مجمع دیوانگان
15K subscribers
701 photos
123 videos
27 files
908 links
وبلاگ «مجمع دیوانگان» از سال ۱۳۸۶ آغاز به کار کرد و نسخه تلگرامی آن با سه نویسنده مدیریت می‌شود. اینجا به مسایل روز، سیاست، جامعه و هنر می‌پردازیم.
.

ارتباط با ادمین کانال:
@DivaneSaraAdmin
.

اینستاگرام:
instagram.com/divanesara_
Download Telegram
جن‌زدگان ابدی
#A 415

آرمان امیری @armanparian - «در ضمن، حافظ پير خراباتی را به زبان اصلی خواندن، لذتی دارد که مپرس».

* * *

شُکری، پسر یعقوب، چریک بود. از آن چریک‌های پاک‌باخته و کارکشته. از آن‌ها که خیلی زود میان هم‌قطاران‌شان اسطوره شدند، حتی پیش از آنکه کشته شوند. انقلاب که شد اما، شکری به تردید افتاد. دچار «شک» شد. از آن شک‌ها که از نظر تشکیلات مثل ویروس بود و باید با «انتقاد از خود» درمان می‌شد؛ اما نشد!

در روایتی که سیامک ایثاری از فرجام کار چریک‌های انقلابی ارائه کرده، وجهی از تاریخ مبارزات و آموزه‌های چریکی به میان کشیده شده که من ندیدم به این شکل مورد توجه قرار بگیرد: بیگانگی آن نسل با تاریخ و جغرافیای زیسته‌شان!

مارکسیست‌های ایرانی، چه چریک می‌شدند و چه نمی‌شدند، به پیروی از همتایان جهانی‌شان همواره مدعی دانش و فلسفه‌ی تاریخی بودند. مارکس، اصلی‌ترین بنیان نظریه‌اش را بر پایه‌های «ماتریالیسم تاریخی» بناکرده بود؛ اما ایثاری در داستان خودش تلنگری به این تصویر کلاسیک می‌زند که رد پای آن را می‌توان در برخی مجادلات نظری در تاریخچه‌ی مارکسیسم هم مشاهده کرد.

قهرمان داستان ایثاری به تمامی آموزه‌های تئوریک سازمان خودش مسلط است، اما به ناگاه متوجه می‌شود که هیچ نسبتی با شهر و جغرافیای زیستی خودش ندارد. شکری «به صورت سیستماتیک کل فلسفه و اقتصاد مارکسیستی را از بر بود، ولی وجه تسمیه‌ی شهر زادگاه‌ش را نمی‌دانست»! چراکه «از نظر تشکیلات اینجور مطالب ضرورتی نداشت». او اهل دزفول است و بعد از سال‌ها مبارزه تازه سعی می‌کند با تاریخ شهر خودش بیشتر آشنا شود. در این سیر و سلوک، قهرمان ما هرچه در جغرافیا و تاریخ دزفول پیشتر می‌رود، بیشتر در می‌یابد که تاریخ و فرهنگ‌ سرزمینش هیچ نسبتی با آموزه‌های کمونیستی‌اش ندارد.

اینکه از همان زمان طرح نظریات جناب مارکس، برخی خرده گرفتند که این روایت‌ها با تاریخچه مشرق‌زمین سازگاری ندارد، اینکه حتی خود مارکس هم تایید کرد که نظریه‌اش صرفا مستند به تاریخ اروپاست، اینکه بعدها انگلس به این صرافت افتاد که در مورد تاریخ مشرق‌زمین بیشتر مطالعه کند و هرچه بیشتر خواند نظرش به موردی شگفت‌انگیز به نام «ایران» بیشتر جلب شد و حتی تلاش کرد فارسی یاد بگیرد تا در مورد تاریخ ایران بیشتر بخواند موضوع یادداشت من نیست. همه‌ی این‌ها برای من همچنان از همان دریچه‌ی رمان‌گونه‌ای معنا و زیبایی خودش را حفظ می‌کنند که بیش از یک سال پیش در روایت سیامک ایثاری خواندم و امروز، البته در عین شگفتی، دوباره شاهد بروز و ظهورش هستم.

این روزها که تعابیر شگفت‌انگیزی همچون «مرزهای جعلی ایران»، یا بحث «ستم‌های ملی» بر «ملل ایرانی» را می‌شنوم، احساس می‌کنم نسلی از هم‌پالگی‌های جناب شکری، سوار بر یک ماشین شگفت‌انگیز زمان، نیم قرن را طی کرده‌اند و به ناگاه به عصر جدید پرتاب شده‌اند؛ اما بر خلاف شکری داستان ما، حتی در مواجهه با شگفتی‌های جهان جدید هم هیچ شک و تردیدی در آن تصلب عقایدشان ایجاد نشده. شاید زیر بار سنگین اسفار زرّینی که حمل می‌کنند کمر خم کرده باشند، اما نه تنها گفتار و کلام و نسخه‌های اعجاب‌آورشان هیچ نسبت و سنخیتی با جغرافیا و زیست‌بوم‌شان ندارد، بلکه حتی بعید نیست همچنان وجه تسمیه‌ی نام زادگاه‌شان را هم ندانند!

من همچنان فکر می‌کنم می‌شود آرمان‌خواهی نسلی از چریک‌های دهه‌ی پنجاه را ستود، هرچند به فرجام شوم اعمال‌شان باور داشت. هنوز برای بسیاری از شخصیت‌های پاکباخته‌ی آن نسل علاقه و احترامی شخصی قائل هستم، هرچند از اوج کوته‌بینی‌هایشان به وحشت می‌افتم. حتی این را هم می‌دانم که نیم قرن قبل از آن نسل سودازده، داستایفسکی فرجام کارشان را تصویر کرده بود و آن‌ها هم «می‌توانستند» بخوانند و یاد بگیرند، اما کوتاهی کردند چون بزرگان‌شان «هنر ایده‌آلیستی» را تکفیر کرده بودند و فقط مجاز به مطالعه‌ی «رئالیسم سوسیالیستی» بودند.

