دیده بان انقلاب
17.4K subscribers
60.8K photos
43K videos
997 files
52.3K links
تو روزهایی که تشخیص حق و باطل سخته اومدیم یکم روشنگری کنیم

ربات ارتباط با ما
@didebanenghelabbot

دیده بان انقلاب در تلگرام، بله، ایتا ،سروش ،توئیتر :
@didebane_enghelab

کانال حکمت ها
@hekmat_ha

اینستاگرام
https://www.instagram.com/didebane_enghelab
Download Telegram
#شط_رنج
ح‌سین ق‌دیانی:
با خون شهدای سپاه
گام دوم
چه #سرخ آغاز شد
چه #زیبا آبیاری شد
آری!
#شهادت
در چله‌ی بزرگ انقلاب هم حرف اول را می‌زند
و #سپاه هرگز نمی‌میرد
چون #شهید می‌دهد
حتی در روزگاری که #جنگ نیست
#تابوت
همه‌ی سهم سپاه است
از سفره‌ی انقلاب
لطفا از لکسوس‌های‌تان پیاده شوید
دود اگزوز هوای نفس‌تان
نفس موتورقراضه‌ها را گرفته
بچه‌سپاهی‌های اصیل جنوب شهر
هنوز هم با هوندا ۱۲۵
می‌روند حاج‌منصور
و اگر در #غرب خبری نباشد
در #شرق ترور می‌شوند
در #اتوبوس
در همان اتوبوس ایام جبهه و جنگ
عاقبت خرج دارد #امنیت
زیر موشک‌باران
سخت می‌شود کار آرایشگر روحانی
راحت مش کن
رنگ ریش شیخ را
یا حضرت سلمانی!
اول و دوم ندارد
کوچک و بزرگ ندارد
در هر گامی
و در هر چله‌ای
سهم سپاه
خون است و خون دل
باکی نیست
ملالی نیست
بچه‌های آقاعزیز
هراسی از شهادت ندارند
ترسی از زخم زبان ندارند
دیدید گفتم؛ ما هنوز هم درون سنگریم؟!
بی‌خیال روی سن
تروریست‌ها از آنچه خانم آبیار نشان‌مان می‌دهد، وحشی‌ترند
#فیلم را ول کن
#واقعیت را بچسب
من از #سینما بدم می‌آید
و از کارگردان‌های امروز با خاتمی
فردا با خامنه‌ای
متنفرم
زنده باد آن ماه
که در شب‌های والفجر کامل شد
زنده باد خود حاج‌احمد
نه بازیگر نقشش
هیهات!
#متوسلیان
بدهکار هیچ سینماگری نیست
الکی بت نکنید اصحاب روی سن را
عشق است شیارهای پیشانی مادربزرگ خودم
که آخرش هم می‌میرد
می‌میرد و #سیمرغ نمی‌گیرد
عشق است سکانس خاش
در همه‌ی تنگه‌ی ابوقریب
هیچ کجا حرف از #امام نبود
اما واقعا نبود؟!
بی‌خود سینما را علیه‌السلام نکنید
بگذارید آخر آژانس شیشه‌ای را لو بدهم
نه!
#عباس شهید نشد درون طیاره
پولش را گرفت
تا حالا
سرش در #برف باشد
و نبیند شهدای ترور اخیر را
خیلی فیلمی جناب حاج‌کاظم
ویزویزهای یک ارسطویی
به شهدای سپاه که رسید
قطع شد
آهای سینما!
من پرده‌ی تو را قبول ندارم
دروغ‌های نقره‌ای
زبان دل رزمندگان طلائیه نیست
و احدی نمی‌تواند علی خوش‌لفظ را بازی کند
جز خودش
که هنوز #زنده است
خدا کند
#پایی_که_جا_ماند
هیچ وقت روی سن نرسد
#وقتی_مهتاب_گم_شد
خانم کارگردان
در صف #بنیاد_باران بود
با بلیط دیدار در دست
آهای جوان انقلابی!
بگرد دنبال خود میرزامحمد سلگی
نه بازیگر نقشش
که «آب هرگز نمی‌میرد»
ولی سراب چرا
و «روی سن» یعنی سراب
#دیالمه را بخوان
تا #منافقین را بشناسی
گلوله‌های سینه‌ی #آیت را بشمار
به خدا گیشه #ریشه ندارد
آه!
دلم را آتش زد
فرزند خردسال شهید نمی‌دانم کی!
از همین شهدای اخیر
وای بر ما
ستاره‌های قلابی را می‌شناسیم
و شهیدان انقلاب را نه
زنده باد سنگر
مرگ بر سن
#حسین_قدیانی

