دیده بان انقلاب
17.8K subscribers
60.6K photos
42.7K videos
997 files
52.3K links
تو روزهایی که تشخیص حق و باطل سخته اومدیم یکم روشنگری کنیم

ربات ارتباط با ما
@didebanenghelabbot

دیده بان انقلاب در تلگرام، بله، ایتا ،سروش ،توئیتر :
@didebane_enghelab

کانال حکمت ها
@hekmat_ha

اینستاگرام
https://www.instagram.com/didebane_enghelab
Download Telegram
زنده زنده سوخت....
اما آخ نگفت....‍
😭😭
حسین خرازی نشست ترک موتورم.
بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در #آتش می سوخت.
فهمیدیم یک #بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد!

من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.
گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش!
جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا #ضجه و #ناله نمی زد!
و همین پدر همه ی ما را درآورده بود!

بلند بلند فریاد می زد:
#خدایا!
الان پاهام داره می سوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی!
خدایا!
الان سینه ام داره می سوزه!
این سوزش به سوزش سینه ی حضرت #زهرا نمی رسه!
خدایا!
الان دست هام سوخت!
می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم!
نمی خوام دست هام گناه کار باشه!
خدایا!
صورتم داره می سوزه!
این سوزش برای امام زمانه!
برای ولایته!
اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت!

آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمی تونم،
دارم تموم می کنم.
لااله الا الله،
خدایا!
خودت #شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم!

آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم!
بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا از همه بدتر بود.
دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟
ما #فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟

زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.
تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر #گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ #اشک شد.

بعد از شهدا ما چه کردیم؟
شهدا شرمنده ایم!

t.me/joinchat/AAAAADvhhZZtg79p-g090w
زنده زنده سوخت....
اما آخ نگفت....‍
😭😭
حسین خرازی نشست ترک موتورم.
بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در #آتش می سوخت.
فهمیدیم یک #بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد!

من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.
گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش!
جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا #ضجه و #ناله نمی زد!
و همین پدر همه ی ما را درآورده بود!

بلند بلند فریاد می زد:
#خدایا!
الان پاهام داره می سوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی!
خدایا!
الان سینه ام داره می سوزه!
این سوزش به سوزش سینه ی حضرت #زهرا نمی رسه!
خدایا!
الان دست هام سوخت!
می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم!
نمی خوام دست هام گناه کار باشه!
خدایا!
صورتم داره می سوزه!
این سوزش برای امام زمانه!
برای ولایته!
اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت!

آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمی تونم،
دارم تموم می کنم.
لااله الا الله،
خدایا!
خودت #شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم!

آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم!
بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا از همه بدتر بود.
دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟
ما #فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟

زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.
تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر #گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ #اشک شد.

بعد از شهدا ما چه کردیم؟
شهدا شرمنده ایم!

t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ
زنده زنده سوخت....
اما آخ نگفت....‍
😭😭
حسین خرازی نشست ترک موتورم.
بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در #آتش می سوخت.
فهمیدیم یک #بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد!

من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.
گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش!
جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا #ضجه و #ناله نمی زد!
و همین پدر همه ی ما را درآورده بود!

بلند بلند فریاد می زد:
#خدایا!
الان پاهام داره می سوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی!
خدایا!
الان سینه ام داره می سوزه!
این سوزش به سوزش سینه ی حضرت #زهرا نمی رسه!
خدایا!
الان دست هام سوخت!
می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم!
نمی خوام دست هام گناه کار باشه!
خدایا!
صورتم داره می سوزه!
این سوزش برای امام زمانه!
برای ولایته!
اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت!

آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمی تونم،
دارم تموم می کنم.
لااله الا الله،
خدایا!
خودت #شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم!

آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم!
بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا از همه بدتر بود.
دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟
ما #فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟

زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.
تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر #گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ #اشک شد.

بعد از شهدا ما چه کردیم؟
شهدا شرمنده ایم!

t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ
زنده زنده سوخت....
اما آخ نگفت....‍
😭😭
حسین خرازی نشست ترک موتورم.
بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در #آتش می سوخت.
فهمیدیم یک #بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد!

