@ddrreamm
*خاطرهُ یک آدم فنّی ۶٧ساله*
روز اول ماه مبارک رمضان، نوه ام عینک عیال را برداشت و پرت کرد
شیشه اش در آمد.
عیال گفت ببر عینک سازی شیشه اش را جا بیندازند،
گفتم نیازی به عینک سازی نیست
من هواپیما به آن مدرنی را تعمیر میکنم
آنوقت نمی توانم شیشه ی عینک را بیندازم؟
با پیچ گوشتی پیچ عینک را شل کردم، فریم عینک حالت فنری داشت، پیچ پرید هوا و افتاد روی فرش.
عینک را گذاشتم کنار و دو زانو دنبال پیچ گشتم، در حال چرخش رفتم روی عینک و فریم له شد.
عیال را برداشتم بردم عینک سازی و جریان را گفتم، ایشان گفتند باید دکتر مشخصات فریم را بنویسد تا نقطه ی کانونی شیشه ها درست باشد.
رفتیم چشم پزشک و صد و پنجاه پول ویزیت دادم.
اومدیم عینک انتخاب کنیم، فریم هشتصد تومان و شیشه ها چهارصد هزارتومان.
با عصبانیت اومدم بیرون، نشستم پشت فرمان تا خواستم حرکت کنم زدم به یک ماشین عبوری، گلگیر جلو و دو تا از درب ها له شد، دو تا جوان پیاده شدند، با بد و بیراه گلاویز شدیم، چند تا مشت و لگد خوردم، مردم جدا کردند، زنگ زدیم پلیس راهنمایی، مقصر شناخته شدم.
با اینکه بیمه داشتم دو میلیون و پانصد هزار تومان خسارت دادم، به افسر گفتم اینها مرا کتک زدند، لطفا بگویید افسر نیروی انتظامی بیاید.
افسر نیروی انتظامی که اومد آن دو نفر مدعی شدند ما بخاطر تصادف کتک کاری نکردیم، چون ایشان روزه خواری میکرد ما اعتراض کردیم و به همان خاطر کتک کاری کردیم.
افسر نیروی انتظامی سیگار را که دستم دید مورد را تایید و صورتجلسه کرد، گفت فردا باید بیایی و بری دادسرا، هر چه خواهش کردم قبول نکرد.
روزه خواری در ملا عام مجازات دارد، در دادسرا به شلاق محکوم شدم، وقتی رفتم عینک را بگیرم، از عینک سازی پرسیدم، اگر عینک را میاوردم شیشه اش را جا بیندازی
چقدر دست مزد میگرفتی
گفت این کارها را مجانی انجام میدیم..
*خاطرهُ یک آدم فنّی ۶٧ساله*
روز اول ماه مبارک رمضان، نوه ام عینک عیال را برداشت و پرت کرد
شیشه اش در آمد.
عیال گفت ببر عینک سازی شیشه اش را جا بیندازند،
گفتم نیازی به عینک سازی نیست
من هواپیما به آن مدرنی را تعمیر میکنم
آنوقت نمی توانم شیشه ی عینک را بیندازم؟
با پیچ گوشتی پیچ عینک را شل کردم، فریم عینک حالت فنری داشت، پیچ پرید هوا و افتاد روی فرش.
عینک را گذاشتم کنار و دو زانو دنبال پیچ گشتم، در حال چرخش رفتم روی عینک و فریم له شد.
عیال را برداشتم بردم عینک سازی و جریان را گفتم، ایشان گفتند باید دکتر مشخصات فریم را بنویسد تا نقطه ی کانونی شیشه ها درست باشد.
رفتیم چشم پزشک و صد و پنجاه پول ویزیت دادم.
اومدیم عینک انتخاب کنیم، فریم هشتصد تومان و شیشه ها چهارصد هزارتومان.
با عصبانیت اومدم بیرون، نشستم پشت فرمان تا خواستم حرکت کنم زدم به یک ماشین عبوری، گلگیر جلو و دو تا از درب ها له شد، دو تا جوان پیاده شدند، با بد و بیراه گلاویز شدیم، چند تا مشت و لگد خوردم، مردم جدا کردند، زنگ زدیم پلیس راهنمایی، مقصر شناخته شدم.
با اینکه بیمه داشتم دو میلیون و پانصد هزار تومان خسارت دادم، به افسر گفتم اینها مرا کتک زدند، لطفا بگویید افسر نیروی انتظامی بیاید.
