تجربهٔ تفکر
386 subscribers
2.03K photos
740 videos
299 files
2.29K links
دغدغهٔ اصلی من شناخت بهتر دین اسلام است. به فلسفه، زبان‌شناسی و مسائل سیاسی-اجتماعی هم بی‌اعتنا نیستم. در این گدار (کانال) مطالبی مرتبط با این موضوعات طرح می‌شود. محمد نورالهی
denkenserfahrung.blogfa.com
nur-e-elaahi@hotmail.com
@Nurelahii
Download Telegram
تجربهٔ تفکر
θνητούς γ' ἔπαυσα μὴ προδέρκεσθαι μόρον. ترجمه مرحوم مسکوب: من آدمیان را از اندیشه مرگ رسنده رهاندم. برای صرف و نحو عبارت ر. ک.: https://www.perseus.tufts.edu/hopper/text?doc=Perseus:abo:tlg,0019,004:1179&lang=original θνητούς † adj pl masc acc ἔπαυσα †…
در
https://www.abarim-publications.com/DictionaryG/m/m-et.html
دیدم نوشته :
Together with the enclitic particle γε (ge), which throws emphasis back onto the word it follows (like our English "indeed!" or "isn't it?"): the conditional expression μηγε (mege), not indeed. Actually, our word occurs only in the formula: ει δε μηγε (ei de mege), meaning "but if not indeed". It does so 8 times.
همراه با حرف اضافه چسبان γε (ge)، که بر کلمه‌ای که در پی آن است تأکید می‌کند (مانند «واقعاً!» یا «اینطور نیست؟»): عبارت شرطی μηγε (mege)، نه در واقع.
درواقع، این کلمه فقط در عبارت قالبی: 
ει δε μηγε (ei de mege)
به معنای "اما اگر نه واقعا" به کار رفته و ۸ بار در کتاب مقدس آمده است.
مثال:
متی، باب ۶، سطر ١:
زنهار عدالت خود را پیش مردم بجا میاورید تا شما را ببینند، والاّ نزد پدر خود که در آسمان است، اجری ندارید.
متی، ۹، ١٧:
و شراب نو را در مَشکهای کهنه نمی‌ریزند والاّ مَشکها دریده شده، شراب ریخته و مشکها تباه گردد. بلکه شراب نو را در مشکهای نو می‌ریزند تا هر دو محفوظ باشد.
مرقس، ۵، ٣۶:
و مَثَلی برای ایشان آورد که هیچ‌کس پارچهای از جامه نو را بر جامه کهنه وصله نمی‌کند والاّ آن نو را پاره کند و وصلهای که از نو گرفته شد نیز در خور آن کهنه نَبُوَد.
لوقا، ١٠، ۶:
پس هرگاه ابن الّسلام در آن خانه باشد، سلام شما بر آن قرار گیرد والاّ به سوی شما راجع شود.
و غیره
که باز نمی‌دانم ربطی به عبارت آیسخولس دارد یا نه.
Forwarded from Hamed Roshani Rad
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from مدرسه (علی نجات غلامی)
نگاهی از سر تحقیر به من انداخت که انگار بگوید «ایییین!». قشنگ گرفتم چه در ذهنش گذشت خنده‌ام را قورت دادم. کمی با خودش درگیر شد و آخرش غرورش را کامل نشکست و در جمله‌ی دوپهلویی پرهیبتی گفت «من دارم می‌میرم». که مشخص نشود ناله‌ی و نق همیشگیِ پدرانه است یا مسئله‌ی اگزیستانسیالیستی. اما من تعارف نکردم و بدون اینکه سرم را بلند کنم گفتم «پنج شیش ماه دیگه وقت داری، وقت هست بارت را ببندی». اهل جا خوردن نبود. اما برایش عجیب شد. سکوتی طولانی کرد و بعد نگاهم کرد و آخرش گفت: «امروز رفتم قبرستان. همه مرده بودند. هر کسی که می‌شناختم. سئوالم این است که الان که دارم می‌میرم آیا درست زندگی کردم؟». سئوال درجه یکی بود انصافاً و پرسش پدرم را عمیق‌تر از پرسشِ «من چرا باید بمیرمِ» گیلگمش یافتم. پدرم بی‌سواد بود اما حکمت عمیقی داشت و یک راوی و قصه‌گوی قهار هم بود که در عین ابهت‌اش تعریف‌کردن‌هایش چندان با ظرافت بود که مخاطبان پلک نمی‌زدند. سواد خواندن نوشتن نداشت اما گنجینه‌ای از ادبیات کهن شفاهی کُردَواری و تاریخ زیسته را در سینه داشت. گفتم «دست‌ات به خون کسی در طول زندگی‌ات آلوده شده است؟» گفت «نه. من آدم نکشتم». گفتم «درمجموع زندگی‌ات درست بوده است». گفت «الان چیکار کنم این چند ماهو؟» گفتم «نماز بخوان». گفت «تو که به این چیزها اعتقاد نداری!» گفتم «تو که داری!». خلاصه طولی هم نکشید که از میان ما رفت. وقتی رفت این را فهمیدم که منظور هوسرل از زیست‌جهان پیشاتأملی چیست؛ کاش هیچ وقت در نوجوانی توی رویش حتی برای فحش‌ها و عصبانیت‌هایش هم نمی‌ایستادم. وقتی مرد فهمیدم پدرم همان دهقان پیری بود که بخش حماسی شاهنامه را برای فردوسی گفت. تازه فهمیدم "عقلِ" پسر اگر از دل "خیالِ" پدر بیرون نیاید، "عقلِ مرده" است. وقتی به قبرش نگاه کردم اولین "دروغِ مشروع‌"ام را گفتم که «اینجا قبر کسی است که قصه‌های شاهنامه را برای فردوسی گفت!» مهم نیست که همه می‌دانند این حرف دروغ است، مهم این است که:

اگر ادبیات دروغ نگوید، سخن راست فلسفه هم هیچ دردی را درمان نخواهد کرد.

منظورم این نیست که ادبیات دروغ بگوید تا فلسفه دروغش را آشکار کند، بلکه دارم می‌گویم دروغِ ادبیات شرطِ امکان راست فلسفه است. نسبت پدری‌کردن نسبت عمیقی است که حیف است قربانی بحث‌های روشنفکرانه‌ی تینیجری و سانتیمانتال شود. البته در بخش بعدی درباره‌ی پدرکشیِ بهنگام هم حرف خواهد زد اما این یک مقوله‌ی زیست‌جهانی پیچیده است که ربطی به آن موضوع ندارد. بحث اینجا محافظه‌کاری و عدم نقد نیست.
حال در نسبت با همسر یا پارنترِ بلندمدت اگر اهل فلسفه نباشد، وضع پیچیده است بسیاری از اهل فکر و ادب بی‌آنکه همسر بدی داشته باشند به دلیل اینکه احساس می‌کنند بیش از حد دارند درون مناسبات زندگی روزمره غرق می‌شوند با همسری که درکی از دنیای او ندارد و شایستگی‌های او را درک نمی‌کند، زندگی‌شان می‌پاشد و روانزخم‌های عمیقی می‌یابند خاصه «زخم انزوا». افسردگی‌ها و ملال‌ها و دور شدن‌های فراوانی هست که خیلی‌ها منتهی با جدایی می‌شوند. که حتی بعد از جدایی استراتژی‌هایی را می‌آزمایند از نحوه‌های دیگر ارتباط که خیلی مواقع در آنها نیز موفق نیستند. این بحث‌های زیادی را می‌طلبد و اختلاف نظر بسیار خواهد بود. اما چیزی که من نظر به تجارب خودم می‌گویم این است که «هرچقدر که بتوانی نسبت با همسر را نسبت زیسته بفهمی و تلاش نکنی فلسفه‌ات را بر او تحمیل کنی و متفاوت بودن‌اش را پذیرا باشی و حتی فشارهایش را تحمل کنی در حدی که کشنده نباشد برایت و در مناسبات او هم مشارکت همدلانه داشته باشی، احتمال شکست زندگی کمتر است». این درخصوص همسرانی که هر دو اهل فلسفه‌اند نیز صادق است که بدانند در مقام زن و شوهر دیگر استاد و شاگرد یا همکلاسی نیستند و مناسبات آنها نباید تابع جروبحث‌های فکری‌شان شود. درست است که فلسفه باید تبدیل به زندگی انسان شود ولی این را نباید غلط فهمید. باید بسیار آرام درون زندگی تزریق شود که خاصه خانواده را افکار نو و هنجارشکنانه در دل روابط زیسته دچار شُک نکند. منطق خانواده با منطق جامعه فرق می‌کند. خانواده نهادی بسیار اساسی‌تر از جامعه است در جامعه هرچقدر هم انقلابی عمل کنی نمی‌توانی در خانواده همان‌طور عمل کنی و محکوم به پاره‌ای محافظه‌کاری‌ها هستی. جامعه اگر علیه‌ات باشد زندانی‌ات می‌کند اما خانواده اگر علیه‌ات شود دیگر حکایت «زخمی بر او بزن عمیق‌تر از انزوا» خواهد بود. جامعه با تمام قدرت‌اش هرگز به تنهایی نمی‌تواند تو را به انزوا براند اما خانواده به راحتی می‌تواند. به تنهایی می‌توانی اگر راه‌اش را درست پیدا کنی با کل جامعه بجنگی و انقلاب کنی، اما با لشکری هم نمی‌توانی در خانواده انقلاب ایجاد کنی! خانواده فقط منطق تحول و اصلاح را می‌پذیرد نه انقلاب. انقلاب در خانواده فقط یک معنا دارد: متلاشی کردن‌اش یا ترک کردن‌اش.
به نام خدا
خصوصیت خاص و گاه گیج‌کننده‌ای در زبان انگلیسی هست و آن اینکه مفعول نشانه ندارد. مثلاً در جملۀ زیر که از ویکیپدیا گرفته ام:
In the subsequent duel Little Musgrave wounds Lord Barnard, who then kills him.
(در جنگ تناتنی متعاقب، موسگریو کوچک زخمی می‌کند خان بارنارد که بعد او را می‌کشد)
اینجا مشخص نیست قاتل کیست و مقتول که و باید ازپیش، داستان را بدانیم تا بتوانیم نقشها را تشخص بدهیم که اتفاقاً اینجا قاتل در نقش دوم ظاهر شده است و خان بارنارد است نه موسگریو کوچک.
محمد نورالهی:
اخوی
بگذارید من گریزی به شکسپیر بزنم