با این حال، حتی اگر بتوانیم همه‌ی آن اشتباهات را با خوش‌دلی درک کنیم و حتی ببخشیم، از تکرار همان جنون در قرن اخیر دیگر نمی‌توان به سادگی گذشت. اگر سودازدگان عصر داستایفسکی فقط «جن‌زدگان» بودند، نسل جدیدی که همان حماقت‌ها را تکرار می‌کنند را باید «جن‌زدگان» ابدی خواند؛ و من هم به مانند داستایفسکی: «به ارابه‌هایی که برای بشریت نان حمل می‌کنند اعتقادی ندارم. زیرا این گاری‌های نان‌آور اگر حرکت‌شان بر اساس اخلاق استوار نباشد قسمت بزرگی از بشریت را در عین خونسردی با نانی که می‌آورند از لذت سیری محروم می‌کنند ... اگر احساس خودخواهی این دوستان بشریت را بیازارید حاضرند از سر انتقام‌جویی حقیر خود دنیا را از چهارسو به آتش بکشند».

* * *

تا یادم نرفته، جمله‌ی آغازین این نوشته در مورد حافظ، بخشی از نامه‌ی فردریش انگلس است خطاب به کارل مارکس!


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
در ستایش شرم
#V 128


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
در ستایش شرم
#V 128

✍️ایمان آقایاری @Imraz6768 - امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه‌ی جمهوری اسلامی با مقایسه‌ی حکومت پهلوی با رژیم نازی، مدعی شده که به وزرای امور خارجه‌ی کشورهای اروپایی و آنتونیو گوترش گفته است: «آیا آلمانی‌ها می‌پذیرند فرزند هیتلر امروز صدراعظم آلمان شود؟» این اظهارات سخیف از چند جهت قابل پاسخگویی است.

اولا سوال به لحاظ منطقِ اولیه‌ی گفتگو دچار مشکل است. یعنی ایشان باید این سوال را از مردم آلمان بپرسد و نه دبیر کل سازمان ملل و یا وزرای دیگر کشورها. ثانیا احراز منصبی چون صدراعظمی چه دخلی به اصل و نسب فرد دارد؟ ایشان هنوز نمی‌داند که در جوامع مترقیِ جهان افراد بر حسبِ اعمالِ خودشان سنجیده می‌شوند و نه آبا و اجدادشان. ثالثا به فرض که مردم آلمان نپذیرند فرزند خیالیِ هیتلر صدراعظم شود، در نتیجه‌ی این مقایسه باز هم به پاسخِ معقولی درباره‌ی ایران نمی‌رسیم، چون باید از مردم ایران بپرسیم که آیا می‌خواهند فرزندِ شاهِ پیشین بر مصدرِ امور بنشیند یا نه، و نه از دبیر کل سازمان ملل متحد.

صرف نظر از ایرادات فراوانِ مترتب بر اظهارات وزیری که به لحاظِ سطح سوادِ دیپلماتیک و آداب دانی روی وزرای پیشین را سفید کرده، بیان این نکته نیز خالی از لطف نیست که نماینده‌ی جمهوری اسلامی همچون برادرِ بزرگتر یعنی روسیه‌ی پوتین، مخالفین خود را به نازی‌ها و هیتلر تشبیه می‌کند. که البته هر شنونده‌ی عاقلی نیز هربار پس از شنیدن این سخنان از سرِ درد می‌خندد.

نماینده‌ی رژیمی که برای انکار هولوکاست تدارک کنفرانس می‌دهد، همواره علیه ملت‌های مختلف شعار سر داده، بهائیان را به سبب دینشان مهدور‌الدم می‌داند، اقلیت‌های جنسی و جنسیتی را بیمار و مجرم می‌نامد، بر حسبِ اصول و فروعِ دین و چارچوب‌های ایدئولوژیک انسان‌ها را گزینش و حتی قالبِ پوششِ افراد را نیز تعیین می‌کند، در نکوهش هیتلر سخن می‌رانَد. بیچاره هیتلر که حتی از هم کیشانِ خود نیز نصیبی جز بد و بیراه نمی‌بَرَد.

بنا به گزارش رسانه‌ها آقای وزیر همچنین از «ده‌ها هزار نفر» کشته شده توسط حکومت پهلوی سخن گفته‌اند. با توجه به آمارهای حتی رسمی، یا باید (زبانم لال) وزیر جمهوری اسلامی را دروغگو خواند، یا تصور کرد که او مجموع مرگ و میرِ ثبت شده طی آن سال‌ها را به پای حکومتِ وقت نوشته و یا نگران بود که مبادا بیان این ارقام ناشی از تمایلی ناخودآگاهانه به این ابعاد از قتلِ عام در ضمیرِ ایشان و حکومتِ متبوعشان باشد.

این سخنان در حالی بیان می‌شود که جمهوری اسلامی تنها در عرض چند ماهِ اخیر و در جریانِ جنبشِ «زن، زندگی، آزادی» نه تنها صدها نفر را کشته و مجروح کرده، چشمهای بازِ بسیاری را کور کرده، هزاران نفر را به زندان انداخته و انواع فشارها را بر جامعه تحمیل کرده، بلکه معترضین و همینطور خبرنگاران خارج از کشور را نیز تحت فشارها و تهدیدهای خود قرار داده است. تنها سخنی که رواست از جانب ایران به گوش مسوولان و نمایندگان کشورها و نهادهای بین‌المللی برسد، سخنِ مردمِ دردمند ایران است که به هزار زبان گفته‌اند و می‌گویند که این حکومت نماینده‌ی ما نیست، بلکه گروگانگیر ماست، به عواملش تریبون ندهید.

هاینریش بُل می‌نویسد: «بعد از هیتلر همه‌‌ی آلمان درک کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است. اما یک چیز نابودشده هم بود که فقط ما روشنفکران آن را می‌فهمیدیم و آن خیانت هیتلر به کلمات بود. خیلی از کلماتِ شریف، دیگر معانی خودشان را از دست داده بودند، پوچ شده بودند، مسخره شده بودند، عوض شده بودند، اشغال شده بودند. کلماتی مانند آزادی، آگاهی، پیشرفت، عدالت». دقیقا در این روزها که ایران به مکانی تقریبا غیر قابلِ زیست تبدیل شده است و این از چشم هیچ باشنده و ایضا ناظری پنهان نیست، سخنان وزیر جمهوری اسلامی، جملاتِ بُل را به ذهن متبادر می‌سازد. آقای وزیر، جمهوری اسلامی در این مورد هم همچون هیتلر عمل کرد، به جانِ مفاهیم و کلمات نیز دستبرد زد؛ از این رو است که شما می‌توانید چنین بی پروا بیهوده‌گویی کنید.



کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
پیام دقیق به ما رسیده است: خفه می‌کنیم*

#V 129


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
پیام دقیق به ما رسیده است: خفه می‌کنیم*

#V 129

✍️ایمان آقایاری @Imraz6768 - داستان «مسمومیت‌های سریالی» دختران یا همانطور که عده‌ای به درستی نام گذاری کرده‌اند «حمله‌ی شیمیایی» به مدارس و خوابگاه‌های دخترانه، مانند بسیاری از پرونده‌های دیگر در جمهوری اسلامی با ابهامات بسیاری همراه است. هنوز به درستی نمی‌دانیم که این حملات از جانب کدام نهاد و با چه اهداف مشخصی پی ریزی شده و پیگیری می‌شوند. اگر به برآيند افکار عمومی آنچنان که در فضای مجازی بازتاب یافته اعتنا کنیم «کار کارِ خودشان است». احتمالا این بار هم حدس عمومی که مبتنی بر شناختی بی واسطه از حکومت است درست باشد.

جمهوری اسلامی در تمام حوزه‌های داخلی و خارجی به بن بست رسیده است. البته این مساله‌ی کاملا جدیدی نیست، اما به صحنه آمدن کثیری از مردم در داخل و خارجِ ایران با هدف مشخصِ پایان دادن به تمامیت وضع موجود و کوتاه نیامدن طرفین، مختصات جدیدی را پدید آورده است. این موقعیتِ خطیر، خطرات بیشتری را برای نظام به همراه دارد. از آغاز جنبش زن-زندگی-آزادی حکومت از اِعمالِ هیچ فشار و سرکوبی خودداری نکرده، اما علیرغم آرام‌تر شدن التهابات، هر دو طرفِ منازعه می‌دانند که این حتی «صلحِ مسلح» نیز نیست، بلکه وقفه‌ای در میانه‌ی نبرد است.

حال حکومتی که بیگانگی ذاتی‌اش با امرِ کفایت و کاردانی بر احدی پوشیده نیست و پایه‌های حکومتش همواره روی سلطه بر ذهن و بدن شهروندان استوار بوده چه ترفندی را باید در پیش بگیرد؟ کانون‌های خیزش و اعتراض، به جز خیابان که فعلا کمابیش در تصرف قلدران جمهوری اسلامی است، کجاها بوده؟ شعارهای محوری چه دلالت‌هایی داشته؟ کدام اقشار پیش قراولان جنبش بوده‌اند؟

قتل مهسا امینی یا بهتر بگویم قربانی کردن مهسای ایران در پای «خدای دهه‌ی شصت» جرقه‌ی آغاز اعتراضاتی بود که شعار زن-زندگی-آزادی را سرلوحه قرار داد و امروز جمهوری اسلامی دقیقا زن، زندگی و آزادی را آماج حملاتِ بی امان و مجددِ خود قرار داده است. با این اوصاف، اگرچه مستندات درخوری وجود ندارد اما بنا به دلایلی گمان می‌کنم که این حملات به صورت سازمان یافته و با چند هدف دنبال می‌شود:

اولا سرکوب‌های شدید، گسترده و چند لایه در کنار فشارهای کمرشکن معیشتی، جامعه را به وضع بدی دچار کرده که جمهوری اسلامی می‌تواند با افزودن بر حجم مسائل و آوار آن‌ها از جوانب دیگر بر سر مردم نوعی کرختی را بر جامعه تحمیل کند. ضمنا توجیهاتی را بر امنیتی کردن فضا بیفزاید.

دوم اینکه وقتی این فجایع از جانب نهادی نامرئی رقم می‌خورند بر ابهام و گنگی می‌افزایند و اگرچه مردم منشا شرارت‌ها را می‌شناسند، اما چون بر خلاف سرکوبِ عریانِ خیابانی، حضور فیزیکی‌اش لمس نمی‌شود هم به آشفتگی در فضای ذهنی جامعه می‌انجامد و هم زبان دولت‌های خارجی و نهادهای بین‌المللی را در محکومیت دچار لکنت می‌کند.

سوم اینکه چنین اقداماتی حاوی پیامی ضمنی به داخل و خارج نیز هست؛ یعنی رونمایی از آنچه در صورت لزوم و در وقت مقتضی، در سطح وسیع و با شدت بیشتر انجام خواهد شد.

و در آخر اینکه فصل گرما در پیش است. بهار و تابستان می‌تواند برای جمهوری اسلامی همان زمستانی باشد که دیگران را به رسیدنش تهدید می‌نمود. از کاهش لباس تا افزایش محافل، از مطبوع شدنِ هوا برای گردِ هم آمدن در خیابان تا گردهمایی‌های دانشجویی، همواره برای حکومت جمهوری اسلامی تهدیداتی بالقوه بوده‌اند، چه رسد به حالا که مردم در معنای تام و تمامِ آن دیگر جانشان از دست این جانیان به لب رسیده است.

به نظر می‌رسد که جمهوری اسلامی وضعیت را به خوبی دریافته، نیک آگاه است که به سرحدّاتِ خود رسیده و نمی‌تواند به پیش رَوَد، هر گام به پس را نیز سقوط خود تلقی می‌‌نماید؛ بنابراين تقلا می‌کند بازی را در لب مرز ادامه دهد و این برزخ را _ که البته برای مردم به منزله‌ی زیستن در دوزخ است _ حفظ کند.

پانویس:
* برگرفته از سخنان هوشنگ گلشیری در مراسم محمد مختاری: «آن‌قدر عزا بر سرمان ریخته‌اند که فرصت زاری کردن نداریم، پیام دقیق به ما رسیده است: خفه می‌کنیم».



کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
برسد به دست اعضای ائتلاف

#A 416

آرمان امیری @armanparian - برای مطالعه‌ی ادای‌ی یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینه‌ی INSTANT VIEW استفاده کنید.