من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.
گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش!
جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا #ضجه و #ناله نمی زد!
و همین پدر همه ی ما را درآورده بود!

بلند بلند فریاد می زد:
#خدایا!
الان پاهام داره می سوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی!
خدایا!
الان سینه ام داره می سوزه!
این سوزش به سوزش سینه ی حضرت #زهرا نمی رسه!
خدایا!
الان دست هام سوخت!
می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم!
نمی خوام دست هام گناه کار باشه!
خدایا!
صورتم داره می سوزه!
این سوزش برای امام زمانه!
برای ولایته!
اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت!

آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمی تونم،
دارم تموم می کنم.
لااله الا الله،
خدایا!
خودت #شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم!

آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم!
بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا از همه بدتر بود.
دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟
ما #فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟

زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.
تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر #گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ #اشک شد.

بعد از شهدا ما چه کردیم؟
شهدا شرمنده ایم!

✍️شبکه خبری تحلیلی دیده بان انقلاب 
https://t.me/joinchat/O-GFli-ukpQ7lelN
روایت امام صادق (ع) درمورد جنگ روسیه و اوکراین!!


آیت الله حائری شیرازی:

الان در #اوکراین روس‌ها می خواهند قسمت شرقی را حفظ کنند، #ناتو هم می خواهد این قسمت را به خودش ملحق کند. نظامی‌هایشان به کمک پول آمریکایی‌ها، توی خیابانهای این قسمت شرقی هستند. روس‌ها هم موشک‌های قاره پیمایشان را دارند مجهز می کنند.

این شرایط را امام صادق (علیه السلام) در هزار و سیصد سال قبل گفته! تمام آنچه امروزه دارد واقع می‌شود مو به مو اینها را گفته. #دعوای_شرق_و_غرب [که ائمه فرموده اند] دارد واقع می شود. گفته یمنی‌ها قیام می کنند. آنها از کشور خودشان هم خارج می‌شوند و به سمت شمال (عربستان) می‌آیند. آثارش را ما داریم می‌بینیم. این جریانات تکفیری، وارد عراق می شوند. وارد شام می شوند. فردا، پس فردا وارد اردن هم می شوند. اینها دارد مو به مو اتفاق می‌افتد.

اوج این دعواهای داعش و دیگران، #بعد از دعوای شرق و غرب خواهد بود. این روزها همۀ این علامات را می‌بینیم.

[مرحوم] آقای بهلول به من گفت که یک روزی آمریکا به پنجاه ایالتِ تکه تکه تقسیم می شود. حالا ممالک متحده است، می شود ممالک متفرقه! و عیناً همین طوری که سر روسها آمد، سر آنها هم می آید. قبل از پیروزی انقلاب، آقای بهلول آمده بود خرمشهر. دوستی، مهمانی اش کرده بود. به رفیقش گفت که خانه‌ات را در خرمشهر بفروش. گفت خانه‌ام خوب است، چطور؟ گفت: همین که به تو گفتم. این آقا چون خیلی معقتد بود به آقای بهلول، خانه اش را فروخت و رفت اصفهان خانه گرفت. بعد از پیروزی انقلاب وقتی عراق به خرمشهر حمله کرد و آن را گرفت، آن موقع فهمید آقای بهلول چه می گفت!

خب حالا ما می بینیم این آثار و علائم را. حداقلش این است که یک اظهار ادبی به آقا بکنیم که وقتی آقا می‌آید، اگر بگوید شما وقتی من غایب بودم چه کردید، رویمان بشود که به ایشان بگوییم اقلاً در روز جمعه، یک #گریه برای شما کردیم. #ضجه ای زدیم.

همین رهبر بزرگوارتان، هرچه کمک به ایشان بکنید، کمک به امام زمان (ع) است. این جور نباشد که ایشان کسی را تقویت کند، اما شما تضعیفش کنید. نکنید این کار را. اینها بچگی است. همین [اطاعت از رهبری]، عبادت است. به امام زمانت هم می توانی بگویی ما حرف این آقا را به عنوان نائبت، هرچه گفت انجام دادیم. #می_پذیرد.

تاریخ سخنرانی: 1393/11/17

@didebane_enghelab ak