تا بر لب تو افتاد چشم ستاره صبح
شد آب از خجالت قند دوباره صبح
از سرمه دل شب روشن شود چراغش
هر کس ز خواب خیزد پیش از ستاره صبح
#صائب_تبریزی
شد آب از خجالت قند دوباره صبح
از سرمه دل شب روشن شود چراغش
هر کس ز خواب خیزد پیش از ستاره صبح
#صائب_تبریزی
یارب به نیاز و نازِ مَستان اَلست
صائب را کُن ز جام هُشیاری مَست
بَخشای در آن شَبی که ساییم به هَم
ما ساق به ساق و دیگران دَست به دَست
#صائب_تبریزی
صائب را کُن ز جام هُشیاری مَست
بَخشای در آن شَبی که ساییم به هَم
ما ساق به ساق و دیگران دَست به دَست
#صائب_تبریزی
ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم
تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش
به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
#صائب_تبریزی
تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش
به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
#صائب_تبریزی
ازآن رخسار حیرت آفرین تا پرده واکردی
مرا چون دیده قربانیان بی مدعا کردی
به خون آغشته نتوان دید آن لبهای نازک را
وگرنه با تو می گفتم چها گفتی، چها کردی
#صائب_تبریزی
مرا چون دیده قربانیان بی مدعا کردی
به خون آغشته نتوان دید آن لبهای نازک را
وگرنه با تو می گفتم چها گفتی، چها کردی
#صائب_تبریزی
از حرف خود به تیغ نگردیم چون قلم
هر چند دل دو نیم بود حرف ما یکی است
صائب شکایت از ستم یار چون کند؟
هر جا که عشق هست جفا و وفا یکی است
#صائب_تبریزی
هر چند دل دو نیم بود حرف ما یکی است
صائب شکایت از ستم یار چون کند؟
هر جا که عشق هست جفا و وفا یکی است
#صائب_تبریزی
شد مدتی که خشت سر خم کتاب ماست
موج شراب، سرخی سرهای باب ماست…
از بس کتاب در گرو باده کردهایم
امروز خشت میکدهها از کتاب ماست
#صائب_تبریزی
موج شراب، سرخی سرهای باب ماست…
از بس کتاب در گرو باده کردهایم
امروز خشت میکدهها از کتاب ماست
#صائب_تبریزی
هر شام ز ماه رمضان صبح امیدی است
هر روز ازین ماه مبارک شب عیدی است
هر آه جگر سوز که از سینه بر آید
در دامن صحرای جزا سایه بیدی است
#صائب_تبریزی
هر روز ازین ماه مبارک شب عیدی است
هر آه جگر سوز که از سینه بر آید
در دامن صحرای جزا سایه بیدی است
#صائب_تبریزی
مرا ز همت مستانه شرم می آید
که نقد هستی خود را کنم فدای قدح
نصیحت تو به جایی نمی رسد زاهد
تو و تلاوت قرآن، من و دعای قدح
#صائب_تبریزی
که نقد هستی خود را کنم فدای قدح
نصیحت تو به جایی نمی رسد زاهد
تو و تلاوت قرآن، من و دعای قدح
#صائب_تبریزی
گر بداند که چه خون می خورم از تنهایی
دل شب بر سر من مست و غزلخوان آید
چه نظر بر دل صد پاره ما خواهـــد کرد؟
لاله رویی که خراجش ز گلـــستان آید
#صائب_تبریزی
دل شب بر سر من مست و غزلخوان آید
چه نظر بر دل صد پاره ما خواهـــد کرد؟
لاله رویی که خراجش ز گلـــستان آید
#صائب_تبریزی
روشن ز نور صدق بود جان صبحگاه
بیوجه نیست چهره خندان صبحگاه
وقت طلوع رابه شکرخواب مگذران
چشم آب ده زشمسه ایوان صبحگاه
#صائب_تبریزی
بیوجه نیست چهره خندان صبحگاه
وقت طلوع رابه شکرخواب مگذران
چشم آب ده زشمسه ایوان صبحگاه
#صائب_تبریزی
از خیالت در دل شبها اگر غافـل شـوم
