@ddrreamm
چندانکه خواهی جنگ کن یا گرم کن تهدید را
میدان که دود گولخن هرگز نیاید بر سما
ور خود برآید بر سما کی تیره گردد آسمان
کز دود آورد آسمان چندان لطیفی و ضیا
خود را مرنجان ای پدر سر را مکوب اندر حجر
با نقش گرمابه مکن این جمله چالیش و غزا
گر تو کنی بر مه تفو بر روی تو بازآید آن
ور دامن او را کشی هم بر تو تنگ آید قبا
پیش از تو خامان دگر در جوش این دیگ جهان
بس برطپیدند و نشد درمان نبود الا رضا
بگرفت دم مار را یک خارپشت اندر دهن
سر درکشید و گرد شد مانند گویی آن دغا
آن مار ابله خویش را بر خار میزد دم به دم
سوراخ سوراخ آمد او از خود زدن بر خارها
بی صبر بود و بیحیل خود را بکشت او از عجل
گر صبر کردی یک زمان رستی از او آن بدلقا
رفتم به وادی دگر باقی تو فرما ای پدر
مر صابران را میرسان هر دم سلامی نو ز ما
#مولانا
چندانکه خواهی جنگ کن یا گرم کن تهدید را
میدان که دود گولخن هرگز نیاید بر سما
ور خود برآید بر سما کی تیره گردد آسمان
کز دود آورد آسمان چندان لطیفی و ضیا
خود را مرنجان ای پدر سر را مکوب اندر حجر
با نقش گرمابه مکن این جمله چالیش و غزا
گر تو کنی بر مه تفو بر روی تو بازآید آن
ور دامن او را کشی هم بر تو تنگ آید قبا
پیش از تو خامان دگر در جوش این دیگ جهان
بس برطپیدند و نشد درمان نبود الا رضا
بگرفت دم مار را یک خارپشت اندر دهن
سر درکشید و گرد شد مانند گویی آن دغا
آن مار ابله خویش را بر خار میزد دم به دم
سوراخ سوراخ آمد او از خود زدن بر خارها
بی صبر بود و بیحیل خود را بکشت او از عجل
گر صبر کردی یک زمان رستی از او آن بدلقا
رفتم به وادی دگر باقی تو فرما ای پدر
مر صابران را میرسان هر دم سلامی نو ز ما
#مولانا
👍2
@ddrreamm
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
تو همایی و من خسته بیچاره گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی
خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند
سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی
#سعدی
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
تو همایی و من خسته بیچاره گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی
خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند
سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی
#سعدی
👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
" زمانه ما "
@ddrreamm
خواننده : #الهه
آهنگساز : #علی_تجویدی
ترانه سرا : #معینی_کرمانشاهی
دستگاه/مایه : #ابوعطا
@ddrreamm
۲ اردیبهشت زادروز
ملکهٔ گُلها بانو #الهه
یکی از چهرههای آواز در موسیقی اصیل ایرانی
و از خوانندههای مطرح برنامه رادیو و همچنین موسیقی پاپ.
او در بیش از صدها برنامه گلها شرکت کرد. ترانههایی همچون "شکایت دل"، "مرا ببوس"، "آمد اما"، "خدایا"، "رسوای زمانه"، "کعبه دلها"، "نامهربونی"، "نوبر بهار"، "از خون جوانان وطن لاله دمیده" و در نهایت "ساقی" و "رفته"
" زمانه ما "
@ddrreamm
خواننده : #الهه
آهنگساز : #علی_تجویدی
ترانه سرا : #معینی_کرمانشاهی
دستگاه/مایه : #ابوعطا
@ddrreamm
۲ اردیبهشت زادروز
ملکهٔ گُلها بانو #الهه
یکی از چهرههای آواز در موسیقی اصیل ایرانی
و از خوانندههای مطرح برنامه رادیو و همچنین موسیقی پاپ.
او در بیش از صدها برنامه گلها شرکت کرد. ترانههایی همچون "شکایت دل"، "مرا ببوس"، "آمد اما"، "خدایا"، "رسوای زمانه"، "کعبه دلها"، "نامهربونی"، "نوبر بهار"، "از خون جوانان وطن لاله دمیده" و در نهایت "ساقی" و "رفته"
❤2👍1
@ddrreamm
کم و گوی و مگوی هرچه دانی
لب دوخته دار تا توانی
زنهار مگو سخن بجز راست
هر چند ترا در آن ضررهاست
#ایرج_میرزا
کم و گوی و مگوی هرچه دانی
لب دوخته دار تا توانی
زنهار مگو سخن بجز راست
هر چند ترا در آن ضررهاست
#ایرج_میرزا
👍2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm
Andrea Bocelli & Jennifer Lopez
Quizas
آهنگ Quizas یکی از آهنگهای معروف #آندره_بوچلی خواننده مشهور و نابینای ایتالیایی
Andrea Bocelli & Jennifer Lopez
Quizas
آهنگ Quizas یکی از آهنگهای معروف #آندره_بوچلی خواننده مشهور و نابینای ایتالیایی
👍1
@ddrreamm
خوش است خلوت اگر یار یار من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد
روا مدار خدایا که در حریم وصال
رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد
همای گو مفکن سایه شرف هرگز
در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد
هوای کوی تو از سر نمیرود آری
غریب را دل سرگشته با وطن باشد.
