دل‌دوده‌ها | زهره رسولی
120 subscribers
34 photos
1 video
4 files
36 links
دفتر مشق «مدرسه نویسندگی»

t.me/mouzamini :کانال داستان کودک
Download Telegram
هر شب با یکی سر کنم

آسمان امشب شهرم عجیب زیبا بود، چشمک ستاره‌ها حسابی گردگیری شده بود و ابرها، به سرعت از رویشان می‌تاختند.

هوس می‌کردم ای کاش امشب را با ماه‌گل می‌گذراندم.
روی تخت حیاط خانه به زیر چند پتو می‌‌چپیدیم.
هم دیگر را بغل می‌کردیم و تا صبح از تئاتر آسمان شب حرف می‌زدیم.
او شعر می‌سرود و من حرف می‌زدم، آن‌قدر حرف می‌زدم که خوابش ببرد، حتما روی ران من.
و غم بعدش، که چرا خوابش برد؟
باید اشعار زیادی می‌سرود، من صدای او را دوست دارم، از آن صداهایی‌ست که اگر نشنوی کلافه می‌شوی، از نبود آن صدا.

باید باهم ستاره‌ها را بدرقه می‌کردیم، باهم می‌خوابیدیم و خواب‌هایمان، ادامه‌ی تمام شور و عشق‌های رد و بدل نشده‌مان می‌بود.
جذر و مد شب را به افکارمان بدل می‌کردیم.
گولش می‌زدیم ماه را، زمین را.
که حول محور خواسته های ما بچرخند.
که گمان بریم صبح شده ولی کرکره‌ی شب پایین بماند.
هیچ کس متوجه من و ماه‌گل نباشد.
یک نفر جای ما زندگی کند، ما باهم تبادل کنیم، نمی‌دانم چه‌هایمان را.

زهره رسولی
#ماه_گل
👍2🥰21👏1
ماتم گرفته‌ها

ای کاش دو سال پیش آخرین ویزیتم نبود.
هرگز نمی‌دانستم پزشک خانوادگی، یکی از اعضا خانواده‌‌ام می‌شود.
امروز صبح که به اثرات رفیق همیشگی‌ام، سندروم پلی‌کیستیک نازنینم چشم دوخته بودم.
دوباره یادم افتاد که رفته‌ای.
درد عجیبی، اندام‌های زنانگی‌ام را گَزید.
و امشب در مسجد، کل تبریز قوم و خویشت بود.
دلم برای دیدن فنجان قهوه‌‌، و تکه‌ی مکعبی شکل کیک کوچکت، تنگ می‌شود.
وطرح و نقش ابلق روی پوستت، که به طرز حیرت‌آوری قرینه بود.
دست خط نازک و خوانا، امضای باکلاست‌ و چماقی که سفارش داده بودی. تا در تنهایی‌هایت از تو، محافظت کند.
برای زن و بچه‌هایی که نداشتی.
برای اولین طبابت‌گاهت، که خانه‌ی پدری‌ات بود.
تنگ می‌شود دلم.
دستم را روی صورتم می‌کشم، ای کاش قبل از مرگت یبار دیگر نوبتم بود.

*برای دکتر غلامحسین خواجه نصیری، که دنیایش را عوض کرد.

زهره رسولی
#رخدادان
👏4😭21
دوازده پرسش درباره‌ی فیلم «بوتیک»

۱. چرا با وجود این‌که دکتر می‌توانست، جوجه‌های بیمار را تشخیص دهد، باز هم آن‌ها را تهیه می‌کرد؟

۲. چرا دکتر اصرار داشت، که جوجه‌های رو به مرگش را به هم اُتاقی‌هایش هدیه بدهد؟

۳. چگونه «جهانگیر»، با وجود حمل مواد، می‌توانست آرامش خود را حفظ کند؟

۴. اگر «جهانگیر»، به«اتی» (احترام)پول بیش‌تری می‌داد، او دیگر به خانه‌ی «شاپوری» نمی‌رفت؟