واقعا برخی جاهای هملت را نمی‌شود به فارسی ترجمه کرد

مشکل است بسیار
مثلا با suit و sweet یا kin و kind بازی می‌کند.

آقای ادیب‌سلطانی واقعا ظرافتها را متوجه شده و گفته
ولی خب در فارسی درنیامده

ع شیراز:
کلا بنده خدا ظرافتها رو متوجه می‌شده ولی در فارسی هر چه می آورده ضخامت بوده 😬

محمد نورالهی:
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
معرکه‌تر از هر معرکه‌ای گفتید اخوی
یادآوری دربارۀ فرق لفظی میان فرّ و فرَّه

می‌دانیم که فرّ و فرّه (هر دو به تشدید راء، و دوم به هاء ملفوظ¹) گونۀ یکدیگرند. اما اینکه هاء در پایان فرّه چه می‌کند وابسته است به دانستن یک نکتۀ مختصر دستوری: فرّ بازمانده از حالت فاعلی است، یعنی از
farna(h)
و فرّه بازمانده از حالت مضاف‌الیهی، یعنی
farnaha(h)
در فارسی باستان. همین در مورد دو گونۀ خورَّه/خَرّه و خوَرّ نیز صادق است. خورّ(ه)/خَرَّه دخیل از زبان اوستایی در فارسی میانه و بدان واسطه در فارسی ماست.²

در پهلوی گاهی این کلمه را به املای فرَّگ نیز نوشته‌اند. این املا احتمالاً بیشتر حاصل افزودن پسوند ag به کلمۀ فرّ است (مانند کَنار و کَنارگ)، نه آنکه هاء آخر کلمه در دوره‌ای متأخر از تلفظ افتاده باشد و سپس در هنگام بازگرداندن دوبارۀ متون متأخرِ نوشته‌شده به غیر خط پهلوی به خط پهلوی، که مصادیق کمی ندارد، به قیاسِ کلماتِ مختوم به هاء ناملفوظ (مانند خانه از اصل خانگ) جعل شده باشد. با این حال، این زمانی معلوم خواهد شد که به دقت وارسی شود که فرّگ در کدام متنها به کار رفته است. اکنون که «پیکره‌گردی» برای خود شغلی شده و  دو سه پیکره از نوشته‌های پهلوی در دست همه هست چنین کاری شدنی است. گرچه «تحقیق پیکره‌ای» نمکی ندارد، خوب است کسی به عنوان یک جست‌وجوی کوچک لغوی چنین کاری بکند.

۱. اینکه گروهی در فارسی فرۀ (در حالت اضافه) می‌نویسند نادرست است؛ فرّهی نادرستی آن را معلوم می‌کند.

