🚨 خطر لو رفتن داستان!
مادران موازی، اثری که سردرگم و سرشکسته در برانگیختن احساسات مخاطب است. پدرو آلمودووار در این فیلم علیرغم اینکه کلاف پیچیدهای ساخته که خودش هم توان باز کردن آن را ندارد، حفرههای زیادی هم در داستان خود بهجا گذاشته که مخاطب را به حال خود رها میکند. به ابتدای فیلم برویم؛ آرتورو که نقش همسر جانیس را بازی میکند معلوم نمیشود سروکلهاش از کجا پیدا شده و چگونه توانسته جانیس که کاراکتری احساسیست را قانع کند که با وجود همسر مریضش، تن به همخوابی با او بدهد. این قسمت از خلا داستانی بهطرز اعجابآوری بار دیگر با بازگشت آرتورو به داستان اتفاق میافتد؛ جاییکه مادر واقعی سیسلیا بعد از فهمیدن راز نهفتهی جانیس، دست بچهاش را میگیرد و قید احساسات عمیقی که به جنس موافق خود پیدا کرده بود را بهراحتی میزند. کاراکتر سمجی که خود شروعکنندهی رابطهی جنسی با جانیس بوده، در انتهای داستان آنقدر عاقل شده که بهعنوان یک دوست در مراسم ترحیم رفتگان روستا، حاضر شده و از خبر باردار شدن دوبارهی پارتنرش از آرتورو، کلی ذوق میکند.
اما شاید مهمترین اتفاقی که بیننده را میتواند با یک علامت سوال بزرگ مواجه کند، این است که چه ارتباطی بین داستان گذشتگان کشتهشده در جنگ با داستان اصلی فیلم که جابهجایی دو بچه است وجود دارد؟ آیا قرار است همهچیز به اقناع جانیس در شباهت فرزندش به پدربزرگ ونزوئلاییاش ختم شود؟ اتفاقی که تا انتهای فیلم نمیافتد و در انتها همهی ما از خودمان میپرسیم اگر داستان فیلم درمورد این دو مادر بود، پس چرا همهچیز به یکباره اینقدر معطوف داستان کشتهشدگان جنگ و سکوت تاریخ شد.
قصههای فرعی نامنظم، کاراکتر تریسا که مادر آنا بود و قرار بود به نوهاش اشتیاقی نداشته باشد اما عاشقش بود، آنا، مادری که به همهچیز شبیه بود جز یک شخصیت تحصیلکرده -طبق دیالوگ تریسا مادرش- و هزارویک دلیل دیگر که مادران موازی را اثری ضعیف توصیف میکند. شاید تنها نقطهی درخشان فیلم، بازی خوب پنه لوپه کروز بود که کاراکتر او هم در این فیلم بیشباهت به نقش او در فیلم "همه میدانند" فرهادی نبود.
#نقد_فیلم
📽🎞 @Decoupage_Sharif
مادران موازی، اثری که سردرگم و سرشکسته در برانگیختن احساسات مخاطب است. پدرو آلمودووار در این فیلم علیرغم اینکه کلاف پیچیدهای ساخته که خودش هم توان باز کردن آن را ندارد، حفرههای زیادی هم در داستان خود بهجا گذاشته که مخاطب را به حال خود رها میکند. به ابتدای فیلم برویم؛ آرتورو که نقش همسر جانیس را بازی میکند معلوم نمیشود سروکلهاش از کجا پیدا شده و چگونه توانسته جانیس که کاراکتری احساسیست را قانع کند که با وجود همسر مریضش، تن به همخوابی با او بدهد. این قسمت از خلا داستانی بهطرز اعجابآوری بار دیگر با بازگشت آرتورو به داستان اتفاق میافتد؛ جاییکه مادر واقعی سیسلیا بعد از فهمیدن راز نهفتهی جانیس، دست بچهاش را میگیرد و قید احساسات عمیقی که به جنس موافق خود پیدا کرده بود را بهراحتی میزند. کاراکتر سمجی که خود شروعکنندهی رابطهی جنسی با جانیس بوده، در انتهای داستان آنقدر عاقل شده که بهعنوان یک دوست در مراسم ترحیم رفتگان روستا، حاضر شده و از خبر باردار شدن دوبارهی پارتنرش از آرتورو، کلی ذوق میکند.
اما شاید مهمترین اتفاقی که بیننده را میتواند با یک علامت سوال بزرگ مواجه کند، این است که چه ارتباطی بین داستان گذشتگان کشتهشده در جنگ با داستان اصلی فیلم که جابهجایی دو بچه است وجود دارد؟ آیا قرار است همهچیز به اقناع جانیس در شباهت فرزندش به پدربزرگ ونزوئلاییاش ختم شود؟ اتفاقی که تا انتهای فیلم نمیافتد و در انتها همهی ما از خودمان میپرسیم اگر داستان فیلم درمورد این دو مادر بود، پس چرا همهچیز به یکباره اینقدر معطوف داستان کشتهشدگان جنگ و سکوت تاریخ شد.
قصههای فرعی نامنظم، کاراکتر تریسا که مادر آنا بود و قرار بود به نوهاش اشتیاقی نداشته باشد اما عاشقش بود، آنا، مادری که به همهچیز شبیه بود جز یک شخصیت تحصیلکرده -طبق دیالوگ تریسا مادرش- و هزارویک دلیل دیگر که مادران موازی را اثری ضعیف توصیف میکند. شاید تنها نقطهی درخشان فیلم، بازی خوب پنه لوپه کروز بود که کاراکتر او هم در این فیلم بیشباهت به نقش او در فیلم "همه میدانند" فرهادی نبود.
#نقد_فیلم
📽🎞 @Decoupage_Sharif
🚨 خطر لو رفتن داستان!
