ڪلبہ‎‌‌‎‌‌شـ؏ـردلاویز
5.48K subscribers
870 photos
1 video
11 links
زیر امضای تمام شعرهایم مینویسم" دل" نوشت
تابدانند " عشق را باید فقط با "دل " نوشت

#رزگار_موکریان

@Delaviz_20
Download Telegram
ای که مهرت نرسیده است به من، باور کن
هیچ کس قدر من از قهر تو رنجیده نشد

عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند
سعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد


ُ#سجاد_سامانی
در شعر شاعران همه گشتم که مصرعی
در شأن چشم‌های تو پیدا کنم، نشد

گفتند عاشق که شدی ؟ گریه‌ام گرفت
می‌خواستم بخندم و حاشا کنم، نشد


ُ#سجاد_سامانی
با دل آزرده‌ام چیزی نمی‌گویی ولی
از دل آزردن که حرفی می‌شود آماده‌ای

باز بر دوری صبوری می‌کنم اما مگیر
امتحان تازه‌ای از امتحان پس داده‌ای !


ُ#سجاد_سامانی
فرو می‌ریزد ایمان مرا موی پریشانی
که گاهی با نسیم کوچکی ویرانه می‌لرزد

تو را می‌بیند و در دست زاهد رشته‌ی تسبیح
تو را می‌بینم و در دست من پیمانه می‌لرزد


ُ#سجاد_سامانی
عاشقی از داغ غیرت مرد و با خونش نوشت
دل نمی‌بندی ولی محبوب دلهایی چقدر

آتش دوری مرا سوزاند، ای روز وصال
بیش از این طاقت ندارم، دیر می‌آیی چقدر؟


ُ#سجاد_سامانی
غم مثل کودکی ست که آغوش عشق را
محکم گرفته است و رها هم نمی کند

زاهد خیال طعنه رها کن، که مرد عشق
گر طاعتی نکرده ریا هم نمی کند!


ُ#سجاد_سامانی
چیزی از عشق بلاخیز نمی‌دانستم
هیچ از این دشمن خون‌ریز نمی‌دانستم

در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق
چه کنم؟ شیوه‌ی پرهیز نمی‌دانستم...


ُ#سجاد_سامانی
چیزی از عشق بلاخیز نمی‌دانستم
هیچ از این دشمن خونریز نمی دانستم

عشق اگر پنجره‌ای باز نمی‌کرد به دوست
مرگ را اینهمه ناچیز نمی‌دانستم....


ُ#سجاد_سامانی
سالیانی رفت و از دردم کسی آگاه نیست
بس که با لبخند مصنوعی نهانش کرده‌ام

امتحان عاشقان دوری ست، اما قلب من
طاقت دوری ندارد، امتحانش کرده‌ام !


ُ#سجاد_سامانی
من کویری خشکم اما ساحلی بارانیم
ظاهری آرام دارد باطن طوفانیم

مثل شمشیر از هراسم دست و پا گم می‌کنند
خود ولی در دستهای دیگران زندانیم


#سجاد_سامانی
گفته بودم شادمانم؟ بشنو و باور مکن!
گاه می‌لغزد زبانم ، بشنو و باور مکن!

گفتی آیا در توانت هست از من بگذری
گفتم آری میتوانم... بشنو و باور مکن!


#سجاد_سامانی
زاهدی دست به گیسوی رهای تو رساند
عاشقی گفت که از عالم بالا چه خبر ؟

باز دیروز به من وعده فردا دادی !
آه پیمان شکن از وعده فردا چه خبر ؟


#سجاد_سامانی
زاهد دلسنگ را، از گوشه محراب خود
ساکن میخانه کردی ، دلربایی بیش از این؟

پیش از این زنجیرِ صدها غم به پایم بسته بود
حال، تنها بنده‌ عشقم، رهایی بیش از این؟


#سجاد_سامانی
در آن دنیا برای دیدنت شاید مجالی شد
همانا مرگ، پایانِ سرورآمیزِ دلتنگیست

نسیمی شاخه‌هایم را شکست و با خودم خواندم:
بهارِ با تو بودن‌ها چه شد؟ پاییزِ دلتنگیست


#سجاد_سامانی
زاهدی دست به گیسوی رهای تو رساند
عاشقی گفت که از عالم بالا چه‌خبر؟!

باز دیروز به من وعده فردا دادی
آه پیمان‌شکن از وعده فردا چه خبر؟!


#سجاد_سامانی
مستی که در شهر خبرچینان تو را بوسید
امروز آسوده‌ ست، فردا داستان دارد !

عشقی که پنهان بود، در دنیا زبانزد شد
هر قصه‌‌گویی دیگر از ما داستان دارد...


#سجاد_سامانی
زندگی مثل حصاری ز غم و دلتنگی است
مرگ ای کاش رهایم کند از زندانم

بیت آشفته‌ایَم در غزلی ناموزون
میل دارم که ردیفی بدهد پایانم...


#سجاد_سامانی
عشق دنیای مرا سوزاند، اما پیشکش
داد ازین دارم که دینم سوخت، دنیا پیشکش

ای که می‌گویی طبیب قلب‌های عاشقی!
کاش دردم را نیفزایی، مداوا پیشکش


#سجاد_سامانی
تنها ستاره‌ی شب تارم، شبت بخیر!
تار است بی تو لیل و نهارم، شبت بخیر

ای سر به شانه‌های رقیبان گذاشته
کی سر به شانه‌ات بگذارم!؟ شبت بخیر...


#سجاد_سامانی
درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت!
ای روزگار!سیلی محکم تری بزن...

شاید که جام بشکنم و توبه ای کنم
ای مرگ!قبل از این که بیایی دری بزن!


#سجاد_سامانی