محفل اشعار
438 subscribers
15.9K photos
1.03K videos
217 files
658 links
Download Telegram
تا کی کنم از طرّهٔ طرّارِ تو فریاد ...؟!

#سنایی_غزنوی
.
از روی تو و زلف تو، روز آمد و شب
ای روز و شبِ تو روز و شب کرده عجب

تا عشق مرا روز و شبت هست سبب
چون روز و شبت کنم شب و روز طلب

#سنایی_غزنوی

۲۳ اسفند سالروز وفات شاعر پارس گوی #سنایی غزنوی گرامی باد🥀🥀
محفل اشعار
@Golchen1©Channel گلچین – سنایی_ملکا_استاد شجریان
.
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی

همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری
احد بی زن و جفتی ملک کامروایی

نه نیازت به ولادت نه به فرزندت حاجت
تو جلیل الجبروتی تو نصیر الامرایی

تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نمایندهٔ فضلی تو سزاوار ثنایی

بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی
بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی

بری از خوردن و خفتن بری از شرک و شبیهی
بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی

نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی

نبد این خلق و تو بودی نبود خلق و تو باشی
نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی

همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری همه جودی و جزایی

همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بکاهی همه کمی تو فزایی

احد لیس کمثله صمد لیس له ضد
لمن الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی

لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی

#سنایی_غزنوی
Maleka
Mohsen Chavoshi
🌻ملکا

🎼محسن چاوشی


ملکا ذکر تو گویم
که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره
که توام راه نمایی

#سنایی_غزنوی
تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق
عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پیمان عشق

تا حدیث عاشقی و عشق باشد در جهان؛
نام من بادا نوشته بر سر دیوان عشق

خط قلاشی چو عشق نیکوان بر من کشند؛
شرط باشد برنهم سر بر خط فرمان عشق

در میان عشق حالی دارم اردانی چنانک؛
جان برافشانم همی از خرمی بر جان عشق

در خم چوگان زلف دلبران انداخت دل؛
هر که با خوبان سواری کرد در میدان عشق

من درین میدان سواری کرده‌ام تا لاجرم؛
کرده‌ام دل همچو گوی اندر خم چوگان عشق

در جهان برهان خوبی شد بت دلدار من؛
تا شد او برهان خوبی، من شدم برهان عشق

#سنایی_غزنوی
با همه خلق جهان گرچه از آن
بیشتر بی‌ره و کمتر به رهند

تو چنان زی که بمیری برهی
نه چنان چون تو بمیری برهند

#سنایی_غزنوی
نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا
نیست بی‌گفتار تو در دل توانایی مرا

در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهی
کرد هجران تو صفرایی و سودایی مرا

عشق تو هر شب برانگیزد ز جانم رستخیز
چون تو بگریزی و بگذاری به تنهایی مرا

چشمه خورشید را از ذره نشناسم همی
نیست گویی ذره‌ای دردیده بینایی مرا

از تو هر جایی ننالم تو هر جایی شدی
نیست جای ناله از معشوق هر جایی مرا

گاه پیری آمد از عشق تو بر رویم پدید
آنچه پنهان بود در دل گاه برنایی مرا

کرد معزولم زمانه گاه دانایی و عقل
با بلای تو چه سود از عقل و دانایی مرا

#سنایی_غزنوی