دلم پیش دوستام مونده. همه رفتن شهرهاشون ولی خیال میکنم هنوز همه تو تهران اند خوابگاه سوییت 300 و هر وقتی برم میتونم بغلشون بگیرم 😭
ساعت نه وقت گرفتم برم موهام رو کوتاه کنم. مطمئنم قشنگ نمیشم ولی خیلی وقته دارم بهش فکر میکنم اینا هم ده ساله نگه داشتم دیگه خسته شدم از مراقبت دلم میخواد بپرم حموم بیام تا لباس بپوشم اینا هم خودشون سامون گرفته باشند.
هزار دلم میگه نرو و یکی میگه برو.
هزار دلم میگه نرو و یکی میگه برو.
پَریما
ساعت نه وقت گرفتم برم موهام رو کوتاه کنم. مطمئنم قشنگ نمیشم ولی خیلی وقته دارم بهش فکر میکنم اینا هم ده ساله نگه داشتم دیگه خسته شدم از مراقبت دلم میخواد بپرم حموم بیام تا لباس بپوشم اینا هم خودشون سامون گرفته باشند. هزار دلم میگه نرو و یکی میگه برو.
خانومه یهو رفت سفر
دوتا دیگه هم میشناختم تا دیشب پیام میدادند کی میای، امروز همه آب شدن رفتن تو زمین. پیام کائنات؟
دوتا دیگه هم میشناختم تا دیشب پیام میدادند کی میای، امروز همه آب شدن رفتن تو زمین. پیام کائنات؟
02 Episode 2_Gratomic.com
Javad Maroufi
«ای ساقی لب تشنگان، ای جان جانانم، سقای طفلانم...» بخشی از نوحه قدیمی روز تاسوعاست که استاد عباس معروفی، آهنگساز و نوازنده برجسته آن را در پایان قطعه دوم از آلبوم «عاشورا، راز خلقت، فراق» اجرا کرده است.
@poli_hast
@poli_hast
روز یازدهم؛
بیشتر از هر وقت دیگری با تو حرف میزنم آنقدر که اغلب در حالات چهرهات کنکاش میکنم نکند حوصلهات سر رفته باشد. یک چیزی را خوب فهمیدهام: هیچ چیزِ بیخودی به ذهنم نمیرسد مگر پالس کوچکی از آن را دریافت کرده باشم.
این طور هم میبافم که مثلا مستقیما نگفته باشم که حوصلهات از حرفهام سر میروند. روزهای اول خیلی دلتنگ بودم بعد یک کلافگی هم افتاده بود به جانم که رفتم موهای نازنینم را کوتاه کردم. از حجم ناله و فغانی که برای دوستانم سر دادم هم مرثیهها درمیآید. میگفتم از مراقبتشان خسته شدم و دلم کمی آسودگی میخواهد اما یک هدف پنهانم از اینکار کم کردن دلبستگی بود از چیزی که مدتها داشتمش و توان دل کندن را نداشتم ( انگار حالا موثر بود خیال خامم)
آنقدر گفتند خوب است قشنگ شدی دیگر خودم هم وا دادم و دارم سعی میکنم دوستش داشته باشم.
جدا گمان میکنم یک مرگیم شده؛ یک ذره اعتماد به نفس در خودم نمیبینم. شما فکر کن با هزار دلواپسی و استرس بیجا همین چند خط را مینویسم. الان ایستادم در نقطه کمنوری از وجودیتم تا نگاه کسی بهم نیوفتد.
دیروز بعدازظهر خوابیدم و تن ما کاش از این ناپرهیزیها بلد باشد، شب خوابم نبرد و هوا هم روشن شد رفتم یک فیلمی که فکر میکردم چندان خوشت نخواهد آمد را دیدم: the holdovers فکر میکردم خودم هم خوشم نخواهد آمد ولی قشنگ بود. در این گرمای مزخرف هم یک عالمه برف دیدم. غصهدار و خندهدار هم بود و گفتم کاش باهم دیده بودیمش.
بیشتر از هر وقت دیگری با تو حرف میزنم آنقدر که اغلب در حالات چهرهات کنکاش میکنم نکند حوصلهات سر رفته باشد. یک چیزی را خوب فهمیدهام: هیچ چیزِ بیخودی به ذهنم نمیرسد مگر پالس کوچکی از آن را دریافت کرده باشم.
این طور هم میبافم که مثلا مستقیما نگفته باشم که حوصلهات از حرفهام سر میروند. روزهای اول خیلی دلتنگ بودم بعد یک کلافگی هم افتاده بود به جانم که رفتم موهای نازنینم را کوتاه کردم. از حجم ناله و فغانی که برای دوستانم سر دادم هم مرثیهها درمیآید. میگفتم از مراقبتشان خسته شدم و دلم کمی آسودگی میخواهد اما یک هدف پنهانم از اینکار کم کردن دلبستگی بود از چیزی که مدتها داشتمش و توان دل کندن را نداشتم ( انگار حالا موثر بود خیال خامم)
آنقدر گفتند خوب است قشنگ شدی دیگر خودم هم وا دادم و دارم سعی میکنم دوستش داشته باشم.