فیلم سینمایی پاپیون، محصول ۱۹۷۳ ایالات متحده، یکی از زیباترین و ماندگارترین آثار نمایشی در ژانر "ماجراجویی" و "فرار" بهشمار میرود. این فیلم، که حضور ابرستارگانی همچون استیو مککوئین و داستین هافمن، بههمراه موسیقی متن بهیادماندنیاش، وزنه ترازو را به سمتش خمکردهاند، روایتیست از بیگناهی، آزادیخواهی، امید و رفاقت؛ داستان این فیلم اما از آنجا آغاز میشود که دو زندانی فرانسوی که تا آخر عمرشان برای کار اجباری به جزیرهای استعماری در آفریقا تبعید شدهاند، برای آزادی و فرار از بند، راههای مختلفی را امتحان میکنند، اما سرنوشت بر وفق مرادشان نیست و در این مسیر سخت و طولانی، مصائب فراوانی را میبایستی تحمل کنند.
نوشتن دربارهی این اثر، کار چندان آسانی نیست، اما داستان فیلم چندان زیبا و جذاب است که هر مخاطبی را برای ۱۵۱ دقیقه پای خود مینشاند. نکتهی قابلتوجه، آنستکه زیبایی این اثر را نمیتوان از جنس زیبایی ظاهری دانست، چراکه بسیاری از صحنههای فیلم، روایتگر قضایاییست که در نفس خود زشت و ناگوارند، اما شاید این تلاش انسانها برای فرار از موقعیتهای ناگوار مذکورست که بهنحوی زیبایی و جذابیت داستان را موجب میشود.
سخن برای گفتن دربارهی این شاهکارِ دههی هفتاد هالیوود فراوان است، اما شاید سخنی چند دربارهی سکانس پایانی فیلم، مناسبترین راهِ بهسرانجام رساندن این نقد باشد. صحنهی پایانی، و بالاخص مونولوگ پایانی کاراکتر پاپیون (مککوئین)، درحالیکه آزاد و رها، شناور بر اقیانوس پهناور، در حال حرکت به سمت آیندهی نامعلوم است، از ماندگارترین صحنههای تاریخ سینما بهشمارمیرود. پاپیون در واقع آزادی را انتخاب میکند، و آزادی در نفس خود حرکت به سمت نامعلوم است. اما انسان آزاد حتی در این شرایط نیز سر در برابر زندانبانان خم نمیکند و فریاد آزادی سر میدهد، فریادی که کلماتش اینگونه از ته دل انتخاب میشوند:
"من هنوز زندهام حرامزادهها"
#نقد_فیلم
📽🎞 @Decoupage_Sharif
فیلم سینمایی پاپیون، محصول ۱۹۷۳ ایالات متحده، یکی از زیباترین و ماندگارترین آثار نمایشی در ژانر "ماجراجویی" و "فرار" بهشمار میرود. این فیلم، که حضور ابرستارگانی همچون استیو مککوئین و داستین هافمن، بههمراه موسیقی متن بهیادماندنیاش، وزنه ترازو را به سمتش خمکردهاند، روایتیست از بیگناهی، آزادیخواهی، امید و رفاقت؛ داستان این فیلم اما از آنجا آغاز میشود که دو زندانی فرانسوی که تا آخر عمرشان برای کار اجباری به جزیرهای استعماری در آفریقا تبعید شدهاند، برای آزادی و فرار از بند، راههای مختلفی را امتحان میکنند، اما سرنوشت بر وفق مرادشان نیست و در این مسیر سخت و طولانی، مصائب فراوانی را میبایستی تحمل کنند.
نوشتن دربارهی این اثر، کار چندان آسانی نیست، اما داستان فیلم چندان زیبا و جذاب است که هر مخاطبی را برای ۱۵۱ دقیقه پای خود مینشاند. نکتهی قابلتوجه، آنستکه زیبایی این اثر را نمیتوان از جنس زیبایی ظاهری دانست، چراکه بسیاری از صحنههای فیلم، روایتگر قضایاییست که در نفس خود زشت و ناگوارند، اما شاید این تلاش انسانها برای فرار از موقعیتهای ناگوار مذکورست که بهنحوی زیبایی و جذابیت داستان را موجب میشود.
سخن برای گفتن دربارهی این شاهکارِ دههی هفتاد هالیوود فراوان است، اما شاید سخنی چند دربارهی سکانس پایانی فیلم، مناسبترین راهِ بهسرانجام رساندن این نقد باشد. صحنهی پایانی، و بالاخص مونولوگ پایانی کاراکتر پاپیون (مککوئین)، درحالیکه آزاد و رها، شناور بر اقیانوس پهناور، در حال حرکت به سمت آیندهی نامعلوم است، از ماندگارترین صحنههای تاریخ سینما بهشمارمیرود. پاپیون در واقع آزادی را انتخاب میکند، و آزادی در نفس خود حرکت به سمت نامعلوم است. اما انسان آزاد حتی در این شرایط نیز سر در برابر زندانبانان خم نمیکند و فریاد آزادی سر میدهد، فریادی که کلماتش اینگونه از ته دل انتخاب میشوند:
"من هنوز زندهام حرامزادهها"
#نقد_فیلم
📽🎞 @Decoupage_Sharif
🚨 خطر لو رفتن داستان!
فیلم سینمایی ۷۱، محصول ۲۰۱۴ بریتانیا، روایتیست از شبی که یک سرباز ارتش بریتانیا خود را در کوچهپسکوچههای جهنم بلفاست سرگردان مییابد. داستان فیلم در روزهای پرالتهاب ایرلند شمالی در دههی هفتاد میلادی روایت میشود؛ جایی که در بلفاست دعوا و آشوب از استقلالطلبی صرف، فراتر رفته و اختلافات مذهبی و قومیتی نیز، بهنحوی، بر آتش جنگی شهری هیزم ریختهاند. همانطور که در فیلم نیز اشاره میشود، شهر تقریباً به دو جبهه تقسیم شده، مسیحیان کاتولیکی که خواستار استقلال از بریتانیا هستند، در مقابل مسیحیان پروتستانی که با استقلالطلبی همشهریهایشان مخالفند. دراینمیان IRA (ارتش جمهوریخواه ایرلند) و نیروهای سرکوب انگلیسی و جاسوسان ایرلندی نیز، اسلحهبهدستان این قائلهاند، و همانطور که در این فیلم نشان داده میشود، چندان هم دغدغهی ایدئولوژیک نداشته و صرفاً مردم بلفاست را سرباز بازی قدرت خود کردهاند. محوریت داستان اما بر یک سرباز بریتانیایی تازهکار متمرکز است؛ غریبی که میبایست در ظلمت و وحشت شب، ازین جهنم قدرتطلبی و خونریزی فرارکند.
