نمی‌شدند؛ با این حال پیشگامان نهادینه کردن ادبیات ضد مدرنیته، ضدلیبرالیسم، ضد دموکراسی و طبیعتا ضدغرب در کشور ما بودند.

برای خواندن ادامه‌ی این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
انسان یاغی و تمام دشمنان آن

#A 448

آرمان امیری @armanparian - هر اثر هنری جهان خاص خودش را خلق می‌کند و اگر هنرمند از پس کارش به درستی بر بیاید (یعنی یک اثر منسجم و ارزشمند از نظر هنری خلق کند) آن‌گاه جهان جدیدی را خلق کرده است که با حذف حواشی واقعیت، اصلی‌ترین عناصر آن را مقابل چشم مخاطب برجسته می‌کند. این نخستین کارکرد، یا ظرفیتی است که اثر هنری برای خوانش‌های نظری و اجتماعی فراهم می‌آورد.

از سوی دیگر، تجربه‌ی مواجهه با اثری هنری که به لایه‌های متفاوتی از جامعه با ارزش‌ها و نگرش‌های کاملا متفاوت مربوط می‌شود، از جهت «ضرورت‌های یک زیست جمعی» اهمیت پیدا می‌کنند. ما ممکن است در تجربه‌ی شخصی هرگز با این‌ گروه‌های اجتماعی برخورد نکنیم و با توجه به ارزش‌ها و نگرش‌های بسیار متفاوت، چندان علاقه‌ای هم به شنیدن نظرات آن‌ها نداشته باشیم، اما نمی‌توانیم انکار کنیم که در نهایت سرنوشت اجتماعی همه‌ی ما به یکدیگر وابسته است؛ همین پیوستگی اجتماعی ضرورت و اهمیت آثاری را تعیین می‌کند که ما را با لایه‌های دیگر جامعه آشنا می‌کنند. «قیصر» یکی از شاخص‌ترین این فیلم‌ها در تاریخ سینمای ماست.

جهان فیلم قیصر، جهانی کاملا منسجم با قواعدی است که تمامی اجزای آن در هم تنیده‌اند و از نظم واحدی پیروی می‌کنند. حتی اختلاف نگرش‌های موجود در فیلم (مثل جدال قیصر با ارزش‌های خان‌دایی)، صرفا در دل همان قشر اجتماعی قابل فهم هستند و خبر از یک «گذار» در این اجتماع مشخص می‌دهند. استقبال باقی اهالی محل از تصمیم قیصر، و حتی همراهی آشکارا تشویق‌کننده‌ی آن‌ها در مسیر انتقام‌جویی او نیز نشان می‌دهد که قیصر در جهان‌بینی خودش اصلا موجودی خاص و یگانه نیست. حتی دلیل استقبال‌ گیشه‌ی سینما از فیلم را هم می‌توان در تداوم همین همدلی عمومی با اهالی محله‌ی قیصر فهم کرد.

اگر من بخواهم به اختصار داستان قیصر را در دو «عاملیت» ویژه خلاصه کنم، نخست فیلم را حکایت‌گر «بیگانگی» یک قشر اجتماعی، با قواعد کلان سیاسی و اجتماعی می‌دانم. نه قیصر، نه هیچ یک از هم‌محلی‌های او کوچکترین پیوند و اشتراکی با نظم حقوقی موجود احساس نمی‌کنند. در نتیجه حواله کردن مسائل خودشان به چنین نظمی را مصداق «بی‌غیرتی» می‌دانند. فهمی سطحی و تقلیل‌گرایانه از معنای این «غیرت» می‌تواند آن را صرفا در تعصب‌های ناموسی خلاصه کند، اما غیرت مورد اشاره‌ی من، برای این قشر اجتماعی کارکرد نوعی از «مسوولیت اجتماعی» را دارد و اتفاقا با همین خوانش و کارکرد است که به دومین عاملیت تعیین‌کننده در فیلم می‌رسیم: «ضرورت عمل اجتماعی».

