Forwarded from TBD
📘از متن کتاب: «یا این یا آن» (جلد دوم)، سورن کیرکگور، ترجمه صالح نجفی
➖ جایی در کشور هلند مرد فاضلی میزيست. استاد شرقشناسی بود و زن داشت. یک روز برای ناهار نمیآيد، هرچند صدایش كردهاند. همسرش سر میز ناهار چشمانتظار نشسته است؛ میداند شوهرش خانه است، و هرچه بیشتر انتظار میكشد کمتر میتواند نیامدن او را توضیح دهد. سرآخر تصمیم میگيرد خودش برود و راضی به آمدنش کند. او تکوتنها در اتاق کارش نشسته است؛ هيچكس پیشش نیست، غرق در خاورپژوهی خویش. میتوانم این صحنه را برایت تصویر کنم: زن بالای سر او خم میشود، دستانش را دور گردن او حلقه میكند، نگاهی به کتابش میاندازد و بعد به او چشم میدوزد و میگوید، «عزیزم، چرا نمیآيی ناهار؟» شاید استاد قصۀ ما وقت توجهكردن به گفتۀ زنش نداشته، اما همسرش را که میبيند بهاحتمال زیاد جواب میدهد، «آخر عزیزم حالا چه وقت ناهار است؟ اینجا را ببین. علامت مصوتی هست که تا حالا نديدهام؛ این قطعه را چندينبار در كتابهای مختلف ديدهام اما نه هيچوقت به این صورت، نسخۀ من یک نسخۀ هلندی عالی است. این نقطه را میبينی اینجا؟ همین برای ديوانهكردن آدم کافی است.» میتوانم صحنه را تصویر کنم: همسرش نگاهش میكند، نیمی لبخند، نیمی ملامت، که مگر نقطهای بدينكوچكی میتواند روال معمول زندگی خانوادگی را به هم زند و نقل است که همسر جواب میدهد، «آخر این ارزش اعصابخُردی دارد ــــ بیندازش دور!» به مجرد اینکه این حرف را میزند مقصودش حاصل میشود؛ زن فووت میكند، و بیا و بنگر: نقطۀ مصوت که خاطر مرد را پریشان کرده ناپدید میشود، چراکه آن نقطۀ نظرگیر ذرهای توتونِ ساییده بود. مرد فاضل قصه شادکام روانۀ میز ناهار میشود، خوشحال از اینکه علامت مصوت ناپدید شده است، حتی خوشحالتر از مصاحبت با همسرش.
➖ جایی در کشور هلند مرد فاضلی میزيست. استاد شرقشناسی بود و زن داشت. یک روز برای ناهار نمیآيد، هرچند صدایش كردهاند. همسرش سر میز ناهار چشمانتظار نشسته است؛ میداند شوهرش خانه است، و هرچه بیشتر انتظار میكشد کمتر میتواند نیامدن او را توضیح دهد. سرآخر تصمیم میگيرد خودش برود و راضی به آمدنش کند. او تکوتنها در اتاق کارش نشسته است؛ هيچكس پیشش نیست، غرق در خاورپژوهی خویش. میتوانم این صحنه را برایت تصویر کنم: زن بالای سر او خم میشود، دستانش را دور گردن او حلقه میكند، نگاهی به کتابش میاندازد و بعد به او چشم میدوزد و میگوید، «عزیزم، چرا نمیآيی ناهار؟» شاید استاد قصۀ ما وقت توجهكردن به گفتۀ زنش نداشته، اما همسرش را که میبيند بهاحتمال زیاد جواب میدهد، «آخر عزیزم حالا چه وقت ناهار است؟ اینجا را ببین. علامت مصوتی هست که تا حالا نديدهام؛ این قطعه را چندينبار در كتابهای مختلف ديدهام اما نه هيچوقت به این صورت، نسخۀ من یک نسخۀ هلندی عالی است. این نقطه را میبينی اینجا؟ همین برای ديوانهكردن آدم کافی است.» میتوانم صحنه را تصویر کنم: همسرش نگاهش میكند، نیمی لبخند، نیمی ملامت، که مگر نقطهای بدينكوچكی میتواند روال معمول زندگی خانوادگی را به هم زند و نقل است که همسر جواب میدهد، «آخر این ارزش اعصابخُردی دارد ــــ بیندازش دور!» به مجرد اینکه این حرف را میزند مقصودش حاصل میشود؛ زن فووت میكند، و بیا و بنگر: نقطۀ مصوت که خاطر مرد را پریشان کرده ناپدید میشود، چراکه آن نقطۀ نظرگیر ذرهای توتونِ ساییده بود. مرد فاضل قصه شادکام روانۀ میز ناهار میشود، خوشحال از اینکه علامت مصوت ناپدید شده است، حتی خوشحالتر از مصاحبت با همسرش.
Forwarded from محمد نورالهی
یک نکتهء جالبی در برخی جاها دیده ام
برخی دوستان منتقد وضع موجود که دوست دارند ورق برگردد و وضع طلایی سابق احیا شود از افرادی مثل
صادق هدایت
بزرگ علوی
اخوان ثالث
احمد شاملو
مسعود کیمیایی
داریوش مهرجویی
صمد بهرنگی
محمود دولت آبادی
داریوش
فریدون فروغی
فرهاد مهراد
و غیره
انتقاد میکنند که علت شورش۵۷ سیاهنمایی اینها ضد حکومت وقت بوده است.
برخی دوستان منتقد وضع موجود که دوست دارند ورق برگردد و وضع طلایی سابق احیا شود از افرادی مثل
صادق هدایت
بزرگ علوی
اخوان ثالث
احمد شاملو
مسعود کیمیایی
داریوش مهرجویی
صمد بهرنگی
محمود دولت آبادی
داریوش
فریدون فروغی
فرهاد مهراد
و غیره
انتقاد میکنند که علت شورش۵۷ سیاهنمایی اینها ضد حکومت وقت بوده است.
لطفا به این لینک برید و امضا کنید
ممنون ام
https://www.karzar.net/khuzestan-province-problems
به خاطر خوزستان
به خاطر خودمون
لطفاً برای اطرافیان هم ارسال فرمایید.
علیرضا عامری
ممنون ام
https://www.karzar.net/khuzestan-province-problems
به خاطر خوزستان
به خاطر خودمون
لطفاً برای اطرافیان هم ارسال فرمایید.
علیرضا عامری
www.karzar.net
امضا کنید: کارزار درخواست از مقام معظم رهبری جهت ورود به بحران آب و فاجعه زیست محیطی استان خوزستان
نظر به فرمايشهای حضرتعالى در خصوص گام دوم انقلاب اسلامى، دلسوزان و پشتيبانان ولايت و نظام در خوزستان، از بحران بىآبى كه در تالابهاى هورالعظيم و شادگان پديدار شده و همچنين خشک شدن رودهاى كارون، كرخه و جراحى كه ناقوس يک فاجعه زيستمحيطى و بشرى را به صدا…
اخوی سلام
نمیخوام تو ساعت اداری مزاحمتون بشم ولی چیزی به ذهنم رسید.
اخوی
ما در جهان علت و معلولی زندگی میکنیم.
اینقدر این مطلب ساده مهم است که خدا میدونه.
اگر ما این اصل را قبول داشته باشیم اولاً مواظب ایم که تا علل چیزی را فراهم نکرده ایم دربارهء آن آرزوی گزاف نکنیم و دچار امر و نهی در خلأ نشویم و ثانیاً معلول را جای مراد نگیریم.
توضیح اینکه گاهی ما احساس میکنیم اراده مان و به اصطلاح دلمان به چیزی تعلق گرفته یا میل چیزی را کرده است.
یا قلبمان در تسخیر چیزی درآمده یا دست کم به آن میل شدید یافته یا عاشق آن شده است.
اینجا ما پای اراده را وسط میکشیم و میگوییم "من فلان چیز یا کس را میخواهم".
در اینجا زبان همان کارکردی را یافته که وقتی برای خودمان هدفی را تعیین میکنیم و مثلاً میگوییم "من میخواهم دانشگاه قبول شدم یا میخواهم به فلان جا بروم" و غیره با همان کارکرد ظاهر میشود و اینگونه ما را دچار توهم شناختی میکند.
حقیقت مطلب در عشق چیست؟
اول بگویم عشق در اینجا یعنی تمرکز شدید روی یک چیز و پس زدن یا از نظر انداختن چیزهای دیگر به نحوی که رسیدگی به امور دیگر به دور از آن معشوق مشکل و دچار اختلال شود.
خب!
ما میدانیم که مبنای فرگشت بقای گونه است و تمایل جنس لقاح-کننده (که اغلب "مذکر" و "مرد" و "نر" خوانده میشود) به تکثیر هرچه بیشتر ذریهء خود (یا همان توالی ژنی) است.
اما در گونهء لقاح-پذیر اولویت در کنار خود لقاح-پذیری، حفاظت از ذریه است.
برای این حفاظت، گونهء لقاح-پذیر به دنبال شریکی مطمئن یا شرایط اطمینان و امن است.
اما برگردیم به عشق.
چنانکه گفتم اولویت گونهء لقاح-کننده تکثیر ذریه است اما چون این هدف با اولویت گونهء لقاح-پذیر در تضاد قرار میگیرد یک ویژگی دیگر در این گونه ظهور کرده که باعث وفاداری و پایبندی آن به گونهء مقابل میشود.
نام این ویژگی عشق است که ضمن تأمین نسبی هدف تکثیر ذریه با جلب اطمینان گونهء لقاح-پذیر، باعث ایجاد و تداوم رابطه میشود.
اما اگر خود این ویژگی وفاداری باعث تأخیر ازاندازه-بیرون اصل لقاح یا منتفی شدن آن به سبب عدم دسترس به طرف منظور و معشوق است بشود از کارکرد خودش خارج و به ضد خودش بدل شده است و باز یک خطای شناختی محسوب میشود.
نمیخوام تو ساعت اداری مزاحمتون بشم ولی چیزی به ذهنم رسید.
اخوی
ما در جهان علت و معلولی زندگی میکنیم.
اینقدر این مطلب ساده مهم است که خدا میدونه.
اگر ما این اصل را قبول داشته باشیم اولاً مواظب ایم که تا علل چیزی را فراهم نکرده ایم دربارهء آن آرزوی گزاف نکنیم و دچار امر و نهی در خلأ نشویم و ثانیاً معلول را جای مراد نگیریم.
توضیح اینکه گاهی ما احساس میکنیم اراده مان و به اصطلاح دلمان به چیزی تعلق گرفته یا میل چیزی را کرده است.
یا قلبمان در تسخیر چیزی درآمده یا دست کم به آن میل شدید یافته یا عاشق آن شده است.
اینجا ما پای اراده را وسط میکشیم و میگوییم "من فلان چیز یا کس را میخواهم".