۵. فیلم چه مفهومی را می‌خواست برساند؟ فقر؟ اعتیاد؟ اینکه شغل هیچ‌کس با تحصیلاتش مرتبط نیست؟ و یا چیزهایی فراتر از این مسائل؟

۶.آیا دلسوزی‌های «جهانگیر» از روی عادت بود؟

۷. بین شخصیت «داوود» و کلامی که دکتر از «مزامیر۲۳»* خواند، ارتباطی وجود داشت؟

۸.چرا با وجود این‌که «بهزاد» و «رضا» و «جهان»و... دانشجو نبودند و منافع مشترکی هم نداشتند، با هم در یک خانه زندگی می‌کردند؟

۹. آیا همه‌ی بچه‌های در فیلم، در کار مواد مخدر بودند؟

۱۰. هذیان‌های «بهزاد» بخاطر مصرف مواد مخدر بود؟

۱۱. برتری «داوود» نسبت به سایر دوستانش چه چیزهایی بود؟

۱۲. براستی «اتی» متوجه الگوی شخصیتی «شاپوری» نشده بود؟

* مزامیر ۲۳
مزمور داوود.
«خداوند شبان من است؛ محتاج به هیچ چیز نخواهم بود. در مرتعهای سبز مرا می‌خواباند، به سوی آبهای آرام هدایتم می‌کند و جان مرا تازه می‌سازد. او به خاطر نام پرشکوه خود مرا به راه راست رهبری می‌کند. حتی اگر از درهٔ تاریک مرگ نیز عبور کنم، نخواهم ترسید، زیرا تو، ای شبان من، با من هستی! عصا و چوبدستی تو به من قوت قلب می‌بخشد.
سفره‌ای برای من در برابر دیدگان دشمنانم پهن می‌کنی! سَرَم را به روغن تدهین می‌کنی. پیاله‌ام از برکت تو لبریز است. اطمینان دارم که در طول عمر خود، نیکویی و رحمت تو، ای خداوند، همراه من خواهد بود و من تا ابد در خانهٔ تو ساکن خواهم شد.
»

سوالات قشنگ فاطمه‌جان.

زهره رسولی

#نقدمقد
7👏1
بال‌ِ‌پَردار

بال زدن پرنده‌ها، مانند حرکت محور لولای در است.
اکثر پرنده‌های درنده‌خو، پرهای باروک پوشیده‌اند.
و اکثر پرنده‌های گوسفند‌خو پرهای سبک مُدرن.
پرها، حاصل بذرپاشی ستارگان است.
پرها مانند موها انبوه‌ریزی ندارند.
پرها غیرقابل تا شدن هستند. مگر به قصد شرارت.
پرها موهای سنگینی‌اند که قافیه دارند.
پرها دایره لغوی وسیعی دارند. مانند: پَرریز، پَرپرست، پَرسرا، پیرپَر، پَرسفره، لب‌پَر، پَررقص، کتاب‌پَر.
هر زندگی مانند پرنده مالامال از پَر است.
پَرهای خانه و زندگی خود را شناسایی کنید و به دقت در محافظت از آن کوشا باشید.

زهره رسولی
#واژه‌بازی
6🥰2❤‍🔥1
ده پرسش درباره‌ فیلم «جاده مالهالند»

۱. بخش آغاز فیلم مربوط به مسابقه رقص «دایان» بود؟

۲. چرا فیلم، به مدت زیادی نگاه مخاطب را روی جاده متمرکز می‌کند؟ آیا قصد هیپنوتیزم بیننده را دارد؟

۳.«دیووید لینچ» کل فیلم را به نمایش توهمات «دایان» اختصاص می‌دهد؟ چرا در این توهمات اسامی «کامیلا» و «دایان» عوض می‌شوند؟ و چرا اسم «دایان» به اسم گارسون «رستوران وینکینز»، «بتی» تبدیل می‌شود؟

۴. تعویض خانه‌‌ی «دایان» با همسایه‌اش چه دلیلی داشت؟

۵. نقش «گاوچران» دقیقا چه بود؟ چرا این نقش فقط سراغ دو نفر رفت؟

۶. تصمیم «دایان» به قتل«کامیلا» صرفا به دلیل حسادت به موقعیت او بود؟ و یا به دلیل نسبت علاقه‌اش به او؟

۷. به چه علت خواننده در سالن نمایشی«سکوت» غش کرد؟

۸. چرا «دایان» کلاه‌گیسی شبیه به موهای خودش بر سر «کامیلا»گذاشت؟

۹. چه‌چیز شبی که آن دو باهم خوابیدند متفاوت بود؟ این دعوت به هم‌بستری، توجه مخاطب را به شدت یافتن توهمات جلب می‌کرد؟

۱۰. سالن نمایشی«سکوت»، ناخودآگاه دایان بود؟ چرا مجری نمایش بلند گفت: «همه‌ی این‌ها توهم است.»؟

زهره رسولی
#نقدمقد
2
من مروج معماپاشی هستم.

تعریف معماپاشی: پاشیدن معما در هر نوع نوشته‌ و اثری.

معماپاشی بیشتر از یک واژه است.
ابزاریست مانند: قلمو،‌‌ خودکار، مداد، پاک‌کن.
که هر هنرمند، نقاش و شاعری می‌تواند از آن بهره‌مند شود.
اما استفاده از آن‌، تبحر خاصی می‌طلبد.
هر نقاشی نمی‌تواند بر روی بومش «معماپاشی»کند. و کار هر نویسنده و شاعری‌نیست«معماپاشی».
لازمه‌ی کار با این ابزارواژه، ذهنیت کارآگاهی‌ست، که با آن بتوان بر دل رئال و سوررئالیستی‌ترین اثرها «معماپاشی» کرد.
مخاطب بیننده نیز باید مجهز به شم کارآگاهی باشد، تا قادر به حل معماهای پاشیده شده، بر سطح و عمق اثر باشد.

زهره رسولی
#خلاق‌واژه
6👏4
اخطار تسخیر

چند روز پیش واژه‌ای آفریدم مثبت‌ هجدهی.
یادم می‌آید از بدو تولد مغز من همین‌قدر مثبت هجده بود.
اول دبیرستانی بودم، که یک نثر وحشی نوشتم.(آن‌موقع که وحشی‌نویسی مُد نبود).
با رابطه‌ی یک فاحشه و لوله‌پلیکایی آغاز می‌شد. و با آن دو نیز پایان می‌یافت.
یادداشت‌هایم را هرگز قایم نمی‌کردم، چون دوست داشتم پدرم ببیند و بخواند.
اما این یکی را مادرم نیز خوانده بود.
او بسیار ترسیده بود. از شدت ترس آنرا چندین تکه کرده و نابود کرده بود.
از مدرسه که برگشتم، به دنبال یادداشتم بودم، که آن‌را در وبلاگم قرار دهم.
هرچه گشتم نبود. مادرم مضطرب سر رسید، و تمنا کرد که دیگر این‌چنین ننویسم.
من با دیدن تشویش و نگرانی او، از خنده روده‌پیچ شدم.
چون موقع نوشتن مطلب، غرض مستهجن‌آفرینی نبود. به خیال خودم یک چیز غریبی نزد آن زن قرار داده بودم. و خودم هم متوجه نبودم که چه نوشته‌ام.
مادرم که آن‌ را وصف می‌کرد، خودم هم مو به تنم سیخ شده بود، که یعنی من انتقال دهنده‌ی چنین مفهومی بوده‌ام؟
و از پس برگشتم به فاز «در آن غروب غم‌انگیز...» خودم.
حماسه‌آفرینی در کلاس واژه‌سازی نیز چنین شد.
در راه دندانپزشکی، با واژه‌ی «دست»، «جن‌دست» ساخته شد.
حتی آن روز هم متوجه دست‌گُلم نشده بودم، تا به وقت «شعرماهی».
زمانی‌که منصوره‌جان محبت فرمودن و آن‌را بدون رعایت نیم‌فاصله نوشتند.
این‌ها کارمای استاد نیست، کارمای مادرم است که مرا می‌گیرد.
چون با یک صفت بی‌ادب، روزش را آغاز می‌کنم. و اگر روزش را این‌گونه نیاغازم، نگران حال روحی و جسمی‌ام می‌شود.

