🔆 «رهبر انقلاب: خوشلفظها باید شفاعتمان کنند»
🔻روایتی از حضور #شهید_خوش_لفظ در دیدار فعالان فرهنگی انقلاب اسلامی با رهبر انقلاب:
📝به قلم رحیم مخدومی؛ نویسنده ادبیات دفاع مقدس
🔰سال گذشته توفیق دیداری نصیبم شد با علمدار انقلاب، در جوار شهیدِ خوشبخت و اقبال؛ علی خوشلفظ.
🤝برای اولین بار بود او را میدیدم و برای اولینبار #عنایت_فراتر_از_ویژهی حضرت آقا را به فردی. از دیدار که برگشتم، یادداشتهایی نوشتم. تصمیم داشتم کل آن را در سالگرد آن دیدار شیرین منتشر کنم، اما خبر شهادت آن شهید خوشبخت، بخش مربوط به او را جلو انداخت:
💠 «از دو تا صندلی موجود در اتاق دیدار، یکی پیکر مجروح او را به دوش گرفته بود. یکی هم در انتظار آقا لحظه شماری میکرد. از دو-سه نفر، اولی بودم که وارد اتاق شدم. سلام و علیکی کردم و نشستم به انتظار آقا.
😷 هر از گاه سرفههای ریز ریز او در زیر ماسک، توجهم را جلب میکرد. معلوم بود پیش از همه آمده. ظاهرش شبیه همه بود! خیلیهایی که این روزها ماسک میزنند؛ به خاطر آلوده نشدن از هوا، از دیگران. یا آلوده نکردن هوا، یا دیگران...
چه میدانستم جنس این یکی با همهی ماسکیهای عالم فرق دارد!
❇️ حتماً باید یک #جنس_شناس میآمد، مثل کارشناس کارکشتهی سنگهای فراقیمتی میایستاد جلوی جنس، فارغ از همهی میهمانان، زُل میزد به چشمانِ او؛ به چشمانی که زیر ماسک گمنامتر شده بود. عاشقانه و شیدایی به طرب میآمد از تماشایش. لحظاتی بیهیچ حرف و سخنی فقط تماشا می کرد؛ تماشا و تماشا! لحظاتی هم شاعرانه وصفش میکرد: «آقای خوش لفظ، خوش معنا، خوش زخم، خوش رفیق...»
و آغوشی میگشود برای او که در نظر ما مثل همه بود. آن هم نه یک بار، نه دو بار، چندین بار؛ در آن حدود یک ساعت نشست صمیمانه!
❓مگر که بود این در نقاب ماسک پنهان گشته؟!
رفته بودیم گزارشی بدهیم از تازههای نشر و مثلاً فعالیتمان. در میان ما یکی پیدا شده بود که تمام سلولهایش #فعالیت_ناب بود؛ بی هیچ گزارشی.
خاطرم هست یکی گفت: آقا شفاعت...
آقا که با عبای پیچیده به خود متواضعتر از همیشه نشان میداد، نگذاشت کلامش اقامه شود:
- ما چه کسی هستیم که شفاعت کنیم؟
و بعد انگشت اشارهشان را گرفتند سمت همان کسی که با ماسک نشسته بود؛ آقای خوشلفظ و گفتند «اینها باید #شفاعت کنند.»
در شگفت مانده بودم چه رمز و رازی در این توجه ویژه نهفته است؟ نکند آقای خوشلفظ قرار است همین روزها شهید شود؟! اگر چه او همین حالا هم شهید زنده بود.
✅ این که از بدو جلسه تا انتها برای یک نفر این همه آغوش باز کنی –سوای از دلبری و دلدادگی- چه پیامی را به چه کسانی می خواست برساند؟
جلسه و بحثها که آغاز شد، آقا با نشاط و شادابی، نسخهشان برای شعار مأیوس کنندهی «نمی توانیم و نمی شود» یک کلام بود و ختم کلام: «بروید کار کنید تا بشود.» راز آن آغوش گشودنها و جان کلام دیدار ۱۶ دی ۹۵ اصلاً همین بود.
✳️ کسی که پیش از سبز شدن پشت لبش وارد کارزار جهاد شده و تا حالا هم که جسم درب و داغانش را به محضر ایشان رسانده بود ... تا حالا هم که ۳۰ سال از تحمل زجر دردهای کارزارش می گذشت، در وسط میدان بود، آغوش گشودن داشت.