جدا گمان میکنم یک مرگیم شده؛ یک ذره اعتماد به نفس در خودم نمیبینم. شما فکر کن با هزار دلواپسی و استرس بیجا همین چند خط را مینویسم. الان ایستادم در نقطه کمنوری از وجودیتم تا نگاه کسی بهم نیوفتد.
دیروز بعدازظهر خوابیدم و تن ما کاش از این ناپرهیزیها بلد باشد، شب خوابم نبرد و هوا هم روشن شد رفتم یک فیلمی که فکر میکردم چندان خوشت نخواهد آمد را دیدم: the holdovers فکر میکردم خودم هم خوشم نخواهد آمد ولی قشنگ بود. در این گرمای مزخرف هم یک عالمه برف دیدم. غصهدار و خندهدار هم بود و گفتم کاش باهم دیده بودیمش.
Forwarded from That’s all folks!
بقیه را نمیدانم اما خودم عاشق وقتی هستم که صبرم تمام میشود و کل قضیه را میگذارم کنار. آن وقتی که تحمل آدم برای آدم تصمیم میگیرد و میگوید دیگر بس است، حوصلهام سر رفت!
بعدش دیگر زندگی رنگ خودش را پیدا میکند و میتوانی از آن زندان شک و تردید بیرون بیایی. چیزی که میخوانی را بفهمی، طعم غذاها برگردد و بروی برای خودت عکاسی کنی.
سخت است اسیر باشی، هر اسارتی.
بعدش دیگر زندگی رنگ خودش را پیدا میکند و میتوانی از آن زندان شک و تردید بیرون بیایی. چیزی که میخوانی را بفهمی، طعم غذاها برگردد و بروی برای خودت عکاسی کنی.
سخت است اسیر باشی، هر اسارتی.
روز بیستوهشتم؛
حوصلهام سر رفته اما هنوز زورش نرسیده بزند زیر همه چیز که دیگر بس است. افسار روزمرهام از دستم در رفته، شبها بیدارم و آفتاب که قشنگ بالا آمد تازه میخوابم. غذا را هم با افراط و تفریط میخورم یکمی شکم آوردم و از آن ور ماهیچههام تحلیل رفتند. چنتا فیلم دیدم و هیچی کتاب نخواندم. منتظرم یک روز این همه بی در و پیکری زندگی را بالا بیارم یا سرم به سنگی چیزی بخورد یا هم تو آنقدر دوستم داشته باشی تا بلند شم و ببینم دنیا دست کیست.
این احوال برایم تازگی ندارد اما این بار خیلی طول کشیده و غمگینانه همچنان که ازش خسته شدم هنوز قوت بلند شدن را ندارم.
اگر پدرم بود میگفت خوشی زده زیر دلت. بله پدر، از خوشی آبستنم ولی امید ندارم فرزندمان به پدرش برود.
حالا میرم تا بخوابم و یکبار دیگه با حس سیری از زندگی بیدار بشم و فریاد بزنم این آخرین بار بود.
حوصلهام سر رفته اما هنوز زورش نرسیده بزند زیر همه چیز که دیگر بس است. افسار روزمرهام از دستم در رفته، شبها بیدارم و آفتاب که قشنگ بالا آمد تازه میخوابم. غذا را هم با افراط و تفریط میخورم یکمی شکم آوردم و از آن ور ماهیچههام تحلیل رفتند. چنتا فیلم دیدم و هیچی کتاب نخواندم. منتظرم یک روز این همه بی در و پیکری زندگی را بالا بیارم یا سرم به سنگی چیزی بخورد یا هم تو آنقدر دوستم داشته باشی تا بلند شم و ببینم دنیا دست کیست.
این احوال برایم تازگی ندارد اما این بار خیلی طول کشیده و غمگینانه همچنان که ازش خسته شدم هنوز قوت بلند شدن را ندارم.
اگر پدرم بود میگفت خوشی زده زیر دلت. بله پدر، از خوشی آبستنم ولی امید ندارم فرزندمان به پدرش برود.
حالا میرم تا بخوابم و یکبار دیگه با حس سیری از زندگی بیدار بشم و فریاد بزنم این آخرین بار بود.
روز سیوسوم؛
از دندانپزشکی متنفرم. از آدمهایی که ذرهای مهر به دلشون نیست، از گریه جلوی این آدمها. از اینکه ترس و دردت پوچ و نادیده انگاشته بشه. از نسبتها، از موقعیتهای متناسبی که اثر ناخوشایند دارند.
از دندانپزشکی متنفرم. از آدمهایی که ذرهای مهر به دلشون نیست، از گریه جلوی این آدمها. از اینکه ترس و دردت پوچ و نادیده انگاشته بشه. از نسبتها، از موقعیتهای متناسبی که اثر ناخوشایند دارند.