This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm
گاهی هر کاری میکنیم، حالمان خوب نمیشود. میدانیم چه باید کرد، اما زورمان نمیرسد. در این لحظات، تنها کاری که باید کرد، مشاهده ی رنج است.
این همان زمانی است که در آتش کوره سختیها قرار داریم، جایی که ما را به پختگی میرساند. هر کسی که به رشد و بلوغی رسیده، آن را مدیون رنجها و درهای بسته زندگیاش است.
همه ما همچون جنینهایی هستیم که در دل سختیها شکل میگیریم.
👤دکتر مومنی
گاهی هر کاری میکنیم، حالمان خوب نمیشود. میدانیم چه باید کرد، اما زورمان نمیرسد. در این لحظات، تنها کاری که باید کرد، مشاهده ی رنج است.
این همان زمانی است که در آتش کوره سختیها قرار داریم، جایی که ما را به پختگی میرساند. هر کسی که به رشد و بلوغی رسیده، آن را مدیون رنجها و درهای بسته زندگیاش است.
همه ما همچون جنینهایی هستیم که در دل سختیها شکل میگیریم.
👤دکتر مومنی
👍3
👍2💔1
@ddrreamm
#فاضل_نظری
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!
#فاضل_نظری
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!
👍1
@ddrreamm
"دو خط کتاب امروز"
📘 : مسئله اسپینوزا
✍ : اروین دی. یالوم
🌷 :گزیده کتاب
"باروخ دو اسپینوزا" فیلسوف هلندی، از بزرگ خِردگرایان فلسفه قرن 17 بود.
اسپینوزا میگفت :
خدا میگوید :
دست از دعا بردارید.
کاری که من میخواهم انجام دهی این است که از زندگی لذت ببری.
من از تو میخواهم آواز بخوانی و لذت ببری.
از همه چیزهایی که برای تو ساختهام.
دیگر از رفتن به آن معابد تاریک و سرد که خود ساختهای دست بردار و نگو آنجا خانه خداست.
خانه من در کوهها، جنگلها، رودخانهها، دریاچهها و سواحل است.
من در همه جا با تو زندگی میکنم و عشق خود را به تو ابراز میکنم.
از سرزنش خود در زندگی دست بردار.
من هرگز به تو نمیگویم مشکلی داری یا گناهکاری.
مرا بخاطر هر آنچه باور تو را برانگیختند سرزنش نکن.
اگر نمیتوانی مرا در طلوع آفتاب،
در منظره ای،
در نگاه دوستان یا در چشمان پسرت
یا ذره ذره وجودت دریابی...
در هیچ کتابی پیدا نخواهی کرد...!!!
دیگر از من نپرس که چگونه کارم را انجام میدهم؟
به عقلت رجوع کن خواهی فهمید.
دست از ترس من بردار.
من تو را نه قضاوت میکنم،
نه انتقادی.
نه عصبانی میشوم و نه اذیت میشوم.
من عشق خالص هستم.
تقاضای بخشایش را متوقف کن،
چیزی برای بخشش وجود ندارد...
اگر تو را ساختهام ...
پر از احساسات،محدودیتها،لذتها،
نیازها،ناسازگاریها ...
و اراده آزاد و اندیشمند ساختهام...
اگر به چیزی که در تو قرار دادهام پاسخ دهی چگونه میتوانم تو را سرزنش کنم....؟؟؟
چگونه میتوانم تو را مجازات کنم که چرا اینگونه هستی، اگر من آنم که تو را ساخته...؟؟؟
فکر میکنی آیا میتوانم مکانی برای سوزاندن همه فرزندانم که رفتار بدی داشتهاند ایجاد کنم...؟؟؟
چه خدایی این کار را میکند...؟؟؟
@ddrreamm
به همسالان خود احترام بگذار و آنچه را برای خود نمیخواهی برای دیگران هم نخواه...
تنها چیزی که از تو میخواهم این است...
به زندگی خود توجه کن، هوشیاری راهنمای توست. محبوب من، این زندگی نه امتحان است،
نه یک قدم در راه،
نه یک تمرین و نه مقدمهای برای بهشت...
این زندگی در اینجا و اکنون تنها چیزی است که به آن نیاز داری. من تو را کاملا با اراده آزاد و عقل خلق کردهام،
نه جایزه و مجازاتی،نه گناه و فضیلتی،
هیچکس سابقهای را ثبت نمیکند.