✍️ هر شخص یا جریانی که قصد دارد در راستای انقلاب «زن زندگی آزادی» گامی بردارد و خود را همراه با حرکت مردمی نشان دهد، باید روایتی از دلایل و پیشینه‌ی رسیدن کشور به وضعیت فعلی ارائه دهد. به بیان ساده‌تر، یک گام از کلی‌گویی علیه نظام حاکم پیشتر رفته، و دقیقا توضیح دهد که کدام وجوه حقیقی و حقوقی رژیم فعلی کشور ما را به چنین وضعیتی کشانده است؟

✍️ تا همین لحظه اما، یک جریان انحرافی آشکار، اصل این اهداف بدیهی را زیر سوال برده و به نگرانی از بابت انحراف جنبش دامن زده است. البته در باب خطر «احتمال بازتولید استبداد» اختلاف نظر معناداری وجود ندارد و دست‌کم همه‌ی افراد و گروه‌ها در «سطح ادعا» هم که شده بر ضرورت دموکراسی تاکید دارند؛ انحرافی که به نظر می‌رود مورد تردید قرار گرفته، نقض اصل «برابری شهروندی»، و احتمال جایگزینی آن با سهم‌خواهی‌های هویت‌طلبانه و فرقه‌گرایی‌های قومی است. یعنی سقوط از دامان یک حاکمیت «امت‌گرای شیعی»، به دامان مجموعه‌ای ملوک‌الطوایفی از جنگ‌های بی‌پایان قومی و قبیله‌ای و عشیره‌ای، بر پایه‌ی جدال‌های فرقه‌ای و مذهبی و نژادی.

✍️ اگر برخی مدعی هستند که شخصی چون «میرحسین موسوی» به دلیل سابقه‌ی نخست‌وزیری‌اش باید پاسخ‌گوی پرسش‌هایی در مورد دهه‌ی شصت باشد، یا برخی دیگر به درستی نسبت به طرح نام «پرویز ثابتی» واکنش نشان دادند، به طریق اولی مطرح شدن نام گروه‌های مسلح با سوابق شبه‌تروریستی نیز باید به همین اندازه و ای بسا ده‌ها مرتبه بیشتر با حساسیت دنبال شود. چه سازمان مجاهدین خلق، چه گروه‌های مسلح کرد همچون دموکرات و کومله، سوابق بسیار کثیفی از جنگ‌افروزی در کشور، ترور و قتل‌عام شهروندان داخلی و همکاری با جنایت‌کاران متجاوزی همچون صدام را در کارنامه دارند.

✍️ هیچ شخص یا گروهی این مشروعیت و حقانیت را ندارد که پیشاپیش بخواهد از جانب ملت بزرگ ایران به کسی وعده‌های ویژه برای سهم‌خواهی در آینده‌ی کشور بدهد.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
شرح پریشانی ما
#V 130


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
شرح پریشانی ما

#V 130

ایمان آقایاری @Imraz6768 - نگارنده جسارت کرده و حکایتی به این شرح ساخته است:

«جمعی شبانه به خانه‌ی فردی یورش برده، اعضای خانواده‌اش را کشته، تمام اموالش را غارت و خودش را مضروب نموده و خانه‌اش را به آتش کشیده و گریختند. چندی بعد قاصدی سر رسید و به فردِ فلک زده گفت: خبر داری که سارقانِ اموال و قاتلانِ اعضای خانواده‌ات بر سر تقسیم غنایم با هم مشاجره کرده‌، چند تن در توطئه‌ای دیگران را قال گذاشته و همه‌ی اموال مسروقه را با خود برده‌اند؟
فرد بخت برگشته که هنوز حیرانِ بلایی بود که بر سرش آمده‌، زاری کنان فریاد برآورد که: وامصیبتا! مرا دیگر طاقت چنین خبر تلخی نبود.»

طنز حکایت بالا هر چقدر هم که سرگیجه آور باشد به گردِ پای داستان «ابسورد» اما واقعیِ پایین نیز نمی‌رسد: اخیرا «کلیپی» در فضای مجازی منتشر شده که با جمع بندی سخنان «حاتم قادری» و «عابد توانچه» نتیجه میگیرد حملات شیمیایی صورت گرفته به مدارس و خوابگاه‌های دخترانه، از جانب طیفی از حاکمان، برای ضربه زدن به دیگر طیف‌ها و مقامات جمهوری اسلامی طراحی شده است. این قبیل تحلیل‌ها حاوی هشدارهای غیر قابل درکی هستند.

اولا برای مردمی که حکومت از هر دری به مال، جان و روانشان تعرض می‌کند چه اهمیتی دارد که کدام بخش از حاکمیت پیروز نهایی این صحنه‌سازی‌ها است؟

ثانیا مگر نهاد و دستگاهی در این حکومت کارکرد مطلوبی داشته و یا ملجأی برای دادخواهی مردم بوده که باید از کودتای بخشی علیه بخش دیگر هراسان شد؟ ضمن اینکه این روایات طوری منعکس می‌شوند که گویی باید بیشتر نگران توطئه‌ای علیه نظام بود تا توطئه‌ی نظام علیه مردم.

ثالثا این قبیل تحلیل‌ها مرجع شرارت‌ها را نادیده می‌گیرند و با حواله‌ی آن‌ها به دست‌های پشت پرده از قضا به بازی ابهام آفرینی که حکومت بانی آن است دامن می‌زنند.

و اما باید از صاحبان چنین تحلیل‌ها یا سازندگان چنین کلیپ‌هایی منابع اطلاعاتشان را جویا شویم. در چنین مواردی، متهم کردن کلیت حکومت حائز توجیهاتی است. مثلا اینکه چطور در چنین فضای امنیتی سهمگینی که هر حرکت ریز و درشتی از جانب شهروندان زیر نظر قرار دارد گروهی بدون هماهنگی با دستگاه‌های حکومتی می‌تواند در سطحی وسیع اقداماتی مخرب صورت دهد؟ یا وقتی هیچ نهاد مستقلی برای رسیدگی در درون حکومت وجود ندارد و نهادهای بین‌المللی نیز مجوز ورود نمی‌یابند، چنین ظنی طبیعی است. اما وقتی ادعا کنیم نه تمام حکومت یا رأس آن و یا دستگاه‌های مرتبط با این موضوع، بلکه گروه‌هایی خاص مرتکب اقدامات مذکور شده‌اند، آنگاه باید منابع اخبار و مستندات مدعایمان را به میان آوریم؛ چرا که پا را از دایره‌ی حدس و از مرزهای متهم کردن حکومت بر حسب تجربیاتِ نقش بسته بر حافظه‌ی جمعی، بیرون گذاشته و دعوی نوعی اشراف بر امور پشت پرده کرده‌ایم.