t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ
امروز پراید ۵۷ میلیون تومان شد تا مشتی باشد بر دهان دلواپسان

#زنده_باد_مخالف_من

t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ
از قرار معلوم سرکار خانم #پروین_فرشچی، (معاون دریایی سازمان محیط زیست) به دلیل مخالفت با طرح انتقال آب دریای خزر به سمنان، از سوی جناب #کلانتری برکنار شده‌اند؛ چنانچه این خبر صحت داشته باشد بهتر است کسانی که با هر دیوارنگاره‌ی میدان ولیعصر نگران جایگاه زن می‌شوند و یقه جر می‌دهند، به رفتار تحقیرآمیز دولت متبوع‌شان با مدیرانِ زن نگاهی بیاندازند!!

#مدعیان_پوچ_اندیش
#پناه_بر_خدا_از_استبداد_رای
#زنده_باد_مخالف_من
#دولت_راستگویان

t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ
🌺هوالحی🌺


😔 #پشیمانم

▪️گویا در #برزخ کسی هست که می خواهد #برگردد اینجا !
▪️ البته آنوقتها که اینجا بین ما بود گاهی آرزوی #مرگ می کرد !
▪️ تکرار زندگی برایش کسل کننده بود !
👈بی حساب و کتاب خرج می کرد لحظه های عمرش را !
😳وناگهان همه چیز در لحظه ای که فکرش را نمی کرد به پایان رسید !
☝🏼 همینکه چشم فرو بست تازه فهمید که آنجا چه خبر است !!!
😲حالا می خواهد برگردد !!!
▪️میخواهد مثل شما #نفس بکشد!
▪️مثل شما راه برود!
▪️او حتی #انتظار ندارد در جایی که شما زندگی می کنید، زندگی کند!
▪️او حالا دیگر به #کارتن خوابی هم راضی است !
▪️اصلا حاضر است در یک #قبر خالی در #گورستان بخوابد !
▪️اگر او را برگردانند دیگر هیچ #گله ای از سختی معشیت نمی کند !

▪️حالا دیگر با #تکه ای نان خشک هم مشکلی ندارد !
▪️اگر برگردد دیگر از #هیچکس گله ای نمی کند !
▪️چرا که هیچ #توقعی از کسی ندارد !
▪️او می گوید #غلط بکنم که کسی را برنجانم !
▪️اوحالا دیگر همه را به شدت #دوست دارد !
▪️حالا که پرده ها از جلوی چشمش فرو افتاده می بیند که #رنجاندن والدین چقدر برایش گران تمام شده!
▪️ نه خانه #لاکچری می خواهد !
▪️نه زن زیبا و نه ماشین شاسی بلند !
😞او همه آن زندگی #تمام شده را هم را هم نمی خواهد !!!
☝🏻فقط #چند صباحی را به او مهلت دهند کافی است !
▪️حالا دیگر می داند از #فرصتهای_کوتاه چگونه استفاده کند !