در اینجا زبان همان کارکردی را یافته که وقتی برای خودمان هدفی را تعیین میکنیم و مثلاً میگوییم "من میخواهم دانشگاه قبول شدم یا میخواهم به فلان جا بروم" و غیره با همان کارکرد ظاهر میشود و اینگونه ما را دچار توهم شناختی میکند.
حقیقت مطلب در عشق چیست؟
اول بگویم عشق در اینجا یعنی تمرکز شدید روی یک چیز و پس زدن یا از نظر انداختن چیزهای دیگر به نحوی که رسیدگی به امور دیگر به دور از آن معشوق مشکل و دچار اختلال شود.
خب!
ما میدانیم که مبنای فرگشت بقای گونه است و تمایل جنس لقاح-کننده (که اغلب "مذکر" و "مرد" و "نر" خوانده میشود) به تکثیر هرچه بیشتر ذریهء خود (یا همان توالی ژنی) است.
اما در گونهء لقاح-پذیر اولویت در کنار خود لقاح-پذیری، حفاظت از ذریه است.
برای این حفاظت، گونهء لقاح-پذیر به دنبال شریکی مطمئن یا شرایط اطمینان و امن است.
اما برگردیم به عشق.
چنانکه گفتم اولویت گونهء لقاح-کننده تکثیر ذریه است اما چون این هدف با اولویت گونهء لقاح-پذیر در تضاد قرار میگیرد یک ویژگی دیگر در این گونه ظهور کرده که باعث وفاداری و پایبندی آن به گونهء مقابل میشود.
نام این ویژگی عشق است که ضمن تأمین نسبی هدف تکثیر ذریه با جلب اطمینان گونهء لقاح-پذیر، باعث ایجاد و تداوم رابطه میشود.
اما اگر خود این ویژگی وفاداری باعث تأخیر ازاندازه-بیرون اصل لقاح یا منتفی شدن آن به سبب عدم دسترس به طرف منظور و معشوق است بشود از کارکرد خودش خارج و به ضد خودش بدل شده است و باز یک خطای شناختی محسوب میشود.
Forwarded from RadioFarda
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎦 نسخه کامل مستند «عیّار تنها»:
بهرام بیضایی، فیلمساز و کارگردان سرشناس ایرانی، شخصیت شناختهشدهای در میان اهل فرهنگ است، اما تاکنون مجموعهای مدون و منسجم درباره زندگی و آثار او جمعآوری و ارائه نشده بود. علا محسنی این فیلم مستند را به سفارش رادیوفردا ساخته است از زندگی و آثار آقای بیضایی؛ فیلمی که در آن نکاتی از زندگی شخصی و کاری او مطرح میشود که پیش از این جایی ذکر نشده است.
@RadioFarda
بهرام بیضایی، فیلمساز و کارگردان سرشناس ایرانی، شخصیت شناختهشدهای در میان اهل فرهنگ است، اما تاکنون مجموعهای مدون و منسجم درباره زندگی و آثار او جمعآوری و ارائه نشده بود. علا محسنی این فیلم مستند را به سفارش رادیوفردا ساخته است از زندگی و آثار آقای بیضایی؛ فیلمی که در آن نکاتی از زندگی شخصی و کاری او مطرح میشود که پیش از این جایی ذکر نشده است.
@RadioFarda
Forwarded from Ali K.Schirazi
دیروز دیدم سرکار خانم نادیا مفتونی با اسلاوی ژیژک گفت و گو داشته اند...چقدر خوب...کاش من هم می تونستم با ژیژک صحبت کنم.
من ژیژک رو خیلی دوست دارم .انشالله به زودی همینجا یک متن جمع و جور خلاصه می نویسم از اینکه چرا ژیژک مهم هست و حرف و درد بنیادیش چیست.
همیشه دوست داشته ام در یک جلسه به ژیژک این رو بگم...من جدی گرفتم این آدم رو وسعی کردم بخونم...خط به خط ...موشکافانه LESS THAN NOTHING رو خوندم.
خواهم نوشت که موضعی اساسی دارد ژیژک...که همون حرکت دیالکتیک اشپکولاتیف هگل است و منظر رتروسپکتیو بر ماوقع تاریخ و وجود ،مدام سعی می کنه - با قرار دادنش کنار plus de jour لاکان در چندین سپهر و قلمرو اون رو نشون بده یعنی
1- در حوزه evolution
2-در حوزه خیر و شر بودن بنیادی هستی
3- در حوزه سکس و سکسوالیته
4-در حوزه وقایع رادیکال سیاسی و انقلاب ها و
5-تا حد فهم خودش در فیزیک ( پست )مدرن
در نهایت
6- آرخه و اصل و سرآغاز هستی
حالا مسیله اینه که
دو کار بکنیم
1- بدونیم که ژیژک که یک فیلسوف قدما-دوست ( عشق افلاطون) و تیزهوشه می دونه که اصل حرکت فلسفی که همون جانمایه Kritik هگل است اینه که
برای به زیر کشیدن و گذر از X بهترین راه خود X است...توضیح خلاصه اینکه تمام کار سقراط اینه که خودش موضع شعر، بلاغت، اتیمولوژی، علم ، سیاست در یک کلام سوفسطایی 😬 رو بگیرد و تا آنجه که در توان هست این موضع رو بسط بده تا در یک لحظه به ضد خودش تبدیل شه و consistent نبودن و بر و در خود بنیاد نداشتنشون آشکار بشه
2- بدونیم که ژیژک همین کار رو علاوه بر اون قلمروهای پیشین سعی میکنه در اونچه جدیدا هست هم به خوبی انجام بده 1-سینما
2- نوروساینس 3- روانشناسی 4- POLITICAL CORRECTNESS
و در نهایت که از همه مهمتره IDEOLOGY
حالا مسیله اینه که پاشنه ی آشیل ژیژک دقیقا همینجاست....
اشاره به این پاشنه ی آشیل رو قبلتر Graham Harman فیلسوف آمریکایی برای مثال انجام داده ....
ولی کمی با تفصیل مطلب از این قرار هست که در اون لیست اولی که حدود 6 قلمرو بر شمردم...و اون آخری شماره 6رو جدا گذاشتم ...در 5 مورد اول ژیژک صادقانه بصیرت بنیادی هگلی اش رو اعمال می کنه
ولی در مورد 6ام ژیژک خودش و ما رو فریب می ده و چون نتیجه ای که حاصل خواهد شد در تعارض با بنیادیترین باورش هست...غش در معامله می کنه
باز توضیح اینکه....ژیژک به زیبایی برامون نشون میده چطور بهترین نقد از هگل - اینه که نشون بدیم چطور در جاهایی خود هگل هگلی نبوده است مثلا در مسیله ماهیت و حدود ریاضیات یا Pöbel و عشق بین دو انسان - البته تا اونجایی که من می دونم استیون پینکارد هم مثلا بر همین باوره و سعی میکنه همینکار رو بکنه مثلا پینکارد به موضع هگل درباره سرخپوستان آمریکا اشاره می کنه-
میشه نشون داد که ژیژک در اساسی ترین جا...ژیژکی و هگلی باقی نمی مونه
با تشکر از گروه تیرداد که فرصت این یادداشت رو به من داد چون خیلی تنبلم و معمولا حوصله ام نمیشه لاطایلاتی که به ذهنم میاد رو بنویسم
و عذرخواهی از اساتید فن و فلاسفه و اهل حکمت گروه....من مطالعات آکادمیک نداشته ام فقط سعی کردم تا جایی که میتونم سرک بکشم مطالب مهم رو بخونم. به تازگی از داروسازی و سربازی فارغ شده ام و الان دوران طرحم رو در شهرستان فراشبند فارس به عنوان مدیر غذا و دارو و ناظر دارویی بیمارستان می گذرونم...بر من ببخشایید...انتقادات و راهنماییهاتون بسیار ارزشمنده.
من ژیژک رو خیلی دوست دارم .انشالله به زودی همینجا یک متن جمع و جور خلاصه می نویسم از اینکه چرا ژیژک مهم هست و حرف و درد بنیادیش چیست.
همیشه دوست داشته ام در یک جلسه به ژیژک این رو بگم...من جدی گرفتم این آدم رو وسعی کردم بخونم...خط به خط ...موشکافانه LESS THAN NOTHING رو خوندم.
خواهم نوشت که موضعی اساسی دارد ژیژک...که همون حرکت دیالکتیک اشپکولاتیف هگل است و منظر رتروسپکتیو بر ماوقع تاریخ و وجود ،مدام سعی می کنه - با قرار دادنش کنار plus de jour لاکان در چندین سپهر و قلمرو اون رو نشون بده یعنی
1- در حوزه evolution
2-در حوزه خیر و شر بودن بنیادی هستی
3- در حوزه سکس و سکسوالیته
4-در حوزه وقایع رادیکال سیاسی و انقلاب ها و
5-تا حد فهم خودش در فیزیک ( پست )مدرن
در نهایت
6- آرخه و اصل و سرآغاز هستی
حالا مسیله اینه که
دو کار بکنیم
1- بدونیم که ژیژک که یک فیلسوف قدما-دوست ( عشق افلاطون) و تیزهوشه می دونه که اصل حرکت فلسفی که همون جانمایه Kritik هگل است اینه که
برای به زیر کشیدن و گذر از X بهترین راه خود X است...توضیح خلاصه اینکه تمام کار سقراط اینه که خودش موضع شعر، بلاغت، اتیمولوژی، علم ، سیاست در یک کلام سوفسطایی 😬 رو بگیرد و تا آنجه که در توان هست این موضع رو بسط بده تا در یک لحظه به ضد خودش تبدیل شه و consistent نبودن و بر و در خود بنیاد نداشتنشون آشکار بشه
2- بدونیم که ژیژک همین کار رو علاوه بر اون قلمروهای پیشین سعی میکنه در اونچه جدیدا هست هم به خوبی انجام بده 1-سینما
2- نوروساینس 3- روانشناسی 4- POLITICAL CORRECTNESS
و در نهایت که از همه مهمتره IDEOLOGY
حالا مسیله اینه که پاشنه ی آشیل ژیژک دقیقا همینجاست....
اشاره به این پاشنه ی آشیل رو قبلتر Graham Harman فیلسوف آمریکایی برای مثال انجام داده ....