همانطور که اشاره شد، فیلم، محصول بریتانیاست و اساساً روایت بریتانیایی، بهعنوان یک طرف جنگ با منافع مشخص، چندان نمیتواند صحت قضایای رخداده در فیلم را تضمین کند. برای مثال، در فیلم به بیننده به نوعی تلقی میشود که طرفین اصلی جنگ "پروتستانها و کاتولیکهای بلفاست" هستند و نه "بریتانیا و ایرلند"، و این خود ایرلندیها هستند که مشغول کشتوکشتارند و حضور ارتشیان بریتانیایی در معرکه، صرفاً جهت ایجاد صلح و آرامش است. خشونت افسارگسیخته نیز تنها از ایرلندیها سرمیزند، و "بریتانیاییهای خوب" در صحنههای حساس، صرفاً تماشاگرند.
درهرصورت، اثر نمایشی مذکور، روایتیست ۹۹دقیقهای از "تلاش یک انسان برای بقا"؛ روایتی که بیننده را، فارغ از ملیت و جهتگیریهای سیاسی، مجذوب خود کرده و برای دقایقی، او را نگران از وضعیت شخصیت اول داستان، پای خود مینشاند.
#نقد_فیلم
📽🎞 @Decoupage_Sharif
فیلم سینمایی ۷۱، محصول ۲۰۱۴ بریتانیا، روایتیست از شبی که یک سرباز ارتش بریتانیا خود را در کوچهپسکوچههای جهنم بلفاست سرگردان مییابد. داستان فیلم در روزهای پرالتهاب ایرلند شمالی در دههی هفتاد میلادی روایت میشود؛ جایی که در بلفاست دعوا و آشوب از استقلالطلبی صرف، فراتر رفته و اختلافات مذهبی و قومیتی نیز، بهنحوی، بر آتش جنگی شهری هیزم ریختهاند. همانطور که در فیلم نیز اشاره میشود، شهر تقریباً به دو جبهه تقسیم شده، مسیحیان کاتولیکی که خواستار استقلال از بریتانیا هستند، در مقابل مسیحیان پروتستانی که با استقلالطلبی همشهریهایشان مخالفند. دراینمیان IRA (ارتش جمهوریخواه ایرلند) و نیروهای سرکوب انگلیسی و جاسوسان ایرلندی نیز، اسلحهبهدستان این قائلهاند، و همانطور که در این فیلم نشان داده میشود، چندان هم دغدغهی ایدئولوژیک نداشته و صرفاً مردم بلفاست را سرباز بازی قدرت خود کردهاند. محوریت داستان اما بر یک سرباز بریتانیایی تازهکار متمرکز است؛ غریبی که میبایست در ظلمت و وحشت شب، ازین جهنم قدرتطلبی و خونریزی فرارکند.
همانطور که اشاره شد، فیلم، محصول بریتانیاست و اساساً روایت بریتانیایی، بهعنوان یک طرف جنگ با منافع مشخص، چندان نمیتواند صحت قضایای رخداده در فیلم را تضمین کند. برای مثال، در فیلم به بیننده به نوعی تلقی میشود که طرفین اصلی جنگ "پروتستانها و کاتولیکهای بلفاست" هستند و نه "بریتانیا و ایرلند"، و این خود ایرلندیها هستند که مشغول کشتوکشتارند و حضور ارتشیان بریتانیایی در معرکه، صرفاً جهت ایجاد صلح و آرامش است. خشونت افسارگسیخته نیز تنها از ایرلندیها سرمیزند، و "بریتانیاییهای خوب" در صحنههای حساس، صرفاً تماشاگرند.
درهرصورت، اثر نمایشی مذکور، روایتیست ۹۹دقیقهای از "تلاش یک انسان برای بقا"؛ روایتی که بیننده را، فارغ از ملیت و جهتگیریهای سیاسی، مجذوب خود کرده و برای دقایقی، او را نگران از وضعیت شخصیت اول داستان، پای خود مینشاند.
#نقد_فیلم
📽🎞 @Decoupage_Sharif
🛑 خطر لو رفتن داستان!
فیلم سینمایی مالنا، محصول مشترک سال ۲۰۰۰ ایالات متحده و ایتالیا، از پرشمار آثاریست که به موضوع اثرات مخرب جنگ، بهخصوص بر غیرنظامیان میپردازد. این فیلم از دید پسربچهای نوجوان در سیسیل روایت میشود؛ جاییکه او داستان زنی خوشچهره به نام "مالِنا" را در سالهای جنگ جهانی دوم روایت میکند. مالنا، بهنحوی قربانی نامرئی جنگ است؛ زنی زیباروی که در جامعهای بدبین و شهوتزده، همسرش او را تنها گذاشته و به نبردی رفته که هدفش چندان هم معلوم نیست. زندگی او، به دلیل زیبایی ظاهری و باطنیاش، همواره زیر ذرهبین است، و همین امر باعث میشود که او بهسختی بتواند در این جامعهی بسته و بدبین، روزگار بگذراند. اما این زندگی سخت، از آنجایی سختتر و غیرقابلتحملتر میشود، که خبر میرسد همسر مالنا در میدانهای نبرد کشته شده و نگاههای شهوتزدهی مردانه و کنایهها و حسادتهای زنانه، شدتوحدت بیشتری پیدا میکند، چراکه این غیبت همیشگی شوهرش، به این رفتارها بهنوعی مشروعیت بخشیدهاست. مالنا برای مدتی در این جهنم زمینی دستوپا میزند، اما در نهایت کار به جایی میرسد که مالنا دیگر خسته است، گرسنگی امانش را بریده، و از همه مهمتر، دیگر آبرو و حرف مردم برایش مهم نیست؛ به همین دلیل، برای رفع نیازهای اولیهی خود، تنها راه پیشروی خود و زیباییهایش را انتخاب میکند؛ راهی که به شایعاتی که درمورد او وجود داشت، رنگ واقعیت میبخشید.
