مجمع دیوانگان
15K subscribers
701 photos
123 videos
27 files
908 links
وبلاگ «مجمع دیوانگان» از سال ۱۳۸۶ آغاز به کار کرد و نسخه تلگرامی آن با سه نویسنده مدیریت می‌شود. اینجا به مسایل روز، سیاست، جامعه و هنر می‌پردازیم.
.

ارتباط با ادمین کانال:
@DivaneSaraAdmin
.

اینستاگرام:
instagram.com/divanesara_
Download Telegram
هو، او!
#داستانک
کانال «مجمع دیوانگان» @divanesara
.
هو، او!
- - -
می‌‌گم ممد آقا، عروسی پسر حاج اسماعیله، دعوت نشدی؟
می‌‌گه رفاقتا بو لش مرده گرفته

می‌گم ممد آقا کارم سخته
می‌گه هم بکش پسر، نون از سنگ در می‌آد نه از بالش

می‌گم ممد آقا مادرم ناخوش‌احواله
می‌گه دعا می‌کنم

می‌گم ممد آقا از کجا می‌آری بخوری؟
می‌گه از کرم مولی علی مرتضی

می‌گم ممد آقا از سیدخلیل بگو
می‌گه از روزی که تن آقا سیدخلیل تو خاک «صحنه» خوابید درد و مرض از شهر رفت به تبرّکش

ممد درویش، «درویش» نبود. ممدآقا لات محل بود. برو بیایی داشت روزگاری. ریش‌سپیدای محل به اسمش قسم می‌خوردن که سایه‌ش رو سر همه اهالی محل بود. از وقتی که «طاهره» شیرینی خورده و عقد نکرده رفت زیر کامیون «ممدآقای سبزقبا» عوض شد. سینه‌های کفتریش خوابید و پشت خاک ندیدش خم شد و کم‌کم شد «ممد درویش».

می‌گم ممد آقا زن نمی‌گیری؟
می‌گه آدم رو وا می‌داره

می‌گم از چی؟
می‌گه از او!

- - - -
داستان‌های ۱۵۰ کلمه‌ای «مجمع دیوانگان» (@divanesara) را با تگ #داستانک دنبال کنید.
روزنه‌های کوچک زندگی
(داستان ۱۵۰ کلمه‌ای)
#داستانک
کانال «مجمع دیوانگان» @divanesara
.
Sobh
Arman Amiri
داستان «صبح آن روزی که خواهد آمد»

نویسنده و اجرا:
آرمان امیری (@ArmanParian)

کانال:
«مجمع دیوانگان» (@Divanesara)

#داستانک
#پادکست
.
این داستان به مناسبت جشنواره نوروزگاه تهران، در خیابان برادران مظفر، پشت ساختمان فرهنگستان هنر اجرا شد. اجرای آن را تقدیم می‌کنیم به پیرمرد نقاش که جایش در خانه هنر خالی و در قلب‌های ما پر است.
داستان «جیم»
از مجموعۀ « گاوچرانِ غیرقابل ‌تحمل»
نویسنده: روبرتو بولانیو
ترجمه: آرمان امین
#V 26
#ادبیات
#داستانک

کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
داستان «جیم»
از مجموعۀ « گاوچرانِ غیرقابل ‌تحمل»
نویسنده: روبرتو بولانیو
ترجمه: آرمان امین
#V 26
#ادبیات
#داستانک
https://telegra.ph/V25-04-26

سال‌ها پیش دوستی داشتم به نام جیم (Jim) و از همان‌موقع تا الان هیچ آمریکایی‌ای ندیده‌ام که غمگین‌تر از او باشد. آدم‌های ناامید زیاد دیده‌ام، اما غمگین مثل جیم هرگز. یک‌بار برای سفری که باید بیش از شش ماه طول می‌کشید به پرو رفت، اما بعد از مدت کوتاهی مجدداً دیدمش. کودکان فقیر مکزیک از او می‌پرسیدند، جیم! شعر از چی ساخته می‌شه؟ جیم درحالی‌که به ابرها خیره می‌شد به سوالاتشان گوش می‌داد و سپس شروع می‌کرد به بالا آوردن لغات و نظریه‌ها: واژگان، فصاحت، جستجوی حقیقت؛ تجلی خدا به شکل عیسی؛ شبیهِ وقتی که مریم مقدس را مشاهده می‌کنی ...