▪️او فقط آرزو دارد #یکبار دیگر برگردد !!!
▪️می خواهد برگردد تا بخاطر همه آن ناسپاسی ها #عذرخواهی کند !
▪️او می خواهد از همه #حلالیت بگیرد !
▪️چقدر دلش برای چیزهایی دور ریختنی اینجا تنگ شده !
▪️می خواهد برگردد وهمه چیزهایی را که بی جهت #دور انداخته بردارد روی چشم بگذارد ! و تا می تواند از آنها عذر خواهی کند !
▪️ عمرش ! استعدادش ! کتابهایش !
دوستانش ! همسر و بچه هایش !
🔹 او شاید فقط یک #آرزوی دیگر داشته باشد !
👈یک شب #قدر دیگر در بین #زنده ها باشد !!!
👈فرصتی پیدا کند تا یک بار #قرآن را ختم کند !

😔نمی دانم همین حالا او چه #آرزویی دارد !!!
▪️اما این را خوب می دانم که با همه وجودش می خواهد #برگردد !
😊کسی می تواند به او #کمک کند !؟

☝🏼فقط #یکی هست که می تواند !
چه کسی #توانا تر از خدا !!
😏اما خدا هم می گوید دیگر دیر شده است !
👈🏽دیگر علاجی نیست !
👈🏻نمی شود !
▪️اصلا غیر ممکن است !!!
ای داد و بیداد ...اینجا را ببینید 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
▪️سوره ی مؤمنون، آيات 99 و 100. ترجمه: (گويد) پروردگارا! مرا (به دنيا) بازگردان تا شايد به تدارك گذشته عمل صالحي بجاي آورم. (به او خطاب مي‌شود كه) هرگز نخواهد شد !

🔹آهاااااااااای زنده ها !!!
▪️آیا این روزها #قدر آنچه را که دارید می دانید !؟
👈🏽همین که #هست را می گویم !
😑با همه سختی هایش !

▪️فاتحه ای برای انها که دیگر نمی توانند برگردند بخوانید و شکر همینهایی را که دارید با تمام وجود بجای آرید !
▪️همینکه رفتید به سختی #پشیمان می شوید !
☝🏻اما دیگر راه #برگشتی درکار نیست !

التماس دعای فراوان 🙏💐

#صالح_ادیب

t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ
هوالفتاح 💐

😍#زنده_باد_آقایی_که_گفت :
👈#آقایی_دلار_را_بشکنید !

▪️مدتها قبل رهبری در دیدار با فرماندهان #سپاه فرمودند: آقایی و سروری دلار باید شکسته شود و کشور را از جادوی پولی و مالی دشمن خلاص کنید!
▪️داخلی ها #توجهی نکردند و #غریبه ها برایش برنامه ریزی کردند و امروز #چین و #روسیه توافق کردند تا #دلار را حذف کنند واز این به بعد با #پول_ملی خود تبادل انجام دهند !

☝🏼اما نه !
😊 داخلی ها هم بیکار ننشستند !!!
😏اینها درست #برعکس عمل کردند، تا نشان دهند برای کار دیگری به #قدرت رسیده اند !
▪️نسخه لیبرالی #بازی_با_دلار برای #نجات بانک هاو دیگر شرکت های ورشکسته دولتی و پر کردن جیب سرمایه داران و زالوهای اقتصادی و تسویه بدهی های کلان دولت را اجرا کردند !

👈اینها چنان تب و تاب دلار را بالا بردند که بدون دخالت امریکا کشور را به ورطه #بازی_خطرناک با دلار کشاندند !

✌️راه علاج اما همچنان باقی است !
⛔️بن بستی وجود ندارد !
👈🏼کار قدری سخت شده اما با تفکر #انقلابی ها می توان از گردنه های سخت تر از این هم عبور کرد !
▪️آقای رهبری ، آماده باش برای تشکیل دولتی #جوان و #انقلابی را صادر کردند !
🔸اولین گام #مجلس انقلابی است !

ان شاالله 💐✋🏻

#صالح_ادیب

t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ
🔹جدیدترین تصویر از سامانه سوم خرداد، قاتل پهپاد MQ-4 گلوبال هاوک آمریکایی
#قاتل_عقاب
#پایان_سلطه_غرب
#شروع_اقتدار_ایرانی
#زنده_باد_ایران
#زنده_باد_ایرانی
t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ
💢روزنامه آمریکایی واشنگتن پست: #ترامپ یک رئیس جمهور با روحیات تخاصم و انزوا طلبی است که آمریکا را با یک تناقض مواجه ساخته است چراکه کشوری که می خواهد پلیس جهان باشد نیاز به همکاری با دیگر کشورها دارد.