افسر نیروی انتظامی که اومد آن دو نفر مدعی شدند ما بخاطر تصادف کتک کاری نکردیم، چون ایشان روزه خواری میکرد ما اعتراض کردیم و به همان خاطر کتک کاری کردیم.
افسر نیروی انتظامی سیگار را که دستم دید مورد را تایید و صورتجلسه کرد، گفت فردا باید بیایی و بری دادسرا، هر چه خواهش کردم قبول نکرد.
روزه خواری در ملا عام مجازات دارد، در دادسرا به شلاق محکوم شدم، وقتی رفتم عینک را بگیرم، از عینک سازی پرسیدم، اگر عینک را میاوردم شیشه اش را جا بیندازی
چقدر دست مزد میگرفتی
گفت این کارها را مجانی انجام میدیم..
🤔1😢1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@ddrreamm
بانو " ستاره کرامت الله " آواز خوان تاجیک ، با صدای زیبا و لهجه دلنشین پارسی و رخت رنگارنگ بهاری👌
بانو " ستاره کرامت الله " آواز خوان تاجیک ، با صدای زیبا و لهجه دلنشین پارسی و رخت رنگارنگ بهاری👌
❤1👍1
@ddrreamm
من تنها به خدایی ایمان دارم
که رقصیدن را بداند...!
وقتی به شیطان نگاه کردم
او را جدی، دقیق، عمیق و عبوس یافتم...
#فردریش_نیچه
من تنها به خدایی ایمان دارم
که رقصیدن را بداند...!
وقتی به شیطان نگاه کردم
او را جدی، دقیق، عمیق و عبوس یافتم...
#فردریش_نیچه
👍1
@ddrreamm
#سنایی_غزنوی شاعر برجسته ایرانی در قرن ششم هجری شمسی"سنایی غزنوی شاعر برجسته ایرانی در قرن 5و 6 هجری شمسی
حکیم سنایی غزنوی یا حکیم سنایی زاده: 459 و درگذشته: 529 هجری شمسی از بزرگترین صوفیان و شاعران قصیدهگو و مثنویسرای زبان پارسی در شهر غزنه (واقع در افغانستان کنونی) دیده به جهان گشود
او برای نخستین بار عرفان را به صورت جدی وارد شعر فارسی کرد.
آثار مشهور سنایی عبارتند از: دیوان اشعار، سیرالعباد الی المعاد، کارنامهٔ بلخ، عشقنامه و عقلنامه
#سنایی_غزنوی شاعر برجسته ایرانی در قرن ششم هجری شمسی"سنایی غزنوی شاعر برجسته ایرانی در قرن 5و 6 هجری شمسی
حکیم سنایی غزنوی یا حکیم سنایی زاده: 459 و درگذشته: 529 هجری شمسی از بزرگترین صوفیان و شاعران قصیدهگو و مثنویسرای زبان پارسی در شهر غزنه (واقع در افغانستان کنونی) دیده به جهان گشود
او برای نخستین بار عرفان را به صورت جدی وارد شعر فارسی کرد.
آثار مشهور سنایی عبارتند از: دیوان اشعار، سیرالعباد الی المعاد، کارنامهٔ بلخ، عشقنامه و عقلنامه
👍1
@ddrreamm
هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه
مجذوب نشد!
هیچ کسی زاغچهای را سر یک مزرعه
جدی نگرفت...
#سهراب_سپهری
هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه
مجذوب نشد!
هیچ کسی زاغچهای را سر یک مزرعه
جدی نگرفت...
#سهراب_سپهری
👍1
@ddrreamm
ای دل من گرچه در این روزگار
جامهی رنگین نمیپوشی به کام
بادهی رنگین نمینوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن مِی که میباید تهیست
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار ...
#فریدون_مشیری
ای دل من گرچه در این روزگار
جامهی رنگین نمیپوشی به کام
بادهی رنگین نمینوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن مِی که میباید تهیست
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار ...
#فریدون_مشیری
❤1👍1
@ddrreamm
مجلس_ترحیم_خودم
..زیباست پیشنهاد میکنم با تامل بخوانید!!
آمدم مجلس ترحیم خودم،
همه را می دیدم
همه آنهایی که نمی دانستم
عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ از من می گفت،
از نجابت هایم،
از همه خوبیها
و به خانم ها گفت:
اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر،
راستی این همه اقوام و رفیق!!!