استناد به سخنان مقامات نیز اساسا محلی از اعراب ندارد. چرا که در این فقره نیز همچون موارد پیشین، مقامات می‌توانند همان «آتشنشان‌های آتش افروز»ی باشند که پس از ایجاد بحران خود را در هیات قهرمان به محل حادثه می‌رسانند.

به باورم نسبت دادن این قبیل اقدامات به گروهی تندرو در درون حاکمیت، معنای سلب صفت تندرو برای کل رژیم را دارد و این بخشی از پروژه‌ی خود خواسته‌ی حکومت است. همچنین پیوند دادن آن به گروهی که میخواهد با ضربه زدن به بخش‌هایی خود را جایگزین حکومت فعلی کند، تا این لحظه نه ناظر به مستندات قابل اعتنا و نه مویدات نظری قابل تاملی است.

به گمانم بهتر است به جای چنین گمانه زنی‌هایی که بیشتر پیچیده کردن موضوعات ساده است، به این مسأله‌ی فی‌نفسه پیچیده بپردازیم که چطور می‌توان خط بطلانی بر این تباهی کشید؛ و الّا چون و چرا در جوانب پرونده‌های عاملین این تباهی ما را در هزارتویی بی‌خروج و بی‌بازگشت می‌اندازد.

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
یادداشت وارده:
سال مهسا و انقلاب ملی ایران
#V 131

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
سال مهسا و انقلاب ملی ایران
#V 131

«بهاری دیگر آمده است آری
اما برای آن زمستان‌ها که گذشت
نامی نیست»*

نویسنده مهمان: مهرداد محمدی- نوروز مهم‌ترین باقی‌مانده‌ی «ایرانی بودن» ایرانی‌ها به عنوان یک ملت و بخشی مهم از هویت آنهاست. بعد از انقلاب ۵۷، ملیت خلاف اسلام نامیده شد و حکومت اسلامی از هر فرصتی برای شبیخون به ملت ایران و تبدیل آن به امتی بی‌دروپیکر و بنیاد‌گرا، غفلت نکرد اما نتوانست نوروز را از ایرانیان بگیرد و بدیل‌هایی هم که ارائه داد، هیچ گاه پا نگرفت.

در شروع سال نو، خواه یا ناخواه، نگاهی به سالی که گذشت می‌اندازیم و برآیندی از آن به‌دست می‌آوریم. سال ۱۴۰۱ حامل بزرگ‌ترین جنبش مردمی ضد کلیت و تمامیت ساختار موجود از آغاز حکومت اسلامی در ۴۴ سال گذشته بود. اگر مناسبت‌ها و مناسک ملی بخشی از هویت‌ تاریخی یک ملت‌اند لحظه‌هایی هم در تاریخ هرکشوری هم وجود دارند که ملتی را از نو می‌سازند یا پایه‌های ملیت را محکم‌تر می‌کنند. «لحظه‌ی مهسا»، وقتی بود که نشان داد چرا ایران یک ملت است و چطور ایرانیان به یکدیگر هم‌بسته‌ی تاریخی، اجتماعی و سیاسی شده‌اند. احتمالا هر یک از ایرانیان می‌دانند در لحظه‌ای که قتل حکومتی ژینا مهسا امینی اتفاق افتاد کجا بودند؛ در کافه‌ای در تهران نشسته بودند یا از نمازجمعه در زاهدان برمی‌گشتند یا در کمپ پناهندگان در یونان برای زندگی تقلا می‌کردند.

علی‌رغم تمام حمایت و پوشش‌های جهانی از انقلاب مهسا، اتفاقی که در ۲۵ شهریور رخ داد و جنبشی که بعد از آن ایرانیان را درگیر کرد، کاملا ایرانی بود. قتل و گرفتن زندگی برای همه‌ی انسان‌ها‌ در همه جای جهان شاید معنای مشترکی داشته باشد اما قتل مهسا امینی برای یک ایرانی در ساختار و بافتار خشونتی سیستماتیک و سرکوبی همه‌جانبه معنا شد. یک ایرانی حتی اگر ۴۰ سال از سرزمین خود دور مانده باشد، می‌داند که ماشین کشتاری که مهسا را کشت چگونه کار می‌کند و این قتل را در بستری می‌بیند که در آن کشتارهای ۶۰ و ۶۷، اوایل دهه ۷۰ تا کوی دانشگاه، جنبش سبز، دی ۹۶، آبان ۹۸ و شلیک عمدی به هواپیمای مسافربری قرار دارند.

برای یک غیرایرانی، شاید همین‌که کسی به خاطر لباس‌اش کشته می‌شود عجیب باشد و عجیب‌تر اینکه حجاب در کشوری اجباری است، اما با دیدن کشته‌شدن یک زن به‌دست گشت ارشاد، زن ایرانی با تجربه زیسته‌اش و با تاریخ سرکوب آزادی پوشش‌ و بدن‌اش می‌تواند به‌راحتی خود را جای کسی تصور کند که کشته می‌شود. یک ایرانی این قتل را نه صرفا حادثه‌ای دردناک، که تکه‌ای از پازل جنایت‌های یک سیستم می‌بیند و از طرف دیگر، مبارزه‌اش را هم در امتداد تاریخ خود صورت‌بندی و پیگیری می‌کند.

نام ژینا به معنای دقیق کلمه «رمزی» شد که راهپیمایی زنان در اسفند ۵۷، خودسوزی هما دارابی، قتل‌های زنجیره‌ای، قتل ندا آقاسلطان، دختران خیابان انقلاب و همه رنج‌های آزادی‌خواهانه ایرانیان را دربرگرفت. لحظه‌ی مهسا، ملی بود شعار و موضوعیتی داشت که پیونددهنده ایران با جهان بود: زن، زندگی، آزادی! مساله زنان سال‌هاست که در دموکراتیک‌ترین کشورها هم جدی گرفته می‌شود و مبارزه‌ای جاری است، زندگی که به‌طور بدیهی پیونددهنده‌ موجودیت‌هاست و اهمیت و اولویت آزادی هم که بزرگ‌ترین دستاورد دنیای جدید است.