ولی کمی با تفصیل مطلب از این قرار هست که در اون لیست اولی که حدود 6 قلمرو بر شمردم...و اون آخری شماره 6رو جدا گذاشتم ...در 5 مورد اول ژیژک صادقانه بصیرت بنیادی هگلی اش رو اعمال می کنه
ولی در مورد 6ام ژیژک خودش و ما رو فریب می ده و چون نتیجه ای که حاصل خواهد شد در تعارض با بنیادیترین باورش هست...غش در معامله می کنه
باز توضیح اینکه....ژیژک به زیبایی برامون نشون میده چطور بهترین نقد از هگل - اینه که نشون بدیم چطور در جاهایی خود هگل هگلی نبوده است مثلا در مسیله ماهیت و حدود ریاضیات یا Pöbel و عشق بین دو انسان - البته تا اونجایی که من می دونم استیون پینکارد هم مثلا بر همین باوره و سعی میکنه همینکار رو بکنه مثلا پینکارد به موضع هگل درباره سرخپوستان آمریکا اشاره می کنه-
میشه نشون داد که ژیژک در اساسی ترین جا...ژیژکی و هگلی باقی نمی مونه
با تشکر از گروه تیرداد که فرصت این یادداشت رو به من داد چون خیلی تنبلم و معمولا حوصله ام نمیشه لاطایلاتی که به ذهنم میاد رو بنویسم
و عذرخواهی از اساتید فن و فلاسفه و اهل حکمت گروه....من مطالعات آکادمیک نداشته ام فقط سعی کردم تا جایی که میتونم سرک بکشم مطالب مهم رو بخونم. به تازگی از داروسازی و سربازی فارغ شده ام و الان دوران طرحم رو در شهرستان فراشبند فارس به عنوان مدیر غذا و دارو و ناظر دارویی بیمارستان می گذرونم...بر من ببخشایید...انتقادات و راهنماییهاتون بسیار ارزشمنده.
Forwarded from Ali K.Schirazi
بخش دوم یادداشت درباره ژیژک.
ابتدا به این پاره ای که ژیژک از شلینگ در باب این همانی خیر و شر نقل می کنه و بعد ملاحظه ای که به اون می افزایه خوب دقت کنید:
Schelling on Good and Evil:
It is entirely correct to say dialectically that good and evil are the same thing, only seen from different ascpects.
or evil in itself i,e. viewed in the root of it's identity, is the good ; just on the other hand, the good, viewed in it's devision or non-identity , is evil...
There is only one principle for everything, it is one & the same essence that rules with the will of love & the good and with the will of wrath & evil...
Evil however is not an essence but a dissonant excess [UNWESEN] which has reality only in opposition, but not in itself. And for this very reason absolute identity, the spirit of Love, is prior to evil, because evil can appear only in opposition to it.
ژیژک ملاحظه ای به این جملات شلینگ می افزاید:
But we should correct schelling here; evil is ontologically prior to good because ''evil'' is the primordial dissonance or excess in the natural order of being, the ''stuckness'' or derailment of the natural run of things, and good is the secondary (re)integration of this excess.
It is Unwesen which creates the space for the appearance of a Wesen, or in Hegelese:
Good is self-sublated(Universalized) Evil.
خیلی خوب. اگر منظومه آرای ژیژک رو بشناسید کمی هم ذوق و مطالعه فلسفی داشته باشید احتمالا متوجه شده اید که منظور من چیست از اینکه ژیژک به بصیرت بنیادی هگلیش در اساسی ترین لحظه پایبند نمی مونه.
دقت کنید ما نمی خوایم فعلا بگیم آیا این بصیرت اساسی هگلی-دیالکتیکی ژیژک صحیح هست یا نیست یا درک صحیحی از هگل هست یا نیست.
فعلا درک ژیژک رو صحیح و اساسی میگیریم . در این پاره هایی که فرستادم این بصیرت رو - صحیح یا غلط - ژیژک به طرز صحیحی در نقد از شلینگ به کار بسته. فعلا این رو خوب مطالعه کنید ...و تامل بفرمایید که داره چه می کنه ژیژک ....و معکوس بودن تقدم طبیعی(؟!) و اونتولوژیکی که بیان می کنه رو دریابید.
انشالله در قسمت سوم خواهم گفت چطور همین بصیرت اساسی اکسیدنتال- دیالکتیکی رو زیر پا میذاره.
#zizek
#ژیژک
#فلسفه
#philosophy
ابتدا به این پاره ای که ژیژک از شلینگ در باب این همانی خیر و شر نقل می کنه و بعد ملاحظه ای که به اون می افزایه خوب دقت کنید:
Schelling on Good and Evil:
It is entirely correct to say dialectically that good and evil are the same thing, only seen from different ascpects.
or evil in itself i,e. viewed in the root of it's identity, is the good ; just on the other hand, the good, viewed in it's devision or non-identity , is evil...
There is only one principle for everything, it is one & the same essence that rules with the will of love & the good and with the will of wrath & evil...
Evil however is not an essence but a dissonant excess [UNWESEN] which has reality only in opposition, but not in itself. And for this very reason absolute identity, the spirit of Love, is prior to evil, because evil can appear only in opposition to it.
ژیژک ملاحظه ای به این جملات شلینگ می افزاید:
But we should correct schelling here; evil is ontologically prior to good because ''evil'' is the primordial dissonance or excess in the natural order of being, the ''stuckness'' or derailment of the natural run of things, and good is the secondary (re)integration of this excess.
It is Unwesen which creates the space for the appearance of a Wesen, or in Hegelese:
Good is self-sublated(Universalized) Evil.
خیلی خوب. اگر منظومه آرای ژیژک رو بشناسید کمی هم ذوق و مطالعه فلسفی داشته باشید احتمالا متوجه شده اید که منظور من چیست از اینکه ژیژک به بصیرت بنیادی هگلیش در اساسی ترین لحظه پایبند نمی مونه.
دقت کنید ما نمی خوایم فعلا بگیم آیا این بصیرت اساسی هگلی-دیالکتیکی ژیژک صحیح هست یا نیست یا درک صحیحی از هگل هست یا نیست.
فعلا درک ژیژک رو صحیح و اساسی میگیریم . در این پاره هایی که فرستادم این بصیرت رو - صحیح یا غلط - ژیژک به طرز صحیحی در نقد از شلینگ به کار بسته. فعلا این رو خوب مطالعه کنید ...و تامل بفرمایید که داره چه می کنه ژیژک ....و معکوس بودن تقدم طبیعی(؟!) و اونتولوژیکی که بیان می کنه رو دریابید.
انشالله در قسمت سوم خواهم گفت چطور همین بصیرت اساسی اکسیدنتال- دیالکتیکی رو زیر پا میذاره.
#zizek
#ژیژک
#فلسفه
#philosophy
.
به نام خداوند پریروز و پسفردای تاریخ
حقیقت یا فراغت؟
حقیقت یا آزادی؟
آزادی رو به حقیقت؟
حقیقت رو به آزادی؟
به نظر من آزادی و اختیار، ارزش فی نفسه ندارند چون جهت ندارند و اگر در سمت حقیقت باشند مثبت و خوب و شایان تحسین اند و اگر نه، نه.
بنابراین به نظر میرسد بهتر است از همان اول طرف حقیقت را بگیریم نه آزادی را.
البته صریحاً میگویم من آزادی را نفی نمیکنم و اصولاً مگر میشود واقعیت را نفی کرد؟
آزادی متأسفانه، واقعیت وجودی ماست، با ماست و خود ماست.
برای همین کافر میتوانیم شد و حق را میتوانیم نپذیرفت.
اما با اندکی تامل درمیتوانیم یافت که انتظار میرود در مواجهه با حقیقت به طور طبیعی، قدرت اختیارمان سلب شود که در برابر آن سر تسلیم فرود آوریم گرچه مطالعهء احوالات نفسانی خودمان و وضع اجتماعی و سیاسی جامعهء خودمان و دیگر جوامع بشری نشان میدهد که اغلب چنین اتفاقی رخ نمیدهد و در برابر پذیرش حقیقت نوعی مقاومت وجود دارد.
هایدگر در رسالهء "درباب ذات حقیقت" گفته است:
ذات حقیقت/ حقانیت/ صدق (و #ذات اینجا یعنی مابه التحقق) عبارت است از فراغت از نفسانیات و ذهنیات [اعم از ادراکات و احساسات مثبت و منفی و در یک کلام یعنی بندگی حقیقت].
Das Wesen der Wahrheit ist Freiheit.
به نظر من #پدیدارشناسی زندآگاهانهء هایدگر، عبارت است از جایگزینی محور اراده/موضوع نفسانی با پذیرندگی/ درمیان-بودگی است.
درمیان-بودگی معادل #دازاین است.
هایدگر تمایل دارد عقل را که در آلمانی Vernunft است به ریشه اش ببرد که vernehmen یعنی پذیرندگی است و نیوشایی.
شاهد مثال از ارتباط عقل و پذیرندگی این عبارت از رسالهء #سرآغاز_کار_هنری است:
Vielleicht ist jedoch das, was wir hier und in ähnlichen Fällen Gefühl oder Stimmung nennen, vernünftiger, nämlich vernehmender, weil dem Sein offener als alle Vernunft, die, inzwischen zur ratio geworden, rational mißdeutet wurde. (Holzwege, S. 9)
ترجمهء من:
البته شاید آنچه ما اینجا و در مواقعی مشابه، احساس یا حال مینامیم عقلانی-تر یعنی پذیرنده-تر باشد زیرا وجود را گشوده-تر است از هر خردی که در این میان به راسیو [خرد مابعدالطبیعی فلسفی] بدل شده [یعنی] خردوزانه از آن نقش غلط خوانده اند.
#مارتین_هایدگر
پینوشت:
عکسها تزیینی است.
#محمد_نورالهی
#زندآگاهی
#هرمنوتیک
https://www.instagram.com/p/CRjTAb_MA0n/?utm_medium=share_sheet
به نام خداوند پریروز و پسفردای تاریخ
حقیقت یا فراغت؟
حقیقت یا آزادی؟
آزادی رو به حقیقت؟
حقیقت رو به آزادی؟
به نظر من آزادی و اختیار، ارزش فی نفسه ندارند چون جهت ندارند و اگر در سمت حقیقت باشند مثبت و خوب و شایان تحسین اند و اگر نه، نه.
بنابراین به نظر میرسد بهتر است از همان اول طرف حقیقت را بگیریم نه آزادی را.
البته صریحاً میگویم من آزادی را نفی نمیکنم و اصولاً مگر میشود واقعیت را نفی کرد؟
آزادی متأسفانه، واقعیت وجودی ماست، با ماست و خود ماست.
برای همین کافر میتوانیم شد و حق را میتوانیم نپذیرفت.
اما با اندکی تامل درمیتوانیم یافت که انتظار میرود در مواجهه با حقیقت به طور طبیعی، قدرت اختیارمان سلب شود که در برابر آن سر تسلیم فرود آوریم گرچه مطالعهء احوالات نفسانی خودمان و وضع اجتماعی و سیاسی جامعهء خودمان و دیگر جوامع بشری نشان میدهد که اغلب چنین اتفاقی رخ نمیدهد و در برابر پذیرش حقیقت نوعی مقاومت وجود دارد.
هایدگر در رسالهء "درباب ذات حقیقت" گفته است:
ذات حقیقت/ حقانیت/ صدق (و #ذات اینجا یعنی مابه التحقق) عبارت است از فراغت از نفسانیات و ذهنیات [اعم از ادراکات و احساسات مثبت و منفی و در یک کلام یعنی بندگی حقیقت].