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان می کردم
تنهایم
و نمی دانستم
من به اندازه یک مجلس ختم،
دوستانی دارم
همه شان آمده اند،
چه عزادار و غمین
من نشستم به کنار همه شان،
وه چه حالی بودم،
همه از خوبی من می گفتند
حسرت رفتن ناهنگامم،
خاطراتی از من
که پس از رفتن من ساخته اند
از رفاقت هایم،
از صمیمیت دوران حیات
یک نفر گفت: چه انسان شریفی بودم
دیگری گفت فلک گلچین است
یک نفر هم می گفت:
"من و او وه چه صمیمی بودیم"
و عجیب است مرا،
او سه سال است که با من قهر است...
یک نفر ظرف گلابی آورد،
و کتاب قرآن
که بخوانند کتاب
و ثوابش برسانند به من
گرچه بر داشت رفیق،
لای آن باز نکرد
و ثوابی که نیامد بر من،
آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد
آمد آن گوشه نشست،
من کنارش رفتم
اشک در چشم، عزادار و غمین
خوبی ام را می گفت
چه غریب است مرا...
آن ملک آمد باز،
آن عزیزی که به او گفتم من
فرصتی می خواهم
خبرآورد مرا،
می توانی برگردی
مدتی باشی، در جمع عزیزان خودت
نوبت بعد، تو را خواهم برد
روح من رفت کنار منبر
و چه آرام به واعظ فهماند
اگر این جمع مرا می خواهند
فرصتی هست مرا و
می توانم برگردم
من نمی دانستم این همه قلب مرا می خواهند،
باعث این همه غم خواهم شد
روح من طاقت این موج پر از گریه ندارد هرگز
زنده خواهم شد
باز واعظ آهسته بگفت،
معذرت می خواهم
هه خبری تازه رسیده ست مرا
گوییا شادروان مرحوم،
زنده هستند هنوز
خواهرم جیغ کشید و غش کرد
و برادر به شتاب،
مضطرب، رفت که رفت
یک نفر گفت: "که تکلیف مرا روشن کن
اگر او مرد، خبر فرمایید
سوگواری بکنیم،
عهد ما نیست ،
به دیدار کسی، کو زنده است،
دل او شاد کنیم
کار ما شادی مرحومان است"!!!
واعظ آمد پایین،
مجلس از دوست تهی گشت عجیب
صحبت زنده شدن چون گردید،
ذکر خوبی هایم
همه بر لب خشکید
ملک از من پرسید:
پاسخت چیست؟
بگو؟
تو کنون می آیی؟
یا بدین جمع رفیقان خودت می مانی؟
چه سوال سختی؟
بودن و رفتن من در گرو پاسخ آن
زنده باشم بی دوست؟
مرده باشم با دوست؟
زنده باشم تنها،
مرده در جمع رفیقان عزیز،
من که در حیرتم از کرده ی این مردم نیز ... !!!
کاش باور بکنیم، کاش بیدار شویم ، خوب اندیشه کنیم، معنی واقعی امدن و رفتن چیست ؟ کاش دلی شاد کنیم تا هنوز در بر ماست...
@ddrreamm
#کیوان_شاهبداغی
مجلس_ترحیم_خودم
..زیباست پیشنهاد میکنم با تامل بخوانید!!
آمدم مجلس ترحیم خودم،
همه را می دیدم
همه آنهایی که نمی دانستم
عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ از من می گفت،
از نجابت هایم،
از همه خوبیها
و به خانم ها گفت:
اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر،
راستی این همه اقوام و رفیق!!!
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان می کردم
تنهایم
و نمی دانستم
من به اندازه یک مجلس ختم،
دوستانی دارم
همه شان آمده اند،
چه عزادار و غمین
من نشستم به کنار همه شان،
وه چه حالی بودم،
همه از خوبی من می گفتند
حسرت رفتن ناهنگامم،
خاطراتی از من
که پس از رفتن من ساخته اند
از رفاقت هایم،
از صمیمیت دوران حیات
یک نفر گفت: چه انسان شریفی بودم
دیگری گفت فلک گلچین است
یک نفر هم می گفت:
"من و او وه چه صمیمی بودیم"
و عجیب است مرا،
او سه سال است که با من قهر است...
یک نفر ظرف گلابی آورد،
و کتاب قرآن
که بخوانند کتاب
و ثوابش برسانند به من
گرچه بر داشت رفیق،
لای آن باز نکرد
و ثوابی که نیامد بر من،
آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد
آمد آن گوشه نشست،
من کنارش رفتم
اشک در چشم، عزادار و غمین
خوبی ام را می گفت
چه غریب است مرا...