🔸در تشدید تنش ها با ایران نیز آمریکا نیاز به متحدانی دارد اما از چنین مزیتی بی بهره است. همه شاهد بودیم که ایرانی ها در برابر سیاست فشار حداکثری آمریکا، اقداماتی را در منطقه انجام دادند اما دولت ترامپ توانایی متوقف ساختن اقدامات ایران و مقابله با آن را ندارد.
#پایان_سلطه_غرب
#زنده_باد_ایران
t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ژنرال بازنشسته آمریکایی در شبکه CNN:

#پهباد ۱۲۰ میلیون دلاری که سرنگون شد در ارتفاع بسیار بالایی پرواز می‌کرد، هدف قرار دادن آن نشانه مهارت بالای ایرانی‌ها و قدرت موشکی قابل توجه آنهاست.
پیام ایران به #آمریکا این است: وارد سرزمین ما نشوید، ما از سرزمین خود دفاع خواهیم کرد.
#مرگ_بر_آمریکا
#پایان_سلطه_غرب
#فروپاشی_آمریکا
#زنده_باد_ایران
#زنده_باد_ایرانی

t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ
مامیتوانیم در مقابل قدرت های بزرگ بایستیم

🔺امام خمینی(ره): اگر ملت این باور را داشته باشد که ما می‌توانیم در مقابل قدرتهای بزرگ بایستیم، این باور اسباب این می‌شود که توانایی پیدا می‌کنند و در مقابل قدرتهای بزرگ ایستادگی می‌کنند. این پیروزی که شما به دست آوردید، برای این بود که باورتان آمده بود که می‌توانید؛ باورتان آمده بود که آمریکا نمی‌تواند به شما تحمیل بکند.

📆 ۳۱ فروردین ۱۳۶۰
#مامیتوانیم
#زنده_باد_ایرانی
#پایان_سلطه_غرب
#آمریکا_هیچ_غلطی_نمیتواند_بکند

t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ
شهیدی که پس از ۱۷ سال زنده شد!!

✖️این ماجرا مربوط می‌شود به یکی از اعضای کمیته تفحص شهدا که در زندگی شخصی خود دچار مشکل مالی میشود و در جریان جستجوی پیکر شهدا به شهیدی برمی‌خورد که #زنده می‌شود و قرض هایش را ادا میکند!!

نقل از برادر شهید👇

▪️می گفت: اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران..

علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم..

یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم..

یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.. سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان، با عطر شهدا عطرآگین.. تا اینکه..

🔺تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.. آشوبی در دلم پیدا شد.. حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم...

🔺با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم..
بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد...

🌷شهیدسیدمرتضی‌دادگر🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من..!

🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید، به بنیاد شهید تحویل دهم...

قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند...

با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم...
"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم..." گفتم و گریه کردم...
دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »

🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.. هر چه فکرکردم، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...

لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم:

بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟

وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد...

جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟

🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود... بخدا خودش بود... کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود... به خدا خودش بود... گیج گیج بودم... مات مات...

کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم... می پرسیدم: آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز..؟

نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم... مثل دیوانه هاشده بودم... به کارت شناسایی نگاه می کردم...

💎شهید سید مرتضی دادگر...
فرزند سید حسین...
اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...

💠ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون

دیده بان انقلاب را به دوستان خود معرفی کنید
t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ
🌷‌‌امام خامنه ای یه تنه کاری کرد که بزرگ تر از موشک باران دیشب بود 😉👇

✖️برای اولین بار صحبتهای او در حسینیه امام خمینی (ره) به صورت #زنده پخش شد. اما چرا؟

🔺چون آمریکایی ها تهدید کرده بودند که حمله ایرانی ها را با کشتن یکی از مقامات او جواب خواهند داد.