پی‌نوشت:
انتشار مجموعه پادکست‌های «رادیو مجمع دیوانگان» به زودی در این کانال آغاز خواهند شد. با این توضیح که محتویات این پادکست‌ها نیز همچون مطالب منتشر شده، تماما تولیدی و دست اول خواهند بود. داستان کوتاه حاضر نیز در نخستین شماره پادکست‌های آینده به صورت صوتی ارائه خواهند شد. تا آن زمان، برای مطالعه ادامه این داستان کوتاه، بر روی این لینک کلیک کرده یا از instant view استفاده کنید)

کانال «مجمع دیوانگان»
@Divanesara
.
Winter Morning I
Woodkid/Nils Frahm
ترجمه وارده: «صبح زمستان»
#V 061
#داستانک
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara

موسیقی بالا با عنوان «صبح زمستان» اثر WoodKid و Nils Frahm مربوط به داستان کوتاهی‌ست که به پیوست می‌آید. این داستان را رابرت دنیرو دکلمه کرده است.
«برای همه آن‌هایی که نرسیدند».
#V 061
https://t.me/divanesara/1017
#داستانک : صبح زمستان

مترجم مهمان: سروش افخمی @Soroushafkhami -خواب و بیدار بودم و صدای بادُ یادم میاد. خراشیده شدن سقف به شاخه‌ درختا، مثل صدای زمزمه مردم بود. من یه زمستون، یا شاید حتی تو بهار بود که به اینجا رسیدم. حقیقتش دیگه یادم نمیاد. ذهن چه بازی‌‌هایی با آدم می‌کنه.

بابا همین دو هفته پیش مرده بود. قبرشُ که می‌کندن، زمین یخ زده بود. مامان یه یادداشت تو چمدونم گذاشته بود که بهم بگه کاری کنم بهم افتخار کنه. آدم خوبی باشم.

زمستونای زیادی گذشت.

من اینجا اومدم چون یه «خونه» می‌خواستم. جایی که بتونم آرامش پیدا کنم. جایی که «مثل بقیه» باهام رفتار کنن. جایی که بتونم کسی باشم که «خودم» می‌خوام.

اینجا همیشه انقد خالی نبود.

ملت چمدون به دست اینجا صف می‌بستن؛ و بچه‌هاشون از ترس جون بهشون چسبیده بودن. بین‌شون پیر و جوون بود؛ تعداد کمی‌شون خانواده بودن؛ ولی همگی کاملا تنها بودن.

منتظر نوبتشون می‌ایستادن تا به نگهبان ته راهرو برسن. نگهبان، مدارکشونُ مهر میزد و می‌گفت:
«برید اون طرف».
«خوش آمدین».

منم یکی از اونا بودم. وقتی رسیدم اینجا، به یه اتاق خیلی بزرگ بردنم. دکترا چندتا سوال کوتاه ازم پرسیدن. یه دکتری اومد سمت‌ام و گفت:
«تو باید برگردی».
گفتم: «کجا برگردم»
«همونجایی که ازش اومدی».
گفتم: ‌«من میخوام برم نیویورک، من واسه یه زندگی جدید اومدم».
«نه! نمی‌تونی! باید برگردی خونه!»

باهاش درگیر شدم. دکتره گوش نمی‌کرد، گفت: «پنج دیقه وقت داری بری» و بعدش راهشُ گرفت و رفت. چمدونمُ برداشتم و رفتم تو یه کمد، پشت لباسا قایم شدم. وقتی هوا تاریک شد، رفتم و یه جای دیگه پنهان شدم، و باز بعدش یه جای دیگه.

یه جایی موندم که هیچکس پیدام نکنه. یه روز شد یه هفته و یه هفته شد یه ماه.

فقط یه چیز تو ذهنم بود. یه جایی واسه «موندن». تا اگه «بال» داشتی بتونی «پرواز» کنی. تا اگه جریان متلاطم نبود توش شنا کنی. خیلیا سعی‌شونُ کردن. منم بارها تلاش کردم که به اونجا برسم.

حتی یه بار سعی کردم تا اونجا شنا کنم، اما همه‌اش یه ذره جلو رفتم.

یه شب، یه نفرِ دیگه رو ملاقات کردم. زنه هم یه جا قایم شده بود. ازون به بعد باهم پنهون شدیم. [روزا قایم می‌شدیم و] شبا تازه زندگیمونُ می‌کردیم؛ و درمورد این که وقتی به ساحل برسیم چه کاره می‌شیم حرف می‌زدیم. که زندگی‌هامون چه شکلی می‌شه.

یه روز زنه دیگه بیدار نشد.

بدنشو برداشتم و تو آب گذاشتم و ... دیدم که چطوری [روی آب] به جایی که همیشه می‌خواست، روونه شد.

و باز تنها شدم.
وای! متاسفم. نزدیک بود موفق بشیم.

میلیون‌ها نفر بودن که از راه اینجا میان؛ و من همشونُ می‌بینم. آدمایی با همه رنگ و شکل و اندازه؛ و همیشه به همه اونایی فکر می‌کنم که تونستن، به اونایی که رسیدن، و خودشون رو به یه ساحل دور رسوندن. حتما، وقتی به ساحل رسیدن، یا حتی به یه پل یا یه جاده، شروع می‌کنن به راه رفتن، تندتر و تندتر میرن؛ و بعدش شروع می‌کنن به دویدن. اونا تونستن. بالاخره به خونه رسیدن.

ولی منظورمُ اشتباه برداشت نکنید. من روحِ همه اوناییم که هرگز نرسیدن؛ و روح همه اون کسایی که هیچوقت دیگه نمی‌رسن.

Winter Morning II-Composer and writer: Woodkid & Nils Frahm-Voice : Robert Deniro

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara