❤3
@ddrreamm
تا درون آمد غَمش
از سینه بیرون شد نفس
نازم این مهمان
که بیرون کرد صاحبخانه را...
#فروغی_بسطامی
تا درون آمد غَمش
از سینه بیرون شد نفس
نازم این مهمان
که بیرون کرد صاحبخانه را...
#فروغی_بسطامی
👍1👏1
👌1
@ddrreamm
یک قطره باده در تهِ خُمخانهام نماند
از بسکه محتسب به لبِ امتحان چشید!
#طغرا_مشهدی
#شعر_خوب_بخوانیم
یک قطره باده در تهِ خُمخانهام نماند
از بسکه محتسب به لبِ امتحان چشید!
#طغرا_مشهدی
#شعر_خوب_بخوانیم
👍1
🔥2
@ddrreamm
در غَمت، گر جان به دُشواری دهم، مَعذور دار
زانکه دل تَنگ است و آسان بر نمیآيد نَفس
#هلالی_جغتایی
در غَمت، گر جان به دُشواری دهم، مَعذور دار
زانکه دل تَنگ است و آسان بر نمیآيد نَفس
#هلالی_جغتایی
👍3
@ddrreamm
خواهم آمد،
سر هر دیواری میخکی
خواهم کاشت!
پای هر پنجره ای
شعری خواهم خواند.
هر کلاغی را ، کاجی خواهم داد.
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
دوست خواهم داشت؛
#سهراب_سپهری
خواهم آمد،
سر هر دیواری میخکی
خواهم کاشت!
پای هر پنجره ای
شعری خواهم خواند.
هر کلاغی را ، کاجی خواهم داد.
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
دوست خواهم داشت؛
#سهراب_سپهری
❤1💯1
👍1💯1
@ddrreamm
چون شمع سحرگاه مرا کشته خود کن
حیف است که گریان تو سر داشته باشد
جز گریه رهی نیست به سرمنزل مقصود
هیهات که این خانه دو در داشته باشد
#محمد_سهرابی
چون شمع سحرگاه مرا کشته خود کن
حیف است که گریان تو سر داشته باشد
جز گریه رهی نیست به سرمنزل مقصود
هیهات که این خانه دو در داشته باشد
#محمد_سهرابی
👍2
@ddrreamm
#دمی_با_مولانا
همنشین تو را در عالَم خویش کِشد.
نان در همنشینی جان، زندگی مییابد و به جان تبدیل میشود:
ای خُنُک زشتی که خوبش شد حریف
وایِ گلرویی که جفتش شد خریف
نانِ مرده چون حریفِ جان شود
زنده گردد نان و عینِ آن شود
مثنوی
هیزم در همنشینی آتش، از تیرگیها رها میشود و سراسر نور میگردد:
هیزم تیره حریف نار شد
تیرگی رفت و همه انوار شد
مثنوی
و آهن. آهن در مجاورت آتش، سرخ میشود و خموشانه میگوید آتشم، آتشم!به رنگ و سرشت آتش درمیآید. میگوید شک داری که آتش شدهام؟ به من دست بزن تا ببینی:
رنگِ آهن محوِ رنگِ آتش است
ز آتشی میلافد و، خامشوَش است
چون به سرخی گشت همچون زرِّ کان
پس «أنا النّار» است لافش، بیزبان
شد ز رنگ و طبعِ آتش محتشم
گوید او: من آتشم، من آتشم
آتشم من؛ گر تو را شکّ است و ظن
آزمون کن، دست را بر من بزن
آتشم من؛ بر تو گر شد مشتبِه
روی خود بر روی من یک دم بنهْ
مثنوی
آهن، سرد است و سیاه. در آتش میرود، با آتش میآمیزد و خواص آتش را پیدا میکند. سفر آهن به آتش، بعید و بلکه محال به نظر میرسد، اما با جادوی همنشینی ممکن میشود و حاصل.
مولانا این مثالها را میآورد تا به ما بیاموزد برای تبدیل شدن به چیزی باید همصحبت و معاشر آن بود. با پاکان و کلمات پاک همنشین شد تا پاکی یافت. برای تبدّل هیچ راهی جز صحبت، معاشرت، و همنشینی نیست.
شمس تبریزی فرماید:
لاشَک با هر چه نشینی و با هر چه باشی خوی او گیری. در کُه نگری در تو پَخسیتگی(پژمردگی، افسردگی) درآید، در سبزه و گُل نگری تازگی درآید. زیرا همنشین، تو را در عالَم خویشتن کشد.
#دمی_با_مولانا
همنشین تو را در عالَم خویش کِشد.
نان در همنشینی جان، زندگی مییابد و به جان تبدیل میشود:
ای خُنُک زشتی که خوبش شد حریف
وایِ گلرویی که جفتش شد خریف
نانِ مرده چون حریفِ جان شود
زنده گردد نان و عینِ آن شود
مثنوی
هیزم در همنشینی آتش، از تیرگیها رها میشود و سراسر نور میگردد:
هیزم تیره حریف نار شد
تیرگی رفت و همه انوار شد
مثنوی
و آهن. آهن در مجاورت آتش، سرخ میشود و خموشانه میگوید آتشم، آتشم!به رنگ و سرشت آتش درمیآید. میگوید شک داری که آتش شدهام؟ به من دست بزن تا ببینی:
رنگِ آهن محوِ رنگِ آتش است
ز آتشی میلافد و، خامشوَش است
چون به سرخی گشت همچون زرِّ کان
پس «أنا النّار» است لافش، بیزبان
شد ز رنگ و طبعِ آتش محتشم
گوید او: من آتشم، من آتشم
آتشم من؛ گر تو را شکّ است و ظن
آزمون کن، دست را بر من بزن
آتشم من؛ بر تو گر شد مشتبِه
روی خود بر روی من یک دم بنهْ
مثنوی
آهن، سرد است و سیاه. در آتش میرود، با آتش میآمیزد و خواص آتش را پیدا میکند. سفر آهن به آتش، بعید و بلکه محال به نظر میرسد، اما با جادوی همنشینی ممکن میشود و حاصل.
مولانا این مثالها را میآورد تا به ما بیاموزد برای تبدیل شدن به چیزی باید همصحبت و معاشر آن بود. با پاکان و کلمات پاک همنشین شد تا پاکی یافت. برای تبدّل هیچ راهی جز صحبت، معاشرت، و همنشینی نیست.
شمس تبریزی فرماید:
لاشَک با هر چه نشینی و با هر چه باشی خوی او گیری. در کُه نگری در تو پَخسیتگی(پژمردگی، افسردگی) درآید، در سبزه و گُل نگری تازگی درآید. زیرا همنشین، تو را در عالَم خویشتن کشد.
👍1
@ddrreamm
گُل را تو گُل گفتی
و گُل، گُل شد!
ورنه
گُل، نباتی بیش نبود،
روئیده بر
کنارهی جادهی قول و قرارها،
مشتاق نور
و رزق و روزی خویش...
#حسین_پناهی
گُل را تو گُل گفتی
و گُل، گُل شد!
ورنه
گُل، نباتی بیش نبود،
روئیده بر
کنارهی جادهی قول و قرارها،
مشتاق نور
و رزق و روزی خویش...
#حسین_پناهی
👍1
بنام دوست
@ddrreamm
مگذار که غصه در میانت گیرد
یا وسوسههای این جهانت گیرد
رو شربت عشق در دهان نه شب و روز
زان پیش که حکم حق دهانت گیرد
#مولانــــا
@ddrreamm
مگذار که غصه در میانت گیرد
یا وسوسههای این جهانت گیرد
رو شربت عشق در دهان نه شب و روز
زان پیش که حکم حق دهانت گیرد
#مولانــــا
👍1