امروز بلندپایه ترین مقام ایران در مکانی که مختصات آن کاملا مشخص است حدودا یک ساعت نشست و برنامه آن به صورت زنده پخش شد.

این یعنی من اینجا هستم اگر میتوانی بزن.

اما در جبهه مقابل شورای امنیت ملی آمریکا سخنرانی ترامپ را #لغو کرد.

این عمل رهبر مشابه حضورشان در دریای خلیج فارس در جنگ تحمیلی در مقابل ناوهای آمریکا در حین زد و خورد مستقیم بین ایران و آمریکاست.

در خلال صحبتهایشان نیز در صورتی که همه انتظار صحبت پیرامون حمله موشکی دیشب داشتند؛ایشان وزن خاصی به آن نداده و صرفا به گفتن یک جمله درباره آن اکتفا کرد و آن اینکه "کار دیشب فقط در حد یک سیلی بود و انتقام چیز دیگریست".

کوچک شماری این حمله در حالیست که بعد از جنگ جهانی دوم این اولین باریست که یک کشور به پایگاه های آمریکا حمله نموده و این حمله در حدیست که رعب سراسر آمریکا را فراگرفته و آنها را دچار اضطراب و استیصال شدید نموده است.

آری این است ولی فقیه و نائب امام زمان (عجل الله فرجه )که با یک جمله تمام حیثیت دشمنان را در طرفة العینی زیر پا له میکند.


دیده بان انقلاب را به دوستان خود معرفی کنید
t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ
شهیدی که پس از ۱۷ سال زنده شد!!

✖️این ماجرا مربوط می‌شود به یکی از اعضای کمیته تفحص شهدا که در زندگی شخصی خود دچار مشکل مالی میشود و در جریان جستجوی پیکر شهدا به شهیدی برمی‌خورد که #زنده می‌شود و قرض هایش را ادا میکند!!

نقل از برادر شهید👇

▪️می گفت: اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران..

علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم..

یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم..

یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.. سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان، با عطر شهدا عطرآگین.. تا اینکه..

🔺تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.. آشوبی در دلم پیدا شد.. حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم...

🔺با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم..
بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد...

🌷شهیدسیدمرتضی‌دادگر🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من..!

🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید، به بنیاد شهید تحویل دهم...

قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند...

با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم...
"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم..." گفتم و گریه کردم...
دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »

🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.. هر چه فکرکردم، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...

لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم:

بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟

وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد...

جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟

🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود... بخدا خودش بود... کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود... به خدا خودش بود... گیج گیج بودم... مات مات...

کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم... می پرسیدم: آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز..؟

نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم... مثل دیوانه هاشده بودم... به کارت شناسایی نگاه می کردم...

💎شهید سید مرتضی دادگر...
فرزند سید حسین...
اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...

💠ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون

شادی ارواح طیبه امام و شهدا صلوات

دیده بان انقلاب را به دوستان خود معرفی کنید
t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ


🔹ایپزود اول:
روحانی در جلسات هیئت دولت در ماههای خرداد و مرداد ۱۳۹۹ با ابراز نارضایتی از افرایش قیمتها میگوید گرانی های اخیر قابل توجیه نیست.

🔸ایپزود دوم:
رییس جمهور لبخندزنان با آب و تاب، از موفقیت نقشه شان میگوید:
یکسال است کالاهای اساسی، یعنی همان اجناسی که قوت بخور نمیر مردم به آن وابسته است، از پوشش ارز حمایتی بیرون آورده و با شیبی که خودش میگوید ملایم است گران کرده اند.