طبعاً، هستهی اصلی فیلم "اثرات مخرب جنگ" است، اما بهمانند سایر آثار مشابه سینمای ایتالیا، نوستالژیهای خاص مردمانی که تحت حکومت فاشیستی دهههای سی و چهل میلادی، روزگار میگذارندند نیز، دقایق فراوانی را به خود اختصاص دادهاست. ازیننظر، فیلم، مکمل آثاری همچون "سینما پارادایسو" (Cinema Paradiso, 1988) و "به یاد می آورم" (Amarcord, 1973) است؛ روایتهایی که هر دو راوی سالهای جنگ و حکومت موسولینی بوده، هر دو در محدودهی جغرافیایی سیسیل رخ داده و هر دو شامل نوستالژیها و اشکهاولبخندهای آن روزهای سرزمین چکمه میباشند. این اثر اما، تمرکز بیشتری بر سالهای جنگ دارد و تاثیر جنگ بر شخصیتهای اصلی فیلم مشهودتر است. اما
فارغ از بودن یا نبودن جنگ، و فارغ از نوستالژیهای سیسیلی، مسئلهای که بهنحوی سبب تمایز فیلم گشته، بحث "تنگنظری اجتماعی" و رفتارهای زنندهی یک جامعه، با شخصیست که ویژگی منحصربهفردی دارد، و یا نسبت به آنان در زمینهای برتر بهنظر میرسد. این تنگنظری، که در "توجه بیشازاندازه" نمود پیدا میکند، در صحنههای ابتدایی فیلم، تلویحاً به نمایش درمیآید؛ جایی که گروهی از کودکان با متمرکز کردن نور ذرهبین بر روی یک مورچه، آن را میسوزانند. برتری و ویژگی منحصربهفرد مالنا در این داستان، زیبایی اوست، و این زیبایی، سبب میشود که او بار سنگین نگاههای آغشته به شهوت یا حسادت را در تمام طول عمر خود به دوش بکشد و جالب آنجاست که به این مسئله در آخرین سکانس فیلم اشاره میشود؛ زمانی که مالنا بهسختی باری را بهدوشمیکشد و به قدمزدن ادامه میدهد.
بااینهمه، قالب خاص فیلم، به مانند قالب بسیاری از آثار نمایشی سینمای ایتالیا و یا کارگردانان ایتالیایی، باعثشده که کمتر کسی فیلم را با موارد مذکور بالا به یاد آورد. بهطور مثال، بازی تماشایی مونیکا بلوچی، بهویژه در صحنهی روشن کردن سیگار در پلازا، از مواردیست که همواره در ذهن بیننده باقیمیماند. شاید هم صحنههای برهنهی فراوان در فیلم و یا اشارهی مستقیم و بیپردهی شخصیتها و رخدادهای آن به مسائل جنسی، چندان هم مجالی را برای فکر کردن مخاطب به هستههای اصلی داستان فراهم نمیآورد.
درهرصورت، بهنظرمیرسد که نفس این فیلم ۹۲دقیقهای، بهنحوی با کاراکتر نقش اولش مالنا، تناظر و تشابه دارد؛ چرا که عمدهی مخاطبین، آن را تنها در زرقوبرق و زیباییهای ظاهری خلاصه میکنند و کمتر کسی پیدا میشود که باطن پرمعنا و منحصربهفرد اثر تورناتوره را ببیند و به آن احترام بگذارد.
#نقد_فیلم
📽🎞 @Decoupage_Sharif
فیلم سینمایی مالنا، محصول مشترک سال ۲۰۰۰ ایالات متحده و ایتالیا، از پرشمار آثاریست که به موضوع اثرات مخرب جنگ، بهخصوص بر غیرنظامیان میپردازد. این فیلم از دید پسربچهای نوجوان در سیسیل روایت میشود؛ جاییکه او داستان زنی خوشچهره به نام "مالِنا" را در سالهای جنگ جهانی دوم روایت میکند. مالنا، بهنحوی قربانی نامرئی جنگ است؛ زنی زیباروی که در جامعهای بدبین و شهوتزده، همسرش او را تنها گذاشته و به نبردی رفته که هدفش چندان هم معلوم نیست. زندگی او، به دلیل زیبایی ظاهری و باطنیاش، همواره زیر ذرهبین است، و همین امر باعث میشود که او بهسختی بتواند در این جامعهی بسته و بدبین، روزگار بگذراند. اما این زندگی سخت، از آنجایی سختتر و غیرقابلتحملتر میشود، که خبر میرسد همسر مالنا در میدانهای نبرد کشته شده و نگاههای شهوتزدهی مردانه و کنایهها و حسادتهای زنانه، شدتوحدت بیشتری پیدا میکند، چراکه این غیبت همیشگی شوهرش، به این رفتارها بهنوعی مشروعیت بخشیدهاست. مالنا برای مدتی در این جهنم زمینی دستوپا میزند، اما در نهایت کار به جایی میرسد که مالنا دیگر خسته است، گرسنگی امانش را بریده، و از همه مهمتر، دیگر آبرو و حرف مردم برایش مهم نیست؛ به همین دلیل، برای رفع نیازهای اولیهی خود، تنها راه پیشروی خود و زیباییهایش را انتخاب میکند؛ راهی که به شایعاتی که درمورد او وجود داشت، رنگ واقعیت میبخشید.