۲. در نوشته‌های چهل سال قبل و قبل از آن می‌توشتند که فرّه (از فرنه) لغت مادی است. این حرف نادرست را محققان دقیق غربی از همان چهل سال قبل دیگر تکرار نکرده‌اند، اما در کتابهای فارسی هنوز تکرار می‌شود. فرّنه لغت مادی نیست و مشترک میان چندین زبان ایرانی بوده. خورنه است که مختص زبان اوستایی است و اگر در زبان دیگر نیز خورّه استعمال پیدا کرده، دخیل است از زبان دینی اوستا.
به نام خداوند جان و خرد

قطعاً سخن و مدعایی که طرح می‌کنم از دهانم بزرگتر است اما به دلم افتاده بگویمش.
به نظر من می‌رسد که فقط مواد فرهنگی دو زبان است که ارزش دارد انسان عمرش را صرفشان بکند و نخست زبان و سپس منابع تولیدی در آن زبان را در دست مطالعه مستمر بگیرد.
یکی زبان و کتب یونانی و دیگری زبان و کتب عربی.
آنچه بین ما از اهمیت زبان فارسی و بین دیگر ملل از اهمیت فرهنگ خودشان یا فرنگیان آلمانی و فرانسوی يا حتی لاتینی رایج است چیزی جز تعارفات و توسل به مأنوسات ذهنی و مشهورات نیست.
از قضا در برهه‌ای چند قرنه این دو زبان و کلان‌فرهنگ ‌(که به هیچ روی یک‌دست نبوده و طیف و تنوعی بین هست و نیست را در خود موجود کرده اند) گفت‌وگویی بسیار جدی هم با هم داشته اند.
Forwarded from کاریز
«حتّی مغان (۱) هم به زیارت غار مقّدس مهد نایل آمدند، امّا ما، ما نمی‌توانیم چرا که شمشیر تیز اعراب متجاوز راه بیت لحم را بر ما بسته است، آنجا که دل ما به سوی آن پر می‌کشد. همچون آدم، که تیغ آتشین کرّوبیان نمی‌گذاشت که دستش به دروازهٔ باغ عدن رسد (۲)، چون داود که در حسرت جرعه‌ای از آب چاه بیت لحم بود (۳)، ما هم، چون پیشتر (۴)، در محاصره این «هاجریان» کافر (۵)، که ما را به سختی در محاصره گرفته‌اند، در شوق دیدن آن مهد مقّدس آه حسرت می‌کشیم. هیچ کس نمی‌تواند از صف تیغ آنان بگذرد مگر دل از جان کنده باشد. از این روست که ما اینک، اندوهگینانه، این شب مبارک را در اینجا جشن می‌گیریم، در کلیسای مادر مقدّس»

نیایش بطریق، یا بگوییم اسقف اورشلیم، سوفرون است به تاریخ یکشنبه، شب نوئل ۶۳۴ میلادی (شوال ۱۳ هجری)، و به ظاهر قدیمی‌ترین اشاره به فتوح اعراب، و البته بسیار کهن‌تر از روایات خود مسلمانان. سند دیگر هم از خود اوست در نامه‌ای که اندکی پس از این نوشته است.

