یوسف رویی، کزو فغان کرد دلم
چون دست زنان مصریان کرد دلم

ز آغاز به بوسه مهربان کرد دلم
امروز نشانه غمان کرد دلم


ُ#رودکی

چون کار دلم ز زلف او ماند گره
بر هر رگ جان صد آرزو ماند گره

امید ز گریه بود، افسوس! افسوس!
کان هم شب وصل در گلو ماند گره


ُ#رودکی

از کعبه کلیسیا نشینم کردی
آخر در کفر بی‌قرینم کردی

بعد از دو هزار سجده بر درگه دوست
ای عشق، چه بیگانه ز دینم کردی!


ُ#رودکی

ای آن که غمگنی و سزاواری
وندر نهان سرشک همی باری

اندر بلای سخت پدید آید
فضل و بزرگمردی و سالاری


ُ#رودکی

دل خسته و بستهٔ مسلسل موییست
خون گشته و کشتهٔ بت هندوییست

سودی ندهد نصیحتت، ای واعظ
ای خانه خراب طرفه یک پهلوییست


#رودکی

با آنکه دلم از غم هجرت خون است
شادی ز غم توام ز غم افزون است

اندیشه کنم هر شب و گویم یارب
هجرانش چنین است وصالش چون است...؟


#رودکی

جـایی  کـٖه  گـذرگـاه  دل  محـزونـست
آن  جـا  دو  هـزار  نیزه  بـالا  خـونست

لیلی  صفتان  ز  حـال  مـا  بـی  خبرنـد
مجنون داند که حال مجنون چونست؟


#رودکی

زلفت دیدم، سر از چمان پیچیده
وندر گل سرخ ارغوان پیچیده

در هر بندی هزار دل در بندش
در هر پیچی هزار جان پیچیده


#رودکی

ای نالهٔ پیر خانقاه از غم تو
وی گریهٔ طفل بی‌گناه از غم تو

افغان خروس صبح گاه از غم تو
آه از غم تو! هزار آه از غم تو!


#رودکی

هم چنان سرمه که دخت خوب روی
هم به سان گرد بردارد ز روی

گرچه هر روز اندکی برداردش
بافدم روزی به پایان آردش


#رودکی