طبعاً، هستهی اصلی فیلم "اثرات مخرب جنگ" است، اما بهمانند سایر آثار مشابه سینمای ایتالیا، نوستالژیهای خاص مردمانی که تحت حکومت فاشیستی دهههای سی و چهل میلادی، روزگار میگذارندند نیز، دقایق فراوانی را به خود اختصاص دادهاست. ازیننظر، فیلم، مکمل آثاری همچون "سینما پارادایسو" (Cinema Paradiso, 1988) و "به یاد می آورم" (Amarcord, 1973) است؛ روایتهایی که هر دو راوی سالهای جنگ و حکومت موسولینی بوده، هر دو در محدودهی جغرافیایی سیسیل رخ داده و هر دو شامل نوستالژیها و اشکهاولبخندهای آن روزهای سرزمین چکمه میباشند. این اثر اما، تمرکز بیشتری بر سالهای جنگ دارد و تاثیر جنگ بر شخصیتهای اصلی فیلم مشهودتر است. اما
فارغ از بودن یا نبودن جنگ، و فارغ از نوستالژیهای سیسیلی، مسئلهای که بهنحوی سبب تمایز فیلم گشته، بحث "تنگنظری اجتماعی" و رفتارهای زنندهی یک جامعه، با شخصیست که ویژگی منحصربهفردی دارد، و یا نسبت به آنان در زمینهای برتر بهنظر میرسد. این تنگنظری، که در "توجه بیشازاندازه" نمود پیدا میکند، در صحنههای ابتدایی فیلم، تلویحاً به نمایش درمیآید؛ جایی که گروهی از کودکان با متمرکز کردن نور ذرهبین بر روی یک مورچه، آن را میسوزانند. برتری و ویژگی منحصربهفرد مالنا در این داستان، زیبایی اوست، و این زیبایی، سبب میشود که او بار سنگین نگاههای آغشته به شهوت یا حسادت را در تمام طول عمر خود به دوش بکشد و جالب آنجاست که به این مسئله در آخرین سکانس فیلم اشاره میشود؛ زمانی که مالنا بهسختی باری را بهدوشمیکشد و به قدمزدن ادامه میدهد.
بااینهمه، قالب خاص فیلم، به مانند قالب بسیاری از آثار نمایشی سینمای ایتالیا و یا کارگردانان ایتالیایی، باعثشده که کمتر کسی فیلم را با موارد مذکور بالا به یاد آورد. بهطور مثال، بازی تماشایی مونیکا بلوچی، بهویژه در صحنهی روشن کردن سیگار در پلازا، از مواردیست که همواره در ذهن بیننده باقیمیماند. شاید هم صحنههای برهنهی فراوان در فیلم و یا اشارهی مستقیم و بیپردهی شخصیتها و رخدادهای آن به مسائل جنسی، چندان هم مجالی را برای فکر کردن مخاطب به هستههای اصلی داستان فراهم نمیآورد.
درهرصورت، بهنظرمیرسد که نفس این فیلم ۹۲دقیقهای، بهنحوی با کاراکتر نقش اولش مالنا، تناظر و تشابه دارد؛ چرا که عمدهی مخاطبین، آن را تنها در زرقوبرق و زیباییهای ظاهری خلاصه میکنند و کمتر کسی پیدا میشود که باطن پرمعنا و منحصربهفرد اثر تورناتوره را ببیند و به آن احترام بگذارد.
#نقد_فیلم
📽🎞 @Decoupage_Sharif
🛑 خطر لو رفتن داستان!
فیلم سینمایی خسته نباشید! محصول سال ۱۳۹۱، از معدود آثار برتر سینمای ایران در ژانر ماجراجویی بهشمار میرود. داستان این فیلم از هتلی در کرمان آغاز میشود؛ جاییکه یک زمینشناس کانادایی میخواهد در اثنای سفرش به ایران، نگاهی به کلوتهای شهداد بیندازد، اما بهدلیل گرمای تابستان، توری که با آن مسافرت میکند برنامهای برای بازدید از گرمترین نقطهی جهان در خود نگنجاندهاست. زمینشناس تقریباً ناامید شدهاست، تا اینکه با یک پادوی هتل بهنام مرتضی آشنا میشود، شخصی که از قضا انگلیسی را نسبتاً خوب صحبت میکند و به او میگوید که میتواند سفری یکروزه را برای زمینشناس و همسرش به شهداد فراهمآورد.
هستهی اصلی فیلم، همانطور که پیشتر اشاره شد، حس خوب ماجراجوییست و شاید همین هستهی متفاوت است که این اثر را، نسبت به سایر آثارتولیدشده در سینمای ایران، متمایز میکند. فیلم بهنوعی ترسیم تقابل یک ضربالمثل قدیمی ایرانیست؛ جاییکه "به راه بادیه رفتن" طبعاً از "نشستن باطل" (و یا شاید نشستن بهدلیل ترس از عواقب ماجراجویی) بهتر است و محتوای مکالمهی زوجهای فیلم، عمدتاً بر پاشنهی همین تقابل میچرخد. زمینشناس و مرتضی درواقع شخصیتهایی ماجراجو هستند و در مقابل آنها همسر زمینشناس و راننده قرار میگیرند، شخصیتهایی که اگرچه در ابتدای راه از مسیر پرتلاطم ماجراجویی گلایه میکردند، اما در پایان فیلم مشخص میشود که آنها نیز قادرند، زیبایی یا به عبارت بهتر حس خوب ماجراجویی را لمس کرده و خود نیز بر شنزارهای داغ آن قدم بگذارند.
بااینهمه، فیلم تنها در ماجراجویی خلاصه نشده و مسائل و مفاهیم دیگری نیز در آن به چشم میخورد؛ مفاهیمی همچون مادر، وطن، عشق، سوءظنهای بیجا، ازدستدادن عزیز و حتی شباهت و همدلی انسانها و تمایل آنها به برقراری ارتباط با یکدیگر (حتی در صورت وجود عایق زبانی و مکانی).
دیگر نکتهای که اشاره به آن خالی از لطف نیست، وجود دیالوگ و یا مونولوگهای طولانی به زبان انگلیسی در فیلم است. پدیدهای که در آثار ایرانی کمتر بهچشممیخورد، و بهنحوی راه را برای خلق بسیاری از موقعیتهای کمیک فیلم (ازجمله عنوان "خسته نباشید" که در انگلیسی معادلی ندارد)، فراهمکردهاست.
درهرصورت، این اثر ناکام جشنوارهی فجر، اثریست که برای ۹۰ دقیقه بیننده را مخاطب ماجراجوییهای شخصیتهایش میکند؛ خواه زبانها و لهجههای فیلم برایش آشنا جلوهکند، و خواه گوش و چشم بیننده برای فهم فیلم کمی به زحمت بیفتد.