خلاصه‌ی سالی که گذشت همان می‌شود که مادر ژینا نوشت: «نازم به سر زلف تو ای دختر ایران/ کز پرده برون‌رفت و بهم‌ریخت جهانی»

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
آری، این روز مهم است

#V 132

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
آری، این روز مهم است

#V 132

ایمان آقایاری @Imraz6768 - ایمان آقایاری - ژان ژاک روسو فیلسوفِ باورمند به حقوق طبیعی بشر، معتقد بود که انسان نمی‌تواند آزادی خود را به دیگری واگذار کند. یعنی شما مالک خود و آزادیتان هستید اما نمی‌توانید خودتان را به عنوان برده بفروشید. حق آزادی حتی از طرف خود فرد نیز قابل رد و نفی نیست.

حق انتخاب آزادانه در پهنه‌ی آزادیِ فرد و از ارجمندترین حقوق آدمی است. فرد، مختار است که دست به گزینش بزند. از گزینش سبک زندگی و شغل و تفریح گرفته تا انتخاب شکل حکومت و حاکمان. اما حقِ انتخاب، لزوما به هر انتخابی حقانیت نمی‌دهد. وقتی هم که استناد به آن و یا استفاده از آن برای سلبِ حقِ انتخاب از خود در آینده باشد، یکسره باطل است.

چهل و چهار سال پیش در چنین روزهایی اراده‌ی یک ملت (دانسته یا نادانسته) بر این قرار گرفت که در عرصه‌ای باریک و بی‌رقیب عملا از خود سلب حق و آزادی کند. ملتی که اجازه داد دیگری برایش بیاندیشد: «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد». چنین انتخاب‌هایی البته که در لفظ معنی انتخاب می‌دهد، اما در معنا چیزی شبیه به تصمیم به خودکشی جمعی است، چرا که نوبت دیگری برای انتخاب وجود نخواهد داشت.

از آن روز تا به امروز، هر سال بر تعداد کسانی که خودشان را برای آن انتخاب لعنت می‌کنند افزوده شده است. عده‌ی زیادی از آنان دیگر در قید حیات نیستند. اکثریت جمعیت امروز نقشی در آن تصمیم نداشت، اما دایره‌ی شمولِ آن تصمیمِ شوم، مرزی نمی‌شناسد. داغ ننگ این قبیل انتخاب‌ها تا دنیا دنیاست بر پیشانی نسلی که خالقشان بوده باقی خواهد ماند.

اکنون روزی هزار بار در ذهن و ضمیر ایرانیان آن رفراندوم تکرار می‌شود و هر بار با الفاظی رکیک تر، پاسخ «نه» را تَکرار می‌کنند. حتی دیگر این پاسخ را در خیابان‌ها فریاد نیز می‌زنند. ولی تا به این لحظه هنوز در زیر سایه‌ی سنگین سرنوشتی هستند که غفلت پیشینیان برایشان رقم زده است. «سرنوشت تو را بتی رقم زد که دیگران می‌پرستیدند».*

شاید روزی که چندان دیر هم نباشد، این مناسبت دیگر فاقد معنا و مبنا شد و اسمش از تقویم رسمی قلم خورد. اما اگر ما نبودیم نصیحتمان به یادگار بماند: این روز را حذف نکنید، حتی اگر می‌توانید این روز را در تقویم جهانی نیز نشان گذاری کنید، فقط اسمش را عوض کنید؛ مثلا بگذارید روزِ «عبرت» یا چیزی شبیه به آن، تا هر کس از دیدن آن ورقِ تقویم بر خود بلرزد و در زمان تصمیم گیری کمی بیشتر تامل کند.

* شاملو


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
برای قربانیان خاموش
#A 417

آرمان امیری @armanparian - خبرها می‌گویند مغازه‌ی پلمپ شده در مشهد دوباره بازگشایی شده. همان مغازه‌ی معروف که از دوربین مداربسته‌اش صحنه‌ی حمله با ظرف ماست ثبت شد. تصاویری هم نشان می‌دهند که گروهی از مردم برای حمایت از صاحب مغازه مراجعه کرده و کسب و کارش را حمایت می‌کنند. زیبایی این تصویر برای من چیزی بیش از نمایش اتحاد است: من به وضعیتی فکر می‌کنم که شاید دیگر شاهد تکرار «قربانیان خاموش» نباشیم.

جنایت‌های آشکار در رژیم‌های استبدادی، هرقدر موحش، هرقدر فجیع و هرقدر تکان‌دهنده که باشند، دست‌کم فرصت «سوگواری» را به قربانیانشان می‌دهند. من می‌گویم سوگواری مهم است. بسیار مهم. از داغدیده‌ها بپرسید. فرصت گریستن، موقعیت مظلوم بودن، و امکان کسب هم‌دلی‌هایی که کارکرد مرهم زخم دارند. برخی قربانیان حتی تا جایگاه قهرمانان ملی بالا می‌روند. حساب سود و زیان نیست. نمی‌خواهم بگویم در برابر درد و رنجی که تحمل کرده‌اند، در برابر عمری که در زندان به سر برده‌اند و ای بسا در برابر جان عزیزی که از کف داده‌اند جبران مافاتی در کار خواهد بود؛ اما تسکینی هست و تسلایی. این مهم است؛ دست‌کم وقتی بدانیم شمار بسیار زیادی از قربانیان، از همین امکان حداقلی هم محروم بوده‌اند.

وقتی قرار بر بازخوانی فهرست جنایت‌های رژیم باشد، همه به سراغ بزنگاه‌های قتل و کشتار و زندان می‌روند؛ سراغ ۹۸، ۹۶، ۸۸، ۶۷ و ... فهرست این قربانیان مستقیم دیر یا زود مشخص می‌شود و دست‌کم امیدی هست به دادخواهی‌شان؛ اما گروه دیگری هستند که نه تنها در پیشگاه تاریخ، که ای بسا در نزد نزدیک‌ترین عزیزان‌شان هم اصلا به عنوان یک قربانی ثبت نشده‌اند؛ آنقدر مهجور که گاه حتی خودشان هم فراموش می‌کنند (یا شرم دارند که با خود تکرار کنند) ده‌ها سال درد و رنجی که کشیده‌اند چیزی جز یک ظلم آشکار نبوده است.