آن ملک آمد باز،
آن عزیزی که به او گفتم من
فرصتی می خواهم
خبرآورد مرا،
می توانی برگردی
مدتی باشی، در جمع عزیزان خودت
نوبت بعد، تو را خواهم برد
روح من رفت کنار منبر
و چه آرام به واعظ فهماند
اگر این جمع مرا می خواهند
فرصتی هست مرا و
می توانم برگردم
من نمی دانستم این همه قلب مرا می خواهند،
باعث این همه غم خواهم شد
روح من طاقت این موج پر از گریه ندارد هرگز
زنده خواهم شد
باز واعظ آهسته بگفت،
معذرت می خواهم
هه خبری تازه رسیده ست مرا
گوییا شادروان مرحوم،
زنده هستند هنوز
خواهرم جیغ کشید و غش کرد
و برادر به شتاب،
مضطرب، رفت که رفت
یک نفر گفت: "که تکلیف مرا روشن کن
اگر او مرد، خبر فرمایید
سوگواری بکنیم،
عهد ما نیست ،
به دیدار کسی، کو زنده است،
دل او شاد کنیم
کار ما شادی مرحومان است"!!!
واعظ آمد پایین،
مجلس از دوست تهی گشت عجیب
صحبت زنده شدن چون گردید،
ذکر خوبی هایم
همه بر لب خشکید
ملک از من پرسید:
پاسخت چیست؟
بگو؟
تو کنون می آیی؟
یا بدین جمع رفیقان خودت می مانی؟
چه سوال سختی؟
بودن و رفتن من در گرو پاسخ آن
زنده باشم بی دوست؟
مرده باشم با دوست؟
زنده باشم تنها،
مرده در جمع رفیقان عزیز،
من که در حیرتم از کرده ی این مردم نیز ... !!!
کاش باور بکنیم، کاش بیدار شویم ، خوب اندیشه کنیم، معنی واقعی امدن و رفتن چیست ؟ کاش دلی شاد کنیم تا هنوز در بر ماست...
@ddrreamm
#کیوان_شاهبداغی
🤔1
@ddrreamm
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست میمانم
من از اینجا چه میخواهم،نمیدانم
امید روشنائی گر چه در این تیرگیها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه میرانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر میافشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح میخوانم
و میدانم
تو روزی باز خواهی گشت
#فریدون_مشیری
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست میمانم
من از اینجا چه میخواهم،نمیدانم
امید روشنائی گر چه در این تیرگیها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه میرانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر میافشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح میخوانم
و میدانم
تو روزی باز خواهی گشت
#فریدون_مشیری
❤3
@ddrreamm
هر حقیقت که ترا جذب میکند، چیز دیگر غیر آن نباشد؛ همان حقیقت باشد که ترا جذب کرد.. چه جای اینست که میگوییم: در حقیقت، کِشنده یکیست، اما متعدد می نماید، نمی بینی که آدمی را صد چیز آرزوست، گوناگون می گوید، تُتماج می خواهم، بورک خواهم، حلوا خواهم، قلیه خواهم، میوه خواهم، خرما خواهم؛ این، اعداد مینماید و بگفت میآورد، اما اصلش یکیست، اصلش گرسنگیست و آن یکیست، نمیبینی چون از یک چیز سیر شد، می گوید: هیچ، از اینها نمیباید. پس معلوم شد که ده و صد نبود، بلک یک بود..
#فیه_ما_فیه
#مولانا
هر حقیقت که ترا جذب میکند، چیز دیگر غیر آن نباشد؛ همان حقیقت باشد که ترا جذب کرد.. چه جای اینست که میگوییم: در حقیقت، کِشنده یکیست، اما متعدد می نماید، نمی بینی که آدمی را صد چیز آرزوست، گوناگون می گوید، تُتماج می خواهم، بورک خواهم، حلوا خواهم، قلیه خواهم، میوه خواهم، خرما خواهم؛ این، اعداد مینماید و بگفت میآورد، اما اصلش یکیست، اصلش گرسنگیست و آن یکیست، نمیبینی چون از یک چیز سیر شد، می گوید: هیچ، از اینها نمیباید. پس معلوم شد که ده و صد نبود، بلک یک بود..
#فیه_ما_فیه
#مولانا
👍3