*جن‌دست: دست غیرمرئی. دستی که با چشم مصلح دیده نمی‌شود.

زهره رسولی
#رخدادان
🤣84👏2🕊1
شاهزاده‌ی سرگردان

شاهزاده شنل زمستانی کوتاه پوشیده است. دور چین‌های شنلش خزدار است. پیراهن و شنل، جنس هر دو از ساتن ژاپنی‌ست‌.
در دست راست او شمعدانی بیست‌وپنج شاخه از جنس طلای مرغوب، همچون جنس پیراهنش.
سرگردان با لبخندی به دنبال دری می‌گردد.
رژ لبش نزدیک بود از حاشیه‌ی لبش سر ریز شود، ولی در خنده محتاط نبود.
پس از عشوه‌گری‌های متعدد و بای‌بای با دست چپ.
تعداد درب‌های خروجی کم شدند.
هرکس فقط یک‌بار می‌توانست از دری عبور کند.
برای او در دالان در‌ها، فقط یک دربچه مانده‌ بود.
آن‌را گشودند و ابتدا شمعدانش را عبور داد، سپس سر و کمر خم کرد و خودش گذشت.
آن‌سوی در احترام خود را از دست داده بود.
علتش هم عبور از دربچه بود، دیگر هرچه می‌ریخت هیچ‌کس جمع نمی‌کرد.
چندین پچ‌پچ در جو حاکم می‌پیچید که مضمون همه یکی بود: «بنظرت می‌تواند خدمه‌ی خوبی باشد؟»

*جهت دیدن خواب‌هایی، با کیفیت هرچه بالاتر، به کارگاه‌های الهه علیزاده بپیوندید.

زهره رسولی
#خواب‌هایم
4👍1💯1
نقاشی مسأله
امروز به شوق وبیکار الهه‌جان، با جمعی از دوستان نقاشی کشیدیم.
بعد از کلی سالِ از یاد رفته، حس خوبی داشت.
و یک حس عجیب و مبهم.
موقع کشیدن خطوط چیزی در من بیدار شد. شاید بشود اسمش را شهود گذاشت و یا چیزی که اسم ندارد.
قبل‌ترها تمام تلاشم را می‌کردم بهترین فرم خودم باشم. و وقتی چنین نمی‌شد، آن کار را در نیمه رها می‌کردم.
بودن در کنار جمعی که علاقه‌ای به پیش‌داوری ندارند. یادم داد، که بد بودن در کاری نشانه‌ی ضعف نیست، اصلا مهم نیست که بد باشد. فقط باید دارای نظم باشد.
هر روز نیم ساعت بد بنویسم.
هر روز نیم ساعت نقاشی‌های بد بکشم.
و هر روز نیم ساعت ناشیانه پیانو بنوازم.
ولی هر روز این کار را به بدترین شکل ممکن انجام بدهم. تا جاییکه چیزک‌هایی را به خودم ثابت کنم.
و آن چیزک‌ها چیست؟ هنوز تصویر واضحی از آن چیزک‌ها ندارم.
اما روزی خواهم فهمید.

زهره رسولی
6🕊1💯1
کاریِ آنفولانزا

لامصب بی‌پدر مادر.
کاری که باهام می‌کنه در حد جنگ‌جهانیه.
نه بلند شدنم دست خودمه، و نه خوابیدنم.
عینهو مادر ناخونده‌ها با شلاق می‌زنه پشتِ ساق پاهام.
گاهی‌ام وسط کمرم، همون‌جایی که مهره‌هاش پس و پیش افتادن.
امروزم از صبح خوره‌ی نامرئیم شده.
لای شیارهامو می‌گزه و تو گوشم می‌گه: «زنیکه تو رو چه به نقدمقد؟ تویی که وسط فیلم «برگشت» سه بار خوابت گرفت. هربار مجبور شدی باز بزنی نقطه سرخط.
گوه می‌خوری هی زرت‌ زرت میری کلاس کتابنقد.»
ایی شکلی آغشته‌م می‌کنه به کاریش، لقمه چپم می‌کنه یه تنه.
نامرئیه بی‌خاصیت.