در زندگی کاملا آزادی...
بهشت یا جهنم...؟؟؟
من به تو نمیگویم که آیا چیزی بعد از این زندگی وجود دارد یا نه،
اما میتوانم یک نکته را به تو بگویم :
طوری زندگی کن که انگار بعد از این زندگی چیزی نیست.
این تنها شانس برای لذت بردن و دوست داشتن است.
بنابراین، اگر بعد از این چیزی وجود نداشته باشد، از فرصتی که به تو دادهام لذت خواهی برد.
و اگر وجود دارد، مطمئن باش که نمیپرسم که آیا رفتار صحیحی داشتهای یا اشتباه،
من میپرسم :
خوشت آمد....؟
خوش گذشت...؟
از چه چیزی بیشتر لذت بردی...؟
چی یاد گرفتی...؟
به چه حدی از کمال رسیدی...؟
دیگر از اعتقاد به من دست بردار.
ایمان، فرض و حدس و تخیل است.
من نمیخواهم به من ایمان داشته باشی،
میخواهم که به خود ایمان داشته باشی.
میخواهم وقتی معشوق خود را میبویی،
وقتی دختر کوچک خود را لمس میکنی،
وقتی سگ خود را نوازش میکنی،
وقتی در دریا استحمام میکنی،
مرا در خود حس کنی...
دیگر از تعریف و تمجید من دست بردار،
فکر میکنی من چه نوع خدای خودخواهی هستم...؟
حوصله ستایش ندارم.خسته شدم از تشکر،
احساس قدردانی میکنی...؟
این را با مراقبت از خود،
سلامتی، روابط خود و دنیا ثابت کن.
شادی را ابراز کن....
این راه ستایش من است.
دیگر چیزهای پیچیده را متوقف کن و آنچه را در مورد من آموختهای یک بار دیگر مرور کن.
به چه معجزات بیشتری نیاز داری...؟
این همه توضیح...؟
تنها چیز مطمئن این است که تو اینجایی و زنده.
و این دنیا پر از شگفتی است.
پس انسان باش و زندگی کن...
@ddrreamm
"دو خط کتاب امروز"
📘 : مسئله اسپینوزا
✍ : اروین دی. یالوم
🌷 :گزیده کتاب
"باروخ دو اسپینوزا" فیلسوف هلندی، از بزرگ خِردگرایان فلسفه قرن 17 بود.
اسپینوزا میگفت :
خدا میگوید :
دست از دعا بردارید.
کاری که من میخواهم انجام دهی این است که از زندگی لذت ببری.
من از تو میخواهم آواز بخوانی و لذت ببری.
از همه چیزهایی که برای تو ساختهام.
دیگر از رفتن به آن معابد تاریک و سرد که خود ساختهای دست بردار و نگو آنجا خانه خداست.
خانه من در کوهها، جنگلها، رودخانهها، دریاچهها و سواحل است.
من در همه جا با تو زندگی میکنم و عشق خود را به تو ابراز میکنم.
از سرزنش خود در زندگی دست بردار.
من هرگز به تو نمیگویم مشکلی داری یا گناهکاری.
مرا بخاطر هر آنچه باور تو را برانگیختند سرزنش نکن.
اگر نمیتوانی مرا در طلوع آفتاب،
در منظره ای،
در نگاه دوستان یا در چشمان پسرت
یا ذره ذره وجودت دریابی...
در هیچ کتابی پیدا نخواهی کرد...!!!
دیگر از من نپرس که چگونه کارم را انجام میدهم؟
به عقلت رجوع کن خواهی فهمید.
دست از ترس من بردار.
من تو را نه قضاوت میکنم،
نه انتقادی.
نه عصبانی میشوم و نه اذیت میشوم.
من عشق خالص هستم.
تقاضای بخشایش را متوقف کن،
چیزی برای بخشش وجود ندارد...
اگر تو را ساختهام ...
پر از احساسات،محدودیتها،لذتها،
نیازها،ناسازگاریها ...
و اراده آزاد و اندیشمند ساختهام...