توضیح بیشتر این که دسته‌جات اعراب که به اورشلیم رسیده‌اند، در حال تکمیل محاصره شهر هستند و راه مسیحیان اورشلیم به بیت لحم (زادگاه مسیح) که در فاصله یک نیم‌روز راه پیاده است و مسیحیان اورشلیم برای مراسم نوئل به آنجا می‌رفته‌اند، بسته‌اند. در ادامه از غارت و نهب اعراب می‌گوید منتهی امیدوار است که این هم، مثل حمله پارسیان، به زودی بگذرد و به پایان آید که البته نمی‌آید و مشهور است که همین اسقف در نهایت اورشلیم را، با مذاکره و شرایطی به نسبت مطلوب‌تر، با قبول ذمّه و پرداخت جزیه، تسلیم می‌کند و بعد هم دیرتر پذیرای خلیفه عمر است در دیدار از شهر. این سند، تاریخ آغاز فتوحات را هم اندکی تغییر می‌دهد.
...
و چند نکته دیگر:
۱، مغان، یا مجوسان. اشاره است به آن سه مغ که به شوق دیدار مسیح تا بیت لحم رفتند و حکایتش در انجیل متی آمده است. مقصود این که آنان، از آن راه دور، توانستند به به زادگاه مسیح برسند و ما در یک فرسخی آن نمی‌توانیم.
۲، داستان رانده شدن آدم و شمشیر آتشبار کرّوبیان در کتاب پیدایش، باب سوم
۳، حکایت داود و تشنگی او در میانه رزم و آبی که برایش می‌آورند و نمی‌خورد و بر زمین می‌ریزد، در کتاب مقدّس، سموئیل.
۴، می‌گوید «چون پیشتر»، چرا که فقط چند سالی پیش از آن، اورشلیم و بیت لحم در تصرّف ایرانیان بود.
۵، هاجریان: با اندکی تفاوت لفظ در لغت یونانی منتهی اصلش همین است و در زبان مسیحیان آن دوره، اشاره به اعراب است و فرزندان هاجر، خدمتکار و بعد همسر ابراهیم. این اسم و «اسماعیلیان» در متون بعدی (همچون آثار یوحنای دمشقی)، دست کم در آغاز، از تحقیر و تخفیفی خالی نیست، همچون «مسلمان» که بنا به نظر علّامه قزوینی به واقع تخفیف «مسلم» است که اعراب بر ایرانیان اسلام آورده اطلاق می‌کرده‌اند گرچه بعدها این وجه معنی اندک اندک رنگ باخته است.
تجربهٔ تفکر
«حتّی مغان (۱) هم به زیارت غار مقّدس مهد نایل آمدند، امّا ما، ما نمی‌توانیم چرا که شمشیر تیز اعراب متجاوز راه بیت لحم را بر ما بسته است، آنجا که دل ما به سوی آن پر می‌کشد. همچون آدم، که تیغ آتشین کرّوبیان نمی‌گذاشت که دستش به دروازهٔ باغ عدن رسد (۲)، چون داود…
در منابعی که بیشترشان را به انگلیسی دیده ام عبارتی از قول اين سوفرنیوس نقل شده که با استناد به عبارتی از انجیل و زمینه آن در کتاب دانیال وقتی عمر يا مسلمانان را در اورشلیم مستقر دید گفت :
اکنون مکروه ویرانگر (اگر اشتباه ننویسم: שקוץ משםימ) را در قدس الاقداس ببینید (که مسیح با استناد به قول دانیال، پیشگویی کرده بود با این واقعه آخرالزمان تحقق می‌یابد).
آنگاه بسیار عجیب که حضرت علی معلم دامغانی این را در ترانه‌ای گفته است :
روز فتح اورشلیم گفت این رو بطريق مقدس:
ببینید مکروه ویرونی رو در مقام اقدس
وقتی که معبد صخره رو تسلیم عمر کرد
گریون از قول مسیح مویه دانیال رو سر کرد
😲
تجربهٔ تفکر
به نام خداوند جان و خرد قطعاً سخن و مدعایی که طرح می‌کنم از دهانم بزرگتر است اما به دلم افتاده بگویمش. به نظر من می‌رسد که فقط مواد فرهنگی دو زبان است که ارزش دارد انسان عمرش را صرفشان بکند و نخست زبان و سپس منابع تولیدی در آن زبان را در دست مطالعه مستمر…
https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C_%D8%A8%D8%AF%DB%8C%D8%B9
به علاوه اینکه در سراسر حدود ۲۳۰ سال فرمانروایی هخامنشیان حتی یک ایرانی به شاه و کشور خود خیانت نمی‌کند، ولی یونانیان نه تنها گله‌گله مزدور سپاه ایران می‌شوند، بلکه از شاه و سردار تا فرد عادی هر لحظه آمادهٔ خیانت به آرمان کشور خویش هستند.

انتقاد:
کتیبه بیستون داریوش 😊
Forwarded from Inekas | انعکاس

💎 انتشار تصحیح و ترجمه‌ای جدید از نهج‌البلاغه توسط انتشارات بریل

Sharīf al-Raḍī, Muḥammad ibn al-Ḥusayn. Nahj al-Balāghah: The Wisdom and Eloquence of ʿAlī: A Parallel English-Arabic Text. Translated and Edited by Tahera Qutbuddin. Leiden: Brill, 2024.

⬇️ دریافت فایل تمام متن کتاب با دسترسی آزاد


⭐️ معرفی کتاب در سایت ناشر

نهج‌البلاغه گردآوری مشهور خطبه‌ها، نامه‌ها و سخنان علی‌بن‌ابی‌طالب (م. ۴۰ ه.ق) است که شریف رضی (م. ۴۰۶ ه.ق) آن را تالیف کرده و بیش از هزار سال است که پیوسته به عنوان شاهکار ادبیات عرب و حکمت اسلامی، با اشتیاق خوانده می‌شود و حفظ می‌گردد. این کتاب سیره و رنج‌های علی را از زبان خودش بازتاب داده و همچنین تأملات عمیق او را درباره تقوا، فضائل اخلاقی و حاکمیت عادلانه و مشفقانه مکتوب کرده است.