#نقد_فیلم
📽🎞 @Decoupage_Sharif
فیلم سینمایی خسته نباشید! محصول سال ۱۳۹۱، از معدود آثار برتر سینمای ایران در ژانر ماجراجویی بهشمار میرود. داستان این فیلم از هتلی در کرمان آغاز میشود؛ جاییکه یک زمینشناس کانادایی میخواهد در اثنای سفرش به ایران، نگاهی به کلوتهای شهداد بیندازد، اما بهدلیل گرمای تابستان، توری که با آن مسافرت میکند برنامهای برای بازدید از گرمترین نقطهی جهان در خود نگنجاندهاست. زمینشناس تقریباً ناامید شدهاست، تا اینکه با یک پادوی هتل بهنام مرتضی آشنا میشود، شخصی که از قضا انگلیسی را نسبتاً خوب صحبت میکند و به او میگوید که میتواند سفری یکروزه را برای زمینشناس و همسرش به شهداد فراهمآورد.
هستهی اصلی فیلم، همانطور که پیشتر اشاره شد، حس خوب ماجراجوییست و شاید همین هستهی متفاوت است که این اثر را، نسبت به سایر آثارتولیدشده در سینمای ایران، متمایز میکند. فیلم بهنوعی ترسیم تقابل یک ضربالمثل قدیمی ایرانیست؛ جاییکه "به راه بادیه رفتن" طبعاً از "نشستن باطل" (و یا شاید نشستن بهدلیل ترس از عواقب ماجراجویی) بهتر است و محتوای مکالمهی زوجهای فیلم، عمدتاً بر پاشنهی همین تقابل میچرخد. زمینشناس و مرتضی درواقع شخصیتهایی ماجراجو هستند و در مقابل آنها همسر زمینشناس و راننده قرار میگیرند، شخصیتهایی که اگرچه در ابتدای راه از مسیر پرتلاطم ماجراجویی گلایه میکردند، اما در پایان فیلم مشخص میشود که آنها نیز قادرند، زیبایی یا به عبارت بهتر حس خوب ماجراجویی را لمس کرده و خود نیز بر شنزارهای داغ آن قدم بگذارند.
بااینهمه، فیلم تنها در ماجراجویی خلاصه نشده و مسائل و مفاهیم دیگری نیز در آن به چشم میخورد؛ مفاهیمی همچون مادر، وطن، عشق، سوءظنهای بیجا، ازدستدادن عزیز و حتی شباهت و همدلی انسانها و تمایل آنها به برقراری ارتباط با یکدیگر (حتی در صورت وجود عایق زبانی و مکانی).
دیگر نکتهای که اشاره به آن خالی از لطف نیست، وجود دیالوگ و یا مونولوگهای طولانی به زبان انگلیسی در فیلم است. پدیدهای که در آثار ایرانی کمتر بهچشممیخورد، و بهنحوی راه را برای خلق بسیاری از موقعیتهای کمیک فیلم (ازجمله عنوان "خسته نباشید" که در انگلیسی معادلی ندارد)، فراهمکردهاست.
درهرصورت، این اثر ناکام جشنوارهی فجر، اثریست که برای ۹۰ دقیقه بیننده را مخاطب ماجراجوییهای شخصیتهایش میکند؛ خواه زبانها و لهجههای فیلم برایش آشنا جلوهکند، و خواه گوش و چشم بیننده برای فهم فیلم کمی به زحمت بیفتد.
#نقد_فیلم
📽🎞 @Decoupage_Sharif
🛑 خطر لو رفتن داستان!
برادران لیلا آخرین اثر سعید روستاییست که هیچگاه در ایران اجازهی اکران نگرفت اما این روزها بهصورت غیرقانونی در فضای مجازی دستبهدست میچرخد. روستایی در این فیلم هم، همانند دو اثر پرفروش دیگر خود یعنی "ابد و یک روز" و "متری شیشونیم" به سراغ بدنهی پایین شهر رفته و داستان خانوادهای را روایت میکند که در بدختی دستوپا میزنند و هر کدامشان بهدنبال این هستند که گلیم خود را از آب بیرون بکشند. سعید پورصمیمی بهخوبی از پس نقش پیرمردی که متهم ردیف اول این بدبختیست برآمده و با بازی درخشان خود، یکبار دیگر تمام تحسینها را متوجه خود کردهاست. پیرمردی که اگرچه فرزندانش را در تکاپوی خریدن یک مغازه برای کار میبیند، اما آرزوی دیرینهی خود؛ که بزرگ خاندانش بودن است را، به آیندهی فرزندانش ترجیح میدهد. روستایی بارها درطول فیلمش، به نوسانات بازار ارز و طلا، به گرانی و اوضاع نابسامان اقتصادی، به تعطیلی کارخانهها و معضل بزرگی چون بیکاری اشاره میکند تا مثل همیشه نشان دهد که دغدغهی اجتماعی برایش نسبت به مسائل دیگر اولویت دارد. لیلا در این فیلم بهگونهای نماد قشر متفکر یک جامعه است؛ دختری که دربرابر کهنهفرهنگها، سنتها و رفتارهای غلط خانوادهی خود میایستد و تمام تلاش خود را میکند که برادرانش را برای رسیدن به خوشبختی راهنمایی کند. گاهی فداکاریها و ازخودگذشتگیهای لیلا بهحدی برای خانوادهی خود غیرقابلباور بهنظر میرسد که آنها انگشت اتهام را به سمت خود او نشانه میگیرند. در فیلم، بارهاوبارها پدیدهی احترام به والدین بهعنوان یک کهنالگو مطرح میشود و مخاطب را با یک چالش اساسی مواجه میکند؛ لیلا دختری که معتقدست پدرومادرش باید تاوان بیخردیها و بیمسئولیتیهایشان را بدهند و از میان خوشبختی یا مرگ پدر، سعادت خانوادهاش را ترجیح میدهد، درمقابل علیرضا یا همان برادری که سوگلی خانواده است و برای تصمیمات افراد، فارغاز درست یا غلط بودنشان احترام قائل است. نوید محمدزاده علیرغم نقشهای گذشتهی خود در فیلمهای روستایی، کاراکتری آرام و سربهزیر و یا حتی به گفتهی لیلا و به اذعان خودش ترسوست.
این فیلم با حواشی زیادی هم همراه بود؛ از سفر نکردن فرهاد اصلانی بههمراه دیگر بازیگران این فیلم به جشنوارهی کن گرفته تا اعتراض اعضای جنبش "me too" به ترانه علیدوستی بابت استوری کردن پوستری از فیلم که در آن فرهاد اصلانی هم حضور دارد. در روزهای اکران این فیلم در همین جشنواره بود که کتایون ریاحی با انتشار یک پست، سعید پورصمیمی را هم بهعنوان یک شخص متعرض و آزاردهنده به جنبش "me too" معرفی کرد.
