دیده بان انقلاب
16.7K subscribers
61.4K photos
44K videos
998 files
52.4K links
تو روزهایی که تشخیص حق و باطل سخته اومدیم یکم روشنگری کنیم
تاریخ تاسیس: ۹۴/۷/۳

ربات ارتباط با ما
@didebanenghelabbot

دیده بان انقلاب در تلگرام، بله، ایتا ،سروش ،توئیتر :
@didebane_enghelab


اینستاگرام
https://www.instagram.com/didebane_enghelab
Download Telegram
سردار رشید اسلام، شهید حسن طهرانی مقدم

مادرش می‌گفت: «من موندم اگه وقتِ موشک هوا کردن یه هو اذان بشه، این حسن چی کار می‌کنه؟»

بس که مقید بود به #نماز_اول_وقت. حتی اگر بالای کوه و روی چند متر برف هم اذان می‌شد، حاج حسن قامت می‌‌بست برای نماز. هر چه اطرافیان می‌گفتند چند ساعت صبر کن پایمان برسد زمین با هم می‌خوانیم، قبول نمی‌کرد.

همان موقع‌هایی که حاج حسن تصمیم گرفته بود صخره‌نوردی یاد بگیرد، معلمی پیدا کرده بود و از او خواسته بود توی جلسه‌ی اول بروند آنجایی که قرار است جلسه‌ی آخر ببردشان. صخره‌ی مرگ بوده گویا. آن وقت حاج حسن از آن صخره بالا رفته و از شانس، وقت اذان، رسیده روی لبه‌ی باریک پرتگاهی که عبور از آن برای بقیه مشکل بود. ولی حاجی توی همان نیم وجب جایی که زیرش تا چند صدمتر پایین‌تر خالی بود، شروع کرده بود به نماز خواندن.

🔹هر جا که مسافرت یا ماموریت بودند طوری مدیریت می‌کرد که وقت اذان به شهری، مسجدی، جایی برسند و توی راه نباشند. خیلی وقت‌ها این کار را چنان با ظرافت انجام می‌داد که هم سفری‌ها فکر می‌کردند که اتفاقی وقت اذان رسیده‌اند بغلِ مسجد. ولی وقتی بعد از چند روز مسافرت می‌دیدند که اتفاقی سر همه‌ی اذان‌ها پایشان روی خاک بوده و نه توی ماشین، شستشان خبردار می‌شده که برنامه‌ریزی حاجی این طور است.

حاجی همیشه دائم‌الوضو بود. می‌گفت: «حیفِ زمین خدا نیست که آدم بدون وضو روش راه بره؟».

یکی از دوستانش می گوید:

یادم هست یک روز مشغول امتحان پایان ترم دوره کارشناسی بودیم، حسن در جلسه امتحان از استادان اجازه گرفت و با توجه به اینکه وضویش را از قبل گرفته بود همانجا شروع به اقامه نماز کرد.

#شهدا_و_نماز_اول_وقت

t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ
سردار رشید اسلام، شهید حسن طهرانی مقدم

مادرش می‌گفت: «من موندم اگه وقتِ موشک هوا کردن یه هو اذان بشه، این حسن چی کار می‌کنه؟»

بس که مقید بود به #نماز_اول_وقت. حتی اگر بالای کوه و روی چند متر برف هم اذان می‌شد، حاج حسن قامت می‌‌بست برای نماز. هر چه اطرافیان می‌گفتند چند ساعت صبر کن پایمان برسد زمین با هم می‌خوانیم، قبول نمی‌کرد.

همان موقع‌هایی که حاج حسن تصمیم گرفته بود صخره‌نوردی یاد بگیرد، معلمی پیدا کرده بود و از او خواسته بود توی جلسه‌ی اول بروند آنجایی که قرار است جلسه‌ی آخر ببردشان. صخره‌ی مرگ بوده گویا. آن وقت حاج حسن از آن صخره بالا رفته و از شانس، وقت اذان، رسیده روی لبه‌ی باریک پرتگاهی که عبور از آن برای بقیه مشکل بود. ولی حاجی توی همان نیم وجب جایی که زیرش تا چند صدمتر پایین‌تر خالی بود، شروع کرده بود به نماز خواندن.

🔹هر جا که مسافرت یا ماموریت بودند طوری مدیریت می‌کرد که وقت اذان به شهری، مسجدی، جایی برسند و توی راه نباشند. خیلی وقت‌ها این کار را چنان با ظرافت انجام می‌داد که هم سفری‌ها فکر می‌کردند که اتفاقی وقت اذان رسیده‌اند بغلِ مسجد. ولی وقتی بعد از چند روز مسافرت می‌دیدند که اتفاقی سر همه‌ی اذان‌ها پایشان روی خاک بوده و نه توی ماشین، شستشان خبردار می‌شده که برنامه‌ریزی حاجی این طور است.

حاجی همیشه دائم‌الوضو بود. می‌گفت: «حیفِ زمین خدا نیست که آدم بدون وضو روش راه بره؟».

یکی از دوستانش می گوید:

یادم هست یک روز مشغول امتحان پایان ترم دوره کارشناسی بودیم، حسن در جلسه امتحان از استادان اجازه گرفت و با توجه به اینکه وضویش را از قبل گرفته بود همانجا شروع به اقامه نماز کرد.

#شهدا_و_نماز_اول_وقت

t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