طاهره قطب‌الدین، نهج‌البلاغه را بر اساس قدیمی‌ترین نسخه‌های خطی از قرن پنجم هجری، به‌دقت تصحیح انتقادی کرده است. این تصحیح با ترجمۀ روان [انگلیسی] و حاشیه‌های آن، عظمت و زیبایی این متن تأثیرگذار را برای خواننده امروزی به نمایش می‌گذارد و تأییدی است بر حسن انتخاب عنوانی که شریف رضی برای کتاب برگزیده است: «نهج‌البلاغة [راه بلاغت]»


🗂 برخی از امتیازات تصحیح انتقادی قطب‌الدین

🔵مقدمۀ علمی محقق در معرفی سید رضی و نهج‌البلاغه

🔵تصحیح مجدد متن عربی نهج‌البلاغه بر اساس پنج نسخۀ متقدمی که با خط سیدرضی مقابله شده‌اند.

🔵ذکر برخی نکات تاریخی و توضیحات در حاشیۀ ترجمۀ بسیاری از خطبه‌ها و نامه‌ها و کلمات قصار با ارجاع به تحقیقات جدید

🔵مراجعه به بیش از ۳۶۰ منبع دست اول و ۱۳۰ منبع دست دوم

🔵فهارس فنی متعدد در انتهای کتاب، شامل:
✔️ تعریف اعلام، اماکن و اصطلاحات و نمایۀ آن‌ها
✔️ فهرست مصادر نهج‌البلاغه به تفکیک بخش‌ها
✔️ نمایۀ آیات، احادیث،‌ اشعار و ضرب‌المثل‌ها
✔️ فهرست مفاهیم دینی و اخلاقی نهج‌البلاغه


⭐️ معرفی کتاب به قلم دوین استوارت (استاد مطالعات عربی و خاورمیانه، و رئیس گروه مطالعات خاورمیانه و جنوب آسیا، دانشگاه اموری آمریکا)

«پایین‌تر از کلام خالق، اما بالاتر از کلام مخلوقان» (دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوقين) - این توصیف مشهور ابن‌ابی‌الحدید (م. حدود ۶۵۶ ه.ق) از نهج‌البلاغه، نمایانگر آن است که او این مصنَّف را در اوج فصاحت و بلاغت در زبان عربی می‌داند. طاهره قطب‌الدین در این مجلد، بر اساس قدیمی‌ترین و معتبرترین نسخه‌های خطی و توجه کامل به سنت شرح نهج‌البلاغه، تصحیحی جدید و پرزحمت از این شاهکار ادبیات عرب بدست می‌دهد. ترجمۀ درخشان او به متن اصلی وفادار است، دقیق و پرظرافت است، اثرگذاری کلمات قصار را انتقال می‌دهد، آهنگ خطابه‌های عربی را حفظ می‌کند، و مضامین کتاب را به درستی منتقل می‌کند؛ مضامینی چون تاملات متفکرانه‌ای در باب بلایا و مصیبت‌ها در تجارب بشری، معضلات اخلاقی زندگی اجتماعی و سیاسی، و عجایب جهان طبیعی.


⭐️ معرفی محقق کتاب

طاهره قطب‌الدین (متولد ۱۹۶۴ در بمبئی، هند)، پس از تحصیل در رشته زبان و ادبیات عربی در دانشگاه عین‌الشمس قاهره، دکترای خود را در سال ۱۹۹۹ از دانشگاه هاروارد دریافت کرد.‍ قطب‌الدین پس از ۲۱ سال تصدی کرسی تدریس ادبیات عربی در دپارتمان زبان‌ها و تمدن‌های خاور نزدیک در دانشگاه شیکاگو (۲۰۰۲-۲۰۲۳)، از سال گذشته صاحب کرسی استادی لادین در مطالعات عربی در دانشگاه آکسفورد شده است. این کرسی حدود ۳۹۰ سال پیش در دانشگاه آکسفورد تاسیس شده و امروزه یکی از قدیمی‌ترین کرسی‌های مرتبط با مطالعات عربی-اسلامی در دانشگاه‌های انگلیس محسوب می‌شود. پیش از این، پژوهشگران برجسته‌ای همچون دیوید مارگولیوث، همیلتون گیب و ویلفرد مادلونگ آن را در اختیار داشته‌اند‌ و قطب‌الدین نخستین مسلمانی است که برای تدریس در این کرسی استادی انتخاب شده است (صفحه دانشگاهی او در سایت دانشگاه آکسفورد).