🔹کالاهایی که تعدادشان آنقدر زیاد است که نامشان از حافظه اشرافیشان نیز رخت بر بسته.
و میگوید آنقدر مرموزانه این کار را انجام داده، که حتی مردم نفهمیدند چیزی گران شده!
......
🔸جناب رییس‌جمهور،
از این دو رویی و ریاکاریتان ناله کنیم، یا از فاصله کهکشانی تان با مردم!

🔹این چه شوی سیاهی است که ژست مقابله با گرانی را مقابل دوربین حواله ما میدهید، و پشت سر دستور گرانی را خودتان صادر میکنید؟
و بعد سرمستانه اینگونه گزارش کار میدهید که مردم نفهمیدند؟

🔸کاش میگفتید کدام مردم نفهمیدند؟
همان لپ گلی های مسیر حرکتتان از منزل تا محل کار که لبخند زنان از پشت شیشه سیاه خودروتان شما را نگاه میکنند؛
یا کودک کاری که شب سر گرسنه بر زمین میگذارد؟
کدام مردم جناب رییس‌جمهور؟

آن کارگر روز مزد گوشه پیاده رو؟
آن کودک کار زباله گرد؟

اینها مردمی هستند که نفهمیدند چیزی گران شده؟

🔸شصت میلیون ایرانی زیر خط فقر که حاصل تفکر شما و همفکران شما بودند برای ادامه #زندگی محتاج کالابرگ شدند.
چند میلیون ایرانی زیر خط مطلق فقر برای #زنده_ماندن به کمک جدی نیاز دارند.
🔹اگر مردم اینها هستند، جرات کنید بینشان بروید، تا برایتان بگویند چه کسی گرانی را فهمید و چگونه فهمید.

🔸قرار ما حکومت اسلامی بود، نه این ماکیاولیسمی که شما به راه انداخته اید.
با تزویر چنین شوم و حیرت آور به جان جامعه افتاده اید و شادمانه میخندید؟
شما و تدبیر سراسر ریایتان، نه فقط امید، که حق حیات جامعه را هم ذبح کرد.

🔹از به مسلخ بردن سرمایه اجتماعی، اعتماد مردم به دولتمردان که دیگر سخن گفتن چیزی آنتیک و فانتزی شده است.

🔸چه از جان مردم میخواهید
یکبار دفعی و بیخبر بنزین را گران میکنید، بار دیگر تدریجی اساسی ترین کالاهای زندگیشان را.
دیگر کار از معیشت گذشته، شما دارید حق حیات این مردم را هم گرفته اید!

🔹بس کنید!
بیش از این نمک به زخمهای ما مردم نپاشید
لبخندهایتان را برای همان اشراف لوکستان نگه دارید، همانها که حالشان خوب است و از وجود دولت شما سرمستند.

🔻هشدار!
شنیدن سخنان رئیس جمهور برای حقوق های زیر خط فقر، توصیه نمیشود .
#دولت_چهاردرصدیها

t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ
شهیدی که پس از ۱۷ سال زنده شد!!

✖️این ماجرا مربوط می‌شود به یکی از اعضای کمیته تفحص شهدا که در زندگی شخصی خود دچار مشکل مالی میشود و در جریان جستجوی پیکر شهدا به شهیدی برمی‌خورد که #زنده می‌شود و قرض هایش را ادا میکند!!

نقل از برادر شهید👇

▪️می گفت: اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران..

علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم..

یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم..

یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.. سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان، با عطر شهدا عطرآگین.. تا اینکه..

🔺تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.. آشوبی در دلم پیدا شد.. حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم...

🔺با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم..
بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد...

🌷شهیدسیدمرتضی‌دادگر🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من..!

🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید، به بنیاد شهید تحویل دهم...

قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند...

با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم...
"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم..." گفتم و گریه کردم...
دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »

🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.. هر چه فکرکردم، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...

لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم:

بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟

وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد...

جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟

🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود... بخدا خودش بود... کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود... به خدا خودش بود... گیج گیج بودم... مات مات...

کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم... می پرسیدم: آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز..؟

نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم... مثل دیوانه هاشده بودم... به کارت شناسایی نگاه می کردم...

