پَریما
239 subscribers
354 photos
16 videos
1 file
63 links
رفتنی استیم، بمانیم که چه؟
Download Telegram
وقت‌هایی که با مادرم کدورت داریم بیشتر احساس تکلیف می‌کنم برای تماس گرفتن که مثلا خودم را هم گول بزنم که چیزی نبوده.
نمی‌دونم خوابم میاد و خسته‌ام،
یا که تنها و افسرده و بدبخت و دلتنگ و دور و بی‌حوصله و بیزارم.
«این هم حقیقت داره که آدم‌ها بعضی وقت‌ها کارهای احمقانه و بی‌جا می‌کنند. لابد چاره‌ی دیگه‌ای ندارند. آدمیزاد بعضی وقت‌ها تحت تاثیر نیروهای ناشناخته قرار داره.»

• پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد / ریچارد براتیگان، نشر مروارید


@letterssto
Forwarded from Ay's (آی‌ناز)
کاش بتونم یک چیزهایی از قبل رو بریزم دور.
سم‌تر از کلاس‌های معارف ندیدم.
شب بخیر؛
صبح چیزی می‌نویسم برای آخر اردیبهشت که همه چیز بی‌حد زیبا بود.
روز اول؛

گمان آدمی نه از سر عقل که از بر دل است. مانده بودم دست کوتاهم را چطور پل کنم بین این کدورت و سردی؛ گمان من به دوری و قهر بود اما کلام تو به مهر و نیاز. شرمنده و شادمان بودم. محتاط و پرگو. حتی به قدر قدمی هم دلم نمی‌خواست نزدیک آن حایلِ مکدر شویم. هر روایت را به دقت تعریف می‌کردم، گویی مادری که خار از ماهی درآرد چنان که مبادا دهانی از فرزندش چاک شود.
یک جایی هم آدم می‌رسد به اینکه دیگر من و تو نیست و فقط ماست. ما هم یکی استیم و می‌ماند فقط همان من. آدم هم که با خودش مرز و محدوده و سرحد ندارد؛ خودتی و خودت. این ور خودت آن ور خودت همه جا خودت: پس هر چه کنی هر چه گویی بی که دلخور و رنجور و آزرده شوی پذیراش خواهی بود؟
نه
آدم برای خودش هم مرز و محدوده و سرحد نگذارد پا به هر جا خواهد گذاشت. آن وقت آن جاها شاید گِل بود شاید لای بود و پات گیر کرد و کثافت شد. خب می‌فهمی هر جایی نمی‌شود رفت هر کاری نمی‌شود کرد هر حرفی نمی‌شود زد و الی آخر. برمی‌گردی مرز و محدوده و سرحد را پیدا کنی، گل و لای را پالایش کنی تا زنده باشی و زندگی کنی. مسیر برگشت سخت‌تر از رفت است و حالا که پا در کثافت هم گذاشتی حتما هم به چابکی و سرخوشیِ آمدن، نیستی.

اما من اینجام، رسیده به مرز و محدوده و سرحد. من و تو ما می‌شویم، ما هم ماییم با مرز و محدوده و سرحد که مراقبت کنیم دوری بیش از اندازه نشود قهر ته‌نشین نشود و کدورت سنگین. هرچند نقد امید عمر ما در طلب وصال شد ولی همین امید متاعی ارزنده است و ناچیز نیست، گشاده دست و گشاده دل به امید دیدارها قرار بگیریم که قیمت وصل نداند مگر آزرده‌ی هجر، نه؟
Forwarded from فعلا هیچی... (Latifeh)
🌫🪶
"کاش کسی می‌فهمید؛ حتی اگر یک نفر."
.سهیل نفیسی.غزل
@moozikestan_bot
برای کسی که آخرین دوستِ شماست؛
آخرین پناه و گران‌مایه‌ترین یار…

شب‌به‌خیر.

@letterssto

برای تو فایزه‌ی قشنگ من
دلم برای تو یک ذره شده برای خنده‌ی تو برای نگاه بی حد قشنگت برای تو کنار خودم برای رقصیدن و خندیدن و گریستن و گفتن و گفتن و گفتن با تو...
مراقب خودت باش و قصه‌های خوب برام بیار
دوستت دارم
اختلال خواب گرفتم و مرگ بهتر از این هست: ساعت پنج صبح ذره‌ای خوابم نمی‌اومد در حالی که بیست‌وچهار ساعت قبلش هم فقط چهار ساعت خوابیده بودم. اینقدر کلاس‌ها رو ترم آخری دارم منظم می‌رم فقط چون غیبتام رو کردم و می‌خوام نیوفتم و چند روزی برم خانه.
نمازخانه دراز کشیدم بوی پا می‌آد دوتا خانوم بالا سرم نشستن غصه‌ی درگذشته و شادی مردم رو می‌خورن.
من هم با ناهار دوغ نوشیدم:
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
موهام هنوز نم دارند هوا خنکه بلیط فردا رو اگر کاغذی می‌داشتم هی نگاش می‌کردم نازش می‌کردم. چمدان نبستم مشق دارم و یک اضطرابی که تمرکز رو ازم گرفته.


چه شب خوبیه برای هیچ کاری نکردن کاش حالا سه‌شنبه بود و واقعا هیچ کاری نداشتم.
شب آخر؛

دلم تنگ همه‌ی کسانی هست که دوستشون دارم. روز مزخرفی بود، به قطار نرسیدم خسته و دویده و تنها بودم. همه هم فقط می‌گن خیره؛ کاش همینطور باشه. انگار هم دلم قد یه گنجیشک شده گریه‌ام بند نمی‌آد.

خسته شدم از این همه دور بودن.
Forwarded from Ay's (آی‌ناز)
در زندگی‌ام همیشه منتظر بودم: که کنکور تمام شود نفس بکشم که ترم تمام شود سریال ببینم که سریال تمام شود کتاب بخوانم که غذا بپزم حمام برم... این‌ها توالی کارها نیستند این‌ها معمول‌ترین روند زندگی اند که اگر یکیش جاری باشد نمی‌توانم دیگری را هم هندل کنم. نتوانستن هم به مثابه جان کندن، که جاری هم می‌کنم ولی توان از تنم رخت می‌بندد. فقط عملا ممکن است جلوی جاری شدن‌شان را بگیرم ولی همه همزمان در مغزم روان اند و جوشان. حالا هم حوله به تن نشستم و به خوابیدن فکر می‌کنم که قبل از ظهر قراری دارم و بعدازظهر هم، که از دیروز بیدارم و خواب من را مسخره پدرش کرده. از کانال دوست من شهرام ناظری می‌خواند گنجشک و کلاغ‌ها هم گاه گاه، خروس ولی سه ساعت بیشتر است بیدار شده. آخرین مشقم را نوشتم و فرستادم و منتظرم الهه‌ی خواب بیاد و خوابم کند.
شهرام ناظری ـ جانا حدیث شوقت در داستان نگنجد / بربط
جانا حدیث شوقت 🌱

آواز شهرام ناظری بدون ساز
احوال تابستان را می‌ماند: نور زیاد روز، باد کولر و یک دلْ خجستگی که ندانی بروی سراغ یک کتاب یا یک انیمه، خیالت رها باشد و پی شام و ناهار پختن و برای امتحان خواندن نباشد.