بدون شک این فیلم بهخوبی چهرهی ایران را در سالهای گذشته نشان میدهد؛ کشوری که قیمت طلا و دلار در آن بهصورت لحظهای تغییر میکند و بلایی که یک توئیت رئیس جمهور آمریکا میتواند سر مردمش بیاورد، انفجار یک بمب نمیتواند! این فیلم هرچهقدر که برای جوامع جهانی قابلدرک نباشد، برای یکایک مخاطبان ایرانی خود یادآور شکستها و تلخیهای زندگیست؛ چراکه برادران لیلا روایت دردهای ماست.
#نقد_فیلم
📽🎞 @Decoupage_Sharif
برادران لیلا آخرین اثر سعید روستاییست که هیچگاه در ایران اجازهی اکران نگرفت اما این روزها بهصورت غیرقانونی در فضای مجازی دستبهدست میچرخد. روستایی در این فیلم هم، همانند دو اثر پرفروش دیگر خود یعنی "ابد و یک روز" و "متری شیشونیم" به سراغ بدنهی پایین شهر رفته و داستان خانوادهای را روایت میکند که در بدختی دستوپا میزنند و هر کدامشان بهدنبال این هستند که گلیم خود را از آب بیرون بکشند. سعید پورصمیمی بهخوبی از پس نقش پیرمردی که متهم ردیف اول این بدبختیست برآمده و با بازی درخشان خود، یکبار دیگر تمام تحسینها را متوجه خود کردهاست. پیرمردی که اگرچه فرزندانش را در تکاپوی خریدن یک مغازه برای کار میبیند، اما آرزوی دیرینهی خود؛ که بزرگ خاندانش بودن است را، به آیندهی فرزندانش ترجیح میدهد. روستایی بارها درطول فیلمش، به نوسانات بازار ارز و طلا، به گرانی و اوضاع نابسامان اقتصادی، به تعطیلی کارخانهها و معضل بزرگی چون بیکاری اشاره میکند تا مثل همیشه نشان دهد که دغدغهی اجتماعی برایش نسبت به مسائل دیگر اولویت دارد. لیلا در این فیلم بهگونهای نماد قشر متفکر یک جامعه است؛ دختری که دربرابر کهنهفرهنگها، سنتها و رفتارهای غلط خانوادهی خود میایستد و تمام تلاش خود را میکند که برادرانش را برای رسیدن به خوشبختی راهنمایی کند. گاهی فداکاریها و ازخودگذشتگیهای لیلا بهحدی برای خانوادهی خود غیرقابلباور بهنظر میرسد که آنها انگشت اتهام را به سمت خود او نشانه میگیرند. در فیلم، بارهاوبارها پدیدهی احترام به والدین بهعنوان یک کهنالگو مطرح میشود و مخاطب را با یک چالش اساسی مواجه میکند؛ لیلا دختری که معتقدست پدرومادرش باید تاوان بیخردیها و بیمسئولیتیهایشان را بدهند و از میان خوشبختی یا مرگ پدر، سعادت خانوادهاش را ترجیح میدهد، درمقابل علیرضا یا همان برادری که سوگلی خانواده است و برای تصمیمات افراد، فارغاز درست یا غلط بودنشان احترام قائل است. نوید محمدزاده علیرغم نقشهای گذشتهی خود در فیلمهای روستایی، کاراکتری آرام و سربهزیر و یا حتی به گفتهی لیلا و به اذعان خودش ترسوست.
این فیلم با حواشی زیادی هم همراه بود؛ از سفر نکردن فرهاد اصلانی بههمراه دیگر بازیگران این فیلم به جشنوارهی کن گرفته تا اعتراض اعضای جنبش "me too" به ترانه علیدوستی بابت استوری کردن پوستری از فیلم که در آن فرهاد اصلانی هم حضور دارد. در روزهای اکران این فیلم در همین جشنواره بود که کتایون ریاحی با انتشار یک پست، سعید پورصمیمی را هم بهعنوان یک شخص متعرض و آزاردهنده به جنبش "me too" معرفی کرد.
بدون شک این فیلم بهخوبی چهرهی ایران را در سالهای گذشته نشان میدهد؛ کشوری که قیمت طلا و دلار در آن بهصورت لحظهای تغییر میکند و بلایی که یک توئیت رئیس جمهور آمریکا میتواند سر مردمش بیاورد، انفجار یک بمب نمیتواند! این فیلم هرچهقدر که برای جوامع جهانی قابلدرک نباشد، برای یکایک مخاطبان ایرانی خود یادآور شکستها و تلخیهای زندگیست؛ چراکه برادران لیلا روایت دردهای ماست.
#نقد_فیلم
📽🎞 @Decoupage_Sharif
فیلم سینمایی Hot Fuzz (پلیس خفن)، محصول ۲۰۰۷ بریتانیا و فرانسه، دومین اثر از سهگانهی خون و بستنی (Three Flavours Cornetto Trilogy) به کارگردانی ادگار رایت و درخشش سایمون پِگ و نیک فراست است. در این فیلم، بر خلاف فیلم قبلی (Shaun of the Dead, 2004)، شخصیت اول داستان پلیسیست منظم و وظیفهشناس؛ شخصی که بهاصطلاح با کارش ازدواج کرده و به هیچ چیز دیگری غیر از قانونومقررات و انجام وظایف انتظامیاش نمیتواند فکر کند. این پلیس وظیفهشناس و موفق ناگهان متوجه میشود که میبایست محل خدمت خود، لندن را ترک کرده و برای ادامهی مسیر شغلیاش به روستایی کوچک و بیسروصدا نقلمکان کند. روزهایش در روستای بیسروصدا و بدونجرموجنایت به بطالت میگذرند، تا اینکه...