Das Wesen der Wahrheit ist Freiheit.
به نظر من #پدیدارشناسی زندآگاهانهء هایدگر، عبارت است از جایگزینی محور اراده/موضوع نفسانی با پذیرندگی/ درمیان-بودگی است.
درمیان-بودگی معادل #دازاین است.
هایدگر تمایل دارد عقل را که در آلمانی Vernunft است به ریشه اش ببرد که vernehmen یعنی پذیرندگی است و نیوشایی.
شاهد مثال از ارتباط عقل و پذیرندگی این عبارت از رسالهء #سرآغاز_کار_هنری است:
Vielleicht ist jedoch das, was wir hier und in ähnlichen Fällen Gefühl oder Stimmung nennen, vernünftiger, nämlich vernehmender, weil dem Sein offener als alle Vernunft, die, inzwischen zur ratio geworden, rational mißdeutet wurde. (Holzwege, S. 9)
ترجمهء من:
البته شاید آنچه ما اینجا و در مواقعی مشابه، احساس یا حال مینامیم عقلانی-تر یعنی پذیرنده-تر باشد زیرا وجود را گشوده-تر است از هر خردی که در این میان به راسیو [خرد مابعدالطبیعی فلسفی] بدل شده [یعنی] خردوزانه از آن نقش غلط خوانده اند.
#مارتین_هایدگر
پینوشت:
عکسها تزیینی است.
#محمد_نورالهی
#زندآگاهی
#هرمنوتیک
https://www.instagram.com/p/CRjTAb_MA0n/?utm_medium=share_sheet
Forwarded from کانال سرباز روحالله
گونهشناسی نگاهها به طالبان
گونه یکم، تحلیل طالبان با خاستگاه مذهبی است. طالبان جریان اهلسنت افراطی با تاریخی پرتنش میان ایشان و شیعیان افغانستان است که باعث میشود جای هیچ مسامحهای نسبت به آن باقی نماند. این نگاه که سریان یافته میان عموم جامعه شیعیان ایران و نیز بخش قابل توجهی از علما و فرهیختگان حوزی است، طالبان را شر مطلقی میداند که هدفی جز شیعهکشی و کلهمنارسازی ندارد. ایدهآل این نگاه حذف طالبان از صحنه اجتماعی ـ سیاسی افغانستان است و بر محوریت حفظ جان تشیع افغانستان میگردد و عملا در ادبیات خویش بدنه غیرطالب و غیرشیعه افغانستان را نیز کان لم یکن تلقی میکنند. انگار که صحنه کشور افغانستان صحنه درگیری طالبان و شیعیان است. این نگرش با اینهمانالقایی طالبان و داعش و وهابیت، تلاش دارد بر هویت شیعی در برابر طالبان تمرکز کند. لکن مشکل آنجاست که ادبیات اساسا مذهبگرایانهی این نگاه که ریشه در عدم تجربه زیستی مشترک شیعه و سنی در عموم مناطق ایران دارد، نه تنها کمکی به حل بحران افغانستان متنوع و متکثر نمیکند که خود دامن زننده تنشهای موجود و پیشرو در افغانستان است.
گونه دوم، تحلیل طالبان با خاستگاه سیاسی است. این نگرش در تقابل با نگرش نخست که همه چیز افغانستان را از پنجره مذهب میدید تلاش دارد مولفههای سیاسی طالبان را پررنگ ببیند و با تقلیل تنشهای مذهبی میان طالبان و شیعیان به درگیریهای فراگیر دو دهه و اندی قبل افغانستان که همه همدیگر را میکشتند، جنبه مبارزه با اشغالگر آمریکایی را برجسته سازد. در این نگاه حتی حادثه کشتار مزارشریف به آمریت بیرونی نسبت داده میشود و طالبان همسنگ دیگر گروههای جهادی افغانی دیده میشود که در اثنای درگیری، اشتباهاتی هم مرتکب شدند. این نگاه تمایلی ندارد تا بر جنبههای حقوق بشری پایمال شده در اثنای حاکمیت طالبان در دهه هفتاد شمسی نگاهی بیندازد و برایش کافی است که طالبان را با دستار و قمیصشلوارهای اتوکشیده در دوحه و موسکو و تهران ببیند تا همه سابقه آنها را از یاد ببرد. این نگاه به تحول در طالبان خوشبین است بی آنکه کمتر قرائن و شواهدی از تغییر نوع نگاه دینی مذهبی طالبان به دیگران را ارائه کند. چنین نگاهی پیشرویهای طالبان را به همان سبک و سیاق پیشین، جزیی از واقعیت موجود و البته طبیعی افغانستان قلمداد میکند و تصریحا یا تلویحا به شیعیان افغانستان پیام میدهد که دست از مقاومت بردارید و به فکر پذیریش طالبان باشید. تسلیم شوید تا خونریزی اتفاق نیفتد.
گونه سوم تحلیل طالبان از منظر منافع مادی جمهوری اسلامی ایران است. در این نگرش اساسا اینکه کشوری همجوار با ایران با بیشترین اشتراکات فرهنگی و زبانی و تاریخی و دینی وجود دارد جز از منظر تامین منافع مادی ایران اهمیتی ندارد. این نگرش تنها مسالهاش در تناسب با افغانستان یا مساله آب هیرمند است یا مهاجرین افغان؛ نه برایش مهم است که چه بر سر مردم افغانستان میآید نه اینکه چه حکومتی در آن قائم میگردد. در این نگرش همه چیز بر دارومدار منافع مادی ایران میگردد و باور دارد که ایران به قدر کافی هزینه برای افغانستان پرداخت کرده و ترجیح میدهد افغانستان را با همه گروهها و اقوام و احزابش در ذهن خود حذف کند و به فکر مذاکرات وین باشد.
گونه چهارمی که باور دارم در تقابل این سه نگاه مغفول مانده اتفاقا رجوع به مبانی و خاستگاههای انقلاب اسلامی است. انقلاب اسلامی ایران اساسا با تغییر پارادایم شیعی ـ سنی در جهان اسلام و تبدیل آن به پارادیم مستضعف ـ مستکبر رقم خورد و از این رو نگرش طائفی و مذهبگرا جایی در تفکر انقلابی ندارد. انقلاب اسلامی ایران با تفسیری که امام خمینی(ره) از اندیشه دینی ارائه کرد در برابر تفکرات تکفیری و ارتجاعی و واپسگرایی قد علم کرد که چنان خون دلی به امام دادند که مثال نداشت. انقلاب اسلامی ایران اساسا آمده بود تا فریاد تازیانه خوردههای تاریخ را بشنود نه آنکه در حصار جغرافیا محصور بماند. از این روست که در برابر افغانستان و مساله طالبان نه میتواند به تحلیلهای طائفی بسنده کرد و نه میتوان چشم بر ارتجاع طالبان فرو بست و نه میتوان بیخیال افغانستان شد. من در این روزها هرچه پیرامون افغانستان میخوانم و میشنوم کمتر بویی از تفکر انقلاب اسلامی ایران به مشامم میرسد. چرا پس از چهار دهه، تفکر انقلاب اسلامی ایران در پهنه تعامل با افغانستان چنین مهجور مانده است؟
#طالبان
#افغانستان
#سیاست_خارجه
#انقلاب_اسلامی
گونه یکم، تحلیل طالبان با خاستگاه مذهبی است. طالبان جریان اهلسنت افراطی با تاریخی پرتنش میان ایشان و شیعیان افغانستان است که باعث میشود جای هیچ مسامحهای نسبت به آن باقی نماند. این نگاه که سریان یافته میان عموم جامعه شیعیان ایران و نیز بخش قابل توجهی از علما و فرهیختگان حوزی است، طالبان را شر مطلقی میداند که هدفی جز شیعهکشی و کلهمنارسازی ندارد. ایدهآل این نگاه حذف طالبان از صحنه اجتماعی ـ سیاسی افغانستان است و بر محوریت حفظ جان تشیع افغانستان میگردد و عملا در ادبیات خویش بدنه غیرطالب و غیرشیعه افغانستان را نیز کان لم یکن تلقی میکنند. انگار که صحنه کشور افغانستان صحنه درگیری طالبان و شیعیان است. این نگرش با اینهمانالقایی طالبان و داعش و وهابیت، تلاش دارد بر هویت شیعی در برابر طالبان تمرکز کند. لکن مشکل آنجاست که ادبیات اساسا مذهبگرایانهی این نگاه که ریشه در عدم تجربه زیستی مشترک شیعه و سنی در عموم مناطق ایران دارد، نه تنها کمکی به حل بحران افغانستان متنوع و متکثر نمیکند که خود دامن زننده تنشهای موجود و پیشرو در افغانستان است.
گونه دوم، تحلیل طالبان با خاستگاه سیاسی است. این نگرش در تقابل با نگرش نخست که همه چیز افغانستان را از پنجره مذهب میدید تلاش دارد مولفههای سیاسی طالبان را پررنگ ببیند و با تقلیل تنشهای مذهبی میان طالبان و شیعیان به درگیریهای فراگیر دو دهه و اندی قبل افغانستان که همه همدیگر را میکشتند، جنبه مبارزه با اشغالگر آمریکایی را برجسته سازد. در این نگاه حتی حادثه کشتار مزارشریف به آمریت بیرونی نسبت داده میشود و طالبان همسنگ دیگر گروههای جهادی افغانی دیده میشود که در اثنای درگیری، اشتباهاتی هم مرتکب شدند. این نگاه تمایلی ندارد تا بر جنبههای حقوق بشری پایمال شده در اثنای حاکمیت طالبان در دهه هفتاد شمسی نگاهی بیندازد و برایش کافی است که طالبان را با دستار و قمیصشلوارهای اتوکشیده در دوحه و موسکو و تهران ببیند تا همه سابقه آنها را از یاد ببرد. این نگاه به تحول در طالبان خوشبین است بی آنکه کمتر قرائن و شواهدی از تغییر نوع نگاه دینی مذهبی طالبان به دیگران را ارائه کند. چنین نگاهی پیشرویهای طالبان را به همان سبک و سیاق پیشین، جزیی از واقعیت موجود و البته طبیعی افغانستان قلمداد میکند و تصریحا یا تلویحا به شیعیان افغانستان پیام میدهد که دست از مقاومت بردارید و به فکر پذیریش طالبان باشید. تسلیم شوید تا خونریزی اتفاق نیفتد.
گونه سوم تحلیل طالبان از منظر منافع مادی جمهوری اسلامی ایران است. در این نگرش اساسا اینکه کشوری همجوار با ایران با بیشترین اشتراکات فرهنگی و زبانی و تاریخی و دینی وجود دارد جز از منظر تامین منافع مادی ایران اهمیتی ندارد. این نگرش تنها مسالهاش در تناسب با افغانستان یا مساله آب هیرمند است یا مهاجرین افغان؛ نه برایش مهم است که چه بر سر مردم افغانستان میآید نه اینکه چه حکومتی در آن قائم میگردد. در این نگرش همه چیز بر دارومدار منافع مادی ایران میگردد و باور دارد که ایران به قدر کافی هزینه برای افغانستان پرداخت کرده و ترجیح میدهد افغانستان را با همه گروهها و اقوام و احزابش در ذهن خود حذف کند و به فکر مذاکرات وین باشد.