اگر به چیزی که در تو قرار دادهام پاسخ دهی چگونه میتوانم تو را سرزنش کنم....؟؟؟
چگونه میتوانم تو را مجازات کنم که چرا اینگونه هستی، اگر من آنم که تو را ساخته...؟؟؟
فکر میکنی آیا میتوانم مکانی برای سوزاندن همه فرزندانم که رفتار بدی داشتهاند ایجاد کنم...؟؟؟
چه خدایی این کار را میکند...؟؟؟
@ddrreamm
به همسالان خود احترام بگذار و آنچه را برای خود نمیخواهی برای دیگران هم نخواه...
تنها چیزی که از تو میخواهم این است...
به زندگی خود توجه کن، هوشیاری راهنمای توست. محبوب من، این زندگی نه امتحان است،
نه یک قدم در راه،
نه یک تمرین و نه مقدمهای برای بهشت...
این زندگی در اینجا و اکنون تنها چیزی است که به آن نیاز داری. من تو را کاملا با اراده آزاد و عقل خلق کردهام،
نه جایزه و مجازاتی،نه گناه و فضیلتی،
هیچکس سابقهای را ثبت نمیکند.
در زندگی کاملا آزادی...
بهشت یا جهنم...؟؟؟
من به تو نمیگویم که آیا چیزی بعد از این زندگی وجود دارد یا نه،
اما میتوانم یک نکته را به تو بگویم :
طوری زندگی کن که انگار بعد از این زندگی چیزی نیست.
این تنها شانس برای لذت بردن و دوست داشتن است.
بنابراین، اگر بعد از این چیزی وجود نداشته باشد، از فرصتی که به تو دادهام لذت خواهی برد.
و اگر وجود دارد، مطمئن باش که نمیپرسم که آیا رفتار صحیحی داشتهای یا اشتباه،
من میپرسم :
خوشت آمد....؟
خوش گذشت...؟
از چه چیزی بیشتر لذت بردی...؟
چی یاد گرفتی...؟
به چه حدی از کمال رسیدی...؟
دیگر از اعتقاد به من دست بردار.
ایمان، فرض و حدس و تخیل است.
من نمیخواهم به من ایمان داشته باشی،
میخواهم که به خود ایمان داشته باشی.
میخواهم وقتی معشوق خود را میبویی،
وقتی دختر کوچک خود را لمس میکنی،
وقتی سگ خود را نوازش میکنی،
وقتی در دریا استحمام میکنی،
مرا در خود حس کنی...
دیگر از تعریف و تمجید من دست بردار،
فکر میکنی من چه نوع خدای خودخواهی هستم...؟
حوصله ستایش ندارم.خسته شدم از تشکر،
احساس قدردانی میکنی...؟
این را با مراقبت از خود،
سلامتی، روابط خود و دنیا ثابت کن.
شادی را ابراز کن....
این راه ستایش من است.
دیگر چیزهای پیچیده را متوقف کن و آنچه را در مورد من آموختهای یک بار دیگر مرور کن.
به چه معجزات بیشتری نیاز داری...؟
این همه توضیح...؟
تنها چیز مطمئن این است که تو اینجایی و زنده.
و این دنیا پر از شگفتی است.
پس انسان باش و زندگی کن...
@ddrreamm
👍1
@ddrreamm
این شعر یکی از غمگینترین غزلهای #فاضل_نظری دربارهی کشمکشهای ذهنی یک آدمی که خیانت دیده:
تا بفهمم چیست صدبار از خودم پرسیدمش
عشق آسان بود اما من نمیفهمیدمش
دست او در دست من بود و دلش با این و آن
باز اگر یک جو پشیمان بود می بخشیدمش
از تب غیرت ندیدم اتشی جانسوز تر
او کنارم بود و من با دیگران می دیدمش
هیچ عشقی از خیانت نیست ایمن این بلا
تا نیامد بر سرم افسانه می نامیدمش
با دلم گفتم ببوسش تا فراموشش کنی
گفت اگر میخواستم ان روز می بوسیدمش
این شعر یکی از غمگینترین غزلهای #فاضل_نظری دربارهی کشمکشهای ذهنی یک آدمی که خیانت دیده:
تا بفهمم چیست صدبار از خودم پرسیدمش
عشق آسان بود اما من نمیفهمیدمش
دست او در دست من بود و دلش با این و آن
باز اگر یک جو پشیمان بود می بخشیدمش
از تب غیرت ندیدم اتشی جانسوز تر
او کنارم بود و من با دیگران می دیدمش
هیچ عشقی از خیانت نیست ایمن این بلا
تا نیامد بر سرم افسانه می نامیدمش
با دلم گفتم ببوسش تا فراموشش کنی
گفت اگر میخواستم ان روز می بوسیدمش
💔1
@ddrreamm
بخوان ای مرغ!