💎شهید سید مرتضی دادگر...
فرزند سید حسین...
اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...

💠ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون

شادی ارواح طیبه امام و شهدا صلوات

✍️شبکه خبری تحلیلی دیده بان انقلاب 
https://t.me/joinchat/O-GFli-ukpQ7lelN
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔻حالا مخاطبان بهتر قضاوت میکنند که آیا خانمها مولاوردی و شجاعی پاسخی داشتند یا نه
#دنیای_گفتمان
#زنده_باد_مخالف_من
#فراریم_فراری

دیده بان انقلاب
@didebane_enghelab
هوالفتاح 💐

😍#زنده_باد_آقایی_که_گفت :
👈#آقایی_دلار_را_بشکنید !

▪️مدتها قبل رهبری در دیدار با فرماندهان #سپاه فرمودند: آقایی و سروری دلار باید شکسته شود و کشور را از جادوی پولی و مالی دشمن خلاص کنید!
▪️داخلی ها #توجهی نکردند و #غریبه ها برایش برنامه ریزی کردند و #چین و #روسیه رسما برنامه ریزی کردند تا #دلار را حذف کنند و از این به بعد با #پول_ملی خود تبادل انجام دهند !

☝🏼اما نه !
😊 داخلی ها هم بیکار ننشستند !!!
😏در دولت روحانی درست #برعکس عمل کردند، تا نشان دهند برای کار دیگری به #قدرت رسیده اند !
▪️نسخه لیبرالی #بازی_با_دلار برای #نجات بانک ها و دیگر شرکت های ورشکسته دولتی و پر کردن جیب سرمایه داران و زالوهای اقتصادی و تسویه بدهی های کلان دولت را اجرا کردند !

👈اینها چنان تب و تاب دلار را بالا بردند که بدون دخالت امریکا کشور را به ورطه #بازی_خطرناک با دلار کشاندند !

✌️راه علاج اما همچنان باقی است !
⛔️بن بستی وجود ندارد !
👈🏼کار قدری سخت شده اما با تفکر #انقلابی ها می توان از گردنه های سخت تر از این هم عبور کرد !
▪️آقای رهبری ، آماده باش برای تشکیل دولتی #جوان و #انقلابی را صادر کردند !
🔸منتظر اولین گام #مجلس و دولت انقلابی برای #شکستن_آقایی_دلار هستیم.

ان شاالله 💐✋🏻

#صالح_ادیب

دیده بان انقلاب
@didebane_enghelab
شهیدی که پس از ۱۷ سال زنده شد!!

✖️این ماجرا مربوط می‌شود به یکی از اعضای کمیته تفحص شهدا که در زندگی شخصی خود دچار مشکل مالی میشود و در جریان جستجوی پیکر شهدا به شهیدی برمی‌خورد که #زنده می‌شود و قرض هایش را ادا میکند!!

نقل از برادر شهید👇

▪️می گفت: اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران..

علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم..

یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم..

یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.. سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان، با عطر شهدا عطرآگین.. تا اینکه..

🔺تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.. آشوبی در دلم پیدا شد.. حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم...

🔺با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم..
بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد...

🌷شهیدسیدمرتضی‌دادگر🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من..!

🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید، به بنیاد شهید تحویل دهم...

قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند...

با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم...
"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم..." گفتم و گریه کردم...
دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »

🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.. هر چه فکرکردم، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...

لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم:

بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟

وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد...

جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟

🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود... بخدا خودش بود... کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود... به خدا خودش بود... گیج گیج بودم... مات مات...

کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم... می پرسیدم: آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز..؟

نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم... مثل دیوانه هاشده بودم... به کارت شناسایی نگاه می کردم...

💎شهید سید مرتضی دادگر...
فرزند سید حسین...
اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...

💠ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون

شادی ارواح طیبه امام و شهدا صلوات

دیده بان انقلاب
@didebane_enghelab