همین رمز و راز طرب و سرمستی رهبر بود برای #مرد_عمل: علی خوش لفظ
@didebane_enghelab
🔻روایتی از حضور #شهید_خوش_لفظ در دیدار فعالان فرهنگی انقلاب اسلامی با رهبر انقلاب:
📝به قلم رحیم مخدومی؛ نویسنده ادبیات دفاع مقدس
🔰سال گذشته توفیق دیداری نصیبم شد با علمدار انقلاب، در جوار شهیدِ خوشبخت و اقبال؛ علی خوشلفظ.
🤝برای اولین بار بود او را میدیدم و برای اولینبار #عنایت_فراتر_از_ویژهی حضرت آقا را به فردی. از دیدار که برگشتم، یادداشتهایی نوشتم. تصمیم داشتم کل آن را در سالگرد آن دیدار شیرین منتشر کنم، اما خبر شهادت آن شهید خوشبخت، بخش مربوط به او را جلو انداخت:
💠 «از دو تا صندلی موجود در اتاق دیدار، یکی پیکر مجروح او را به دوش گرفته بود. یکی هم در انتظار آقا لحظه شماری میکرد. از دو-سه نفر، اولی بودم که وارد اتاق شدم. سلام و علیکی کردم و نشستم به انتظار آقا.
😷 هر از گاه سرفههای ریز ریز او در زیر ماسک، توجهم را جلب میکرد. معلوم بود پیش از همه آمده. ظاهرش شبیه همه بود! خیلیهایی که این روزها ماسک میزنند؛ به خاطر آلوده نشدن از هوا، از دیگران. یا آلوده نکردن هوا، یا دیگران...
چه میدانستم جنس این یکی با همهی ماسکیهای عالم فرق دارد!
❇️ حتماً باید یک #جنس_شناس میآمد، مثل کارشناس کارکشتهی سنگهای فراقیمتی میایستاد جلوی جنس، فارغ از همهی میهمانان، زُل میزد به چشمانِ او؛ به چشمانی که زیر ماسک گمنامتر شده بود. عاشقانه و شیدایی به طرب میآمد از تماشایش. لحظاتی بیهیچ حرف و سخنی فقط تماشا می کرد؛ تماشا و تماشا! لحظاتی هم شاعرانه وصفش میکرد: «آقای خوش لفظ، خوش معنا، خوش زخم، خوش رفیق...»
و آغوشی میگشود برای او که در نظر ما مثل همه بود. آن هم نه یک بار، نه دو بار، چندین بار؛ در آن حدود یک ساعت نشست صمیمانه!
❓مگر که بود این در نقاب ماسک پنهان گشته؟!
رفته بودیم گزارشی بدهیم از تازههای نشر و مثلاً فعالیتمان. در میان ما یکی پیدا شده بود که تمام سلولهایش #فعالیت_ناب بود؛ بی هیچ گزارشی.
خاطرم هست یکی گفت: آقا شفاعت...
آقا که با عبای پیچیده به خود متواضعتر از همیشه نشان میداد، نگذاشت کلامش اقامه شود:
- ما چه کسی هستیم که شفاعت کنیم؟
و بعد انگشت اشارهشان را گرفتند سمت همان کسی که با ماسک نشسته بود؛ آقای خوشلفظ و گفتند «اینها باید #شفاعت کنند.»
در شگفت مانده بودم چه رمز و رازی در این توجه ویژه نهفته است؟ نکند آقای خوشلفظ قرار است همین روزها شهید شود؟! اگر چه او همین حالا هم شهید زنده بود.
✅ این که از بدو جلسه تا انتها برای یک نفر این همه آغوش باز کنی –سوای از دلبری و دلدادگی- چه پیامی را به چه کسانی می خواست برساند؟
جلسه و بحثها که آغاز شد، آقا با نشاط و شادابی، نسخهشان برای شعار مأیوس کنندهی «نمی توانیم و نمی شود» یک کلام بود و ختم کلام: «بروید کار کنید تا بشود.» راز آن آغوش گشودنها و جان کلام دیدار ۱۶ دی ۹۵ اصلاً همین بود.
✳️ کسی که پیش از سبز شدن پشت لبش وارد کارزار جهاد شده و تا حالا هم که جسم درب و داغانش را به محضر ایشان رسانده بود ... تا حالا هم که ۳۰ سال از تحمل زجر دردهای کارزارش می گذشت، در وسط میدان بود، آغوش گشودن داشت.
همین رمز و راز طرب و سرمستی رهبر بود برای #مرد_عمل: علی خوش لفظ
@didebane_enghelab