نخستین بزنگاهی که من برای این قربانیان خاموش می‌شناسم، بزنگاه «انقلاب فرهنگی» است. جایی که بجز تعداد زیادی از اساتید دانشگاه (که احتمالا نام این‌ها را می‌شود بالاخره پیدا کرد) هزاران دانشجو را از دانشگاه اخراج و برای همیشه از تحصیل محروم کردند. سفلگان تازه‌به‌دوران رسیده‌ی انقلابی، خیلی خوب می‌دانستند که اگر قرار باشد ریشه‌ی یک انسان، یعنی تبارش را و امکان مقاومت و تداوم‌ش را بسوزانید، بهترین روش آن است که راه معیشت‌اش را سد کنید. هزاران قربانی انقلاب فرهنگی، برجسته‌ترین استعدادهای جوان دوران خود بودند که می‌توانستند پس از فارغ التحصیلی مدارج رشد اجتماعی و اقتصادی را طی کنند. اخراج از دانشگاه اما فقط یک تنبیه موقت نبود؛ برای بخش بزرگی از این گروه، نابودی تمامی آینده‌ی خودشان و حتی خانواده‌هایشان بود.

بعدها که همان رویکرد «تصفیه» به شکل نهادهای «گزینش» به تمامی ادارات و ارگان‌های کشور تسری یافت، این وضعیت ابعاد اصلی خودش را بیشتر نشان داد. چه تعداد انسان که پشت صافی این گزینش‌ها باقی ماندند و از کمترین امکان اشتغال و معاش باز ماندند تا به صورتی کاملا سیستماتیک و برنامه‌ریزی‌شده شاهد یکی از بزرگترین پروژه‌های «مهندسی اجتماعی» باشیم. پروژه‌ی «مستضعف‌سازی مخالفان»؛ درست به موازات پروژه‌ی تزریق رانت‌های معیشتی، کاری و البته تحصیلی، برای پروردن نسلی از نخبگان رانتی که به مرور کل ترکیب‌بندی جامعه را تغییر دادند.

گاهی می‌شنوم که فلان عکاس سابق خبرگزاری فارس، یا فلان همکار سابق با کیهان و صداوسیما و دیگر نهادهای معلوم‌الحال حکومتی، حالا تغییر موضع داده و افتخارآفرین شده و جوایز بین‌المللی دریافت می‌کند. البته که خبر خوبی است. هرکسی از هرجا حساب خودش را از این حکومت نفرینی جدا کند مایه‌ی خرسندی است، اما رفقا، حواس‌تان هست که خیلی‌ها اصلا نام‌شان شنیده نمی‌شود، چون همان زمان هم حاضر نبودند ولو گرسنگی و بیکاری را با خفت همکاری در این نهادهای کثیف عوض کنند؟

البته که وقتی گزینش‌ها حتی بدیهی‌ترین فرصت‌های شغلی را شامل می‌شد، قابل درک بود که «تقیّه» کردن، اندکی ریش و گاهی چادر و دو رکعت نماز نمایشی برای بقا را بخش بزرگی از جامعه بپذیرد. جای شماتت هم نیست؛ اما آیا نمی‌شناسیم در نزدیک‌ترین اطرافیان خود کسانی را که تن به همین مقدار هم ندادند و البته که جا ماندند و عقب افتادند، یا ناچار به آوارگی شدند (و نه مهاجرت که حتما از جنس دیگری است) و در هیچ یک از موارد هم به عنوان «قربانی» کسی با آن‌ها هم‌دلی نکرد که ای بسا سرکوفت شنیدند و شماتت شدند بابت کلّه‌شقی و بی‌عرضگی!

برای مطالعه‌ی ادامه‌ی یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینه‌ی INSTANT VIEW استفاده کنید.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
قضیه، شکل اول، شکل دوم

به بهانه‌ی منشور مهسا و ائتلاف جورج تاون

#A 418

برای خواندن متن کامل این یادداشت اینجا کلیک کنید.



کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
قضیه، شکل اول، شکل دوم

به بهانه‌ی منشور مهسا و ائتلاف جورج تاون

#A 418

آرمان امیری @armanparian - برای خواندن متن کامل این یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینه‌ی INSTANT VIEW استفاده کنید.

✍️ به گمانم متن منشور، و مهم‌تر از آن، ذهنیتی که به نگارش این منشور و اساسا شکل‌گیری ائتلاف جورج تاون منجر شده است را به دو شیوه‌ی کاملا متفاوت می‌توان متصور شد که هر یک نقد متفاوتی را هم می‌طلبند. این تفکیک‌بندی شاید بتواند به فهم بهتر نقاط ضعف و قوت وضعیت فعلی کمک کند.

✍️ اینجا نمی‌خواهم با ورود به محتوای منشور همبستگی (مهسا) همان نقدهای پیشین را تکرار کنم، بلکه به همین میزان اکتفا می‌کنم که اگر قرار بر یک «انقلاب رهایی‌بخش» باشد، فارغ از محتوای منشور، اصل شکل‌گیری این ائتلاف تناقض‌آلود و در نتیجه محکوم به شکست است!

✍️ مساله فقط این نیست که مثلا خانم علی‌نژاد در پاسخ به پرسش‌های یک خبرنگار اتهامات پرخاش‌جویانه‌ای علیه میرحسین موسوی مطرح می‌کند، مساله این است که اساسا این رویکرد تلاش برای جذب تمامی نیروهای اثرگذار در این ائتلاف و حتی حامیان و ای بسا برخی منتقدان آن هم به چشم نمی‌خورد. تعابیری مثل «اتوبوس مجانی» جوابگوی چنین رویکردی نیست. عجیب هم نیست که با گذشت این همه مدت از صدور منشور، نه تنها شاهد جذب هیچ نیروی جدیدی به ائتلاف نبوده‌ایم، بلکه گویا جدال بر سر قدرت در داخل خود ائتلاف هم رو به افزایش است. چنین رفتارهایی ابدا نشان نمی‌دهد که اعضای این ائتلاف به واقع نگاهی «راهگشا» به روند این انقلاب داشته باشند.