گونه چهارمی که باور دارم در تقابل این سه نگاه مغفول مانده اتفاقا رجوع به مبانی و خاستگاههای انقلاب اسلامی است. انقلاب اسلامی ایران اساسا با تغییر پارادایم شیعی ـ سنی در جهان اسلام و تبدیل آن به پارادیم مستضعف ـ مستکبر رقم خورد و از این رو نگرش طائفی و مذهبگرا جایی در تفکر انقلابی ندارد. انقلاب اسلامی ایران با تفسیری که امام خمینی(ره) از اندیشه دینی ارائه کرد در برابر تفکرات تکفیری و ارتجاعی و واپسگرایی قد علم کرد که چنان خون دلی به امام دادند که مثال نداشت. انقلاب اسلامی ایران اساسا آمده بود تا فریاد تازیانه خوردههای تاریخ را بشنود نه آنکه در حصار جغرافیا محصور بماند. از این روست که در برابر افغانستان و مساله طالبان نه میتواند به تحلیلهای طائفی بسنده کرد و نه میتوان چشم بر ارتجاع طالبان فرو بست و نه میتوان بیخیال افغانستان شد. من در این روزها هرچه پیرامون افغانستان میخوانم و میشنوم کمتر بویی از تفکر انقلاب اسلامی ایران به مشامم میرسد. چرا پس از چهار دهه، تفکر انقلاب اسلامی ایران در پهنه تعامل با افغانستان چنین مهجور مانده است؟
#طالبان
#افغانستان
#سیاست_خارجه
#انقلاب_اسلامی
Forwarded from اتچ بات
پشت پرده تحولات افغانستان و منطقه را در اینجا ببینید
سلام بزرگواران
اگر مسایل افغانستان را رصد میکنید، در صورت تمایل این کانال تازه تاسیس را هم در تلگرام دنبال کنید. برای دوستان هم بفرستید. یک گروه از بچههای نیک افغانستانی هستند. هم از داخل افغانستان و هم از اینجا بهروز میشود. در عینحال کانال خبری با مطالب رگباری نیست. گروهی از دانشگاهیان افغانستانیاند در دوسوی مرز. یک حرکت آگاهی بخش رو شروع کردند. نشر حقایق، اتفاقات، اخبار روزهای فعلی افغانستان و البته اخبار پشتپرده منطقه رو در این کانال ببینید. در صورت تمایل کمکشون کنین دیده بشوند. سپاس.👇
Telegram: @pamirnews
Instagram: @pamirnews
https://t.me/pamirnews
سلام بزرگواران
اگر مسایل افغانستان را رصد میکنید، در صورت تمایل این کانال تازه تاسیس را هم در تلگرام دنبال کنید. برای دوستان هم بفرستید. یک گروه از بچههای نیک افغانستانی هستند. هم از داخل افغانستان و هم از اینجا بهروز میشود. در عینحال کانال خبری با مطالب رگباری نیست. گروهی از دانشگاهیان افغانستانیاند در دوسوی مرز. یک حرکت آگاهی بخش رو شروع کردند. نشر حقایق، اتفاقات، اخبار روزهای فعلی افغانستان و البته اخبار پشتپرده منطقه رو در این کانال ببینید. در صورت تمایل کمکشون کنین دیده بشوند. سپاس.👇
Telegram: @pamirnews
Instagram: @pamirnews
https://t.me/pamirnews
Telegram
attach 📎
«اینجا بدون من» را در بازار ببین:
https://cafebazaar.ir/video/_Gp6iW_filimo/?l=fa&ref=share
فیلم فکربرانگیزی بود
https://cafebazaar.ir/video/_Gp6iW_filimo/?l=fa&ref=share
فیلم فکربرانگیزی بود
کافه بازار
فیلم اینجا بدون من | دانلود و پخش | کافه بازار
فیلم داستان خانواده ای ست متشکل از مادر (فاطمه معتمد آریا) و دو فرزندش، احسان (صابر ابر) و یلدا (نگار جواهریان) که در آرزوی دستیابی به رویاهای خود هستند و امیدوارانه تحولی را انتظار می کشند. یلدا معلول است و تمام دغدغه مادر تامین آینده اوست. ورود رضا دوست…
«بوتیک» را در بازار ببین:
https://cafebazaar.ir/video/_APhid_filimo/?l=fa&ref=share
این فیلم را سالهاست میخواهم ببینم
https://cafebazaar.ir/video/_APhid_filimo/?l=fa&ref=share
این فیلم را سالهاست میخواهم ببینم
کافه بازار
فیلم بوتیک | دانلود و پخش | کافه بازار
احترام سهم خود را از اجاره خانه ای که با دوستانش گرفته است پرداخته نکرده و حالا صاحب خانه قصد دارد آنها را بیرون کند. جهانگیر جوانی که در بوتیک کار می کند مبلغ مورد نیاز احترام را به او می دهد. اما اتی با این پول میخواهد به خارج برود ولی ...
«ماهی ها عاشق می شوند» را در بازار ببین:
https://cafebazaar.ir/video/_3kx7W_filimo/?l=fa&ref=share
این فیلم حس خیلی غریبی داشت
https://cafebazaar.ir/video/_3kx7W_filimo/?l=fa&ref=share
این فیلم حس خیلی غریبی داشت
کافه بازار
فیلم ماهی ها عاشق می شوند | دانلود و پخش | کافه بازار
مردی به نام عزیز برای تملک و فروش مایملک پدری خود به کشور باز می گردد. اما با آتیه دختری که قبل از سفر به او علاقه داشته روبرو می شود. در این میان اتفاقاتی رخ می دهد که غیرقابل پیش بینی است.
Forwarded from | پنجهنامه: تاریخ و خاطره |
¤ مينُوى منسوب به مینو | هادی عالمزاده
سالها پيش از آن كه تصور كنم روزى افتخار شاگردى - چه رسد به دوستىِ- استاد مجتبى مينوى نصيبم خواهد شد، با نام و برخى از آثار او آشنا بودم. اين آشنايى و آشنايى با بسيارى از چهرههاى شاخص ادب و هنر و فرهنگ ايران معاصر را مديون مجله سخن و مجله راهنماى كتاب بودهام. تدريس ادبيات فارسى در دبيرستانها مرا ناگزير مىساخت تا از ادبيات و جريانهاى ادبى روز مطلع باشم و از اين روى در زمره مشتركان اين دو نشريه در آمده بودم. بختِ پذيرفته شدن در دوره دكترى «فرهنگ و تمدن اسلامى» در سال ١٣٤٥ بابِ آشنايى و شاگردى بزرگانى چون سيد حسن تقىزاده، استاد دكتر على اكبر فيّاض، دكتر فخرالدين شادمان، دكتر امير حسن يزدگردى، دكتر عبدالحسين زرينكوب، دكتر مهدى حميدى شيرازى ، ... و استاد مجتبى مينُوى را بر من گشود. حاصل اين بختيارى تنها آموزش رسمىِ مَدرسى نبود، گاه گفتوگوىهاى حاشيهاى(در باب سياست و شخصيتهاى سرشناس معاصر و متوّفى / علم رجال!) مفيدتر و جذابتر از مباحث درسى بود. حضور هم-كلاسىِ دوستداشتنى و حافظشناس و باذوقمان، شادروان دكتر حسينعلى هروى، كه به دليل تصدى سالها رياست دفتر استاد بديعالزمان فروزانفر در دانشكده الهيات و معارف اسلامى، با بسيارى از چهرههاى شاخص علم و ادب و سياست ارتباط داشت، هم چنين ديگر همكلاس فاضلمان، دكتر محمد حسن محجوب ( كتابدار سابق مجلس سنا و مدير عامل «شركت سهامى انتشار») كه با برخى از استادان سابقه آشنايى داشت امكان و زمينه سوق يافتن موضوع درس به گفتوگوىهاى حاشيهاى مفيد را آسان مىساخت. اين حاشيهپردازىها خاصه در درس «تاريخ اسلام» شادروان سيد حسن تقىزاده بيش رخ مىنمود. پيش از بيان هر چيز شايد ذكر نكتهاى در باره تلفظ نام استاد جالب باشد. شنيده بودم كه بسيارى او را مينَوى/ Minavi مىنامند و برخى مينُوى/ Minovi . از او در اين باب پرسيدم. پاسخ داد: مينُوى/ Minovi منسوب به مينو/ بهشت صحيحح است و افزود كه مينورسكى / Minorski به من مىگويد كه هجاى اول نام ما شبيه هماند. اين نام را خود به جاى نامخانوادگى پيشينش/ شريعتمدار يا شريعتمدارى برگزيده بوده است. نام خانوادگى خواهر ايشان هم كه صاحب تاليفاتى است و يكى دو بار با او ديدار داشتم، شريعتمدارى بود.
نخستين ديدارم با استاد در درس «شناخت منابع تاريخ اسلام» بود كه در كتابخانه او تشكيل مىشد. او همكلاسان من، آقاى حسينعلى هروى و آقاى محمد حسن محجوب، را مىشناخت؛ از اين روى نخستين درس در فضايى بالنسبه صميمى آغاز شد. او در پشت ميز مستطيل بزرگى پشت به حياط مىنشست و ما سه تن در ديگر سوى ميز، رو به او و روى به حياط، مىنشستيم. يادداشتهاى خود را كه بر يک روى برگههايى به اندازه فيشهاى مقوايى كتابخانه نوشته بود و خود آنها را وُرَيْقات ( جمع وُرَيْقَه / مُصَغَر ورق / برگههاى كوچك) مىخواند، يكى يكى بر مىداشت و با طمانينه و صداى درشت و حجيم خود و كمابيش شمرده برما املا مىكرد. (يك حاشيه كوتاه در باره صداى استاد مينُوى: نمىدانم آيا نوارى از صداى استاد مينُوى در دست هست يا نه؟ اما آن شادروان يک صفحۀگرامافون به من داده است كه در آن داستان «بازرگان و طوطى» ضبط شده و استاد مينُوى اين داستان را از آغاز تا بيت «گفت طوطى را چه خواهى ارمغان / كآرمت از خِطّۀ هندوستان» مىخواند و ابيات بعد را كه پاسخ طوطى به بازرگان است، خانم هما پرتوى، خواهر همسرش، مىخواند و سپس استاد بقيه داستان را مىخواند و به پايان مىبَرد.)