بخوان ای مرغ! در آیین عُشّاق
که آوازت برآرد سر زِ آفاق
تو دانی حالِ من، من حالِ تو، آه!
دو تنها و دو مهجور و دو مشتاق
بخوان ای مرغ! از آن شاخِ انبوه
سرودِ عشق را در راهِ اندوه
چه آوازی، چه آوازی، چه شیرین!
چه اندوهی، چه اندوهی، چه بِشْکوه!
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
بخوان ای مرغ!
بخوان ای مرغ! در آیین عُشّاق
که آوازت برآرد سر زِ آفاق
تو دانی حالِ من، من حالِ تو، آه!
دو تنها و دو مهجور و دو مشتاق
بخوان ای مرغ! از آن شاخِ انبوه
سرودِ عشق را در راهِ اندوه
چه آوازی، چه آوازی، چه شیرین!
چه اندوهی، چه اندوهی، چه بِشْکوه!
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
👍1
@ddrreamm
روزی در جايی میخواندم كه شيطان، حضرت مسيح را به بالای برج اورشليم برد و گفت: اگر تو وابسته و عزيز خدايی، از اين بالا بپر تا خدای تو، تو را نجات دهد!
مسيح آرام آرام شروع به پايين آمدن از برج كرد.
شيطان پرسيد، چه شد؟ به خدايت اعتماد نداری؟!
مسيح پاسخ گفت: مكتوب است كه تا زمانی که ميتواني از طريق عقلت عاقبت کاری را بفهمی، خدايت را امتحان نكن!
تا آنجا كه میتوانیم برای هر كاری سر به آسمان نگيرم و استمداد نطلبیم چون او بزرگترين یاریاش را كه عقلانيت است، قبلا هديه داده است.
نکته جالب متن فوق اینجاست که بزرگترین موهبت الهی که عقل است را نمیبینیم و باز دنبال معجزات دیگر هستیم
روزی در جايی میخواندم كه شيطان، حضرت مسيح را به بالای برج اورشليم برد و گفت: اگر تو وابسته و عزيز خدايی، از اين بالا بپر تا خدای تو، تو را نجات دهد!
مسيح آرام آرام شروع به پايين آمدن از برج كرد.
شيطان پرسيد، چه شد؟ به خدايت اعتماد نداری؟!
مسيح پاسخ گفت: مكتوب است كه تا زمانی که ميتواني از طريق عقلت عاقبت کاری را بفهمی، خدايت را امتحان نكن!
تا آنجا كه میتوانیم برای هر كاری سر به آسمان نگيرم و استمداد نطلبیم چون او بزرگترين یاریاش را كه عقلانيت است، قبلا هديه داده است.
نکته جالب متن فوق اینجاست که بزرگترین موهبت الهی که عقل است را نمیبینیم و باز دنبال معجزات دیگر هستیم
💯1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود
نقش عشق و آرزو از چهره ی دل شسته بود
عکس شیدایی در آن آیینه ی سیما نبود
لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود اما مست و بی پروا نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
دیدم آن چشم درخشان را ولی در این صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود
بر لب لرزان من فریاد دل خاموش شد
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از درد دلم زآن عشق جانفرسا نبود
ای نداده خوشه ای زآن خرمن زیبایی ام
تا نبودی در کنارم زندگی زیبا نبود
بیت برگزیده از شعر اول :
جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از درد دلم زآن عشق جانفرسا نبود
#ابولحسن_ورزی
#استاد_بنان
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود
نقش عشق و آرزو از چهره ی دل شسته بود
عکس شیدایی در آن آیینه ی سیما نبود
لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود اما مست و بی پروا نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
دیدم آن چشم درخشان را ولی در این صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود
بر لب لرزان من فریاد دل خاموش شد
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از درد دلم زآن عشق جانفرسا نبود
ای نداده خوشه ای زآن خرمن زیبایی ام
تا نبودی در کنارم زندگی زیبا نبود
بیت برگزیده از شعر اول :
جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از درد دلم زآن عشق جانفرسا نبود
#ابولحسن_ورزی
#استاد_بنان
❤1💔1