✍️ از نگاه من، وضعیت ائتلاف حاضر بی‌شباهت به آن مثل قدیم «شترمرغ» نیست که وقتی گفتند بار ببر، گفت من مرغ هستم و وقتی گفتند پرواز کن، گفت من شترم. بیشترین نقدهای وارد بر منشور ائتلاف، از زاویه‌ی نگاه «انقلاب رهایی‌بخش» بدان وارد می‌شود؛ در این موارد تمامی اعضای ائتلاف با استناد به «الزام اتحاد» به این نقدها پاسخ می‌دهند؛ پاسخی که تنها در منطق «انقلاب راهگشا» معنادار است. اما در مواردی که از آن‌ها خواسته می‌شود با برخی نیروهای سیاسی داخل کشور تعامل برقرار کنند، به ناگاه به منطق «انقلاب رهایی‌بخش» باز می‌گردند و بسیاری از نیروهای سیاسی را به چوب شعارهای رادیکال خود حذف می‌کنند. این تناقض، عملا راه را بر هرگونه پیشرفت و نقش‌آفرینی موثر ائتلاف خواهد بست.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
یادداشت وارده: نقدی بر ایده‌ی انقلاب راهگشا

#V 133

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
یادداشت وارده: نقدی بر ایده‌ی انقلاب راهگشا

#V 133

ایمان دستیار @jemong_bio_bio - گرچه بنده از یادداشت آرمان امیری با عنوان «قضیه، شکل اول، شکل دوم» استفاده کرده‌ام ولی تلاش داشتم که نقدها و مسئله‌های خود را از طریق گفتگو و یا فضای مجازی نیز پیرامون مطالب ایشان مطرح کنم.

در فضای مسدود سیاسی کنونی، راه حل انقلاب راهگشای آقای امیری جای تامل دارد و شاید اگر واقع‌بینانه به شرایط کنونی بنگریم، با چکش کاری می‌تواند مبنای عمل شخصیت‌های سیاسی و انقلابی معتقد به جنبش «زن زندگی آزادی» باشد. (البته بعد از مباحثه و گفتگو پیرامون آن)

۱- ظاهرا آقای امیری در انقلاب راهگشای خود همه‌ی امور را به فردای بعد از انقلاب موکول می‌کند، ولی به هیچ وجه ترس ناشی از عدم سازگاری گروه‌های دخیل در انقلاب را به جامعه یادآور نمی‌شود.

بنده متوجه نشدم که ایشان هیچ خط قرمز و یا سنگ زیر بنای خاصی برای گردهمایی گروه‌های مختلف در کنار هم برای پیشبرد انقلاب ترسیم کرده باشند، که شاید چنین مبانی‌‌ای در فردای تغییر ساختار، از برهم خوردن نظم دموکراتیک جلوگیری کند و شرایط را برای استقرار یک نظام مردم‌سالار فراهم آورد.

به نظرم برای حرکت در مسیر یک انقلاب راهگشا می‌توانیم از خیلی از تفاوت دیدگاه‌ها صرف نظر کنیم، اما باید حداقل‌هایی برای نشستن دور یک میز داشته باشیم و نفس زدودن ساختار کنونی، مبنای کافی نباشد.

شاید کنار گذاشتن اسلحه و از طرفی عدم استفاده و اعتقاد به آن در فردای آزادی، اعتقاد به مسیر دموکراتیک برای عبور از ساختار کنونی و رسیدن به ساختار دموکراتیک، حفظ تمامیت ارضی و سکولاریسم، از لازمات و حداقلیات هر ائتلافی حتی به منظور حرکت به سمت انقلاب راهگشا باشد؛ زیرا مگر می‌شود کسی به ایران اعتقاد نداشته باشد ولی ادعای مبارزه در راه آن را یدک بکشد؟ و یا به سکولاریسیم که یکی از محتواهای اصلی جنبش کنونی است اعتقاد نداشته باشد و یا با در دست داشتن اسلحه در برابر زندگی، مدعی مبارزه برای زندگی مردم ایران باشد؟

۲- ایشان آقای تاجزاده را به عنوان یکی از شخصیت‌های داخل کشور جهت حضور در ائتلاف معرفی می‌کنند در حالی که خود آقای تاجزاده نظری خلاف آن دارد. در آخرین صحبت های آقای تاجزاده در زندان، همچنان به بازنگری قانون اساسی تاکید دارند و نه عبور از آن؛ از طرفی در آخرین گفتگوهای خود پیش از دستگیری اخیر با نگاه واپس‌گرایانه، با اعتراضات خیابانی مخالفت کرده و این حق اولیه و حتی قانونی مردم ایران را زمینه‌ی آشوب و سوریه شدن معرفی کردند.

آقای امیری عزیز چرا نباید این اعتماد به نفس در نیرو های جوان که با پوست و گوشت به جنبش کنونی اعتقاد دارند و آن را می‌فهمند و به چارچوبش پایبند هستند، به وجود آید که دیگر تا این اندازه نیاز به رجوع به افرادی که اعتقادی به مسیر ما ندارند، نباشد؟ (البته بنده مسیر میرحسین موسوی را از مسیر آقای تاجزاده جدا و متفاوت می‌دانم؛ زیرا که محتواهای منتشر شده توسط ایشان مسیر متفاوتی را دنبال می‌کند)

گرچه اگر آقای تاجزاده روزی این شجاعت را پیدا کنند که به صراحت از صحبت‌های گذشته‌ی خود عبور کرده و پا در مسیر جدید و متفاوت با دوستان خود بگذارد، ما نیز از حضور ایشان در هر ائتلافی استقبال می‌کنیم.

۳- جناب آقای امیری ما در داخل کشور تمام تخم مرغ های خود را در سبد اپوزوسیون خارج از کشور قرار داده‌ایم و حالا از تکه انداختن مسیح علینژاد ناراحتیم؟ ما نه تنها قدمی در جهت معرفی جامعه‌ی مدنی داخل و شخصیت‌های تاثیر گذار آن برنداشتیم؛ بلکه متاسفانه عده‌ای از شخصیت‌های تاثیرگذار، خود نیز، خود را در اپوزیسیون خارج از کشور محو کرده‌اند.

انسداد سیاسی می‌تواند بخشی از انفعال ما را توجیه کند، ولی قطعا کنش ما می‌توانست هم وزن شخصیت‌های سیاسی داخلی و هم‌وزن نیروهای نزدیک به ذهنیت ما در اپوزیسیون خارج کشور را افزایش دهد.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Gogol-Hedayat.pdf
151.9 KB
✍️ ردّ پای داستان «بلوار نیفسکی» گوگول،
در «بوف کور» هدایت

#A 419

نویسنده: آرمان امیری


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.