زهره رسولی
#رخدادان
😁3👍2
معمای لیوان چای

آیا «حل‌ مسئله»، می‌تواند بنیان «معماپاشی» باشد؟
مسئله و معما عضو جدایی‌ناپذیر این جریان‌اند؟ مانند من و لیوان‌چای من؟
امروز همان روز شعبده بازی‌ست.
پرده‌های قرمز مخمل ذهن‌ها کنار می‌روند.
ته لیوان چای به شما خیره می‌شود. هسته‌ی خرمایی در عمق آن ته‌نشین شده.
زنی فریاد می‌کشد: «چه کسی در لیوان من هسته‌ی خرما انداخته است؟»
معمای مورد نظر پاشیده شد.
برای حل آن، حل چندین مسئله، و پاسخ به چندین پُرسش الزامی‌ست.
«خانم محترم، ممکن است کار خودتان بوده باشد؟»
«غیر از شما، چه کسان دیگری در خانه حضور داشته‌اند؟»
«با کدام یک از افراد خانه خصومت شخصی داشته‌اید؟»
«خودتان از نظر روانی سالم هستید؟ خانواده چطور؟»
«آیا بچه‌ی کوچکی در خانه هست، که بخاطر عدم تکامل عقل چنین کاری کرده باشد؟»
احتمالا طرح مسئله و پرسش‌ها، آغاز کتاب داستان شما باشند.
تلاش برای حل مسئله و رسیدن به پاسخ، ادامه‌ی کتاب شما.
رسیدن و یا نرسیدن به پاسخ مطلوب، پایان کتاب‌تان را رقم خواهد زد.
شما هم مایل به معماپاشی، بر مسائل روزمره‌ی خودتان هستید؟
*برای خودم متاسفم، که پرسش‌گری را فقط برای گلایه نزد خدا نگه‌داشته بودم.

زهره رسولی
#معمایی
5
آینه‌‌سانان

پشم‌آینه خان پشم است؟ یا آینه؟
شاید هم پشمی که آینه شده. و یا آینه‌ای که پشم شده.
او کدام آینه یا پشم است؟ شاید هم جانور است.
اگر جانور باشد، کدام جانور است؟
مشخصا هرچه باشد یک آینه دارد. پس آینه‌سان است.
آینه‌ی او از کدام نوع آینه است؟
خمیده؟ یا تخت؟
هر چیزی را عین خودش نشان میدهد؟ یا انعکاسش انتزاعی‌ست؟
تو دوست داری پشمآینه خان چه باشد؟
دوست داری تو را، و یا هرچیز دیگر را چگونه نشان دهد؟
چه احساسی به او داری؟

زهره رسولی
#معماپاشی #طرح‌پرسش
1🎄1
از من به تو

از نوشتن برای تو هرگز خجالت نمی‌کشم. از این‌که میان نوشته‌هایم ببوسمت هم.
از آن گردالی‌های تصویری که می‌فرستی، و چال‌گونه‌های نمایانت در آن گردی.
ذوقم از ذوقم می‌شکفد.
می‌دانی ماه‌گل، تو آنقدر شاعری، که من شعر گفتنم می‌آید.
وقتی سنت را گفتی. و فهمیدم که کوچک‌تر از منی. پس مطمئن شدم.
تو راحت‌تر داخل قلبم جا می‌شدی. مانند نباتی در دل لیوان چای.
دلم می‌خواهد در چمن‌زاری، یا شایدم دشت بابونه‌ای، شبدری.
کنار هم دراز بکشیم، من کلی حرف نگفته دارم برای زدن.
و شاید تو هم.
دلم می‌خواهد فرفری‌هایت را بیشتر لمس کنم. فقط یک‌بار لمس کرده‌ام، در خواب.
نرم بود.
در فراوانی برف‌بارانِ تبریز، جای برف‌بازی من و تو خالی ماند.
یادم باشد زمستان سال بعد، برایت شال ببافم، شکوفه هم داشته باشد.

زهره رسولی
#برای_ماه‌گل
🥰1