محور اصلی مطالعات و پژوهش‌های قطب‌الدین «خطابۀ عربی» به عنوان یک قالب ادبی و بلاغی مهم در ادب عربی از ادوار کهن تا امروز است. او با مطالعۀ تطبیقی فن خطابۀ یونانی و عربی و پی‌جویی ریشه‌های پیشااسلامی خطابه، به‌ویژه با تمرکز بر شخصیت علی‌بن‌ابی‌طالب و جایگاهش در تثبیت و ترویج این قالب ادبی، پژوهش‌های زیادی را منتشر کرده، از جمله ترجمه و تصحیح انتقادی دستور معالم الحکم (مجموعه‌ای از سخنان علی بن ابی‌طالب) و کتاب شهاب الاخبار (مجموعه‌ای از سخنان پیامبر) که هر دو تألیف قاضی قضاعی (م. ۴۵۳ق) است. مهم‌ترین تک‌نگاری قطب‌الدین، کتاب «خطابه‌های عربی» (بریل، ۲۰۱۹) است که در آن فن خطابۀ عربی را از جنبه‌های گوناگون تاریخی، ادبی و هنری بررسی کرده است.

⬇️ دریافت فایل تمام متن کتاب با دسترسی آزاد

#انعکاس_کتاب
@inekas
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
نسخه موجود در دست ما:
فَقَالَ لَهُ الْعَلَاءُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَشْكُو إِلَيْكَ أَخِي عَاصِمَ بْنَ زِيَادٍ.
قَالَ وَ مَا لَهُ؟
قَالَ لَبِسَ الْعَبَاءَةَ [الْعَبَاءَ] وَ تَخَلَّى [مِنَ] عَنِ الدُّنْيَا.
قَالَ عَلَيَّ بِهِ.
فَلَمَّا جَاءَ قَالَ يَا عُدَيَّ نَفْسِهِ، لَقَدِ اسْتَهَامَ بِكَ الْخَبِيثُ، أَمَا رَحِمْتَ أَهْلَكَ وَ وَلَدَكَ؟ أَتَرَى اللَّهَ أَحَلَّ لَكَ الطَّيِّبَاتِ وَ هُوَ يَكْرَهُ أَنْ تَأْخُذَهَا؟ أَنْتَ أَهْوَنُ عَلَى اللَّهِ مِنْ ذَلِكَ.
قَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَذَا أَنْتَ فِي خُشُونَةِ مَلْبَسِكَ وَ جُشُوبَةِ مَأْكَلِكَ.
قَالَ وَيْحَكَ، إِنِّي لَسْتُ كَأَنْتَ، إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى فَرَضَ عَلَى أَئِمَّةِ [الْحَقِ] الْعَدْلِ أَنْ يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ، كَيْلَا يَتَبَيَّغَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُهُ.
تجربهٔ تفکر
نسخه موجود در دست ما: فَقَالَ لَهُ الْعَلَاءُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَشْكُو إِلَيْكَ أَخِي عَاصِمَ بْنَ زِيَادٍ. قَالَ وَ مَا لَهُ؟ قَالَ لَبِسَ الْعَبَاءَةَ [الْعَبَاءَ] وَ تَخَلَّى [مِنَ] عَنِ الدُّنْيَا. قَالَ عَلَيَّ بِهِ. فَلَمَّا جَاءَ قَالَ…
ترجمه انگلیسی:
1.207.2 ʿAlāʾ then said to ʿAlī, “Commander of the Faithful, I have a complaint against
my brother ʿĀṣim ibn Ziyād.”
ʿAlī asked, “What is your problem with him?”
and ʿAlāʾ replied, “He has donned a striped cloak of haircloth and renounced the world.”
ʿAlī instructed, “Bring him to me!”
and when ʿĀṣim was brought before him, ʿAlī berated
him: O self-hater, the evil one has befuddled you! Do you feel no compassion toward your wife and children? Do you think that God has made licit for you the good things of this world when he did not want you to partake of them? Are you so important to God that he should trouble with all that!
Raḍī: ʿĀṣim replied, “But, Commander of the Faithful, here you stand with your rough clothing and coarse food!”
and ʿAlī exclaimed: Good grief! Our situations are not the same. God has mandated for true leaders that they should measure themselves against the needy so that the poor are not crushed by their penury.
ترجمه مرحوم شهیدی:
و از سخنان آن حضرت است در بصره امام به خانه علاء پسر زياد حارثى كه از ياران او بود رفت تا حال وى را بپرسد، چون فراخى خانه او را ديد فرمود:
اين خانه فراخ در دنيا به چه كارت آيد كه در آخرت نيازت به چنين خانه اى بيشتر شايد آرى و اگر خواهانى بدان به آخرت رسيدن هم توانى: در آن به پذيرايى مهمان خواهى نشست و با خويشاوندانت خواهى پيوست، و حقوقى را كه بر گردن دارى بيرون توانى ساخت و به مستحقانش رسانى، و بدينسان به آخرت نيز توانى پرداخت.
[علاء گفت: «اى امير مؤمنان از برادرم عاصم بن زياد به تو شكايت مى كنم.» فرمود: «چرا» گفت: «جامه اى پشمين به تن كرده و از دنيا روى برگردانيده.» امام فرمود: «او را نزد من آريد» -چون نزد وى آمد بدو گفت:-] اى دشمنك خويش شيطان سرگشته ات كرده و از راهت بدر برده. بر زن و فرزندانت رحمت نمى آرى، و چنين مى پندارى كه خدا آنچه را پاكيزه است، بر تو روا فرموده، اما ناخشنود است كه از آن بردارى تو نزد خدا خوار مايه تر از آنى كه مى پندارى.
[گفت: «اى امير مؤمنان و تو در اين پوشاك زبر تن آزار باشى و خوراك دشوار خوار» فرمود:] واى بر تو من نه چون توأم، كه خدا بر پيشوايان دادگر واجب فرموده خود را با مردم ناتوان برابر نهند تا مستمندى تنگدست را به هيجان نيارند و به طغيان واندارند.
https://ahlolbait.com/content/15929/%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87-%D9%88-%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D8%AE%D8%B7%D8%A8%D9%87-209-%D9%86%D9%87%D8%AC-%D8%A7%D9%84%D8%A8%D9%84%D8%A7%D8%BA%D9%87-%D9%85%DB%8C%D8%A7%D9%86%D9%87%E2%80%8C%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D9%87%D8%B1%D9%87%E2%80%8C%D9%85%D9%86%D8%AF%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%D9%86%DB%8C%D8%A7
به نام خدا
لوح هفتم متن اکدی (بابلی) داستان گیلگمش که «مرگ انکیدو» نام دارد با عبارت جالب توجهی می‌آغازد:
ibri áššú menama imtalliku ilū rabûtu
چرا ای دوست، خدایان بزرگ شور کردند؟
مفردات آن طبق وبگاه:
https://www.assyrianlanguages.org/akkadian/search.php
از این قرار است:
ibru دوست، همکار/ شریک
سامی: *ḥabr
عربی: حبر (شادمانی، رامش، [نیز: همتا])
aššu، ašša، aššut
(آشوری قدیم: aššumi، بابلی نو: ašša، بابلی قدیم: aššut: «که» در گفتار منقول)
چون، به خاطر، به حساب؛ آشوری قدیم، بابلی قدیم، بایلی میانه: aššum(i) kīam: بنابراین؛ بابلی قدیم و میانه: aššum mīni(m): چرا؟؛ در بابلی قدیم، میانه و نو + مصدر: به طوری که، به منظور، مربوط به، مشتق شده از؛ بابلی نو: aššum ša: به این دلیل که؛ اکدی قدیم و متون ماری + مضارع: برحسب.
milku (اسم، جمع، مؤنث)
(حوزۀ حکمرانی)
پند، شور، پیشنهاد؛ عقل، حل؛ شورا؛ bīt milki (بیت ملک): مجلس شورا، طرح، تصمیم
اگر «مَلَک» (جمع: ملائکة) در عربی از همین ریشه باشد میشود آن را با «وزیر» (و نه «فرشته») در متون قدیم فارسی مقایسه کرد.
تجربهٔ تفکر
Voice message
but then remembered I
اما بعد یادم افتاد
I can buy myself flowers
من می توانم برای خودم گل بخرم
Write my name in the sand
اسمم را روی شن ها بنویسم
Talk to myself for hours
ساعت ها با خودم حرف بزنم
Say things you don't understand
چیزهایی بگویم که تو نمی فهمی
I can take myself dancing
من می توانم خودم را به رقص بگیرم
And I can hold my own hand
و می توانم دست خودم را بگیرم
Yeah, I can love me better than you can
آره من میتونم خودم رو بهتر از تو دوست داشته باشم
https://sahand-music.ir/18640/13/01/2023/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%A7%D9%87%D9%86%DA%AF-%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7%DB%8C-Flowers-Miley-Cyrus-%D8%A8%D9%87-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/
(با کمی ویرایش)
چرا این آهنگ اینقدر برایم آشناست؟
کسی می‌داند؟
ربطی نداشت. 😐