در حين نوشتن تقريرات استاد، به خاطر اشتغال به معلمى و به منظور كسب تجربه، كنجكاو شده بودم كه دريابم آيا آنچه تقرير مىكند عيناً يادداشتهاى روى برگهها است يا از آنها فقط به عنوان فهرست مطالب استفاده مىكند، اما از بيم سقط جمله يا كلمهاى از تقريرات چنان مشغول نوشتن بودم كه نتوانستم در آن جلسات اين موضوع را دريابم. اما بعدها بنا بر برخى قرائن و امارات دريافتم او تقريرات خود را از پيش انشاء و تدوين كرده از روى برگهها بر ما املاء مىكرده است. اين تقريرات را خوشبختانه توانستم به منظور و عنوان يكى از منابع مطالعه دانشجويان دكترى گروه «تاريخ و تمدن ملل اسلامى» در پژوهشنامۀ فرهنگ و تمدن اسلامى ( سال ٢٢/ شماره ١/ بهار وتابستان ١٣٩٤/ ص ١-٦١) به چاپ برسانم.
داستان چگونگى امتحان اين درس كه پس از گذشت ماهها برگزار شد نيز شايد روشنگر جنبهاى از منش و روش استاد مينوى باشد. در روز امتحان چنان كه معمول و متداول است انتظار داشتيم سؤال يا سؤالاتى از آنچه در كلاس مطرح شده بود و در تقريرات او آمده بود عرضه شود، اما همه غافلگير شديم. متن عربى مجلدات ششگانه معجم البلدان ياقوت حَموى را كه به جلسه امتحان آورده بود، ميان ما تقسيم كرد و امر فرمود تا هريك از ما مطالب ذيل نام يک شهر، روستا يا ... را ترجمه كنيم.
⬇️
سالها پيش از آن كه تصور كنم روزى افتخار شاگردى - چه رسد به دوستىِ- استاد مجتبى مينوى نصيبم خواهد شد، با نام و برخى از آثار او آشنا بودم. اين آشنايى و آشنايى با بسيارى از چهرههاى شاخص ادب و هنر و فرهنگ ايران معاصر را مديون مجله سخن و مجله راهنماى كتاب بودهام. تدريس ادبيات فارسى در دبيرستانها مرا ناگزير مىساخت تا از ادبيات و جريانهاى ادبى روز مطلع باشم و از اين روى در زمره مشتركان اين دو نشريه در آمده بودم. بختِ پذيرفته شدن در دوره دكترى «فرهنگ و تمدن اسلامى» در سال ١٣٤٥ بابِ آشنايى و شاگردى بزرگانى چون سيد حسن تقىزاده، استاد دكتر على اكبر فيّاض، دكتر فخرالدين شادمان، دكتر امير حسن يزدگردى، دكتر عبدالحسين زرينكوب، دكتر مهدى حميدى شيرازى ، ... و استاد مجتبى مينُوى را بر من گشود. حاصل اين بختيارى تنها آموزش رسمىِ مَدرسى نبود، گاه گفتوگوىهاى حاشيهاى(در باب سياست و شخصيتهاى سرشناس معاصر و متوّفى / علم رجال!) مفيدتر و جذابتر از مباحث درسى بود. حضور هم-كلاسىِ دوستداشتنى و حافظشناس و باذوقمان، شادروان دكتر حسينعلى هروى، كه به دليل تصدى سالها رياست دفتر استاد بديعالزمان فروزانفر در دانشكده الهيات و معارف اسلامى، با بسيارى از چهرههاى شاخص علم و ادب و سياست ارتباط داشت، هم چنين ديگر همكلاس فاضلمان، دكتر محمد حسن محجوب ( كتابدار سابق مجلس سنا و مدير عامل «شركت سهامى انتشار») كه با برخى از استادان سابقه آشنايى داشت امكان و زمينه سوق يافتن موضوع درس به گفتوگوىهاى حاشيهاى مفيد را آسان مىساخت. اين حاشيهپردازىها خاصه در درس «تاريخ اسلام» شادروان سيد حسن تقىزاده بيش رخ مىنمود. پيش از بيان هر چيز شايد ذكر نكتهاى در باره تلفظ نام استاد جالب باشد. شنيده بودم كه بسيارى او را مينَوى/ Minavi مىنامند و برخى مينُوى/ Minovi . از او در اين باب پرسيدم. پاسخ داد: مينُوى/ Minovi منسوب به مينو/ بهشت صحيحح است و افزود كه مينورسكى / Minorski به من مىگويد كه هجاى اول نام ما شبيه هماند. اين نام را خود به جاى نامخانوادگى پيشينش/ شريعتمدار يا شريعتمدارى برگزيده بوده است. نام خانوادگى خواهر ايشان هم كه صاحب تاليفاتى است و يكى دو بار با او ديدار داشتم، شريعتمدارى بود.
نخستين ديدارم با استاد در درس «شناخت منابع تاريخ اسلام» بود كه در كتابخانه او تشكيل مىشد. او همكلاسان من، آقاى حسينعلى هروى و آقاى محمد حسن محجوب، را مىشناخت؛ از اين روى نخستين درس در فضايى بالنسبه صميمى آغاز شد. او در پشت ميز مستطيل بزرگى پشت به حياط مىنشست و ما سه تن در ديگر سوى ميز، رو به او و روى به حياط، مىنشستيم. يادداشتهاى خود را كه بر يک روى برگههايى به اندازه فيشهاى مقوايى كتابخانه نوشته بود و خود آنها را وُرَيْقات ( جمع وُرَيْقَه / مُصَغَر ورق / برگههاى كوچك) مىخواند، يكى يكى بر مىداشت و با طمانينه و صداى درشت و حجيم خود و كمابيش شمرده برما املا مىكرد. (يك حاشيه كوتاه در باره صداى استاد مينُوى: نمىدانم آيا نوارى از صداى استاد مينُوى در دست هست يا نه؟ اما آن شادروان يک صفحۀگرامافون به من داده است كه در آن داستان «بازرگان و طوطى» ضبط شده و استاد مينُوى اين داستان را از آغاز تا بيت «گفت طوطى را چه خواهى ارمغان / كآرمت از خِطّۀ هندوستان» مىخواند و ابيات بعد را كه پاسخ طوطى به بازرگان است، خانم هما پرتوى، خواهر همسرش، مىخواند و سپس استاد بقيه داستان را مىخواند و به پايان مىبَرد.)
در حين نوشتن تقريرات استاد، به خاطر اشتغال به معلمى و به منظور كسب تجربه، كنجكاو شده بودم كه دريابم آيا آنچه تقرير مىكند عيناً يادداشتهاى روى برگهها است يا از آنها فقط به عنوان فهرست مطالب استفاده مىكند، اما از بيم سقط جمله يا كلمهاى از تقريرات چنان مشغول نوشتن بودم كه نتوانستم در آن جلسات اين موضوع را دريابم. اما بعدها بنا بر برخى قرائن و امارات دريافتم او تقريرات خود را از پيش انشاء و تدوين كرده از روى برگهها بر ما املاء مىكرده است. اين تقريرات را خوشبختانه توانستم به منظور و عنوان يكى از منابع مطالعه دانشجويان دكترى گروه «تاريخ و تمدن ملل اسلامى» در پژوهشنامۀ فرهنگ و تمدن اسلامى ( سال ٢٢/ شماره ١/ بهار وتابستان ١٣٩٤/ ص ١-٦١) به چاپ برسانم.
داستان چگونگى امتحان اين درس كه پس از گذشت ماهها برگزار شد نيز شايد روشنگر جنبهاى از منش و روش استاد مينوى باشد. در روز امتحان چنان كه معمول و متداول است انتظار داشتيم سؤال يا سؤالاتى از آنچه در كلاس مطرح شده بود و در تقريرات او آمده بود عرضه شود، اما همه غافلگير شديم. متن عربى مجلدات ششگانه معجم البلدان ياقوت حَموى را كه به جلسه امتحان آورده بود، ميان ما تقسيم كرد و امر فرمود تا هريك از ما مطالب ذيل نام يک شهر، روستا يا ... را ترجمه كنيم.
⬇️
Forwarded from | پنجهنامه: تاریخ و خاطره |
جزاين غافلگيرى درموضوع سؤالات، در جلسه امتحان با سه دانشجوى دوره دوم دكترى «گروه فرهنگ و تمدن اسلامى» آشنا شديم. اين دو تن از سه تن آدمهاى صاحب نفوذى بودند كه پس از مواجهه با چنين امتحان ناموجّه و نامتعارفى در صدد معارضه و مقابله با استاد مينُوى برآمدند و با مطرح كردن داستان ارزيابى نسخه خطى نوروز نامه خيام در جرايد آن روزها موجب تألم و تكدر خاطر استاد شدند: يكى سرهنگى بود با سمت آجودانى در شهربانى كل كشور و ديگرى صاحب منصبى بود در وزارت آموزش و پرورش كه پيشتر دبير ورزش شهبانو فرح بود در دبيرستان فرانسوى زبان در تهران .
پس از پايان يافتن درس شناخت منابع تاريخ اسلام در ارديبهشت يا خرداد ١٣٤٥ و اطلاع از اين كه كتابخانه استاد فاقد فهرست و فيش/ برگه مشخصات كتابها است از او خواستم اجازه دهند در تابستان كه مدارس تعطيل است به فيش كردن كتاب ها بپردازم. خوشبختانه پذيرفتند. غرض از عرض اين درخواست و تقبل بىمزد و منت اين زحمت دو چيز بود: يكى آشنايى مستقيم با منابع مطالعات اسلامى و ديگر ارتباط بيشتر با استاد و بهره بردن از محضر و اطلاعات فراوان و كم نظير او در حوزه مطالعات تاريخ و فرهنگ و تمدن اسلامى و احياناً جلب نظر و موافقت استاد در تاليف رسالۀ دكترى خود به راهنمايى او كه اگر چنين توفيقى دست مى داد افزون بر مباهات به نام او، عملاً روشهاى علمى تحقيق را از محضر استادى ممتاز و شاخص مىآموختم. چنين بود كه نزديک به يک سال، تا سفر او براى تدريس در دانشگاه پرينستون، هر روز ساعتها در كتابخانه او مشغول تكميل برگهها بودم.
خوشبختانه موافقت استاد با اين پيشنهاد افزون بر دو هدفى كه منظور و مقصود من بود، فوايد بيشترى در بر داشت كه مطلقاً به ذهنم خطور نكرده بود: حضورمستمع آزاد در محاضرات و مذاكرات علمى و ادبى عصرانهاى كه در كتابخانه با نويسندگان و مترجمان و پژوهشگران تشكيل مىشد ، جلساتى كه در آنها اخبار انتشارات تازه و نقد نظر در باب آنها و بحثهاى تاريخى و ادبى و ... مطرح و گاه چندان گرم میشد و بالا مىگرفت كه به مجادله و ستيهندگى و قهر و آشتى مىانجاميد؛ و منِ دانشجوى نوآموز از همه اين گفتوگوىها و نقد ونظرها و حتى مجادلات گاه منتهى به بد زبانىها مىآموختم و تجربه مىاندوختم. در ساعاتى هم كه استاد تنها به خواندن و نوشتن سرگرم بود از مكالمات تلفنى او و شيوه پاسخگويى به سؤالات كسانى كه سؤالى از او مىكردند بهره مىبردم. بارها شنيدم كه محكم خطاب به مخاطب مى گفت: «نمىدانم، بايد ببينم و پاسخ دهم». و مىرفت و پس از تجسس در موضوع مبادرت به پاسخ مىكرد.
