رخ گلگون لب می گون چشم خمار داری Majlisi songs 2017
برای دوشنبه؛ که بعد از هزار سال دارد خوب میشود.
Forwarded from The bear that I am (Peyvand)
هر کاری باشی پیدات میکنم و انجام دادنتو به بعدا موکول میکنم.
Forwarded from The bear that I am (Peyvand)
يه چيزي كه هنوز بعداز اين همه سال تكراري و بد نشده نون پنيره.
هر چقدر آدمهای اطرافم بیشتر باشند احساس تنهاییم به همون مقدار بیشتر و سنگینتر میشه.
خواب دیدم یک نقاشی رنگ و روغن دارم که کارش تمام شده اما پالت با کمی رنگ کنارش مانده بعد متوجه میشوم کسی آمده و رنگهای روی پالت را به آسمان نقاشی کشیده و رفته. بیقواره و نافرم
سعی کردم درستش کنم
و میدانستم پدرم اینکار را کرده...
سعی کردم درستش کنم
و میدانستم پدرم اینکار را کرده...
پنجشنبه را با دخترک قشنگ رفتیم یک موزه قشنگ. فرداش هم یک ور دیگری رفتیم آن هم قشنگ. بعد از صخرهها و پایین و بلندیها پام روی زمین صاف پیچ خورد. قدم شمار نشان میدهد که شانزده کیلومتر راه رفتیم و امروز باز نریو چاگی داریم و این زن باور نمیکند آسیب دیدم. یک تولد به تعویق افتاده داریم که متولد، عزیز دلم بوده و من فراموش کردم. حس مقصر بودن دارم.
و دیگر اینکه تازه یک هفته است از خانه دورم اما دلم میخواهد فردا که کلاسم تمام شد برگردم. به تجربه مطمئنم این بازگشتهای زودهنگام آبی بر آتش اند و بعدش قوی خواهم ماند.
اینجا را هم دوست ندارم این طور پر قصه بگم ولی این هم به تجربه مطمئنم هرجور گفتن خیلی بهتر از اصلا نگفتن است.
و دیگر اینکه تازه یک هفته است از خانه دورم اما دلم میخواهد فردا که کلاسم تمام شد برگردم. به تجربه مطمئنم این بازگشتهای زودهنگام آبی بر آتش اند و بعدش قوی خواهم ماند.
اینجا را هم دوست ندارم این طور پر قصه بگم ولی این هم به تجربه مطمئنم هرجور گفتن خیلی بهتر از اصلا نگفتن است.
چهار روز است دارم رکورد پیادهرویهام رو میشکنم، تولد این نازنین را هم گرفتیم و من در لابهلای رقص و عکس و فیلم وسیله جمع کردم. در کیفم جز لپتاپ و سرخاب سفیدآب، کیک تولد دارم و سوغاتی برای تو. مهماندار قطار خون پدرش را از من طلب دارد و من فقط خرسند از راهی شدن ام. بار اولم نیست و روزهای زیادی بودند که روز من نبودند ولی نماندم و به آخر راه نگاه کردم که، گر دوست واقف است که بر من چه میرود، باک از جفای دشمن و جورِ رقیب نیست.
«هرچه مینویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم که نبشتنش بهتر است از نانبشتنش. چون احوال عاشقان نویسم نشاید. چون احوال عاقلان نویسم نشاید. هر چه نویسم هم نشاید و اگر هیچ ننویسم هم نشاید و اگر گویم نشاید و اگر خاموش گردم هم نشاید»
• نامهها / عینالقضات همدانی
@letterssto
• نامهها / عینالقضات همدانی
@letterssto
آقای اسنپی اگه تو از پیشم بری گذاشته صداش هم اقیانوسها رو درمینورده. من خاطرم به کودکیمان افتاده و دارم عر میزنم تو دستم را آرام گرفتی چیزی نمیگی چیزی هم نمیفهمی. تو عزیزی کودکی آرامی دوری از خیلی از این غصهها که دارم تنهایی میخورمشان. از بوی قطار بدم میآد از بغلهای کوتاه به وقت خدافظی. بغلی هم که تا دست و پات خواب نرفته باشند کوتاه محسوب میشود. از رفتن بدم میآد عزمم جزم هیچ چیز نیست و من هم نه که خسروم، غلامم، کمر نیاز بسته. به نازکی تنم فکر میکنم و دل کوچکم که گنجایش این همه دراما را ندارد یک جوری شده که گریه و غم و فراق و ناخوشی ازم چکه میکند منتها همچنان دارم رول اصلا هم درد نداشت بازی میکنم. به خیالم قوی بودن این شکلی میسر میشود ولی خب کور خواندم...