ڪلبہ‎‌‌‎‌‌شـ؏ـردلاویز
4.6K subscribers
865 photos
1 video
11 links
زیر امضای تمام شعرهایم مینویسم" دل" نوشت
تابدانند " عشق را باید فقط با "دل " نوشت

#رزگار_موکریان

@Delaviz_20
Download Telegram
وقت است که ساقی سرِ می بگشاید
مطرب  ره  چنگ  و  دم  نی  بگشاید

تا روی چو خورشیدِ تو نَبْوَد به صبوح
کـارم  بـه  کلـیدِ  صبح  کـی  بگشاید


ُ#عطار_نیشابوری
دلی کز عشق جانان دردمند است
همو داند که قدر عشق چند است

دلا گر عاشقی از عشق بگذر
که تا مشغول عشقی عشق بند است


ُ#عطار_نیشابوری
هر آن مستی که بشناسد سر از پای
ازو دعوی مستی ناپسند است

ز شاخ عشق برخوردار گردی
اگر عشق از بن و بیخت بکند است


ُ#عطار_نیشابوری
ای در میان جانم و جان از تو بی خبر
وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر

نقش تو در خیال و خیال از تو بی‌نصیب
نام تو بر زبان و زبان از تو بی خبر


ُ#عطار_نیشابوری
هر لحظه ز عشق در سجودی دگرم
وندر پس پرده غرق جودی دگرم

دیرست که از وجود خود زنده نی‌ام
گر زنده‌ام اکنون به وجودی دگرم


ُ#عطار_نیشابوری
ای جان جان جانم تــو جان جان جانی
بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی

پی می‌برد به چیزی جانم ولی نه چیزی
تـو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی...


ُ#عطار_نیشابوری
وقت است که ساقی سرِ مِی بگشاید
مطرب ره چنگ و دم نی بگشاید

تاروی چو خورشیدِ تو نَبْوَد به صــبوح
کارم به کلیدِ صبح کی بگشاید


ُ#عطار_نیشابوری
دلی دارم، چه دل، هجران رسیده
بسر گشته برون از خون دیده

ز کیش خویشتن بیزار گشته
بجان قربان راه یار گشته


#عطار_نیشابوری
جانا دلم ببردی در قعر جان نشستی
من بر کنار رفتم تو در میان نشستی

گر جان ز من ربودی الحمدلله ای جان
چون تو بجای جانم بر جای جان نشستی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎

#عطار_نیشابوری
دلت را کن خبر از طاعت یار
چرا اینجا تو خوانی راز بسیار

نه آنست آنچه اندیشیدهٔ تو
چه گر عمری بخون گردیدهٔ تو


#عطار_نیشابوری
در عشق رخت چون رخ تو بیشم نیست
قربان تو گردم که جز این کیشم نیست

بردی دل من به زلف و بندش کردی
زانست که یک لحظه دل خویشم نیست


#عطار_نیشابوری
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جمله عالم تو و کس ناپدید

جان نهان در جسم و تو در جان نهان
ای نهان اندر نهان ای جان جان


#عطار_نیشابوری
دانی که چه خواهم من دلسوخته از تو
خواهم که نخواهم، دگرم هیچ نظر نیست

عطار چنان غرق غمت شد که دلش را
یک دم دل دل نیست زمانی سر سر نیست

 
#عطار_نیشابوری
چون درد و دریغ از دل ریشم بنشد
جان شد به دریغ ودرد خویشم بنشد

گفتم که چو سایه میروم از پس او
این نیز چه سود چون ز پیشم بنشد


#عطار_نیشابوری
با خود منشین که همنشین رهزن توست
وز خویش ببُر که آفت تو تن توست

گفتی که ز من بدو مسافت چند است؟
ای دوست ز تو بدو مسافت«من»توست


#عطار_نیشابوری
چشم از پی آن دارم تا روی تو می‌بینم
دل را همه میل جان با سوی تو می‌بینم

تا جان بودم در تن رو از تو نگردانم
زیرا که حیات جان باروی تو می‌بینم


#عطار_نیشابوری
صبح از پس کوه روی بنمود ای دوست
خوش باش و بدان که بودنی بود ای دوست

هر سیم که داری به زیان آر که عمر
چون درگذرد نداردت سود ای دوست


#عطار_نیشابوری
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است

می‌نسازی تا نمی‌سوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است


#عطار_نیشابوری
شد يکی پروانه تا قصری ز دور
در فضای قصر جست از شمع نور

بازگشت و دفتر خود باز کرد
وصف او بر قدر فهم آغاز کرد


#عطار_نیشابوری
پروانه به شمع گفت: من بیش از تو
خون میگریم به درد بر خویش از تو

چون تو سر زندگی نداری اینجا
در پای تو مُردم و شدم پیش از تو


#عطار_نیشابوری