ده بيست روز پيش از سفر استاد به آمريكا سرقت فرش گرانبهايي همه را نگران ساخت و اداره آگاهى هم سارق را كسى آشنا به گوشه وكنار خانه تشخيص داد و انگشت اتهام به سوى نوكر و همسر او نشانه رفت كه اگرچه اثبات نشد اما به اخراج آنها انجاميد و خانه و كتابخانه بىمراقب گشت و استاد را با خاطره تلخى كه از سرقت كتابهايش از كتابخانه قديم خود داشت سخت بيمناک ساخت. نقل كرد كه در سفر چندين سال پيش به انگستان براى حفظ كتابهايم ازاحتمال هرنوع دستبرد با آن كه درِ ورودى كتابخانه را با گچ وآجر تيغه كرده بودم، پس از بازگشت از سفر چند ساله معلوم شد به كتابخانه راه يافتهاند و بسيارى از كتابهاى ارزشمند را كه بعضاً بسته به جانم بودند به يغما برده و فروخته اند. مىگفت: بسيارى از آنها را با مشقت بسيار در كتاب فروشىها يافتم و بازخريدم.
اين داستان – بىورود به جزييات آن – منتهى به اين شد كه به پيشنهاد استاد دكتر اميرحسن يزدگردى (كه آشنايى ناچيز خود با ادبيات فارسى را مديون كسب فيض چند ساله از محضر او مىدانم) حفظ و حراست خانه و كتابخانه بر دوش من نهاده شد. نگهدارى از خانه و كتابخانهای چنين عزيز و گرانقدر در غياب دو ساله استاد مشكلات و مشقاتى در بر داشت كه خدا را شكر با روسپيدى اين كمترين و خشنودى استاد به انجام رسيد. نامههايى كه استاد در مدت اقامت خود از آمريكا برايم فرستاده، گوياى برخى از مشكلات و مسائلى بوده كه بر من و در خانه و كتابخانه گذشته است و نيازى به طرح و بسط آنها نيست، جز اين كه در اين مدت هم سعادت و افتخار آشنايى با تنى از دوستان استاد كه براى كسب خبر از وضع كتابخانه میآمدند، از جمله شادروانان استاد دكتر يحيى مهدوى و ايرج افشاركه دورادور میشناختم شان نصيبم شد.
¤ ماهنامه اندیشه پویا ـ شماره ۷۴ ـ تیر و مرداد ۱۴۰۰، صص ۶۶-۶۷.
@HistoryandMemory
پس از پايان يافتن درس شناخت منابع تاريخ اسلام در ارديبهشت يا خرداد ١٣٤٥ و اطلاع از اين كه كتابخانه استاد فاقد فهرست و فيش/ برگه مشخصات كتابها است از او خواستم اجازه دهند در تابستان كه مدارس تعطيل است به فيش كردن كتاب ها بپردازم. خوشبختانه پذيرفتند. غرض از عرض اين درخواست و تقبل بىمزد و منت اين زحمت دو چيز بود: يكى آشنايى مستقيم با منابع مطالعات اسلامى و ديگر ارتباط بيشتر با استاد و بهره بردن از محضر و اطلاعات فراوان و كم نظير او در حوزه مطالعات تاريخ و فرهنگ و تمدن اسلامى و احياناً جلب نظر و موافقت استاد در تاليف رسالۀ دكترى خود به راهنمايى او كه اگر چنين توفيقى دست مى داد افزون بر مباهات به نام او، عملاً روشهاى علمى تحقيق را از محضر استادى ممتاز و شاخص مىآموختم. چنين بود كه نزديک به يک سال، تا سفر او براى تدريس در دانشگاه پرينستون، هر روز ساعتها در كتابخانه او مشغول تكميل برگهها بودم.
خوشبختانه موافقت استاد با اين پيشنهاد افزون بر دو هدفى كه منظور و مقصود من بود، فوايد بيشترى در بر داشت كه مطلقاً به ذهنم خطور نكرده بود: حضورمستمع آزاد در محاضرات و مذاكرات علمى و ادبى عصرانهاى كه در كتابخانه با نويسندگان و مترجمان و پژوهشگران تشكيل مىشد ، جلساتى كه در آنها اخبار انتشارات تازه و نقد نظر در باب آنها و بحثهاى تاريخى و ادبى و ... مطرح و گاه چندان گرم میشد و بالا مىگرفت كه به مجادله و ستيهندگى و قهر و آشتى مىانجاميد؛ و منِ دانشجوى نوآموز از همه اين گفتوگوىها و نقد ونظرها و حتى مجادلات گاه منتهى به بد زبانىها مىآموختم و تجربه مىاندوختم. در ساعاتى هم كه استاد تنها به خواندن و نوشتن سرگرم بود از مكالمات تلفنى او و شيوه پاسخگويى به سؤالات كسانى كه سؤالى از او مىكردند بهره مىبردم. بارها شنيدم كه محكم خطاب به مخاطب مى گفت: «نمىدانم، بايد ببينم و پاسخ دهم». و مىرفت و پس از تجسس در موضوع مبادرت به پاسخ مىكرد.
ده بيست روز پيش از سفر استاد به آمريكا سرقت فرش گرانبهايي همه را نگران ساخت و اداره آگاهى هم سارق را كسى آشنا به گوشه وكنار خانه تشخيص داد و انگشت اتهام به سوى نوكر و همسر او نشانه رفت كه اگرچه اثبات نشد اما به اخراج آنها انجاميد و خانه و كتابخانه بىمراقب گشت و استاد را با خاطره تلخى كه از سرقت كتابهايش از كتابخانه قديم خود داشت سخت بيمناک ساخت. نقل كرد كه در سفر چندين سال پيش به انگستان براى حفظ كتابهايم ازاحتمال هرنوع دستبرد با آن كه درِ ورودى كتابخانه را با گچ وآجر تيغه كرده بودم، پس از بازگشت از سفر چند ساله معلوم شد به كتابخانه راه يافتهاند و بسيارى از كتابهاى ارزشمند را كه بعضاً بسته به جانم بودند به يغما برده و فروخته اند. مىگفت: بسيارى از آنها را با مشقت بسيار در كتاب فروشىها يافتم و بازخريدم.
اين داستان – بىورود به جزييات آن – منتهى به اين شد كه به پيشنهاد استاد دكتر اميرحسن يزدگردى (كه آشنايى ناچيز خود با ادبيات فارسى را مديون كسب فيض چند ساله از محضر او مىدانم) حفظ و حراست خانه و كتابخانه بر دوش من نهاده شد. نگهدارى از خانه و كتابخانهای چنين عزيز و گرانقدر در غياب دو ساله استاد مشكلات و مشقاتى در بر داشت كه خدا را شكر با روسپيدى اين كمترين و خشنودى استاد به انجام رسيد. نامههايى كه استاد در مدت اقامت خود از آمريكا برايم فرستاده، گوياى برخى از مشكلات و مسائلى بوده كه بر من و در خانه و كتابخانه گذشته است و نيازى به طرح و بسط آنها نيست، جز اين كه در اين مدت هم سعادت و افتخار آشنايى با تنى از دوستان استاد كه براى كسب خبر از وضع كتابخانه میآمدند، از جمله شادروانان استاد دكتر يحيى مهدوى و ايرج افشاركه دورادور میشناختم شان نصيبم شد.
¤ ماهنامه اندیشه پویا ـ شماره ۷۴ ـ تیر و مرداد ۱۴۰۰، صص ۶۶-۶۷.
@HistoryandMemory
Forwarded from محمد نورالهی
وای که چقدر ذکرهایی چنین از استادانی چنان را دوست میدارم!
دیروز موفق به دیدن مستند
#زندگی_میان_پرچمهای_جنگی
شدم.
در فیلم و خاتمه اش از موسیقی گروه راک افغانستانی #مورچه_ها استفاده شده بود.
اجرا و متن بسیار جالبی داشت.
کسی به کارهای این گروه دسترس دارد؟
#زندگی_میان_پرچمهای_جنگی
شدم.
در فیلم و خاتمه اش از موسیقی گروه راک افغانستانی #مورچه_ها استفاده شده بود.
اجرا و متن بسیار جالبی داشت.
کسی به کارهای این گروه دسترس دارد؟
Forwarded from تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی (هزارتو)
«لیبرالیسم»
کتاب «لیبرالیسم»، نوشتۀ لودویگ فون میزِس، اقتصاددان و نظریهپرداز لیبرال، امروز منتشر شد. فون میزس این کتاب را ۹۶ سال پیش منتشر کرده است و ای کاش... ای کاش این کتاب همان نود سال پیش، یعنی در دوران رضاشاه، در ایران ترجمه و منتشر و خوانده میشد. امروز دیر است. برای آشنایی با لیبرالیسم و کاپیتالیسم یک قرن عقبیم. ما پیش از آنکه کاپیتالیسم را بشناسیم از آن متنفر شدیم و با تنفر فرصت شناخت دقیق را از خود گرفتیم. فکر کردیم «کاپیتالیسم» یعنی «پولدارتر شدن پولدارها» و نفهمیدیم و نمیدانستیم کاپیتالیسم اتفاقاً با پولدارها بیرحمانه برخورد میکند و بساط مفتخوری پولدارهای بیعار را جمع میکند...
در میان کتابهایی که تاکنون منتشر کردهام، پس از کتاب «اسلامگرایی»، این دومین کتابی است که همگان را به خواندن آن دعوت میکنم. معمولاً وقتی از من میپرسند کدام کتابم را بخوانند، من هیچکدام را توصیه نمیکنم، چون کتابهایی که تاکنون منتشر کردهام در حوزۀ نظریۀ سیاسی و عموماً تخصصی و نظریاند و باید فرد دغدغۀ این موضوعات را داشته باشد تا بخواند... اما دعوت میکنم همه کتاب «لیبرالیسم» را بخوانید.
این کتاب، مانند دیگر آثار فون میزس، دفاعیهای تمامعیار از کاپیتالیسم است و اصول لیبرالیسم را به عنوان روحی که باید در کالبد کاپیتالیسم دمیده شود و با آن عجین باشد، شرح میدهد. بیراه نیست اگر بگویم، بهتر بود فون میزس اسم این کتاب را «مانیفست لیبرالیستی» میگذاشت (در برابر «مانیفست کمونیست» مارکس).