قالب اصلی فیلم، همانطور که از اسم سهگانه نیز مشخصاست، کمدی و پارودیست، اما نویسندگان اثر، ادگار رایت و سایمون پگ، با زیرکی نکاتی را در داخل مکالمات و رخدادهای خندهدار فیلم گنجاندهاند که فهم آنها، با کمی دقت، چندان هم مشکل نیست. آنچه که در فیلم به عنوان "انجمنی مخفی که جامعه را کنترل میکند" مطرح میگردد، بیننده را طبعاً به یاد مافیا و یا نظایر آن در کشورهای مختلف میاندازد، اما نفوذی که از این انجمن مخفی در فیلم به نمایش درمیآید، برخی ساختارهای سیاسی و حکومتی را در ذهن بینندهی مدّق تداعی میکند. در این انجمن مخفی، دموکراسی تنها مختص اعضای انجمن است، و مردمی که تحت کنترل این گروه هستند در تصمیمات آن مطلقاً نقشی ندارند، و هرکس کوچکترین تهدیدی را، خواسته یا ناخواسته، به آتوریتهی این انجمن مخفی متوجه نماید، فوراً حذف میشود. بااینهمه، تصمیمات گروه و اقدامات آن در مواردی بهقدری احمقانه و مضحک است که صلاحیت این گروه در تشخیص آنچه که بهصورت فطری "درست" و "غلط" نیز عنوان میشود، زیرِ سوال میرود. تلویحات فیلم به ساختارهای حکومتی از آنجا پررنگتر میشود که در صحنههای ابتدایی فیلم، بازرس کل در لندن اذعان میکند که میتواند بهدلیل حوزهی اختیاراتش، شخصی را کاملاً ناپدید کند، که مشابه همان چیزیست که درواقعیت در روستای کوچک فیلم صورت میپذیرد.
فارغ از لایههای نهچندان عمیق معنایی، فیلم درجات بالایی از پیوستگی را از خود بهنمایشمیگذارد. این پیوستگی، چه در رخدادها و دیالوگهای فیلم، و چه بهطورکلی در غلظت کمدی صحنهها، از ابتدا تا انتهای مدتزمان ۱۲۱دقیقهای آن حفظ میگردد. بدین معنا که رخداد یا دیالوگی غیرمرتبط در فیلم وجود ندارد، مگرآنکه در صحنهای یا دیالوگی دیگر به آن اشاره میشود. همچنین تقریباً تمام صحنههای فیلم به یک میزان خندهآور هستند، و غلظت کمدی فیلم از جایی به بعد سقوط نمیکند؛ اتفاقی که در فیلم قبلی در دقایق پایانی رخ میدهد، و در فیلم بعدی (The World's End, 2013) پس از تنها چند دقیقه از شروع فیلم بهوقوع میپیوندد. بههمینجهت، این اثر کمدی، به نسبت دیگر آثار سهگانهی مذکور، و همچنین به نسبت سایر آثار کمدی انگلیسیزبان بهطورکلی، برتر بهنظرمیرسد و بیننده برای فهم همهی نکاتواشارات ریزودرشت آن، تنها به یکبار دیدن نمیتواند بسنده کند.
#نقد_فیلم
📽🎞 @Decoupage_Sharif
قالب اصلی فیلم، همانطور که از اسم سهگانه نیز مشخصاست، کمدی و پارودیست، اما نویسندگان اثر، ادگار رایت و سایمون پگ، با زیرکی نکاتی را در داخل مکالمات و رخدادهای خندهدار فیلم گنجاندهاند که فهم آنها، با کمی دقت، چندان هم مشکل نیست. آنچه که در فیلم به عنوان "انجمنی مخفی که جامعه را کنترل میکند" مطرح میگردد، بیننده را طبعاً به یاد مافیا و یا نظایر آن در کشورهای مختلف میاندازد، اما نفوذی که از این انجمن مخفی در فیلم به نمایش درمیآید، برخی ساختارهای سیاسی و حکومتی را در ذهن بینندهی مدّق تداعی میکند. در این انجمن مخفی، دموکراسی تنها مختص اعضای انجمن است، و مردمی که تحت کنترل این گروه هستند در تصمیمات آن مطلقاً نقشی ندارند، و هرکس کوچکترین تهدیدی را، خواسته یا ناخواسته، به آتوریتهی این انجمن مخفی متوجه نماید، فوراً حذف میشود. بااینهمه، تصمیمات گروه و اقدامات آن در مواردی بهقدری احمقانه و مضحک است که صلاحیت این گروه در تشخیص آنچه که بهصورت فطری "درست" و "غلط" نیز عنوان میشود، زیرِ سوال میرود. تلویحات فیلم به ساختارهای حکومتی از آنجا پررنگتر میشود که در صحنههای ابتدایی فیلم، بازرس کل در لندن اذعان میکند که میتواند بهدلیل حوزهی اختیاراتش، شخصی را کاملاً ناپدید کند، که مشابه همان چیزیست که درواقعیت در روستای کوچک فیلم صورت میپذیرد.
فارغ از لایههای نهچندان عمیق معنایی، فیلم درجات بالایی از پیوستگی را از خود بهنمایشمیگذارد. این پیوستگی، چه در رخدادها و دیالوگهای فیلم، و چه بهطورکلی در غلظت کمدی صحنهها، از ابتدا تا انتهای مدتزمان ۱۲۱دقیقهای آن حفظ میگردد. بدین معنا که رخداد یا دیالوگی غیرمرتبط در فیلم وجود ندارد، مگرآنکه در صحنهای یا دیالوگی دیگر به آن اشاره میشود. همچنین تقریباً تمام صحنههای فیلم به یک میزان خندهآور هستند، و غلظت کمدی فیلم از جایی به بعد سقوط نمیکند؛ اتفاقی که در فیلم قبلی در دقایق پایانی رخ میدهد، و در فیلم بعدی (The World's End, 2013) پس از تنها چند دقیقه از شروع فیلم بهوقوع میپیوندد. بههمینجهت، این اثر کمدی، به نسبت دیگر آثار سهگانهی مذکور، و همچنین به نسبت سایر آثار کمدی انگلیسیزبان بهطورکلی، برتر بهنظرمیرسد و بیننده برای فهم همهی نکاتواشارات ریزودرشت آن، تنها به یکبار دیدن نمیتواند بسنده کند.
#نقد_فیلم
📽🎞 @Decoupage_Sharif