#حافظ
خوش است خلوت اگر یار یار من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد
روا مدار خدایا که در حریم وصال
رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد
همای گو مفکن سایه شرف هرگز
در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد
هوای کوی تو از سر نمیرود آری
غریب را دل سرگشته با وطن باشد.
#حافظ
👍1
🤔2
@ddrreamm
گاه از خود می پرسم؛
پس چه هنگام کاسهها از این آبهای روشن پُر خواهد شد؟
راستی چه هنگام؟
کار من تماشاست و تماشا گواراست.
من به مهمانی جهان آمده ام.
و جهان به مهمانی من.
اگر من نبودم، هستی چیزی کم داشت.
اگر این شاخه بید خانه ما، هم اکنون نمیجنبید، جهان در چشم به راهی میسوخت.
همه چیز چنان است که میباید. آموختهام که خُرده نگیرم.
شکفتگی را دوست دارم و پژمردگی را هم...
بخشی از نامه :
#سهراب_سپهری_به_دوستش
@ddrreamm
گاه از خود می پرسم؛
پس چه هنگام کاسهها از این آبهای روشن پُر خواهد شد؟
راستی چه هنگام؟
کار من تماشاست و تماشا گواراست.
من به مهمانی جهان آمده ام.
و جهان به مهمانی من.
اگر من نبودم، هستی چیزی کم داشت.
اگر این شاخه بید خانه ما، هم اکنون نمیجنبید، جهان در چشم به راهی میسوخت.
همه چیز چنان است که میباید. آموختهام که خُرده نگیرم.
شکفتگی را دوست دارم و پژمردگی را هم...
بخشی از نامه :
#سهراب_سپهری_به_دوستش
👍2
@ddrreamm
دلم یک باغ پر نارنج #بتول_مبشری
دلم باران
دلم دریا
دلم لبخند ماهی ها
دلم اغوای تاکستان
به لطف مستی انگور
دلم بوی خوش بابونه می خواهد.
دلم یک باغ پر نارنج
دلم آرامش ترد و لطیف صبح شالیزار
دلم صبحی
سلامی
بوسه ای
عشقی
نسیمی
عطر لبخندی
نوای دلکش تار و کمانچه
از مسیری دورتر حتی
دلم شعری سراسر دوستت دارم
دلم دشتی پر از آویشن
و گل پونه می خواهد.
دلم مهتاب می خواهد
که جانم را بپوشاند
دلم آوازهای سرخوش مستانه می خواهد.
دلم
تغییر می خواهد،
دلم تغییر می خواهد.
دلم یک باغ پر نارنج #بتول_مبشری
دلم باران
دلم دریا
دلم لبخند ماهی ها
دلم اغوای تاکستان
به لطف مستی انگور
دلم بوی خوش بابونه می خواهد.
دلم یک باغ پر نارنج
دلم آرامش ترد و لطیف صبح شالیزار
دلم صبحی
سلامی
بوسه ای
عشقی
نسیمی
عطر لبخندی
نوای دلکش تار و کمانچه
از مسیری دورتر حتی
دلم شعری سراسر دوستت دارم
دلم دشتی پر از آویشن
و گل پونه می خواهد.
دلم مهتاب می خواهد
که جانم را بپوشاند
دلم آوازهای سرخوش مستانه می خواهد.
دلم
تغییر می خواهد،
دلم تغییر می خواهد.
👍3
@ddrreamm
با نگاهش فتنه در پیر و جوان انداخته
آه از این تیری که آن ابروکمان انداخته
میگذارد سر به روی شانههای دیگری
بار ما را روی دوش دیگران انداخته!
بوسهی پنهان من مُهر لبش را باز کرد
قصه ام را بر زبان این و آن انداخته
غصهی دنیا و عقبی را ندارم؛ سالهاست
عشق ما را از زمین و آسمان انداخته
من دعا کردم بمیرم، این دعا را باز هم
دستِ غیب انگار در آب روان انداخته!
#حسین_دهلوی
با نگاهش فتنه در پیر و جوان انداخته
آه از این تیری که آن ابروکمان انداخته
میگذارد سر به روی شانههای دیگری
بار ما را روی دوش دیگران انداخته!
بوسهی پنهان من مُهر لبش را باز کرد
قصه ام را بر زبان این و آن انداخته
غصهی دنیا و عقبی را ندارم؛ سالهاست
عشق ما را از زمین و آسمان انداخته
من دعا کردم بمیرم، این دعا را باز هم
دستِ غیب انگار در آب روان انداخته!
#حسین_دهلوی
👏2
@ddrreamm
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیده میافتد بر آن بالای فتّانم
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم
به دریایی درافتادم که پایانش نمیبینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمیدانم
فراقم سخت میآید ولیکن صبر میباید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم
مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه میپرسی که روز وصل حیرانم
شبان آهسته مینالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم
من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز میآید به معنی از گلستانم
#سعدی
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیده میافتد بر آن بالای فتّانم
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم
به دریایی درافتادم که پایانش نمیبینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمیدانم
فراقم سخت میآید ولیکن صبر میباید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم
مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه میپرسی که روز وصل حیرانم
شبان آهسته مینالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم
من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز میآید به معنی از گلستانم
#سعدی
❤3