تا قیامت سنگسار از خواب غفـلت کن مرا
در خرابیهاست، چون چشم بتان، تعمیر من
مرحمت فرما، ز ویـرانی عمـارت کن مرا
#صائب_تبریزی
تا قیامت سنگسار از خواب غفـلت کن مرا
در خرابیهاست، چون چشم بتان، تعمیر من
مرحمت فرما، ز ویـرانی عمـارت کن مرا
#صائب_تبریزی
ما به این ده روزه عمر از زندگی سیر آمدیم
خضر چون تن داد، حیرانم، به عمر جاودان؟
پیش از این بر رفتگان افسوس میخوردند خلق
میخورند افسوس در ایام ما بر ماندگان
#صائب_تبریزی
خضر چون تن داد، حیرانم، به عمر جاودان؟
پیش از این بر رفتگان افسوس میخوردند خلق
میخورند افسوس در ایام ما بر ماندگان
#صائب_تبریزی
شکایت گره دل به روزگار مبر
که هیچ کس به جز از کردگار نگشاید
زمین و چرخ به غیر از غبار و دودی نیست
خوش آن که چشم به دود و غبار نگشاید
#صائب_تبریزی
که هیچ کس به جز از کردگار نگشاید
زمین و چرخ به غیر از غبار و دودی نیست
خوش آن که چشم به دود و غبار نگشاید
#صائب_تبریزی
پخته میگردند از سودای زلفش خامها
این ره باریک، رهرو را دهد اندامها
این غزالی را که من صیاد او گردیدهام
چشم حسرت میشود در رهگذارش دامها
#صائب_تبریزی
این ره باریک، رهرو را دهد اندامها
این غزالی را که من صیاد او گردیدهام
چشم حسرت میشود در رهگذارش دامها
#صائب_تبریزی
قاصد بیرحم اگر از خود نسازد حرف را
میبرد چون بوسه دل، شیرینی پیغامها
فتنه چشم تو تا بیدار شد از خواب ناز
در شکر شد خواب شیرین تلخ بر بادامها
#صائب_تبریزی
میبرد چون بوسه دل، شیرینی پیغامها
فتنه چشم تو تا بیدار شد از خواب ناز
در شکر شد خواب شیرین تلخ بر بادامها
#صائب_تبریزی
تا گذشت از بوستان مستانه سرو قامتت
بر گلوی قمریان شد طوق، خط جامها
کار مزدوران بود خدمت به امید نوال
مخلصان را نیست صائب چشم بر انعامها
#صائب_تبریزی
بر گلوی قمریان شد طوق، خط جامها
کار مزدوران بود خدمت به امید نوال
مخلصان را نیست صائب چشم بر انعامها
#صائب_تبریزی
بوسهای قیمت از آن لبها به صد جان کردهای
برخوری از نعمت خوبی، که ارزان کردهای
گرد ننشیند به دامانت که چون سیل بهار
شهر را از جلوه مستانه ویران کردهای
#صائب_تبریزی
برخوری از نعمت خوبی، که ارزان کردهای
گرد ننشیند به دامانت که چون سیل بهار
شهر را از جلوه مستانه ویران کردهای
#صائب_تبریزی
در هر نظاره ام ز تو پیغام تازه ای است
هر گردشی ز چشم توام جام تازه ای است
هر روز از لب تو دل تلخکام مـن
امیدوار بوسه و پیغام تازه ای است
#صائب_تبریزی
هر گردشی ز چشم توام جام تازه ای است
هر روز از لب تو دل تلخکام مـن
امیدوار بوسه و پیغام تازه ای است
#صائب_تبریزی
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز میبخشد ز مال خویش میبخشد
نه چـون حافظ کـه میبخشد سمرقند و بخارا را
#صائب_تبریزی
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز میبخشد ز مال خویش میبخشد
نه چـون حافظ کـه میبخشد سمرقند و بخارا را
#صائب_تبریزی
دل پر داغ گلستان سحرخیزان است
نفس سوخته ریحان سحرخیزان است
آه سردی که برآرند شب از سینه گرم
شمع کافور شبستان سحرخیزان است
#صائب_تبریزی
نفس سوخته ریحان سحرخیزان است
آه سردی که برآرند شب از سینه گرم
شمع کافور شبستان سحرخیزان است
#صائب_تبریزی