البته روایتی که در کتاب فون میزس از لیبرالیسم ارائه میشود، روایتی کلاسیک است. فون میزس لیبرالیسم کلاسیک را نمایندگی میکند و با آنچه امروز لیبرالیسم نامیده میشود تفاوتهایی بارزی دارد. هرگز نمیخواهم و نمیتوانم علاقۀ شخصیام به فون میزس را پنهان کنم. از متون او بسیار لذت میبرم. روشن میاندیشد، روشن استدلال میورزد و اندیشۀ مخاطب را زیر و زبر میکند. امیدوارم در آینده چند کتاب اصلی دیگر او را هم ترجمه کنم.
این کتاب را هم از آلمانی ترجمه کردهام و جهت کاستن از خطاهای احتمالی در ترجمه، نسخهٔ انگلیسی را هم بادقت چک کردهام.
مانند دیگر کتابهایی که منتشر میکنم، صفحات ابتدایی کتاب را تا پایان «یادداشت مترجم» روی کانالم قرار میدهم تا با کتاب بیشتر و بهتر آشنا شوید. صفحات نخست کتاب را در فایل پیوست همین نوشتار میتوانید بخوانید.
مهدی تدینی
#معرفی_کتاب #فون_میزس، #لیبرالیسم، #کاپیتالیسم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
کتاب «لیبرالیسم»، نوشتۀ لودویگ فون میزِس، اقتصاددان و نظریهپرداز لیبرال، امروز منتشر شد. فون میزس این کتاب را ۹۶ سال پیش منتشر کرده است و ای کاش... ای کاش این کتاب همان نود سال پیش، یعنی در دوران رضاشاه، در ایران ترجمه و منتشر و خوانده میشد. امروز دیر است. برای آشنایی با لیبرالیسم و کاپیتالیسم یک قرن عقبیم. ما پیش از آنکه کاپیتالیسم را بشناسیم از آن متنفر شدیم و با تنفر فرصت شناخت دقیق را از خود گرفتیم. فکر کردیم «کاپیتالیسم» یعنی «پولدارتر شدن پولدارها» و نفهمیدیم و نمیدانستیم کاپیتالیسم اتفاقاً با پولدارها بیرحمانه برخورد میکند و بساط مفتخوری پولدارهای بیعار را جمع میکند...
در میان کتابهایی که تاکنون منتشر کردهام، پس از کتاب «اسلامگرایی»، این دومین کتابی است که همگان را به خواندن آن دعوت میکنم. معمولاً وقتی از من میپرسند کدام کتابم را بخوانند، من هیچکدام را توصیه نمیکنم، چون کتابهایی که تاکنون منتشر کردهام در حوزۀ نظریۀ سیاسی و عموماً تخصصی و نظریاند و باید فرد دغدغۀ این موضوعات را داشته باشد تا بخواند... اما دعوت میکنم همه کتاب «لیبرالیسم» را بخوانید.
این کتاب، مانند دیگر آثار فون میزس، دفاعیهای تمامعیار از کاپیتالیسم است و اصول لیبرالیسم را به عنوان روحی که باید در کالبد کاپیتالیسم دمیده شود و با آن عجین باشد، شرح میدهد. بیراه نیست اگر بگویم، بهتر بود فون میزس اسم این کتاب را «مانیفست لیبرالیستی» میگذاشت (در برابر «مانیفست کمونیست» مارکس).
البته روایتی که در کتاب فون میزس از لیبرالیسم ارائه میشود، روایتی کلاسیک است. فون میزس لیبرالیسم کلاسیک را نمایندگی میکند و با آنچه امروز لیبرالیسم نامیده میشود تفاوتهایی بارزی دارد. هرگز نمیخواهم و نمیتوانم علاقۀ شخصیام به فون میزس را پنهان کنم. از متون او بسیار لذت میبرم. روشن میاندیشد، روشن استدلال میورزد و اندیشۀ مخاطب را زیر و زبر میکند. امیدوارم در آینده چند کتاب اصلی دیگر او را هم ترجمه کنم.
این کتاب را هم از آلمانی ترجمه کردهام و جهت کاستن از خطاهای احتمالی در ترجمه، نسخهٔ انگلیسی را هم بادقت چک کردهام.
مانند دیگر کتابهایی که منتشر میکنم، صفحات ابتدایی کتاب را تا پایان «یادداشت مترجم» روی کانالم قرار میدهم تا با کتاب بیشتر و بهتر آشنا شوید. صفحات نخست کتاب را در فایل پیوست همین نوشتار میتوانید بخوانید.
مهدی تدینی
#معرفی_کتاب #فون_میزس، #لیبرالیسم، #کاپیتالیسم
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
.
به نام خداوند جان و خرد
شاید مهمترین حرفی که برای گفتن دارم و هر بار که مطلبی را چه در قالب کتابشناسی و چه نکتهای ویرایشی و چه اعلام موضعی سیاسی یا فرهنگی بیان کرده ام تلاش داشته ام آن را بازگو کنم این است که جهان ما جهانی دارای قوانین مشخص است که میتوان آنها را شناخت و برای فهم و تغییر جهان از آنها استفاده کرد.
در یک کلام #قانون بر کیهان حاکم است و روابط علت و معلولی است که چرخ آن را میگرداند.
این حرف به چه معناست؟
یعنی با جهان نمیشود با آرزواندیشی و صدور بخشنامه و حتی خواهش و تمنا معامله کرد.
اگر جذابیت بازار ارز بیش از تولید است راهکار مقابله اش ممنوعیت خرید و فروش ارز نیست.
اگر کارون و کرخه و دز و هورالعظیم کم-آب شده راهکار مقابله اش دعوت به مصرف کمتر یا شل-کن_سفت-کنهای مثلاً مدیریتی نیست.
اگر سرقت در جامعه افزایش یافته تدابیر امنیتی صرف برای رفعش کارساز نیست و غیره.
اینها همه عللی دارند که علمی باید کشف شوند و مسائل با کمک آنها حل گردند.
خب! این مطلب چه ربطی به تلاش برای ممنوعیت دوچرخهسواری زنان در مشهد دارد؟
مهمترین خروجی مشکلات اقتصادی ما پایین بودن #درآمد_سرانه است. خروجی یعنی آخرین جلوه و بروز.
وقتی جامعهای نسبت به کشورهای شبیه خودش، درآمد سرانهء پایینتری داشته باشد قاعدتاً سطح رفاه در آن جامعه پایینتر خواهد بود و این امر تبعات فرهنگی و سیاسی و جامعهشناختی خاص خودش را دارد.
یک عامل مهم پایین بودن درآمد سرانه، کمی سطح تولید عمومی است که خودش علتهای علمی خاص خودش را دارد اما بحث اشتغال زنان که عملاً نیمی از جامعه اند و در ایران حتی در مقایسه با برخی کشورهای عربی سطح بسیار پایینی دارد در این میان بسیار مهم است.
روشنتر بگویم اگر درآمد متوسط مردان ایرانی (در بهترین شرایط) با درآمد سرانه در یک کشور توسعهیافته برابر باشد ولی زنان در اشتغال نقشی نداشته باشند یعنی درآمد سرانهء ما نصف آن کشور است و سطح رفاهمان نیز به همین ترتیب.
در این حال بسیاری از مباحث عقیدتی فرهنگی و سیاسی هم لاجرم تحت تأثیر این مسئله قرار خواهند گرفت.
پینوشت :
من مدتی است دربارهء این موضوع می اندیشم ولی اذعان میکنم که این یادداشت کوتاه بسیار ناگویا از کار درآمد.
#وحدت_ملی #امنیت_ملی #توسعه_یافتگی
#اقتصاد_مقاومتی #تولید_ملی
#دوچرخه_سواری_زنان
https://www.instagram.com/p/CR0DVooMGEQ/?utm_medium=share_sheet
به نام خداوند جان و خرد
شاید مهمترین حرفی که برای گفتن دارم و هر بار که مطلبی را چه در قالب کتابشناسی و چه نکتهای ویرایشی و چه اعلام موضعی سیاسی یا فرهنگی بیان کرده ام تلاش داشته ام آن را بازگو کنم این است که جهان ما جهانی دارای قوانین مشخص است که میتوان آنها را شناخت و برای فهم و تغییر جهان از آنها استفاده کرد.
در یک کلام #قانون بر کیهان حاکم است و روابط علت و معلولی است که چرخ آن را میگرداند.
این حرف به چه معناست؟
یعنی با جهان نمیشود با آرزواندیشی و صدور بخشنامه و حتی خواهش و تمنا معامله کرد.
اگر جذابیت بازار ارز بیش از تولید است راهکار مقابله اش ممنوعیت خرید و فروش ارز نیست.
اگر کارون و کرخه و دز و هورالعظیم کم-آب شده راهکار مقابله اش دعوت به مصرف کمتر یا شل-کن_سفت-کنهای مثلاً مدیریتی نیست.
اگر سرقت در جامعه افزایش یافته تدابیر امنیتی صرف برای رفعش کارساز نیست و غیره.
اینها همه عللی دارند که علمی باید کشف شوند و مسائل با کمک آنها حل گردند.
خب! این مطلب چه ربطی به تلاش برای ممنوعیت دوچرخهسواری زنان در مشهد دارد؟
مهمترین خروجی مشکلات اقتصادی ما پایین بودن #درآمد_سرانه است. خروجی یعنی آخرین جلوه و بروز.
وقتی جامعهای نسبت به کشورهای شبیه خودش، درآمد سرانهء پایینتری داشته باشد قاعدتاً سطح رفاه در آن جامعه پایینتر خواهد بود و این امر تبعات فرهنگی و سیاسی و جامعهشناختی خاص خودش را دارد.
یک عامل مهم پایین بودن درآمد سرانه، کمی سطح تولید عمومی است که خودش علتهای علمی خاص خودش را دارد اما بحث اشتغال زنان که عملاً نیمی از جامعه اند و در ایران حتی در مقایسه با برخی کشورهای عربی سطح بسیار پایینی دارد در این میان بسیار مهم است.
روشنتر بگویم اگر درآمد متوسط مردان ایرانی (در بهترین شرایط) با درآمد سرانه در یک کشور توسعهیافته برابر باشد ولی زنان در اشتغال نقشی نداشته باشند یعنی درآمد سرانهء ما نصف آن کشور است و سطح رفاهمان نیز به همین ترتیب.
در این حال بسیاری از مباحث عقیدتی فرهنگی و سیاسی هم لاجرم تحت تأثیر این مسئله قرار خواهند گرفت.
پینوشت :
من مدتی است دربارهء این موضوع می اندیشم ولی اذعان میکنم که این یادداشت کوتاه بسیار ناگویا از کار درآمد.
#وحدت_ملی #امنیت_ملی #توسعه_یافتگی
#اقتصاد_مقاومتی #تولید_ملی
#دوچرخه_سواری_زنان
https://www.instagram.com/p/CR0DVooMGEQ/?utm_medium=share_sheet