حتی در مناقشه‌ی بین «خان‌دایی» و «قیصر»، به نظر نمی‌رسد که بر سر بخش اول مساله اختلاف نظری وجود داشته باشد. خاستگاه ارزش‌های آنان مشترک است و اختلافی اگر ایجاد شده، بر سر وجه دوم یا همان «ضرورت عمل» است. البته «مادر» قیصر اشاره گذرایی به واگذاری مساله به ماموران قانون می‌کند، اما به نظر نمی‌رسد که پیشنهادش از سر وجود یک نوع نگرش متفاوت (مثلا باور به ضرورت پایبندی به نظم نوین حقوقی) باشد. او هم صرفا می‌خواهد به بهانه‌ای جلوی «ضرورت عمل» قیصر را بگیرد.

از ترکیب این دو وجه مهم، یعنی «احساس بیگانگی با جهان موجود» و البته «ضرورت عمل اجتماعی» است که مشخصا «انسان یاغی» زاده می‌شود. اینکه ده سال پس از ساخت فیلم، انقلابی در کشور رخ داد که بسیاری رویکرد و فرم آن را با گرایش‌های حاضر در فیلم کیمیایی مشابه دانستند، نه نقطه‌ی ضعف کیمیایی، بلکه اتفاقا نشان‌دهنده‌ی اوج نبوغ او بود که توانسته بود واقعیتی را که زیر پوست لایه‌های پنهان اجتماعی در جریان است پیشاپیش تشخیص دهد و به تصویر بکشد.

سنت دیرپا و البته آشنایی برای ماست که در نظام‌های استبدادی، هرگاه منتقدی نسبت به ناهنجاری‌های اجتماعی هشداری بدهد، یا هنرمندی این عارضه‌ها را به تصویر بکشد، دستگاه سانسور، به جای آنکه هشدارها را جدی بگیرد و تلاش کند کارکردهای خودش را اصلاح کند، ترجیح می‌دهد که صدای هشدار را خاموش و سرکوب کند. نگاه تک‌بعدی دستگاه سانسور گمان می‌کند که با سرکوب «نشانه‌ها» می‌تواند بر ریشه‌ها غلبه کند. اگر چنین رویکردی از جانب «سانسورچی‌ها» قابل فهم باشد، تکرار آن از جانب مدعیان «نقد اجتماعی» واقعا حیرت‌انگیز است.

نیم قرن پس از آن «ضرورت عمل»ی که به فاجعه‌ی ۵۷ ختم شد، همچنان شاهد خوانش‌های شگفت‌انگیزی از تاریخ سیاسی و اجتماعی کشور هستیم که حتی با دیدن نتایج وقایع هم به جای درس گرفتن در باب عوامل مشهود اجتماعی، انگشت اتهام را به سمت و سوی هشدار دهندگان و حتی هنرمندان اشاره می‌روند.


برای خواندن ادامه‌ی این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
وفاق ملی میان گرگ و بره
#A 449

آرمان امیری @armanparian - بسیاری از کشورهای ریشه‌دار غربی که امروز در کنار دموکراسیِ نهادینه شده، در رده‌ی دولت‌های سکولار قرار می‌گیرند، روی کاغذ و به صورت سنتی، هویت مذهبی خود را حفظ کرده‌اند. معروف‌ترین‌شان دولت انگلستان است که در آن رئیس اسمی دولت (پادشاه) رئیس اسمی کلیسا نیز حساب می‌شود. یعنی اگر با نگاهی صرفا تئوریک به تصویر دولتش نگاه کنیم بیراه نیست که آن را یک «دولت مذهبی» بخوانیم؛ اما دقیقا به همان ترتیب که سنت پادشاهی انگلستان، به مرور و در بستری از تداوم تاریخی توانست به مشروطه‌ی دموکراتیک گذار کند، در همین روند نیز توانست به مرور چنان به حقوق شهروندی احترام بگذارد که امروز بین حقوق یک فرد مسیحی با یک لامذهب تفاوت قابل ذکری مشاهده نشود.

این پیوستگی تاریخی در کنار یک تجربه‌ی عملی موفق، یعنی حصول نتیجه‌ی مطلوب، عملا ضرورت به چالش کشیدن مبانی مذهبی دولت را بلاموضوع کرده است. یعنی یک فرد غیرمذهبی، چنان از مصونیت حقوق خود اطمینان دارد که هیچ نیازی نمی‌بیند در مقابل مذهب یک موضع تدافعی و هویتی اتخاذ کند. ای بسا پس از حصول یک امنیت شهروندی و روانی، حتی علاقمند هم باشد که این میراث مذهبی را همچون بخشی از تاریخچه‌ی کشورش پاس بدارد. درست مانند بازدید کننده‌ای که به موزه رفته است و حتی از دیدن فجایع تاریخی پشت ویترین موزه، به جای آنکه احساس ترس یا اشمئزاز کند، بیشتر به اهمیت و سزاواری موقعیت فعلی خودش اطمینان پیدا می‌کند.

شهروند ایرانی اما، به کل موقعیت وارونه‌ای دارد. اسلام‌گرایی ایرانی، هیچ حوزه‌ای را مصون از تعرض و ویرانی باقی نگذاشته است. فجایع و جنایات سیاسی و اجتماعی به جای خود، حتی تاریخچه‌ی فرهنگ و هنر کشور نیز زیر ضرب عصبیت‌های مذهبی به احتضار کشیده شده اگر نگوییم یکسر مبتذل و نابود شده است. ویرانه‌ی حاصل از اسلام‌گرایی چنان مهیب و گسترده است که حتی بخش بزرگی از خود مسلمین و شیعیان نیز زیر بار فشار آن به ستوه آمده‌اند، چه رسد به باقی شهروندان.

چنین وضعیتی در آستانه‌ی تحقق مشروطیت ایرانی وجود نداشت. گزارش‌های فراوانی در دست داریم که شور و شوق مشروطیت چنان در میان جامعه‌ی ایرانی گسترده بود که حتی پیروان مذاهبی چون مسیحیت و یهودیت آمادگی داشتند با حذف نام‌شان از فهرست نمایندگان مجلس مشروطه کنار بیایند و کفیلی از میان مسلمین برای خود انتخاب کنند. (زرتشتیان کوتاه نیامدند و نماینده خودشان را فرستادند) اوضاع در میان اکثر نخبگان غیرمذهبی هم به نسبت مشابه بود و از آنجا که مساله هنوز برایشان به جدال مرگ و زندگی بدل نشده بود، در احترام به آنچه فرهنگ عمومی جامعه قلمداد می‌کردند، حتی‌المقدور تلاش کردند که دست‌کم در ظاهر امر حرمت «ملت اسلام‌پناه» را حفظ کنند و چنین احترامی را به واقع گامی در راستای حفظ «وفاق ملّی» قلمداد می‌کردند.

نتیجه‌ی کار آن بود که هرچند متمم قانون اساسی مشروطه، ایران را یک دولت اسلامی شیعی قلمداد می‌کرد، اما چنین روایتی سبب نمی‌شد که بخش بزرگی از جامعه دولت را در تضاد با هویت خود قلمداد کنند. مذهب رسمی، صرفا بازتابی قلمداد می‌شد از واقعیت موجود.

با چنین اوصافی، هرچند آن قانون ضعف‌های آشکاری داشت، اما عجیب نیست که تصور کنیم می‌توانست در یک روند تاریخی به مرور با نیازهای جدید سازگاری پیدا کند. یعنی اگر انقطاعی تاریخی پیش نمی‌آمد، به همان ترتیب که زیست عمومی جامعه‌ی ایرانی در دوران پهلوی رویکردی عرفی پیدا کرد، این امکان وجود داشت که دولت ایران نیز به مانند دولت انگلستان با همان قانون اساسی هم گذاری ملی و دموکراتیک را به سمت سکولاریسم طی کند و مساله‌ی مذهب هرگز به یک شکاف سیاسی و مهم‌تر از آن هویتی بدل نشود؛ اما تجربه‌ی نیم قرن حکومت اسلام‌گرایان این امکان را الی‌الابد به نابودی کشاند.


برای خواندن ادامه‌ی این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.